تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,266 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,901 |
بحران هویت ملی و شکاف دولت و ملت در عصر جهانی شدن: نقش زبان و مذهب در بحث هویت ملی در تاجیکستان و قزاقستان | ||
فصلنامه مطالعات روابط بین الملل | ||
مقاله 8، دوره 3، شماره 12، آذر 1389، صفحه 229-262 اصل مقاله (402.88 K) | ||
نوع مقاله: پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
عبدالعلی قوام1؛ ندا محمد2 | ||
1استاد دانشگاه شهید بهشتی، گروه علوم سیاسی | ||
2دانش آموخته کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه آزاداسلامی | ||
چکیده | ||
چکیده هویت به عنوان سازمان دهنده معنا، نقش، کارکردها و هسته نظام اجتماعی یکی از مهمترین مباحثی است که بشر در طول حیات خود به طرق گوناگون در پی حفظ و تعریف آن بوده است. در جریان جهانی شدن و مباحث ساختار شکنانه پست مدرنیسم نیز یکی از مهمترین مسائلی که دستخوش تحول و دگرگونی شده، هویت است. بدین طریق هویتها کارکرد مذکور را تا حد زیادی از دست داده و این تحول عامل نوعی بحران هویتی شده است. مهمترین نوع هویت به عنوان نماد انسجام جمعی هویت ملی است. در این حال دولتهایی که تا دیروز نقش برجسته ای در حفظ انسجام و تعریف هویت ملی داشته کارکرد خود را از دست داده و سعی در حفظ قدرت خود با ایجاد یک نظام معنایی محدود شده به دولت می نمایند و سعی دارند تا تعریف جامعی از هویت برساخته خود ارائه داده و با قدرت تحمیل، سرکوب و ارعاب این هویت برساخته دولتی را به عنوان نمادی از هویت ملی جامعه نمایش دهند در حالی که ممکن است مولفه های هویتی تعیین شده توسط چنین دولتهایی با مولفه های هویت ملی جامعه چنان متفاوت و حتی متضاد باشد که برای حل این تعارض اقدام به ایدوئولوژیک نمودن معانی تعریف شده توسط دولت با استفاده از ابزارهای گوناگونی چون عمل خشونت آمیز، سانسور، ارعاب و غیره نمایند. این امر در بلند مدت می تواند عامل جدایی دولت از بستر جامعه و افزایش استقلال عمل آن و در نهایت شکاف دولت و ملت شود. | ||
کلیدواژهها | ||
واژگان کلیدی: هویت؛ بحران هویت؛ هویت ملی؛ هویت دولتی؛ دولت؛ ملت؛ جهانی شدن؛ شکاف دولت و ملت | ||
اصل مقاله | ||
بحران هویت ملی و شکاف دولت و ملت در عصر جهانی شدن: دکتر سید عبدالعلی قوام* ندا محمد** چکیدههویت به عنوان سازمان دهنده معنا، نقش، کارکردها و هسته نظام اجتماعی یکی از مهمترین مباحثی است که بشر در طول حیات خود به طرق گوناگون در پی حفظ و تعریف آن بوده است. در جریان جهانی شدن و مباحث ساختار شکنانه پست مدرنیسم نیز یکی از مهمترین مسائلی که دستخوش تحول و دگرگونی شده، هویت است. بدین طریق هویتها کارکرد مذکور را تا حد زیادی از دست داده و این تحول عامل نوعی بحران هویتی شده است. مهمترین نوع هویت به عنوان نماد انسجام جمعی هویت ملی است. در این حال دولتهایی که تا دیروز نقش برجسته ای در حفظ انسجام و تعریف هویت ملی داشته کارکرد خود را از دست داده و سعی در حفظ قدرت خود با ایجاد یک نظام معنایی محدود شده به دولت می نمایند و سعی دارند تا تعریف جامعی از هویت برساخته خود ارائه داده و با قدرت تحمیل، سرکوب و ارعاب این هویت برساخته دولتی را به عنوان نمادی از هویت ملی جامعه نمایش دهند در حالی که ممکن است مولفه های هویتی تعیین شده توسط چنین دولتهایی با مولفه های هویت ملی جامعه چنان متفاوت و حتی متضاد باشد که برای حل این تعارض اقدام به ایدوئولوژیک نمودن معانی تعریف شده توسط دولت با استفاده از ابزارهای گوناگونی چون عمل خشونت آمیز، سانسور، ارعاب و غیره نمایند. این امر در بلند مدت می تواند عامل جدایی دولت از بستر جامعه و افزایش استقلال عمل آن و در نهایت شکاف دولت و ملت شود. واژگان کلیدی: هویت، بحران هویت، هویت ملی، هویت دولتی، دولت، ملت، جهانی شدن، شکاف دولت و ملت* استاد دانشگاه شهید بهشتی، گروه علوم سیاسی، تهران، ایران ** دانش آموخته کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه آزاداسلامی، واحد علوم و تحقیقات تهران مقدمههویت بخش جدا نشدنی و به نوعی معرف موجودیت و کیستی و چیستی انسان است. از طریق هویت است که هر فرد می تواند خود را شناسایی کرده و به دیگران بشناساند و در واقع هویت وجه تمایز هر فرد از افراد دیگر است. اگر این تعریف را به یک جمع کثیری چون ملت تعمیم دهیم در واقع هویت ملی نیز معرف خصایص یک ملت و وجه تمایز آن با سایر ملل است. امروز با بحث جهانی شدن بسیاری بر این اعتقادند که مفاهیمی چون هویت که مشخص کننده یک امر خاص است دیگر معنا ندارد. این گروه هویتها را سیال و بی حد و مرز می دانند. همچنین معتقدند که دولت و ملت نیز مفاهیمی کلی و انتزاعی هستند که رنگ باخته و بنابر این هویت ملی به عنوان نماد ویژگی های خاص یک ملت نیز بی معناست. از سوی دیگر عده ای بر این باورند که جریان جهانی شدن موج جدیدی از امپریالیسم برای استثمار بیشتر جهان سوم است. اینان معتقدند که غرب سعی دارد از طریق گسترش ارتباطات، رسانه ها، اینترنت و غیره فرهنگ ملل جهان سوم را هدف قرار داده و آنرا مورد تهاجم قرار دهند و در این حال فرهنگ ملل جهان سوم استثمار می شود (قاسمی، 1383: 157- 160). به تعبیر دیوید هلد نظم بین المللی در حال حاضر به واسطه دولت و ساختارهای متکثر مشخص می شود. در این وضع این پرسش مطرح است که آیا این نظام دوچهره راه حلی برای مسائل بنیادین تفکر سیاسی مثل اساس نظم و مدارا، دموکراسی و مسئولیت پذیری و حکومت مشروع دارد؟ (Held، 1991: 72-138). در این راستا مانوئل کاستلز می گوید که آنچه واقعا اهمیت دارد این است که نظام نوین قدرت بر اساس تکثر منابع قدرت مشخص می شود و دولت ملی فقط یکی از این منابع است. از نظر وی دولتهای ملی فاقد موضوعیت شده یا از بین خواهند رفت. دولتهایی که در این دوره تاریخی هنوز قدرتمند باقی مانده مثل کره جنوبی و ژاپن از طریق یکپارچگی اجتماعی و هویت فرهنگی بدین امر نائل شده اند. اجتماع گرایی ارادی در واقع دولتها را در جامعه به تازگی جهانی شده بر می سازد اما طی این فرایند به طور قطع دولت ملی را تضعیف کرده و شاید خود مفهوم دولت ملی را از طریق مسخر ساختن آن به دست هویتهای معین زیر سوال می برد(کاستلز، 1380: ج2 / 363-365). با این تعاریف برخی از دولتها در کشورهای مذکور پیش فرضهایی را در ذهن خود ایجاد کرده، با پیش فرضهای برساخته خود اقدام به ایجاد هویت ملی می نمایند تا بتواند در مقابل موج مذکور مقاومت کند. به عبارتی دولتها سعی می کنند برای مقابله با جریان جهانی شدن تعریفی از خود ارائه داده تا نمایانگر ایستادگی، ثبات و نظم هویتی آنها باشد. اینان مولفه های هویتی خود را بر اساس تفکرات و منش خود انتخاب کرده و در این حال حق انتخاب و اختیار را از بخشی از ملت خود دریغ می کنند در حالی که امروز هویتها امکان ایستایی و عدم تحرک ندارند. این نوع هویت در دنیای سنت قابل طرح بوده اما با ورود به دنیای مدرن و سر برآوردن هویتهای تازه، هویتهای قبلی خدشه دار شد و با ورود به دنیای الکترونیک و جامعه شبکه ای، تکثرگرایی و نسبیت گرایی سر بر آورد و همین امر ما را در معرض تغییراتی پرشتاب قرار می دهد و هویتهای پیشین را از ما گرفته و به جای آن نه تنها هویت تازه ای به ما نمی دهد بلکه ما را به سمت وضعیت ناپایداری سوق می دهد که آن را به عنوان هویتهای متکثر، دیجیتالی، ناپایدار و یا فراهویت تعبیر کرده اند (علیخانی، 1386: 21-22). در این شرایط بحث مشروعیت دولت مطرح می گردد. دولت، قدرت یا هیئت حاکمه همان ساختار پیچیده سیاسی است که بشر برای ایجاد امنیت خود اقدام به تاسیس آن کرده است یا به خودی خود با پیدایش جوامع انسانی بوجود آمده است. مهمترین مقوله ای که در این راستا مطرح می شود رابطه فرد با دولت یا قدرت است. مشروعیت یعنی توجیه حضور و پیروی از دولت از سوی اعضای ملت به شرط وجود نظم اجتماعی در سطح کلان از یک سو و حداکثر همنوایی افراد جامعه با هنجارها، ارزشها و قوانین و کارکردهای مطلوب نهادهای اجتماعی از سوی دیگر می باشد (کریمی، 1388: 14-15). حال بر خلاف نظر عده ای که معتقدند مفاهیمی چون ملت و هویت بی معنا هستند، اگر موج جهانی شدن چنان گسترش یابد که نقش کنترل گر دولت را به شدت کاهش دهد، این ملت در تضاد آیا می توانند به حیات خود به عنوان یک ملت واحد ادامه دهند؟ آیا آنقدر آگاهی دارند که بتوانند در کنار تبدیل شدن به شهروند جهانی در حفظ خاطره و تاریخ خود، هویت خود و چیستی و کیستی خود تلاش کنند؟ دنیای بدون هویت دنیای هرج و مرج و نامعلوم است و می توان گفت خطرناکتر از وضع آنارشی است (قوام، 1386: 225). همانطور که ذکر شد انسان بدون هویت نمی تواند موجودیت داشته باشد. در مباحث روانشناختی فردی که هویت خود را از دست داده و دچار بحران هویتی شده به عنوان فردی بیمار تلقی می شود. حال اگر ملتی هویت نداشته و نتواند از خود تعریفی دهد، ملتی بیمار نیست؟ آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار می گیرد بحث شکاف دولت و ملت بر اساس گفتمان و تعریف متفاوت از هویت ملی است که می تواند در گام اول منجر به تنشهای هویتی و در گام بعد بحران هویتی شود. همانطور که ذکر شد هویت پیش شرط هر نوع عمل بویژه عمل اجتماعی و شرط لازم توسعه است (علیخانی، 1386: 20). لئونارد بایندر معتقد است برای رسیدن به رشد و توسعه باید از پنج بحران گذشت (بحران هویت، مشارکت، نفوذ، مشروعیت و توزیع). کشورهای توسعه یافته به بهترین نحو از بحرانهای مذکور بویژه هویت و مشروعیت گذشته اند اما تلاش کشورهای توسعه نیافته در بازسازی اسطوره های بومی و تلاش برای باز پروری سنتها نمایانگر شکست نخبگان جوامع مذکور در این زمینه است. بحرانهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مزمن در بسیاری از این کشورها ناشی از همین امر است زیرا مشروعیت دولتها که جایگاه نخبگان سیاسی است از آنجا ناشی می شود که بتوانند خدمات مورد علاقه مردم را تهیه کنند (زواری، 1383: 20-21) نه ایده آل های یک اقلیت صاحب نفوذ و قدرت را. سوال اصلی مطرح در این مقاله این است که آیا بین مشروعیت و پذیرش هویت ملی از سوی ملت ارتباطی وجود دارد یا به عبارتی آیا هویت ملی که دولت طبق مولفه های خاص به عنوان هویت کلان ملت خود تعریف می کند در صورتی که با مولفه های هویتی مد نظر مردم و شرایط در حال گذار بین المللی متفاوت باشد می تواند عامل ایجاد تنش هویت ملی شده و در نهایت بحران هویت ملی برخاسته از این تنش عامل شکاف دولت و ملت شود؟ آیا این امر بیشتر در جوامع یکپارچه به لحاظ فرهنگی، قومی، زبانی، مذهبی و... آثار منفی به جا می گذارد یا جوامع چند پاره ؟ آسیای مرکزیپنج کشور آسیای مرکزی – قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان – در اوایل قرن بیستم تحت کنترل اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده و نام آنها بر اساس گروه های نژادی ساکن در این دولتها انتخاب شده است. این کشورها بعد از سقوط شوروی در سال 1991 به استقلال رسیدند. با رسیدن به استقلال پرسشهایی در زمینه های هویت ملی، منطقه ای و مذهبی در مقابل قدرت سیاسی و نحوه کنترل اجتماعی و اقتصادی آنها مطرح شد. در دوره ای که شوروی کنترل خود را در این کشورها حفظ کرده و در کنار آن سالهای طولانی نفوذ روسها مشکلات مهمی در تشکیلات سیاسی و اجتماعی این دولتهاست. در دوره نفوذ شوروی، واقع شدن این کشورها در منطقه استراتژیک، تاریخ غنی، منابع طبیعی گسترده نفت و گاز توجه غرب و همچنین چین را به خود جلب کرد. به هنگام استقلال نظرات زیادی در منطقه و خارج از آن در خصوص تأثیر احتمالی عامل اسلام در سیاست و جامعه بیان شد. در تاجیکستان دولت و گروه های اسلامی، به رهبری حزب نهضت اسلامی، به زودی در مناقشه ای درگیر شدند که به وقوع جنگ داخلی در اواسط 1992 منجر گردید. این رویداد موجب شد تا عده ای آن را به منزله تاثیر مثبتی بر جریان موجی از بنیادگرایی اسلامی در منطقه تلقی کنند. بی تردید اسلام یکی از عوامل این مناقشه بوده ولی علت اصلی آن نبوده و در جریان کشمکش بر سر تفوق ملی که به دنبال ضعف سلطه مسکو میان گروه های مختلف منطقه ای بروز کرد، اهمیت خود را نشان داد. این کشمکش به مدت 5 سال و به طور پراکنده ادامه یافت و سرانجام در پی امضای پیمان صلح میان گروه های مبارز در ژوئن 1997 رسماً به پایان رسید. نگرانی مربوط به امکان سرایت تنشهای های داخلی تاجیکستان به کشورهای همسایه تحقق نیافته، با این حال این نظریه عامل اسلامی کلید سیاست های آسیای مرکزی بوده و هنوز پا بر جاست. با پیچیده تر شدن موضوع اسلام و آثار آن در آسیای مرکزی، اغلب محققان به نتایج متفاوتی رسیده اند. با در نظر گرفتن این مشکلات، داشتن دیدگاهی وسیع از این وضعیت، تقریباً غیر ممکن به نظر می رسد. این دسته از محققان تحولات گرایش های پدید آمده در دهه 1980 را در قالب سه دسته بندی نشان می دهند: اسلام سنتی، اسلام مورد حمایت دولت و اسلام تندرو. مسئله دیگر بحث فعالیتهای بلشوویکها بر علیه اسلام و نقش موثر آن بر زندگی سیاسی این کشورها است که به تاثیر خود بر سیاستها و استراتژیهای رهبران سیاسی شوروی در کشورهای آسیای مرکزی ادامه داد. بلافاصله بعد از استقلال، رهبران این کشورها اقدام به اتخاذ سیاستها و راهکارهایی کردند که مربوط به بحث هویت ملی بود و از جمله این سیاستها می توان به بحث مذهب بویژه اسلام اشاره کرد. آنها همچنین شاهد فعالیت گروه های مذهبی با عنوان " مانیفست بنیادگرایی دینی " یا به عبارتی " وهابیت " بودند (Zelkina, 1999: 355) که این امر باعث شد تا این دولتها چنین فعالیتهایی را تهدیدی بر علیه امنیت ملی و سیاسی خود تلقی کنند. این پنج دولت آسیای مرکزی کاملا در محاصره ویژگی های جغرافیایی هستند و به طور استراتژیکی بین چین در شرق، پاکستان، افغانستان و ایران در جنوب، روسیه در شمال و دریای مازندران در غرب قرار دارند. به لحاظ تاریخی این منطقه مرکز شهرنشینی، کشاورزی و مسیر تجاری مشهور به جاده ابریشم بین اروپا و چین و همچنین جنوبی ترین مسیر برای مرتبط ساختن خاورمیانه به هند محسوب می شد. این منطقه همچنین تحت تاثیر سنتهای پارسی – اسلامی در خاورمیانه و هجوم مغولها است. به علاوه تنوعات جغرافیایی مثل ارتفاعات و کوهستانها، کویر و دشتهای سرسبز بر نوع زندگی در این منطقه تاثیر به سزایی داشته است. رودخانه بزرگ آن آمودریا، سیردریا و رودخانه حاری که از دریای آرال و مازندران تغذیه می شوند، به عنوان مرزهای سیاسی، جغرافیایی و فرهنگی در طول تاریخ محسوب می شوند. به عنوان نمونه آمودریا بخش ترکی و سلطنت مغول را در آسیای مرکزی از سلطنت ایران در جنوب جدا می ساخت (Rashid, 2002: 16). بنابراین محیط های جغرافیایی گوناگون باعث شکل گیری تنوعات زیستی، کوچ نشینی، کشاورزی و تنوعات روانی و شخصیتی بسیاری شده است. از هفتم تا ششم قبل از میلاد منطقه مذکور متعلق به اقوام ایرانی بوده است. سنتها و قومیتهای ایرانی و ترکی زمینه توسعه و گسترش گروه های کنونی ساکن در آسیای مرکزی را ایجاد کرده که از جمله آنها می توان به تاجیک ها، ترکمن ها، قرقیزها و قزاق ها اشاره کرد (Polonskaya & Malashenko, 2008: 4-5). به علاوه اسلاوها نیز در طول دوران حکومت روسها وارد این منطقه شدند (Gunn, 2003: 394). زبانهایی که اکنون در این منطقه مورد استفاده است فارسی، روسی، تاجیک و... است اما عموما زبان محاوره ای روسی است که زبان نخبه ها و افراد برجسته محسوب می شود. به علاوه در حالیکه نامهای کنونی کشورهای آسیای مرکزی عموما تحت تاثیر گروه های قومی متنوع و گسترده است می توان دید که این گروه ها در هر یک از این کشورها پخش شده و متعلق به یک مرز خاص نیستند (ibid: 394). ویلیام.او.بیمن در مقاله خود تحت عنوان " چالشهای هویت در جمهوری سابق تاجیکستان " معتقد است که تمام دولتهای جدید التاسیس مذکور با این شرایط با چالش ایجاد هویت ملی رو به رو بوده اند. به عنوان نمونه تاجیکستان با عامل هایی نظیر دین، سنت، زبان و ثبات منطقه ای درگیر بوده است. معمای پیچیده هویتی به قول لیوید فالرز در دو دهه اخیر ناشی از رقابتهای ملی حول مباحث اقتصادی، سیاسی و امنیتی نبوده بلکه این رقابتها به طور ناملموس تحت تاثیر نمادها بوده اند. این نمادها الهام بخش ثبات، احساسات شخصی مثل غرور، افتخار و اخلاق در زمینه مشارکت جمعی ملی، سیاسی و فعالیت نهادهای اجتماعی و اقتصادی هستند. حال مشکل زمانی بروز پیدا می کند که یک ملت دارای نمادهای گوناگون سنتی، مذهبی، زبانی، قومی و نژادی باشد و این چالش بزرگی در ساختن هویت ملی ایجاد می کند. این ملتها خود انتخاب نمی کنند که چند فرهنگی باشند بلکه تحت فشار این چند فرهنگی بودن می باید بین نمادهای گوناگون در تجلی هویت جمعی انتخاب خود را انجام دهند. همانگونه که ذکر شد این منطقه به علت گذر جاده ابریشم از مرکز آن دارای موقعیت استراتژیک مهمی بوده است. اولین زمانی که روسها کنترل این منطقه را در اختیار گرفتند در قرن 18 بوده و قزاقستان کنونی و دیگر دولتها بین 1864- 1884 تسخیر شدند (Soucek, 2000: 200). شوروی نیز این کنترل را در 1917 به ارث برد و هفده سال حکومتش عهده دار مسئولیت کنترل سیاسی و اجتماعی این منطقه بود. در این زمان بود که شوروی " مرز دولتهای آسیای مرکزی را طراحی کرد به گونه ای که گروه های قومی از هم تفکیک شده و تبدیل به رقیب یکدیگر شدند " (Johnson, 2007: 22). در 1924 نقشه سیاسی موقتی برای آسیای مرکزی طراحی شد که امروز نیز به همان شکل باقی مانده و به گونه ای است که گروه های قومی در مرزهای متفاوت تفکیک شده و یک هویت ملی که قبل از آن وجود نداشت به آنها تحمیل شد اما قبل از در دوران روسها و شوروی مردم این منطقه هویت خود را ترکیبی از دین، قبیله، منطقه، نوع زندگی یا جامعه خود تعریف می کردند (Bernard, 2004: 325). از سوی دیگر رابطه مردم چادر نشین دامنه کوه های شمال و کشاورزان یک جا نشین در جنوب نیز دارای اهمیت بوده است. در حالی که ایندو از هم مستقل بودند کششی نیز در بین کوچ نشینان برای ایجاد یک جامعه ثابت به چشم می خورد (Levi, 200: 16). به علاوه ساختار اجتماعی مردم مختلف تحت تاثیر موقعیت جغرافیایی آنها نیز بوده است. در دامنه های شمالی تاتارها، ازبکها، قزاقها، قرقیزها، اویغورها و دیگر قومیتها تبدیل به یک خانواده واحد و متحد شدند در حالیکه در مناطق یکجانشین در دره فرقانا و دیگر مناطق کشاورزی دولتی ایجاد شد که بخشی از آنرا مسلمین و بخش دیگر را فرهنگهای دیگر پوشش می دادند (Lapidus, 2002: 355). در واقع مردم این ناحیه خود را در مقابل طایفه ها و قبایل و تفاوتهای فرهنگی و زبانی متمایز ساختند (Luong, 2004: 7). اسلام نیز به عنوان یک حس مشترک بین مردم این ناحیه خود تبدیل به شاخه ها و انواع مختلف شد. قبل از ورود اسلام ادیان گوناگونی چون زرتشتی، بودیسم و مانیسم در کنار طبیعت پرستی در این منطقه وجود داشت که به خوبی در دیدگاه، ویژگی های روانی، نوع زندگی و اخلاق مردم تاثیر می گذاشت در نهایت آنچه در اینجا مورد بحث و بررسی قرار گرفت خلاصه ای از تاریخچه شکل گیری کشورهای آسیای میانه و بررسی تاثیر زبان، قومیت، نژاد و مذهب و ویژگی های جغرافیایی در بخش بندی ها و مرزبندی های آنهاست و مشخص شد که سیاستهای شوروی باعث شده تا مردمانی که تا قبل از این دوره به عنوان یک ملت در کنار هم قرار گرفته بدون مد نظر قرار دادن تمایل و ویژگی های زبانی، قومی و نژادی در مرزهایی مجزا قرار گرفته و از هم تجزیه شوند. در بخش بعدی به طور خاص بر دو مورد تاجیکستان و قزاقستان در این زمینه تمرکز می نمائیم. قزاقستان و تاجیکستاندر بین کشورهای آسیای مرکزی قزاقستان و تاجیکستان دارای شباهتهای بسیاری با یکدیگر هستند. اولا هر دو دارای دولتهای سکولار می باشند. ماده یک قانون اساسی جمهوری قزاقستان در 1995 دولت خود را "یک دولت دموکراتیک، سکولار، قانونی و اجتماعی " می داند و ماده یک قانون اساسی تاجیکستان نیز دولت خود را " دارای حاکمیت، دموکراتیک، قانونی، سکولار و متحد " معرفی می کند و در ماده هشت می نویسد که " هیچ ایدئولوژی، چه مذهبی و غیره به عنوان ایدئولوژی غالب دولت مد نظر قرار نمی گیرد ". البته تفاوتهای جغرافیایی دو کشور و الگوی زندگی مردم در نوع پذیرش اسلام در این کشور ها موثر است. به علاوه از زمان استقلال تفاوتهایی نیز در توسعه اسلام در بعد سیاسی و سطوح برجسته قابل مشاهده است. در بین پنج کشور ذکر شده قزاقستان شمالی ترین کشور و بزرگترین آنهاست و دارای چشمه های آب معدنی بزرگ و پتانسیل اقتصادی چشمگیری است. محیط جغرافیایی آن متنوع و دارای مناطق کوهستانی پر جمعیت از نواحی شرقی تا کوهپایه های غنی از انرژی غربی است. آب و هوای آن نیز متنوع است. دارای آب و هوای سیبری در مناطق صنعتی شمالی می باشد تا دشتهای خالی از سکنه و خشک مرکزی و جنوب حاصلخیز. مرزهای آن با روسیه در شمال، چین در شرق و ترکمنستان، ازبکستان و قرقیزستان در جنوب و دریای مازندران در غرب مشترک است. در طول سیطره شوروی قزاقستان از دیگر دولتهای منطقه متمایز بود و در 1993 رسما جزو کشورهای آسیای مرکزی محسوب شد. به دلیل داشتن طولانی ترین مرزهای مشترک با روسیه بیشترین تاثیر را از این کشور پذیرفته و در سال 1999 درصد جمعیتی مشتمل بود بر 53% قزاق، 30% روس و باقی اکراینی، ازبک، آلمانی، تاتار، اویغور و دیگر قبایل در کل تنها 16.6% جمعیت را پوشش می دادند. به علاوه بین قزاق ها و جوامع اروپایی با قزاقها در بخش جنوبی کشور و همچنین اسلاوها در شمال مرزهای مشخص جغرافیایی وجود دارد (Dannreuther, 1994: 42). تاجیکستان نیز جنوبی ترین کشور آسیای مرکزی و کوچکترین آنها نیز می باشد. جمعیت آن حدود 7 میلیون نفر است. در واقع می توان گفت که تصنعی ترین دولت آسیای مرکزی که توسط شوروی تشکیل شد، ازبکستان است که بخشی از سیاست " محدود سازی قلمرو قومیتی از سوی استالین " (Dannreuther 1994, 25) محسوب می شود. در واقع هدف از تشکیل آن ایجاد خط حائلی بین مردم فارسی زبان بود اما نتیجه آن جدایی گروه های قومی از هم، ازبکهای ترک زبان و تاجیکهای فارسی زبان که از ابتدا در یک منطقه ساکن بودند، و تبدیل شدن به دو کشور تاجیکستان و ازبکستان شد. محدود سازی قومیتی سال 1924 نه تنها به مناطق تاریخی مثل خیوه، تاشکند، سمرقند و بخارا تخصیص داده شد بلکه اکثر جمعیت این منطقه را نیز در بر گرفت. آثار آن بر تاجیکستان تبدیل شدن آن به فقیرترین و کوهستانی ترین منطقه بود که شرایطی را ایجاد کرد که باعث شود تاجیکها نسبت به ازبکها – فرهنگی ترین سرزمینهای آسیای مرکزی – نفرت پیدا کنند (ibid, 1994: 27). به علاوه این محدود سازی قلمرویی تبدیل به عاملی برای رقابت بر سر توسعه در درون سیستم شوروی گشت (Atkin, 1994: 128) و تمام این امور در نهایت منجر به شکل گیری جنگ داخلی در تاجیکستان بین سالهای 1992 تا 1997 شد. تاجیکستان به لحاظ جغرافیایی دارای کوهستانهای بلند و آتشفشانی است که باعث تفکیک قومیتهای ازبک، عرب، یهودیان، قرقیز ها و روسها و اسلاوها از هم می شود در حالی که بخش اصلی جمعیت تاجیکستان اصالتا ایرانی هستند (Uehling, 2007: 129). در واقع معمای جغرافیایی تاجیکستان این است که کوهستانهای مذکور این سرزمین را به 3 بخش مجزا تقسیم کرده و سفر از طریق جاده ها تقریبا نا ممکن است. به علاوه یکی از این مناطق به نام پامیر یا منطقه گرنو بدخشان است که 95% جمعیت آن مسلمان اسماعیلی هستند که ریشه آنها به آقاخان بر می گردد. در حالی که سایر مناطق دارای مذهب سنی یا مذاهب دیگر هستند. این منطقه به مدت مدیدی تحت سیطره شوروی بوده و پس از فروپاشی شوروی به تاجیکستان پیوسته است. در منطقه بدخشان زبان اصلی روس یا تاجیک که زبانهای محلی هستند مورد استفاده نیست بلکه زبان مورد استفاده اینها زبانهای هندواروپایی است. می توان گفت که تاجیکستان کوچکترین و منزوی ترین کشور در بین کشور های آسیای مرکزی است و عملا فاقد کشاورزی و به نوعی فقیرترین کشور منطقه محسوب می شود. ساختار جمعیتی این کشور مشتمل است بر 55% تاجیک، 23% ازبک، 10% روس و 2% باقی قومیتها. تاجیکها همچنین در کشورهای همسایه نیز بویژه در ازبکستان در شهرهای تاجیک نشینی مثل سمرقند، بخارا و مناطق اطراف آن ساکن هستند. واقعیت قابل ذکر در مورد ترکیب قومی تاجیکستان این است که این کشور در واقع یک جزیره آریایی در میان دریای ترکهاست (Beeman: 2) و اکثر کشورهای همسایه آن ترک زبان هستند. تفاوت دیگر بین دو کشور مذکور را می توان در بحث اسلام مورد بررسی قرار داد. اکثر قزاقها سنی مذهب هستند و اسلام بیشتر " یک پدیده فرهنگی است تا یک مذهب و ارتباط نزدیکی با ویژگی های هویت قومی دارد ". (Trisko, 2005: 377) این امر به این دلیل است که زمانی که برای اولین بار اسلام در قرن 9 و اوایل قرن 10 با تسخیر جنوب قزاقستان توسط اعراب به این سرزمین وارد شد و مردم محلی به اسلام گرویدند، باقی کشور بین قرن 13 تا اوایل قرن 19 به اسلام گرایش پیدا کردند. از سوی دیگر زندگی کوچ نشینی بخش اعظمی از جمعیت مانع از ساخت بناهایی ثابت و مشخص برای مساجد می شد و بنابراین اکثر قزاقها نوع بومی اسلام مثل باورهای خرافی، موهوم پرستی و ریشه های فرهنگی نشات گرفته از ماقبل اسلام را ترجیح می دادند (Karagiannis, 2007: 298). بعدها در طول هفت دهه سیطره شوروی زمینه توسعه اسلام در این کشور ایجاد شد. پس از اینکه اسلام به عنوان دین غالب در تاجیکستان پذیرفته شد، اکثر جمعیت مسلمین را سنی ها حدود 93% و شیعیان حدود 7% تشکیل می دادند. به علاوه اکثر تاجیکها به اسلام اهمیت زیادی می دهند اما نوع برداشت از آن بدین ترتیب است که " اسلام بخش مهمی از هویت ملی، غرور ملی، نوع زندگی و سیستم فعال ارزشها برای بی اعتبار ساختن مارکسیسم – لنینیسم قلمداد می شود " (Atkin, 1994: 138). با این وصف تاجیکها از قزاقها در این زمینه که اسلام بیشتر مرتبط با هویت قومی است تا هویت ملی متفاوت است. در دوران گورباچف فرصتی برای مردم کشورهای آسیای مرکزی ایجاد شد تا تمایلی "به زبان، سنتها و مذهب گذشته خود " (Altoma, 1994: 166) نشان دهند. در قزاقستان این امر منوط بر احیاء زبان قزاق از طریق ادبیات و تاریخ و در مناطق مذهبی علاقه و توجه به سنن اسلامی مثل ساختن مساجد، ترجمه قرآن به زبان قزاقی و روسی قابل مشاهده بود. به علاوه تلاش شد تا اسلام ملی شده و نوعی اقتدار مذهبی برای مسلمین قزاق از سال 1990 تا کنون شکل گرفت (Ibid: 172-173). در تاجیکستان نیز تلاش برای تجدید فرهنگ تاجیک از طریق تمرکز بر تمدن ماقبل اسلامی مثل زرتشتی گری به عنوان بخشی از فرهنگ تاجیک صورت گرفت(Atkin, 1994: 136). تمایل به فرهنگ ایرانی خود در گذشته نیز باعث شد تا برخی از ناسیونالیستهای تاجیک به ایران توجه کنند و این البته به معنی علاقه به ادغام در ایران نبودبلکه در پی آن بودند که با " قرض گرفتن حداقلی از فرهنگ و سنتها از یک محیط وسیعتر اقدام به افزایش قدرت هویت فرهنگی خود بعد از پایان نفوذ شوروی " (Ibid: 141) نمایند. توجه به هویت ملی در تاجیکستان ریشه در علل جنگ داخلی بین سالهای 1992 – 97 دارد. بسیاری از دلایل این تنش های ناگهانی نشات گرفته از اصول لیبرالیسم، دموکراسی و آزادی مذهب بوده است (Dannreuther, 1994: 30-31) که در دوره گورباچف رخ داد. حذب ناسیونال – دموکرات اصلی حزب رستاخیز و حزب دموکراتیک تاجیک و حزب اسلامی اصلی حزب رنسانس اسلامی بودند. زمانی که تنشها ایدئولوژیک شدند در مقابل ایدئولوژی کمونیسم این احزاب قد علم کردند اما واقعیت جنگ بر سر قدرت منطقه ای بود نه مباحث ایدوئولوژیک مذهبی و ملی. حول این تنش مسئله منازعه بر سر مشروعیت ریاست جمهوری سابق حزب کمونیست – رحمان نبیوف – که به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده، مطرح شد. درگیری بین حامیان رئیس جمهور و گروه های مخالف منجر به جنگ داخلی شد که پنج سال به طول انجامید و سرانجام با میانجی گری سازمان ملل در 1997 اساسنامه صلح و آشتی ملی منتج به نشستی سیاسی و نظامی در زمینه محاسبه تقسیم قدرت بین آنها گشت. از نظر یوهلینگ این تنش نشات گرفته از رقابت گروه های ذینفعی که به دنبال در دست گرفتن و کنترل دولت و منابع آن و نفوذ بر ایده ها و اصولی بودکه اندیشه دولت تازه به استقلال رسیده را شامل می شد، خواه این اصول سکولار بود یا اسلامی و یا دموکراتیک بود یا اقتدار طلب (Uehling, 2007: 129). این گروه های متفاوت شامل گروه های ناسیونال – دموکرات، گروه های اسلامی و گروه های سنتی بود. همانگونه که قبلا ذکر شد، ساختار تاجیکستان به عنوان یک قلمرو واحد در دوران سیطره شوروی مشتمل بود بر گروه های قومی متفاوتی که نسلها در کنار هم همزیستی مسالمت آمیز داشته و در دوران شوروی از هم تفکیک و تبدیل به قلمروهای مجزایی شدند. بنابراین مسئله هویت ملی جزو مسائل تنش زا برای دولت و مردم تاجیکستان در دوران استقلال بود (Dannreuther, 1994: 31). تاریخچه شکل گیری دو کشور تاجیکستان و قزاقستان به ما نشان می دهد که مباحثی چون اسلام، زبان های بومی و قومیت ها از سویی عاملی برای شکل گیری تنشهای داخلی و منطقه ای و از سوی دیگر مانعی برای شکل گیری یک هویت ملی مشخص است. به عنوان نمونه زمانی که تاجیکهای فارسی زبان در انتخاب بین زبانهای روسی، تاجیک و فارسی دچار مشکل هستند و یا بحث تنوعات مذهبی چه اسلامی و چه غیر اسلامی مطرح می شود به نوعی می توان مشکلی که بر سر راه شکل گیری هویت ملی باقی است را درک کرد. در مبحث بعدی به بررسی نقش اسلام و دیدگاه متفاوت دولت و ملت در دو کشور مذکور می پردازیم. اسلام، دولت و ملت در تاجیکستان و قزاقستانهمانطور که ذکر شد پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی، در اواخر دهه 1980 میلادی، اغلب مردم آسیای مرکزی، هنوز غیر مذهبی به نظر می رسیدند که این امر، میراث 70 سال حاکمیت کمونیستی بوده است. با این همه، در همه سطوح، انگیزه هایی برای افزایش نقش اسلام در جامعه وجود داشت. در دهه 1990 پس از فرو پاشی شوروی، این فشارها، متأثر از تحولات داخلی و خارجی افزایش یافت. بسیج تشکل هایی با برنامه های سیاسی متفاوت و بینش های مختلف از اسلام، مجموعه پویایی از کنش ها و واکنش ها را به حرکت در آورد. افزون بر این، با پیوستن کشورهای آسیای مرکزی به جامعه بین المللی، واکنش آنان نسبت به اسلام، با آنچه در سایر نقاط جهان، به ویژه خاور میانه وجود داشت، شباهت می یافت. خصوصیات مشترک آنها شامل پذیرش و کنترل اسلام توسط نخبگان حاکم و مخالفت گروه های اسلامی تندرو با چنین رژیم هایی است. بنابراین نوع نگرش اسلامی بین دولت و ملت در این دو کشور متفاوت است. برای عامه مردم در دو کشور – همانگونه که برای اکثر مسلمین کشورهای آسیای مرکزی – اسلام " روشی برای زندگی است که به صورت فرهنگی کلیه شرایط زندگی یک فرد مومن را در بر می گیرد " (Haghayeghi, 1995: 39). از سوی دیگر نوع ادراک اسلامی نیز بین آنها متفاوت است. برای قزاقها با توجه به وابستگی زیاد آنها به روسها و همزیستی با اسلاوها " دیدگاه مسلمینشان دیدگاهی به شدت سکولار است " (Hassan, 2008: 96). بنابراین اسلام یک عنصر فرهنگی مهم است اما نقش عمده ای در زندگی اکثر قزاقها بازی نمی کند. باور مذهبی تاجیکها هم تا آن حدی محافظه کارانه است که تمایلی به فعالیتهای سیاسی از خود نشان نمی دهند (ICG, 2003: 13). از سوی دیگر برای رهبران سیاسی دیدگاهی دوگانه در زمینه اسلام به چشم می خورد. بدین صورت که اسلام عنصر بسیار مهمی برای هویت ملی قلمداد می شود و همزمان مذهب می تواند تهدیدی بالقوه برای قدرت و اقتدار آنها در صورتی که دستمایه ای برای گروه های اسلامی مخالف باشد، محسوب شود. در دوران سیطره شوروی اسلام برای رهبران سیاسی به گونه ای بودکه توسط دولت کنترل و تنظیم می شد که در این شرایط می بایست با شرایط یک دولت سکولار و دموکراتیک هماهنگی داشته باشد. بنابراین سطحی که برای فعالیتهای مربوط به اسلام از سوی دولت اتخاذ می گشت با سطح مدیریت مذهبی شوروی بویژه از زمانی که کنترل این کشورها در اختیار شوروی قرار گرفت، یکسان بود. بعد از استقلال نیز قدرت در دستان رهبران کمونیست سابق که توانسته بودند جایگاهی در احزاب کمونیست و گروه های مشابه به دست آورند، باقی ماند (Polanskaya & Malashenko, 2008: 142). نظربائف که اولین نماینده رسمی حزب کمونیست در 1989 در قزاقستان بود، در سال 1989 به ریاست جمهوری رسید. وی توانست بعد از فروپاشی شوروی نیز در سالهای 1989 و 2005 دوباره به مقام ریاست جمهوری دست پیدا کند (BBC News 2009). امومیل رخمون در تاجیکستان نیز یکی از فعالان کمونیست که به دنبال سرکوب شورشهای اسلامی در دوشنبه در اوایل دهه 90 بود، به عنوان رئیس مجلس سنای تاجیکستان در 1992 بعد از فروپاشی شوروی برگزیده شد. وی به عنوان رئیس جمهور در سال 1994 انتخاب گشت و پس از آن مجددا در سال 1999 به ریاست جمهوری برگزیده شد و در سال 2006 نیز توانست مقام ریاست جمهوری هفت ساله بعدی را به دست آورد (BBC News 2009). هر دو اینها توانستند به عنوان نمایندگان ملت خود و نمادی از اسلام باقی بمانند. نظربائف رئیس جمهور قزاقستان توجه خود را به هویت اسلامی در قبال مردم قزاق توسط انجام اعمال حج، حضور در مراسم مذهبی و ساخت مساجد نشان می دهد (Zelkina, 1999: 365-366). دولت قزاقستان همچنین این تمایل خود را با بر قرار ساختن ارتباطات نزدیکتر با کشورهای اسلامی نمایش داد هرچند که در برقرار ساختن این ارتباطات می بایست به تعادل روابط خود با دولتهای غیر اسلامی دیگر نیز توجه می نمود (Altoma, 1994: 171). دولت تاجیکستان اسلام را به صورت سمبولیک به عنوان ابزاری مشروعیت بخش مورد استفاده و نمادهای تاریخی را به عنوان مبنای اصلی هویت ملی خود بیش از مباحث اسلامی مد نظر قرار داد میزان توجه دو دولت به اسلام و فعالیتهای مذهبی آنها نیز با یکدیگر متفاوت است. در قزاقستان مجمع مخصوص مسلمین DUMK در سال 1990 تشکیل شد که مرکز اصلی برای تنظیم تجمعات و اعمال مذهبی و اعلام عمومی نمازهای جمعه و دیگر مراسم است. هرچند که دولت سعی دارد تا حداقل مداخله را در مسائل مذهبی داشته باشد زیرا مذهب را بزرگترین تهدید برای امنیت ملی می داند (ICG, 2003: 32). تاجیکستان برعکس قزاقستان هیچ مجمع خاص و مشخص مذهبی ندارد اما تمام نهادهای مذهبی حاضر در تاجیکستان زیرمجموعه دولت تلقی می شوند در دوران استقلال دولتها با چالشهای جدی در زمینه دولت سازی – ملت سازی روبه رو بوده اند و زیربناهای اساسی اقتصادی و سیاسی نتوانست به درستی شکل بگیرد. آنچه از این پس رخ داد تلاش دولتهای مذکور برای رسیدن به دموکراسی و سکولاریزه شدن نتیجه معکوسی را در برداشت و اقتدارگرایی بیش از پیش خودنمایی کرد و ابزار قانون توانست عاملی برای سرکوب فعالیتهایی باشد که ثبات کشور را تهدید می کردند (Trisko, 2005: 380). در دوره پس از 11 سپتامبر محیط امنیتی و جنگهای آمریکا بر علیه تروریسم به دولت های مذکور فرصت داده شد تا برای احیاء قدرت خود گروه های اسلامی را تهدیدی بر علیه امنیت ملی خود معرفی کرده و از قدرتهای خارجی برای افزایش توان نظامی آنها برای مقابله با چنین تهدیدهایی کمک طلبیدند (ibid: 380). بنابراین توانستند کمک آمریکا را در زمینه اقتصادی و نظامی برای سرکوب چنین گروه های به دست آورند. به عنوان نمونه قزاقستان به نیروهای هوایی و دریایی و پایگاه های نظامی آمریکایی اجازه استفاده از خاکش را در دوران حمله به افغانستان داد و از این طریق توانست پرستیژ بین المللی خود را افزایش دهد (ibid: 381). در پس اندیشه تهدید گروه های اسلامی از سوی دولت به نام امنیت ملی نگرانی حفظ قدرت سیاسی نهفته است. هر دو رئیس جمهور یعنی نظربائف و رخمان از سال 1989 تا 1992 با قدرت سر و کار داشته و عناصر کلیدی در سالهای آخر سیطره شوروی محسوب می شدند. " آنها قدرت زیادی برای حکومت توسط قدرت قانون به دست آوردند " (Kubicek 1998: 29)و در قانونی بودن اینکه توسط انتخابات دموکراتیک به قدرت رسیده باشند، شک است. به عنوان نمونه در دوران انتخابات سال 2004 نظربائف کلیه نیروهای مخالف را بوسیله تهدید، اجبار و ارعاب تضعیف کرد (Trisko 2005, 383). این امر علامت سوالی در مقابل اندیشه دموکراتیک شدن دولتهای مذکور قرار می دهد. در قزاقستان گروه های اسلامی نقشی در کنترل قدرت سیاسی ندارند و نظربائف بیشتر بر افزایش قدرت خود و سیستم قیمومیت توجه دارد تا به نتیجه رساندن تقاضا برای اصلاحات دموکراتیک در اینجا نقش اسلام در تعیین و شکل گیری هویت ملی به طور کامل مورد بررسی قرار گرفت. این بحث به ما نشان داد که مذهب یکی از عوامل عمده فاصله گرفتن دولت و ملت در قزاقستان و تاجیکستان است. بدین گونه که اسلام از یک سو ابزاری برای مشروعیت بخشی به عملکرد دولت محسوب می شود و از سوی دیگر زمانی که از سوی گروه های اسلامی مخالف اتخاذ شده تهدید محسوب می گردد. همچنین اسلام در این دو کشور از مولفه های مهم هویت ملی است اما هرگز تبدیل به یک ایدئولوژی نشده و تنها عاملی برای تعدیل شکاف بین دولت و ملت است. تاجیکستان و هویت ملیهمانطور که ذکر شد، جغرافیای تاجیکستان عملا یک معماست و به نوعی یک جزیره آسیایی در دریای ترکها محسوب می شود. همچنین تاجیکستان از بحران جنگهای داخلی که ده سال به طول انجامید نیز صدمه خورده است. این بحران شامل درگیری گروه های مختلف نیز می شود. به عنوان نمونه گروه شمالی ها با جنوبی ها درگیر بوده اما به دلیل ترکیب متحدان منطقه ای این امر نیز به طور کامل رخ نداده است. این بحران در دوران استقلال رخ داده، زمانی که گروه های فاقد قدرت از زمان سیطره شوروی بر منطقه، شورش کردند. این گروه های صاحب قدرت تاریخی در انتخابات زمان خود پیروز شدند ولی از استفاده از پست خود ممانعت کرده و خواهان باز پس گیری قدرت سابق خود در شوروی شدند (Bushkov, 1997). البته این بحران به نظر امروز پایان گرفته است. از سوی دیگر رابطه بین بحران طالبان و اپوزیسیون در افغانستان نیز عامل مهمی در برقراری صلح در تاجیکستان بوده است. با برقراری صلح اکنون تاجیکها می توانند به مسئله مهم دولت – ملت سازی بازگردند. بر اساس اطلاعات منتشر شده کشورهای آسیای میانه به شدت از نیروهای جهانی شدن و نوسازی عقب مانده اند و بنابراین منطقا ملت سازی در آسیای میانه، با توجه به پایداری هویت های سنتی و ناتوانی مردم برای تحمل تغییرات هستی شناختی که برای " انگاره مفهوم ملت " لازم هستند، غیر ممکن است (دلیر پور، 1388: 271). به نظر می رسد خود آگاهی جمعی مردم آسیای مرکزی به طور همزمان فروملی و فراملی باشد، به عبارت دیگر آنها در یک زمان مشابه خود را به عنوان تکی، لاقی یا منقیت (این را برای یاد آوری برخی از گروه های قومی و قبایل منطقه عنوان کردیم) ؛ به عنوان ازبک، قرقیز و ترکمن ؛ به عنوان آسیای میانه ای یا (به استثنای تاجیکها) ؛ به عنوان " ترک"... می شناسند اگرچه این قبایل ظاهرا در بسترهای مختلف اجتماعی و سطوح مختلفی به لحاظ همگرایی اجتماعی به سر می برند. به علاوه مولفه اسلامی به جنبه اساسی همه گرایشهای ملی گرا یا خودآگاهی های ملی آسیای میانه به عنوان بخشی از میراث ملی آنها – تبدیل شده بدون آنکه الزاما بر رویه مذهبی آنها دلالت داشته باشد با این تعریف وضعیت تاجیکها از نظر ویلیام. او.بیمن استاد مردم شناسی دانشگاه براون تا حدی شبیه به مستعمره های آفریقایی است. تاجیکها توانسته اند بخشی از یک سرزمین را با جمعیتی تجزیه شده به دست آورند و به اجبار از درون این ملت تجزیه شده اقدام به ملت سازی کردند. به نظر وی رهبران شوروی تاکید داشتند که تاجیکها باید راه خود را در پیش گیرند و به آنها اجازه داده شد تا مراکز فرهنگی قدیمی خود مثل بخارا و سمرقند را در اختیار داشته باشند اما هنوز ملت سازی آنها نیازمند برخی هسته های نمادین است. تاجیکها با گزینشهای زیادی در این رابطه رو به رو هستند که می توان آنها را به قرار ذیل تقسیم بندی نمود:
در کل تاجیکستان برای ایجاد یک هویت ملی تعریف شده برای جامعه چند پاره خود سعی در گزینش بین نمادهایی کرده است که از تمدن باستانی، مذهب و نمادهای ادبی، فرهنگی، سنتی و... همچون جشنها، مراسم مذهبی و... به عاریت گرفته می شوند. یکی از نمادهایی که تاجیکستان به عنوان معرف هویتی خود به کار می گیرد جشن سامانی می باشد. این جشن بسیاری از مشکلات هویتی تاجیکستان را حل کرده است. سامانی ها سمبل فرهنگی تمدن تاجیک جلوه داده شده اند. اینها دارای مذهب سنی بودند و نوع فعالیتهای فرهنگی، باورهای مذهبی و تمدن در بخشهای وسیعی از مناطق تاجیک نشین به چشم می خورد. از سوی دیگر سنت های کهن از طریق اموری چون بازسازی چایخانه ها در شمال دره فرقانای اسفراء توسط دولت و بازسازی مساجدتاریخی برای جشنها و کنفرانسهای مذهبی از سوی اوپوزیسیون مسلمان تجدید حیات می شوند. در این حال فرهنگ روسی و فرهنگ ایران مدرن غایب است. می توان گفت تاجیکستان به نوعی به دنبال بازسازی گذشته برای ایجاد تاجیکستان مدرن است (Ibid: 10). ویژگی های جغرافیایی معما گونه، جنگ داخلی چند ساله، تاثیر بحران افغانستان و طالبان بر شکل گیری صلح در تاجیکستان در این بحث مورد بررسی قرار گرفت و از سوی دیگر تاثیر این عوامل، بن بست های نشات گرفته از مسائل زبانی، قومی، مذهبی و نژادی از سوی دیگر به ما نشان داد که تا چه حد این عوامل در شکل گیری یا از شکل انداختن یک هویت ملی کلان و در نتیجه افزایش یا کاهش شکاف بین دولت و ملت در تاجیکستان نقش داشته اند.
نتیجهگیریدر این مقاله به بررسی بحران هویت و بویژه نقش مذهب و زبان در شکل گیری یا از شکل انداختن هویت ملی در قزاقستان و تاجیکستان پرداخته شد. برای عامه مردم اسلام بخشی از سنت فرهنگی و عنصر مهم هویتی آنها است. برای دولتهای مذکور تجدید منافع اسلامی از سوی مردم منجر به دیدگاهی دوگانه در این زمینه گشته است. از یک سو اسلام ابزاری برای مشروعیت سازی قدرت دولت و از بین بردن شکاف بین دولت و ملت و تعدیل بحران هویت ملی و از سوی دیگر فعالیت گروه های اسلامی و اوپوزیسیونهای مذهبی تهدیدی برای دولت محسوب می شود. در پاسخ به سوالات اینکه آیا بین مشروعیت و پذیرش هویت ملی از سوی ملت ارتباطی وجود دارد یا به عبارتی آیا هویت ملی که دولت طبق مولفه های خاص به عنوان هویت کلان ملت خود تعریف می کند در صورتی که با مولفه های هویتی مد نظر مردم و شرایط در حال گذار بین المللی متفاوت باشد می تواند عامل ایجاد تنش هویت ملی شده و در نهایت بحران هویت ملی برخاسته از این تنش عامل شکاف دولت و ملت شود؟ آیا این امر بیشتر در جوامع یکپارچه به لحاظ فرهنگی، قومی، زبانی، مذهبی و... آثار منفی به جا می گذارد یا جوامع چند پاره ؟ باید گفت که سه عامل در شکل گیری شکاف دولت و ملت موثر است: 1) سرشت استبدادی حکومت، 2) بی ثباتی های سیاسی پی در پی که ایندو مانع از شکل گیری سنتهای مدنی و سیاسی بین اقشار مختلف جامعه می شود و 3) چندگانگی ها و گسیختگی هایی که در هویت و گروه بندی های اجتماعی وجود دارد. اگر سیاستهای کنونی دولتهای مذکور ادامه یابد، فرصتهایی برای رسیدن به هویت نمادین ملی در تاجیکستان بوجود خواهد آمد. این امور در کوتاه مدت در واقع ادامه فعالیت دولت سکولار در هماهنگی با مذهب است. اگر فعالان مذهبی در تلاش برای ایجاد یک حکومت اسلامی باشند مسلما دولت حاضر در تاجیکستان به روسیه در بعد نظامی و اقتصادی بیشتر وابسته خواهد شد. به علاوه رهبران این کشور به شدت از وقوع یک انقلاب اسلامی می ترسند و هر اقدامی انجام می دهند تا این کشور در مقابل چنین تهدیدی در امان باشد. در زمینه زبان برخی بر این اعتقادند که پیش از همه باید هویت اصلی زبان فارسی در تاجیکستان به رسمیت شناخته و پرده از روی تحریف و انحرافات گذشته برداشته شود.از سوی دیگر زبان تاجیک در کنار زبان روسی مورد استفاده قرار می گیرد اما در برخی زمینه ها مردم تاجیک معتقدند زبان روسی زبان محاوره ای مفیدی در برقراری ارتباطات منطقه ای است. در بعد روابط منطقه ای رابطه تاجیکستان با ایران و افغانستان تا زمانی که وجود این دولتها تهدیدی برای حیات دولت سکولار محسوب نشود، ادامه خواهد داشت. پیوندهای فرهنگی بین اینها ادامه پیدا می کند هرچند تاجیکها در پی کسب جایگاه بیشتری در تاریخ ایران هستند. در قبال تهدید فعالان اسلامی دولت اصول سکولاریسم را مطرح کرده که از زمان استقلال بر آن اصول شکل گرفت. در کل اصول سکولار در بین ملتهای گوناگون متفاوت است. سکولاریسم زمانی رخ می دهد که دولت نسبت به آموزه و عمل مذهبی بی طرف باشد. در قزاقستان و تاجیکستان سکولاریسم در مقابل تهدید فعالیت رادیکالهای مذهبی و خطر انقلاب اسلامی از سوی دولت اتخاذ می شود و هدف از آن حفظ ثبات و نظم در کشور است. در این حال اگر دولت به نیازها و خواسته های مردم در زمینه های اجتماعی – اقتصادی توجهی نکند، امکان دارد فعالیت های اسلامگرایان از تهدید به واقعیت تبدیل شود. به علاوه در محیط امنیتی دوره پس از 11 سپتامبر دولتها نیازمند ایجاد فضایی برای مردم هستند تا آنها بتوانند نیازهای خود را بدون ترس از مجازات به گوش دولتمردان برسانند و در این حال اصول سکولاریسم و دموکراسی می تواند پاسخگو باشد. اسلامگرایان تلاشهای جدی برای حمایت مردم در این زمینه بدون اعمال خشونت انجام داده و در این حال هیچ تلاشی برای جلب حامیان انجام نمی دهند بلکه فعالیتهای دولت صرفا می تواند مردم را به سمت آنها سوق دهد و شکاف بین دولت و ملت را تعمیق دهد. حال باید دید آیا دولت های سکولار مذکور می توانند با ادعای دموکراسی و آزادی همه جانبه زبانی و مذهبی از گرایش هر چه بیشتر مردم به گروه های اسلامی مخالف دولت جلوگیری نمایند یا خیر؟ منابع
| ||
مراجع | ||
منابع
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,730 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,305 |