تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,361 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,970 |
نگاهی تازه به نثر شاعرانة نفثه المصدور | ||
زیباییشناسی ادبی | ||
مقاله 5، دوره 5، شماره 22، اسفند 1393، صفحه 135-154 اصل مقاله (296.33 K) | ||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
فریده سلامت نیا؛ سعید خیرخواه برزکی | ||
نویسنده | ||
چکیده | ||
«نفثه المصدور» کتابی است که «شهابالدین محمدخرندزی نَسَوی» منشیِ «جلالالدین خوارزم شاه» (28ـ617 ه ق) در اوج حملة مغول و در روزگار خانه به دوشی خود در سال 632 ه .ق. نوشته است. نثر کتاب با آرایههای ادبی درهم پیچیده شده است به طوری که نثر «نفثه المصدور» با شعر برابری دارد و احاطة نویسنده به آرایشهای کلامی و نیز در به کارگیری تصویرهای شعری، نثر کتاب را تا حدِّ شورانگیزیِ شعر بالا برده است. در این کتاب نه تنها آرایههای بسیاری به کار رفته بلکه عواطف انسانی در حد بالایی دیده میشود و هم توصیفهای شاعرانه و نازکخیالیهای بسیار. به این دلیل میتوان نثر کتاب را «نثر شاعرانه» اطلاق کرد. در تعریف این نثر میتوان گفت، نثری ادبی است که نویسندة آن از مرز معیار نوشتاری خارج شده و در آن ابزار و آرایههای شعر و نظم را به کار میبرد و هر چه این ابزار و آرایهها بیشتر باشد متن از نثر دور و به شعر نزدیک میشود. در این مقاله تلاش بر این است که به زیباییهای شاعرانه و آرایههای به کار رفته در کتاب «نفثه المصدور» اشاره شود تا دریچهای به زیباییهای شعری به کار رفته به روی خواننده گشوده گردد و این اثر ِبا ارزش با نگاهی دیگر مورد بررسی قرار گیرد. | ||
کلیدواژهها | ||
شهابالدّین خُرَندِزی؛ نفثه المصدور؛ نثر فنی؛ نثر شاعرانه؛ آرایههای ادبی | ||
اصل مقاله | ||
نگاهی تازه به نثر شاعرانة نفثه المصدور
فریده سلامتنیا* دکتر سعید خیرخواه برزکی** چکیده«نفثه المصدور» کتابی است که «شهابالدین محمدخرندزی نَسَوی» منشیِ «جلالالدین خوارزم شاه» (28ـ617 ه ق) در اوج حملة مغول و در روزگار خانه به دوشی خود در سال 632 ه .ق. نوشته است. نثر کتاب با آرایههای ادبی درهم پیچیده شده است به طوری که نثر «نفثه المصدور» با شعر برابری دارد و احاطة نویسنده به آرایشهای کلامی و نیز در به کارگیری تصویرهای شعری، نثر کتاب را تا حدِّ شورانگیزیِ شعر بالا برده است. در این کتاب نه تنها آرایههای بسیاری به کار رفته بلکه عواطف انسانی در حد بالایی دیده میشود و هم توصیفهای شاعرانه و نازکخیالیهای بسیار. به این دلیل میتوان نثر کتاب را «نثر شاعرانه» اطلاق کرد. در تعریف این نثر میتوان گفت، نثری ادبی است که نویسندة آن از مرز معیار نوشتاری خارج شده و در آن ابزار و آرایههای شعر و نظم را به کار میبرد و هر چه این ابزار و آرایهها بیشتر باشد متن از نثر دور و به شعر نزدیک میشود. در این مقاله تلاش بر این است که به زیباییهای شاعرانه و آرایههای به کار رفته در کتاب «نفثه المصدور» اشاره شود تا دریچهای به زیباییهای شعری به کار رفته به روی خواننده گشوده گردد و این اثر ِبا ارزش با نگاهی دیگر مورد بررسی قرار گیرد.
واژههای کلیدی شهابالدّین خُرَندِزی، نفثه المصدور، نثر فنی، نثر شاعرانه، آرایههای ادبی مقدمه«نفثه المصدور» به معنای خلطی است که مبتلا به درد سینه از سینه بیرون میافکند و مجازاً به سخنی گفته میشود که از اندوه و شکایت و ناله و دردمندی درونی برخیزد و گوینده را بدان آسایش حاصل شود. این کتاب، اثر گرانسنگ و با ارزش شهابالدین محمّد خُرَندِزی نَسَوی است. «نَسَوی در 621 از شهر نسا از نزد والی آن جا که در خدمت وی بود به خراسان رفت و مامور بود که خزانه و مالی به دربار سلطان غیاثالدّین در شهر ری برساند و چون در این وقت سلطان جلالالدین خوارزم شاه بر غیاثالدّین، برادرش غالب آمده بود آن مال را به سلطان رسانید و خود نیز در زمرة خدمتگزاران وی درآمد و در 622 به منصب کاتب انشا برگزیده شده و تا سال 628 یعنی سالی که جلالالدین در شبیخون مغول بار اوّل بگریخت در خدمت او بود و در اواخر سمت وزارت یافت و در مشاغل درباری و دولتی متفرّد و در آن سال از و دور ماند و به رسالت شام مامور شد.» (بهار، 1369، ج 3: 7) شهابالدین بعد از قتل همین سلطان و پس از مدّتی سرگردانی در بلاد آسیای صغیر و آذربایجان به «میافارقین» نزدیک مسعود شهابالدین غازی، از سلاطین کرد ایوبی میرود و کتاب «نفثه المصدور» را مینویسد. این کتاب در واقع واگویههای شاعرِ دردمند و نگونبختی است که در قرن هفتم زیباترین نثر شاعرانه را سروده است که سرشار از لطافت و نازکخیالی است بی اینکه قصد گفتن شعر داشته باشد و بداند که پس از هفت قرن کسانی خواهند آمد که همان گونه شعر میگویند که وی نثر خود را نوشته است. محتوای کتاب به طور عمده در خصوص جنگها و درگیریهای سپاهیان مغول با جلالالدین منکبرنی و بلایا و دشواریهایی است که بر این سلطان وارد شده است و نیز در مصایب و سختیهایی است که خودِ شهابالدین تحمّل نموده است. از امتیازات این کتاب میتوان به ترکیبات نادر، تعبیرات نو و بدیع، حذف فعل با قرینه و بدون قرینه و نیز وجود جملههای معترضة فراوان اشاره نمود. به طور کلی در بررسی کتاب در مییابیم تلاش نویسنده در انشای کتاب بیشتر بر آرایش سخن است تا پرداختن به محتوا. معنی در نظر وی در درجة دوم اهمیت قرار داشته است. انشای کتاب به نثر فنّی است. «توجّه ِنثر فنّی به لفظ و مناسبات آن و به عبارت دیگر، آرایش ظاهر کلام بیشتر است؛ لیکن هیچگاه محسّنات لفظی، از رابطة معنوی کلام نمیکاهد… در این نوع نثر، معانی در پردهای از الفاظ و ترکیبات و صنایع لفظی پوشیده و نهفته است و الفاظ در پی ایجاد تناسب با مفردات و کلمات مجاور و توجّه به هماهنگی و تقارن، نثر را به صورت تصویری رنگین در میآورند که در آن، گاه پیوستگی معنوی کلام برای رعایت تقارن لفظی سست و ضعیف میشود و گاه کیفیت گزینش الفاظ و ترکیبات به صورتی است که مجال پرداختن به معنی را از خواننده سلب میکند و از این بالاتر، به خصوص در آثار قرن هفتم به بعد، در بسیاری از موارد لفظ، معنی را چنان در اختیار میگیرد و قرینهسازیها به صورتی در میآید که خواننده از ظاهر کلام به معنی نمیپردازد و کیفیت ترکیب و تنسیق کلام به صورتی است که اگر معنی از لباس زیبایی که لفظ بر اندام آن پوشانده است، عریان شود، هیچ گونه جذبه و زیبایی در آن به نظر نمیرسد.» (خطیبی، 1366: 118) یکی از نمونههای بارز نثر فنّی، کتاب نفثه المصدور است. کاربرد آرایشهای کلامی تا حدی است که اغلب معانی ذهنی نویسنده در پردههایی از عبارتها و صنایع ادبی پوشیده مانده است. وصف، اطناب و عبارتپردازی، کاربرد انواع تشبیه و استعارهها، کنایهها و ترکیبات مجازی، استشهاد به آیات قرآنی و مثلها و اشعار عربی و فارسی نثر این کتاب را به صورت تابلویی رنگین در آورده است و گرد و غبار قرون نیز از جلوه و عظمت آن نکاسته است. هنوز بر دلها مینشیند بدون هیچ تردیدی راز جاودانگی این اثر در نثر شاعرانة آن است که هم چون شعر، صنایع لفظی و معنوی را برای بیان هدف به کار میگیرد تا تأثیر و نفوذ سخنش را در عمق جان به حدی برساند که خواننده را به فکر وابدارد. بررسی همة آرایهها و صنایع ادبی متن کتاب در این مجال اندک نمیگنجد به ناچار نگارنده به آرایههایی پرداخته است که بالاترین بسامد را در متن به خود اختصاص دادهاند. که به سه بخش تقسیم شدهاند؛ الف) بدیع لفظی، ب) بدیع معنوی، ج) بیان الف) بدیع لفظیزیدری وجهه همت خود را بر کاربرد بدایع لفظی قرار داده است چنان که به آرایش کلام بیش از معنی توجه داشته است. این صنایع با توجه به کثرت کاربرد آنها شامل سجع، جناس، تضمین المزدوج، ترصیع و موازنه. از میان اینها سجع و جناس را بیش از موارد دیگر به کار گرفته است و اینک به ذکر نمونههایی بسنده میکنیم. 1ـ سجع اکثر علمای بلاغت آن را ستودهاند و از قرن ششم به بعد از عوامل مؤثر در رونق کلام دانستهاند و نویسندگان اقسام مختلف آن را در نثر خود به کار گرفتهاند و در اواخر قرن هفتم سجع به نهایت تکلّف و کمال خود رسید. زیدری نَسَوی از انواع سجع بیشتر به متوازی و مطرّف رغبت نشان داده است. «سجع آن است که کلمات آخر قرینهها در وزن یا حرف روی یا هر دو موافق باشند» (همایی، 1367: 41) الف) «سجع متوازی: آن است که دو پایة سجع در وزن و روی هر دو مطابق باشند.» (همان، 42) «… پیاپی اجازت انصراف و اگر چه عقل از آن انحراف مینمود» (زیدری نسوی، 1381: 34) «ان السیف امامک، و الموت قدامک» (همان: 35) «بیدار باشید، وقتِ احتیاط و حَذَر است، در اختلاف روایات تأملی فرمایید، که محلّ نَظَر است.» (زیدری نسوی، 1381: 39) «اقوالِ سرسری را بمصرّی برداشت، و نَبَهرة احوال مُزَیَّف را سره انگاشت.» (همان: 31) «ای دوست! در خزانِ اَمانی، کامرانی توقعکردن، نادانی است و در برگریزِ آمال، شکوفة اقبال، انتظار بردن، آرزوی مُحال» (همان: 38) ب) سجع مطرّف: «آن است که الفاظ در حرف روی یک و در وزن مختلف باشند.» (همایی، 1367: 42) «با چندین مسافت و چندین آفت، جز باد، کدام پایور سفر کند؟ و کدامین دلاور، خطر نماید؟» (زیدری نَسَوی، 1381: 10) «آن خاکسارانِ آتشی را خاک سویِ مکمنِ اجل میراند، و آن گورانِ خرطبع را گور سوی مرابضِ آساد میدَواند.» (همان، 33) «نه هر سنگ که از بدخشان خیزد، گوهر است و نه هر نی که از مصر گردید نیشکر. (همان، 15) تضمین المزدوج: «آن است که در اثنای جملة نثر یا نظم، کلماتی را پیوسته یا نزدیک به یکدیگر بیاورند که در حرف روی موافق باشند» (همایی، 1367: 47) «سرودِ رود، درودِ سلطنت او میداد» (زیدری نَسَوی، 1381: 18) «چون نصیحت، فضیحت بار میآورد و ملامت به ندامت میکشید.» (همان) «خدود بیض را بر حدود بیض ترجیح ننهادی.» (همان: 19) «وَرَم در حال به رسم استغفار در قَدَم افتاده و اَلَم بر سبیل اعتذار بر پای ایستاد.» (همان: 93) «ممالک همه مهالک گشته، مسالک به یک بار معارک شده.» (همان: 94) 2ـ جناس یکی از صنایعِ پر کاربرد کتاب نفثه المصدور، جناس است. «جناس یا همجنسسازی الفاظ کلام، یکی دیگر از روشهایی است که در سطح کلمات یا جملات، هماهنگی و موسیقی به وجود میآورد و یا موسیقی کلام را افزون میکند.» (شمیسا، 1373: 35) «جناس یکی از زیباترین آرایههای لفظی است که کلام را دلنشین میسازد. زیباییهای جناس و جنبة هنری آن ناشی از چند چیز است: 1ـ تداعی معانی، دریافت همگونی میان دو واژه موسیقی گوشنوازی ایجاد میکند. 2ـ کشف ابهام شگفتانگیز میان دو واژة متجانس که در عین یکیبودن متفاوت هستند، یعنی وحدت لفظی و تفاوت معنایی (کثرت در عین وحدت) شادیآور است. 3ـ غرابت واژههای متجانس، ناشی از وجود وحدت در عین کثرت، سبب برجستگی لفظی و حتی معنایی آنها میشود. به هر حال جناس زیبا و گوشنواز است، با این همه باید دانست که هر جناس زیبا نیست. جناس در صورتی زیبا و ارزنده است که: اولاًً: تصنعی نباشد یا به گفتة عبدالقاهر جرجانی، آن را معنی طلب کرده باشد. ثانیاً: دو واژه باید به هم نزدیک باشند، چندان که یکی دیگری را تداعی کند وگرنه ذهن نمیتواند میان دو واژه رابطه برقرار سازد.» (وحیدیان کامیار، 1379: 32) الف) جناس تام زیدری نسوی این آرایه را در صفحات متعدد به کار میگیرد که تنها برای نمونه به چند مورد اشاره میشود. «سنانِ سرافراز به مثال زورآزمایان سرافراز گشته، تیر که نصیب هدف بودی، تیرِ ضمیر آمده» (زیدری نسوی، 1381: 2) واژههایی که با هم جناس تام دارند زیر آنها خط کشیده شده است. «رؤوس را رؤوس در پایکوب افتاده، عِظام را عِظام، لگدکوب شده» (همان) رؤوس: اولی به معنی سروران و رؤوس دومی به معنی سرها؛ عظام: اولی به معنی بزرگان و دومی به معنی استخوانها. «کو آن پادشاه که از سربازی به گوی بازی نپرداختی و از ابکار و عون، ابه کار و عون حرب را نشناختی؟! حدود بیض را بر حدود بیض ترجیح ندادی؟!» (همان، 19) ابکار: اولی جمع بکر به معنی دوشیزگان و دومی به قرینة عون به معنی تهاجم. عون: اولی جمع عوان به معنی زنان میان سال و دومی به معنی جنگ سخت و پی در پی. خدود بیض: گونههای سفید، حدود بیض: تیزیهای شمشیر. «با وجود ایشان تمنّی آسایش، آنجا که عقل است، عقل نیست و صاعقهای که سیلاب خون بر حزن و سهل راند، سهل نی.» (همان، 12) عقل: اولی به معنی عاقل و دومی به معنی معقول سهل: اولی به معنی زمین نرم در مقابل حزن که زمین سخت است و دومی یعنی آسان و راحت. «ابنای عهد در وفای عهد، غبار او نتوانند شکافت» (همان، 8) عهد: اولی به معنای روزگار و دومی به معنای پیمان. «بیهمتی که ایوانِ کیوان سپرد، کام از کام نهنگ بر نتوان آورد.» (همان، 15) کام: اولی به معنای مراد و دومی به معنای دهان. نظیر این صنعت در متن کتاب به وفور دیده میشود و نشانگر احاطة نویسنده در انتخاب واژگان و عبارتهای متجانس و شبیه به هم و گستردگی دایرة واژگانی و زبانی نویسندة کتاب است. به نظر میرسد که الفاظ تنها برای بیان معنی به کار نرفتهاند و گاهی معنی در پوشش الفاظ بیاثر میشود و خواننده بیشتر درگیر لفظپردازی نویسنده میشود قبل از این که بخواهد معنا را دریابد. زیدری نسوی علاوه بر تفنّن هنری در گزینش واژههای زیبا آن چنان قصّههای پر درد خود را بر روی کاغذ مینگارد که خواننده تناسب زیبای لفظ و معنا را به خوبی در مییابد. ب) جناس ناقص (محرّف) در این نوع، حرکت دو پایة جناس متفاوت است، اما حرفهای آنها همانند است. «سیلابِ جَفای ایام، سرهای سروران را جُفای خود گردانید. (زیدری نسوی، 1381: 1) «وُثاق با آنچه دود وگَرد بر گِرد او بود… (همان، 52) «اجل دو اسبه در پی، عُقابِ عِقاب در شتاب… (همان، 40) ج) جناس لفظ آن است که دو پایة جناس افزون بر تفاوت معنایی، در نوشتار نیز متفاوت باشند اما تلفظ آن همانند باشند. «القصه از تنگنای این احوال که از شدّتِ این اهوال به جای عرق، خون چکد از مسام… (همان، 26) «تا سَحَر، سرمة سَهَر کشیده بودم.» (همان، 51) «به نغمات خسروانی از نقمات خسروانه متغافل شده… (همان، 18) د) جناس خط آوردن واژههایی که تنها در نقطهها تفاوت دارند. به آن جناس تصحیف نیز گفته میشود. مگو که: شقیقی نیست که به غم و اندوه متأثر شود. شفیقی ندارم که به بد و نیک اندوهگین و مستبشر گردد.» (همان، 8) «و بر صوب شام تازان و در تاریکی ظلام چون برق از غمام یازان» (همان، 41) «کتابت که کنایت از آن در آن سَرِ وقت، آهن سرد کوفتن بود… (همان، 51) «بحر عمیق واقعه را پایاب، نایاب است.» (همان، 97) ه) جناس مرکب مرکببودن یکی از واژگان متجانس «از آن گاه باز که فتنه از خواب، سر برداشته؛ هزاران سر، برداشته. بلارکِ آب خورده تا خونخوار شده؛ خون، خوار شده. (همان، 1) «خُفاشوار که خَفاش رهاند، همه شب با کاروان میگذشتم» (همان، 69) خُفاش ـ خَف (پنهانشدن) + ش «نواحی ارانات به تاتارِ پراگنده، برآگنده» (همان، 24) و) جناس اشتقاق هم خانوادهبودن واژگان متجانس «به جای هر شاهدی که دیده بودم، تابوت شهیدی نهاده» (زیدری نسوی،1381: 95) «بختِ خفتة اهلِ اسلام بود، بیدار گشت؛ پس بخفت. چرخ آشفته بود، بیارامید؛ پس برآَشفت» (همان، 47) «مدارس علوم همه مدروس شده…» (همان، 94) «خبر رسانید که پنجاه طُلب از اطلاب ملاعین تاتار، کانّها ارکان یذیل… بر حدود ارمن گذشتند.» (همان، 32) و) جناس شبه اشتقاق واژگانی که واقعاً از یک ریشه نباشد، اما شباهت مصوتها این شبهه را ایجاد کند که هم ریشه است. «نَکبای نَکبت، حالِ منِ پریشان حال به یکبارگی بر هم زده.» (همان، 2) «قالب مسکین که مسکن روح نازنین است.» (ص 53) «بلارکِ هندی به برگِ هند با منثَلِم گشته.» (همان، 73) «شَفَق را شَفیق نشاید گفت که دلش نسوخت» (همان، 48) ز) جناس قلب جا به جایی واکهها در یک واژهای است که به آن قلب یا باژگونگی گفته میشود. کاربرد این آرایه به شکلی گسترده در نثر نفثهالمصدور مشاهده میشود و یکی از هنرورزیهای نویسندة آن، زیدری نسوی است. «فُرات که نبات رویاندی، رُفات آوردی» (همان، 1) «یمانی در قِراب رِقاب جایگیر آمده…» (همان، 2) «نیم شبی که از بادِ سخت، نَفَس با یک دو افتاد، رمقی را که مانده بود، رقم عدم نهاد.» (همان،90) 3ـ موازنه و ترصیع این دو صنعت هر چند که خاص شعر است ولی نویسندة خوشذوق نفثه المصدور به گونهای واژگان را کنار هم چیده است که از ترصیع و موازنه چیزی کم ندارد. «دستنشینی است که از صدور حکایت کند. سخنچینی است که ناشنوده روایت کند.» (همان، 3) «آبِ رویش در سیاهروییست. زبان بریدنش شرط گویاییست. آب دهانیست که سخن نگاه نمیدارد. سیاه کامیست که آنچه گفت بباشد.» (همان، 4) «جانی به نانی باطل میکردند و نَفسی به فَلسی ضایع میگردانیدند.» (همان، 65) «از حُرقتِ فُرقَتِ دوستان و احباب و ضُجرَتِ هجرتِ یاران واصحاب چندان بارِ محنت بردل نهاده بودم…» (زیدری نسوی، 1381: 57) ب) بدیع معنویاـ ایهام در نفثه المصدور، ایهام از برجستگی خاصّی برخوردار است که به عمد و برای درگیرکردن ذهن خواننده به کار گرفته شده است. در واقع با گشودن گرههای معناییِ آن مخاطب به لذّت و رضایت درونی دست مییابد و با نویسنده در واگویی رخداد تاریخی همراه میشود. «ایهام سخنی است که دارای دو معنا باشد: یکی معنای دور که معنای اصلی است و دیگری معنای نزدیک.» (وحیدیان کامیار، 1379: 137) «ایهام بدان معناست که سخنور، واژه یا عبارتی چند معنایی را به گونهای به کار برد که خواننده نخست معنایی را که مقصود نیست گمان زند و پس از درنگ و تأمل از این دام درآید و به معنی مقصود دست یابد» (راستگو، 1382: 233) «لطف ایهام نیز در همین ویژگی آن نهفته است که سخنگو با ذهن بازی میکند و خواننده را متوجه یکی از معانی میکند و معنی دیگر را که ظریفتر و هنریتر است تحتالشعاع معنی اول قرار میدهد و از دسترس ذهنهای عادی دور میکند.» (شمیسا، 1386: 123) «و سهمی از اقسام آرزو نصیبِ دل نگردانید.» (زیدری نسوی،1381: 4) سهم: 1ـ بهره 2ـ تیر «سیاه کامیست که آنچه گفت بباشد.» (همان) سیاه کام: 1ـ سیاه زبان (سق سیاه) 2ـ سیاهی زبانه قلم در اثر تماس با مرکب. «چون آفتاب روشن شده، که تا تارِ خاکسار در این فرصت هر آینه از آب بگذرد» (همان، 10) آفتاب روشن شده بود: 1ـ روشنشدن آفتاب 2ـ روشنشدن موضوع گذر تا تار از آب «سنگین دلاکوه! که این خبر سهمگین بشنید، و سر ننهاد، و سرد مهرا روز! که این نعی جان سوز بدو رسید و فرو نایستاد» (همان، 48) سنگین دل: 1ـ سخت دل 2ـ دلی از جنس سنگ، مهر: 1ـ مهربانی 2ـ خورشید «و از این صدرنشین دلگیری، یعنی اندوه، حکایتِ شکایتآمیز فروخوانم» (همان، 3) صدر: 1ـ سینه 2ـ بالای مجلس «ورم در حال به رسم استغفار در قدم افتاد و الم، بر سبیل اعتذار، بر پای ایستاد» (زیدری نسوی، 1381: 93) ورم در قدم افتاد: 1ـ عذر خواستن 2ـ ورم ِپا «سپیدکاران ِبرف درآن هفته ازفرط ِحیا آب شوند.» (همان، 99) سپیدکار: 1ـ سپیدی برف 2ـ بیشرم و حیا (فاسق و گناهکار) 2ـ ایهام تناسب 2ـ1ـ «ایهام تناسب نوع اول: واژه دارای دو معناست، اما سخنور آن را تنها در یک معنا به کاربرده است. پس واژه در معنای غیر مقصود با واژهای دیگر در عبارت پیوند و همبستگی دارد.» (کزازی، 1385: 137) «تا پیش از آن که آفتاب تیغ زند، شمشیر کشیده باشند» (زیدری نسوی،1381: 41) تیغ زند: 1ـ طلوع کند 2ـ شمشیرکشیدن که تیغ و شمشیر با هم پیوند دارند. «هر مجهول که فاعل از مفعول شناخت و موضوع از محمول فرق کرد، سلیمانوار به منطقالطیر نرسد.» (همان، 15) مجهول: 1ـ ناشناخته و نامعلوم است. 2ـ مجهول در معنای دستوری با فاعل و مفعول پیوند دارد. «از ارتفاعِ خرمنِ سپهر برخورداری مجوی که ناپایدار است.» (همان، 49) ارتفاع: 1ـ محصول و حاصل زراعت 2ـ اصطلاح نجومی که با سپهر پیوند دارد. «صرصرِ بیرفقِ سفینه جان را به لب رساند.» (همان، 90) جان به لب رسیدن: 1ـ کنایه از حالت نزع 2ـ لب در معنای ساحل با سفینه به معنای کشتی همبستگی دارد. «اگر هوای خراسان بر آتشم ندادی، غمهای جهان را باد پندارمی» (همان، 117) هوا: 1ـ آرزو 2ـ در معنای باد با آتش پیوند دارد. 2ـ2ـ ایهام تناسب نوع دوم: واژه یا واژگان هر یک دو معنا دارد. سخنور تنها یک معنای آنها را اراده کرده است و آنها در معانی خواسته نشده با یکدیگر پیوند و همبستگی دارند.» (کزازی، 1385: 138) «اجوفیست که تا مشتق نشود، کلام او صحیح نباشد.» (زیدری نسوی، 1381: 3) اجوف: 1ـ در معنای اصلی (صرف عربی) 2ـ میان تهی، مشتق: 1ـ در معنای اصلی (صرف عربی) 2ـ فاق و شکاف سر قلم، صحیح: در معنای اصلی (صرف عربی) 2ـ درست و گویا «چون در نصب آن بزرگ، عدل و معرفت رعایت نکرده بود، صرف او لازم شناخت.» (همان، 16) نصب: 1ـ منصوبکردن 2ـ اصطلاح نحو عربی، صرف: 1ـ بگردانیدن 2ـ اصطلاح دستوری، لازم: 1ـ واجب 2ـ اصطلاح نحو عربی 3ـ استخدام «آن است که لفظی دارای چند معنی باشد و آن را طوری در نظم یا نثر بیاورند که با یک جمله یک معنی و با جملة دیگر معنی دیگر ببخشد.» (همایی، 1367: 275) «استخدام که میتوان آن را در پارسی گمارش نامید، از دیگر آرایههایی است که از ایهام بر میآیند و مایه میگیرند. استخدام آن است که واژهای را دو معنا باشد، لیک سخنور تنها یک معنا را خواسته باشد. اما، در پی، شناسهای یا گاه واژهای یا فعلی آورده شده باشد که به معنای دیگر واژه که خواست سخنور نیست، باز گردد.» (کزازی، 1385: 142) «تفاوت میان استخدام و ایهام در این است که در ایهام تنها با یک معنی واژه گزارش درستی از جمله بیان میشود اما در استخدام باید هر دو معنی راف در ساختار دو جمله در نظر گیریم.» (شمیسا، 1386: 140) «پیش هر آفریده که حاضر شدم، چون سعادتم از پیش فرا براند؛ به در هر خانه که رفتم، چون کار من فروبسته بود.» (زیدری نسوی، 1381: 92) «فرو بسته بود» برای در به معنی قفل بود و برای کار به معنی گره خورده و دشوار. «خاطر از تصاریفِ روزگار چون زلف دلبران پریشان است، و تن در تکالیفِ دهرِ غدّار مانند چشم خوبان ناتوان» (همان: 7) پریشان برای زلف دلبران بار مثبت و برای خاطر بار منفی دارد. همینگونه است ناتوان، برای تن به معنی ضعیف و برای چشم خوبان به معنی خمار است. «نور دیدة سلطنت بود، چراغوار، آخر کار، شعلهای برآورد و بمرد» (همان: 47) مردن برای جلالالدین خوارزمشاه در معنی مرگ و برای چراغ به معنی خاموششدن است. «اگر چه خون چون غصّه به حلق آمده است، دم فروخور و لب مگشای.» (همان: 5) دم فروخوردن یک معنا سکوت کن و یک معنا به اعتبارِ «به حلق آمده است»، خون فروخوردن است. «به قلم کو نیز سیاهرویی چو منست، تحریرکردن پیشامدها….» (همان: 109) سیاهرویی به اعتبار نویسنده، شرمنده و خجل و در ارتباط با قلم، سیاهی سر قلم با مرکب است. «به عبارت و استعارت، کان تنگتر از عرصة احوال منست، تقریرکردن سرگذشتهایی که از پایم درآورده» (همان: 108) تنگ به اعتبار عبارت و استعارت به معنی کم، و در ارتباط با احوال به معنی تیره و تار است. 4ـ پارادوکس (متناقضنما) «متناقض نما یکی از ترفندهای بسیار مهم در شعر و ادب است به ویژه در نقد نوین آن را از ویژگیهای اساسی شعر میشمرند. چنان که یکی از منتقدان معاصر گفته است: حتی شاعر به ظاهر سادهگو و صریح ناگزیر بر اثر ماهیت ابزار کار خود، به جانب تناقض رانده میشود. متناقضنما از جهات مختلف زیباییآفرین است: 1ـ آشناییزدایی 2ـ ابهام 3ـ دوبعدیبودن 4ـ برجستهشدن معنی5ـ ایجاز …» (وحیدیان کامیار، 1379: 97) در نفثهالمصدور پارادوکسهای زیبایی به چشم میخورد که به نمونههایی اشاره خواهد شد: «سر تراشیده است و سر سیاه میکند. سر بریده است و سخن میگوید» (زیدری نسوی، 1381: 4) سر تراشیده سیاهشدن و سر بریده سخن گفتن. «فراغتی ـ که در جهان نبود ـ پیش گرفته…» (همان: 21) پیش گرفتن ِفراغتِ نبوده «ای در غرقابِ نار به کار آب پرداخته» (همان: 41) غرقابِ نار «و نَکبای نکبت تن مسکین را چند بار کشته و هنوز زنده است.» (همان، 9) کشته زنده است. «مرده قابضِ جانِ مَلَکالمَوت شده، شاه ناباخته مات گشته. (همان،74) مرده و گرفتن جان عزرائیل و ناباخته ماتشدن. «پیوسته پستهوار شوربختیِ خود را به درد خنده پوشیده میدارم» (همان، 125) درد خنده ج) بیاندر نفثه المصدور، کاربردِ تشبیهات و استعارهها بسیار نو و هنرمندانه است و نویسنده این آرایهها را به تنهایی به کار نبرده است بلکه آنها را با آرایههای دیگری در هم میپیچد و تصاویری پیچیده آفریده است. با توجه به محدودیت مقاله ذکر همة موارد امکان ندارد و به ذکر نمونههایی اکتفا شده است. 1ـ مجاز «چون سپیدة سپیدکار چادر قیری از روی جهان درکشید» (همان: 41) سپیدکار: مجازاً سیاهکار و بیشرم «که با وجود ایشان تمنِّی آسایش آن جا که عقل است، عقل نیست» (همان: 12) عقل: مجازاً عاقلانه «در دل سر مویی نه، که تیر جزمی از آسیب زمانه بدو نرسیده است و در تن سرانگشتی نه، که چرخی از گشاد محنت نخورده.» (زیدری نسوی، 1381: 7) سرمویی و سرانگشتی: مجازاً نوک مو و انگشت «تا این بزرگ! به منصب بنشست، قیامت برخاست.» (همان: 82) بزرگ مجازاً کوچک. «کجا در حساب بود که در این سرِ وقت که مردم سَرِ سر ندارد، دشمنایگی ـ که نبود ـ از سَر آغاز گیرد؟!» (همان: 85) سر اول: ابتدا، سر دوم: اندیشه، سر پایان: ابتدا 2ـ تشبیه تشبیه و انواع آن به شکلی گسترده در نفثه المصدور به کار گرفته شده است. «بار سالارِ ایام چون بار ِحوادث در هم بسته، تیغ به سرباریِ دربار نهاده» (همان: 1) ایام به بار سالار و حوادث به بار تشبیه شده است. و هر دو تشبیه از نوع بلیغ اضافی (اضافة تشبیهی) هستند. «خطی چون دستگاه کفشگران، پریشان» (همان: 14) تشبیه از نوع گسترده است و خط به دستگاه کفشگران مانند شده است. «خورشید چون کلاه گوشه نوشیروان از کوه، شهوار طلوع کرد. مهر چون ورق بزرجمهر از مطلع شرقی برتافت. زاهدِ پگاه خیزِ صبح بر قسیسِ سیاه گلیم شب استیلا یافت.» (همان: 41) تشبیهات شامل؛ خورشید و کلاه گوشه نوشیروان / مهر و ورق بزرجمهر / صبح و زاهد پگاه خیز / شب و قسیسِ سیاه گلیم. «قالب ِ مسکین که مسکنِ روح نازنین است» (همان: 53) بین قالب و مسکن تشبیه بلیغ غیر اضافی ساخته شده است. از نوع محسوس به محسوس. «تابوت قالب را که مأوای جانِ مشتاقِ مجروح است.» (همان: 55) بین قالب و تابوت، تشبیه بلیغ اضافی (اضافة تشبیهی) است. از نوع محسوس به محسوس. 3ـ استعاره «در تعجبم تا این دل ضعیف چندین سال این همه غصه چگونه خورد! عجب دلیست با این همه درد که در او بود، نشکافت» (زیدری نسوی،1381: 6) غصه خوردن دل، استعاره مکنیه از نوع تشخیص. «و چون هنوز سعادت ریزهای که به پر و بال آن میپریدم…» (همان: 11) سعادت دارای پر و بال است استعارة مکنیه تخییلیه. «عروسِ شام، جهازِ زر از طاقچههای آسمان در هم چید. (زیدری نسوی،1381: 42) جهازِ زر: استعارة مصرحه از ستارگان ـ طاقچههای آسمان: استعاره مکنیه تخییلیه (اضافة استعاری) «شفق به رسم اندوهزدگان، رخساربه خون دل شسته است. ستاره بر عادت مصیبت رسیدگان، بر خاکستر نشسته است… صبح در این واقعة هائل، اگر جامه دریده است، صادق است. ماه در این حادثة مشکل اگر رخ به خون خراشیده، به حق است.» (همان: 48) شفق اندوهزده و رخسار به خون دل شسته، ستارة مصیبت رسیده و به خاکستر نشسته، جامه دریدن و صادقبودن صبح، رخ به خون خراشیدن و به حقبودن ماه؛ در همة این مواردِ ذکر شده استعارة مکنیه از نوع تشخیص وجود دارد. «آن خِصال که خاک در چشم آب حیات زدی، کی تغیّر گرفته است؟» (همان: 123) خاک، خِصال میپاشد: استعارة مکنیه از نوع تشخیص، چشمِ آب ِحیات: استعارة مکنیه از نوع تشخیص (اضافة استعاری) 4ـ کنایه کنایه (سخن سربسته)، در لغت به معنی پوشیده سخن گفتن است. اما در هنر بیان، سخنی که علاوه بر معنی حقیقی، معنی غیر حقیقی نیز دارد. کنایههای به کار رفته توسط زیدری نسوی، کنایاتی بدیع و دور از ذهن هستند که امتیاز خاصی به نثر کتاب نفثهالمصدور بخشیدهاند و باعث ایجاد تنوّعی نسبت به سایر کتابهای هم عصرِ آن شدهاند. در این جا به نمونههایی اشاره میشود حال آن که با توجه به گسترگی کنایههای به کار رفته، مجالی خاص طلب میکند. «سَمومِ عَواصِف هر چند بر عموم آب از روی همگان بُرده» (همان: 2) آب از روی چیزی بردن کنایه است از: بیاعتبار و بیرونقکردن چیزی. «دم فروخور و لب مگشای، چه مهربانی نیست که دلپردازی را شاید.» (زیدری نسوی، 1381: 5) دلپردازی کنایه است از: عُقدة دل را گشودن، بیاننمودن غم ِدل. «آب دهانی است که سخن نگاه نمیدارد.» (همان: 4) آب دهان کنایه است از: سادهلوح. «همه روز قصد را میان چُست بسته و ای بس که به انواع تَلَطُّف گِردِ دلِ او برآمدم.» (همان: 14) میان چُست بستن کنایه است از: کاری را به جِد آمادهبودن، گِردِ دلِ او برآمدن کنایه است از: دلجوییکردن، مِهرِ کسی را جلبکردن. «دست در نهاد و در غُرَّة خَطب همه را به قُیود مُحَجَّل گردانید.» (همان: 23) دست در نهادن کنایه است از: دست به کاریزدن و کاری را آغازکردن. «و به قضا از بُنِ گوش رضا داده.» (همان: 53) از بُنِ گوش رضادادن کنایه است از: کمال اطاعت و بندگی از ته ِدل. «آب از دیده رُفته، تا به طلبِ منصب برخاسته.» (همان: 76) آب از دیده رُفتن کنایه است از وقاحت و بیشرمی. «رندانِ دندان تیزکرده، به اموال ایشان متموِّل و متجَمِْل شدند.» (همان: 82) رندانِ دندان تیزکرده کنایه است از مردم اوباش و سفله و پست. «به دلالت ِاو بَیدایِ حیرت و ضَلالت راه به دیهی توان برد.» (همان: 96) راه به دیه بُردن کنایه است از: معقولیت داشتن امری. «مدّتِ چهار سال در این عِتاب به تکلّف قلم باز کشیدم.» (همان: 120) قلم بازکشیدن کنایه است از: از نوشتن نامه خودداریکردن.
نتیجه خلاف ظاهر کتاب نفثهالمصدور که در نگاه اول دشوار و دیریاب مینماید در واقع انعکاس هنرمندانه و شاعرانهای از وقایع زندگی نویسندة آن است. بخشهای عمدة نثرِ آن با نازکخیالی احساسات و عواطف زیدری نسوی را به تصویر کشیده است که سبب شده ارزشِ این کتاب نسبت به آثارِ همعصرش دو چندان شود. نویسندة کتاب در خلق اثرِ خود به ابزارهای شعری توجه خاصی نشان داده است. صنایع شعری به کار رفته چند بعدی و تو در تو و درهم پیچیده هستند. بدین گونه که در بند بندِ متن ِکتاب چندین جنبه از عناصر زیباشناختی ملاحظه میشود. کاربرد سجع، ترصیع، موازنه و دایرة گستردة کاربرد انواع جناس بر جنبة موسیقایی نثر کتاب افزوده است و ذوق هنریِ نویسنده در تصویرآفرینیهای شعری خواننده را بر آن میدارد تا به عشق ِیک کشف جدید در لایههای پنهان متن، به بازخوانیِ مکرّرِ عبارتها بپردازد و به واسطة همین کشف به اوج شادمانی دست یابد. هر چند که در نظر اول وجود بیتها و عبارتهای خشن عربی و مترادفات خشک سبب شده جنبههای هنری ِنثر از دید خواننده پنهان بماند با تأملی عمیق در متن، جنبههای هنریِ آن آشکار میشود و به دلیل وجود عناصر خیال ِبه کار رفته، زبانِ این متن را میتوان به نوعی زبان تصویری نامید که دلالت بر خلاقیت و قدرت ِبیان نویسندة آن دارد.
| ||
مراجع | ||
منابع و مآخذ 1ـ بهار، محمّدتقی (ملکالشعرا). سبکشناسی. تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، جلد سوم، 1369. 2ـ خرندزی زیدری نسوی، شهابالدین محمد. نفثه المصدور. تصحیح و توضیح امیر حسین یزدگردی، تهران: انتشارات توس، 1381. 3ـ خطیبی، حسین. فنّ نثر در ادب فارسی. تهران: انتشارات زوّار، 1366. 4ـ داد، سیما. فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1385. 5ـ راستگو، محمد. هنر سخنآرایی (فن بدیع). تهران: انتشارات سمت، 1382. 6ـ شمیسا، سیروس. سبکشناسی نثر. تهران: نشر میترا، چاپ دوم، 1392. 7ـ ــــــ ، ــــــــ . نقدادبی. تهران: نشر میترا، چاپ سوم، 1388. 8ـ ــــــ ، ــــــــ . نگاه تازه به بدیع. تهران: انتشارات فردوس، چاپ دوم، 1386. 9ـ کزازی، جلالالدین. بدیع(زیباییشناسی سخن پارسی). تهران: نشر مرکز، چاپ پنجم، 1385. 10ـ معین، محمّد. فرهنگ معین. تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ نهم، 1375. 11ـ وحیدیان کامیار،تقی. بدیع از دیدگاه زیباییشناسی. تهران: انتشارات دوستان، 1379. 12ـ همایی، جلالالدین. فنون بلاغت و صنایع ادبی. تهران: مؤسسه نشر هما، چاپ چهارم، 1376. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,819 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,617 |