تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,266 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,901 |
مطالعات بین المللی از منظر سنت اثباتی و فرااثباتی در روابط بین الملل | ||
فصلنامه مطالعات روابط بین الملل | ||
مقاله 5، دوره 4، شماره 17 - شماره پیاپی 16، اسفند 1390، صفحه 114-150 اصل مقاله (366.93 K) | ||
نوع مقاله: پژوهشی | ||
نویسنده | ||
حسن عیوض زاد | ||
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد زنجان، گروه علوم سیاسی و روابط الملل، زنجان | ||
چکیده | ||
چکیده: مطالعات روابط بین الملل از منظر معرفت شناسی تحت تسلط دو سنت معرفت شناختی است. معرفت شناسی اثباتی و معرفت شناسی فرااثباتی اینکه هدف از پژوهش، و مطالعه روابط بین الملل چیست؟ پرسشی است که در این مقاله مورد بحث قرار می گیرد. با این فرض که هدف تحت تأثیر موضع معرفت شناختی است که پژوهشگر اتخاذ می کند. در مطالعات روابط بین الملل اگر پژوهشگر در چارچوب معرفت شناسی اثباتی قرار گیرد هدف او مهار پیش بینی پدیده های بین المللی خواهد بود حال اگر پژوهشگر در چارچوب معرفت شناسی فرااثباتی قرار گیرد هدف ازمطالعه و پژوهش صرفاً فهم و رهایی پدیده های بین المللی خواهد بود. منطق تحلیلی حاکم بر این پژوهش دیالکتیک است، یعنی به یاری اندیشه دیالکتیک ابتدا به تحلیل و بررسی سنت معرفت شناختی مسلط یعنی اثباتی گرایی می پردازیم و هدف مطالعات بین المللی را از منظر این معرفت شناسی بررسی می کنیم. سپس سنت معرفت شناختی مخالف یعنی فرااثبات گرایی را بررسی و هدف مطالعات بین الملل از این منظر مورد بحث قرار می دهیم. | ||
کلیدواژهها | ||
واژگان کلیدی: اثبات گرایی؛ فرااثبات گرایی؛ دیالکتیک؛ پیش بینی؛ فهم؛ رهایی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه:در این مقاله به یاری اندیشه دیالکتیک ابتدا به تحلیل و بررسی سنت معرفت شناختی مسلط یعنی اثبات گرایی میپردازیم و هدف مطالعات بین المللی را از منظر این معرفت شناسی بررسی میکنیم. سپس سنت معرفت شناختی مخالف یعنی فرا اثبات گرایی را بررسی و هدف مطالعات بین المللی از منظر این الگوی معرفتی میکاویم. اما قبل از هر چیز مروری بر اندیشه دیالکتیک ضروری است. دیالکتیک به مانند سایر مفاهیم علوم اجتماعی از تعریف و معنای روشن و صریحی برخوردار نیست. این از صفات ذاتی علوم اجتماعی است که به محض طرح مفهومی در ذهن، این پرسش بلافاصله و به طور خودکار مطرح میگردد که مفهوم مذکور از منظر و افق فکری کدام مکتب، پارادایم، اندیشهورز و حتی کدام جامعه مورد ملاحظه است. به نظر میرسد که اجماع نظری راجع به تعاریف و معانی مفاهیم علوم اجتماعی وجود نداشته باشد. مفاهیم علوم اجتماعی که درصدد روشن ساختن تجربههای عینی و ملموس هستند خود بیشتر دچار تیرگی و ابهام میگردند. (Bartelson, 2000:181)آنها مانند اسفنجهایی هستند که معانی، تعابیر و تفاسیر متعدد و بعضاً متناقضی را به خود جذب میکنند و همین امر بر ابهام آنها میافزاید.(Ibid: 181-182) این معضل در مورد مفهوم دیالکتیک نیز صادق است. در پس مفهوم دیالکتیک اندیشمندان و فلاسفهای صف آرایی کردهاند که هر کدام از آنها متاثر از یکدیگر فهم و استنباط خویش را از این مفهوم عرضه داشتهاند. (گوریچ، 1351) در اینجا آن مفهومی از دیالکتیک مد نظر است که بیشتر وجه ذهنی دارد. یعنی به عبارت دیگر، محل عارض شدن و حادث شدن دیالکتیک ذهن و ذهنیت است. به این دلیل که مقاله کنکاشی در حوزة معرفت شناسی است که این حوزه به قلمرو ذهن و ذهنیت تعلق دارد. این ذهن به معنای مطلق آن است به معنای ذهنهای تک تک انسانها نیست (مگی، 1377: 115-114) مطابق اندیشه دیالکتیک تنها هنگامی میتوانیم چیزی را تصور کنیم که آن را با یک شیء دیگر در نظر آوریم و مشابهات و اختلافات آن را بدانیم یعنی اگر هر تصوری داشته باشیم، بدون وجود نسبت و مقایسهای بی معنی خواهد بود. اما از میان دو نسبت تشابه و تخالف، دومی از همه عامتر است. یعنی نسبت تقابل و تضاد از عمومیت بیشتری برخوردار است. به عبارت دیگر بسط و تکامل هر حقیقتی عبارتست از موضوع و ضد آن و ترکیب آن دو، نه تنها اندیشه و فکر تابع این سیر عقلی یا حرکت دیالکتیکی است، بلکه اشیاءدیگر نیز تابع این سیر است. هر وضع و امری مستلزم یک نقیض و ضدی است که دگرگونی نهایتاً آن دو را آشتی داده و به وحدت میرساند. (دورانت، 1373: 266-265) البته شایان ذکر است که دیالکتیک طی دو مرحله صورت میگیرد: مرحله نخست منطق دیالکتیکی حادث و عارض میگردد. یعنی حرکت امری به سوی ضد خود و بالاخره ترکیب و توافق آن با ضد ابتدا در عالم اندیشه و فکر انجام میپذیرد. مرحله دوم، وجه تجربی دیالکتیک حادث میشود که در طبیعت و نیروهای مادی جاری میگردد. در اینجا آن نوع مفهومی از دیالکتیک مد نظر است که ابتدا در قلمرو ذهن شروع میشود. در سیر دیالکتیک سه مرحله وجود دارد: این سه مرحله در حوزه اندیشه و فکر، بصورت نیروی مسلط و مخالف نیروی مسلط و سپس تلفیق و تالیف نیروی اول و نیروی مخالف، ظاهر میگردد. هر نظریهای که برای تفسیر جهان عرضه میشود، با ضد خود روبرو میگردد و برای از بین بردن کشاکش و تضاد میان این دو نظریهای عرضه میگردد که قسمتهایی از حقایق مربوط به این دو نظریه را شامل گردد و میان آنها توافق ایجاد نماید. بطور کلی از منظر اندیشه دیالکتیک ابتدا نظمی منطقی مبتنی بر دیالکتیک در ذهن ایجاد میگردد و سپس این نظم بر عین تحمل میشود. یعنی عینیت، اسیر ذهنیت میگردد. (شریعتمداری، 1379: 226-224) به طور کلی در اندیشه دیالکتیک فکر اصلی این است که ما انسانها به این دلیل درگیر فرایند دگرگونی هستیم که هر وضع مرکب و متکثر به ناچار حاوی عناصر متعارض است و این عناصر بنا به طبیعی که دارند، ثبات را زایل میکنند. بنابراین آن وضع هرگز نمیتواند به مدت نامحدود ادامه پیدا کند؛ باید زیر فشار این تعارضهای داخلی از هم بپاشد و وضع تازهای به وجود آورد که تعارضات اولیه در آن رفع شود. یا لااقل تخفیف پیدا کند. ولی البته این وضع جدید هم حاوی تعارضات دیگری است و همین طور قضیه به طور نامحدود ادامه دارد. (مگی، 1377: 315-311) در قلمرو فکر و اندیشه روش دیالکتیک به این صورت است که ابتدا یک اندیشه بر ذهن سیطره پیدا میکند. سپس اندیشهای خلاف این اندیشه به قلمرو اندیشه مسلط در ذهن رسوخ پیدا میکند. این اندیشه مخالف یا به طور خودکار ایجاد میشود یا از طریق نقد و انتقاد ایجاد میگردد. در مرحله بعد تقابلی میان اندیشه قبلی و اندیشه مخالف رخ میدهد. از کشاکش و تضاد این دو اندیشه، اندیشه سومی حاصل میگردد که جامع این دو فکر است. (سروش، 1357: 46) معرفت شناسی اثباتی در روابط بین الملل: تز معرفت شناختی مسلطهمانگونه که پیشتر نیز اشاره شد مقاله حاضر کنکاشی است روی ذهنیتهای حاکم بر یک نظریه پرداز که تحت تاثیر فضای ذهنی است. این فضای ذهنی نقش شگرفی را در تعیین موضع معرفت شناسی نظریه پرداز ایفا میکند. ذهن یک نظریه پرداز روابط بینالملل دارای دو طبقه «تحتانی» و «فوقانی» است. طبقه فوقانی تحت الشعاع طبقه تحتانی است. عناصر و مولفههای طبقه فوقانی که مربوط به «هستی شناسی» (Ontology) است؛ در شکل نظریه با تمام عناصرش تراوش میکند و در قالب گزارهها، مفاهیم و واژهها به زبانهای مختلف به منصة ظهور میرسد. از همین رو؛ مولفههای طبقه فوقانی ذهن نظریه پرداز که به قلمرو «معرفت شناسی» موسوم است. نقش نخست را در فرآیند نظریه پردازی که وظیفه طبقه فوقانی است، ایفا میکند. اینکه چگونه میتوان در مورد پدیدهها و واقعیتهای روابط بین الملل شناخت معتبر و صادقی دست یافت، پرسشی است که در قلمرو تحتانی ذهن مطرح میگردد و هدایتگر نظریه پرداز روابط بین الملل در فرآیند پژوهش و نظریه پردازی است. ماهیت و نوع نظریه روابط بین الملل را طبقه تحتانی مشخص و تعیین میکند. و از همین رو، عدم شناخت این طبقه تحتانی- که در جای خود بسیار دشوار است- ما را در شناخت طبقه فوقانی که خود نظریه با عناصر و مولفههایش میباشد، با معضلات و دشواریهای فراوانی مواجه میسازد. مطابق اندیشة دیالکتیک، گام نخست در معرفی و تحلیل سنتهای معرفت شناختی در روابط بین الملل شناسایی فضای ذهنی مسلط از منظر معرفت شناسی است. به نظر میرسد معرفت اثبات گرایی با تمام عناصر و مؤلفههایش مطالعات روابط بین الملل را از آغاز تاسیس این رشته در چنبره و سیطرة خود درآورده است. شایان ذکر است معرفت اثبات گرایی به هیچ رو، یکدست و یکپارچه نیست، گذشت زمان دگرگونیها و تحولات بسیاری در این معرفت به وقوع پیوسته است. در این مقاله اثبات گرایی در کلیت آن مورد ملاحظه قرار میگیرد. و روی عناصری از معرفت اثباتی تاکید میشود که گذشت زمان و تحولات تاثیر چندانی بر روی آنها نداشته است. با این وجود اشاره مختصر به تحولات حادث در اثبات گرایی ضروری به نظر میرسد. ریشههای فکری اثبات گرایی را باید در پروژة روشنگری جستجو کرد. اثبات گرایی بر این ایده استوار است که پیشرفت وسیع و گسترده، امکان پذیر است. این پیشرفت طیفی از دانش تا بهبود وضعیت موجودات بشری و جوامعشان را شامل میگردد. تاریخ دلیلی بر این پیشرفت است و اساس و پایه آن عقلانیت و انباشت دانش علمی است. اثبات گرایی به عنوان شاخهای از معرفت شناسی، سنت پایداری در علوم اجتماعی محسوب میشود. این معرفت غالب و مسلط از هنگام پاگیری سه مرحله را پشت سر گذاشته است: مرحله نخست؛ اثبات گرایی اگوست کنت است که بر وحدت همه علوم از لحاظ روش تاکید دارد. با این هدف که قوانین اجتماعی انقلابی را عرضه کند. مرحله دوم؛ اثبات گرایی منطقی است که به «حلقه وین» معروف است. اثبات گرایی منطقی، تاکید صریحی بر علم به عنوان تنها شکل دانش دارد. (Toderean,2006:2) علت اصلی شهرت اثبات گرایی منطقی کوششی است که اصحاب آن برای تفکیک حوزة منطق و عقل از تفکرات متافیزیکی غیر قابل اثبات انجام میدهند. اوج این مکتب در دهههای 1920 و 1930 بوده است. (هولاپ، 1378: 46-45) مرحله سوم اثبات گرایی دهة 1950 و1960 میباشد که در این مرحله پژوهشهای اجتماعی به سمت کمی گرایی حرکت میکنند. البته این مرحله از مراحل قبلی سیراب میگردد و در ضمن به واسطه فلسفه علوم اجتماعی مشروعیت مییابد. (Ibid: 2-3) همانگونه که گفته شد الگوی معرفت شناختی حاکم بر مطالعات روابط بین الملل اثبات گرایی است. اندیشه ورزان آمریکایی و اروپایی روابط بین الملل، با چشم و عینک اثبات گرایی، به پژوهش و مطالعه در این حوزه مطالعاتی مشغولند. و پارادایمها و.... رهیافتهای غالب و مسلط در روابط بین الملل با اتکاء به مفروضهای اثبات گرایی آثار علمی، تحلیلها و گزارشهای خویش را در نشریات مختلف عرضه میدارند. فضای مطالعاتی در روابط بین الملل اثباتی است. این به این معناست که، دانشجویی که وارد عرصه مطالعات روابط بین الملل میگردد؛ از همان ابتدا، بدون اینکه خود بداند محکوم به پذیرش این روش میشود. پژوهشگر و دانشجو اگر دست به روشها و معرفتهایی ببرد که در چارچوب مفروضهای پوزیتیویسم نگنجد، طرحش با چالشها و موانع جدی مواجه میشود. نیک رنگر و مارک هافمن بر این عقیدهاند اثبات گرایی در روابط بین الملل طی پنج مرحله توسعه یافته است: مرحلة اول دهة 1920 و 1930 بود که اندیشمندان روابط بینالملل توجه خویش را به پدیدة جنگ به طور عام متمرکز کردند. این دوره، دورهای بود که ایده آلیسم به عنوان اولین برداشت اثباتی ظهور پیدا کرد. مرحله دوم توسعه اثبات گرایی در دهة 1940 و 1950 صورت گرفت. در این دوره کتاب «سیاست میان ملتها» توسط هانس. جی. مورگنتا منتشر شد. که اولین اثر برای عرضه نظریهای کلی و جامع دربارة روابط بین الملل محسوب میشود. با انتشار این اثر رئالیسم جایگزین ایدهآلیسم شد. سومین مرحله توسعه اثبات گرایی اواخر دهة 1950 و اوایل دهه 1960 بود. این مرحله در واقع اوج معرفت اثباتی بود. در این مرحله اثبات گرایی تحت عنوان رفتار گرایی جایگاه سترگی را در پژوهشهای روابط بین الملل به خود اختصاص داد. در این دوره تمامی تلاشها معطوف به مطالعه علمی روابط بین الملل بود. مرحله چهارم توسعه اثبات گرایی دهه 1970 میباشد. در این دهه دو الگوی فکری «کثرت گرایی» و «ساختار انقلابهای علمی» اثبات گرایی را تضعیف نمود. لیکن مانع از توسعه و پیشرفت آن نگردید. «کثرت گرایی» و «ساختار گرایی» از منظر هستی شناسی جایگزین رئالیسم شد. لیکن این دو الگوی فکری نیز وفادار به اثبات گرایی بودند. مرحلة پنجم توسعه اثبات گرایی هنگامی آغاز شد که کتاب «نظریه سیاست بین الملل» توسط کنت والتز در سال 1979 منتشر شد. والتز با عرضه نظریهای سیستمیک فرضهای اثباتی مراحل دوم و سوم را بار دیگر تثبت و تقویت کرد. (رنگر و هافمن، 1379: 194-167) هدفت معرفت شناسی اثباتی در روابط بین الملل: مهار و پیشبینیدر حوزه مطالعات روابط بین الملل به عنوان یکی از شاخههای علوم اجتماعی این پرسش مطرح است که هدف از مطالعات روابط بین الملل چیست؟ روابط بین الملل چه اهدافی را دنبال میکند؟ تخصیص اعتبارات کلان به مطالعات روابط بین الملل و تاسیس دانشکدهها و موسسات و مراکز تحقیقاتی گسترده در این حوزه عموماً با چه قصد و هدفی دنبال میشود؟ اگر این پرسش را پیش روی پوزیتیویستهای روابط بینالملل قرار دهیم پاسخ مشخص و صریحی عرضه میکنند. آنها از آنجا که علوم طبیعی- تجربی را به عنوان سرمشق قرار دادهاند و درصدد علمیتر کردن روابط بین الملل هستند، بنابراین؛ اهداف علوم طبیعی- تجربی را دنبال خواهند کرد. هر سه پارادایم غالب با معرفت و روش پوزیتیویستی در روابط بین الملل یعنی رئالیستها، لیبرالیستها و مارکسیستها اهداف علوم طبیعی را که مهار و پیشبینی پدیدههای تحت بررسی است، دنبال میکند. هر سه الگوی فکری درصددند که زنجیر به پای پدیدههای بین المللی زنند و آنها را در اختیار بگیرند و پیشبینیهای لازم را نیز در وقوع پدیدهها انجام دهند. اگر فرض هابرماس را مبنی بر رابطه بین علایق، تعلقات و هدف علم بپذیریم و موقعیت منحصر به فرد ایالات متحده آمریکا در دوره بعد از جنگ جهانی دوم و زمان انتشار و دلایل تئوریزه کردن رئالیسم توسط مورگنتا را مورد بررسی قرار دهیم شاید بتوانیم رابطهای بین علایق و هدف علم روابط بین الملل برقرار کنیم. تعلق و علایق مهار پدیدههای بین المللی و غلبه بر آنها جهت مدیریت سیاست بین الملل؛ دانش روابط بین الملل را به سمت معرفت پوزیتیویسم سوق داده است. میل و علاقه مهار پدیدههای بین المللی در عمق و ذهن و پندار دولتمردان ایالات متحده آمریکا بعد از جنگ دوم جهانی، ریشه دوانده بود. اما کنشهای ایالات متحده نیاز به یک پشتوانه فکری داشت. از همین رو بود که سرمایهگذاری کلان روی دانش نوپای روابط بین الملل صورت گرفت. اما هر معرفتی برای این دانش نوپا که به نوعی خادم کارگزاران ایالات متحده آمریکا باشد برازنده نبود. تنها رهیافت پوزیتیویسم با هدف مهار و دخل و تصرف در پدیدهها میتوانست این میل به مهار پدیدههای بین المللی دولتمردان آمریکا را ارضاء نماید. پژوهشگران از طریق دانشگاهها و موسسات تحقیقاتی پژوهشهای لازم را انجام میدادند و نتیجه آنها را در اختیار دستگاه تصمیمگیری قرار میدادند. گویی پدیدههای بین المللی همچون پدیدههای بیجان و بی روح طبیعی است که میتوان دست و پای آنها را بست و رام کرد. «مورگنتا» با انتشار کتاب «سیاست میان ملتها» اولین گام را برداشت. اسکات برچیل (Scott Burchill) در این باره مینویسد: «سیاست میان ملتها بلافاصله بعد از جنگ دوم جهانی یعنی هنگامی که ایالات متحدة آمریکا به عنوان یک قدرت اقتصادیو استراتژیک جهانی عمده مطرح میشد به رشتة تحریر درآمد. سیاست میان ملتها نه تنها کوششی جهت تحکیم و تثبیت رئالیسم شد، که ظاهرا به خاطر وقوع جنگ مورد حمایت واقع شده بود، بلکه همچنین حمایت فکری برای ایفای نقش ایالات متحده در جهان واقع شده بود، بلکه همچنین حمایت فکری برای ایفای نقش ایالات متحده در جهان بعد از جنگ را فراهم آورد. مهمترین اثر مورگنتا بنابراین، در دو جهت ایفای نقش میکرد، آن یک کوشش فکری از قبل طراحی شده محسوب میشود، تا ذهن و فکر نسلهای دانشجویان را در دانشگاهها تسخیر کند و از سوی دیگر، به عنوان راهنمایی برای تصمیم گیرندگان سیاست خارجی ایالات متحده به خاطر مواجهه با ابهامات جنگ سرد به حساب میآمد. (Burchill, 1996:73) با مرور نظریة مورگنتا از منظر هستی شناسی، هدف از نظریه پردازی بیشتر آشکار میگردد به ویژه زمانی که وی «قدرت» را هسته مرکزی سیاست بین الملل قرار میدهد و از دانشوران، اهل قلم و حتی دولتمردان به طور ضمنی گلایه میکند که چرا بهای اندکی به قدرت میدهند و اغلب آنها را نادیده میگیرند. از نظر او تلاش بر کسب و حفظ قدرت از نظر زمانی و مکانی پدیدهای عام و جهانشمول و واقعیتی تجربی و انکار ناپذیر است. نمیتوان منکر شد که در طول تاریخ صرف نظر از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دولتها همیشه در مسابقة قدرت با یکدیگر درگیر بودهاند. از دیدگاه مورگنتا تمایل به سلطه یکی از عناصر موجود در تمامی جوامع انسانی است. از خانواده گرفته تا انجمنهای دوستی و حرفهای و سازمانهای سیاسی محلی و دولت در سطح خانواده و تعارض میان مادر شوهر و عروس ماهیتا تلاشی است برای کسب و حفظ قدرت، دفاع از یک موضع جدید قدرت در مقابل تلاش برای ایجاد موضع جدید قدرت او میگوید،باشگاههای اجتماعی، انجمنهای دوستی، دانشکدهها و سازمانهای تجاری همه و همه صحنه تلاشهای مداوم برای کسب و حفظ قدرت از سوی گروههای هستند که میخواهند قدرتی را که دارند حفظ کنند و یا قدرت بیشتری بدست آورند. ستیزهای رقابت آمیز میان بنگاههای تجارتی و همچنین مباحثات کاری میان کارفرمایان و کارکنان معمولاً بر سر امتیازات صرفا اقتصادی نیست و گاه حتی این امتیازات در درجة نخست اهمیت نیز قرار ندارند، بلکه آنچه مهم است کنترل یکدیگر و کنترل دیگران است. به عبارت دیگر مساله مهم قدرت است. (مورگنتاو، 1374: 59-54) مورگنتا هنگام تحریر عبارات فوق میداند که کشورش (ایالات متحده آمریکا) در وضعیت تبدیل شدن به یک قدرت برتر است. او باید با نظریه خویش جوهر و ماهیت سیاست بین الملل را بنمایاند. عبارات فوق بیانگر علایق و تعلق مورگنتا به سلطه و کنترل پدیدههای بین المللی است، که او را به سمت مهار به عنوان هدف علم سیاست بین الملل سوق میدهد. او که معتقد است که قدرت طلبی و سلطه و کنترل در همه جا حضوری دائمی دارد بنابراین، این هدف سلطه و کنترل را نیز به سیاست بین الملل به عنوان رشتة علمی نوپا تعمیم خواهد داد. مورگنتا در سال 1970 مقالهای را به رشته تحریر در میآورد و در آنجا که کارکردهای فکری و سیاسی نظریه را مورد بحث قرار میدهد، میل خود را مبنی بر مهار به عنوان هدف نظریه پردازی به طور کاملاً صریح ابراز میدارد. او مینویسد: «مادامی که آدمی بر این باور بود که روابط میان ملتها ماوراء کنترل انسانی و ماوراء اصلاحو رفرم از مجرای ارادة انسانی است هیچ جایگاه و مکانی بر نظریه روابط بینالملل وجود نداشت». (Morgenthau, 1995:42) این جمله را میتوان اینگونه تفسیر کرد که تا زمانی علایق و تعلق به مهار و کنترل بر دیگران در ذهن بشر رسوخ نکرده بود، از همین رو؛ جایی برای نظریه روابط بین الملل وجود نداشت. اما از زمانی که ارادة انسانی معطوفبه مهار و کنترل دیگران تمایل پیدا کرد، نیاز به پژوهش و تولید دانش و در نتیجه نظریه افزایش یافت. مورگنتا که با هدف مهار پدیدههای بین المللی دست به نظریه پردازی میزند، درصدد است تا با مشخص کردن جوهر و ماهیت سیاست بین الملل و به قول خود کشف نیروهای سیاست بین المللی و عرضه قوانین عینی در این قلمرو، قدرت پیشبینی کنندگی وقوع پدیدههای بین المللی را به دانشجویان و دولتمردان اعطاء نماید. لیکن؛ او به نظر میرسد که به قول «پوپر» پیشبینی مبتنی بر قانون را با پیشبینی مبتنی بر قانون را با پیش بینی مبتنی بر روند خلط نموده است. او به زعم خویش قانون حاکم بر عرصة سیاست را کشف کرده است. او مینویسد: «فرض ما بر این است که دولتمردان بر اساس مفهوم منافع در چارچوب قدرت تفکر و رفتار میکنند. شواهد تاریخی نیز موید این فرض است. این فرض به ما اجازه میدهد اقداماتی را که یک سیاستمدار در گذشته، حال و آینده در صحنة سیاسی انجام داده یا میدهد، به همان ترتیب؛ دنبال یا پیش بینی کنیم. هنگامی که پیامهایش را مینویسد، از پشت سرش متن نوشته را میخوانیم، به مکالماتش با دیگران گوش میدهیم، افکارش را میخوانیم و پیش بینی میکنیم. با اندیشیدن بر اساس مفهوم منافع در چارچوب قدرت مانند او میاندیشیم و به عنوان ناظرانی بیطرف اندیشهها و رفتارهای او را شاید بهتر از خود او که بازیگر صحنه سیاسی است، درک میکنیم». به گمان مورگنتا او قانون حاکم بر روابط بین الملل را کشف کرده است و تصور میکند که بر حسب این قانون میتوان رفتار دولت- ملتها را پیش بینی کرد. بعد از سال 1648 که قرارداد وستفالی بعد از جنگهای سی ساله در اروپا منعقد شد، نظام مبتنی بر دولت ملتها شکل گرفت. این دوره در واقع آغاز دورة مدرن در روابط بین الملل محسوب میشود. از وقتی که دولت- ملت شکل گرفت و توسعه پیدا کرد، عنصر رقابت نیز وارد عرصه روابط بین الملل شد. هر دولت ملتی به دنبال منافع خود از طریق قدرت بود. مورگنتا تاریخ روابط بین الملل را عامل تصدیق کنندة نظریه خویش قرار داده است. او در اثر خود نمونههای متعددی از رفتار دولت را در طول تاریخ روابط بین الملل برای تایید و تصدیق نظریة خویش مبتنی بر اینکه قدرت و منافع در درجه اول اهمیت قراردارد، ذکر میکند و بر این اعتقاد است که با توجه به این دو عامل میتوان رفتار آینده دولتها را پیش بینی کرد. لیکن؛ این پیشبینی مبتنی بر روند است که از زمان شکل گیری نظام مبتنی بر دولت ملتها بر روابط بین الملل حاکم بوده است و این فرآیند تا وقتی که خدشهای به نظام مبتنی بر ملتها وارد نشده است، ادامه خواهد داشت. سایر رئالیستها نیز در واقع الگوی فکری مورگنتا را در نظریههایشان به کار گرفتهاند. به تعبیر دیگر هسته مرکزی رهیافت رئالیستی مورگنتا را حفظ نموده، لیکن؛ جرح و تعدیلی در «کمربند ایمنی» این رهیافت انجام دادهاند. (چالمرز، 1378: 106-97) «کنت والتز» نیز هدف از دانش سیاست بین الملل را مهار و پیشبینی وقایع و پدیدههای بین المللی میداند. کنت والتز به عنوان الگوی فکری نو رئالیستها حتی با شدت و حدت بیشتری الگوی علوم طبیعی را اساس پژوهشهای خویش قرار داده است. از همین رو؛ به نظر میرسد او نیز همچون مورگنتا درصدد است که همان هدفی را در پیش بگیرد که علوم طبیعی آن هدف را در پیش میگیرد. او نیز در واقع در روزگاری دست به پژوهش و نظریه پردازی پرداخته است که ایالات متحده به عنوان یک قدرت هژمون مطرح بوده است. بنابراین؛ طبیعی است که علاقه و تعلق مهار پدیدههای بین المللی نیز مانند مورگنتا در ذهن او دغدغة تولید دانش روابط بین الملل به سبک و سیاق علوم طبیعی که هدفی جز مهار و دخل و تصرف در پدیدهها ندارند شعلهورتر گردد. او که خادم سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا است باید دانشی از سیاست بین الملل عرضه دارد تا کشورش با اتکاء به قدرت چشمگیرش قدرت کنترل پدیدههای بین المللی داشته باشد. بی جهت نیست که او ساختار را بر حسب قدرتهای بزرگ تعریف میکند. او در فصل پنجم اثر خویش هنگامی که به ساختار و ویژگیهای آن میپردازد، به این نکته مهم تاکید دارد. در روابط با دولتها به عنوان واحدهای سیستموالتز دو پرسش را مطرح میکند: نخست آنکه؛ چرا باید دولتها به عنوان واحدهای سیستم فرض شوند؟ دوم اینکه؛ با توجه به تفاوت گسترده دولتها،چگونه میتوان آنها را واحدهای مشابه نامید. به زعم والتز کسانی که دیدگاه دولت محوری را زیر پرسش میبرند، دو دلیل عمده دارند: اول اینکه؛ دولتها در صحنة بین المللی در حال افول است و این در حالی است که بازیگران دیگر بین المللی از وزنه و اهمیت بیشتری برخوردار میشوند. او با رد این دو دلیل استدلال میکند که دولتها بازیگر بین المللی به حساب نمیآمدند و هرگز نبودهاند، لیکن وی خاطر نشان میسازد که ساختارها نه به وسیلة همه بازیگران بلکه به وسیله بازیگران عمده تعریف میشوند. او رقابت موجود در سیاست بین الملل را مانند رقابت بازار فرض میکند. ساختار بازار از نظر او به وسیلة تعداد شرکتهایی که با هم در رقابتند، تعریف میشود. درست است شرکتها هم تراز و رقیب هم هستند، لیکن؛ تنها چند شرکت انگشت شمار بازار را در اختیار دارند و این رقابت به صورت انحصاری در میآید. ساختار سیاست بین الملل نیز به گونهای است که تنها چند ابرقدرت یا قدرت بزرگ مدیریت رقابت را در اختیار دارند. (Waltz, 1979:93-97) همانگونه که مشاهده میشود والتز، در نظریه خویش بهاء و ارزش زیادی بر قدرتهای بزرگ قائل است، بازیگران عمدهای که ساختار بر حسب آنها تعریف میشود. از همین رو، میتوان استنباط کرد که او درصدد تولید دانشی از سیاست بین المللی است که بتواند قدرت کنترل و مهار پدیدههای بین المللی را به قدرتهای بزرگ بدهد. اگر ساختار تعیین کنندة رفتارهای بازیگران است، بنابراین؛ با شناخت ساختار نیز میتوان دست به پیشبینی رفتار بازیگران و واحدهای سیاسی زد. کافی است شناخت کافی از ساختار و ویژگیهای تشکیل دهنده آن داشته باشیم. شاید یک مثال زنده در این مورد تاثیر پذیری واحد سیاسی جمهوری اسلامی ایران از ساختارتک قطبی بعد از واقعه یازده سپتامبر باشد. شاید بتوان گفت بعد از واقعه یازده سپتامبر ساختار تک قطبی نظام بین المللی نهادینه شد. ساختاری که به زعم والتز بر حسب قدرتهای بزرگ تعریف میشود. این ساختار جدید نیز بر حسب قدرت ایالات متحدة آمریکا تعریف میشود. ایالات متحده توانست بعد از حمله به افغانستان و عراق هژمونی خود را بر دیگر بازیگران بین المللی بقبولاند، خود کنت والتز نیز در گفتگویی در 10 فوریة 2003 با هری کریسلر (Harry Kreisler) انجام داد به تک قطبی بودن ساختار نظام بینالملل تاکید فراوان میکند. او میگوید: «جهان به هیچ وجه دو قطبی نیست. جهان هم اکنون تک قطبی است. تنها یک قدرت بزرگ وجود دارند تنها یک قدرت. شرایط جدید از زمان روم وجود نداشته است، یعنی هیچ کشوری از زمان روم بر جهان مسلط نبوده است. اما ما این کار را انجام دادهایم و البته قلمرو روم بخشی از جهان را شامل میشد. لیکن؛ قلمرو ما کل جهان را شامل میگردد.» (Kreisler, 2003:1-5) بنابراین، مطابق برداشت والتز این ساختار تاثیر خود را بر واحدها بر جای خواهد گذاشت. رفتار آنها را تعیین خواهد کرد او با نوعی خاصی از دانش روابط بین الملل به طور ضمنی و تلویحی به ما میگوید که عینک رئالیسم ساختاری را بر چشم خود قرار دهید تا بتوانید پیشبینیهای لازم را در قلمرو وسیع روابط بین الملل به مانند قلمرو علوم طبیعی انجام دهید. برای نمونه جمهوری اسلامی ایران در چهارچوب ساختار تک قطبی نظام بین الملل و تحت فشارهای وارده توسط این ساختار جدید علی رغم میل باطنی خود، مجبور شده است تا پروتکل الحاقی پیمان منع تکثیر تسلیحات هستهای را امضاء نماید. اگر عینک رئالیستم ساختاری را بر چشم خود نهیم امضاء این پروتکل کاملا قابل پیشبینی بود به دلیل اینکه ساختار نظام بین الملل تک قطبی است و این ساختار ارزشها، باورها و هنجارهای خود را بر واحدها تحمیل خواهد کرد. بنابراین؛ با شناخت کافی از ساختار میتوان دست به پیشبینی رفتارهای بازیگران بین الملل زد و این هدفی است که والتز در پژوهش خویش در سال 1979 در کتاب «تئوری سیاست بین الملل» دنبال میکرده است. داشتن این ذهنیت که میتوان در سیاست بین الملل دست به پیشبینی زد؛ والتز و پیروان او را در ردیف پوزیتیویستها قرار میدهد. هر چند والتز این هدف سیاست بین الملل را در آثارش صریحا بیان نکرده است. «کوئینسی رایت» (Quincy Wright) نیز همچون والتز هدف علم سیاست بینالملل را چیزی جز مهار و پیشبینی پدیدههای بین المللی نمیداند. طبق نظر او که از پیشگامان نظریه روابط بین الملل محسوب میشود. «نظریه عمومی عبارت است از دانش جامع، قابل درک، منسجم و خود اصلاح گر به علاوة پیش بینی، ارزشیابی و کنترل روابط کشورها و شرایط جهان» (فرانکل، 1371:79-78) به تعبیر رایت اندیشمند روابط بین الملل که دست به پژوهش برای ارائه نظریه میزند، هدفی جز سلطه بر روابط کشورها و شرایط جهان ندارد او از این طریق درصدد است تا قابلیت پیشبینی پدیدههای بین المللی را داشته باشد. علاوه بر رئالیستها، لیبرالیستهای بعد از جنگ دوم جهانی نیز هدف علم سیاست بین الملل را چیزی جز مهار و پیشبینی پدیدههای بین المللی نمیدانند. به ویژه لیبرالیستهای رفتارگرای دهه 1950 و 1960 که اهداف خود از مطالعه پدیدههای بین المللی، مهار و پیشبینی وقوع پدیدهها میدانند. «چارلز مکللند» (Charles A.Mcclelland) هدف علم پوزیتیویستی روابط بین الملل را اینگونه تشریح میکند: او مینویسد: «نقطه نظر علمی از این ایده سرچشمه میگیرد که بسیاری از چیزهای جدید جهت فراگیری رفتار بین المللی وجود دارد و اکتشافات در مورد جریان تعاملاتی که ما قبلا به عنوان واقعیت روابط بین الملل تعریف کردهایم میسر و مقدور است. این جستجو و تلاش به دلیل وجود الگوهای تماس و پاسخهای تکرار شونده و نظم و ترتیب کنشها در روابط بین الملل میباشد. هدف صریح برداشت علمی باید شناخت الگوها و روندهایی باشد تا بر اساس آنها توانایی پیش بینی آنچه که احتمالاً در روابط بین الملل ممکن است حادث شود، داشته باشیم. این هدف به این معنا نیست که دقیقاً آنچه که در 1987 در چین به وقوع خواهد پیوست و یا چه سالی و تحت چه شرایط خاصی جنگ سرد به اتمام خواهد رسید، پیشگویی کنیم. معنای این هدف در حقیقت این است که ما این مهارت را داشته باشیم که نشان دهیم که باد به کدامین سو میورزد و تحت شرایط و اوضاع اظهار شده، چه اتفاقی ممکن است که رخ دهد. در این رابطه میتوانیم علم هواشناسی را مثال بزنیم. هواشناسان سیستمی از مشاهدة را وضع کردهاند. این سیستم مشاهده بر اساس نشانههای هوا نتایجی را به آنها مبنی بر اینکه احتمالا فردا هوا بارانی یا آفتابی است، میدهد هر شخصی میتواند اساس کلی کار یک هواشناس را بفهمد. هر کسی میداند که اغلب پیشبینیها اشتباه از آب در میآیند..... بنابراین؛ یک هواشناس بطور خلاصه با احتمالات سر و کار دارد نه با قطعیتها، رهیافت علمی در روابط بین الملل به مانند رهیافت یک هواشناس میباشد.» (Mccleand, 1969:4) همانگونه که مشاهده میشود از منظر مکللند علم سیاست بین الملل با برداشت پوزیتیویستی هدفش پیشبینی و قدرت کنترل و سلطه بر واقعیتهای بین المللی است. لیکن؛ مکللند به نظر میرسد که تفاوت میان پیشبینی مبتنی بر قانون و پیشبینی مبتنی بر روند را به خوبی میداند. او احتمالاً اعتقادی به پیشبینی مبتنی بر قانون ندارد. در آنجا که مینویسد: منظور از هدف پیشبینی این نیست که دقیقاً وقوع یک رخدادی را در زمان و مکان معین پیشبینی کنیم. این نوع پیشبینی در روابط بین الملل مقدور نیست. ما تنها میتوانیم نشان دهیم باد به کدام سو میورزد و تحت شرایط و روندهای حاضر، مسیر روابط بین الملل به کدامین سمت است. «رابرت فالتزگراف» و «جیمز دوئرتی» نیز که مفهوم پوزیتیویستی از علم را منعکس میکنند،هدف سیاست بین الملل را کنترل و غلبه بر فرآیندهای سیاسی نظام بین الملل میدانند. از دیدگاه آنها، فهم فرایندهای سیاسی سیستم بین المللی به شیوههای کنترل آمیز در راستای اهداف عقلائی مقدور میباشد. از نظر آنها مطالعة سیاست بین الملل یک ابزار فکری برای مطیع ساختن واقعیت است. (سریع القلم، 1371: 52) فالتز گراف و دوئرتی در اثر ارزشمندشان که به زعم مایکل بنکس بهترین اثر در زمینه معرفی نظریههای روابط بین الملل است، (Campbell, 1988:17) با علایق و تعلق کنترل پدیدهها و متوسل شدن به رهیافت پوزیتیویستی مجموعهای از نظریههای روابط بین الملل را گردآوری نمودهاند. نظریه پردازان مطروحه در آن با اتکاء به معرفت پوزیتیویسم با هدف کنترل و پیشبینی پدیدههای بین المللی دست به پژوهش و عرضه نظریه زدهاند این نظریه پردازان لیبرالیستها، رئالیستها و مارکسیستها را در بر میگیرد. «دیوید ایستون» (David Easton) نیز در آن هنگام که هشت اصل رفتار گرایی را برمیشمارد، وجود قواعد مستمر را یکی از هشت اصول رفتار گرایی میداند. مطابق این اصل در میان پدیدهها و وقایع، قواعد مشابهی وجود دارد و این قواعد کشف کردنی هستند. این قواعد مستمر به صورت تعمیم یا نظریه قابل تشریح بوده و قابلیت پیشبینی دارد. (Ibid:16) در بسیاری از لیبرالیستهای رفتار گرای روابط بین الملل نیز بعد از جنگ دوم جهانی به انگیزة یافتن قواعد مستمر و با هدف پیشبینی و کنترل وقایع بین المللی به پژوهش و ارائه نظریه پرداختهاند. معرفت شناسی فرا اثباتی: تز معرفت شناختی نقادپست پوزیتیویسم در علوم اجتماعی به عنوان جریان معرفت شناختی مخالف پوزیتیویسم جریانی نبود که بعد از تعامل و تثبیت پوزیتیویسم وارد عرصه معرفت شناسی در علوم اجتماعی گردد. شاید بتوان گفت که همزمان با ظهور و تولد پوزیتیویسم، پست پوزیتیویسم نیز به نوعی متولد شده بود، لیکن؛ فرایند رشد و بالندگی آن به حد و اندازههای پوزیتیویسم نبود. علم الاجتماع پوزیتیویستی از بدو تولد خود درجة علمیت خود را با معیارهای علوم طبیعی سنجید، ارزشها و واقعیتها و یا عالم و معلوم را از یکدیگر جدا ساخت و علیت را در حوزة اجتماع بکار برد و بدین ترتیب درصدد تبیین پدیدهها برآمد و معیارهای ارزیابی نظریهها را تجربه قرار داد؛ به این صورت که تجربه باید نظریه را تایید، اثبات یا ابطال کند و با این معانی معرفتی صرفا بر موضوعات عینی و ملموسی تاکید نمود. اما اگر برای این سرهمبندی به نبوغ چندانی نیاز نبود، با گذشت سالها از بکارگیری این معرفت و تبدیل شدن آن به تز معرفتی غالب، از درون دچار بحران لاینحلی گشت. اصحاب پوزیتیویست قادر به مدیریت و مهار بحران نبودند،از همین رو پیامدو برآیند آن ظهور جریانی موسوم به پست پوزیتیویسم بود. با گذشت سالها از استعمال پوزیتیویسم در علوم اجتماعی از درون این معرفت کسانی پیدا شدند و این معرفت غالب را به چالش کشیدند. این چالش و طغیان علیه تز معرفت شناختی مسلط، توسط اذهان خلاقی انجام گرفت که تشخیص دادند که قلمرو علم اجتماع، ماهیتا با قلمرو علوم طبیعی تفاوت عمیق و شگرفی دارد با تشخیص این امر شاه مفروضه اصحاب پوزیتیویسم مبنی بر وحدت تمام علم فرو ریخت و به دنبال آن سایر مفروضهها، اصول و ستونهای پوزیتیویسم نیز زیر رگبار انتقادات قرار گرفت. منطق دیالکتیک نیز این چالش و طغیان در برابر پوزیتیویسم را تایید میکند. پوزیتیویسم که کل علوم اجتماعی را تحت سیطره خود درآورده بود و بی هیچ رقیب و حریفی خود را تنها مدعی تبیین کنندة واقعیتها و پدیدههای اجتماعی میدانست. از درون دچار بحران شد و ضد خود را پرورش داد و در شکل پست پوزیتیویسم به منصة ظهور رسید. البته نکتهای که شایان ذکر است، این است که اینطور نبوده است که پوزیتیویسم متولد گردد دوران جوانی، میانسالی و پیری را از سر بگذارند و سپس معرفت دیگری خارج از قلمرو آن ظهور کند و آن را به چالش بطلبد. نکتة مهم این است که پوزیتیویسم از همان زمان تولد نیروی ضد خود را پرورش داد، لیکن؛ این آنتی تز پوزیتیویسم به واسطه فراگیر بودن و غالب بودن تز پوزیتیویسم، نمیتوانست مدعی جدی در برابر آن باشد. لیکن؛ ناکامیها و شکستهای پوزیتیویسم در تبیین واقعیتها، با گذشت زمان، جسارت مخالفان آن را افزون ساخت، تا جایی که حتی این جریان مخالف تبدیل به یک نیرو شد. در زمینههای معرفت شناسی و روش شناسی، علیه پوزیتیویسم انتقادات مختلفی مطرح گردید. هر چند برخی کاربردهای هستی شناختی مفروضههای پوزیتیویستی نیز مورد توجه واقع شد. در حال حاضر؛ جریان مخالف پوزیتیویسم در چهار خط عمده قرار گرفتهاند. هرمنوتیک، تئوری انتقادی، فمینیسم و پست مدرنیسم. البته برخی نویسندگان به این چهار خط مخالف رئالیسم علمی را نیز میافزایند. که البته رئالیسم علمی برخی مفروضههای معرفت شناختی مشترکی با پوزیتیویسم دارند که آن را نسبت به سایر رهیافتها کمتر رادیکال میسازد. نقطه مشترک همه منتقدان پوزیتیویسم روی مساله وحدت علوم متمرکز است. هر چند این جریانهای مخالف هر کدام از شیوههای متفاوت و مختلفی روی این مساله متمرکز شدهاند. اساسا منتقدان استدلال میکنند که علوم اجتماعی هرگز نمیتواند مطابق مدلهای علوم طبیعی شکل یابد و چون جهان اجتماعی و جهان طبیعی ماهیتا با هم تفاوت دارند؛ این تفاوت باعث میگردد که این دو حوزه از لحاظ معرفت شناسی و روش شناسی نیز باهم دیگر تفاوت ذاتی داشته باشند. علم از دیدگاه پست پوزیتیویستها به هیچ وجه تنها شکل عقلانی، جهانی دانش محسوب نمیشود. بر عکس تحلیل ماهیت و تحلیل ذهن، از کارهای مهم بسیار متفاوتی به حساب میآیند. دلایل مظنون شدن پست پوزیتیویستها را به ایدة مهندسی اجتماعی به قرار ذیل است: اول اینکه، نبود یک غایت تاریخی جوامع انسانی ضرورتا ره به سوی پیشرفت و ترقی نمیبرد. دوم اینکه، جهان اجتماعی نمیتواند به همان روش و شیوهای که جهان طبیعی اداره میشود، مدیریت گردد. به هر روی؛ مهندسی عقلانی، علمی و اجتماعی تحت هر شرایطی که ضروری برای توسعه است؛ برنامه ریزی میگردد. سوم اینکه، تئوری هرگز نمیتواند بیطرف باشد. مهندسی اجتماعی نمیتواند بطور ناب و خالص، ابزاری باشد؛ به دلیل اینکه همواره برخی ارزشها را در دل خود دارد. غالباً این ارزشها در خدمت جهان بینی مسلط و وضع موجود هستند. این دیدگاه به ایدة عامی از دانش ارتباط مییابد، که قدرت میباشد و اینکه علم فی نفسه فرایندی از قدرت است که معیار خود از حقیقت را به جای فرموله کردن آنها از طریق منطق، تحمیل میکند. مجددا این تصویر با مسأله معرفت شناختی بنیادی در مورد جهان شمولی علم آغاز و پایان مییابد. (Toderean, opcit:3-4) نهضت پست پوزیتیویسم در علوم اجتماعی، در حوزة مطالعاتی روابط بین الملل بازتاب چشمگیری داشته است. البته نویسندگان مختلف در روابط بین الملل در مورد استعمال پست پوزیتیویسم اتفاق نظر ندارند. برخی به پست پوزیتیویسم، مفهوم انعکاس گرایی گرایی یا واکنش گرایی را بکار میبرند. یکی از این افراد رابرت کیوهین (Robert Keohane) میباشد. او مقالهای را نخستین بار در سال 1988 در نشریة(ISQ) فصلنامه مطالعات بین المللی به چاپ رساند و در آن صحبت از دو رویکرد عقلانی و واکنشی در روابط بینالملل کرد. رویکرد عقلانی در واقع همان جریان پست پوزیتیویسم یا آنتی تز پوزیتیویسم میباشد. نکته قابل توجه در مقاله کیوهن این استکه او این دو رویکرد را به جای اینکه از نظر ماهوی و هستی شناسی متمایز نماید از منظر روش شناسی و شناخت شناسی متمایز نموده است. به عبارت دیگر او این تفاوت را بیشتر مشتق از گوناگونی برداشتهایی که از نظریه داریم میبیند تا از برخورد ساده بین دو نظریه مختلف. از دیدگاه کیوهین رویکرد واکنشی که همان جریان پست پوزیتیویسم است، بیشتر به نقش نیروهای غیر شخصی اجتماعی و همچنین به تاثیر عادات فرهنگی و هنجارها و ارزشهایی توجه دارد که از محاسبه منافع سرچشمه نمیگیرد. نویسندگان واکنشی همگیشان بر مفهوم درون ذهنی فعالیت بین المللی نهادها تأکید میکنند. کوهین میپذیرد که تمام نویسندگان یاد شده با یکدیگر فرق دارند و تفاوتهای زیادی بینشان است. او همچنین میپذیرد که شاید بهتر از همه این باشد که آنها را متفکران تفسیری بنامیم، زیرا؛ همگی بر اهمیت تفسیر تاریخی و انتقادی و همینطور بر محدودیتهای علمی الگوهایی که در مطالعه دنیای سیاست به کار میرود تاکید میکنند. از نظر کیوهین که به زعم راقم این سطور در دسته رویکرد عقلانی یا پوزیتیویستی قرار میگیرد؛ صاحب نظران معتقد به رویکرد واکنشی با وجود برداشت قاطعشان، برنامة تحقیقاتی واضح و روشنی ندارند که به درد دانشجویان سیاست جهانی بخورد.... تا وقتی که صاحبنظران پیرو رویکرد واکنشی، یا کسان دیگری که از استدلاهایشان هواداری میکنند، طرح چنین برنامة تحقیقاتیای را بریزند و طی مطالعاتی خاص نشان دهند که آن برنامه قادر به روشن کردن موضوعهای مهمی در دنیای سیاست است. همچنان در حاشیه میمانند و در مقابل برتری پژوهشگرانی که از شیوة تجربی استفاده میکنند و اغلبشان علنی یا تلویحی یکی از پیشفرضهای عقلانی را پذیرفتهاند، نادیده گرفته میشوند. (رنگر، 1382: 54-51) استیو اسمیت (Steve Smith) و مارتین هالیس (Marthin Hollis) در اثر مشترک و ارزشمندشان تحت عنوان: «تبیین و فهم روابط بین الملل» مایلند، که رهیافتهای روابط بین الملل را از منظر معرفت شناختی در چارچوب دو برداشت تبیین گرا و فهم گرا قرار دهند. آنها در مقدمة اثرشان به معرفت دو سنت در علوم اجتماعی میپردازند که در حوزة مطالعاتی روابط بین الملل بازتاب داشتهاند. آنهامینویسند: «علوم اجتماعی ریشه در دو سنت فکری دارد. که یکی از این دو سنت در ظهور پیروزمندانه علوم طبیعی از قرن شانزدهم یافت میشود سنت دیگری، ریشه در ایدهها و باورهای تاریخ قرن نوزدهم دارد. چراغ راهنمای این کتاب این باورهاست که هر دو سنت، علیرغم وجود یک نقش زنده بین آنها، برای مطالعه روابط بین الملل مفید و مثمرثمر هستند. در امور بین المللی و در سرتاسر جهان اجتماعی داستان این دو سنت نقل میشود و طیفی از نظریهها هر یک از این دو سنت را همراهی میکنند. یکی از این داستان بیرونی است که روش دانشمندان علوم طبیعی را جهت تبیین پدیدههای طبیعی تجویز میکند. چرا که این داستان قلمرو انسان را بخشی از طبیعت تلقی میکند. داستان دوم وجه درونی دارند. این داستان به ما میگوید؛ شما باید صرفاً درصدد فهم آنچه که حوادث و رویدادهای معنی میدهند؛ باشید. این فهم جدا از معنایی است که در فهم قوانین طبیعت یافت میشوند. بنابراین؛ «تبیین» اصطلاح کلیدییک رهیافت به حساب میآید و «فهم» نیز اصطلاح کلیدی رهیافت دیگری. (Hollisand Smith, 1992:1) رهیافت فهم گرا، در واقع، همان رهیافت پست پوزیتیویسم محسوب میشود. در واقع این نویسندگان وجهی از وجوه پوزیتیویسم و پست پوزیتیویسم را اخذ کرده و آن برجسته نموده و همان را مبنای عنوان تقسیمبندی رهیافتهای روابط بین الملل از منظر شناخت شناسی قرار دادهاند. «رابرت کاکس» (Robert Cox) یکی دیگر از نویسندگان روابط بین الملل میگوید دو نوع نظریه وجود دارد؛ یکی نظریة «حل مشکل» که میکوشد، تا مسائل را در قالب دیدگاه موجود حل کند و دیگری نظریة انتقادی است که با بازاندیشی دربارة خود، فرایند نظریه پردازی و دیدگاه حاکم بر آن؛ میکوشد تا به دیدگاه و در نتیجه دنیای دیگری دست یابد نظریه «حل مشکل» وضع موجود را بدیهی میپندارد و میکوشد تا مسائل هر حوزهای به طور منزوی و مجزا از حوزههای دیگر بررسی کند. این محدود کردن عوامل و متغیرها به یک حوزة خاص و ثابت تلقی کردن حوزههای دیگر، دستیابی به قوانین به ظاهر عام و کلی را میسر میسازد. در مقابل نظریه انتقادی خود وضع موجود را زیر سئوال میبرد و به بررسی نحوة پیدایش و دگرگونی آن میپردازد. نظریه انتقادی کل وضعیت اجتماعی و سیاسی را در نظر میگیرد و نه بخشها و حوزههای مجزای آن را. بر خلاف نظریه حل مشکل که خصلتی غیر تاریخی دارد و تداوم وضع موجود را بدیهی میانگارد، نظریه انتقادی بر تحول و پویایی تاریخ تکیه دارد و دائما مفاهیم خود را با واقعیت پویا سازگار میسازد. فرض ثبات و تداوم وضع موجود، خصلتی ایدئولوژیک به نظریة حل مشکل میدهد و ادعای غیر ارزشی بودن آن را نقض میکند. در مقابل، نظریة انتقادی از وضع موجود فراتر میرود و در پی دستیابی به نظامی اجتماعی و سیاسی دیگری است. یکی از اهداف عمدة نظریه انتقادی، شناخت نظامهای دیگری است که در شرایط موجود، عملی و ممکن به نظر میرسند. (بزرگی، 1377: 236-235) شاخصها و ویژگیهایی که کاکس برای نظریههای «حل مشکل» برمیشمارد در واقع منطبق با شاخصهای سنت پوزیتیویسم در روابط بین الملل میباشد و آنچه که از نظریه انتقادی مد نظر دارد در واقع در قالب پست پوزیتیویسم میگنجد. با وجود همه اختلاف نظرهایی که در مورد تقسیم رهیافتهای بین المللی وجود دارد، لیکن؛ از منظر معرفت شناسی پست پوزیتیویسم تنها مفهومی است که در همه آنها مشترک است. نکتهای که در اینجا شایان ذکر است این است که این آنتی تز در واقع خود را در چارچوب مناظره سوم در روابط بین الملل خود عرضه نمود. در واقع در قالب این مناظره بود که این برنامههای تحقیقاتی بحث مربوط به مسائل فرانظریه را پیش کشیدند. (Shapcott, 2001: 4-10) هدف معرفت شناسی فرا اثباتی در روابط بین الملل: فهم، رهایی و شالود شکنیپست پوزیتیویستهای روابط بین الملل نیز هدف از مطالعه پدیدههای بین المللی را فهم و رهایی و شالوده شکنی میدانند. آنها به هیچ وجه هدف رشته روابط بین الملل را به عنوان یک رشته اجتماعی در سلطه و غلبه و مهار پدیدههای بین المللی خلاصه نمیکنند. اندیشمندان رشتة روابط بین الملل نیز هدف مهار و غلبه بر پدیدهها را در حوزة علوم طبیعی- تجربی را جایز میدانند. لیکن؛ از آنجایی که پدیدههای روابط بین الملل را ماهیتا متفاوت از پدیدههای علوم طبیعی تلقی میکنند، تسری هدف مهار و سلطه بر پدیدهها را به روابط بین الملل را ماهیتا متفاوت از پدیدههای علوم طبیعی تلقی میکنند، تسری هدف مهار و سلطه بر پدیدهها را به روابط بین الملل مردود میشمارند. اینکه یکی از اهداف روابط بین الملل از دید پست پوزیتیویستها، صرف فهم واقعیتها و پدیدههای بین المللی است. ما را ناخودآگاه به بحث تفسیر گرایی و یا هرمنوتیک در روابط بین الملل سوق میدهد. هر سه پارادایم فکری پست پوزیتیویسم در روابط بین الملل جهت فهم پدیدهها و واقعیتهای بین المللی از هرمنوتیک بهره میجویند. میتوان گفت که هرمنوتیک متد فهم پست پوزیتیویستها به حساب میآید. قبل از هر چیزی ضروری است از زبان دو تن از نظریه پردازان پست پوزیتیویست روابط بین الملل به انواع معنی که فهم در گرو آنست اشارهای داشته باشیم: استیو اسمیت (Steve Smit) و مارتین هالیس (Martin Hollis) دست کم چهار نوع «معنی» ارائه میدهند: از دید آنها اولین نوع معنی را افراد در تجربه خویش مییابند. در اینجا ما باید علائم و سمبلها را از هم دیگر تفکیک کنیم. هنگامی که ما حلقة دور ماه را نشانه بارش باران میدانیم؛ در واقع ما به ارتباطی در طبیعت اشاره میکنیم. حلقة دور ماه در واقع، علامت و شاهد طبیعی بارانی است که در راه است. جای پنجهای که روی خاک وجود دارد، علامت عبور یک حیوان است. پرچم نیمه افراشته سمبل غم و اندوه است. لیکن؛ اشکها علامت و نشانه غم و اندوه هستند. اگر کسی آنچه را که سمبلها بیانگر آن هستند، نداند، آنها بی معنی خواهند بود. زمانی که پرزنت نیکسون همه نیروهای ایالات متحده آمریکا را در جریان جنگ یوم کیپور در سال 1973، به حالت آماده باش درآورد، این بدین معنی است که او از وضعیت پیش آمده، نگران شده و در نتیجه مهیای مداخله میباشد. تصمیم گیرندگان در مواقع بحرانی در تحلیل اینکه عبارات و اقداماتشان توسط دیگران چگونه مورد تفسیر قرار خواهد گرفت، دچار زحمت میگردند. بنابراین، برخی از معانی که انسانها در تجربهشان مییابند، به سمبلها بستگی دارد و تنها میتواند بیان سمبلیک داشته باشد. دومین نوع معنی به زبان ارتباط پیدا میکند. زبان ابزاری برای بیان است. معنی زبانی جزء مهم زندگی اجتماعی را تشکیل میدهد. خوشبختانه تئوریهای روابط بینالملل نیازی به درگیر شدن با ماهیت زبان به طور عمیق ندارند. اما ما باید دست کم معنی یک سخن یا گزاره و معنایی را که سخنگو مد نظرش است، جدا کنیم. عبارات، دارای یک سری معانی عام هستند. این عبارات برای استفاده افراد مبتنی بر یک سری قواعد است. اما افرادی که کلمات از زبان آنها صادر میگردد مبتنی بر نیات و انگیزههایی در وجود آنها است. با امعان نظر به این تفاوت، برای نمونه در حوزه روابط بین الملل، فکر مذاکرات محرمانه پیرامون معنی واقعی پیمان موشکهای ضد بالستیک در سال 1973 و تفسیری وسیعی که حکومت ایالات متحده در 1985 از این پیمان، ارائه داد. به آن کشور اجازه داد تا در چارچوب مفاهیم و اصطلاحات پیمان مذکور، برنامه جنگ ستارگان را پیش ببرد. این موضوع، منجر به مناظرهای پیچیده بین ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در مورد معنای واقعی مفاهیم و اصطلاحلات پیمان مذکور شد و موجبات اصطکاک بین کنگره آمریکا و رئیس جمهور را راجع به معنای عبارات کلیدی مختلف در پیمان را فراهم کرد. یک قرارداد یا پیمان در واقع موافقت نامهای است که طرفین آن باید به معنای کلمات و مفاهیم پیمان وفادار باشند. مناقشه پیرامون آنچه که عبارات و مفاهیم یک قرارداد بین المللی معنا میدهد. در اصل، شبیه مناقشة حقوقی روی معنای یک اساسنامه است. طرفین معاهده که تفسیرشان را از مواد توسعه و گسترش میدهند در واقع درگیر نوع متفاوتی از مساله میگردند. سومین نوع معنی به «اقدام» و «متنی» که آن اقدام در چارچوب آن انجام گرفته، مربوط میشود. در اینجا نیز لازم است تفکیکی صورت گیرد. به عبارت دیگر ضروری است که بین معنای یک اقدام – به مانند معنای یک کلمه- و آن معنایی که اقدام کننده مد نظرش است، تفکیک قائل شویم. اقدامات، شبیه کلمات و عبارات، دارای معنی هستید که تحت قواعد عام قرار میگیرند. گسترش و توسعه موشکها، برای نمونه، میتواند به معنای جنگ تلقی شود. اما «متن» میتواند ماوراء لحظه اقدام گسترش یابد. اشغال برلین در سال 1945 در آن زمان به معنای شروع جنگ سرد نبود، لیکن؛ «متنی» که آن اقدام انجام گرفت این معنا را به اذهان متبادر کرد که جنگ سرد شروع شده است. وظیفة نظریه روابط بین الملل ممکن است از ارائه معنای واقعی، اقداماتی که انجام میدهند، طفره روند. یافتن معانی پدیدهها وظیفه خاص و منحصر به فرد، پژوهشگر علوم اجتماعی و روابط بین الملل میباشد. این وظیفه از روش پژوهشگران ساقط است. بنابراین؛ میتوان نتیجه گرفت که متن یک اقدام نمیتواند منفک از فهم عاملان از آن متن باشد. چهارمین نوع معنی به بحث «ایدهها» ارتباط دارد. برای عاملان اجتماعی ایدهها، معنا دارند. آنچه که افراد از معنای اقداماتشان دارند؛ به ایدههایی وابسته است که اندیشهشان را مشخص میسازد. این ایدهها را آنها ارزشمند تلقی میکنند. از همین رو؛ میتوانیم مفهوم «ایدئولوژی» را بر آنها حمل کنیم. آنچه که افراد از معنای اقداماتشان دارند به انتظاراتی وابسته است که آنها از اقدامات دیگران دارند. این موضوعات در روابط بین الملل با عاملان انسانی در سر دارند، مردود میشمارند. لیکن؛ نظریههای دیگری نیز وجود دارند که بر عاملان انسانی متمرکز هستند و ایدهها و ایدئولوژیهایی که آنها دارند و بر رفتار یکدیگر تاثیر گذار است، مورد توجه قرار میدهند. این دسته از نظریهها در روابط بین الملل بر حوزه سیاست خارجی معطوفند. بسیاری از پژوهشگران روابط بین الملل مستقمیا درگیر سیاست خارجی و سیاست دفاعی ایالات متحده آمریکا هستند. به طور خلاصه میتوان گفت، انواع معنی چهار مورد میباشد: تجربه، زبان، اقدام و خودآگاهی. پست پوزیتیویستهای روابط بین الملل اهمیت بالایی به «معنی» جهت فهم و تفسیر واقعیتهای بین المللی میدهند. و آن را متد علمی فهم جهان اجتماعی قلمداد میکنند. همین امر منجر به ظهور هرمنوتیک یا سنت تفسیری در روابط بینالملل گشته است. (Hollis and Smith, opcit, 68-71) تمام چهار نوع «معنی» که ذکر آن رفت، ارتباط مستقیمی به سنت هرمنوتیک دارد. این سنت بسیاری از پژوهشگران و نویسندگان روابط بین الملل را تحت تاثیر خویش قرار داده است. در بحثهای فرانظری اخیر در رشته روابط بین الملل برداشتهای تفسیری و هرمنوتیک توجه زیادی را به خود جلب کرده است. در واقع به رغم تداوم سلطه برداشتهای پوزیتیویستی در روابط بین الملل، برداشت هرمنوتیک چنان مورد توجه قرار گرفته است که دیگر به راحتی نمیتوان آن را از حوزة روابط بین الملل کنار گذاشت. (بزرگی، پیشین: 211) پیروان هرمنوتیک در روابط بین الملل، سنت پوزیتیویستی حاکم بر روابط بین الملل را تحت شدیدترین حملات قرار دادهاند، الگوهای فکری در چارچوب این معرفت به ویژه رئالیسم را مورد انتقادات شدید قرار دادهاند. یکی از مفاهیم کلیدی پست پوزیتیویستها در مقام تفسیر واقعیتهای بین المللی «معانی بینا ذهنی» است. پست پوزیتیویستها به شبکه معانی متشکل از «معانی بینا ذهنی» توجه دارند. و نه به آگاهی فردی یا معنای ذهنی. از دید آنها مقصود و منظور افراد، مثل رفتار آنها، به وجود قبلی «دنیای معانی مشترک» متکی است. کلیه سیستمهای اجتماعی و سیاسی از جمله سیستم جهانی حاصل رویههای اجتماعی و معانی بینا ذهنی هستند. بر این اساس از آنجا که معانی بیناذهنی ساخته خود انسان هستند، قابل تغییر نیز هستند. (همان: 217) «رهایی» از اهداف مطالعات روابط بین الملل در قلمرو نظریه انتقادی بین الملل به حساب میآید که معنا و مضمون آن را در اینجا به بحث میگذاریم هدف «رهایی» در کانون توجه نظریههایی انتقادی روابط بین الملل بوده است آن دسته از نظریه پردازان روابط بین الملل که رهایی را هدف مطالعات خویش قرار دادادهاند، نسبت به امکان تغییر ارزشمند نظام بین الملل خوش بیناند. حتی اگر گاهی احتمال آن را منتفی بدانند. پست پوزیتیویستهایی که رهایی را در زمینة نظم جهانی طرح میکنند به امکان برقراری آشتی بین رهایی و نظم عنایت دارند. آنها رهایی را بر نظم مقدم میشمردند. رهایی را میتوانیم به معنای استقرار جامعهای تلقی کنیم که در آن امکان گسترش نوعی آزادی عمل در سرتاسر جهان و حمایت از آن وجود دارد. پس مسأله از اینجا ریشه میگیرد که سیاست جهانی را چگونه بازسازی کنیم که برای تمام افراد بستر منطقی، سازمان سیاسی عادلانه و دموکراتیک ایجاد شود. (رنگر، پیشین: 285-276) افلاطون در جمهوری، شاید در یکی از مشهورترین تصویرهای ذهنیاش، جامعه را به شکل غاری مجسم میکند. برخی اصرار دارند که هر چه هست همین غار است، ولی برخی دیگر مدعیاند که نوری بیرون از غار است و شاید فقط به خاطر این نور است که ما داخل غار را میبینیم. در زمینه بحث کنونی، بهتر است بگوییم که اغلب پژوهشهای پوزیتیویستی روابط بین الملل، یا بر آن هستند که هر چه هست همین غار یعنی جامعه بین المللی، نظام بین المللی یا هر چه شما بنامید، است. یا در مورد احتمال وجود چیزی بیرون از این غار، فارغ از برداشتی که از بیرون این غار دارند، بیاطلاعند و برای شان مهم نیست. جذابیت موضوع از بسیاری جهات در همین نکته است. در کلام افلاطون فقط میتوانیم در پرتو نور ضعیفی که در غار است داخل آن را ببینیم و البته آن چه میبینیم به شکل سایههایی است. معنایش این نیست که نمیتوانیم شرح جالبی از سایهها به دست دهیم. معنایش این هم نیست که نمیتوانیم شرح جالبی از سایهها به دست دهیم، معنایش این هم نیست که این سایهها اهمیتی ندارند. زیرا همة ما داخل غار هستیم و بنابراین؛ از نظر ما سایهها واقعیت دارند. آنهایی که با هدف رهایی به مطالعه پدیدههای روابط بین الملل میپردازند، بیرون از جریان اصلی پژوههای معاصر در روابط بین الملل به سر میبرند. نظریه پردازانی که این هدف را دنبال میکنند تکیه گاه خود را بر آن طرز فکر باشکوه و گستردهتری میبینند که شامل افکار کانت و هگل، مارکس، وبر، دورکیم و فروید میشود. آنها میدانند که بیرون از غار نوری هست- نور روند تاریخی واقعی- و به دنبال آن هستند که نور به داخل غار هم بتابد تا بتوانند داخل غار را زیر نور کامل به خوبی ببینند. آنها معتقدند که این کار باعث تغییر شکل غار میشود. زیرا، تمامی کسانی که به دیدن آن به شکلی که واقعا هست، اهمیت میدهند، میتوانند درون آن را ببینند. وظیفه علوم اجتماعی و روابط بین الملل این است که به شکلی خستگیناپذیر، ساختارهای عمومی و واقعی قدرت را در جامعه در معرض دید قرار دهند تا قلمرو حکومت دموکراتیک و مستقل گسترش یابد. (همان: 305-304) در واقع هدف رهایی به تعبیر کانت در کتاب «صلح ابدی» این است که از خلال کدامین مسیر میتوانیم به صلح و آزادی در جهان دست پیدا کنیم. پست پوزیتیویستهای انتقادی درصدد علمی کردن و نمایاندن یک زندگی اخلاقی در نظام بین الملل مبتنی بر دولتها هستند. یعنی اینکه؛ آنها وظیفه خود میدانند که «رهایی» را در سیاست جهانی امکان پذیر نمایند. رهایی یک مفهوم منفی از آزادی است. که شامل از بین بردن محدودیتهای غیرضروری و مخلوق جامعه است. رهایی آزاد سازی مردم از قید و بندهایی است که آزادی عمل آنها را در انتخاب؛ با تنگناهای مواجه میسازد. در این معنی تاکید بر این است که تحمیلها و ناخواستنیهایی که به طور غیر ضروری آزادی فردی را محدود میسازد؛ بیرون رانده شوند. رهایی تامین آزادی از محدودههای تصدیق نشده میباشد که در آن روابط سلطه، فراهم میکند. اعتقاد عمومی به این تفاهمهاست، که رهایی را به نشانة تمایل به خود مختاری تبدیل میکند. رهایی در روابط بین الملل به معنای آزاد بودن، حاکم بودن بر سرنوشت خویش و دارا بودن توانایی آغاز و ابتکار عمل است. رهایی با خودمختاری آغاز میشود. خودمختاری به خودی خود کافی نیست. در این راستا کشف چشم اندازی برای گسترش توانایی انسان برای حاکمیت بر سرنوشت خویش باید شامل کاوش برای امنیت باشد، تقاضای خودمختاری باید در عین حال تقاضای امنیت نیز باشد. امنیت به معنای فقدان تهدیدها مستلزم رهایی است، زیرا؛ خودمختاری نیز متکی است به حدودی اطمینان در مورد «فقدان تهدیدها». امنیت چیزی است که از خود مختاری محافظت یا آن را تضمین کند. هیچ خودمختاری بدون امنیت وجود ندارد. اگر امنیت افراد و گروهها تامین نشود، پیگیری و تلاش آنها برای آزادی نیز به جایی نخواهد رسید. امنیت و رهایی دو روی یک سکه هستند. خشونت، جنگ، فقر، ستم سیاسی و فقر آموزشی، فقط، بعضی محدودیتهای هستند که «بودن خوب» افراد و گروهها را تهدید میکند. هر چند توانایی عمل آزادانة آنها را نیز به خطر میاندازد. امنیت با دفاع از آزادی و خودمختاری در برابر تهدیدها موثر میشود. به همین دلیل؛ مفهوم رهایی به طور اجتناب ناپذیری با امنیت درهم میآمیزد. اگر هدف مطالعات انتقادی در روابط بینالملل، رهایی است که خود مستلزم خود مختاری و امنیت است. در اینجا این پرسش مطرح میشود که امنیت چه کسی در جهت رهایی باید تامین شود. به تعبیر دیگر در اینجا سه پرسش قابل طرح است؛ اول اینکه امنیت چیست؟ دوم؛ امنیت چه کسی را باید تأمین کنیم و به وسیلة چه نمایندگان و چه راهبردهایی این امنیت به دست میآید. پست پوزیتیویستهای انتقادی پاسخ میدهند، با اجتناب از دولت گرایی جریان اصلی گفتمان امنیت از دید پست پوزیتیویستهای انتقادی، دولت دارای حاکمیت یکی از علتهای اصلی ناامنی است و پیش از آنکه راه حل باشد، خود بخشی از مشکل و مساله است. لذا مطالعات پست پوزیتیویستی انتقادی، توجه خویش را به جای امنیت دولت دارای حاکمیت،به امنیت بشریت معطوف کرده است. این از یک نظر احیا کنندة ایدة کانت در مورد «نظام عالمگیر امنیت سیاسی عمومی است که بیشتر از دولتها، بشریت را موضوع امنیت میداند.بر اساس این تعریف امنیت فقط تامین کننده دولتهای خاص دارای حاکمیت نیست. در واقع؛ اصلاً نمیتواند یک امر اختصاصی و خاص باشد؛ بلکه باید به تمامی روابط اجتماعی انسان در تمامی جوامع تعمیم یابد. این به معنای آن است که امنیت نمیتواند، از منظر راهبردی سنتی درک شود. امنیت حقیقی که در گرو «رهایی» است تنها میتواند به وسیله مردم و گروهها به دست میآید،البته اگر آنها دیگران را از آن محروم نکنند. با اجتناب از خاص گرایی آمیخته با دولت، پست پوزیتیویستهای انتقادی از یک وضعیت نظری دفاع میکنند که متعهد به هدف رهایی نوع بشر است. آنها با این هدف دست به مطالعات روابط بین الملل میزنند و یا به تعبیر بهتر؛ هدف روابط بین الملل را این میدانند که امکانات و زمینهها را برای جامعة اخلاقی و سیاسی فراهم نمایند که نه فقط در ماوراء مرزهای دولت دارای حاکمیت، بلکه در درون این مرزها گسترش یابد. این با غلبه بر بیگانگی بین جوامع و تاسیس یک نظام امنیتی سیاسی عمومی میسر است که مبتنی بر رهایی جهان است. خلاصه اینکه رهایی میتواند به مثابة تاسیس جامعهای محسوب شود که امکان توسعه و حمایت از خودمختاری جهانی را میدهد. در چنین جامعهای تمام صورتهای کنارگذاری که به صورت اجتماعی و غیرضروری پدید آمدهاند؛ مردود میباشد. (دیوتیاک و دردریان، 1380: 80-66) هدف دیگر مطالعات روابط بین الملل از دید پست پوزیتیویستها که بیشتر از سوی پست مدرنهای روابط بین الملل طرح گردید؛ شالوده شکنی است. از دیدگاه این دسته از اندیشمندان روابط بین الملل، هدف هر گونه مطالعه و پژوهش در روابط بینالملل باید فرو ریختن پارادایم و معرفت حاکم بر این رشته باشد. آنها این پارادایم و معرفت حاکم را مدرنیته با معرفت شناسی پوزیتیویسم میدانند. البته همانگونه که پیشتر نیز عنوان شد، این شالوده شکنی، درصد فرو ریختن تمامی مولفههای مدرنیته- از جمله مولفههای هستی شناختی، ارزش شناختی، روش شناختی و معرفت شناختی است. به خاطر فرو ریختن پایههای معرفتی مدرنیسم در روابط بین الملل است که آر.جی. رنگر، از جریان پست مدرن در روابط بین الملل به عنوان یک شبح یاد میکند. او مینویسد: «فکر میکنم اغراق نیست اگر عبارتی مشهور را به عاریت بگیریم و بگویم که از نظر بسیاری شبحی دارد روند کلی نظریه روابط بین الملل را تسخیر میکند. این شبح پست مدرنیسم است.» (رنگر، پیشین: 312) هر چند این دسته از پست پوزیتیویستها در نائل آمدن به شکستن شالودههای مدرنیسم در روابط بین الملل یکپارچه نیستند و سبک و مشرب و موضوعات گوناگونی را مطرح میکنند، لیکن؛ از منظر روش شناسی و معرفت شناسی، همه آنان هدفی را که دنبال میکنند؛ در واقع انتقاد از نارساییهای پژوهش در حوزه روابط بین الملل پوزیتیویستی است. مجموعه رهیافتهای پست پوزیتیویستهای پست مدرن مجموعهای از استدلالهای انتقادی را تشکیل دادهاند تا بر غلبه و سلطه عقل محور پوزیتیویستی اثر بگذارند. آنها بیتردید با مسائل واقعی سر و کار دارند، و این کار را به شیوهای متمایز انجام میدهند، شیوه سخن گفتنشان یکی نیست. همان طور که حرفشان یکی نیست. اما گرایش ذهنیشان به ظاهر همخوان با بهتر بگوییم که لحن کلامشان شبیه بهم است. از گرایشات ذهنیشان، چنین پیدا است که آنها هدف هر پژوهش در روابط بین الملل را شالوده شکنی معرفت شناختی، هستی شناختی مدرنیسم در روابط بین الملل میدانند. (همان: 321-319) شالوده شکنی یک سبک و روش عمومی است که به طور ریشهای آنچه مفاهیم و تضادهای مفهومی در روابط بین الملل را تثبت میکند، برهم میزند. اصلی ترین نکتة آن این است که اثرات و هزینههای تولید شده توسط هم سازی تضادها، مشخص شود تا رابطه انگلی میان اصطلاحات متضاد در علم روابط بین الملل مسدود نگردد و برای جابجا کردن و جانشین ساختن آنها تلاش شود. تضادهای مفهومی در روابط بین الملل هرگز به روشنی خنثی نیستند، بلکه به ناچار سلسله مراتبیاند. یکی از دو اصطلاح متضاد نسبت به دیگری رجحان و برتری دارد. این اصطلاح ممتاز بر حضور، اولویت، برخوردای، خالص بودن یا هویتی دلالت میکند که دیگری فاقد آن است. مثل حاکمیت در مقابل آنارشی، شالوده شکنی تلاش میکند که نشان دهد، این تضادها ناپایدار هستند. زیرا اغلب هر اصطلاحی قبلاً وابسته به دیگری بوده است. در حقیقت اصطلاح ممتاز تنها با درهم شکستن وابستگیاش به اصلاحات پیرامون خود، به رحجان و برتری دست یافته است. پست پوزیتیویستهای پست مدرن هدف اندیشمند روابط بین الملل در مطالعات را این میداند که به نقد متون و گفتمانهای نظری روابط بین الملل به ویژه گفتمانهای غالب که اغلب پوزیتیویستی هستند؛ بپردازند و از شالوده شکنی برای آشکار ساختن تناقضات درونی آنها استفاده کند تا مشخص شود که بنیادهای معرفت دل بخواهانه هستند و میتوان تفاسیر بدیلی از متن را کشف کرد که امکان تنوع معانی را میدهد و از این طریق آنها این برداشت را که مولف میتواند تفسیر مشروع واحدی از متن به وجود آورد، رد میکنند. (مشیرزاده، 1381: 61) در واقع پست پوزیتیویستها معتقدند که یک پژوهشگر روابط بین الملل سه هدف در مطالعات خویش را باید دنبال کند: هدف واسازی، گفتگو و بازسازی. اولین مرحله یعنی واسازی. ابزاری برای بر ملا ساختن امور نهفته و غیبتها در برداشتها و تبیینهای موجود ما از روابط اجتماعی فراهم میآورد. قرائت و تفسیر دوبارة متون بنیادی، ابزار مقدماتی برای گشودن بحثی ظاهرا مختوم در باب درک ما از مفاهیم کلیدی ارائه میکند. تعبیر دربارة متون کلاسیک یا فهم معنای مفاهیم کلیدی- دولت- امنیت، قدرت و آنارشی ما را قادر میسازد که وجوه مشترک متنی حضورها و غیبتها را ارزیابی کنیم و مبنایی برای بیثبات کردن گفتمان مسلط در روابط بین الملل عرضه کنیم که مبتنی بر ادراکهایی پذیرفته شده و یکپارچه است. با انکار امکان یک گفتمان نهایتاً عینی و توجه به نگرش بین الاذهانی، توجیههای پوزیتیویستی و مدرنیستی از قدرت سیاسی مورد سوال قرار میگیرند. این امر به پذیرش این نکته، میانجامد که ما با رفتار قاعدهمند پیچیده و اتفاقی سر و کار داریم که تنها دریافت گفتمان، قراردادهای بحث، عادتها، عرفها و اعمال سیاسی مولد آن، قابل فهم است. این فرآیند گامی ضروری برای بازاندیشی دوبارة خودمان و وضعیت سیاسیمان است. اما این گام به تنهایی کافی نیست. مشکل آفرینی برای دولت به خودی خود هدف نیست، بلکه؛ انگیزهای است برای گفتمان و احتمالاً عمل در زمانی که مبانی مشروعیت قدرت دولت به نوبة خود بیثبات میشود. بنابراین؛ هیچ گفتمان منفردی نمیتواند تصویری واضح از حقیقت به ما ارائه کند، بلکه؛ برای گسترش افقهای گفتگو و ایجاد انعطاف و پیچیدگی بیشتر در تفکر، تعدد دیدگاهها ضروری است. این ما را ضرورتا به مرحله دوم، یعنی؛ گفتگو سوق میدهد. مرحله دوم، مرحله گفتگو، آنتی تز مقدار زیادی از نظریه و عمل غالب و مسلط در روابط بین الملل است که تعدد برداشتها از واقعیت اجتماعی را انکار میکند. این مرحله؛ در مخالفت با یک گفتمان منفرد و مسلط، گفتگویی را پیشنهاد میکند که باز است و دستور بحث تعیین شدهای ندارد. باب گفتگو باید برای پذیرش مقولات و شرکت کنندگان جدید باز باشد. به ویژه برای دیدگاههایی که قبلاً در حاشیه بودهاند. چنین امری روابط اجتماعی خاص را تشویق میکند که منشاء تعریف دوبارة سیاست و فضای سیاسی هستند و فهم، آگاهی از تمایز و همدلی با سایر فرهنگها و جوامع را افزایش میدهد. درک این نکته حائز اهمیت است چنین برداشتی، ممکن است به کثرت بیش از حد دیدگاهها در گفتگو منجر شود و این امر خالی از اشکال نیست. این برداشت، پرسشهایی مطرح میکند دربارة اینکه چه کسانی میتوانند در این کار شرکت کنند. آیا همه دیدگاهها در گفتگو موقعیتی برابر دارند و آیا اصلا هر گفتگویی مجاز. پیامد این دلمشغولیها این است که این تعدد گفتگوها نمیتواند بیوقفه به خود بازگردد. هدف گفتگو نمیتواند صرفا نقد گفتمانهای مسلط باشد، زیرا این امر موجب تحدید و فروبستگی امکانات و انجام گفتگویی عینیت یافته میشود افزون بر آن چنین عملی به نوعی به نظریه انتقادی منجر میشود که از عناصر فکری افراطی تهی است. بنابراین؛ گفتگو روشی برای فهم است و خود نمیتواند هدف این فهم باشد. به عبارت دیگر، نقطه آغاز گفتگو باید الزاما نوعی دلمشغولی به منافع هنجار گذار و رهایی بخش باشد که در مرکز پست پوزیتیویست انتقادی قرار دارد. این مرحله ما را به سوی مرحلة سوم سوق میدهد. جمعبندی دوباره و بازسازی. مرحله سوم، بازسازی، از نقدهای گوناگون ساختار موجود در روابط بین الملل بهره میگیرد. مهمترین جز این مرحله، جمع بندی دوباره بودن به صورت شدن است. به صورت امکانی که ریشة آن به نگرشی از آگاهی انسان میرسد. که تاریخ خاص خود، تکامل خاص خود و چارچوبهایی برای درک و تفسیر دارد. پیامد دیگر آن جمعبندی دوبارة نگرش نسبت به شکل تفسسیری و ماهیت دولت مدرن، نظام بین دولتها و روابط بین الملل است. این امر سبب میشود از یک سو، پرسشها و دلمشغولیهای سنتی روابط بین المل به صورت متفاوتی طرح سود، و از سوی دیگر پرسشها مقولات و مشکلاتی مطرح میشود که میباید در مرکز روابط بین الملل باشد. اما به به دلیل شیوة سنتی، شکلگیری موضوع تاکنون در حاشیه بوده است. واسازی نقطه آغازی افرازی ارائه میدهد. حال آنکه کانون اصلی مرحلة سوم جمعبندی و تعریف دوبارة امر سیاسی در روابط بین الملل است. (رنگر و هافمن، پیشین: 191-189)
| ||
مراجع | ||
منابع:1- چالمرز، آلن. اف. (1378) چیستی علم، ترجمة سعید زیبا کلام، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی. 2- مگی برایان، (1377)، فلاسفة بزرگ، ترجمة عزت اله فولادوند، تهران، خوارزمی. 3- وحید بزرگی، (1377)، دیدگاههای جدید در روابط بین الملل، تهران: سنی. 4- ویل دورانت،(1373)، تاریخ فلسفه، ترجمه: عباس زریاب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی 5- ریچارد دیوتیاک و جیمز در دریان،(1380)، نظریه انتقادی، پست مدرنیست، نظریه مجازی در روابط بینالملل، ترجمه حسین سلیمی، تهران: گام نو. 6- نیک رنگر و مارک هافمن، (1379)، «مدرنیته، پست مدرنیسم و روابط بین الملل»، در: فردریک جیمسون و.... منطق فرهنگی سرمایهداری متاخر، ترجمه: مجید محمدی و... تهران: هرمس. 7- ان جی. رنگر، (1382)، روابط بین الملل، نظریه سیاسی و مساله نظم جهانی، ترجمه لیلا سازگار، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی. 8- هانز جی، مورگنتا، (1374)، سیاست میان ملتها، ترجمة حمیرا مشیرزاده، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی. 9- محمود سریع القلم، (1371)، سیر روش و پژوهش در روابط بین الملل، تهران: دانشگاه شهید بهشتی. 10- عبدالکریم سروش، (1357)، نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی، تهران: حکمت. 11- علی شریعتمداری، (1379)، فلسفة، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی. 12- جوزف فرانکل، (1371)، نظریه معاصر روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی، تهران: اطلاعات. 13- ژرژ کورویچ، (1351)، دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی، ترجمه: حسن حبیبی، تهران: شرکت سهامی انتشار. 14- حمیرا مشیرزاده، (1381)، «تجردگرایی و روابط بینالملل»، در: عباس ملکی، مقالاتی درباره روابط بینالملل: یادنامه دکتر هوشنگ مقتدر، تهران: وزارت امور خارجه. 15- رابرت هولاپ، (1378)، یورگن هابرماس، نقد در حوزة عمومی، ترجمة حسین بشیریه، تهران: نی.
16- Bartelson , Jens (2000), Three Concepts of Globalization, Intenational Sociology, Vol, 15 (2)
17- Burchill, Scott (1996), "Realism and Neo- realism" , in Scott Burchill and Andrwlinklater (eds), Theories of International Relations, (London: Macmillan LTD)
18- Campbell, David (1988), "Recent Changes in Social Theory: Questions for International Relations", in: Richard Higgott (ed), New Directions in International Relations? Australian Perspetives, (Canberra, The AustralianNationalUniversity).
19- Hollis Martin and Steve Smit (1992), Explaining and Understanding International Relations, (Oxford: Oxford university Press).
20- Hollis Martin and Steve Smith (1992), Explaning and Understanding International Relations, (oxford: oxford university press).
21- Kreisler, Harry (2003) Theory and International Politics, Conversation with Kenneth- N. Waltz, Internet: http://globetrotter. Berkeley. Ed u/ people3/ Waltz/ waltz- con2. Htm.
22- Mccleand, Charles A. (1969), "International Relations: Wisdom or Science?" In: James N. Rosenau (ed), International Politics and Foreign Policy, (New York: Free Press).
23- Morgenthau, Hans, (1995), "The intellectual and Polictical Function of Theory", in: Jamed Der Derian (ed), International Theory- Critical Investigations, (London:Macmillan).
24- Shapcott, Richard (2001), Practical Roasoning Constructivism, Critical Theory and tahe English School, Paper Prepared for the 4th pan Eurpean Conference, university of Kent, Canterbury, September 8-10th, Internet: University of Kent Site.
25- Toderean,Olivia Rusu-, In Between Positivism and Post- Positivism, A Personal Defence of Empirical Approaches to Social Science, Internet: www.Polito. Ubbcluk. Ro/ EASt. Easst 6/toderean. Htm.
26- Waltz, Kenneth N. (1979), Theory of International Politics, Reading, Massache Setts, Addison- Wesley.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,964 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 2,651 |