تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,623 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,416,510 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,445,048 |
تصویرهای کنایی در معارف بهاءولد | ||
زیباییشناسی ادبی | ||
مقاله 1، دوره 5، شماره 22، اسفند 1393، صفحه 1-14 اصل مقاله (449.63 K) | ||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
کبری نودهی1؛ طواق گلدی گلشاهی2؛ احسان الدین رضانیا2 | ||
1نویسنده (مسؤول) | ||
2نویسنده | ||
چکیده | ||
کنایه یکی از اسلوبهای بیان پوشیده، و از عناصر اصلی تصویرگری در کتاب معارف بهاءولد است. وی در این اثر عرفانی، با بهرهگیری از عناصر بیانی و بدیعی، به ویژه کنایه، سبک نثر خویش را از نثری عادی و علمی به نثری شاعرانه نزدیک کرده و بر زیبایی نوشتة خود افزوده است. عدم توجّه پژوهشگران زبان و ادب فارسی به نثر عرفانی معارف و تصویرگریهای آن، همواره سبب شده است که این اثر زیبا دستخوش فراموشی شود. در این پژوهش، کنایه و کارکردهای آن به عنوان یکی از صور خیال در معارف بهاءولد، بررسی و تحلیل شده است. از این رو، تصاویر کنایی را در معارف بهاءولد از حیث مکنیٌّعنه، بر اساس دیدگاههای بلاغت سنّتی مورد بررسی قرار دادهایم و سپس به مسألة کنایه به عنوان یکی از تصاویر بیانی در معارف بهاءولد پرداخته شده است. نتیجة این پژوهش مشخص میکند که استفادة بهاءولد از تصاویر کنایی در اثرش، از شیوههای هنری گفتار اوست، که سبب برجستگی کلام وی میشود و در نهایت نزدیکی آن به نثر شاعرانه را در پی دارد. | ||
کلیدواژهها | ||
معارف؛ بهاءولد؛ کنایه؛ تصویرگری | ||
اصل مقاله | ||
تصویرهای کنایی در معارف بهاءولددکتر کبری نودهی* احسانالدّین رضانیا*** چکیدهکنایه یکی از اسلوبهای بیان پوشیده، و از عناصر اصلی تصویرگری در کتاب معارف بهاءولد است. وی در این اثر عرفانی، با بهرهگیری از عناصر بیانی و بدیعی، به ویژه کنایه، سبک نثر خویش را از نثری عادی و علمی به نثری شاعرانه نزدیک کرده و بر زیبایی نوشتة خود افزوده است. عدم توجّه پژوهشگران زبان و ادب فارسی به نثر عرفانی معارف و تصویرگریهای آن، همواره سبب شده است که این اثر زیبا دستخوش فراموشی شود. در این پژوهش، کنایه و کارکردهای آن به عنوان یکی از صور خیال در معارف بهاءولد، بررسی و تحلیل شده است. از این رو، تصاویر کنایی را در معارف بهاءولد از حیث مکنیٌّعنه، بر اساس دیدگاههای بلاغت سنّتی مورد بررسی قرار دادهایم و سپس به مسألة کنایه به عنوان یکی از تصاویر بیانی در معارف بهاءولد پرداخته شده است. نتیجة این پژوهش مشخص میکند که استفادة بهاءولد از تصاویر کنایی در اثرش، از شیوههای هنری گفتار اوست، که سبب برجستگی کلام وی میشود و در نهایت نزدیکی آن به نثر شاعرانه را در پی دارد.
واژههای کلیدی معارف، بهاءولد، کنایه، تصویرگری
مقدمهعرفان اسلامی، شخصیتهایی الهی پرورده است که بیشک یکی از آنها بهاءالدّین محمد بن حسین خطیبی بلخی مشهور به بهاءولد است. وی از بزرگان مشایخ صوفیه است که در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری (545-628) میزیسته است. «پدر او حسین خطیبی، عالم دین و خطیب بود و گرایشهای عرفانی داشت. بهاءالدّین نیز در انواع علوم و حکم، سرآمد روزگار خود بود و از مریدان عارف بزرگ، شیخ نجمالدّین کبری بود و در ایام حیاتش به لقب سلطان العلما مشهور شد.» (افلاکی،1362: 10-9) کتاب معارف، مجموعه مواعظ و سخنان سلطان العلما بهاءولد، از جمله آثار برجسته و شگرف نثر عرفانی و صوفیانه است که به شیوة نثر بینابین و ساده نوشته شده است که در روانی، به شعر میماند. این کتاب تنها اثر باقیماندة بهاءولد است؛ برخلاف آن چه از نامش بر میآید، مجموعهای منظم از اندیشههای او نیست بلکه مجموعهای پراکنده و نامنظم از افکار، رؤیاها و تصوّرات، به منظور بیان تجربههای عرفانی خویش، تصاویر و رمزهای خاص را ابداع کرده است که این تخیّلات و تصویرسازیها، حاصل حالات و رویدادهای خلوت و تنهایی اوست. این اثر با توجه به سبک منحصر به فرد و شیوة خاصّ بیانی و نیز ارزشهای خاص هنری ـ ادبی تنها مورد توجّه چند تن از پژوهشگران بزرگ واقع شدهاست. مثلاً ذبیحالله صفا آن را «در لطافت مانند شعر دانسته» (صفا، 1373 ج2: 1022) و استاد فروزانفر آن را «از بهترین نثرهای شاعرانه» دانسته است. «بهاءولد، به هنگام نگارش کتاب معارف، در جهان دیگری ورای عالم مادی به سر میبرده است چنانکه گویی قلم در اختیار دل است و هر چه بر دل میگذرد همانگونه به بیان در میآید.» (زرّینکوب، 1377: 131) کتاب معارف «علاوه بر مطالب پرشور عرفانی، نثر شیرین و سادهای دارد که فیالواقع، باید آن را شیوة محاوره و تخاطب آن دوره دانست. فکر تازه موجب زبان تازهای شده است. گاه سبک شبیه به روش تداعی معانی و به اصطلاح سوررئالیستی است.» (شمیسا، 1377: 113). در آثار اصیل سوررئالیستی جزییّات به دقّت توصیف میشوند. در این نوع شعر ذهن به سرعت از تصویری به تصویری منتقل میشود و فضای متن رؤیاگونهاست، چنانکه گویی گوینده، خواب خود را مینویسد. استاد بدیعالزّمان فروزانفر، در مقدمة کتاب معارف بهاءولد، آن را «نمونهای نادر و غریب از نثر صوفیانه میشمرد که از حیث اسلوب نظیر آن را هنوز نیافتهایم.» (بهاءولد، 1352: ه ، ید). این پژوهش با توجه به کاربرد کنایه به عنوان یکی از تصاویر بیانی مؤثّر در تصویرگری و جلوههای شاعرانة نثر معارف، به دنبال پاسخ این پرسشهاست: 1ـ انواع کارکردهای تصویری کنایه از حیث «مکنیٌّعنه» در معارف بهاءولد کدام است؟ 2ـ عناصر خیال به ویژه کنایه چه نقشی در ساختار این کتاب دارد؟ برای یافتن جواب این سؤالات، کتاب دو جلدی معارف بهاءولد، تصحیح بدیع الزّمان فروزانفر مورد بررسی قرار گرفته است و موارد زیادی از کنایات فارسی موجود در این کتاب استخراج گردیده است. جهت جلوگیری از اطالة کلام در مواردی هم به ذکر ترکیبهای کنایی پرداخته شده و صورت اصلی آن به متن معارف بهاءولد ارجاع داده شده است. شایان ذکر است که اندک مقالاتی هم که در زمینة معارف بهاءولد منتشر شده است، بیشتر جنبة مقایسهای، روانشناسی، زندگی و عرفان وی دارد. در خصوص کارکردهای تصویری این اثر، به غیر از مقالة «بررسی جنبههای زیباشناختی معارف از دیدگاه صورتگرایی (فرمالیسم) از دکتر پورنامداریان، پژوهش در خور و مستقلی مشاهده نشده است. کنایه[1] در معارف بهاءولدکنایه یکی از «صورتهای بیان پوشیده و اسلوبهای هنری گفتار» (شفیعی کدکنی، 1370: 140) و از ابواب چهارگانة علم بیان است که دانشمندان و پژوهشگران بلاغی از دیر زمان تا کنون بدان توجه داشتهاند و از عناصر اصلی تصویرگری در معارف بهاءولد است. کنایه در لغت به معنای «پوشیده سخن گفتن» است (همایی، 1374: 210) و در اصطلاح ادبیّات فارسی، «ترکیب یا جملهای است که مراد گوینده معنای ظاهری آن نباشد، امّا قرینهای هم که ما را از معنای ظاهری (مکنیٌبه) متوجه معنای باطنی (مکنیٌعنه) میکند، وجود نداشته باشد. بنا بر این کنایه ذکر مطلبی و دریافت مطلبی دیگر است». (تجلیل، 1390: 79) در تعاریف متعددی که از علمای علم بلاغت مطرح شده است، همة آنان، به تعریف ترک تصریح و توجه به معنی حقیقی سخن، بر اساس پیوند میان معنی حقیقی و معنی کنایی اشتراک نظر داشتهاند. برخی نیز کنایه را از دیدگاه زبانشناسی بررسی کردهاند. این گروه، «کنایه را نوعی برجستهسازی در زبان و یا انحراف از مؤلّفههای هنجار زبان میدانند» (صفوی، 1383، ج1: 34) و بر این اعتقادند که «کنایه نوعی «ایهام» است؛ با این تفاوت که از زبان خودکار به زبان شعر وارد شده و برجستگی مییابد» (صفوی،1380 ج2: 127). این موضوع سبب شده که «کنایه در گروه فراهنجاریهای تصویری کلام جای گیرد.» (وحیدیان کامیار، 1386: 191) بهاءولد از کنایه به اقتضای سخن استفاده میکند و در روال عادی کلام خویش، با بهرهگیری از کنایه و دیگر عناصر بیانی و بدیعی مثل تشبیه، استعاره، مراعات نظیر و حسآمیزی و… به هنرنمایی میپردازد و نثر خود را به نثری شاعرانه نزدیکتر ساخته و بر زیبایی و تأثیر آن افزوده است. وی در کتاب خود، کنایه را به عنوان یک ابزار و عادت زبانی استفاده نمیکند، بلکه به عنوان وسیلهای برای بیان معنا و تصویرگری بهره میبرد که اهداف آن مواردی چون: تأکید، ایجاز، استدلال، ایضاح و اقناع مخاطب میباشد. دکتر شفیعی کدکنی، ضمن بحث از کنایه در کتاب صور خیال در شعر فارسی معتقد است «علمای بلاغت نمیتوانند راهی برای حدود آن پیدا کنند کنایه از طبیعیترین راههای بیان است که در گفتار عامه مردم و امثال و حکم رایج در زبان ایشان فراوان میتوان یافت، و تقسیمبندیهای علمای بلاغت هیچگاه نمیتواند جدولی برای حدود آن تعیین کند.» (شفیعیکدکنی، 1370: 148) با توجّه به اهمیت کنایه در نثر عرفانی و صوفیانه، کارکردهای تصویری کنایه را در معارف بهاءولد به لحاظ مکنیٌّ عنه (معنی باطنی) به سه دستة: کنایه از فعل، کنایه از صفت و کنایه از موصوف (اسم) مورد بررسی و تحلیل قرار دادهایم؛ گرچه بنا به اعتقاد برخی از ادبپژوهان بیشتر «کنایههای شاعرانه، از گونة کنایه از موصوف و یا گونة تلویح است» (کزّازی، 1385: 177) امّا کنایه از فعل، پرکاربردترین کنایه در معارف بهاءولد است. کنایه از فعلدر این نوع کنایه که رایجترین نوع آن در معارف است «معنای ظاهری (مکنیٌّبه به صورت فعل، مصدر، جمله و یا اصطلاحی میآید و در معنای ثانوی (مکنیٌّعنه) به شکل فعل یا مصدر، جمله و یا اصطلاح دیگری به کار میرود.» (شمیسا، 1374: 238) به سبب شباهتهایی که میان این نوع کنایه با استعارة مرکّب وجود دارد، در بلاغت سنّتی، بسیاری از استعارههای مرکّب را نیز کنایه ذکر میکردند. یکی از مختصّات سبکی بهاءولد در معارف، استفادة گستردة وی از کنایههای فعلی میباشد و کمتر از کنایههای صفتی و اسمی بهره برده است. تنوّع کنایات فعلی در معارف بهاءولد بسیار زیاد است که برخی موارد از این کنایه در جریان عادی کلام آورده میشود. مانند: «کالبد چون گدایان چشم باز نهاده باشند که تا الله آثار راحتها از کجا بفرستد» (بهاءولد، 1352ج1: 4). «چشم باز نهادن» کنایه از انتظار کشیدن، منتظربودن، مترصّد و نگرانبودن است. «ای الله ما چنگال در تو زدهایم و بر دوش تو چسبیدهایم و دست از تو نمیداریم از آنک عاشق زار توایم» (همان: 12). «چنگ یا چنگال درزدن» کنایه از متوسّلشدن است. «ای الله مرا از خود جدا مگردان و سر مرا در هوا مکن و مرا به غیر خودت مشغول مکن» (همان: 29). «سر کسی در هوا نکردن» کنایه از رهانکردن است. «هیچ کس را کار بر مراد او نمیدارد استحالت و چگونگی را سدّ سکندر کرده است تا هیچ از آن نگذرد» (همان: 32). «سدّ سکندرکردن» کنایه از مانع بسیار سخت و محکم ایجادکردن است. «گفتم متّقی آن باشد که گردن نهاده باشد مر تصرّف الله را از بلا و عنا و زیان مال و مرگ فرزندان» (همان: 45-44). «گردن نهادن» کنایه از تسلیمشدن و اطاعتکردن است. «این زمان که میگذرد چون سیلابی است که تو را میرباید و میگذرد تو خواهی ساکن باش و خواهی متحرّک باش خواه گو چنگ در غیشة[2] سرا و کوشک زن.» (همان: 51) «چنگ در غیشة سرا و کوشکزدن در هنگام سیلاب» کنایه از کار بیهودهکردن است. «از خفتن و از سودای فاسد دست شستم و وضو کردم و به نماز ایستادم و دست به تکبیر آوردم یعنی پردة کاهلی را از خود برکشم» (همان: 69). «دست شستن» کنایه از ترککردن و رهاکردن است. «چون دست به تکبیر بر آرم انگشت را به گوش خود برسانم که حلقه در گوش توم و باز انگشتان را به سر برم که سرم را فدای خاک درگهت کردم» (همان: 69). «حلقه در گوشبودن» کنایه از غلام و مطیعبودن است. «اکنون جهد کنید تا هر یک گره از پای یکدیگر بگشایید و رهایی یابید آری از خاک برآمدیت باز در همین خاک میغلطید تا هم درین خاک بیارامید» (همان: 77). «گره از پای کسی گشودن» کنایه از رفع مشکلات و آزادی است. «آخر سگ به وقتی که لقمه میگیرد دمک از بهر معطی بر زمین میزند و روی بر خاک مینهد. عجب است تو روی بر خاک نمینهی از بهر او، در سگی که این سیرت بود به از تو آمد کَلبَهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیهِ بِالوَصِیدِ» (همان: 119). «روی بر خاک نهادن» کنایه از سجدهکردن و احترامکردن. «خط بیخطّاط و نقش بینقّاش محال بود اکنون چو والهِ این خطّ احوال خود آمدی بنگر که این خط از زیر قلم کی بیرون میآید سر بر خط خدمت وی دار و افکندة تعظیم وی باش» (همان: 151). «سر بر خط خدمت داشتن» کنایه از فرمانبرداریکردن. «عشق عاشق جانسوز بود و عشق معشوق رخساره افروز بود عشق رخسارة معشوق را سرخ میکند و رخسارة عاشق را زرد میکند.» (همان: 173ـ172) «چهره سرخکردن» کنایه از شادابی و نشاط و «چهره زردکردن» کنایه از بیماری است. «در خواب بر خیال دیو احتلام نه افتاده باشدش رَخپین[3] از پیشانی آویخته باشی اَیِستَ عَن قضاءِ الشَّهوه چو چوب خشک سرد که سوختن را شاید کأَنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّده.» (بهاءولد، 1352 ج2: 5) «رخپین از پیشانی آویختن» کنایه از ترشرویی است. «زهرهاش نباشد که گوید که خالق نیست جهان را و جهان قدیم است» (بهاءولد، 1352، ج1: 335) «زَهره نبودن» کنایه از جرأت نداشتن. «روح آدمی چو شیدایی گاه سوی شرق رود و گاه سوی غرب گاه سوی آسمان و گاه خواهد تا به زمین فرو رود و گاه مویها را پریشان میکند و خاک بر سر میکند و گاه خیره و ساکن و گاه میافتد» (همان: 356) «خاک بر سرکردن» کنایه از پریشانی. گاهی کنایهها در معارف به صورت متوالی ذکر میشود که علاوه بر آفرینش تصاویر مرکّب، به اهمیّت سخن نیز تأکید دارد، به عنوان مثال در عبارات زیر، چند کنایه به صورت متوالی آمده است: «لباس سری و سروری بر کسی برکشیدن و پوستین و پلاس بر کسی پوشاندن»، کنایه از خوار و ذلیلکردن است، تصویری را میآفریند که بر اهمیّت مطلب تأکید دارد: «اگر نفس غالب آید چنانک کافران غالب آیند بر شاهان و عروسان اهل اسلام و لباس سری و سروری را از سر ایشان برکشند و پوستین و پلاس بر ایشان پوشانند و بیمرادشان دارند.» (همان: 81) «گفتم کهای نفس هیچ عدوی در جهان از تو بتر ندارم و سلاح درپوشم و دشنه در دست گیرم هرگاه که سر از روی منی و حسد بیرون آری سرت را بردارم» (همان: 203). در این عبارت نیز «سلاح درپوشیدن و دشنه در دست گرفتن» کنایه از آمادة نبرد بودن است. «ازین جهان و از آن جهان و از دوزخ خبر نی امّا این تصوّرات مساحت زمین است و رشته بر چوبزدنست» (بهاءولد، 1352، ج2: 133). مساحت زمین است: کنایه از امر محال و بیفایده است؛ زیرا به گز زمین پیمودن امری محال است. رشته بر چوبزدن: کنایه از کار بیفایده است؛ زیرا که نخ باریک و رشته نازکزدن بر چوب تأثیری در آن ندارد. بسیاری از ضربالمثلهای فارسی، کنایه هستند. به عنوان نمونه، در عبارت زیر ضربالمثل «از یکدست صدا نیامدن» کنایه از اینکه باید با یکدیگر متّحد بود: «اگر میلت به بهشت است و طالب بهشتی آن میل بهشت است که تو را طلب میکند و اگر تو را میل به آدمی است آن آدمی نیز تو را میطلبد که هرگز از یکدست بانگ نیاید والله اعلم.» (همان: 59) موارد دیگر کنایات فعلی در معارف بهاءولد: دست در کاسة کسی دیگرکردن (بهاءولد، 1352، ج1: 36) کنایه از غارتکردن، چنگ در حیات دنیا زدن (همان: 47) کنایه از وابستهشدن، طاق بر نهادن (همان: 59) کنایه از فراموشکردن، ترک گفتن (دهخدا، 1377: ذیل واژة طاق)، نان نداشتن (بهاءولد، 1352، ج1: 59) کنایه از روزی نداشتن و سود نداشتن، جان کندن (همان: 59) کنایه از تلاش نمودن، دل برنهادن (همان: 60) کنایه از علاقهمندشدن، دست و پای جنبانیدن (همان: 63) کنایه از عجله و شتابکردن و سهلانگاری کردن، پشت خم بودن (همان: 69) کنایه از تعظیمکردن، تخم در هوای سموم کاشتن و تخم در زمین شوره کاشتن (همان: 91) کنایه از کار بیهوده کردن، زنجیر در گردن افکندن، حلقه در گوشکردن و کمر بر میان بستن (همان: 98) کنایه از مطیعبودن و آماده به خدمتبودن، سر دست گرفتن (همان: 110) کنایه از رسواکردن، چشم داشتن (همان: 111) کنایه از انتظارداشتن، به گرد کسی نرسیدن (همان: 116) کنایه از توان و یارای مقابله با کسی را نداشتن، در پای کسی افتادن (همان: 127) کنایه از التماسکردن، چتر بر سر کسی افراختن (همان: 150) کنایه از عزیز داشتن و مراقببودن، بر باد دادن (همان: 173) کنایه از از دست دادن، سرخود گرفتن (همان: 199) کنایه از به دنبال کار خود رفتن، به خدمت پای کوبیدن (همان: 224) کنایه از مطیع و فرمانبردار بودن، دل سرد داشتن (همان: 282) کنایه از بیمیل و بیتوجه بودن، از سر قدم ساختن (همان: 298) کنایه از شدّت اشتیاق، دفتر به یکسو نهادن (همان: 303) کنایه از از بین بردن، مشت در تاریکی انداختن (همان: 379) کنایه از کار بیهودهکردن، شاخکردن (بهاءولد، 1352، ج2: 34) کنایه از عصبانیشدن. هر چند از نظر علمای بلاغت کارکردهای تصویری کنایه از فعل، در مقایسه با کنایه از موصوف، کمتر است امّا در معارف بهاءولد کنایههای فعلی بیشتر استفاده شده است. کنایه از موصوف (اسم)کنایه از موصوف، کنایهای است که «معنی ظاهری (مکنیٌّعنه)، صفت یا مجموعة چند صفت یا جمله و عبارتی وصفی (صفت و موصوف، مضاف و مضافٌالیه) یا بدلی (مضاف و مضافٌالیه) است که باید از آن متوجه موصوفی شد» (شمیسا، 1374: 236). این نوع از کنایه، «شاعرانهترین نوع کنایه نامیده شده است» (کزّازی، 1385: 176). اینگونه کنایهها غالباً ریشه در زمینههای فرهنگی و اجتماعی دارند. در معارف بهاءولد، کاربرد کنایه از موصوف، پس از کنایه از فعل، در مرتبة دوم جای دارد. به عنوان مثال، در عبارت زیر «کوچگه این عقبات» کنایه از دنیا است: «تو فراموشکاری همه را فراموش کردة آنچ حالیست میبینی و سفرهای دگر را فراموش کردة چنانک درین کوچگه این عَقبات درآمدۀ سفرها بسیار کردۀ و همه را فراموش کردۀ» (بهاءولد، 1352، ج1: 112). «شما هر دمی و هر قدمی و هر حرکتی و هر نور چشمی و هر شنوایی که میگیرید سرمایه است و تخمی است تا بکارید درین بهار دنیا زیرا که وقت کاشتن از بعد بلوغ است تا درِ مرگ چونکه این هنگام برود کاشتن نیک نیاید و بری ندهد از عبادت و خضوع و نماز و روزه چون وقت سپید کاخ سپس مرگ بیاید آنگاه برها برگیری از پنج نماز که گزارده باشی و زکوه که داده باشی» (همان: 116). «سپیدکاخ» کنایه از قبر است. «عقال عقل از زانویِ اشترِ مستِ نفست دور شود اندر آن طرب چه رقص جَمَل کنی آن عربده و بیشرمی رقص جمل است این مستی که در وی کفر آری اعتباری ندارد تو هماره شربت مراد و هوا سوی خود میکشی و نوش میکنی» (همان: 59). «رقص جمل» کنایه از عمل نامناسب و ناموزون. «جهان قبّة وادین است اگرچه نماید ولکن زود فروگشاده شود از بهر بازی اِنَّما الحَیوهُ الدُّنیَا لَعِبٌ وَ لَهوٌ» (همان: 264 و بهاءولد،1352، ج2: 84). «قبّة وادین» کنایه از حباب یا گردباد که به شکل قبّه مینماید. «مَالِکِ یَومِ الدِّینِ اِیَّاکَ نَعبُدُ ای مالک یومالدّین آرزویم هماره عبادت توست» (بهاءولد، 1352، ج1: 77). «مالک یومالدّین» کنایه از خداوند متعال و «یومالدّین» کنایه از روز قیامت است. «همه اجزای عالم را میدیدم از عرض و غرض و هر چیزی که هست از موکلان و خزینهداران الله همه این مددها را از عقول و حواس پاک میگیرند» (همان: 22). «موکلان و خزینهداران الله» کنایه از فرشتگان است. «اگر چه نغز نشوی بدین قدر که از آخرت میترسی و دیگری نترسد این شکستگی و ترش خود را نعمتی کاملی دان» (همان: 261). «شکستگی و ترش» کنایه از رنج و اندوه است. «اکنون میگویم وقتی که در آن عدم بایستی عوارض بینی که (از) چپ و چهار سوی پدید میآید پس بدانی که آن کسی است که میبفرستد که عدم را اهلیّت عطا نبود چنانک از چپ و چهارسوی خانه به تو چیزی رسد آن عطا به خانه حواله نکنی» (همان: 189،334،425). «چپ و چهارسوی» کنایه از تمام اطراف و همه سو. «مرغان جوارح را مانند که شکرهداران قضا درِ مصید گشاده میکنند تا شکارها کنند سگ و یوز و شاهین و باز و چرخ» (همان: 427). «شکرهدار» مراقب و نگهبان مرغان شکاری کنایه از صیّاد. «امّا اگر مرد زن را از پیش برگیرد بنه نباشد و بنیادی ندارد و سرگردان باشد زن آبگینه است چنان سنگدل مباش که آبگینه را بشکنی و چنان نرمساری مباش که در میان آبگینه روی چون مایع» (بهاءولد، 1352، ج2: 93). «نرمساری» در لغت یعنی نرم و سست امّا کنایه از حلیم و بردبار است. نمونههای دیگری از کنایة موصوف در معارف بهاءولد: حطام دنیا (بهاءولد، 1352، ج 331، 295، 83، 46: 1) کنایه از مال اندک دنیا، موکل قوی حال قیامت (همان: 53) کنایه از حضرت اسرافیل، خاک تیرة پی کوب (همان: 64) کنایه از جسم و کالبد، سحارة شیطان (همان: 116) کنایه از دنیا، گوهرگدازان (همان: 120) کنایه از شیشهگران، عالم کون و فساد (همان: 169) کنایه از دنیا، شب و روز (همان: 230) کنایه از همیشه و پیوسته، خانة ویران (همان: 252) کنایه از دنیا، چرخگردان (همان: 288) کنایه از آسمان، طرفهالعین (همان: 316) کنایه از بسیار سریع، شش جهت (همان: 332) کنایه از دنیا، عالم غرور (همان: 402) کنایه از دنیا، عالم بقا (همان: 402) کنایه از آخرت، همسفره (همان: 413) کنایه از رفیق و موافق، دارالحیوان (بهاءولد،1352ج2: 146) کنایه از بهشت. کنایه از صفتدر این نوع کنایه، کلام ظاهری صفتی است که مخاطب بدان وسیله متوجّه صفت دیگری، که همان معنی ثانوی است، میشود. «گاهی کلمه یا ترکیبی، صفتی است که موصوف خود را وصف و یا تعریفی منطقی میکند» (ثروتیان، 1369: 115). به عنوان نمونه در این عبارتها از کتاب معارف بهاءولد، کنایهها، صفت برای موصوف خودشان هستند: «اکنون ای جمع در خود نظر کنید که چه چیز را منتظر میباشید خِتَامُهُ مِسکُ یعنی اهل بهشت طبع لطیف دارند و با همت باشند شراب با مهر خورند دست و پا بزده و نیم خورده نخورند» (بهاءولد، 1352، ج1: 60). «با مهر» صفت شراب کنایه از دستنخورده. «پس انبیا و رسل را مقامات بود تا در کشوف و محو جهان و اثبات صانع به جایی رسیدند که عدم دیدند عالم را باز جوهر سادۀ بیرنگ دیدند باز الله پیش نظرشان چون آبگون و آبرنگ گردانید» (همان: 371). «آبگون» صفت عالم کنایه از ساده و بینقش و صافی. «ای الله مرا تشنه گردان تا همه چیزها پیش آب نماید و مرا طالب سبزه گردان تا همه خاشاک نزد من سبزه بود و مرا شهوت به افراط بخش تا هر پاشنه کوفتة مرا حور عین شود و مرا گرسنگی بخش تا نان ارزن مرا نعمت بهشت شود» (همان: 233). «پاشنه کوفته» کنایه از کسی که به شدّت بینوا و فقیر است؛ زیرا از بس بیکفش راه رفتند پایشان کوفته و ترک خورده است. «فرمود که ای خلیل چون مرغدلی پیوسته پرّان و بیقراری مطلوب تو را هم در مرغان ظاهر کنیم و نیز استدلال شود همه خلقان را بر احیاء اموات که قفص قالب هیچ کسی خالی نیست» (همان: 297). «مرغدل» کنایه از ترسو است. «همه جهان به منزلۀ صوفیی پرشکنه است دست را به لون دیگر میجنباند و سر را به نوع دیگر حرکت میدهد و پای را به نوعی دیگر و زانو را به نوعی دیگر» (همان: 317). «پرشکنه» پیچ و تابی که به هنگام رقص به اعضا درآورند، در اینجا کنایه از رقّاص است.
(نمودار 1)
نتیجهکنایه در معارف بهاءولد، یکی از عوامل اصلی تصویرگری و خیالپردازی است و در نزدیک ساختن نثر عرفانی به نثری شاعرانه اهمیت فراوانی دارد. تنوّع کلمات در کنایات بهاءولد در معارف، نقش مهمی در تصویرگری کلام وی ایفا میکند. بهاءولد در روال عادی کلام خویش، با بهرهگیری از انواع کنایه، به هنرنمایی میپردازد تا بر زیبایی و تأثیر کلام خود در نزد مخاطبان بیفزاید. از لحاظ معنی باطنی (مکنیٌّعنه)، کنایه از فعل پرکاربردترین و پربسامدترین نوع کنایه است. حدود 63 درصد از کنایات در معارف بهاءولد از نوع کنایات فعلی، 31 درصد آن از نوع کنایات موصوف (اسمی) و تنها شش درصد از کنایهها در معارف از نوع کنایه از صفت میباشد (نمودار1). هدف بهاءولد از استفادة انواع کنایه در یگانه اثرش، ایجاز و ایضاح کلام خود و اقناع مخاطبان بوده است.
منابع و مآخذ1ـ افلاکی، شمسالدّین احمد. مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، تهران: دنیای کتاب، 1362. 2ـ بهاءولد، بهاءالدّین محمد بن حسین. معارف. تصحیح بدیع الزّمان فروزانفر. تهران: طهوری، چاپ دوم، 1352. 3ـ تجلیل، جلیل. معانی و بیان. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم، 1390. 4ـ ثروتیان، بهروز. بیان در شعر فارسی. تهران: انتشارات برگ، چاپ اول، 1369. 5ـ دهخدا، علیاکبر. لغتنامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم از دورة جدید، 1377. 6ـ زرینکوب، عبدالحسین. ارزش میراث صوفیه. تهران: امیرکبیر، چاپ هشتم، 1377. 7ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا. صورخیال در شعر فارسی. تهران: نشر آگاه، چاپ چهارم، 1370. 8ـ شمیسا، سیروس. بیان. تهران: نشر میترا، چاپ دوم، 1374. 9ـ ـــــ، ـــــــ. سبکشناسی نثر. تهران: نشر میترا، چاپ دوم، 1377. 10ـ صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. تهران: فردوس، جلد دوم، چاپ سیزدهم، 1373. 11ـ صفوی، کوروش. از زبانشناسی به ادبیات. تهران: سوره مهر، جلد اول، 1383. 12ـ ــــــ، ـــــــ. از زبانشناسی به ادبیات. تهران: سوره مهر، جلد دوم، 1380. 13ـ کزّازی، میرجلالالدین. بیان (زیباشناسی سخن پارسی)، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم، 1385. 14ـ وحیدیان کامکار، تقی. «زبان چگونه شعر میشود؟»، فصلنامة تخصصی ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد، سال 4، شماره 13، 1386. 15ـ همایی، جلالالدّین. معانی و بیان. به کوشش ماهدخت همایی. تهران: نشر هما، چاپ سوم، 1374.
* دانشگاه آزاد اسلامی، واحد گرگان، گروه زبان و ادبیات فارسی، گرگان، ایران، (نویسنده مسؤول). ** استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه فرهنگیان، تهران، ایران. *** کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی، موسسه آموزش عالی گلستان ـ گرگان. تاریخ دریافت: 15/9/1393 تاریخ پذیرش: 15/11/1393 [1]- Irony [2]ـ غیشه: خزۀ سر دیوار را گویند. (دهخدا، 1377: ذیل واژۀ غیشه) [3]ـ دوغ ترش سخت نشده. دوغ شتر باشد و هر چیزی که از دوغ ترش سازند. (همان: ذیل واژۀ رخپین). | ||
مراجع | ||
منابع و مآخذ1ـ افلاکی، شمسالدّین احمد. مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، تهران: دنیای کتاب، 1362. 2ـ بهاءولد، بهاءالدّین محمد بن حسین. معارف. تصحیح بدیع الزّمان فروزانفر. تهران: طهوری، چاپ دوم، 1352. 3ـ تجلیل، جلیل. معانی و بیان. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم، 1390. 4ـ ثروتیان، بهروز. بیان در شعر فارسی. تهران: انتشارات برگ، چاپ اول، 1369. 5ـ دهخدا، علیاکبر. لغتنامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم از دورة جدید، 1377. 6ـ زرینکوب، عبدالحسین. ارزش میراث صوفیه. تهران: امیرکبیر، چاپ هشتم، 1377. 7ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا. صورخیال در شعر فارسی. تهران: نشر آگاه، چاپ چهارم، 1370. 8ـ شمیسا، سیروس. بیان. تهران: نشر میترا، چاپ دوم، 1374. 9ـ ـــــ، ـــــــ. سبکشناسی نثر. تهران: نشر میترا، چاپ دوم، 1377. 10ـ صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. تهران: فردوس، جلد دوم، چاپ سیزدهم، 1373. 11ـ صفوی، کوروش. از زبانشناسی به ادبیات. تهران: سوره مهر، جلد اول، 1383. 12ـ ــــــ، ـــــــ. از زبانشناسی به ادبیات. تهران: سوره مهر، جلد دوم، 1380. 13ـ کزّازی، میرجلالالدین. بیان (زیباشناسی سخن پارسی)، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم، 1385. 14ـ وحیدیان کامکار، تقی. «زبان چگونه شعر میشود؟»، فصلنامة تخصصی ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد، سال 4، شماره 13، 1386. 15ـ همایی، جلالالدّین. معانی و بیان. به کوشش ماهدخت همایی. تهران: نشر هما، چاپ سوم، 1374. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 804 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 612 |