تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,267 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,901 |
فروغ فرخزاد؛ شاعر عاطفه و شکست | ||
ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی | ||
مقاله 1، دوره 2، شماره 2، فروردین 1385 اصل مقاله (467.32 K) | ||
نویسنده | ||
عباس باقینژاد | ||
عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی ـ واحد ارومیه | ||
چکیده | ||
فروغ فرخزاد، شاعری عاطفی و نخستین زنی است که از عواطف زنانة خود در شعر فارسی سخن گفته است. عاطفه با ابعاد و عناصر مختلف شعر فروغ درآمیخته و آن را از ظرفیتی تازه و بیسابقه برخوردار ساخته است. او در شعر، از حساسیت و قابلیتهای زنانة خود، کمال بهره را برده و از این طریق، به نگرش شاعرانه و زبانی ویژه دست یافته است. فرخزاد، مایه و سرمایههای شعر خود را از واقعیات و تجربههای زنانه در زندگی میگیرد. او توانسته است احوال، عواطف و سرنوشت خود را به عنوان یک زن، با سرگذشت همة زنان سرزمین خویش به یگانگی برساند. فروغ در مدت زمانی کوتاه و بعد از سه اثرِ نخستین خود ـ اسیر، عصیان و دیوار ـ توانست نگرش و عواطف خویش را عمق و توسعه بخشد و به جایگاه شاعری بزرگ، با آرمانهای انسانی دست یابد. فروغ در مقام یک منتقد اجتماعی نیز ـ که شعری معترض و در عین حال عاطفی سروده است ـ قرار دارد. انسان در شعر او، ناخواسته، شخصیت و موجودیتی زنانه مییابد و با احساسات، آرزوها و رفتارهایی زنانه ظاهر میشود. شعر فروغ، دنیایی ملموس و عاطفی است که جسارت، صراحت و صمیمتی خاص را در خود جای داده است. در این مقال، تجلی عاطفه و مظاهر زنانگی در شعر فرخزاد، با ذکر اشعاری از او، بررسی شده است. | ||
کلیدواژهها | ||
عاطفة زنانه و مادرانه؛ عشق؛ شکست؛ نوستالژی کودکی؛ صمیمیت | ||
اصل مقاله | ||
عاطفه عنصری اساسی در شعر و یکی از عوامل تأثیرگذاری آن بر مخاطب است. موجودیت هنری هر شعری با عاطفة موجود در آن، پیوستگی نزدیک دارد. عاطفه را میتوان جوهرة ذاتی هنر دانست که آن را از دیگر بیانها متمایز میسازد. بهطورکلی، «هنر پیوندی است بین احساسها و زبانِ احساسها ... خاصیت ویژة هنر، همین ارتباط غیرقابل گسست آن با احساسات است ...» (صادقی 1335 : 74). احساسات موجود در هر شعر اصیل، پیوندی طبیعی با قالب خود، و جایگاهی مناسب در چهارچوب شعر مییابد و بهخوبی قادر است داراییهای دیگرِ شعر را از آن خود کند. داشتههای مختلف هر شعری ـ اعم از خیال، موسیقی، تفکر و مفهوم ـ با عاطفة آن گره میخورد و در تار و پود آن میآمیزد. در آثار شعری نمیتوان شکل و ماهیت یکسانی برای عواطف و چگونگی بروز آن، قائل شد. ویژگیهای عاطفی مختلفی را در افراد انسانی، میتوان سراغ گرفت که خاستگاههای متفاوتی دارند و نیز به اشکال گوناگونی بروز میکنند. عواطف انسانها، در شرایط خاص و تحت الزامات ویژهای شکل میگیرد. بین عاطفة شعری و ویژگیهای عاطفی شاعر، ارتباطی مستقیم وجود دارد. شاعران مختلف که هر کدام محصولِ دنیا، تفکر و فرهنگ و تربیت خاصی هستند، عواطف متفاوتی را در خود پدید آوردهاند؛ عواطفی که از جهات مختلف با زندگی و روحیه و تجربههای آنان مناسبت و پیوند دارد و از عواملی که احوال و زندگی انسان را دستخوش تغییر میکند، تأثیر میپذیرد و متحول میشود و ماهیتی متناسب با زمینههای خود بهدست میآورد. برای احساسات و عواطف هنرمندان و شاعران، انواع و اشکال مختلفی را میتوان قائل شد که هر نوع و شکلی از آن، تحتتأثیرِ شرایط و احوال ویژهای بهوجود میآید و متأثر از عوامل پدیدآورندة خود، صورت پایدار و ناپایدار به خود میپذیرد. شرایط سنی و نیز احوال و مشخصههای تاریخی هر دوره، زمینة شکلگیری عواطف خاصی را فراهم کرده و امکان تجلیِ گونه یا گونههای ویژهای از آن را سبب شده است. تجلیِ عاطفه در هنر، بهخصوص در شعر، به شکل یا نوعی از آن محدود نیست. اشکال و انواع متفاوتِ شعری، مَحمِلِ گونههای مختلفِ عاطفهاند. ساختارهای متعدد و متنوع شعری، هر یک، استعدادِ نمایش شکلی از عاطفه را در خود دارند که ساختارهای دیگر فاقد آن هستند. این تصور که تنها مجالِ تظاهرات عاطفیِ شاعر، اشعار غنایی و شعرهایی است که مضمون عشقی دارند، تصوری منطقی نیست. چنین اشعاری، فقط نوعی خاص از عاطفه هنرمند را نشان میدهند و انواع دیگر شعر، عرصة نمایش اشکال دیگری از احساس و عاطفه هستند. آنچه به صورت عاطفه در آثار شعری دیده میشود، در واقع، سرمایههای عاطفی مخاطبان نیز به شمار میآید. هر شعری، واسطهای میان دنیای درونِ شاعر و عوالم پنهانِ مخاطب است. خوانندگان شعر، گیرنده و تأثیرپذیرندة احساس و عاطفة جاری در شعر هستند. آنان، احساسات و آمال خود را بهنوعی در شعر جستوجو میکنند؛ و چنانچه بین خود و اثر شعری اشتراکی عاطفی بیابند، از آن به وجد میآیند و لذتی هنری بهدست میآورند. رسالت هنر، زمانی به مقصود خود میرسد که بتواند در مخاطب نفوذ کند و در او جاری شود. شعر، پیش از آفریده شدن، مراحلی را میپیماید و پس از رویارویی خواننده با آن، روندی دیگر را طی میکند. گفته شده: ... سه زمان در سرگذشت یک شعر وجود دارد: زمان تجربة شاعرانه که دورة شاعر است ... سپس زمان تولد اثر فرا میرسد؛ یعنی زمانی که شعر به روی کاغذ میآید ... و سرانجام زمان خواننده فرا میرسد؛ لحظهای که شعر دوباره جان میگیرد و تنها پیامی را میرساند، بلکه وجدانی را بارور میکند ... . (گابریل گرو 1372) شعر همراه با دیگر تأثیرات خود، واکنشهای عاطفی را نیز در خواننده شکل میدهد؛ واکنشهایی که پیش از خوانده شدن شعر، بروز آنها در خواننده میسر نبود. دیدگاههای مختلف شعری، تعبیرهای متفاوتی از این واکنش دارند؛ برای مثال، در دیدگاه زیباییشناسانه، تأثری عاطفی تعبیر میشود. سارتر میگوید: ... هر اثر ادبی، متضمن تصویری است از خوانندهای که مخاطب آن است ... . (سارتر 1355 : 88) هنرمند میخواهد «به خوانندگانش نوعی احساس عاطفی بدهد که در عرف به زیبایی موسوم است ... هرگاه این احساس عاطفی بروز کند، دلیل بر این است که اثر هنری بهاتمام رسیده است ...» (همان). شاعران برای ترویج علاقه و احساسات خویش و ایجاد عواطفی مشترک میان انسانهای جامعة خود تلاش میکنند. بخشی از تعلقات روحی و اشتراک عاطفی انسانها، آفریدة شاعران است. انسانهای هر اقلیم و فرهنگی، آموزههای عاطفی معینی را از شاعران خود میگیرند. شاعران توانستهاند بر احساسات جوامع خود تأثیر بگذارند و در شکلدادن به آمال و عواطف مشترک بین مخاطبان خویش، نقشی مؤثر ایفا کنند. احساسات عمومی هر ملت و اجتماعی، کمابیش، محصول تجلیات عاطفی شاعران و هنرمندان آن ملت، در حوزة آثار هنری است.
تجلی عاطفه در شعر فارسیشعر فارسی با آثار ممتاز و متنوعی که در گنجینة خود دارد، سهم ویژهای در پردازش ذهن و تعلقات عاطفی مردم این دیار داشته است. بخشی از تمایلات مشترک ایرانی که در هر فردی از افرادِ متعلق به تاریخ و فرهنگ این سرزمین وجود دارد، به پشتوانة شعر فارسی و شاهکارهای بیبدیل آن پدید آمده و پایدار مانده است. میان تاریخِ زندگی انسان و عواطف انسانی، پیوندی نزدیک وجود دارد. با نگاهی به سیرِ عاطفه در شعر فارسی از گذشته تاکنون و تأملی در حوادث و احوال تاریخی، میتوان پیوند این دو را با هم نشان داد. ظهور عواطف در شعرِ هر دوره، از جهات مختلف، با شرایط اجتماعی و تاریخی آن دوره پیوند دارد. این روند، تا روزگارِ ما تداوم داشته و ادامة آن در شعر امروز و شاعران معاصر قابل پیگیری و جستوجو است. شعر امروز، در کنار دیگر تفاوتهای خود با شعر گذشتة فارسی، از نظر عاطفی نیز ابعاد تازه و متفاوتی به خود پذیرفته و راهی دیگر پیموده است. احساسات و حالات تازهای از عواطف انسانی را میتوان در آثار شاعران امروز مشاهده کرد که در شعر کلاسیک بهچشم نمیخورد. شرایط عصر حاضر و روابط و مناسبات پیچیدة حاکم بر آن، به پیدایش حالات روحی متفاوت در انسانها منجر و تجلی دیگری از عواطف و احساسهای انسانی را در حوزة شعر سبب شده است. شعر معاصر با تأملی دیگرگونه در انسان و کشف زوایای تازهای از روح، شخصیت و وجود آدمی، توانسته است به نگاهِ انسانی ویژهای دست یابد و ابعاد ناشناختهای از دنیای انسان را شناسایی کند. بُعد انسانی شعر معاصر، بهواسطة زندگی شاعران آن، در دنیایی از هر نظر متفاوت با گذشته، حالت و مشخصاتی دیگر به خود پذیرفته که شعر کلاسیک فارسی، فاقد آن بوده است. شعر امروز به ساحت فکری، خیالی و عاطفی تازهای دست یافته است که در آن، انسان امروز با نشانهها و مشخصات ویژهای که دارد، نشان داده شده است. ابعاد مختلف روح و شخصیت انسان این روزگار، در شعر شاعران معاصر به نمایش درآمده است. این امر، ضرورتی تاریخی و نیز نتیجة نوجویی و حرکت شاعران امروز در مسیرهای تازه و دقت آنها در ابعاد مختلف اندیشه و روان انسان امروز است. عمق و ظرفیت نوآوری نیمایوشیج و خلاقیت او، در این جهش و توسعة شعری، بیتأثیر نبوده است. نیما با درکی منطقی از زمانة خود، توانست مجالی برای نمودِ تفاوتهای انسانی در شعر بیافریند. از همین جا است که شاعران بزرگ معاصر، هر کدام اشعاری متفاوت از دیگری سرودند؛ اگرچه همگی از یک سرچشمه آب خوردند. از اصالتهای کاری نیما، این است که توانسته در یک مقطع زمانی معین و در دورهای کوتاه، شاعرانی کاملاً متفاوت تربیت کند و عرصة شعر را به مجالی برای ظهور تفاوتهای انسانی بدل سازد.
شگفتانگیزترین شاعرفروغ فرخزاد را «شگفتانگیزترین شاعر زبان فارسی» (شمس لنگرودی 1378 : 173) نامیدهاند. او یکی از شاعرانی است که پس از نیما و تحتِ تربیتِ آموزههای او توانست با دیدی تازه به انسان بنگرد و در شعر خود، تصویری دیگرگونه از انسان ارائه دهد. وی شعر فارسی را با احساسات و عواطف بیسابقهای آشتی داده است. فروغ، شاعری است که توانست بین عواطف زنانة خود و احساسات ناگفتة زنان در جامعة خویش، پیوندی عمیق ایجاد کند. او شاعری است با احساسات زنانة امروزی، که شعرش با عاطفة زنانهاش سخت گره خورده است. عاطفه در شعر فرخزاد وجهی پررنگ دارد. به قولی: «دنیای شعر او را از شیرة احساسی شفاف ساختهاند که به نازکی میلرزد» (صادقی 1335 : 74). زن بودنِ فروغ، ظرفیتِ احساسی وسیعی در او او ایجاد کرده و او را در رسیدن به ذهنیت و نگرشی عاطفی یاری داده است. تمامی نشانهها و عناصر شعر فروغ، با این نگرش عاطفی آمیزش یافته است. فروغ از ظرفیت زنانگی خویش، کمال بهره را برده و از آن بهعنوان ابزار و اسبابی برای نوآوری استفاده کرده است. او شاعری نواندیش و نوجو است. خلاقیت کمنظیری در وی هست که به واسطة آن، زنانگی را با ذهنیتِ شعری، آمیزشی طبیعی بخشیده است. او نخستین زنی است که با سرمایههای زنانه در شعر ظاهر میشود. فروغ در پدید آوردن شعر زنانة فارسی، نقشی مهم داشته است. جنبههای عاطفی شعر فروغ، از جهات مختلف قابل بررسی است. شرایط زندگی و احوالِ روحی فرخزاد در هر دوره از حیات وی، شکل خاصی از احساسات و عواطف را برای او رقم زده است.
من ز شرم شکوفه لبریزمفرخزاد، از معدود شاعران زن ایرانی است که توانسته زنبودن خود را در شعر حفظکند و در سایة ذهنیت مردانه، آن را از دست ندهد. در سرزمین ما، از دیرباز، گرایشهای مردانه بر تفکر و نگرش زنانه سایه و غلبه داشته است. شرایط روانی حاکم بر اذهان و اندیشهها، در طول تاریخ، زن را از زنماندن، در عرصههای هنری، محروم ساخته است. شاعرانِ زن فارسی، بهطور ناخودآگاه و متأثر از تربیت تاریخی خویش، از نشاندادن احساسات زنانه خودداری کردهاند. شعر فارسی تا پیش از فروغ، هیچگاه نتوانسته است از عواطف واقعی و اصیل زنانه سخنی بگوید. فروغ، اولین کسی است که در کسوت زن، بدون مردنمایی، به عرصة شعر روی آورد. زنان پیش از او نتوانسته بودند احساسات و آمال خویش را ـ نه تنها در شعر مردان ـ بلکه حتی در آثار شعریِ زنان، جستوجو کنند. زنانِ شاعر، همواره در اسارت ذهنیتی مردانه بوده و همچون مردان اندیشیده و آرزو کردهاند. تکرار این روند باعث شده بود زنان در جامعة ما، خصوصیات زنانة خود را فراموش کنند یا آن را در سایة آمال مردانه ببینند؛ که این امر، روحِ زن ایرانی را همیشه با احساسی از تعارض آمیخته و وی را از داشتن خصوصیات حقیقی خویش محروم ساخته است. تربیت دوگانة نیمی مردانه و نیمی زنانه، بیگانگی زنان را با عواطف اصیل خود سبب شده است. نقش فرخزاد، نقشی تاریخی و بااهمیت در این زمینه است. شعر او، پاسخی است تاریخی به نیاز فطری زنان و عواطف زنانة آنان. او غیر از شاعری، رسالتی تاریخی را نیز ادا کردهاست. زنان با شعر فروغ، برای نخستین بار توانستند فاصلة عمیقی را که میان آنان و اصالت زنانة آنان بود، ازمیانرفته ببینند. کار فروغ، حرکت و عصیانی غافلگیرانه بود؛ و حتی خودِ زنان را شگفتزده کرد. زنان در ابتدا با ناباوری در او نگریستند. آنان متأثر از تربیت تاریخی و غیرزنانة خود، نمیتوانستند دیدگاه و اعتقاد فرخزاد را دربارة خود به راحتی بپذیرند؛ و مدتها طول کشید تا به این پذیرش برسند. تا پیش از فروغ، کسی در عرصة شعر فارسی نتوانسته بود از زن و دنیا و عواطف سرکوبشدة زنان سخن بگوید. او در این راه، بسیار بیپروا بود؛ که البته در این بیپروایی، گاه راه افراط نیز پیموده است. سخنگفتن او از برخی امور که در سنت شعریِ زبان فارسی معمول نبوده، وی را در برابر اتهامها و انتقادهای بسیاری قرار داده است. در اینباره، یکی از مدافعان فروغ، زمانی در دفاع از او گفته است: در ادبیات کلاسیک ایران، چه بسا شاعران که از شرابخواریها ... عاشقیها ... و جنون، دیوانها پرداختند، در صورتی که نه دیوانه بودهاند و نه عاشق و نه در تمام عمر بوی شراب به مشامشان رسیده بود ... امروز هم شاعر میتواند از گناه و عصیان دم زند درحالیکه خود معصوم و بیگناه است. (حائری 1333 : 6) فروغ فرخزاد از احساساتی سخن میگوید که کسی تحمل شنیدن آن را از زبان یک زن ندارد. این رفتار فروغ، بیانگیزه و بیدلیل نیست بلکه توجیه روانی دارد. او به اشکال مختلف درصدد معرفی زن و تمایلات زنانه بوده است. مظاهری از این دست را در شعر وی میتوان اعتراضی بر ضوابط مردانه در جامعة او دانست. پیش از فروغ کسی را انگیزه و توانایی بروز این احوال نبوده است. او زنی است که از موقعیت زنانة خود، آگاهی عمیق بهدست آورده و اگر چنین نباشد، دستکم، نخستین زنی است که چنین جسارتِ عصیانی را داشته است. فروغ خود در فرهنگی مردانه تربیت یافته بود و در سرزمینی سخن میگفت که «آگاهی و توانمندیهای فکری زن ... در مدتهای مدیدی تحت شعاع آگاهیهای مرد قرار داشته است.» (یزدانی 1378 : 34). «زن ایرانی در گذشته نه چهرهای از خود نشان داده و نه به دلایل اجتماعی، کسی توانسته است چهرة او را با جلوههای مختلفش تصویر کند.» (براهنی 1363 : 34) شعر گذشتة فارسی، مجال مناسبی برای ترسیم و تصویر آمال و عواطف زنانه نبوده است. چهرة زن در شعر گذشته، چهرهای کاملاً مردپسند و متناسب با تمنیات مردانه است. «هیچ زنی نه تصویری از خود در شعر مردان دیده و نه توانسته است به شیوهای سالم، تصویری از مرد در تغزل زنانة خود بدهد.» (همان) شعر فرخزاد، نخستین تلاش برای زدودنِ آثار مردسالاری از چهرة شعر فارسی است. او خواسته یا ناخواسته، رودرروی جریانی تاریخی قرار گرفته است. این حرکت بنیادی وی را میتوان یکی از آثار و نتایجِ بداعت نیما در عرصة شعر فارسی بهشمار آورد. در سایة اندیشههای نیما، ساحت شعر فارسی از ظرفیتهای دیگر و بیشتری برخوردار و زمینة ظهور شاعرانی چون فروغ فراهم شد. به گفتة «براهنی»: اگر شعر نو فارسی هیچ کاری هم نکرده باشد حداقل از نظر فرهنگ شعری، توانسته است در بعضی موارد محتوای شعر تغزلی فارسی را از یک سلامت ... برخوردار کند ... معشوقِ شعر عاشقانة شاملو، سراپا زن است و معشوق شعر عاشقانة فرخزاد، سرتاسر مرد. (همان) فروغ خود در جایی میگوید: نیما برای من آغازی بود. نیما شاعری بود که من در شعرش، برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یکجور کمال انسانی ... از او یاد گرفتم چطور نگاه کنم ... خواستم وسعت نگاه او را داشته باشم، اما در پنجرة خودم نشسته باشم. (فرخزاد 1335 : 77) زبان گویای زن صامت ایرانیعواطف زنانه در شعر فرخزاد، با نگاهی انسانی و اجتماعی پیوند میخورد. شعر فروغ او زنی معترض به ستمی که بر زنان میرفت، بود. او میخواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه میشد، اعتراض کند. (اخوان ثالث 1368 : 59) روحِ معترض فروغ با عاطفة پررنگ او توأمانیِ غریب یافته است. او توانسته است در منِ فردی و معترضِ خود، آمال و خشم زنان جامعة خویش را جای دهد و فردیت خود را تا سطح یک منِ انسانی و عمومی ارتقا و توسعه دهد. زن ایرانی با آنچه در طول تاریخ تجربه کرده است و با ویژگیهای عاطفی برجستهای که دارد، در شعر فروغ حضور یافته است: فرخزاد به تنهایی، زبان گویای زن صامت ایرانی در طول قرنهاست ... انفجارِ عقدة دردناک و بهتنگآمدة سکوت زن ایرانی است. (براهنی 1371، ج 2 : 1062) شخصیت فروغ، پارادوکسِ خشم و عاطفه است؛ و این ویژگی متناقض، ساختار و محتوایی دوگانه به شعر او بخشیده است. اعتراض او، از آنجاکه زنانه است، وجهی عاطفی و مبتنی بر احساسات پیدا کرده است: تنهاتر از یک برگ / با بار شادیهای مهجورم ... آرام میرانم / تا سرزمین مرگ / تا ساحل غمهای پاییزی / ... شبها که تنهاییم / با رعشههای روحمان، تنها ... / خاموشی ویرانهها زیباست / این را زنی در آبها میخواند ... ما از صدای باد میترسیم / ما از نفوذ سایههای شک ... ما در تمام میهمانیهای قصر نور / از وحشت آوار میلرزیم / ما بر زمینی هرزه روییدیم / ما بر زمینی هرزه میباریم / ما هیچ را در راهها دیدیم ... / افسوس ما خوشبخت و آرامیم / افسوس ما دلتنگ و خاموشیم / خوشبخت، زیرا دوست میداریم / دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست ... . (در آبهای سبز وهم ـ تولدی دیگر» شعر فروغ از معدود عرصههایی است که چهرة پنهان زن ایرانی در آن دیده میشود. بهتعبیر سیمین دانشور، «او ... زنی هست حسی...» (حریری 1366 : 8). این وجه شعر او را زنان بهتر و بیشتر از مردان توانستهاند ببینند. دانشور میگوید: «در شعر فروغ ذهنیت یک زن ایرانی مطرح میشود؛ نظر زن ایرانی نسبت به مرد.» (همان) احساس، سرمایه و داشتة اصلی فروغ است که ابعاد و اجزای مختلف شعر او را با رنگ و محتوایی ویژه میآمیزد. او بیزاریها و خشم خویش را در لحنی احساسی و صمیمانه و زبانی زنانه منعکس میسازد و در همه حال، از خوی زنانه و عواطف برآمده از آن تبعیت میکند. خشم سرکش وی دربرابر بیعدالتی و ظلمی که بر زنان اجتماع او روا میشود، قابل انکار نیست. با اینهمه، او برخلاف شاعران معترضِ مرد، همواره بیانی عاری از دشنام و خشونت بهکار میگیرد، که این امر نیز در روحیة زنانة او ریشه دارد. احساسات زنانه در فرخزاد، بستر و زمینة خلاقیتی ویژه شده است. او امتیازات شعر خود را مدیون زنبودنِ خویش است. زیباییهای شعر وی، از کتماننکردن زنانگی و صادقبودن او در نشاندادن تمایلات زنانه سرچشمه میگیرد. زنانگی و عواطف برآمده از آن، سرآغاز جستوجو و کشفهای شاعرانه و ابتدای حرکت وی درجهت رسیدن به تخیل و اندیشههای شعریِ تازه است؛ عشق، انسان، زندگی، تولد، مرگ، هستی، رنج و هر جلوة دیگر، با زنانگی و مسائل آن درمیآمیزد. عاطفة زنانه، گذرگاه اصلی و حرکتِ مفاهیم و موضوعات شعر فروغ بوده است. تمامی ابعاد و جنبههای شعر فروغ را میتوان از این منظر نگریست و تفسیر کرد. عاطفة زنانه، نقشی اساسی در شکلگیری تفکر و نگرش او ایفا کرده است: تمام روز در آیینه گریه میکردم / بهار پنجرهام را / به وهم سبز درختان سپرده بود / تنم به پیلة تنهاییم نمیگنجید / و بوی تاج کاغذیم / فضای آن قلمرو بیآفتاب را / آلوده کرده بود / ... به من چه دادهاید ای واژههای سادة فریب / و ای ریاضت اندامها و خواهشها؟ / اگر گلی به گیسوی خود میزدم / از این تقلب، از این تاج کاغذین / که بر فراز سرم بو گرفته است، فریبندهتر نبود ... . (وهم سبز ـ تولدی دیگر)
... و زخمهای من همه از عشق استفروغ همواره نشانداده که شاعری است عاشق. وجود عشق در دنیای فروغ، وی را به درکی تازه و ظریف از زندگی میرساند. عشق، زیبایی و زشتیهای نادیدة زندگی را به او نشان میدهد و به او در خلق شعری مؤثر و زیبا یاری میبخشد. تأثیر عشق و احوال و هیجانهای عاشقانه، در زیباییهای شعر فرخزاد، اندک نیست. عشق در ذات خود، دارای چنین قابلیتهایی هست: زیبایی، خالق عشق است و عشق نیز ادراک زیبایی را در وجود ما عمق میبخشد ... . (گریس 1363 : 76) عاشقانههای فروغ، زیبایی ویژهای دارند و در آنها، ارزشهای زیباییشناسی خاصی نهفته است. شعرهای عاشقانة فروغ جلوهای دیگر از تجلیات عاطفی او هستند. فرخزاد در عاشقی، سیری کمالی طی کرده و از عشقی کودکانه به تفسیری انسانی از عشق رسیده است. عواطف عشقیِ فروغ، در آغاز کار، چهارچوب محدودی دارند و به حال و تمناهای فردی او ختم میشوند. اگرچه در همین احساسات عاشقانه نیز میتوان رگههایی از اصالت یافت، اما فروغ در کوتاهزمان جهش میکند و به سمت دنیایی عاشقانه و درعینحال انسانی پیش میرود؛ دنیایی که با عُرف و عاداتِ عاشقی مغایرت دارد و نشاندهندة عصیان فرخزاد است؛ عصیان در دنیایی که در آن، عشق را ابتذال دربرگرفتهاست. فروغ در یکی از نامههایش مینویسد: اینجا عشق یعنی یک قلعة فتح شده و یا یک کتاب خوانده شده. هیجان معنی ندارد و عشق در نهایت ابتذال است و من از این وضع خیلی ناراحت هستم. (فرخزاد 1383 : 258) اشعار عاشقانة فروغ، با تصورات و انتظارات رایج در جامعة او تعارض داشت؛ زیرا در آنها عواطفی بیان میشد که در سنتِ عاشقی مرسوم نبود. بیپروایی فروغ در سرودن اشعاری تند و صریح، انتقادهای بسیاری را متوجه او کرد. اشعار عشقی او با آنچه از دیرباز در جامعة وی رایج بود، تفاوت زیادی داشت زیرا او به مقابله با ذهنیتی تاریخی برخاستهبود. اشعار عاشقانه در هر جامعهای، هم بازبیانِ عواطف و ذهنیت عاشقانة آن جامعه است و هم نتیجة تربیت عاطفی خاصی است که شاعران از فرهنگ و تاریخ خویش آموختهاند. همواره ذهنیت اساطیری و روح غنایی ویژهای بر روان جمعی و اذهان انسانهای ایرانی حاکمیت داشته که واکنشها، عواطف و گفتوگوهای عاشقانة خاصی را در روان و زبان مردم این سرزمین شکل داده است. اشعار غنایی، خود نیز سهم مهمی در تربیت ذهنی و شکلبخشیدن به احساسات عاشقانه ایفا میکنند: شعری که از ذهنیت غنایی برمیآید، ... از یک سو نمایانگر موقعیت غنایی ذهن یک شاعر عاشق است؛ و از سوی دیگر، نشانگر موقعیت غنایی ذهن یک ملت است ... (مختاری 1378 : 184) حرکتِ فرخزاد، متفاوت با ساختار تاریخی اذهان در حوزة عشق و احوال عاشقانه بود. او در جهت تغییر ذهنیت عشقیِ رایج، قدم برداشت و نشان داد که تفسیرهای سنتی از عشق، ظرفیت کافی برای درک عواطف انسان امروز را ندارد. تلاش جسورانه و متحول او، حرکتی تازه بود که با حال و هیجان انسان امروزی مناسبت داشت. بهطورکلی، نمودِ عواطف عاشقانه در شعر گذشته فارسی، محدودتر از شعر معاصر است. آنچه شعر کلاسیک فارسی درباب عشق میآموزاند، با ماهیت و دنیای عاطفی نسل امروز تعارض دارد. این تعارض، خود را به اشکال مختلف نشان داده است. عشقِ گذشتگان، در چهارچوبهای خاصی شکل و ماهیت میپذیرفته و معلولِ روحیات و مناسبات ویژة اجتماعی و انسانی آن روزگاران بوده است. امروزه بیشتر آن مناسبات، دستخوش تغییر یا فراموشی شدهاند. شاعران بزرگ معاصر، هرکدام، بهگونهای برای منطبقکردن عشق و احوال عاشقی با مقتضیات روزگار خود تلاش کردهاند. فروغ در حیطة عشقِ زنانه، چنین کاری کرده و به خوبی توانسته بین زندگی و افکار زنان امروز و احوال عاشقانه تناسبی ایجاد کند. او ذهنیت و احساسات زن امروز را به ساحت شعر عاشقانه راه داده و عواطف عشقی تازهای در حوزة شعر فارسی پدید آورده است: ... من از دیار عروسکها میآیم / از زیر سایههای درختان کاغذی / در باغ یک کتاب مصور / از فصلهای خشک تجربههای عقیم دوستی و عشق / در کوچههای خاکی معصومیت / ... وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود / و در تمام شهر / قلب چراغهای مرا تکهتکه میکردند / وقتی که چشمهای کودکانة عشق مرا / با دستمال تیرة قانون میبستند / و از شقیقههای مضطرب آرزوی من / فوارههای خون به بیرون میپاشید ... / دریافتم، باید باید باید / دیوانهوار دوست بدارم / ... آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد، جوانی من بود ...؟ («پنجره» ـ ایمان بیاوریم ...) شکستِ فروغ در عشق و ناملایمات و رنجهایی که او بهواسطة زنبودن و عاشقبودن برده است، شعر وی را با رقت و احساساتی خاص قرین ساخته است. برای فروغ، مایة اصلی زندگی و شعر، «عشق است؛ اما این عشق که تمام زندگی واقعی و هنری او را در خود گرفته است، برای او حاصلی بهبار نمیآورد جز ناکامی و شکست.» (زرینکوب حکم شعر، حکم بازی است که در آن هرکس باخت، برندهتر میشود و شاعر اصیل، شاعری است که شکست را ولو به قیمت مرگ خود میپذیرد. (سارتر 1355 : 36) شکست، فروغ را به مسیری دیگر میکشاند و او را متوجه مظاهری ویژه در زندگیاش میکند. او از شکست، اسباب و توشة مبارزه میگیرد. عواطف و آرزوهای شاعر در سایة این شکست، ظرفیت و عمق مییابد. فروغ تجربه و ناکامی فردی خود را با سرنوشت زن ایرانی پیوند میزند و به آن بُعدی انسانی و عمومی میبخشد. او همة زنان را چون خود، شکستخورده و ناکام میانگارد و از زبان آنها و بهجای آنان، زبان به اعتراض میگشاید. شکست، از فروغ، زنی متعهد در برابر زنان جامعة خویش میسازد و او را صاحب دردی اصیل و انسانی میکند. تعهد، خلاقیت و جسارتِ فروغ، محصول شکست او در عشق و در زندگی است. عشق و تجربة شکست فرخزاد از آن، اسباب و توشة لازم برای نوآوری و خلاقیت وی را فراهم میکند. از دیدگاه روانشناسی، «عشق میتواند یک نیروی محرک باثبات باشد ... عشقی که به غم مبدل شده است ... انگیزة خلاقیت را تشدید میکند ... عشقی که مبدل به نفرت شده باشد، به همانگونه میتواند فرد را به اوج خلاقیت سوق دهد» (اسبورن 1368 : 161): ... و زخمهای من همه از عشق است / از عشق، عشق، عشق / من این جزیرة سرگردان را / از انقلاب اقیانوس / و انفجار کوه گذر دادهام / و تکهتکه شدن، رازِ آن وجود متحدی بود / که از حقیرترین ذرههایش آفتاب به دنیا آمد ... (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...) عشقِ فروغ، خاستگاهِ عواطف او و در عین حال محصول آن است. درمیان شعرهای فروغ اشعار عاشقانه کم نیست. غیر از عاشقانهها، کلیت شعر فروغ، با مفهوم عشق و احساسات عاشقانة او آمیختگی زیادی دارد. فروغ در مسیر زندگی و مراحل مختلف آن، برخوردهای متفاوتی با عشق و احوال برآمده از آن داشته و شرایط سنی وی در هر دوره از زندگی، تجربیات عاشقانة خاصی برای وی رقم زده است: ... آری این منم که در دل سکوت شب / نامههای عاشقانه پاره میکنم / ای ستارهها اگر به من مدد کنید / دامن از غمش پر از ستاره میکنم / ... من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست / تا که کام او ز عشق خود روا کنم / لعنت خدا به من اگر به جز جفا / زین پس به عاشقان باوفا کنم ... («ای ستارهها» ـ اسیر) شادی و غم منی به حیرتم / خواهم از تو ... در تو آورم پناه / موج وحشیم که بیخبر ز خویش / گشتهام اسیر جذبههای ماه / گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد / رشتة وفا مگر گسستنی است؟ / بگسلم ز خویش و از تو نگسلم / عهد عاشقان مگر شکستنی است؟ ... («نغمهی درد» ـ دیوار) ... لب من از ترانه میسوزد / سینهام عاشقانه میسوزد / پوستم میشکافد از هیجان / پیکرم از جوانه میسوزد / ... ای بهار! ای بهار افسونگر / من سراپا خیال او شدهام / در جنون تو رفتهام از خویش / شعر فریاد و آرزو شدهام ... . («جنون» ـ عصیان) همه میترسند / همه میترسند، اما من و تو / به چراغ و آب و آیینه پیوستیم / و نترسیدیم / ... ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم / ... و بقا را در یک لحظة نامحدود / که دو خورشید به هم خیره شدند / ... سخن از پچپچ ترسانی در ظلمت نیست / ... سخن از دستان عاشق ماست / که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم / بر فراز شبها ساختهاند ... («فتح باغ» ـ تولدی دیگر) ... چرا توقف کنم؟ / راه از میان مویرگهای حیات میگذرد / ... من از سلالة درختانم / ... پرندهای که مرده بود، به من پند داد که پرواز را بهخاطر بسپارم / ... صدا، صدا، تنها صدا / صدای خواهش شفاف آب به جاریشدن ... / و بسط ذهن مشترک عشق / صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند. («تنها صداست که میماند» ـ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
فاصلة نیم قرن ... در کمتر از ده سالاز «مهدی حمیدی» تا «احمد شاملو» گرچه از نظر زبانی، هیچگونه فاصلهای نیست، ولی از نظر شعری حداقل نیمقرنی فاصله هست. فرخزاد این فاصلة نیمقرن را در مدت کمتر از ده سال پیمود ... (براهنی 1371، ج 2 : 1059) فروغ گرچه عمر کوتاهی داشت، مسیر پرفراز و فرودی را طی کرد. او برای تبدیل و ارتقای عواطف و اندیشههای ابتدایی خویش، تلاشی چشمگیر کرد تا توانست به سطحی مطلوب و متعالی دست یابد. شعر وی، در ابتدا فاقد آن ارزشهایی است که او بعدها بدان دست یافت. در این مرحله، زندگی و شعر فروغ، در سایة احساساتی سطحی و عاشقانه، از نوع رمانتیک آن قرار داشت؛ احساساتی توأم با شیفتگی و حال و هوای جوانی. شعرهای نخستین او، بازبیان این شیفتگی و عواطف برآمده از آن است. در این دوره، تمنیات و عواطف وی، عمق و اصالت ندارند و غیر از بیانِ دلبستگیهای آن روزگارِ وی، چیزی را باز نمیگویند: رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت / راهی به جز گریز برایم نمانده بود / این عشق آتشین پر از درد بیامید / در وادی گناه و جنونم کشانده بود ... («گریز و درد» ـ اسیر) اما فروغ توانست به هر قیمتی خود را از این حس و حالها رها سازد و درجهت اعتلا و توسعة خویش پیش رود. تحول یکبارة فروغ، پس از سه اثرِ اسیر، دیوار و عصیان، تحولی بنیادین است که در ساحتِ آن، نگرش، اندیشه، عواطف و زبانِ فروغ، بهکلی تغییر کرد و شکلی کمالیافته به خود پذیرفت. تولدی دیگر، پس از این سه ا ثر خلق شده که تولد دوبارة فرخزاد را نوید میدهد: اکنون دوباره در شب خاموش / قد میکشند همچون گیاهان / دیوارهای حایل، دیوارهای مرز / تا پاسدار مزرعة عشق من شوند / اکنون دوباره همهمههای پلید شهر / چون گلة مشوش ماهیها / از ظلمت کرانة من کوچ میکنند / ... اکنون درختها، همه در باغ خفته، پوست میاندازند / و خاک با هزاران منفذ / ذرات گیج ماه را به درون میکشد ... («دیوارهای مرز» ـ تولدی دیگر) فروغ تحول خود را نتیجة تجربیات تلخی میداند که در زندگی خویش تحمل کرده است. او خود در این باره گفته است: من اگر به اینجا ... رسیدهام، فکر میکنم تجربیات خودم، عامل اصلیاش بوده ... من احتیاج داشتم در خودم رشد کنم و این رشد، زمان میخواست ... زبان و شکل خودم را پیدا نکردهبودم. توی محیط کوچک و تنگی بودم ... یکمرتبه از تمام آن حرفها خالی شدم ... دیوار و عصیان درواقع دستوپا زدنی مأیوسانه میان دو مرحلة زندگی است؛ آخرین نفسزدنهای پیش از یک نوع رهایی است ... (فرخزاد 1335 : 78). تولدی دیگر نه فقط تحولی در فروغ، بلکه تحولی در شعر نو ایران بهسوی شعر مدرن جهان بود. (شمس لنگرودی 1378، ج 3 : 107) فروغ، بههنگام و بهدرستی تغییر مسیر داد و زودتر از آنچه تصور میرفت، در مسیر کمال خود حرکت کرد. حرکت او نقطة عطفی در تحول شعر فارسی و شکلگیری جریانی تازه در آن است. او توانست خود را از دنیای احساسیِ محدود و عواطفی بسته رها سازد و موقعیت شاعری بزرگ را در عرصة شعر معاصر بهدست آورد. فروغ ضرورت و الزام زمانة خویش را دریافته بود: «درک هر دوران، به عبارتی درک ظرفیتهای تاریخی آن است. در هر دوران، ... ظرفیتهای جدیدی پدید میآید که بیسابقه است ... .» (مختاری 1378 : 120-121) و فرخزاد با بهرهگیری از ظرفیتهای تازهای که شرایط اجتماعی و تاریخی پدید آوردهبود، نام خود را در ردیف شاعران مؤثر و مبتکر ثبت کرد. البته در کارهای نخستین وی نیز آثار نبوغ و نشانههایی از خلاقیت بهچشم میخورد. او به پشتوانة همین نبوغ و خلاقیت توانست مسیر رسیدن خود را به اندیشهها و عواطفی اصیل و انسانی و در نهایت به شعری ممتاز، هموار سازد: آنچه در کارهای اولیهاش بسیار خام و دخترانه است، در کارهای آخرش به صورتی پیچیده و سمبلیک بیان میشود. این، نشانة تکوین و پختگی در جهانبینی اوست ... (حریری 1366 : 99) این سیر شتابناک و تحول بنیادینی که فروغ توانست در مدت زمانی بسیار کوتاه به آن دست یابد، مشخصة مهم کار اوست که در میان شاعران این روزگار، جایگاهی ویژه به وی میبخشد.
بیگنه زنجیر بر پایم زدندرمانتیسم آغازین فروغ را میتوان جبری عاطفی و شاعرانه تلقی کرد. مقطع سنی او در این هنگام، چندان مناسب شاعری نبود. او از معدود شاعرانی است که توانست در این دورة سنی، موقعیت شاعری مطرح را بهدست آورد. فروغ آغازی درخشان داشته و کمتر شاعری، به شتابی چون شتاب او، توانسته است مراحل و مدارج لازم برای رسیدن به نبوغ شعری را طی کند. رویکرد وی به رمانتیسم خام و اشعار احساساتی، امری ناخودآگاه و حرکتی به مقتضای سن بوده است. شرایط خاصی که او در این مقطع سنی داشته، عواطف و احساساتی از این نوع را بر شعر و نگرش هنری او تحمیل میکرده است. فروغ خیلی زودتر از دیگران، بهطور حرفهای، وارد دنیای شاعری شد. او به لحاظ روانی، هنوز نمیتوانست از حال و خوی جوانی، فاصله بگیرد و از داشتن احوال و بیانی رمانتیکگونه ناگزیر بود. بسیاری در سن و سالی بیشتر از سنی که فروغ داشت، شعر رمانتیکگونه سرودهاند. البته نباید از نظر دور داشت که در اشعار نخستین فروغ که با مایههای احساسیِ تند و رمانتیکی سطحی درآمیخته است، اعتراض و عصیانی سرکش نیز وجود دارد. او در قالب همین اشعار، به محدودیتها و روابط و مناسبات مردسالارانه اعتراض میکرد. جسارتی ذاتی، او را در پیمودن مسیرِ نامتعارف خویش یاری میداد. گفتوگوهای بیپرده، و واگوییِ احساسات سرکش و امیال ممنوع در فروغ، نوعی مقابله با شرایط ناسازگار است. رمانتیسم او با اعتراض و خشم او در برابر شرایط نامطلوبی که احساسات و عواطف واقعی او را بهعنوان یک زن تهدید میکرد، آمیختگی داشت. اصولاً رمانتیسم، خود، محصول اعتراض و پیدایش آن، حاصل اعتراض به وضعیت موجود و نوعی مقاومت در برابر روابط و مناسبات ناسازگار است. رمانتیسم در شرایط خاصی در فرانسه بهوجود آمد و «اعتراضی بود ... به ماشینیکردن زندگی و تخریب ارزشهای بشری و مسخ شئون انسانی ... رمانتیسم، فریاد اعتراضآمیز هنرمندان علیه بندگی انسان آزاد و ... انعکاس شکست آنها بود.» (میترا 1355 : 21). بیان تند و بیپروای فروغ و ابراز احساسات وی، ضمن اینکه الزام شرایط سنی اوست، نوعی عکسالعمل در برابر مظاهر نامطلوب نیز هست: ... ولی ای مرد! این موجود خودخواه! مگو ننگ است این شعر تو ننگ است / بر آن شوریدهحالان هیچ دانی / فضای این قفس تنگ است، تنگ است ... («عصیان» ـ اسیر) ... اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر / بار دگر به کنج قفس رو نمودهام / بگشای در که در همه دوران عمر خویش / جز پشت میلههای قفس خوش نبودهام ... («بازگشت» ـ اسیر) ... هیچ جز حسرت نباشد کار من / بخت بد، بیگانهای شد یار من / بیگنه زنجیر بر پایم زدند / وای از این زندان محنتبار من ... («راز من» ـ اسیر)
تنها تو ماندی ای زن ...هر یک از شاعران مطرحِ معاصر، حالتی متعهدانه دربرابر انسان و سرنوشت او داشتهاند. این امر از خصوصیات انکارناپذیر شعر امروز است. فروغ نیز گونهای نگاه انسانی و اجتماعی را در شعر خویش نشان میدهد؛ گونهای که جز او در شاعر دیگری نمیتوان سراغ گرفت. نگرش انسانی او، بیارتباط با زنبودن وی و بیتأثیر از عواطف زنانة او نیست. او نتوانست فارغ از زنانگی، به انسان و سرنوشت او بنگرد. تصویرهای وی از جامعه، بهویژه در دو اثر آخر او، در عین عاطفیبودن، غباری از نومیدی بر خود دارند و شاعر را بهصورت انسانی هراسان و بدبین معرفی میکنند که آرزوهایی بزرگ به دل دارد. فروغ در این تصویرها گاه روابط و مناسبات جامعه را با بیانی طنزآمیز و همراه با تمسخر بهباد انتقاد میگیرد. شعرِ «ای مرز پرگهر» ـ که البته ازنظر ارزش شعری با آثار دیگر فروغ همپایه نیست ـ ترسیمی ریشخندگونه و روایتی منتقدانه از ارزشها و باورهای اجتماع است: فاتح شدم / ... خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم / ... در سرزمین شعر و گل و بلبل / موهبتی است زیستن، آن هم / وقتی که واقعیت موجودبودن تو، پس از سالهای سال پذیرفته میشود / ... من زندهام، بله مانند زندهرود، که یک روز زنده بود / ... من تمام مندرجات مجلة هنر و دانش / و تملق و کرنش را میخوانم ... («ای مرز پرگهر» ـ تولدی دیگر) فرخزاد، زنی است که حساسیت شدیدی به مظاهر بیعاطفگی و بیعدالتی دارد. مسخشدن انسانها، در روابطی خشک و خالی از معنا، زمینة تفسیری خاص از انسان و جامعه را برای وی فراهم آورده است. او اگرچه به مسائل اجتماعی و انسانی بیاعتنا نیست، برخلاف شاعران همعصر خود، با نگاه فلسفی و از دید جامعهشناسانه، انسان و جامعه را نمینگرد. جهانبینی او، خاستگاهی عاطفی دارد و متأثر از حساسیتهای عاطفی او دربرابر مسائل مختلف اجتماعی است: ... آنگاه / خورشید سرد شد / و برکت از زمینها رفت / ... در غارهای تنهایی / بیهودگی بهدنیا آمد / خون بوی بنگ و افیون میداد / ... چه روزگار تلخ و سیاهی / نان، نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده بود / ... مردم / گروه ساقط مردم / دلمرده و تکیده و مبهوت / در زیر بار شوم جسدهاشان / از غربتی به غربت دیگر میرفتند / ... پیوسته در مراسم اعدام / وقتی طناب دار / چشمان پرتشنج محکومی را / از کاسه با فشار به بیرون میریخت / آنها به خود فرو رفتند / ... خورشید مرده بود / و هیچکس نمیدانست / که نام آن کبوتر غمگین / کز قلبها گریخته، ایمان است ... («آیههای زمینی» ـ تولدی دیگر) انسان در فضاهای شعر فروغ، در هیأت زن و با حرکات و رفتارهای زنانه حضور مییابد. او ناخودآگاه، مسائل مختلفی را که حیات زنانِ جامعة وی را دربرمیگیرد، وارد شعر میکند. حتی انسان آرمانی و آرمانهای اجتماعی او نیز زنانگی را در خود مینمایانند. همین امر در بیشتر موارد، فروغ را بهصورت هنرمندی فمینیست معرفی کرده و چهرهای مردستیز از او ساخته است. بر ردِ این نظر، دلیل چندانی نیست، غیر از عاشقانههای او که در آنها مردی با خصوصیات مردانه، از نگاه یک زن ستایش میشود. در شعر او، دلایل کافی برای اثبات مردستیزی وی وجود دارد. در آثار نخستین فروغ، مردستیزی، جلوة صریحتری دارد: تنها تو ماندی ای زن ایرانی / در بند ظلم و نکبت و بدبختی / خواهی اگر که پاره شود این بند / دستی بزن به دامن سرسختی ... آغوش گرم توست که پرورده / این مرد پر ز نخوت و شوکت را / لبخند شاد توست که میبخشد / بر قلب او حرارت و قوت را / ... کو مرد پرغرور؟ بگو برخیز / کاین جا زنی به جنگ تو میخیزد ... («نبرد زندگی») مردستیزی فروغ را میتوان با موقعیت او بهعنوان زن در جامعهای مردسالار مرتبط دانست. او بیش از آنکه مردستیز باشد، در برابر قوانین مردانهای که بر جامعة او حاکمیت دارد، موضعگیری میکند؛ و در مقام دفاع از زن، به آداب و ذهنیاتی که به اسارت زنان منجر میشود، میتازد. فروغ در نامهای به یکی از نشریات مینویسد: «آرزوی من، آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است. من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت دراثر بیعدالتیهای مردان میبرند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها بهکار میبرم ...» (فرخزاد 1333) زن با خصوصیات و عواطفش، در جایجای شعر فروغ حضور مییابد و مسائل زنانه، ارزش و جایگاهی انسانی در معنای مطلق و کلی آن کسب میکنند. این امر در شعر فارسی بیسابقه است.
پرنده روزنامه نمیخواندعاطفة ویژة فروغ، شعر وی را از صداقت، صمیمیت و صراحتی کمنظیر برخوردار کردهاست. او در شعر، دنیایی ملموس و طبیعی میآفریند؛ زیرا اسباب شاعری خود را از متن زندگی بیرون میآورد. مظاهر زندگی در شعر فروغ، حضوری ملموس و آشکار دارند. شعر او به نوعی تکرار و تجربة دوبارة زندگی اوست. جذابیت و سادگی کلام فروغ، شاعری صمیمی از او ساخته است. او شعر را نه از دیوان شاعران بلکه از زندگی خویش آموخته است، و به همین دلیل میتواند دنیایی تجربی و ملموس بیافریند؛ دنیایی بیریا و شاعرانه که کمتر شاعری از شاعران این روزگار به آن دست یافته است. نگاه شاعرانة او در وسعتِ احساسیِ خود، عمق، ظرافت و بُعدی عاطفی و درعینحال امروزی میگیرد. به تعبیر دکتر زرینکوب، «درک شاعرانهای که در شعر او هست، عمیق و بیشائبه است و حاکی از یک دید تازه.» (زرینکوب 1363 : 142). کلیت شعر فروغ، بر احوال و اموری واقعی استوار است. تخیل شعریِ او، دراختیار واقعیات و تجربههایش است؛ تخیلی که دور از واقعیت نیست. اصولاً فروغ، شاعر ایدهآلیست نیست بلکه در کل، شاعری احساساتی و واقعگرا است. شعر او پلی بین عواطف و جزئیات زندگی اوست و تخیل وی، در دایرههای این دو ـ عاطفه و واقعیات زندگی ـ جای میگیرد یا برآیند این دو است. اشیا و پدیدهها، بیآنکه ماهیت و نقش واقعی و مادی خود را ازدست بدهند، در شعر او حضور مییابند. این ویژگی، شعر فروغ را به ذات زندگی نزدیک میسازد و دامنههای آن را به ساحتی ملموس و قابل تجربه برای مخاطبان تبدیل میکند. «فروغ با مهارت و سادگی در شعر، به طرح خطوطی میپردازد که درکنار ما بهخوبی قابل مشاهدهاند و در نظر اول چنین مینماید که شاعر از ظواهر اشیا گزارشی تهیه میکند ... او بهسادگی از گرهخوردگیهای عاطفی خود حرف میزند.» (باباچاهی 1377 : 146) صمیمیت فروغ، حاصل برخورداری او از عاطفه و صراحتی کمنظیر است. این سرمایهها، شاعر را در استفاده از عناصر عینی و خلق فضاهای ملموس یاری دادهاند. بار عاطفی کلام فروغ، امکان خلق دنیایی محسوس و واقعی و در عین حال شاعرانه را به وی داده است. اشیا، روابط و مسائل زندگی در دایرة عواطف فرخزاد ـ بیآنکه ماهیت اصلی خود را ازدست دهند ـ حضوری شاعرانه مییابند. هریک از اینها بهعنوان نشانهای از زندگی، رسالتی خاص بهعهده میگیرند. برخورد واقعی با پدیدهها، جنبههای رئالیستی شعر فرخزاد را تقویت میکند و آن را به زندگی واقعی انسان امروز نزدیکتر میسازد: ... پرنده از لب ایوان / پرید، مثل پیامی پرید و رفت / پرنده کوچک بود / پرنده فکر نمیکرد / پرنده روزنامه نمیخواند / پرنده قرض نداشت ... («پرنده فقط یک پرنده بود» ـ تولدی دیگر) من خواب دیدهام که کسی میآید / من خواب یک ستارة قرمز را دیدهام / و پلک چشمم هی میپرد / و کفشهایم هی جفت میشوند / ... کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ... مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست / ... قدش از درختهای خانة معمار هم بلندتر است ... («کسی که مثل هیچکس نیست» ـ ایمان بیاوریم به ...)
دلم برای باغچه میسوزدفروغ، شعر را خویشاوند صراحت و واقعیت کرده است، بیآنکه از اصالت و ارزش شعری آن چیزی کاسته باشد. او با برخورداری از عاطفهای غنی، به صراحتِ خود، جنبة شاعرانه بخشیده است؛ بیپروا، از جزئیاتی سخن گفته است که تا پیش از او گمان نمیرفت بتوانند دستمایه و موضوع شعر باشند. او بهراحتی از روابط و تجربیات معمول زندگیاش و هیجانات خود دربرابر آنها شعر ساخته است: «از رابطهها و اجزای مرتبط، یک حس فوری و عاطفی در شعر و نگرش فروغ جانمیگیرد که لازمه یا مقدمة خلاقیت اوست؛ و در پدیدآمدن دستگاهی ذهنی بهکار میرود که دیگر نمیتوان عین آن را در بیرون ... سراغ کرد.» (مختاری 1372 : 565) فروغ به تمام معنا، شاعری معاصر و درعینحال نوآور است. بیان صادقانة تجربهها و احساسات، شاعری صمیمی از او ساخته؛ و این صداقت و صمیمیت که با جنسیت او پیوستگی عمیق یافته، او را به یک شاعر زن با تمامی خصوصیات زنانه تبدیل کرده است. خوانندة شعرهای فروغ یا باید زن باشد یا باید بتواند خود را به حال و عواطف زنانه نزدیک سازد؛ چراکه شعر او، خارج از دنیای زنانه، بهدرستی قابل دریافت نیست. شعر فروغ، ناخودآگاه استعداد و ظرفیتی زنانه و عواطفی از جنس عاطفة زن در خواننده پدید میآورد. توانمندی فروغ در رساندنِ خواننده به روح و احساس زنانه، انکارناپذیر است. این ویژگی در فروغ، خصوصیتی انحصاری است و جز او کسی توانایی چنین تغییر حال و عاطفه را در مخاطب خود نداشته است. بیان خاص و عواطف لطیف و گاهی مادرانة فروغ، هر مخاطب غیرزنی را، ناخواسته، به تأمل در روحیات و احوال زنانه وامیدارد: ... مرا پناه دهید ای زنان سادة کامل / که از ورای پوست، سرانگشتهای نازکتان / مسیر جنبش کیفآور جنینی را / دنبال میکند / و در شکاف گریبانتان همیشه هوا / به بوی شیر تازه میآمیزد ... مرا پناه دهید ای اجاقهای پرآتش ... / ای ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ / و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی / و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها ... («وهم سبز» ـ تولدی دیگر) تجربة مادربودن، به نوبة خود، در شکلگیری عواطف فروغ، نقش ایفا کرده و شعر او را به حیطة احساسی دیگر از احساسات زنانه رهنمون شده است. او مادر بود؛ مادری که در ادای فریضة مادری، توفیق لازم را نیافت و نتوانست چون دیگر مادران از لذت مادری بهرة کافی ببرد. جدایی از فرزند، درد جانکاه و دغدغة پنهان و آشکار فروغ است؛ و این گره عاطفی در دنیای شاعرانة او راه یافته است. شعر فروغ، مجال جبران این عقیده نیز هست و او از هنر خویش برای گشودن آن سود میجوید. هنر همواره عرصة جبران چیزهایی بوده که زندگی از هنرمند گرفته است. حالات و احساسات مادرانه، در شعر فروغ نشان داده شده است. او گاهی از زاویة نگاه یک مادر به امور مینگرد و دلسوزیهایی از جنس دلسوزیهای مادرانه از خود نشان میدهد و دربرابر بیرحمی و بیعاطفگی دیگران، خصوصاً مردان، واکنشهایی احساسی و زنانه نشان میدهد: کسی به فکر گلها نیست / کسی به فکر ماهیها نیست / کسی نمیخواهد / باور کند که باغچه دارد میمیرد / ... حیاط خانة ما / در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه میکشد / و حوض خانة ما خالی است / ... پدر به مادر میگوید: / لعنت به هرچه ماهی و هرچه مرغ / وقتی من بمیرم / چه فرق میکند که باغچه باشد / یا نباشد / ... مادر تمام زندگیش / سجادهایست گسترده ... مادر تمام روز دعا میخواند ... / برادرم به باغچه میگوید قبرستان / برادرم به اغتشاش علفها میخندد / و از جنازة ماهیها / ... شماره برمیدارد / برادرم به فلسفه معتاد است / برادرم شفای باغچه را / در انهدام باغچه میداند / ... و خواهرم که دوست گلها بود / و حرفهای سادة قلبش را / وقتی که مادر او را میزد / به جمع ساکت و مهربان آنها میبرد / ... او هر وقت به دیدن ما میآید، آبستن است ... / من فکر میکنم ... / و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است /. و ذهن باغچه آرامآرام / از خاطرات سبز تهی میشود. («دلم برای باغچه میسوزد» ـ ایمان بیاوریم به ...)
من دلم میخواهد ... که بگویم نهفروغ شکل تازهای از شعر و ذهنیت شاعرانه پدید آورده و توانسته است از جنبههای مختلف بر جامعة خویش، خصوصاً زنان، تأثیر گذارد. تأثیر فروغ، نه فقط در حوزة شاعری، که در ابعاد مختلف قابل ارزیابی است. حرکت شعری او، بازتابهای گوناگونی درپی داشتهاست. او عادات و ذهنیات حاکم بر زندگی، جامعه، اندیشه و عواطف انسانی را در مسیر دگرگونی قرار داده است. عادتستیزی، وجه ذاتی شعر و جهانبینی فروغ است. او همواره سعی کرده است فراتر از عادات بیندیشد و تخیل و عواطف خویش را بیرون از چهارچوب آن حرکت دهد. آغاز شاعری او، حرکتی غافلگیرانه و مغایر با ذوق و عادات تاریخی جامعة وی بود. بدیهی است که پذیرفتن او و شعرش ازسوی جامعه، کار آسانی نبوده است؛ زیرا اعتبار آثار هنری، غالباً براساس قراردادها و ذهنیات تاریخی تعیین میشود: تاریخ برای ما چشماندازی فراهم کرده ... تا از خلال آن بتوانیم اثر ادبی را ... ببینیم. پذیرش و لذت ما از یک اثر بر عادات عمومی و ... التذاذ ما از آن بر آگاهی ما از سوابق تاریخی مبتنی است ... (دیچز 1370 : 404) عادتستیزی برای فرخزاد، نوعی مبارزه و وسیلهای برای اثبات حقانیت خود است. او سرنوشت زنان جامعة خویش را در خود خلاصه میکند و بهجای همة آنها سخن میگوید. سرشتی معترض و روحی عاصی در زندگی و هنر او، خود را به رخ میکشد. شعر او ـ صرفنظر از تحولی که در نگرش شاعرانه ایجاد کرده ـ حرکتی متفاوت در جهت متحولکردن ساختارهای اجتماعی نیز هست که قصد دارد روابط و مناسبات پذیرفتهشدة جامعة خود را تغییر دهد. او هم در کلام شعری و هم در حیطة اندیشه و احساس، در مسیر آشناییزدایی و دگرگونکردن عادات حرکت میکند: ... سخنی باید گفت ... / من به یک ماه میاندیشم / من به حرفی در شعر / من به یک چشمه میاندیشم / من به وهمی در خاک ... / قهرمانیها / ـ آه / اسبها پیرند / ـ عشق؟ / ـ تنهاست و از پنجرهای کوتاه / به بیابانهای بیمجنون مینگرد / ... آرزوها؟ / ـ خود را میبازند ... / من به آوار میاندیشم / و به تاراج وزشهای سیاه / و به نوری مشکوک ... / سخنی باید گفت ... / من دلم میخواهد / که به طغیانی تسلیم شوم / من دلم میخواهد / که ببارم از آن ابر بزرگ / من دلم میخواهد / که بگویم نه نه نه نه ... («در غروبی ابدی» ـ تولدی دیگر)
من صلیب سرنوشتم را ... بوسیدهامحرکت در مسیرهای نامتعارف و رودررویی با هنجارها و باورهای عمومی، تعارضاتی را در فرخزاد دامن زده است. تردیدی شکننده، همواره بر زندگی و هنر او سایه میافکند؛ تردیدی که از او، انسانی هراسان میسازد. فروغ، درونی پر از تعارض دارد. ایستادگی در برابر ذهنیتی که تمامی ارکان و اجزای زندگی را در جامعة او شکل داده است، چنین تعارضی را برای فروغ بهارمغان میآورد و احساس بیگانگی و گاه پوچی و سردرگمی در وی ایجاد میکند. تردیدی طاقتفرسا همواره بر ذهن و عواطف فرخزاد سایه افکنده است. او همیشه بر دوراهی انتخاب قرار داشته و ناگزیر بوده است به یکی از دو گزینة پیشروی خود تن بسپارد؛ بیآنکه بتواند بهتمامی از دیگری دل برگیرد. گزینشهایی از این سنخ، فروغ را در بحرانی عاطفی قرار میداده و روح او را دوپاره میکرده است.او میان زندگی زناشویی ـ با همة دلبستگی که بدان داشت ـ و هنر، باید یکی را برمیگزید؛ درحالیکه گزینش هر یک از این دو، خُسرانی عاطفی و هزینههای روحی برای وی بهبار میآوردهاست. فروغ، راه دوم ـ یعنی هنر ـ را برمیگزیند و پس از آن، عوارض روحی و عاطفی انتخاب خود را، به سختترین وجه، طاقت میآورد. او در نامهای خطاب به همسرش، پس از جدایی، مینویسد: من اگر سرانجامِ طرزفکر خودم را میدانستم، هیچوقت زندگی تو را خراب نمیکردم ... من خودم نمیدانم چه کار کنم ... همه مسخرهام میکنند ... همیشه جای خالی تو را در کنار خودم میبینم و همیشه یادِ تو ... زندگی را به کامم تلخ خواهد کرد. من دوستت دارم و هرچه بیشتر میخواهم تو را فراموش کنم، این حقیقت دردناک را بیشتر احساس میکنم ... تو برایم معما شدهای؛ تو برایم عذاب شدهای و خوبیهایت رنجم میدهد ... (فرخزاد 1383 : 257) فروغ، شاعری را به بهای ازدسترفتنِ زندگیاش بهدست آورده است. او برای حفظ خود و هنرش، ناگزیر به تحمل شرایط دشواری بوده است؛ فروغ میگوید: برای من که یک زن هستم، خیلی مشکل است که بتوانم در این محیط فاسد درعینحال وجهة خودم را حفظ کنم. من زندگی خودم را وقف هنرم و حتی میتوانم بگویم که فدای هنرم کردهام ... (فرخزاد 1333) فرخزاد میان تسلیم و آسودگیِ حاصل از آن، و عصیان و هزینههای سنگین آن، باید یکی را انتخاب میکرد؛ و چنین نیز کرد. او راهِ ستیز با جریان مسلط و حاکم بر افکار جامعه را در پیش گرفت و ناگزیر شد بار گران افترا و مخالفتهایی را که نتیجة این انتخاب بود، با همة دشواریهایش بپذیرد. خود میگوید: ضعف اعصاب من، علتش مقاومتی است که در مقابل فشار محیط میکنم ... من باید از مردمی که با نگاهها و زخمزبانهایشان آزارم میدهند، دور بشوم ... (فرخزاد 1383 : فرخزاد همچنین میان زندگی مرفه و حیات توأم با ناامنیِ معیشتی، ناگزیر به گزینش یکی بود. بین عشق و زندگی فارغ از آن نیز باید به یکی بسنده میکرد. او در همة دوراهیها، رفتن در طریق ناهموار و دشوار را برگزید. حساسیت عاطفی شدیدی که در فروغ بود، باعث میشد که او نتواند یکباره خود را به انتخابهایش بسپارد و از وسوسة بازگشت به راه دیگری که میتوانست برگزیند، درامان بماند؛ او میگوید: من آدمی هستم که خودم را توی جریان وحشتناک دیوانگیهایم انداختهام و بیش از هر چیز به نیروی شگرفی فکر میکنم که دستهایم را راحت نمیگذارد و در درونم وجود دارد. من در میان پنجههایش، موجود ضعیفی بیشتر نیستم ... (همان : 274) ... من به این تسلیم میاندیشم، این تسلیم دردآلود / من صلیب سرنوشتم را / برفراز تپههای قتلگاه خویش بوسیدهام ... («در خیابانهای سرد شب» ـ تولدی دیگر) فروغ همواره میان تردید و هراس میزیست. حالات دوگانه و عواطف متضاد در شعر فروغ، از هراس و تردیدهای او مایه میگیرند؛ گاهی خود را امیدوار، و زمانی دیگر، نومید نشان میدهد؛ گاه احساس خوشبختی میکند و گاه بدبختی خویش را ترسیم میسازد. وی درجایی از تولدی دیگر میگوید و جای دیگر، مرگ زودرسِ خویش را آرزو میکند. شادی و غم، احساسِ رهایی و اسارت، حضور در تاریکی و روشنایی، ایمان و بیایمانی و دیگر حالاتِ دوگانه، دوپارگی روح و تعارضات عاطفی و دنیای متضاد فروغ را بازمیتابانند و حکایت از جدلی دارند که ذهن و روح وی را آشفته و مردد میسازد. جدالهای درونِ فرخزاد، ناخواسته، به شعر او راه مییابند و تردید و هراسی دائمی را در آن تصویر میکنند. این ترسیمها، حساسیت عاطفی او را نشان میدهند. نباید از نظر دور داشت که هراس و بحرانهایی از این نوع، در شکلگیری شعر عاطفیِ فروغ تأثیر گذاشته و خلاقیت و استعداد هنری او را تقویت کرده است. از دیدگاه روانشناسی، «ایدهها تحتتأثیر فشار عاطفی با سرعت جریان مییابد ... فشارهای عاطفی ... در تفکر خلاق ما مؤثر است. ... قسمت خلاقِ مغز بشر، به عواطف وصل گردیده و میتواند بهوسیلة عواطف به تحرک درآید ... بحرانها استعداد خلاقیت ما را بیشتر میکند ... اضطرار و ضرورت میتواند محرک عاطفی ما را شدت بخشد ...» (اسبورن 1368 : 159-160)
همة هستی من، آیة تاریکی استفروغ با همة دلبستگی که به زندگی دارد، مرگ را ازیاد نمیبرد. ناکامی و دشواریهای زندگی، گاه روح و ذهن وی را با اندیشهها و احوالی نومیدبار قرین میسازد. کودکی ناتمام فروغ و ازدواج زودهنگام و جدایی او از همسرش و مصائب و مسائل مختلفی که در حاشیة زندگی او وجود داشت، وی را در اندیشههای نومیدانه فرو میبرد و گاه به دنیای شاعرانة او رنگی کدر میزد. او به مرگ میاندیشید و مرگ، دغدغة گاه به گاهِ خاطر او بود. برخی به استناد همین اندیشهها، فروغ را شاعری پوچگرا دانستهاند. اما مرگاندیشی فروغ، بازتاب پوچاندیشی و بیهوده دیدن زندگانی نیست، بلکه حاصل تأثر عاطفی وی دربرابر مظاهری است که زندگی را بر او دشوار ساخته است. تردیدی نیست که فروغ عاشق زندگی بوده است. گفتهاند او «شاعر عشق و مرگ است» (باباچاهی 1367). اندیشیدن به مرگ، طبیعیترین عکسالعمل زنی حساس دربرابر زندگی ناسازگار و مظاهر ناخوشایند است. پرداختن به زندگی و جزئیات آن و شکل دادن به آرزوهای مختلف در ساحت آن، اشتیاقِ فرخزاد را به زندگی باز میگویند. موضوعاتی چون عشق، خوشبختی، جوانی، امید، ایمان، کودکی، تولد و ...، همه، نشانههای اشتیاق وی به زیستن هستند. او نه بر ذات زندگی که بر شیوة آن معترض است. فروغ اگرچه گاهی ناامید و پریشان به زندگی مینگرد، اما زندگی برای او امری بیهوده نیست. او فقط «بیهودگی را لو میدهد و بزرگ میکند. این را نمیتوان پوچانگاری نامید؛ چون کسی که به پوچی هستی معتقد باشد، از بیعاطفگی هم رنج نمیبرد. این درواقع یک نوع اعتراض و اعلام نیاز برای زندگی دیگری است ...» (مشرف 1377) همة هستی من، آیة تاریکی است / که تو را در خود تکرارکنان / به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد / ... زندگی شاید / یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیل از آن میگذرد / ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد / زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد ... در اتاقی که به اندازة یک تنهاییست / دل من / که به اندازة یک عشق است / ... دستهایم را در باغچه میکارم / سبز خواهم شد میدانم. (تولدی دیگر) کودکی فرخزاد نیز با ناکامی توأم بوده است. او آنگونه که باید، کودکی نکرده و از دوران کودکی خویش جز حسرت، توشهای برنگرفته است. نوستالژی کودکی، خود را در ابعاد مختلف شعر فرخزاد مینمایاند. کودکی، هیچگاه در نگاه فروغ رنگ نمیبازد و او آن را فراموش نمیکند. او «از شاعرانی بود که هرچه به دورة کمال شعری نزدیکتر میشد، هم حس و حال و هم زبان کارهایش، بیشتر با کودکی پیوند مییافت.» (رجبزاده 1374 : 15). انتظارات وی از کودکی برآورده نشده و او بهطور طبیعی و بهحد کافی کودکی نکرده است. شرایط خانوادگی فروغ، چنان نبود که مجال کافی و مناسب برای کودکیکردن به وی داده شود: ... کودکی / در اولین تبسم خود پیر گشته است / و قلب ـ این کتیبة مخدوش / که در خطوط اصلی آن دست بردهاند / به اعتبار سنگی خود، دیگر احساس اعتماد نخواهد کرد ... («دیدار در شب» ـ تولدی دیگر) فروغ این نقصان را از همان کودکی، با تعارض و تشویش، آشنا میکرده و زمینههای ناسازگاری و بروز واکنشهای عاطفی ناسازگار را در او بهوجود میآورده است. ازدواج زودهنگام و درگیری وی با احوال و عواطف عاشقانهای که به ازدواج انجامید، از همین امر مایه میگیرد.
پایان سخنتجلی عاطفه در شعر فروغ، بیشتر از آنچه نشان داده شد، وجود دارد. شعر فروغ با همة ویژگیهایی که دارد، بازتاب عواطف و احساسات بیپروا و بیریای وی است. او شاعر نسل تازة زنان در ادب فارسی و میراثدار عواطف پاک و بیآلایش زنان ایرانی در طول تاریخ است. همة ابعاد و عناصر شعر او با عاطفة زنانه گره خورده است. او در هیأت یک منتقد زن، شعر سروده و مسائل مختلف زندگی انسانی را با جهانبینیِ عاطفی خویش نگریسته است. فروغ توانسته است تجربه و احساسهای فردی خود را تا حدِ درد و احساسی عمومی توسعه دهد. عناصر مختلف شعر او، اعم از اندیشه، تخیل، زبان، موضوعات و مضامین و تصویرهای شعری او، از عاطفة سرشار وی مایه گرفتهاند. «تصاویر او ... تصاویر و تجربیات عاطفی هستند که میتوانند بهصورت تجربیات عمومی درآیند.» (براهنی 1371، ج 2 : 1044). عاطفیبودن، کلام فروغ را با صمیمیت و صداقتی کمنظیر پیوند زده است. او شاعری اصیل با زبانی صمیمی است که «اصالت و صمیمیت، دو همزاد شعر او ...» (زرینکوب 1358 : 211) بوده و پیوندی ناگسستنی با عواطف زنانة وی یافتهاند. او از خود، آرزوها و احوال خویش بهسادگی و صادقانه سخن میگوید؛ بیآنکه چیزی را کتمان کند. فروغ، آغازی عجیب و پایانی دردناک داشت. او زودتر از آنچه تصور میرفت، حیات را بدرود گفت و جای خود را در زندگی و هنر، برای همیشه خالی گذاشت. | ||
مراجع | ||
اسبورن، الکس اف. زمستان 1368. پرورش استعداد همگانی، ابداع و خلاقیّت. ترجمة حسن قاسمزاده. چ 1. تهران: نیلوفر. باباچاهی، علی. تیرماه 1367. «جریانهای شعری از دهة چهل تا امروز». ماهنامة آدینه، ش 25. ـــــــــــــ . 1377. گزارههای منفرد (بررسی انتقادی شعر امروز ایران). چ 1. تهران: نارنج. براهنی، رضا. 1363. تاریخ مذکر. تهران: اول. ـــــــــــ . 1371. طلا در مس (سهجلدی). ج 2. چ 1. تهران: نویسنده. حائری، سیّدهادی. بهمن 1333. شاهکار شاعران ایران، 1 (زیباترین اشعار فروغ فرخزاد). تهران : کتاب زمان. حریری، ناصر. 1366. هنر و ادبیات امروز (گفت و شنود با داریوش آشوری). چ 1: کتابسرای بابل. ـــــــــــــ . 1366. هنر و ادبیات امروز (گفت و شنود با سیمین دانشور). چ 1: کتابسرای بابل. ـــــــــــــ . 1368. هنر و ادبیات امروز (گفت و شنود با مهدی اخوانثالث). چ 1: کتابسرای بابل. ـــــــــــــ . 1366. هنر و ادبیات امروز (گفت و شنود با محمود آزاد تهرانی ـ م. آزاد). چ 1: کتابسرای بابل. دیچز، دیوید. 1370. شیوههای نقد ادبی. ترجمة محمدتقی صدقیانی و غلامحسین یوسفی. چ 3. تهران: انتشارات علمی. رجبزاده، شهرام. پاییز 1374. «شناخت فضاهای کودکانه در شعر فارسی»، پژوهشنامة ادبیات کودک و نوجوان، س 1، ش 2. زرّینکوب، حمید. 1358. چشمانداز شعر نو فارسی. چ 1. تهران: توس. زرّینکوب، عبدالحسین. 1363. شعر بیدروغ، شعر بینقاب. چ 4. تهران: جاویدان. سارتر، ژان پل. 1355. ادبیات چیست؟. ترجمة ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی. چ 1. تهران: کتاب زمان. شمس لنگرودی، محمد. 1378. تاریخ تحلیلی شعر نو. چ 2. ج 2 و 3. تهران: مرکز. صادقی، بهرام. خرداد 1335. «انتقاد بر انتقادِ دکتر میترا»، انتقاد کتاب، ش 6. فرخزاد، فروغ. 1333. «نامة فروغ به امید ایران»، امید ایران، دورة چهارم، ش 33. ـــــــــــــ . اسفند 1335. دفترهای زمانه (آرش 13)، دفتر اول (شعر) (گفت و شنود فروغ فرخزاد با م. آزاد). گردآوری سیروس طاهباز. ـــــــــــــ . 1352. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (مجموعه اشعار). تهران: مروارید. ـــــــــــــ . 1357. دیوار (مجموعه اشعار). چ 9. تهران: امیرکبیر. ـــــــــــــ . 1363. تولدی دیگر (مجموعه اشعار). چ 14. تهران: مروارید. ـــــــــــــ . 1381. مجموعه اشعار فروغ. به کوشش جمشید علیزاده. چ 1. تهران: آیدین. ـــــــــــــ . اردیبهشت 1383. اولین تپشهای عاشقانة قلبم (مجموعه نامههای فروغ به پرویز شاپور). به کوشش کامیار شاپور و عمران صلاحی. چ 4. تهران: مروارید. گرو، لئون گابریل. اردیبهشت 1372. «نقد و شهود شاعرانه»، ترجمة پروانه صالحی، ماهنامة شعر، س 1. ش 2. گریس، ویلیام ج. 1363. ادبیات و بازتاب آن. ترجمة بهروز عزب دفتری. چ 1. تهران: آگاه. مختاری، محمد. 1372. انسان در شعر معاصر. چ 1. تهران: توس. ــــــــــــــ . 1378. چشم مرکب (نواندیشی از نگاه شعر معاصر). چ 1. تهران: توس. ــــــــــــــ . 1378. هفتاد سال عاشقانه (تحلیلی از ذهنیت غنایی شعر معاصر). چ 1. تهران: تیراژه. مشرف، مریم. 1377. «ادبیات پوچی: نگاهی دوباره»، ماهنامة دنیای سخن، ش 79. پرهام، سیروس (میترا). 1355. رئالیسم و ضدرئالیسم در ادبیات. چ 4. تهران: نیل. یزدانی، زینب. 1378. زن در شعر فارسی. چ 2. تهران: فردوسی. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 22,440 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,776 |