تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,625 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,440,616 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,459,875 |
جایگاه و خواستگاه نخبگان سیاسی و فکری در ایران میان دو انقلاب]از انقلاب مشروطه 1285تا انقلاب سال 1357 ه.ش[ و نقش حاکمیت]دربار[ در آن | ||
مطالعات جامعه شناسی | ||
مقاله 8، دوره 3، شماره 9، بهمن 1390، صفحه 115-135 اصل مقاله (1.12 M) | ||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
امیر خوشحال1؛ صمد عابدینی2 | ||
1کارشناسی ارشد پژوهشگری علوم اجتماعی دانشگاه آزاد واحد خلخال- ایران (نویسنده مسئول). | ||
2استاد مشاور . عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد واحد خلخال، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
منظور ما از این نوشته آن است که جایگاه و خواستگاه نخبگان فکری و سیاسی در هفتاد ساله بعد از مشروطه چه به صورت رسمی و چه به صورت غیررسمی و نقش قدرت حاکم در این جایگاه را با استفاده از روش تطبیقی- تاریخی و از راه گردآوری اطلاعات از راه منابع دست اول و دوم بررسی ومورد کنکاش قرار دهیم؟ توضیح اینکه در سیر تحولات اجتماعی جامعه ما در ایران بین دو انقلاب چون جامعه ما استبدادزده و عقب افتاده وعشیره ]ایلیاتی [ بودکه در آن شاه با محارمش همه کاره بودند ومردم نیز بیسواد و تودهوار، ونخبگان آن نیز متأثر از این دو، اما با وجود این در اواخر قرن نوزدهم میلادی ظلم بر مردم توسط حکام ولایات شدت گرفته و ورود کالاهای خارجی کالاهای تولید داخل را از رونق انداخته بود، امتیازهای اقتصادی به خارجیان بسیار زیاد شده، سفرهای پر خرج پادشاهان به فرنگ افزایش یافته و موارد دیگر، زمینه را برای بروز بحران فکری در ذهن نخبگان جامعه فراهمکرد تا جایی که بالاخره منجر به پیدایش انقلاب مشروطیت در ایران شد. به طورکلی جایگاه و خواستگاه نخبگان در دوران هفتاد ساله مشروطه: 1. اکثر نخبگان حاکم از طبقه فرادست و وابسته به دربار و از افراد مورد اعتماد دربار بودند. 2. اکثر نخبگان این دوره (به خصوص نمایندگان مجلس) از مالکان و کارمندان دولت]دیوانسالاران[ و بعد روحانیون بودند. 3. اکثر نخبگان ابزاری و تا حدودی فکری منابع شان از مالکیت بر زمین بوده است. 4. اکثر نخبگان فکری و ابزاری در این دوران در جمعیت سیاسی فراماسونری عضو بودند و ... . | ||
کلیدواژهها | ||
نخبگان؛ جایگاه نخبگان ابزاری]حاکم[؛ نخبگان فکری]غیرحاکم[؛ انقلاب مشروطیت؛ تودهها؛ دربار | ||
اصل مقاله | ||
جایگاه و خواستگاه نخبگان سیاسی و فکری در ایران میان دو انقلاب]از انقلاب مشروطه 1285تا انقلاب سال 1357 ه.ش[ و نقش حاکمیت]دربار[ در آن امیر خوشحال[1] دکتر صمد عابدینی[2] تاریخ دریافت مقاله:31/2/1392 تاریخ پذیرش نهایی مقاله:24/7/1392 چکیده منظور ما از این نوشته آن است که جایگاه و خواستگاه نخبگان فکری و سیاسی در هفتاد ساله بعد از مشروطه چه به صورت رسمی و چه به صورت غیررسمی و نقش قدرت حاکم در این جایگاه را با استفاده از روش تطبیقی- تاریخی و از راه گردآوری اطلاعات از راه منابع دست اول و دوم بررسی ومورد کنکاش قرار دهیم؟ توضیح اینکه در سیر تحولات اجتماعی جامعه ما در ایران بین دو انقلاب چون جامعه ما استبدادزده و عقب افتاده وعشیره ]ایلیاتی [ بودکه در آن شاه با محارمش همه کاره بودند ومردم نیز بیسواد و تودهوار، ونخبگان آن نیز متأثر از این دو، اما با وجود این در اواخر قرن نوزدهم میلادی ظلم بر مردم توسط حکام ولایات شدت گرفته و ورود کالاهای خارجی کالاهای تولید داخل را از رونق انداخته بود، امتیازهای اقتصادی به خارجیان بسیار زیاد شده، سفرهای پر خرج پادشاهان به فرنگ افزایش یافته و موارد دیگر، زمینه را برای بروز بحران فکری در ذهن نخبگان جامعه فراهمکرد تا جایی که بالاخره منجر به پیدایش انقلاب مشروطیت در ایران شد. به طورکلی جایگاه و خواستگاه نخبگان در دوران هفتاد ساله مشروطه: 1. اکثر نخبگان حاکم از طبقه فرادست و وابسته به دربار و از افراد مورد اعتماد دربار بودند. 2. اکثر نخبگان این دوره (به خصوص نمایندگان مجلس) از مالکان و کارمندان دولت]دیوانسالاران[ و بعد روحانیون بودند. 3. اکثر نخبگان ابزاری و تا حدودی فکری منابع شان از مالکیت بر زمین بوده است. 4. اکثر نخبگان فکری و ابزاری در این دوران در جمعیت سیاسی فراماسونری عضو بودند و ... . واژگانکلیدی: نخبگان، جایگاه نخبگان ابزاری]حاکم[، نخبگان فکری]غیرحاکم[، انقلاب مشروطیت، تودهها، دربار.
مقدمه حکومت قاجار که]در سال 1210 ش[ درجریان یک اتحاد عشیرهای]ایلیاتی[ و کسب حمایت بزرگان دیوانسالار و حذف تدریجی دیگر ایلات مدعی به قدرت سیاسی دست یافته بود، دارای یک سلسله ویژگیها درساختار قدرت بودند که عبارت بودند از: «مطلقگرایی]استبداد سیاسی[، وجود دستگاه متمرکز و شدیدالعمل، وجود سیستم قدیمی استبدادی و استثماری، وجود روابط فئودالی وعشیرهای و ...» پس در دوره قاجار علاوه بر نظام سلطنتی]دربار[ که با قدرت مطلقه خود امکان هرگونه خلاقیت و تجربه زندگی جمعی را در کشور با حضور نخبگان با سلایق مختلف به کمترین حد ممکن کاهش داده، شاهزادگان و دیوانیان و زمینداران منظومه اصلی قدرت سیاسی و ابزاری و به دنبال آن فکری را در اختیار داشتند؛ با وجود این نقش نخبگان جتأثیرگذار ججو بی بدیل در تاریخ ایران کم نبوده(نوریان ، 1388 : 253). توضیح اینکه در نخستین دهههای قرن نوزدهم کشور ما از یک طرف به خاطر افزایش تدریجی جمعیت شهرها و رشد شهرنشینی و نیز به دلیل موقعیت جغرافیایی سوق الجیشی، مورد توجه کشور های مقتدر اروپایی قرارگرفت که باعث تماس مستمر ایرانیان با فرهنگ و تمدن غرب شد، همچنین شکستهای پی در پی ایرانیان از این کشورها و موارد دیگر، موجبات گرایش به تغییر درساختارهای قدیمی جامعه ما را فراهم ساخت و از این زمان به بعد چالش میان نظام قدیم و مقتضیات جهان نو آغاز و اوایل قرن بیستم منجر به انقلاب مشروطیت شد(بشیریه، 1383: 46). و با وقوع انقلاب مشروطه، بازیگران سیاسی و فکری ایران معاصر درحقیقت شامل افرادی میشدند که بنابر هردلیلی در شرایط زمانی و مکانی جامعه سر بر افراشته و از نظر سیاسی و اجتماعی دارای نشان و مقام و قدرت فوقالعادهای شدهاند، با این حال در جامعه ما نخبگان سیاسی به دو سنخ تقسیم میشوند که شامل نخبگان ابزاری و دیگری نخبگان فکری هستند و اصولاً در جامعه غیر مدنی ما در واقع تفکیک آنها از همدیگر کاری بس مشکل و گاه همراه با تداخل صورت میگیرد. اصولاً سخن گفتن از نخبگان فکری یعنی صاحبان اندیشه که مسئولیت اصلی بهسازی جامعه را برعهده دارند در دوره قاجار کار بیهوده ای است؛ از سوی دیگر نخبگان سیاسی را بدون فکر و اندیشه انگاشتن ما را به بیراهه سوق میدهد با این وضع در دوره قاجار نفوذ نخبگان حکومتی به هیچ وجه به نخبگان فکری غیرحکومتی فرصت حضور درصحنه سیاسی را نمیدادند و به خاطراین است که ما شاهد وجود تعارض بین نخبگان سیاسی حاکم و نخبگان فکری غیرحکومتی و به دور ماندن آنها از صحنه سیاست در سراسر دوره قاجار هستیم(ازغندی، 1374 : 710). پس جایگاه و خواستگاه نخبگان تأثیرگذار در ایران بین دو انقلاب برخلاف جوامع پیشرفته که هوش و ذکاوت، تجربه و کارایی، نقش تعیین کننده در آن دارد در درجهی اول منوط به داشتن ارتباطی مستمر و سازمان یافتهی فامیلی به دربار وشخص پادشاه بوده است؛ این واقعیتکه درطول تاریخ سیاسی معاصرایران گروهی خاص براین مملکت حکومت میکردهاند نه تنها دردوران سلطنت قاجاربلکه درسالهای سلطنت پهلوی نیزصادق است(همان: 959). در هر حال در دوره پهلوی به خصوص پهلوی اول نخبگان رسمی از قبیل زمینداران و نظامیان و دیوانیان اشرافسالار در اولویت قرار گرفتند و نظامیان در این دوره در تمامی تار و پود حیات سیاسی و اجتماعی ایران دخالت میکردند و در ایالات، قدرت واقعی در درست فرماندهان ارتش بود و امور عمدتاً مطابق خواست آنها اداره میشد و والیها بیشتر به صورت مقامات تشریفاتی بود(اتابکی، 1385: 162–160). اما درپهلوی دوم نمیتوان نقش نخبگان را مانند پهلوی اول شمرد، در پهلوی دوم اگرچه در پارهای از مواقع چهرههای نظامی در کابینهها مورد استفاده قرار میگرفتند ولی از نصب چهرههای نظامی به غیر ازموارد ضروری و غیر قابل اجتناب پرهیز میکردند؛ بدین ترتیب میتوان دوره پهلوی دوم را از نظر نخبه، دورهای متشکل از ترکیب دیوانسالاران و تکنوکراتها نام برد و میتوان در این دوره به خصوص بعد از نخست وزیری منوچهر اقبال راه را برای جابجایی نخبگان اشرافی از نخست وزیری به وزارت دربار و ورود نخبگان دیوانسالاری به مقام نخست وزیری درترکیب کابینهها دید و بعد از اقبال نخست وزیران و اعضای کابینه عموماً اغلب از تحصیل کردهها و دارندگان مدرک علمی بودند و در دوره پهلوی دوم ورود افراد به گروه و حوزه نخبگان به خاطر ارتباط خویشاوند گرایی این گروه با همدیگر و نه با دربار و شاه بوده وفقط انقیاد و سر سپردگی کامل به شخص شاه کافی بود تا از هر قشری فرد بتواند وارد حوزه نخبگان شود به طور کلی آنچه در بارهی جایگاه و خواستگاه نخبگان میتوانیم بگوییم این است که «درطول 150 سال گذشته، جامعه ایران در میان سه بخش مدرنیته، اسلام شیعی و ناسیونالیسم ایرانی گرفتار بوده» (جهانبگلو، 1381 : 65). و برای تحقق این بخشها چهارجریان عمده و اصلی در شور به وجود آمد: 1. جریان ملی و سنتی 2. جریان سلطنت و حکومت 3. جریان استعمار 4. جریان اسلامی.
فرضیهها
چهارچوبنظریتحقیق پارهتو شایدجزء نخستین افراد و نظریهپردازانی باشدکه درباره نقش نخبگان در دگرگونیهای اجتماعی وسیاسی به اظهار نظر پرداخته و دریک تعریف از واژه نخبه میگوید: « نخبگان به کسانی اطلاق میگردند که با توجه به نقشی که در جامعه برعهده دارند کاری انجام میدهند و استعدادهای طبیعی دارند، موقعیتهای برتری را نسبت به متوسط افراد جامعه دارند و در واقع نخبگان را میتوان از اعضای ممتاز جامعه دانست»(گیروشه، 1380 : 116). بر اساس نظریه پارهتو شایستهترین افراد گروه نخبگان آن گروه را تشکیل میدهند: «البته اصطلاح نخبگان هیچ گونه دلالت اخلاقی یا افتخار آمیز ندارد و تنها به کسانی اطلاق میشود که [در هر یک از شاخههای فعالیت بشری بالاترین نمره را به دست آورده باشند»(کوزر، 1373: 523). بعد از پارهتو موسکا نخستین کسی بود که بین نخبگان و تودهها تمایز و تفاوت قائل شد. او در این رابطه میگوید: «درکلیه جوامع از عقبماندهترین آنها تا پیشرفتهترینها و قدرتمندترین جوامع دو طبقه وجوددارد: یک طبقهحاکم ویک طبقه محکوم، طبقه نخستکه همیشه ازتعداد افرادکمتری تشکیل یافته، همه وظایفسیاسی را بهاجرا میگذارد، قدرت را در انحصارخود دارد و ازثمراتیکه قدرت به همراه میآورد بهرهمند میشود، در حالی که طبقه محکوم یا فرمانبر که تعداد بیشتری افراد را شامل میشود توسط طبقه نخست به نحوی که گاهی کما بیش قانونی و زمانی کما بیش استبدادی وخشونت بار اداره و کنترل می شود و در ادامه میگوید: «سلطه یک اقلیت سازمان یافته که از انگیزه واحدی پیروی میکند بر اکثریتی نامتشکل اجتنابناپذیر است از آنجا که هریک از افراد گروه اکثریت غیر متشکل ناگزیر است در مقابل گروه سازمان یافته به تنهایی بایستد، در نهایت مقاومت و ایستادگی آنها در برابر قدرت اقلیت غیرممکن است»[(باتامور، 1381: 7). موسکا میگوید: «مهمترین عاملی که سلطه گروه نخبگان بر تودهها را فراهم میکند ویژگی سازمان یافته آنهاست که همین عامل آنها را در موقعیت برتر قرار میدهد و تودهها فاقد سازمانیافتگی هستند و به ناچار ازنخبگان اطاعت میکنند»(شیخزاده، 1385: 26). و روابط مختلفی اعضای این اقلیت (نخبگان) مسلط را به هم پیوند میدهد: ازقبیل روابط خویشاوندی، روابط انتفاعی، روابط فرهنگی و ... . این اقلیت به دلیل قدرت اقتصادی و با توجه به وحدتی که دارند برخوردار از قدرت سیاسی گشته و تأثیر فرهنگی خود را براکثریت سازمان نیافته استوار میسازند و این همان چیزی است که نقش تاریخی نخبگان را توجیه میکند(گیروشه، 1380 : 117). گیروشه بر اساس ملاک ماکس وبر] سه نوع حاکمیت اقتدار سنتی ، عقلایی و قانونی ، حاکمیت معنوی و کاریزمایی[ طبقهبندی ششگانه از نخبگان ارائه داده که عبارتند از: 1. «نخبگان سنتی و مذهبی]رئیس سنتی قبیله – روحانیون[؛ 2. نخبگان تکنوکواتیک]دیوانسالاران[؛ پس در مباحث تحقیق ما نخبگان ابزاری صاحبان قدرت و ثروت هستند و نخبگان فکری شامل نویسندگان، دانشگاهیان، محققان، کارشناسان، خبرنگاران و هنرمندان هستند که اندیشه و روش و رهیافت و راهبرد تولید میکنند واز عوامل جدایی نخبگان فکری و ابزاری یکی تلقی مجریان ازمقوله مملکتداری است و دوم سیاستزدگی در حوزه عمل است و سوم تعریفی که برخی مجریان از کار دارند و ارادت را مهمتر از مهارت میدانند و علت چهارم، ارتباط محدود فکری و تئوریک با دنیاست، و عامل پنجم عدم تفکیک حوزه فکر و حوزه عمل در تفکر بسیاری از افراد جامعه است(سریعالقلم، 1386: 67-66).
روشتحقیق منظور ما از روش پژوهش تاریخی «بازسازی گذشته در زمینه چند فرضیهای است که در زمان حال تدوین میشود و دستیابی به این اهداف مستلزم جمعآوری اطلاعات به صورت منظم و عینی، ارزشیابی و تلفیق اسناد و مدارک و بالاخره رسیدن به نتایج قابل دفاع است»(دلاور، 1380: 234). با توجه به مطالب گفته شده دراین روش سعی شده است به گردآوری آثار وردیابی وقایعی بپردازیم که ازطریق آنها بهتر بتوان به شواهد مفروضات و سوالات تحقیق دست یافت؛ در این روش از منابع مکتوبی استفاده شده که بیشتر به صورت اسناد و شواهد بوده و چون یک محقق تاریخی از منابع دسته دوم و یا ترکیبی از انواع دادهها بهره میگیرد(ایمان، 1388: 403). چون «منابع دسته دوم شامل دادههایی است که بازگو کننده و گزارش کنندگان آن (کتبی یا شفاهی) به طور مستقل آنها را مشاهده نکرده و به نقل قول از شخص دیگری رویدادها را تو صیف کرده مانند کتابهای تاریخی»(سرمد و دیگران، 1376: 125). در تحقیق تاریخی تایید و سوگیری از اهمیت شایانی برجخور دار است یعنی هرگاه چند منبع به طور یکسان به مجموعهای از واقعیات اشاره کنند اعتماد یک محقق بهطور قابل ملاحظهای ازآن بیشتر میشود و نیز نباید در منابع سوگیری وجهتگیری خاصی به نفع یا به ضررکسی یا جریانی وجود داشته باشد، پس برای این تحقیق و برای تایید آن ابتدا از انتقاد بیرونی استفاده کردیم چون برای پی بردن به انتقاد بیرونی که همان ماهیت منابع است به اصلی بودن مدارک و نویسنده آن و زمان نوشتار آن بیشتر توجه نمودیم» و در «انتقاد درونی هم که محتوای مدارک و منابع را بررسی میکندکه شامل زمان و مکان نوشتار مورد نظر است(دلاور، 1380: 241). سعی و کوشش کردیم در تعیین منابع مورد نظر معقول بودن آن را بیشتر مورد توجه قرار دهیم . در هر صورت برای رعایت این دو فاکتور (انتقاد بیرونی و درونی) سعی فراوان کردیم: 1. ابتدا ازنویسندههای معتبراستفاده کنیم مانند آبراهامیان، کاتوزیان، بشیریه، سریعالقلم؛ 2. از کتابهایی استفاده کنیم که درهمان زمان نوشته شده مانند کسروی، جمالزاده، ملکزاده و حائری؛ 3. از مقالات در مجلات استفاده کردهایم چون دربارهی یک موضوع نویسندههای گوناگونی اظهارنظر کردهاند و درباره صحت و سقم یک موضوع از منابع گوناگون، نظرات مختلفی ارائه دادهاند.
حکومتقاجارهادرقبل از مشروطهوجایگاهنخبگان] فکریو ابزاری[ در آن حکومت قاجاریه که با پیروزی نظامی آقا محمدخان برحکومتگزاران زند درسال 1210 ه.ش آغاز شد، دارای ساختاری عشیره ایی] ایلیاتی[ بودند که ازگذشته ایران به ارث برده بودند. حکومت قاجار حکومتی بود که در آن جامعه ایران به واحدهای کوچک با سازمانهای اجتماعی جداگانه تقسیم میشد جکه هر کدام درون محدودهج و سنن خود زندگی میکردند و به زبانهای گوناگون سخن میگفتند و غالباً با همسایگانشان در کشمکش بودند و همواره در رأس هر یک از این اجتماعات شخص متنفذی قرار داشت و در رأس همهی این اجتماعات کوچکتر شاه حکومت میکرد(آبراهامیان، 1376: 42). در این دوره تا آخر دهههای قرن نوزدهم علی رغم برخورد با تمدن غرب و نهضت فرهنگی همچنان شاه در راس هرم گروههای اجتماعی قرار داشت و دهقانان پایه وسیع آن را تشکیل میدادند، و در میان این دو دیوانیان ، روحانیون، بازرگانان و اصناف بودند و در کنار هرم اما در رابطه با آن ایلات عشایر(بهنام، 1383 : 40 ). در هر حال تقسیم قدرت اجتماعی (تودهها) در دورهی پیش از مشروطیت دو سو داشت: یا در اختیار حیطه دین بود و یا در حیطه اقتدار سلطنت]دولت[، در این دوره از نهادها و سازمانهای کارآمد جامعه مدنی خبری نبود، دستگاه قضایی در اختیار روسای ملت یعنی روحانیون و حکومت سیاسی از آن دولت ]سلطنت[ بود و در نظام مالیاتی هم روحانیون مالیاتی شرعی را دریافت میکردند و دولتیان مالیات عرفی را؛ و مداخله هرجیک در قلمرو دیگری باعث کشمکشها ، درگیریها ، اضطرابهای اجتماعی میشد(آجدانی، 1387: 165). در این دوره حفظ پایداری قدرت نخبگان نه تنها به میزان برخورداری از حمایت خارجیان به خصوص روس و انگلیس بلکه به عدم وجود دولت مرکزی قدرتمند درایران، ونیز به شدت ازمیزان همبستگیهای خانوادگی مرتبط میباشد ، بررسی تاریخی فعالیت صدراعظم، وزیران، والیان ایالات و دیگر نخبگان فکری وسیاسی ما را به این واقعیت میرساند که در (130سال) حکومت قاجارها، نخبگان به خصوص سیاسی آن ، به صورت موروثی برایران حکومت میکردند، به عبارت دیگر مسئله خویشاوندگرایی از مشخصات مهم نظام نخبه گرایی این دوره است و این نظام نخبه گرایی باعنوان یکی از انواع نظامهای تکامل یافته موروثی باعث حذف چهرههای برجستهای مانند قائممقام، امیرکبیر و ... شد ونتیجه این خویشاوندگرایی در تمام مناصب مهم اعم از صدارت، وزارت، سفارت و ... به علم و لیاقت و دانش بستگی نداشت، در حقیقت به قدرت رسیدن ایل قاجار نوعی انحصار ایلاتی جدید در ساختار قدرت بوجود آورد که با ساختار قدرت ایالات حکمرانان قبلی کاملاً فرق میکرد، ایل قاجار برای تثبیت موقعیت خود از طریق واگذاری مسئولیت اداره امور سیاسی و مالی ایالات و ولایات به شاهزادگان با انحصاری کردن حکومت در خانواده شاهی متوسل میشد، قاجاری کردن ایران برای ایل نتایج مهمی ازجمله تحکیم اساس سلطنت، پیدایش قشر جدید از مالکان و زمینداران بزرگ و ایجاد دربارهای ایالتی و ولایتی قدرتمند، در پی داشت و در این راه همچنین قاجارها از ارتباط با محافل خارجی و کمک برای تشکیل و تحکیم حکومت خود نیز بهره و کمک میگرفتند(ازغندی، 1374: 709). ملکزاده سه طبقه در ایران قبل از مشروطه را شناسایی میکند: طبقهی اول و دوم همان رجال دولت و شاهزادگان و روحانیون که شامل: «روسای ایل قاجار، شاهزادگان، درباریان، تیول داران مستوفیان، وزرا، فرمانفرماها و اشراف بزرگ و این نخبگان اطرافیان و نزدیکان شاه را تشکیل می دادند و اکثر مناصب دولتی را در اختیار داشتند، و نیز الیتهای محلی را شامل میشود که عبارت بودند از: اعیان و اشراف محلی، خوانین، صاحبمنصبان محلی و میرزاها، هم چنین گروهی از روحانیون که دارای مقامات دینی مانند امام جمعه و شیخ الا سلام و قضات بودند ، با اینکه کمی از اوضاع جهان مطلع بودند ولی تمام تلاش خود را در حفظ و نگهداری قدرت حکومت استبدادی و نفوذ روحانی نمایان به کار بردند و با این که از عقبماندگی ایران مطلع بودند ولی چون خود سبب آن بودند کاری برای آن انجام نمیدادند و نیز اجازهی سرپیچی به احدی از کارهای خود نمیدادند و طبقهی سوم توده مردم یا همان عوام که اکثریت ملت را تشکیل میدادند که بیسواد، کور همانند حیوانات اهلی ، بیاطلاع، طوق بندگی مقلد دستگاه جبار، مخالف آزادی واصلاحات اجتماعی بودند به طوریکه اگرهم کسی میخواست در زندگی آنها تحول ایجاد کند به مخالفت با آن میپرداختند(ملکزاده، 1383: 79-78).
ویژگیهای نخبگان حاکم شاه دراین هرم مقام شاه چنان بودکه تمام مقامات مهم دولتی به خانواده شاه و اعیان آن اختصاص داشت و فرزندان بی لیاقت آنان در گهواره به نشان و حمایت سرداری و سروری سرافراز میشدند، هرکس که کوچکترین وابستگی به خانواده سلطنتی داشت از امتیازات گوناگونی برخوردار میشدند و لو اینکه دیوانه، بیسوا د و دارای هزارها مفاسد اخلاقی دیگر بودند به بالاترین مقامات کشوری ولشکری میرسیدند(ملکزاده، 1383: 21).
درباریان]شاملولیعهد، شاهزادگانوصدراعظم (دیوانسالاران)[ ولیعهد : «در رأس شاهزادگان ولیعهد قرارداشت و نسبت به سایر درباریان ازجلال و قدرت فوقالعادهای برخوردار بود و در انتخاب او سه ویژگی مد نظر قرار میگرفت: یکی اینکه از بین شاهزادگان باشد و نیز فرزند ذکور و مادرش از ایل قاجار و از اصل و نسب عباس میرزا باید باشد، ولیعهد در سن کودکی به عنوان والی مهمترین ایالت ایران یعنی آذربایجان به تبریز فرستاده میشد»(ازغندی، 1388: 86). شاهزادگان: « از زمانی که فتحعلی شاه خواه برای تفریح وخواه برای رام کردن روسای ایلات و خوانین محلی و منطقهای همسرهای فراوانی و در نتیجه اولادهای بسیاری به جمع دربار و شاهزادگان افزود، در همین زمان بود که شاه، پسران و دامادها و نوههایش را به حکومت ایالات و ولایات شاهنشاهی منصوب کرد که نویسندگان از آن به قاجاری کردن ایران یاد می کنند»(اکبری، 1371: 84). صدر اعظم و دیوانسالاران :« آنان ازخاندان سلطنتی شاه و حرمسرای وی و روسای ایل قاجار بودند که نبض حکومت را در دست داشتند، به قول پولاک بیشترین نفوذ را همین میرزاها یا اهل قلم بر حکومت اعمال میکردند، گروه دیگر این دیوانسالاران مأموران عالی رتبهی لشکری بودند که از اعضای دربار بودند»(اکبری، 1371: 85). ایلقاجار بدون این دیوانسالارانکه شامل حقوق بگیران حرفهای یعنی صدراعظمها، وزیران، صاحب منصبان محلی ومستوفیان را شامل میشدند به هیچ وجه قادربه اداره امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه نبودند؛ در واقع به عنوان سومین گروه نخبگان سیاسی و فکری استخوانبندی حاکم جامعه قاجار را تشکیل میدادند(ازغندی، 1374: 719). صدراعظمها که بالاترین مقام اداری را در اختیار داشتند تنها کسی بودند که می توانستند همیشه پیش شاه بروند و درباره مسائل و امور کشور نظر بدهند، البته در این دوره صدراعظمها توسط پادشاه تعیین میشدند با این وصف آنها قدرت حقیقی را در اختیار داشتند و ناظر کامل امور حکومتی بودند(بشیریه و دیگری، 1383: 53). «البته اکثر مشاغل نخست وزیران و وزیران و پدران آنها از مالکان و کارمندان دولت بودند و منبع درآمد آنها مالکیت بر زمین بوده»(شجیعی، 1389: 39). مهمترین عناصر دیوانی را بعد از صدراعظم در سه دسته کلی میتوان جای داد : «دسته اول شامل دیوانسالاران صاحب منصب بود که مقامات بالای دیوانی را به خود اختصاص داده بودند، این دسته از زمینداران بزرگ محسوب میشدند و جزو عناصر اصلی ساخت قدرت قاجاری بودند؛ دسته دوم دیوان سالاران متوسط و با نفوذ کمترکه مسئولیت اداره امور دیوانی و اجرایی کشور را برعهده داشتند، این دسته به دلیل وابستگی کمتر به ساختار قدرت قاجاریه آسیبپذیرتر از دسته اول بودند این دسته همان طبقه مالکین بودند؛ دسته سوم میرزاها بودند که بخش پایین دیوانسالاری را تشکیل میدادند که جزء طبقه متوسط جامعه آن روز به حساب میآمدند، میزان وابستگی آنها به دربار قاجار بسیار اندک بود و بیشتر به عنوان کارکنان اداری و مالی مطرح بودند که در تصمیم گیریها شرکت نداشتند»(اکبری، 1371: 88). حکامایالات وولایات ]اعیان و اشراف محلی، خوانین، مالکین، میرزاها و حکام ایالات و ولایات[ مستقیماً از جانب شاه یا صدراعظم تعیین میشدند و در حوزه مأموریت خود حاکمیت نسبتاً مطلقی داشتند و فقط در سه مورد در مقابل حکومت مرکزی مسئول بودند: «مالیات ارضی ، سر باز گیری برای ارتش و عواید گمرکی در جاهایی که گمرک وجود داشت؛ آنان شاه کوچکی بودند و به میل خود حکومت میکردند وفقط رضایت شاه برای آنها مهم بود»(فوران، 1389: 208). خانها هم که از زمینداران بزرگ و مالکین بزرگ بودند، بسیاری از روسای ولایات و ایالات از میان همین زمینداران بزرگ انتخاب میشدند واین زمینداران بزرگ با دادن مالیات به حکومت مرکزی و اداره سیاسی منطقه خودشان به نیابت از حکومت با ساخت سیاسی پیوند میخوردند و حکام منطقهای و محلی نیز در زمره زمینداران منطقهای وبومی بودند و به دلیل عدم پیوند ساختاری با حاکمان وقت در جابجایی قدرت کمترین آسیب را میدیدند اینها بیشتر مواقع با حکومت وقت هماهنگ بودند و حاکمان وقت از آنها به عنوان نیروهای محلی در خدمت حکومت مرکزی استفاده میکردند(اکبری، 1371: 86). در ایران قرن نوزدهم مالکیت زمین به عنوان یکی ازمنابع ارزشمند ثروت واعتبار دارای اهمیت زیادی بود و زمینداران از قدرت سیاسی و اقتصادی خوبی برخوردار بودند(فوران، 1389: 189).
نخبگانغیرحاکم روحانیون خصلت دینی بودن جامعه ایران ونفوذ فوقالعاده اعتقادات وآداب و رسوم دینی در این کشور به سخنگویان رسمی آن یعنی رهبران دینی قدرت قابل ملاحظهای را داده بود، اما با این وصف رهبران دینی تا زمان روی کار آمدن رژیم جدید در مشروطیت هیچ گاه به طور رسمی در دایره بازیگران اصلی قدرت قرار نگرفتند اگرچه مشارکت فعالی در اداره امور داشتند، این مسئله را باید به خاطر عدم تمایل شاهان قاجار به وارد کردن آنها در ارکان رسمی حکومت دانست؛ این عدم وابستگی علما به سیاست باعث شدکه نهاد مذهبی بیشتر از گذشته و حامی مردم در برابر قدرت خودسرانه حکومت بود، در این دوران یکی از عوامل مهمی که در استقلال فزاینده نهاد مذهبی سهم به سزایی داشت این موضوع بود که مراکز شیعی در نجف و کربلا در خارج از حوزه اقتدار سیاسی شاه قرار داشت (اکبری، 1371: 89). «قاجارها ائمه جمعه شهرها و بعضی از قضات را منصوب میکردند، در این زمان تعلیمات عمومی کاملاً دردست علما بود و دولت هیچ دخالتی دربرنامههای آموزشی یا سایرمسایل مربوط به آن را نداشت و کلیه محاکم شرعی در اختیار اینان بود»(کدی، 1386: 67). پادشاهان قاجار برای کسب مشروعیت سیاسی خود به جلب نظر مساعد علمای مذهبی و روحانیون که بعد از صفویان به یکی از گروههای بسیارمتنفذ اجتماعی تبدیل شده بودند نیاز داشتند، زیرا قدرت سیاسی تنها با جلب حمایت و تایید گرفتن از روحانیون مشروعیت سیاسی را کسب میکرد، «با این همه در دروان قاجار، روحانیون ازنظر وابستگی بهحکومت به دوگروه تقسیم میشد: گروه اول ازمناصب رسمی برخوردار بودند و به دربار وابستگی داشتند و جزء طبقه حاکم به حساب می آمدند و گروه دوم روحانیونی بودند که منصب دولتی نداشتند و بیشتر به امور آموزشی میپرداختند، این گروه از روحانیون مردمیتر بودند و با بازاریان روابط و پیوندهایی داشتند و وابسته به مالیاتهای مذهبی و اعانات مردم به ویژه بازرگانان بودند و در میان تودهها بودند»(بشریه و دیگری، 1383: 54). بازرگانان در دروه قاجار بازرگانان این دوره با دو مشکل مواجه بودند: 1. استبداد داخلی شاهان قاجار و حکام ولایات؛ 2. نفوذ و سلطه خارجی به ویژه بعد از قرارداد ترکمانچای که این امر باعث شدکه آنان بیشتر نقش واسطه و دلال خارجی را بازی کنند و برای مقابله بااین دو مشکل ابتدا به تاسیس مجلس وکلای تجار درتمام ایلات وتشکیل شرکتهای تجاری پرداختند که با کارشکنیهای استبداد داخلی و سلطه سیاسی و اقتصادی خارجی ناکام ماند و هم چنین در سفرهای خارجی خود به خصوص به سرزمینهای غربی وقتی عدالت و قانونمداری و عدم حاکمیت استبدادی حاکمان آن مناطق که باعث موفقیت بازرگانان شده بود را دیدند، همه این عوامل زمینه را برای پیوستن و همراهی و کمک به دیگر اقشار جامعه برای تغییر وتحول در تمام سطوح جامعه فراهم کرد(همایون، 1384: 93). روشنفکران در نیمه دوم سده نوزدهم نفوذ و تأثیر غرب، دو شیوه متفاوت روابط شکننده دولت قاجار با جامعه ایران را باعث شد: «1. نفوذ غرب در بازارهای ایران 2. برخورد و ارتباط با غرب در اثر تجارت که منجر به ابداع طبقه جدیدی به نام روشنفکر شد»(آبراهامیان، 1388: 65). پس از جنگهای شکست خورده ایران از روسیه، ورود افکار متجدانه نخستین تلاشها برای انجام اصلاحات اجتماعی در ایران از جانب دولتمردان و عمال دیوانی صورت گرفت و نمایندگان که از طرف دربار به کشورهای غربی و روسیه و عثمانی اعزام شدند بامشاهده مؤسسات و مظاهر تمدن جدید در آن کشورها و مقایسه وضعیت کشور ایران با دنیای مدرن، با آرزوی داشتن کشوری پیشرفته به فکراقتباس نظامهای جدید و روشهای نوین زندگی از اروپاییان افتادند افرادی هم که برای تحصیل یا تجارت به اروپا رفته بودند با همین افکار به ایران بازگشتند، بسیاری از این افراد با نوشتن مطالبی درباره مشاهدات سفرشان به خارج، ذهنیات خود را به جامعه منتقل کردند، ترجمه کتابهای اروپایی به زبان فارسی و تأسیس مدرسه به زبانهای خارجی هم گام های مؤثری در زمینه ی آشنایی ایرانیان با افکار جدید غربی واقتباس آنها بود. به موازات ورود افکار جدید و با گسترش مراکز آموزشی مدرن، آموزش و پرورش جدید و ترجمه و نشر آثار علمی و فرهنگی، توسعه روز افزون مطبوعات، انتشار روزنامهها و تسهیل ارتباطات در طول قرن نوزدهم سبب پیدایش گروهی از نخبگان در طبقهی غیر حاکم شد که با مظاهر و مفاهیم زندگی مدرن آشنا ونسبت به آنها کنجکاو بودند(بشیریه و دیگری، 1383: 75-74). درکنار این نخبگان جدید گروهی از اعضای طبقه ی حاکم نیز وجود داشتند که در نتیجه تغییرات اجتماعی قرن نوزدهم با نخبگان جدید همفکر و هم رای شده بودند که شامل گروهی از روحانیون، شماری از اشراف و حتی شاهزادگان سلتنطی ، رجال دیوانسالاران و کارمندان دولت و امیران ارتش را می توان نام برد (آبراهامیان، 1388: 79).
تاثیراتمتقابلنخبگان]فکریوابزاری[ ودرباردر ابتدایدورانقاجار در ایران قبل از مشروطه حکومت قائم به شخص بودکه درآن از معیارهای شایستهسالاری به دور است و ارادت جای لیاقت و محرمیت جای شایستگی را میگیرد و شاه قطب بود و شرط تقرب به او، وفاداری و اطاعت بیقید وشرط است و قانون در این کشور فقط این بود هر چه بادا باد(تاجیک، 1382: 80). «یرواند آبراهامیان» هم درباره نقش شاه در دوره قاجاریه میگوید: «[سلسله قاجار بسیاری از مشخصه استبدادی شرقی را آشکارکرد، پادشاه را شاه شاهان، سلطان سلاطین، قبله عالم، مطیع کننده اقالیم، دادگستر مردمان، نگهبان گلهها ، حامی بیچارگان، فاتح سرزمین ها و سایه خداوند در زمین می دانستند(آبراهامیان، 1388: 62). الگوی توزیع قدرت در این دوره به این شکل است که: « 1. سهم هریک از اجزای اصلی تشکیل دهنده هرم قدرت در آن لحاظ شده به طوری که رضایت عمومی حاصل آید؛ 2. توزیع قدرت نباید به گونه ای باشد که از شاه بیشتر باشد؛ 3. شاه در توزیع قدرت میتواند اشخاصی را از طبقات غیرحاکم بر مصادر امور حاکم کند؛ 4. توزیع قدرت پس از جنگهای خارجی و افزایش نفوذ روس و انگلیس در دستگاه حکومتی باید به گونهای عمل کندکه نباید مخالف صریح روس و انگلیس باشد»(اکبری، 1371: 87). انتصاب ها در زمان قاجاریه به خصوص در این دوره هدایت شده و به این شکل بود که شاه غالباً حکام را از سران خاندانهای عشایر ( ایالات) انتخاب میکرد و به خاطر همین، عزل آن ها غیرممکن بود، به گفتهی « ملکم» اشرافیت موروثی را بزرگان ایل تشکیل می دادند و پس از انتخاب از سوی شاه به وی لقب ایل خان اعطا میشد، ایل خانان در مناطق خود همه کاره بودند و فقط به شکل صوری تابع حکومت مرکزی بودند(آبراهامیان، 1376: 18). خانها هم نماینده قدرتهای عشیره ای بودند و بسیاری از حکام از خانواده شاهی بودند و یا با آنها نسبت داشتند. بنابراین طریقه حکومت قاجارها به این شکل بود که آنها با فریب دادن اقوام و اجتماعات برعلیه هم دیگر سعی میکردند ماهرانه ازاین طرین برآنها حکومت کنند چراکه رعایایشان در واحدهای کوچک روستاها، ایلات، محلههای شهری، تجزیه شده بودند و این ساختار که عبارت بودند: از اجتماعات متنوع کشور، ترکیبشان، روابط درونیشان، رضایت هایشان و سازمانهایشان و به روابط میان دولت و جامعهای که ممکن بود برعلیه قاجاریه استفاده شود، این عامل اصلی در استبدادی عمل کردن شاهان قاجاری بود برای اینکه این ساختار اجازه نمیداد که دولت قاجار دارای ارتش منظم شود و سیاحان خارجی در قرن نوزدهم هم سه شکل از برخورد های گروهی را در ایران مورد تاکید قرار دادهاند: «1. اختلافات مذهبی آشکار بین مسلمانان و غیرمسلمانان؛ 2. اختلاف شیعه و سنی؛ 3. تمایز چشمگیر شیوهی زندگی بین ایلات و یکجانشینان»(آبراهامیان، 1376: 27) و « شاهان قاجار برای سلطه بر این گوناگونیها از سیاست تفرقه بیاانداز و حکومت کن بین اقوام و مذاهب و گویشها و موارد دیگر برای تحمیل اقتدارشان استفاده می کردند و به خاطر همین نه نیازی به بروکراسی دیدند و نه به یک ارتش منظم»(همان: 50 ). و نبود تشکلها در جامعه ایرانی باعث تداوم این استبداد شد.
وقوع انقلابمشروطه و خواستگاهنخبگاندرآن آن چه که در باره ساختار اصلی حکومت در ایران دوره قاجاریه را نمایان ساختیم، نشان میدهد که این ساختار تا حدود زیادی تا اواخر دوره قاجاری و حتی تا دوره پهلوی نیز همچنان پا بر جا بوده، البته در این ساختارجابجایی بین ارکان قدرت یا حذف و یا پیدایش آن صورت گرفته که سبب شده تا نیروها و نخبگانی در این ساختار وارد و یا از آن خارج شوند، پس آن چه در مطالب بالا آمده لازم به تکرار آن ندیدیم و فقط نیروهایی که وارد آن شدهاند و یا از آن خارج شده اند را مورد بحث قرارداده و سعی می کنیم عملکرد آنها و جایگاهشان را در این بخش بیشتر مورد کنکاش قرار دهیم. در پایان قرن نوزدهم تغییراتی در قشر بندیهای طبقات مختلف مردم و نخبگان رسمی و غیر رسمی به وجود آمد، به این ترتیب که باافزایش تدریجی جمعیت شهرها و رشد شهرنشینی و نیز با فروش زمینهای دولتی ]بهخاطر مشکلات مالی داخلی ونظامی وخارجی [زمینداران بزرگی ازمیان طبقه تجّار و دیگران وارد میدان شدند و فئودالیسم شهری را به وجود آوردند و از سوی دیگر همین تجّار، بنیانگذار یک نوع برژوازی ملی شدند و با همکاری درس خواندهها که تعدادشان روزافزون شده بود]که این نتیجه کوششهای اصلاحی امیرکبیر صورت گرفته بود[ و نیزبا آغاز نهضت ترجمه] که توسط عباس میرزا در ایران آغاز شده بود[ و ترجمه کتابهای گوناگون برای دارالفنون و مدرسه علوم سیاسی و از سویی دیگر کنجکاوی درس خواندهها برای آگاهی بیشر از اوضاع تاریخی و اجتماعی اروپا، روزافزون شد و نیز تاسیس مدارس جدید به خصوص بعد از دوره ناصرالدین شاه که هدف اولیه آن تربیت ماموران مجرب و مطلع برای وزرای خارجه بود ونشر روزنامهها ونقش فراماسونهاکه توسط ملکمخان در زمان ناصرالدین شاه تاسیس شده بود، زمینههای پیدایش حکومت بر پایه توده ها را به وجود آورد و انقلاب مشروطه بلاخره در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه نشر و نمو یافت و به پیروزی رسید(بهنام، 1383: 148). اغلب نویسندگان تاریخ مشروطیت، سه طبقه روشنفکر و روحانی و بازرگانان را از عناصر اصلی قیام مشروطیت معرفی کردهاند، «البته کسروی روشنفکران ونواندیشان راکمی بیاطلاع از اروپا معرفی میکند و به ناآگاهی آنها اذعان میکند وطبقه ملایان را همکه پیشگامی را هم به گردن گرفته بودند به دو دسته تقسیم میکند: دستهای طرفدار مشروطه و دستهای دیگر طرفدار دربار بودند و ازطبقه بازرگانان نامی نمیبرد بلکه ازمردمی نام بردکه ازمشروطه هیچ نمیدانستند و به کشور وتوده هم دلبستگی نداشته و درآمدشان به مشروطهخواهی، آرزوی رواج شریعت و پیشرفت دستگاه خودشان بود و سپس اینان بودند که عنوان مشروعه را به میان آوردند و دیر یا زود از میان مشروطهخواهان به کنار رفتند»(کسروی، 1385: 273).
تاثیراتمتقابلنخبگان]فکریوابزاری[ و دربار دربعدازمشروطه بعد از انقلاب مشروطه مجلس نقش خودکامگی شاه را تاحدود زیادی محدودکرد و آن خدایی بودن این مقام را به زمینی کشاند اما نخبگان قدیمی نخواستند در حاکمیت، به غیر از افراد مورد اعتماد دربار کسی را راه بدهند و در نتیجه با جنگ بین نخبگان قدیمی و نخبگان جدید، دوباره نظام کهن احیا شد اما با پیروزی آزادیخواهان دوباره نظام تودهها پدیدار شد، بنابراین با توجه به مباحث مطرح شده در این دوره نخبگان سنتی جایشان را به نخبگانی دادند که لقبی خواص به خود اختصاص دادند، ونه تنها مقامات تصمیمگیری و اجرایی مهم دولتی را به دست آوردند بلکه با ازدیاد تعداد خود توانستند به عنوان یک گروه مرجع شناخته شوند؛ این نخبگان به چند دسته تقسیم شدند: « نخست پیشگامانی که اندیشه ترقی و قانون را مطرح کردند و بیشتر از خانوادههای سرشناس بودند و سعی کردند از درون دستگاه حکومتی دولت مستبد قاجار را متحول کنند و برخی نیز در برابر دولت قرار گرفتند و به عنوان روشنفکر به مبارزه پرداختند، تجددطلبی ایرانیان در این مرحله اصلاح سازمان حکومتی و سیاسی کشور و ترقی قانون بوده و بعد از این مرحله اخذ تمدن غربی بدون تصرف ایران از اهداف روشنفکران این دوره میشود(بهنام، 1383: 150).
آغازدورانپهلوی و خواستگاهنخبگان در آن اگرچه نهضت مشروطه تاحدی به اشاعه وترویج حقوق فردی درجامعه ایران موفق شد اما درنهادینه کردن این حقوق و تثبیت آن در فرهنگ سیاسی ایران شکست خورد، « به دنبال این شکست بی ثباتی سیاسی و ناامنی اجتماعی و فقدان تجربه تاریخی نهادهای ملی و نیز اصول گرایی سنتی، ناهمخوانی متن به عاریت گرفته شده ازغربیان با بستر استبدادزده جامعه ایرانی، پیامدهای مخاطره آمیزجنگ جهانی اول نسبت به استقلال و تمامیت ارضی ایران، کم کاری و عوام فریبی احزاب و زد و خورد آنها با همدیگر ، و احساس تاسف از حوادث بعد از مشروطه، ناامیدی از رجال ملی و ناکارایی دستگاه مشروطه »(تاجیک، 1382: 112-111). « تغیرات پی در پی کابینه ها، بحران مالی، فعال شدن نیروهای گریز ازمرکز، تند رویهای وکلای مجلس مشروطه و مخالفتهای غیر منطقی آنان با علما» (آلاحمد، 1357: 25). « ضعف نیروهای اجتماعی درگیرانقلاب مشروطه، فقدان حضور مردم در تحولات بعد ازمشروطه، عدم شکلگیری نیروهای اجتماعی جدید مدافع مشروطه، همکاری استعمار جبا نیروهای سنتی داخلی حافظ استبداد با برنامه» (آزاد ارمکی، 1380: 200). گرایش به سوی استقرار حکومت مقتدر در کشور افزایش یافت و بسیاری از روشنگران که از نهضت مشروطه پشتیبانی می کردند به امید نجات ملی و رهایی از آشوب به استقلال حکومت رضا شاه شتافتند، به هر حال مشروطیت موفق به جا انداختن نهادهای خود در جامعه و ایجاد تحولات متناسب با آرمانهای خود نشد وبالاخره کار به روی کار آمدن رضا شاه و برقراری دیکتاتوری به اصطلاح اصلاحگر رسید. سه ستون نهادین نظام رضاخانی را «ارتش، دیوانسالاران و درباریان بهطور اخص تشکیل میدادند به طوری که بعدها عمدهترین نیروهایی که از او حمایت کردند عبارت بودند از: ارتش، دیوانسالاران، بازرگانان برخوردار از انحصار، صاحبان صنایعجدید وبخشهایی ازروشنفکران عمدهترین مخالفان او هم روحانیت، عشایروایلات، روشنفکران مترقی وطبقه کارگرکه بیرحمانه نیز ازسوی او سرکوب شدند»(فوران، 1389: 374). در این دوره نظامیان برخلاف دوره قاجار جای خانها را گرفتند همان طور که اشاره شد چون رضا خان متکی به ارتش خود بود سعی کرد دست آنها را در مناطق آزاد بگذارد، و آنها نیز در نقاط مختلف کشور با تهیه املاک برای خود سعی کردند جای حکام ایالات و ولایات را بگیرند و نیز در تقلیل قدرت ایالات و ولایات عشیرهای نقش اساسی داشتند(سریعالقلم، 1386 : 111). دراین دوران رضاخان سعی کرد باکمک نخبگان، دیوانسالاری را نوسازی کند چون یکی ازپایههای مهم تمرکزقدرت او بود، او با الگو قرار دادن کمال آتاتورک، قشر جدیدی از ارتشیان و کارمندان ادارات را تشکیل داد، البته این قشر نتوانست در قدرت شاه خللی به وجود بیاورد، بلکه فقط در قدرت نوعی جابجایی صورت گرفت(شهرام نیا و دیگری، 1389: 79). نخبگانفکری این دوره هم که بیشترتحصیلکرده اروپا وعدهای هم آمریکایی بودند، اکثراً ازمحصلینی بودند ازطبقات مختلف و حتی کم درآمد که با بهرهبرداری ازبورسهای دولت به غرب رفتند و در بازگشت امور مهم را در داخل دولت ویا در مشاغل آزاد به دست گرفتند و این عامل که ایده تحصیل خوب ، زندگی خوب را پدید میآورد سبب پیدایش تحرک در جوانان هم شد و آنها این را فهمیدند که اصل و نسب نیستکه به انسان هویت میبخشد، این نخبگان بعداً توانستند زیربنای اقتصادی واجتماعی ایران مدرن را پایهگذاری کنند(بهنام، 1383: 150). اما دراین دوران نخبگان از امنیت شغلی لازم برخوردار نبودند « در این دوره هیچ کس از برکناری بدون تشریفات، دستگیری خودسرانه، زندانی، تبعید وکشته شدن مصون نماند به خصوص بعد از تحکیم پایه حکومت پهلوی»( شهرام نیا و دیگری، 1389: 83). تاثیراتمتقابلنخبگان ]فکریو ابزاری[ و درباردر دورانپهلوی اول نظامیکه رضا خان به وجود آورد در واقع همان ویژگیهای نظام نخبه گرایی قاجارها را حفظ کرد، فرق این دوره فقط آن بود که ارتش و نظامیان برخلاف گذشته بیشر در بازی سیاسی نقش داشتند و از بازی و تاثیر شاهزادگان و مالکان کاسته شد(ازغندی، 1388: 112). در این نظام دوباره شاه در هرم قدرت در قلب دایره و در راس آن قرار گرفت، دوباره روابط نزدیک با شخص اول مملکت از اهرمهای مهم کسب امتیاز و ایفای نقش در امور سیاسی- اجتماعی شد و دربار به صورت مجموعه ای وابسته به شاه درجهت افزایش قدرت مطلقه او تلاش میکرد و درنهایت گفتمانی که ازمشروطه و آزادی شکل گرفته بود توسط روشنفکران و با تلاشهای آنها جای خود را به اقتدارگرایی و تقویت حکومت مرکزی و در نهایت استبداد و بسته شدن فضای روشنفکری داد(امیری، 1383: 139). «جدراین دوره نخبگان حاکم نیزقدرت را از شاه میگرفتند و هرچه به شاه نزدیکتر میشدند ازقدرت بیشتری برخوردارمیگردیدند این قدرت به اراده شاه وابسته بود و هرآن ممکن بود از افراد گرفتهشود» (شهرام نیا و دیگری، 1389: 78). دراین دوران دوباره بازیگران اصلی و رسمی دستگاه حکومت پهلوی براساس پیوندها وتعلقات خانوادگی به کار گرفته میشدند، وقتی این تعلقات به حدی رسید که حتی نخبگانی که در رسیدن شاه به قدرت نقش داشتند یکی پس از دیگری از طرق مختلف معدوم شدند و شاه تمام قدرت و اختیارات را در دست خود متمرکز نمود و تمام نخبگان چه سیاسی و چه فکری را با ساز وکار و شیوه خاصی ازصحنه سیاسی طرد کرد(ازغندی، 1374: 963). « ابراهامیان » درباره رضا شاه میگوید: «او روز نامههای مستقل را تعطیل کرد و مصونیت پارلمانی نمایندگان را سلب کرد، احزاب سیاسی را از بین برد ، حتی حزب تجدد را به دلیل سوء ظن احساسات جمهوریخواهی خطرناک و آن را غیر قانونی اعلام کرد»(آبراهامیان، 1388: 173). در این دوره روش جدید انتخاب دیوانسالاران به این صورت بودکه ابتدا نخست وزیر و همه وزرای آن را دربار انتخاب و سپس برای اخذ رای اعتماد، آنان را به مجلس می فرستادند (آبراهامیان ، 1388: 172). انتخابات مجلس دراین زمان در شرایطی انجام گرفت که به غیر از مجلس پنجم و تا حدودی مجلس ششم، هفت دوره بعدی نمایندگان مجلس که با اعمال نفوذ فرماندهان نظامی از شهرستانها انتخاب میشدند عامل یا طرفدار رضاخان بودند او در مجالس بعدی به احدی از مخالفان و منتقدین خود اجازه ورود به مجلس را نداد، از مجلس ششم تا سیزدهم را میتوان آرامترین و مطیعترین و در عین حال بی اثرترین مجالس دوره مشروطیت ایران به شمار آورد زیرا نمایندگان مجلس وظیفهایی جزء تملقگویی به رضا شاه و حمایت بی چون و چرا از دولتهای منصوب او برای خود قایل نبودند(طلوعی ، 1374: 726).
شروع حکومت پهلویدوم و خاستگاهنخبگاندرآن بلاخره رضا خان در شهریور 1320 ه.ش بعد از تصرف و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین، یکی به دلیل پشت کردن اکثر نخبگان مهم از او و دیگری نفرت شدید مردم ازعملکردش و نیزعدم وفاداری رضا خان به تعهدات و وفای به عهدی خود دررعایت حکومت مشروطه وهمچنین عدم داشتن پایگاهی معقول در میان مردم و... مجبور به استعفا شد و فرزندش جای او را گرفت(امیری، 1383: 58). بعد ازسال 1320 ه.ش شاه جدید میکوشید تاحد امکان با یافتن دوستان بیشتری موقعیت خود را حفظ کند، وی برای جلب اعتماد متفقین همکاری کامل با آنها ، حتی فرستادن نیروی داوطلب جنگ به اروپا را پذیرفت، متفقین نیز با امضای معاهده ای متعهد شدند که تا شش ماه پس از پایان جنگ نیروهای خود را از ایران بیرون ببرند و از خاندان پهلوی برای حکومت پشتیبانی کنند ، شاه جدید همچنین برای مطمئن ساختن مردم ونخبگان از برنگشتن دیکتاتوری، همهی زندانیان سیاسی را آزاد کرد، جنایتکاران و مستبدین قبلی را محاکمه کرد ، زمینهای وقفی را به موسسات مذهبی باز گرداند، دانشکده الهیات را در دانشگاه تهران تأسیس کرد، بسیاری از زمینهای ارثی را به دولت واگذار کرد تا در بین مالکان سابق آن زمینها تقسیم شود وججسعی کرد خود را یک جوان غیر سیاسی تحصیل کرده کشور دموکراتیک سوییس که همواره از حکمرانی مستبدانه پدرش ناراضی بود نشان دهد، او مراسم سوگند را در برابر نمایندگان مجلس انجام داد، امتیاز مصونیت پارلمانی نمایندگان را دوباره معتبر ساخت، استفاده ازالقاب اشرافی قدیم را درمراسم درباری تشویق کرد، ژاندارمری را به وزارت کشور واگذارکرد(آبراهامیان، 1388: 217). در این دوره شاه قدرتش را مثل پدرش بر روی سه ستون استوارکرد: « 1. نیروهای مسلح 2. شبکه حمایتی دربار 3. دیوانسالاری گسترده(همان: 535). و نیزستون چهارم نگهدارنده قدرتشاه تأسیس نظام حزبی وابسته بود»(همان: 541). او سعی بسیار کرد تا با افزایش تعداد ارتشیان ونیز تهیه صلاحهای متعدد جنگی برای آنها و افزایش سازمانهای امنیتی سلطه خود جرا بیشتر حاکم کند (همان: 536). محمد رضا آرام آرام بعد ازتحکیم قدرتش همان روش پدر ولی با ملایمت بیشتر را در برخورد با منتقدان در پیش گرفت و جلوی هرگونه انتقادپذیری و مشارکت را بست، محمد رضا به جای توجه به کانون و نهادهای مشارکت مدنی و قانونی سعی کرد با استفاده از ابزارهای غیر قانونی سرکوب بر این مملکت حکم براند و خودش هم در این باره میگوید: «در انجام کارها نیازی به مشورت نیست و دخالت در تصمیمات ممنوع است وحرف آخر را من میزنم ... و درجای دیگر میگوید باور کنید ملتی که خواندن و نوشتن نمیدانند تنها راه نجات اصلاحات اعمال شدیدترین دیکتاتوریها است»(ازغندی، 1374: 965).
تاثیراتمتقابلنخبگان]فکریوابزاری[ و درباردرپهلویدوم حکومت سیاسی عصر پهلوی به خصوص در دوران محمدرضا پهلوی عبارت بود: « ازغیر رسمی بودن سیاست، اعطای مناسب براساس میزان اطاعت از شاه نه براساس شایستگی و لیاقت ، وابستگی به ارتش و قدرت سرکوب، متکی به درآمدهای نفتی، بسته بودن فضای سیاسی و درکل وجود ساختار فرهنگ ناسالم سیاسی بود»(همان: 965 ). « در دوره پهلوی دوم ورود افراد به گروه و حوزه نخبگان به خاطر ارتباط خویشاوندگرایی این گروه با همدیگر و نه با دربار و شاه بوده و فقط انقیاد و سر سپردگی کامل به شخص شاه کافی بود تا از هر قشری فرد بتواند وارد حوزه نخبگان شود» (فیوضات ، 1375: 74). در دوره محمدرضا شاه نخبگان نیز مانند گذشته از امنیت لازم برخوردار نبودند، چون موقعیت سیاسی آنها به اراده شاه وابسته بود و دارندگان مشاغل مهم دولتی ازثبات، آرامش و امنیت لازم بهرهمند نبودند و برای کنار گذاشتن نخبگان اصلاحطلب از روشهایی مانند سیاست تفرقه بیانداز حکومت کن ویا تساهل و تشویق آن به فساد و سرکوب، تبعید، حبس، استفاده می کرد ( شهرام نیا و دیگری، 1389: 85 ). نخبگان درباری شامل اطرافیان خانواده شاه بودندکه نقش تعیین کنندهای درسازمانهای سیاسی کشور داشتند او از آنها از یک سو برای اداره امور سیاسی واز سوی دیگر برای ارتباط با نخبگان فکری استفاده میکرد، در واقع نخبگان درباری محرمان خانواده شاهی بودند و در نظام سیاسی مهمترین فرمانها را صادرمیکردند(ازغندی، 1388: 117). «پس رکن دیگر قدرت، حمایت درباری بودکه با درآمد نفتی ونیز از طریق بنیاد پهلوی به یکی از ثروتمندترین طبقه متمایز در ایران تبدیل شده بودند، آنها حتی از ترانزیت قاچاق مواد مخدر تا ساختمانسازی و دیگر کارها را انجام می دادند»(آبراهامیان، 1388: 233 ). سریعالقلم میگوید: «تا کودتای 1332 ه.ش به خاطر جوانی شاه، پراکندگی قدرت در ایران و فضای رقابت، بحث و گفتگو و مشروعیت و قانونمداری مطرح گردید، بسیاری از سیاستمداران این دوره ریشه خانی و از مالکان بزرگ و گاه ریشه عشایری داشتند، اما قطبی بودن دیدگاهها و منافع و دخالت شاه دوباره دیکتاتوری را به کشور بر گرداند و قاعده مبنایی انتخاب مدیرها و نخبگان از بین رفت، دوباره ساختار تملق گویی و چاپلوسی و دروغ رواج یافت و نتیجهی این ساختار بدبینی، اغراق گویی یا ضدیت با نهاد دولت و بیاعتمادی گسترده بود و چنین ساختاری فرد را ضعیف و ذلیل و استقلال رأی و عمل را از او می گیرد (سریعالقلم، 1386: 49). طوریکه ارتشبد فریدون جم فرزند نخست وزیر محمودجم درباره این دوره میگوید: «در حقیقت نخست وزیر خود اعلی حضرت ، وزیر خارجه خود اعلی حضرت ، وزیر اقتصاد خود اعلی حضرت بود و آنها فقط مجری دستورات بودند»(همان: 121-120). دراین زمان به خاطر افزایش درآمد نفت و رانت نفتی وبه تبع آن گسترش بوروکراسی و دیوانسالاری باعث شدکه نخبگان به خصوص فکری آن برای گذران زندگی به دولت وابسته شوند و از آرمانهای خود در مورد توسعه دست بکشند؛ «ججهم چنین برخلاف کشورهای اروپایی که ثروت عامل دستیابی به قدرت است در ایران قدرت زمینه دستیابی به ثروت را فراهم میکند، این وضعیت در دورهی پهلوی باعث شد که بسیاری از نخبگان شدیداً برای رسیدن به ثروت در تلاش برای دستیابی به قدرت با هم به رقابت و نزاع بپردازند»(شهرامنیا و دیگری، 1389: 85 ). هم چنین این گسترش دیوانسالاری اداری و نظامی باعث حذف رکن دیگر قدرت در گذشته یعنی شاهزادگان و زمینداران شد، هرچند این رشد مانند کشورهای پیشرفته عریض و طویل بود ولی کاملاً در اختیار شاه و وابسته به اراده او بود و او نیز به شیوه پدرسالاری عمل میکرد حتی نخست وزیران عصر پهلوی (بجز مصدق) تابع اراده شاه بودند، ]چون نه نماینده یک حزب بودند نه انتخاب شده مردم و نه صاحب یک ایدئولوژی[ و حتی هیأت وزیران در این زمان به نهادی بی محتوا و فاقد اختیارات تبدیل شده بود، وزیرها عمدتاً به جای تصویب آیین نامه و اخذ تصمیمات مفید، درجلسات آن هیأت به تأیید تصمیمات شاه میپرداختند(همان: 80 ). هرچند آنها در اداره امور اداری و روزمره مستقل بودند اما در مورد امور مهم و کلیدی حق دخالت نداشتند، مانند امور نظامی و سیاست خارجی(همان: 81 ). و در نهایت « طلوعی» میگوید: « محمدرضا شاه از پدر خود کمتر در انتخابات وکلای مجلس دخالت میکرد و به جز عدهای که در مورد آنها نظر داشت اکثراً نمایندگان با اعمال نفوذ اطرافیان از اعضای خانوادهاش گرفته تا صاحبان مقامات و اشخاص ذینفوذ مانند نخست وزیر یا وزیر دربار یا ریس ستاد وقت به وی تحمیل میشدند، از دوره بیست و یک به بعد بود که اشخاص طبقه پایین همه وارد مجلس شدند تا نشان دهندهی مردمی بودن چهره مجلس شوند؛ در این دوره عدم وابستگی به احزاب وابسته به دربار و نیز عدم نظر مثبت سازمان امنیت کشور (ساواک) از عوامل بازدارندگی راهیابی به مجلس بود(طلوعی، 1374: 747).
نتیجه با مطالعه دوران حکومت مشروطه در طول هفتاد سال که شامل دوره قاجار و پهلوی است، و بررسی جایگاه نخبگان در این دورهها در جامعه و در روابط دولت- ملت به این نتیجه میرسیم که در دوره قاجار، تمایز نخبگان چه ابزاری و چه فکری به علت وجود جامعه استبدادزده، مشکل و کاری بس دشوار بوده، البته این تمایز در دورههای بعد نیز وجود داشت ، اکثر نخبگان این دوره ]به غیر از امیرکبیر و قایم مقام[ از طبقه فرادست بودند و شامل خاندانهای اشرافی، مالکان بزرگ و ثروتمند و تا حدودی هم روحانیون متنفذ و بازرگانان ثروتمند بودند، البته این وابستگی بستگی به نوع روابط آنها با دربار داشت چه روابط خویشاوندی و چه روابط غیر خویشاوندی، البته روابط خویشاوندی در این دوران برای قرار گرفتن در گروه نخبه بسیار حائز اهمیت بود، یعنی هر چه روابط خویشاوندی و نزدیکی به دربار بیشتر می بود در نتیجه داشتن جایگاه والاتر در جامعه نیز بیشتر میبود. « با پیروزی انقلاب مشروطه نخبگان ابزاری و فکری، وضعیت نخبگان را در ایران کهن و عشیرهای (ایلیاتی) را که غیرمتحرک و هدایت شده بود به هم زدند و توانستند این نظام را به نظام قانونی و بر پایه تودهوار تبدیل کنند و با تشکیل مجلس شورای ملی نخبگان جدید سهم عمدهای از نمایندگان مجلس را به خود اختصاص دادند و جزئی از طبقه حاکم کشور گردیدند» (آجدانی ، 1387: 172). با گذشت زمان به علت فقدان حکومت نیرومند مرکزی و به دنبال آن شورش نخبگان محلی ]سران ایلات و ولایات[ و ضعف امور اداری ومالی، نبود ارتش دائمی و نفوذ بیش ازحد بیگانگان در امور داخلی و بر شریانهای تصمیمگیری و عدم ثبات شخصیتی و فکری نخبگان ابزاری و فکری و نیز نداشتن یک مرامنامه ثابت و پایدار و ... باعث شد که نخبگان به دنبال یک مستبد اصلاحگر بگردند که آن را در رضا خان یافتند و به او پیوستند به امید اینکه بتوانند قانون، آزادی، دموکراسی، توسعه وترقی، مدرنسازی ... را با استبداد اصلاحگر به پیش ببرند و در این راه نقش طبقه متوسط چشمگیرتر از گذشته بود و به خصوص تازه به دوران رسیدهها سعی کردند با تحصیلات بالای خود وارد گود فرایند تحولات در جامعه شوند، اما در این دوره هم نخبگان ابرازی و هم فکری آن طور که شایسته آنها بود نتوانستند به دلایل وجود ساختار استبدادی، وابستگی فکری به نظریههای غربی، بیگانگی با فرهنگ بومی، اتخاذ شیوههای افراطی در مقابل با سنت، برقراری سیاست غیر رسمی و سنت تخریب و عدم نهادهای مدرن مدنی و اقتصاد دولتی ونامتعادل و ... درتحولات سیاسی و اجتماعی نقش مثمرثمر داشته باشند(شهرام نیا و دیگری، 1389: 103-102). در دوران پهلویها هرچند نخبگان فکری در ترویج فکر ترقی و آشنا کردن جامعه با جهان توسعه یافته و... دستاوردهایی داشتند اما آنها را نیز استبداد درحیطه خودش گرفت : « بنابراین زندگی نخبگان در دوره رضا شاه با اینکه فقیرانه نبود اما قطعاً میتوانست ناگوار و حقیرانه و کوتاه باشد»(آبراهامیان، 1376: 156 ). اما آنچه که باید در این مقاله به آن اشاره کرد که از دید اکثر نویسندگان کمتر به آن پرداخته شده این است که به نقش مردم و تودهها کمتر توجه شده، تودههایی که نه حق خواستن داشتند و نه خودشان این حق را خواستند و سعی هم نکردندکه بخواهند و هرگز هم در مقام پرسش حق بر نیامدند و اگر زمانی هم به صورت محدود خواستند چون مقلد بودند و خواست خودشان نبود، تداوم نداشت و خیلی سریع خاموش می شد. به طور کلی در تمام دوره هفتاد ساله مشروطه :1. اکثر نخبگان حاکم از طبقه فرادست و وابسته به دربار و از افراد مورد اعتماد دربار بودند مانند نخست وزیران و وزیران و نمایندگان مجلس این دوره؛
منابع آبراهامیان، ی. (1388). ایران بین دو انقلاب. ترجمه: ا، محمدی و دیگری. تهران: انتشارات نی. چاپ پانزدهم. آبراهامیان، ی. (1376). مقالاتیدرجامعهشناسی ایران. ترجمه: س، ترابی فارسانی. تهران: نشر پژوهش شیرازه. چاپ اول. آجدانی، م. (1387). مشروطه ایرانی. تهران: نشر اختران. چاپ نهم. آزاد ارمکی، ت. (1380). مدرنیته ایرانی (روشنفکران و پارادایم عقبماندگیدر ایران). تهران: نشر اجتماع. چاپ اول. آل احمد، ج. (1357). در خدمت و خیانت روشنفکران. تهران: انتشارات خوارزمی. چاپ اول. ازغندی، ع. (1372).مکتب نخبهگرایی و بانیان آن. مجله سیاست خارجی. شماره 4 ، صص 745 - 723. ازغندی، ع. (1388). نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب. تهران: انتشارات قومس. چاپ چهارم. ازغندی، ع. (1374). تاثیر نخبگان قاجاریه بر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران. فصلنامه خاورمیانه. شماره 3، صص 735 -703. ازغندی، ع. (1374).بازیگران رسمی قدرت سیاسی ایران عصرپهلوی. فصلنامه خاورمیانه. شماره 4، صص 995 - 959. اکبری، م. (1371).ویژگیهای ساختار قدرت در ایران. مجله نامه فرهنگ. شماره 4 ، صص 91 - 81. امیری، ج. (1383). روشنفکری و سیاست (بررسیتحولاتروشنفکریدرایران معاصر). تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی. چاپ اول. ایمان، م. (1388). مبانی پارادایمیروشهایکمی و کیفیتحقیق درعلوم انسانی. قم: موسسه چاپ زیتون. چاپ اول. باتامور، ت. (1381). نخبگان و جامعه. ترجمه: ع، طیب. تهران: انتشارات شیرازه. چاپ دوم. بشریه، ح؛ و دیگری. (تیر1383). بررسی چرخش نخبگان در ایران دوره قاجار. مجله نامه پژوهش. شماره 10، صص 86 -45. بهنام، ج. (1383). ایرانیان و اندیشه تجدد. تهران: انتشارات فرزان روز. چاپ دوم. تاجیک، م. (1382). تجربه بازی سیاسی در میان ایرانیان. تهران: انتشارات نشر نی. چاپ اول. دلاور، ع. (1380). مبانی نظری و عملی پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی. تهران : انتشارات رشد. چاپ اول. روشه، گ. (1380). تغییرات اجتماعی. ترجمه: م، وثوقی. تهران: انتشارات نی. چاپ یازدهم. زونیس، م. (1387). روانشناسی نخبگان سیاسی ایران. ترجمه: پ، صالحی و دیگران. تهران: انتشارات چاپخش . چاپ اول. سرمد؛ و دیگری. (1376). روشهای تحقیق در علوم رفتاری. تهران: انتشارات آگه. چاپ اول. سریعالقلم، م. (1386). فرهنگ سیاسی ایران. تهران: انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی. چاپ اول. شجیعی، ز. (1383). نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی.. (4 جلد) جلد دوم و چهارم، تهران: انتشارات سخن. چاپ دوم. شهرامنیا؛ و دیگری. (بهار1389).ناکارآمدی نخبگان سیاسی در کارآمدسازی روند توسعه ایران عصر پهلوی. فصلنامه گنجینه اسناد. شماره اول، صص 105-74. شیخزاده، ح. (1385). نخبگان و توسعه ایران. تهران: انتشارات مرکز بازشناسی اسلام و ایران. چاپ اول. طلوعی، م. (1374). بازیگران عصر پهلوی (از فروغی تا فردوست ). جلد اول و دوم، تهران: انتشارات علم. چاپ سوم. فوران ،ج. (1389). مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران ازصفویه تا سالهای پیش از انقلاب. ترجمه: ا، تدین. تهران: انتشارات رسا. چاپ دهم. فیوضات، ا. (1375). دولت درعصر پهلوی. تهران: انتشارات چاپ پخش. چاپ اول. کدی، ن. (1386). ریشههای انقلاب ایران. ترجمه: ع، گواهی. تهران: انتشارات نشر علم. چاپ اول. کسروی، ا. (1385). تاریخ مشروطه ایرانی. تهران: انتشارات نگاه. چاپ سوم. کوزر، ل. (1373). زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی. ترجمه: م، ثلاثی. تهران: انتشارات علمی. چاپ پنجم. ملک زاده، م. (1383). تاریخ انقلاب مشروطیت ایران.4 جلد، تهران: انتشارات سخن. چاپ اول. همایون، ن. (1384). مشروطه خواهی ایرانیان (مجموعه مقالات). جلد 2، تهران: انتشارات باز. چاپ اول. 1. کارشناسی ارشد پژوهشگری علوم اجتماعی دانشگاه آزاد واحد خلخال- ایران (نویسنده مسئول). E-mail: khoshhal54@gmail.com 2. عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خلخال، گروه علوم اجتماعی؛ خلخال- ایران. E-mail: abedinisamad@gmail.com | ||
مراجع | ||
آبراهامیان، ی. (1388). ایران بین دو انقلاب. ترجمه: ا، محمدی و دیگری. تهران: انتشارات نی. چاپ پانزدهم. آبراهامیان، ی. (1376). مقالاتیدرجامعهشناسی ایران. ترجمه: س، ترابی فارسانی. تهران: نشر پژوهش شیرازه. چاپ اول. آجدانی، م. (1387). مشروطه ایرانی. تهران: نشر اختران. چاپ نهم. آزاد ارمکی، ت. (1380). مدرنیته ایرانی (روشنفکران و پارادایم عقبماندگیدر ایران). تهران: نشر اجتماع. چاپ اول. آل احمد، ج. (1357). در خدمت و خیانت روشنفکران. تهران: انتشارات خوارزمی. چاپ اول. ازغندی، ع. (1372).مکتب نخبهگرایی و بانیان آن. مجله سیاست خارجی. شماره 4 ، صص 745 - 723. ازغندی، ع. (1388). نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب. تهران: انتشارات قومس. چاپ چهارم. ازغندی، ع. (1374). تاثیر نخبگان قاجاریه بر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران. فصلنامه خاورمیانه. شماره 3، صص 735 -703. ازغندی، ع. (1374).بازیگران رسمی قدرت سیاسی ایران عصرپهلوی. فصلنامه خاورمیانه. شماره 4، صص 995 - 959. اکبری، م. (1371).ویژگیهای ساختار قدرت در ایران. مجله نامه فرهنگ. شماره 4 ، صص 91 - 81. امیری، ج. (1383). روشنفکری و سیاست (بررسیتحولاتروشنفکریدرایران معاصر). تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی. چاپ اول. ایمان، م. (1388). مبانی پارادایمیروشهایکمی و کیفیتحقیق درعلوم انسانی. قم: موسسه چاپ زیتون. چاپ اول. باتامور، ت. (1381). نخبگان و جامعه. ترجمه: ع، طیب. تهران: انتشارات شیرازه. چاپ دوم. بشریه، ح؛ و دیگری. (تیر1383). بررسی چرخش نخبگان در ایران دوره قاجار. مجله نامه پژوهش. شماره 10، صص 86 -45. بهنام، ج. (1383). ایرانیان و اندیشه تجدد. تهران: انتشارات فرزان روز. چاپ دوم. تاجیک، م. (1382). تجربه بازی سیاسی در میان ایرانیان. تهران: انتشارات نشر نی. چاپ اول. دلاور، ع. (1380). مبانی نظری و عملی پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی. تهران : انتشارات رشد. چاپ اول. روشه، گ. (1380). تغییرات اجتماعی. ترجمه: م، وثوقی. تهران: انتشارات نی. چاپ یازدهم. زونیس، م. (1387). روانشناسی نخبگان سیاسی ایران. ترجمه: پ، صالحی و دیگران. تهران: انتشارات چاپخش . چاپ اول. سرمد؛ و دیگری. (1376). روشهای تحقیق در علوم رفتاری. تهران: انتشارات آگه. چاپ اول. سریعالقلم، م. (1386). فرهنگ سیاسی ایران. تهران: انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی. چاپ اول. شجیعی، ز. (1383). نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی.. (4 جلد) جلد دوم و چهارم، تهران: انتشارات سخن. چاپ دوم. شهرامنیا؛ و دیگری. (بهار1389).ناکارآمدی نخبگان سیاسی در کارآمدسازی روند توسعه ایران عصر پهلوی. فصلنامه گنجینه اسناد. شماره اول، صص 105-74. شیخزاده، ح. (1385). نخبگان و توسعه ایران. تهران: انتشارات مرکز بازشناسی اسلام و ایران. چاپ اول. طلوعی، م. (1374). بازیگران عصر پهلوی (از فروغی تا فردوست ). جلد اول و دوم، تهران: انتشارات علم. چاپ سوم. فوران ،ج. (1389). مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران ازصفویه تا سالهای پیش از انقلاب. ترجمه: ا، تدین. تهران: انتشارات رسا. چاپ دهم. فیوضات، ا. (1375). دولت درعصر پهلوی. تهران: انتشارات چاپ پخش. چاپ اول. کدی، ن. (1386). ریشههای انقلاب ایران. ترجمه: ع، گواهی. تهران: انتشارات نشر علم. چاپ اول. کسروی، ا. (1385). تاریخ مشروطه ایرانی. تهران: انتشارات نگاه. چاپ سوم. کوزر، ل. (1373). زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی. ترجمه: م، ثلاثی. تهران: انتشارات علمی. چاپ پنجم. ملک زاده، م. (1383). تاریخ انقلاب مشروطیت ایران.4 جلد، تهران: انتشارات سخن. چاپ اول. همایون، | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6,818 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,521 |