تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,625 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,464,255 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,476,242 |
دستکش خیال (گسترة وهم و ایهام در شعر حافظ) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیباییشناسی ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 6، دوره 5، شماره 19، فروردین 1393، صفحه 93-113 اصل مقاله (295.7 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سعید خیرخواه | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
یکی از بحثهای اساسی در سامانة حافظشناسی، معانی چندپهلو و گونهگون ابیات یا واژگان است که از زمان حافظ تا امروز محل نزاعِ حافظشناسان و دوستداران خواجه بوده است. در این مقال برآنیم تا حدودی به این مسأله بپردازیم و نشان دهیم که بسیاری از اختلافنظرها در برداشت معنی و مفهوم شعر حافظ پایه و اساسِ درستِ علمی و نظری ندارند و به قول خواجه: جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حافظ؛ خیال؛ شعر؛ ایهام؛ ابهام؛ رندی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دستکش خیال
دکتر سعید خیرخواه*
چکیده یکی از بحثهای اساسی در سامانة حافظشناسی، معانی چندپهلو و گونهگون ابیات یا واژگان است که از زمان حافظ تا امروز محل نزاعِ حافظشناسان و دوستداران خواجه بوده است. در این مقال برآنیم تا حدودی به این مسأله بپردازیم و نشان دهیم که بسیاری از اختلافنظرها در برداشت معنی و مفهوم شعر حافظ پایه و اساسِ درستِ علمی و نظری ندارند و به قول خواجه:
واژههای کلیدی حافظ، خیال، شعر، ایهام، ابهام، رندی
درآمد حافظ را با رندیهایش میشناسیم. آزادهای که تن به هیچ رسم و نشان مرسوم و مأنوس نمیدهد و از خانة دوست چون خلف صدقش سهراب آنچنان پیچیده و مبهم نشانی میدهد که فقط رهیافتگان پخته و همنوایان دمساز او به مقصود میرسند و نامحرمان و خامان رهنرفته راه به جایینمیبرند. از کلیشههای رفتاری و اعتقادی و اجتماعی همانقدر بیزار است که از رفتارهای کلیشهای و باورهای خاکخورده و پوسیده. بدین لحاظ همواره مایل است بناهای فرسودة فکری و اجتماعی کهن را در هم بریزد تا بر رَبع و اطلال آن طرحی نو دراندازد. چه، پیرنگهای دستپرماسِ گذشتگانْ با ذوق لطیف و طبع سلیم او ناسازگارند و بحثهای ملالآور مسجد و مدرسه هرگز شفابخش درد درون او نمیباشند. او تشنهای است که نه جرعهها و کوزههای محدود و کمحجم، تشنگیاش را فرو مینشاند و نه پارگینههای مانده و بوی ناک کهن. از فاضلان قدیم چون نظامی حدیث فضل مقّدم و تقّدم فضل را خوب آموخته است و همواره زمزمه میکند که:
(نظامی گنجوی) بدین ترتیب با طرحِ نوِ رندی با بیپروایی تمام، بر هر چه وابستگی و دلبستگیِ سرابگونه میتازد و به هیچیک دل نمیبندد. با نظری رندانه و چشم عنایتی ویژه به فلسفه خیامی پیگیر و وابستة افکار آن حکیم فرزانه و نادرة دوران میگردد و راهش را کمال بخشیده و با این کار هم آبی در خوابگه مورچگان ریخته و هم آرام و قرار از خوشباورانِ خوشخواب و خوشخور و خوشخوراک و خوشخیال روزگار میگیرد. نیز زلالی دلانگیز برای رفع عطش دلسوختگان تشنة حقیقت فراهم میسازد که خوب میداند دیگران همچون خودش لبتشنة معرفت و زلال حقیقتاند:
و گفتیم خیاموار، و رندانه و گستاخانه، بناهای ویران و موریانهخوردة از پایبست ویران را فرو ریخته و بنیاد نو پی میافکند:
یا:
و تنها هنرمندانند که چنین جرأت و جسارتی دارند و میتوانند با ترکتازی خیال خویش، پایکوبان و دستافشان غزل بسازند و ترانه بخوانند تا مگر نقبی در تاریکخانة ذهنها و روانهای سنگی، زده یا چون مور و موریانهای، مُخ و مغز پوسیدة آنان را از درون بخراشند تا بلکه نمرودوار بَر خود بخروشند و زلزله و ولولهای در جهان پدید آورده و سرانجام راه و روزنی برای زندانیانِ افکارپوسیده باز شود تا دری به جهانهای دیگری گشوده و طلوع خورشید معرفت را به نظاره بنشینند. چه این طایفه، وارثان آب و خرد و روشنی هستند. و اینان تنها راهگشای روانهای پریشیده و تاریکخانههای ذهناند که میدانیم و باور داریم «آخرین برگ سفرنامه باران، این است که زمین چرکین است»[1] حافظ، شیخالطایفة رندان شاعر و شاعرانرند است و مادامی که جهان باقی است مدام و بر دوام پیشوا و پیشگام این جماعت خواهد بود که خودش خواسته بود و آرزویش جز این نبود.
شگفتا که قرنها پیش از آنکه ناقدان و سخن سنجانشهیر عالم، مبانیعلمی و آکادمیک ادبیات و هنر و شعر و شاعری را تدوین کنند، حافظ با لسان غیبی خویش، بسیاری از این شگردهای علمی و هنری برجسته را در سخن به کار داشته، چنان که شعر او نمونة تمامعیار معیارهای پسندیدة علمی شعرا است و میتوان بسیاری از نظریات تازة نقد ادبی معاصر را در آیینة فرم شعر او به تماشا نشست. از جملة این نظریات، ویژگیهای اساسی فرمالیستهاست که هنوز هم بهترین و دانشیترین رویکردِ نقد ادبی در توجیه و تبیین آثار هنری و شعری میباشد. چنان که میدانیم این مکتب و شیوة نقد، نخست در روسیه شکل گرفته، سپس به اروپا و آمریکا رفته و آثاری ارزشمند پدید آورده است. در اینجا با توجه به پارهای نظریات برجسته از منتقدان بزرگ جهان، گسترة معانی و وهم و ایهام را در بعضی از ابیات دیوان خواجه پیمیگیریم.
مقدّمه و نمایة بحث یکی از مباحث و مناظرات جدلی و اختلافی در حافظشناسی، نظریات گونهگون در باب بعضی از ابیات دیوان است که بهویژه در دوران اخیر، موضوع مقالات و کتابهای حافظشناسی بوده و هنوز هم، گاه با آن برخورد میکنیم. به نظر میرسد بسیاری از این مباحث و اختلافها بر سر معانی ابیات حافظ و حتی نسخه بدلها، محمل مناسبی نداشته و ندارد. با کمی دقّت در شگردهای هنری شعر خواجه و شیوة رندانه و چندپهلوی او در برخورد با مسایل مختلف، بیشتر به فهم مطلب نزدیک میشویم و در مییابیم که هر کسی بر حسب فهم خویش گمانهای به مطلب زده و سرانجام چون حکایت فیل مثنوی ره به منزلگاه مقصود نمیبرد و جنگ نامهای مختلف انگور هم کاری بیهوده بوده است. حافظ، ابزارهای بلاغی و بیانی و زیبایی کلام را بهشکلی ویژه و منحصر به فرد در خدمت شعر آورده و به عنوان مثال برای صنعت ایهام که قدمای علمای بلاغت بیشتر تکیه بر دو معنایی آن داشتهاند، گاه چندین معنا در نظرگرفته و یا صنعت افتنان[2] را که میتواند چند موضوع شعری را در بر بگیرد به بهترین شیوه به کار آورده، چنان که میتوان بسیاری از ابیات مدحی خواجه را با معانی ذم و نکوهش تلقی نمود. چنان که در این مشهور دیوان:
معنای سرراست و ظاهری بیت آن است که آسمان و هلال ماه چون دریا و کشتی، پر از گوهرهای بخشش حاجی قوام، خزانهدار بزرگ آن زمان میباشد و همه را بهرهمند میسازد. به عبارت دیگر حتی آسمانها نعمت و مواجب خویش را از حاجی قوام میگیرند. امّا با توجه به معنای واژة «غرق» که رسانندة فرورفتن در آب یا اغراق و مبالغه نیز میباشد و همچنین تشبیه آسمان به دریا که مسلماً وارونه و واژگون هم هست و همواره در نظر شاعران نکوهش شده است چنان که شفیعیکدکنی عکس این تصویر را به کار برده است: «بر آسمان آبی واژون اسکندریه چون هلالی میدرخشید.» یا این بیت خاقانی:
بنابراین میتوان معنای طنزی دیگری برای این بیت بدین مضمون برداشت کرد: «این آسمان تهی و بینعمت و کشتی واژگون شدة هلال به سبب نعمتهای بیدریغ! حاجی قوام غرق شدهاند.» واژة نعمت را نیز با توجه به شگرد «تهکّم» در استعاره به معنی نقمت و رنج میتوان در نظر گرفت چنان که در این بیت واژة عاقل به معنای جاهل آمده است:
بدین ترتیب حافظ با نبوغ خاص هنری و تنظیم واژگان انتخاب شده و ایهام و طنز، هالهای از معانی را در دایرة وهم و ایهام گسترانیده و این ویژگی چندمعنایی و پیوسته و گاه متضاد، هم زمینة بحثهای اختلافی را در شرح ابیات دیوان فراهم ساخته و هم عاملی شده است تا هرکس با هر ذوق، سلیقه و باور و برداشتی، دست خالی از سفرة عام دیوان خواجه باز نگردد و بدین ترتیب میتوان به این نتیجه رسید که یکی از عوامل مهم در فالگیری از دیوان حافظ بر خلاف شعر شاعران دیگر که این حالت را ندارند همین شگردهای ویژة وهمی و ایهامی است.
چارچوب نظری بحث از آنجا که موضوع اصلی این مقال شعر میباشد، به نظر میرسد بهتر است قبل از تحلیل نمونهها به تعریف شعر و ویژگیهای آن از دیدگاه منتقدان بزرگ و اهل فن نگاهی داشته باشیم تا براساس آن بتوانیم بهتر و واضحتر بحث را پی بگیریم. امّا در تعریف و توجیه شعر از دیرباز تا امروز صدها نظر و پیشنهاد مطرح شده است هرچند همه پذیرفتنی هستد امّا هیچکدام نتوانستهاند حرف آخر و جامع و فصلالخطاب را مطرح سازند، چه، شعر به حکم ذات خویش تعریفناپذیر است و شاید بتوان بهآن سخن معروف حکیم سبزوار اکتفا کرد که مفهومه شعر نیز چون مفهوم وجود در وصف و تعریف خاص نمیگنجد هر چند «مفهومه مِنْ اعرف الاشیاء» باشد امّا «کنهه فی غایه الخفا» است. (افلاطون، 1367: 941) به هر جهت از میان نظرهای گونهگون، به چند دیدگاه مینگریم و پیگیر بحث میشویم. هم سقراط و هم شاگرد برجستة وی افلاطون بر این باورند که: «قصهها داستانهای دروغاند، هر چند حقایقی در آنها نهفته باشد.»[3]و یا آنکه «شعر را تجربههای آدمیان میدانند.» یا «شاعران دنیایی ساختگی را به تصویر میکشند که شباهتی با اصل ندارد.» الیوت[4] شاعر و منتقد نامآور میگوید: «شاعری غلیان احساسات نیست بلکه گریز از احساسات است.» و کولریج میگوید: «ذات شعر در کلّی بودن آن است.» (ولک، 1371: 222) نیز گفتهاند: «شعر آن است که چیزی بگویند و تو چیز دیگری بفهمی.» (براهنی، 1371: 134) رابرت فراست میگوید: «در شعر نوعی اجرا بهوسیلة کلمات است.» (براهنی، 1371: 134) یعنی شعر مانند قطعهای موسیقی است که نُتهای مشخّص به اجرا درمیآید و بحثِ معنی در کار نیست. نیز گفتهاند: «شعر آفرینش جهان آرمانی است» (ولک، همان: 165) یعنی شاعران بزرگ هر کدام آرمانشهری ویژة خود دارند که با نگاهی تازه آن را ترسیم کرده و با الفاظ و اصوات به نمایش میگذارند. در حقیقت شعر انتقال معنی نیست بلکه آفرینشِ دوبارۀ معناست. موضوع اصلی زبان شاعرانه، پدیدآوردن واحد معنایی تازهای است که شاعر با به کارگیری شگردهای زبانی و بیان خاص و چینش واژگان یعنی دانش معانی و استفاده از ابزارهای ادبی مثل استعاره، کنایه و تشبیه این تازگی و شگفتی را پدید میآورد. بنابراین معنای هر شعر، برحسب میزان ابهامهای نهفته در واژگان و نوع چینش آنها، تغییر میپذیرد. از آنجا که هر واژه میتواند هالهای از دلالتهای معنایی نیز داشتهباشد، به همین ترتیب، تأثیر شعر بر ذهن خواننده نیز میتواند متعدّد و گونهگون باشد. نکتۀ دیگر در بحث شعر آن است که برخلاف تصوّرات معمول، شعر با نظم و روال منطقی زبان سر و کار ندارد و برخلاف نثر و نوشتههای غیر ادبی که منظم هستند، نمیتواند روال منطقی داشته باشد و گاهی حکم آه کشیدن یا جیغزدن را مییابد. دکتر حقشناس میگوید: «نظم بر برونۀ زبان استوار است و شعر بر درونة زبان» برونه یعنی صورت زبان و همۀ ساختارهای غیر معنایی و درونۀ زبان یعنی سطح معنایی. پس حوزه و قلمرو نثر به نظم نزدیکتر است تا شعر. (حقشناس، 1373: 65) ژانپلسارتر نیز در کتاب «ادبیات چیست» میگوید: «شعر برخلاف نثر متوجه غایتیبیرون از خویش نیست، غایتِ شعر حرکت است نه نیل به مقصود و زبان برای آن هدف است نه وسیله.» (سارتر، 1355: 18) در زبان عادی واژگان و عبارات معنای قاموسی و تک معنایی خود را دارند و نویسنده برای بیان یک مفهومِ مشخّص، آنها را به کار میگیرد، در حالیکه در زبان ادبی و شاعرانه، ایهام و چندمعنایی واژگان، بهترین وسیله برای شاعر است. در نتیجه، پیام بهصورت سرراست و قابل فهم و یک بعدی دریافت نمیشود و معمولاً پیام شعر با سایهروشنهای معنایی و هالهای از تصاویر رنگارنگ چون منشور یا قوسقزح جلوهگر میشود به گونهای که نمیتوان در یک رنگ یا معنای خاص درنگ کرد. حتی اشعاری هم که چنین حالتی ندارند به گونهای مبهم و خلسهآور حالتی خاص در روح و روان و ذهن و چشم خواننده ایجاد میکنند که برداشت ظاهری و یکبعدی معنایی را مختل میسازند. نابراین به این باور میرسیم که نویسندۀ متنهای غیر ادبی و دانشمندان به معنای تکبعدی واژگان نیازمندند و شاعر به زبان و واژگانی رقصان و فرّار و چندمعنایی میاندیشد تا در کارکرد ادبی و زبان شاعرانة خود، معانی ضمنی و چندوجهی پدید آورده یا حالات آوایی خاص ایجاد کند و بدینترتیب به زبان ویژۀ شاعرانة خود برسد. شاعر بخشهای بیشتری از کلام و واژه را به هر شکل به کار میگیرد تا ابهام و گسترش بیشتری در کلام ایجاد کند. بدین لحاظ، شعر از زبان عادی فراتر رفته و قواعد آن را در هم میریزد. زبان عادی برای بیان عواطف شاعرانه، ظرف مناسبی نیست و نمیتواند تمام احساسات و عواطف شاعرانه را بیان کند. بنابراین با هجوم حسابشدهای به واژگان یا زبان، انسجامی خاص میبخشد تا به هدفش برسد. به گفتة شبلی نعمانی «شعر حکم آهکشیدن را دارد و آه غیر عادی و غیر ارادی است.» (نعمانی، 1365: 7) پس شعر نوعی زبان چندبعدی است و شاعر مانند نوازندهای است که بر روی سازی سیمی مینوازد و هر بار صداهای مختلف و نزدیک به هم تولید میکند. زبان شعر زبانی است که به سوی کل هستی، انسان و جهان نظر دارد و کاری به بعد عقلانی و فهم شنونده ندارد. در واقع شعر هنری زبانی است که از عناصری مانند واژگان، آواها، موسیقی و معنا، با ساختاری منسجم بهره میگیرد و البته این ساختار شاعرانه، بیحساب و کتاب هم نیست. چه به گونهای است که حتی نمیتوان گاهی یک صامت یا مصوّت را جابهجا نمود. در غیر این صورت به معماری و مهندسی کلام ادبی و شعر لطمهای میخورد که از حالت هنر و اوج زیبایی خود فرو میافتد، چنان که در این بیت مشهور سعدی:[5]
که به صورت قوی و حماسی:
و یا در این بیت حافظ که، ظرافت و استحکام بیت وابسته به یک «و» میباشد:[6]
بنابراین شاعر با برخوردی ویژه نسبت به واژگان، شعر و کلام ادبیخویش را به سامان میرساند. ژان پلسارتر در کتاب «ادبیات چیست» میگوید: «تفاوت اساسی میان زبان عادی و زبانِ ادبی را باید در برخورد گوینده و شاعر با واژگان جست. کسی که سخن میگوید، در آن سوی کلمات نزدیک مصداق کلمه است و شاعر در این سو. کلمات برای متکّلم عادی، اهلی و راماند. ولی برای شاعر وحشی و خودسر. کلمات در نظر سخنور عادی قراردادهای سودمند و افزارهای مستعمل و کلیشهای هستند. کمکم ساییده میشوند و چون دیگر به کار نیایند، آنها را دور میاندازند. امّا واژگان در نظر شاعر، اشیاء طبیعی هستند که چون گیاه و درخت به حکم طبیعت بر روی زمین میرویند و میبالند. امّا اینکه میگوییم شاعر بر روی کلمات مکث میکند، همچنان که نقاش بر روی رنگها و آهنگساز بر روی صوتها، نه بدان معناست که کلمات در نظر او فاقد هر گونه دلالتی باشند، بلکه در حقیقت معنای کلمات است که به کلمات وحدت بیان و استقلال میبخشد.» (سارتر، همان: 13) نیز در جایی دیگر گوید: «سخنگوی عادی، محاط بر کلمات است و واژگان، ادامه و متمم حواس او هستند. سخنگوی عادی، کلمات را از درون به کار میاندازد، آنها را همانگونه حس میکند که تنِ خود را. جسم کلام گرداگرد او را گرفته است و سخنگو بههستی آن درست وقوف ندارد. امّا شاعر از زبان بیرون است و کلمات را وارونه میبیند.» (همان: 18) شاعر با تواناییهای خود به واژگان روح و حیاتی تازه میبخشد، شعر به واژگان نیرو میدهد و آنها را با کارکردی تازه هویت میبخشد. هر واژه با کمک واژههای همنشین خود در شعر است که میتواند قابلیتها و تواناییهای خود را آشکار سازد و با دلالتهای معنوی تازهای جلوهگر شود. بر این اساس همنشینی واژگان با انتخاب خاص شاعر حالتی به شعر میدهد که میتوان به ابعادی تازه از معانی رسید. نیما یوشیج در این باب میگوید: «کسی که شعر میگوید به کلمات خدمت میکند، زیرا کلمات مصالح کار او هستند. در اینصورت مصالح کار خود را از جنس بادوام و کارآمد انتخاب میکند. همینکه کلمهای معنا را رساند، آن کلمه، خاصِ آن معنی است و بین آنها ازدواجی در عالم واژگان پیدا میشود. شاعر باید آن را بفهمد و بین آنها الفت باشد نه منافقت. از روی خرد، سلیقۀ شخص خود را به کار بیندازد. و به واسطۀ معنا به طرف کلمه برود.» (یوشیج، 1363: 76) در متنهای ادبی و شاعرانه معنای نهایی یا وجود ندارد یا در ورای تفسیرها و تأویلهای معنایی ناپیدا است. بنابراین زبان ادبی وسیلهای برای دادن خبر نیست بلکه خود هدفِ شاعر و هنرمند است بهگونهای که با آنها نمایش میدهد. معمولاً شاعران بزرگ با دقّت و بینش خاص هنری و هوشمندانه واژهها را در بافت ساختاری و در جایگاهِ مناسب خود قرار میدهند و معنا را نیز با ویژگیخاص میرسانند. ناگفته نماند که اشعار تعلیمی، مذهبی و مدحی و داستانی در ادب فارسی کمتر در شمول این گفتار واقع میگردند، امّا بیشتر اشعاری که به صرف شعریّت شعر و ذات هنرمندانه سروده شدهاند، دارای این ویژگیها هستند. حافظ در بیشتر جاها از این ویژگی هنرمندانه بهره برده است و با همین رویکرد است که چنین در ذهن و روان عارف و عامی و مؤمن و ملحد و کافر و مسلمان، مؤثر میافتد و هر کس با توجه به استعداد و گیرایی خویش از آن حقّة خویش میجوید و خرسند میگردد.
نمایه و بازتاب (تحلیل نمونهها) در اینجا با نظری و گذری بر چند بیت از دیوان حافظ، گستره و هالۀ معانی را به تماشا مینشینیم: یکی از ابیات بحثانگیز دیوان حافظ که از دیرباز محلّ نزاع ادبا و حافظشناسان بوده است و شاید چندین گفتار و مقاله هم در این باب به نوشتار آمده باشد این بیت است:
که بیتی از غزل معروف با مطلع:
و محور غزل مبنی بر بثّ الشکوایی سیاسی و اجتماعی است که ناشی از سختگیریهای دوران سیاه امیر مبارزالدین در شیراز میباشد. و حافظ با هنرنمایی خاص و نبوغ ذاتی ویژه اوّلاً آن درد بیدرمان را به فریاد مینشیند و ثانیاً با انتخاب یک ترکیب کمنظیر هالهای از مفاهیم و معانی چرخان در ذهن و ضمیر خویش و شاید دیگر همنوعانش را با تصویری زیبا رقم میزند. مرکز ثقل این توهّمات و خیالپردازیها و احیاناً آفرینش معنایی گونهگون، همین واژة «کاسهگردان» میباشد. ما با توجه به معنای گونهگون این ترکیبات و در پیوند با دیگر اجزای بیت عجالتاً سیزده معنی از بیت به دست میدهیم که همه هم قابل قبول میباشد و به نظر میرسد نباید حکم قطعی را برای هیچیک از آنها صادر نمود، چه مصادرۀ به مطلوب در مرام رندی و عرفان حافظ ممنوع میباشد! 1ـ کاسهگردان به معنی گدا،«هر کس مانند لاله بخواهد حتی در این زمانه گدایی هم بکند چیزی به او نخواهند داد و باید با این ظلم و ستم چهره به خون بشوید و خون بگرید. یعنی حتی به گدایان هم رحم نمیکنند.» (برهان قاطع، ذیل واژه) 2ـ کاسهگر به معنی نغمهای در موسیقی، (همان) چنان که خاقانی هم بارها در دیوان این معنا را به کار برده است:
و ترکیب «کاسهگردان» را میتوان به معنای کسی که قول و نغمۀ کاسهگر را میداند و مسلط است، در نظر آورد و بیت را بر این اساس معنا کرد: «هرکس مانند لالۀ دلسوخته، به سراغ موسیقی هم برود و ادّعای موسیقی هم داشته باشد از این ظلم و ستم خون خواهد گریست.» 3ـ کاسهگر به معنای خط ششم از خطوط جام هم میباشد همان (1 ـ جور 2 ـ بغداد 3 ـ بصره 4 ـ ارزق 5 ـ اشک 6 ـ کاسهگر 7 ـ فرودینه)و ترکیب «کاسهگردان» را میتوان به معنای ظرف شراب (کاسهگر+ دان) مثل آبدان و سنگدان و... در نظر گرفت و بیت را اینگونه معنی کرد: «هر کس که مانند گلِ لاله شرابی در خود داشت از این پس به جای شراب باید خونین دل شود.» 4ـ کاسهگردان را به معنی وارونهشدن کاسه یا کاسۀ نگون هم میتوان در نظر گرفت چنانکه هنوز هم در زبان محاوره بهکار میرود و بدین ترتیب بیت به این معنی میآید: «هرکس که مانند لاله کاسهاش برگردد و واژگون شود در این جفا و ظلم امیر مبارزی روزگار سیاسی خواهد داشت.» 5ـ کاسهگردان به معنی بیکاره و ولگرد یا کاسهباز هم میتواند بیاید.([7]) و باز بیت معنای دیگر هم خواهد داشت: «هر کس که بیکار و لوطی و ولگرد باشد در این جفاکاری سیاسی و اجتماعی دربهدر خواهد شد.» 6ـ کاسهگردان یعنی ماهر و صاحب فن، چنان که لفظ فوت کاسهگری را هم بهکار بردهاند. همچنین به معنی شعبدهباز آمده است چنان که در این بیت:
و بیت حافظ به این معنا هم میتواند باشد: «هر کس که شعبدهبازی هم بلد بود در اینجا عاجز و ناتوان خواهد شد.» 7ـ کاسهگردان میتواند اشاره به رسمی مشهور در زمان مغولان هم باشد که وقتی پادشاه جدید به تخت مینشست این عنوان را به کار میبردند. (جوینی، 1367: 143) و بدین ترتیب بیت حافظ با این معنی هم میتواند بیاید: «یعنی کسی که چون لاله مشهور و صاحبنام گشت، امروزه دچار بدبختی و فلاکت میشود.» 8 ـ کاسهگردان میتواند با توجه به ایهام تبادر به معنای کاسۀ خشک و پر از گردوخاک هم بیاید چنان که در کنایات گرد از کاسه برآوردن را داریم. مسعود سعد گوید:
«یعنی هر کس چون لاله نابود و پایمال گشت در این جور و ستم بیچارهتر خواهد شد.» 9ـ اشاره به کاسهزنی که شغل دورهگردان و رمالان بوده است و با این برداشت هم بیت معنای تازهای خواهد داشت. 10ـ کاسهگردانی با توجه به واژۀ لاله هم بدین معناست که کاسۀ چراغ لاله سرنگون شده است و دیگر روغنی برای سوختن ندارد. 11ـ کاسهگردان به معنی ساقی و شرابده مجلس که تصویری زیباست. 12ـ لاله میتواند اسم شخص هم باشد. 13ـ اشاره به لالههای واژگون استان چهارمحال بختیاری هم هست که در بدو شکوفایی سرنگون هستند و این هم میتوانسته تصویری بدیع برای حافظ باشد. بدین ترتیب میتوان بسیاری از ابیات دیوان را با وهم و ایهامهای مختلف و با اندکی چرخاندن بهگونههای مختلف نمایش داد و شگرد فالپذیری و فالگیری از دیوان هم همین ویژگی است. اکنون بیتی دیگر را بررسی میکنیم:
این بیت را نیز میتوان با محور قراردادن واژۀ دستکش که حدود چهل معنا دارد با چهل برداشت معنا کرد و نیز با چرخاندن و تغییر دیگر اجزای بیت در مصراع دوم باز معانی دیگری حاصل خواهد شد که با حوصله و دقّت میتوان نزدیک پنجاه معنی و برداشت از این بیت حافظ ارایه کرد. در اینجا خلاصهوار بدان اشاره میکنیم: 1ـ به معنای دسترسی و سهلالوصول بودن زلف معشوق که در عالم خیال، راحت و بیدردسر در اختیار حافظ یا عاشق بوده است و به لحاظ عرفانی میتواند ناظر به آسایش بهشتی پیش از هبوط انسان باشد. و معنی بیت اینگونه است: «حافظ یا عاشق نوعی که روزگاری به راحتی در کنار معشوق نشسته بود و همه چیز در اختیارش بود، اکنون به دام همان معشوق افتاده است!» 2ـ «دستکش» به معنای امروزی محافظ دست، و ناظر به این معناست که زلف زیبارویان زمانی محافظ دست عاشق بود یعنی دست عاشق در لابهلای پیچ و تاب زلف معشوق در بهشت یا بارگاه الهی قرار داشت. 3ـ «دستکش» به معنی دستگیره یا دستآویز (= وسیلۀ نجات) یعنی زلف زیبارویان زمانی دستگیر و کمککنندۀ حافظ بوده، امّا امروز، دشمن او شده است. 4ـ «دستکش» به معنی گدا، با این معنی که زلف زیبارویان با همۀ زیباییها زمانی گدای زیبایی انسان یا عاشق نوعی بوده است و ناظر به این معنای عرفانی است که نخست خداوند عاشق انسان شد و به تعبیر ابوالحسن خرقانی: «او را خواست که ما را خواست»[9] 5ـ «دستکش» به معنی عصا یا وسیلۀ تکیهکردن، با توجه به اینکه زلف خمیدۀ معشوق چوگانیشکل و عصا مانند است و حافظ با عصای زلف معشوق، آسودهخاطر ره میپیمود. 6ـ «دستکش» به معنی دستکشیدن و لمسکردن، یعنی به زلف معشوق که بر چهرۀ اوست، دست نوازش میکشیدم. 7ـ «دستکش» به معنی رام بودن، یعنی معشوق رام و دستآموز حافظ بود. 8 ـ «دستکش» به معنی همراه و کمک نابینایان یا به تعبیری «عصاکش» کسی بودن و بدین ترتیب میگوید: من نابینایی هستم که زلف زیبارویان چون انسانی مددکار، دستگیر و همراه من است. 9ـ به معنای کسی که پرندگان شکاری را نگه میدارد و از روی دست به شکار میفرستد و حافظ جایی دیگر هم به این نزدیکی اشاره دارد:
10ـ به معنی بچّه سگ شکاری و دستآموز، که همان معنی شمارۀ 9 را تداعی میکند. 11ـ به معنی حیوان خانهزاد و دستآموز، یعنی رام و دستیافتنی که تناسب معنایی آن کاملاً آشکار است. 12ـ به معنای کرّهای که از اسب و مادیان نجیب گرفته باشند. که در اینجا نیز با معانی اساطیری یا عرفانی اسب تناسب دارد. 13ـ به معنی اسب فحل که مادیان را با آن گشنی دهند (= بارور سازند). که این معنا هم خود به خود هالهای از معانی خاص را پدید میآورد. 14ـ به معنی اسب یدک و جنیبت، که معنای همراهی و همدمی را میرساند و با توجه به فرهنگ و ذهن عشایری حافظ، کاملاً متناسب است. 15ـ به معنی اسیر و زبون و زیر دست کسی بودن= (مغلوب بودن) که علیالقاعده زلف به دام اندازنده است در حالیکه پیش از این به دام حافظ میافتاد و این معنای پارادوکسی و خلافآمد عادت را میرساند.
(نظامی) 16ـ و در این معنای خاص که نظامی به کار برده است هم بیتِ حافظ معنا میدهد و میتوان تا حدودی تأثیرپذیری حافظ را از بیت نظامی در نظر آورد. 17ـ به معنای مطیع و تحت فرمان، چنان که پیشتر کمالالدین اسماعیل اصفهانی اشاره دارد:
18ـ آنچه در دست گرفته و بکشند چنان که کبّاده و کمان و مانند آن و با توجه به معنای جنگاوری یا پهلوانی که در شعر حافظ هم هست، این هم معنای خاص خودش را دارد. 19ـ دست پرماس و دستمالی شده، بدین معنا که زلف زیبارویان برای حافظ بسیار سهلالوصول و کمارزش بود و این هم خودبهخود معنای تازهای به دست میدهد. 20ـ بازیچه و مَلعَبه، چنان که تسبیح و یا وسایل تفنّنی دیگر که در دست میگیرند و در این بیت همین معنا آمده است:
21ـ به معنای مزد دست یا مزدوری، که معنای تازهای به بیت میدهد، چنان که در این بیت آمده است:
22ـ به معنی هدیه و تحفه، که روزگاری زلف زیبارویان به حافظ هدیه میشد و در معنای دورتری یادآور گروگذاردن تار سبیل یا زلف معشوق نزد کسان بود که معنای اساطیری هم دارد. 23ـ به معنی محکم و مضبوط، یعنی زلف زیبارویان بهترین تکیهگاه معنوی یا روحانی برای حافظ بود چنان که در معنای قرآنی هم آمده است: «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقّوا». (= حبلِ محکم الهی) 24ـ نوعی ابزار در طلاسازی، مثل انبردست که شکل ظاهری پیچ وخمدار زلف میتواند یادآور آن باشد با توجه به اینکه حافظ در جایجای دیوان آشنا به شگردهای ویژة پیشههای گونهگون است. 25ـ به معنی نوعی نان، که معنای خاص خود را ایجاد میکند، چنان که در این بیت:
26ـ به معنی حاصل کار و دسترنج و پرورده که پیش از این در معنای مزد دست هم اشاره شده امّا اینجا معنای دیگری هم اضافه میشود. 27ـ دستکشیدن به معنای نوازشکردن که معنای خاصی پدید میآورد. 28ـ به معنای غرور و افتخار، چنان که دست به سبیل یا محاسن کشیدن. و این عادت بزرگان یا مغروران بوده است. و در میان جماعت فتیان یا اهل سوقه بیانگر نوعی قدرتنمایی یا غرور است. 29ـ به معنای دست دراز کردن و التماس کردن و استغاثه که بیانگر معنای دیگری است. 30ـ به معنای هتک حرمت کردن که معنای تازهای پدید میآورد. 31ـ به معنای دست بردن به قصد بهرهوری. 32ـ به معنای اقدام کردن. 33ـ به معنای تصرّف کردن. 34ـ به معنای ترک کردن و رها نمودن و شاید معنای دیگری که میتوان جستوجو نمود و از هر کدام معنای خاصی گرفت. و نیز اگر واژة «سر» را با «کش» به لحاظ ظاهری بههم بپیوندیم، و به مصراع دوم بیت توجه کنیم، خواهیم دید که حافظ در ضمن توجه به معانی مختلف، متوّجه باری لفظی ظاهری هم هست یعنی واژه «کش» به سَرِ واژۀ «سر» در آمد و «سرکش»! حاصل شد. و باز هم با توجه به معنی سرکش میتوان چندین معنای تازه برای بیت در نظر گرفت. چنان که: 35ـ «کش اکنون» را با تندخوانی میتوان به گونهای خواند که یادآور شک و تردید باشد یعنی حافظ مردد و مشکوک شد. 36ـ بازی لفظی دیگری که میتوان برای بیت در نظر آورد آنکه گاهی در مکتبخانههای قدیمی جهت تشویق یا تنبیه نوآموزان و یا با اهداف دیگر سرحلقۀ عصا را به گردن کودکان میانداختند و میکشیدند که این بیت یادآور آن حالات نیز میتواند باشد. همچنین میتوان با معانی مختلف «به سر افتادن» هالهای از معانی برای بیت آورد که در حوصلۀ این مقال نمیگنجد.
نتیجه حافظ با توجه به هوش سرشار و نکتهسنجیهای ظریفانه و مطالعات ادبی و میراث فرهنگی، پنج قرن پس از اسلام و اشراف بر مبانی فرهنگی پیش از اسلام، در شعر خود دایرةالمعارفی ترتیب داده است که هر انسانی به ویژه ایرانیان با هر شغل و ذوق و سلیقه و اعتقادی هر بیتش را بخواند نوعی معنی و برداشت از آن خواهد داشت بدین لحاظ به نظر نگارنده یکی از شگردهای فالگیرانۀ حافظ در همین نکته است و ما در این مقال کوشیدیم دریچهای بدین معانی بگشاییم، باشد که دوستان و عزیزان حافظ پژوه در باب ابیات دیگر خواجه با چنین نگاهی انگارههای دیگری مطرح سازند و با خواجه رندان و معنیپرداز یگانۀ دوران همساز شوند که:
* دانشگاه آزاد اسلامی، واحد کاشان، گروه زبان و ادبیات فارسی، ایران، کاشان. تاریخ دریافت: 25/11/92 تاریخ پذیرش: 1/3/93 [1]ـ شعری از دکتر شفیعی کدکنی. [2]ـ افتنان، یکی از آرایههای ادبی است که در ان چندین نوع ادبی مانند مدح، هجو، طنز و غیره بهکار رفته باشد یا آن که تنوّع موضوع و مضمون در کلام آمده باشد. [3]ـ افلاطون. دورة آثار. ج2، ص941. [5]ـ در باب این بیت، داستانی نیز برساختهاند مبنی بر این که سعدی فردوسی را به خواب میبیند و فردوسی دلیل حماسی نبودن بوستان را در ساختار خاص بیان میکند و این گونه شعر را به شکل حماسی تنظیم مینماید.
[6]ـ نام «واو» حذف و ایجاز بر آن نهادهاند. [7]ـ مرحوم دهخدا در لغتنامه، کاسهگردان را به معنای کسی که کاسهای را سر چوب قرار داده و میچرخاند، آورده است. عبید زاکانی هم دارد: دو هم چو لوطی کاسهگردانا. [8]ـ غیاث اللغات. ذیل کاسه باز. [9]ـ این تعبیر در کتاب مرصادالعباد نجمالدین رازی هم آمده است. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1ـ آشوری، داریوش. شعر و اندیشه. تهران: نشر مرکز، 1373. 2ـ اخوان ثالث، مهدی. برگزیدۀ شعرها. تهران: بامداد، 1349. 3ـ افلاطون. دورۀ آثار افلاطون. ترجمه محمّدحسین لطیفی، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1367. 4ـ باطنی، محمّدرضا. زبان و تفکّر. تهران: انتشارات فرهنگ معاصر، چاپ چهارم، 1369. 5ـ براهنی، رضا. طلا در مس. تهران: ناشر: نویسنده،3جلد، 1371. 6ـ جوینی، عطاملک. تاریخ جهانگشا. تهران: انتشارات بامداد، 1367. 7ـ حافظ، خواجه شمسالدین محمّد. غزلیات. تصحیح پرویز ناتل خانلری. تهران: خوارزمی، 1362. 8ـ حقشناس، علیمحمد. شعرـ نظم ــ نثر ـ سه گونۀ ادبی. به کوشش علی میرعمادی. تهران: دانشگاه علامه طباطبایی، 1373. 9 ـ حلمی مطر، امیره. فی فلسفة الجبال. قاهره: دارالثقافه، 1974. 10ـ رازی، نجمالدین. مرصادالعباد.به تصحیح محمّد امین ریاحی. تهران: انتشارات علمی فرهنگی، 1365. 11ـ سارتر، ژال پل. ادبیات چیست؟. ترجمۀ ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی. تهران: کتاب زمان، چاپ پنجم، 1355. 12ـ سپهری، سهراب.هشت کتاب. تهران: کتابخانۀ طهوری، چاپ هشتم، 1368. 13ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا. گزیدۀ غزلیات شمس. تهران: شرکت سهامی کتابهای حبیبی، چاپ سوم،1360. 14ـ شفیعیکدکنی، محمدرضا. موسیقی شعر. تهران: انتشارات آگاه، چاپ دوم ،1368. 15ـ شمیسا، سیروس. کلیات سبکشناسی. تهران: انتشارات فردوس، 1372. 16ـ _____، _______. سبکشناسی شعر. تهران: انتشارات فردوس، 1374. 17ـ فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. به کوشش سعید حمیدیان. تهران: نشر قطره، 1373. 18ـ کیهان فرهنگی. سال ششم، شمارۀ 2، اردیبهشت 1368، (مجلّه). 19ـ ناصرخسرو، ابومعین. دیوان. به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1365. 20ـ هوف، گراهام. گفتاری دربارۀ نقد. ترجمۀ نسرین پروینی: تهران: امیرکبیر، 1365. 21ـ یوشیج، نیما. حرفهای همسایه. تهران: انتشارات دنیا، چاپ پنجم، 1363. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,200 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 802 |