تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,155 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,815 |
زیباییشناسی کاربرد تناقض در طنز عرفانی | |||||||
زیباییشناسی ادبی | |||||||
مقاله 5، دوره 6، شماره 23، فروردین 1394، صفحه 103-116 اصل مقاله (245.04 K) | |||||||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | |||||||
نویسندگان | |||||||
سپیده موسوی؛ ملک محمد فرخ زاد | |||||||
نویسنده | |||||||
چکیده | |||||||
یکی از عرصههای کاربرد طنز در ادبیات فارسی، آثار عرفانی است. طنز و عرفان به لحاظ فلسفی ـ ساختاری، نقاط مشترکی با یکدیگر دارند. از آن جمله این که هر دو آنها بر اجتماع نقیضین استوار هستند و فایدة تعلیم و شادمانگی روح را دارند. در این میان آنچه که زمینة زیباییشناسی مشترک میان این دو را مستحکم میکند اجتماع نقیضین و ضدین است که در علم بدیع به زیبایی در صنعت پارادوکس وجود دارد. در این مقاله پژوهشگر بر آن است که با روشی اسنادی ـ کتابخانهای انواع تناقض موجود در طنزهای عرفانی را بررسی نماید. | |||||||
کلیدواژهها | |||||||
طنز؛ عرفان؛ پارادوکس؛ انواع موقعیتهای متناقض | |||||||
اصل مقاله | |||||||
زیباییشناسی کاربرد تناقض در طنز عرفانیسپیده موسوی* دکتر ملکمحمد فرخزاد** چکیده یکی از عرصههای کاربرد طنز در ادبیات فارسی، آثار عرفانی است. طنز و عرفان به لحاظ فلسفی ـ ساختاری، نقاط مشترکی با یکدیگر دارند. از آن جمله این که هر دو آنها بر اجتماع نقیضین استوار هستند و فایدة تعلیم و شادمانگی روح را دارند. در این میان آنچه که زمینة زیباییشناسی مشترک میان این دو را مستحکم میکند اجتماع نقیضین و ضدین است که در علم بدیع به زیبایی در صنعت پارادوکس وجود دارد. در این مقاله پژوهشگر بر آن است که با روشی اسنادی ـ کتابخانهای انواع تناقض موجود در طنزهای عرفانی را بررسی نماید.
واژههای کلیدی طنز، عرفان، پارادوکس، انواع موقعیتهای متناقض.
طنزواژه طنز در لغت به معنی ناز و فسوس کردن، فسوس داشتن، طعنه، سخریه، بر کسی خندیدن و عیب کردن، لقبکردن و سخن را به رموز گفتن است و طنزکردن به معنی عیب جویی، طعنهزدن و تمسخر است. (دهخدا ذیل طنز). «طنز در جوار کمدی (خندهنامه) و طعنه[1] قرار میگیرد و سخنی است اعتراض آمیز و لطیف و نیشخند انگیز که قصدش انتقاد و اصلاح جامعه است در حالی که هزل، خشن و تند و فحش آلود است و خندهآور، ولی معمولاً هدف اجتماعی و انتقادی ندارد و گاهی ناشی از طمع کسب مال و مقام است که در این صورت آن را هجو مینامند». (فرشیدورد، 1363، ج دوم: 679) غالب تعاریفی که از طنز در کتب ادبی مطرح شده است با مفهوم روش طنز آمیخته شده است و این که روش خنداندن ویژهی آن که آمیخته با تلخی و اصلاحگری است باعث گردیده که شناخت ماهیت و ساختار خود آن مفغول بماند. در میان تعاریفی که به ساختار و ماهیت طنز اشاره شده است تعریف شفیعی کدکنی، فولادی و شادرویمنش قابل توجه است. شفیعی در تعریف طنز میگوید: «طنز عبارت است از تصویر هنری اجتماع نقیضین یا ضدین». (شفیعی کدکنی، 1384: 39). فولادی نیز در تعریف طنز میگوید: «طنز نوعی خلاف عرف مقرون به هزل مثبت با موضوع انسانی، بر مبنای تعهد، دارای تأثیر خنده و اندیشة همگام است». (فولادی، 1386: 36) شادرویمنش نیز با تعریفی ساختاری ـ محتوایی، فرمول ساخت طنز را این گونه بیان کرده است: «پدیده + وضع در غیر ما وضع + بیان + انتقاد + جوهر شعری، ادبی = طنز ادبی». (شادروی منش،1380: 29) آنچه که شفیعی از آن با تعبیر منطقی اجتماع نقیضین و ضدین نام برده است به ترتیب در اندیشهی فولادی و شادروی منش با عناوین «خلاف عرف» و «وضع در غیر ما وضع» یاد شده است. اما نوع نگاه پژوهشگران غربی به طنز، هم بر مبنای نگاه ساختاری بود و هم نشانهشناسی. بدین گونه که از دیدگاه نشانهشناسی[2]، اساس ایجادی مفهوم لطیفه با گونهای مخالفت معنایی ـکه گونهای مخالفت قیاس استـ رخ میدهد تا آنجایی که گفته میشود «لطیفه بیگانه کردن[3]، نشانه (کلمه یا جمله و...) از بافت مالوف و معمول خود است. در لطیفه، نشانه مدلول همیشگی و عادی خود را از دست میدهد. در این حالت مخاطب لطیفه با نوعی پارادوکس[4]، سرو کار دارد. امبرتو اکو[5] در کتاب خود (سفرهایی در ورای واقعیت) نیز در این باره مینویسد: «هر فرد، بر اساس پیشینهی فرهنگی خود، هنجارهایی را میپذیرد و در زندگی برای ارتباط با دیگران از نشانه استفاده میکند. نشانهها دارای نظامی مخصوص به خودند و کسانی که اینها را به کار میبرند نشانهها را نظاممند میدانند و انتظارات مالوفی از آنها دارند. حال اگر فرد و یا متنی این نظام را بر هم زند، ممکن است با متنی طنزآمیز رو به رو باشیم». (اخوت،1371: 33-31) همچنین ویکتور راسکین[6] نیز، با افکندن نگاهی معنیشناسی به لطیفهها بر این عقیده است که: «برای درک معنای یک لطیفه، توجه به دو عامل ضروری است. این که از قبل بدانیم که با یک لطیفه رو به رو هستیم؛ و دیگر این که میان اجزای لطیفه، تناقضی موجود باشد که خود به مفهوم متجانس نبودن با منطق روزمره است». (همان: 30-29) در مجموع آنچه گفته شد مشخص میگردد که طنز با توجه به تعاریف ماهوی که از ان ارایه شده است بر گونهای اجتماع نقیضیین و در نتیجه تناقض استوار است. این موضوع طنز را منطقاً با آرایهی تناقض یا پارادوکس پیوند میدهد. یکی از محملهایی که طنز در آن رواج مییابد و فایدة تعلیم خود را بیان میدارد عرفان است. حال این سوال پیش میآید که عرفان چگونه میتواند به لحاظ منطقی با مقولهی طنز و پارادوکس همخوانی بیابد؟ طنز و عرفاندر اسلام برخلاف مسیحیت و نیز تمدن یونان باستان، مزاح و طنز طرد نشده است و بزرگان دینی ما، من جمله پیامبر (ص) و نیز حضرت علی (ع)، در مواقع ضروری به اندازه از خصلت شوخ طبعی استفاده میکردند. صوفیه نیز از طنز در سخنان خود سود میجستند و با رویکردی معتدل در آن گام مینهادند. غزالی در کیمیای سعادت به بهرهگیری معتدل از طنز در گفتار صوفیه اشاره میکند و اذعان میدارد که: «گاه گاهی مزاحکردن مباح است. لیکن اگر کسی همیشه به مزاحکردن عادت کند مسخره است و خوض در باطل شایسته نیست». (غزالی، 1386: 38)) اما آنچه که باعث انعکاس طنز در زبان عرفان شده است صرفاً سیره نبوی و ائمه و یا فواید تعلیم و اخلاقی طنز نیست بلکه ساختار کلی و عمومی زبان عرفان، راه را برای چنین محتوایی باز میکند. به دنبال روی آوردن عرفا به عرفان نظری و تلاش آنها در مدونکردن کتب عرفانی نیاز به کارگیری یک زبان مجزا نیز احساس گردید. خواجه عبدالله انصاری در کتاب طبقات الصوفیه در این باره میگوید: «در قدیم طریق تصوف تنگتر بوده است و بسط نشده بود که روزگار نازکتر بود و در سخن صاینتر بودند که ایشان در معاملت میکوشیدند نه در بسیاری مقال و سخن که متمکنان بودند لیکن در آخرت در متاخران ولایات ظاهرتر گشت و سخن و دعوی عریضتر که مغلوبتر بودند بیطاقت گشتند و مضطر در سکر و قلق و غلیان آنچه یافتند به سخن ظاهر کردند». (انصاری، 1362: 6) آنها در این کتب به بیان تجربیات عرفانی خود میپرداختند و از آنجا که مجبور بودند تجربههای آن جهانی خود را به زبان مادی این جهانی بیان کنند؛ تناقض و تعارض در کلام آنها ایجاد شد و این موضوع بالطبع زمینه را برای پارادوکس ایجاد کرد. استیس در این باره میگوید «هنگامی که زبان را اجباراً برای تبیین امور این عالم (عالم بالا) به کار برند، پیچ و تاب برمیدارد و انواع انحرافات و تحریفات به خود میگیرد و به صورت نقیضگویی، شطحیات، تناقضات، قول محال، غرابتگویی، ایهام و نامعقولگویی در میآید». (استیس، 1361: 281) از این رو زبان عرفان در بطن و ماهیت خود با پارادوکس پیوندی عمیق دارد. پارادوکسمتناقضنما یا پارادوکس[7] برگرفته ازparadoxum در لاتین از واژهی یونانی paradooxon مرکب از para به معنی متناقض یا مقابل و doxa به معنی عقیده و نظر است. (چناری، 1374: 68) لذا مجموعاً به معنای مخالف عقیده و نظر معنی میدهد. در اصطلاح ادبی نیز، پارادوکس، یکی از انواع آشناییزدایی است و از شگردهای برجسته و شگفتی به حساب میآید که با ساختار ناسازوارانهاش بر باورهای عرفی، عقلی، شرعی و... میتازد و ذهن مخاطبش را با شگفتی بزرگی روبه رو میکند. این همسازی نقیضین در همه مسایل بغرنج الهیاتی، خواه و ناخواه به وجود میآید به گونهای که میتوانردپای پارادوکس را در هر جا که کوششی برای تعبیر تجربههای ماورایی صورت بگیرد پیدا کرد. از این رو متونی که تعبیر این تجربهها را در بردارند (نظیر متون دینی و فلسفی) عرصههای واقعی ظهور و بروز پارادوکس خواهند بود. میتوان شواهد ملموسی از پارادوکس را در قرآن ارایه داد. به عنوان مثال در آیة 169 سوره آل عمران آمده است که «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیا عند ربهم یرزقون». در این آیه گفته شده که شهیدان در راه خدا زندهاند. با این گفته، خداوند دو مفهوم متناقض زنده و مرده بودن را در شهیدان حق جمع کرده است. به تعاقب قرآن، تناقض در گفتار و کلام صوفیان ـ که فرقهای دینی و الهیاتی بودهاندـ نیز به کار رفت. این خصیصه هم در زبان جد آنها و هم طنزینههای آنها به کار گرفته شد. در گفتهها و حکایات طنزی عرفا پارادوکس فضایی کارناوالی را ایجاد نمود. بدین گونه که زبان عرفان، در این قبیل گفتهها با قراردادن دو عنصر و شخصیت متفاوت، سرشار از براندازی دگرمفهومی گردید. این فرو ریختن در برابر هر نوع موضعگیری نسبت به اندیشههای ایستا، سلطهطلب و تکگویی است که عارف آن را درک میکند و آن را مخالف با سیر و سلوک سالک میداند، لذا در قالب حکایتی طنزی آن را به زیر میکشد. پارادوکس در هر جا که کوششهای عقلانی برای ارایه و توضیح مطلبی وجود داشته به کار میرود این کوشش عقلانی میتواند هم در معنای خاص کوشش عقلانی که فلسفه است انعکاس یابد (نظیر نظریات زنون، فیلسوف یونان باستان و نیز ابن سینا در کتاب شفا) و هم در عرصهی هنر (مانند مجسمة شیوا در هندوستان که از یک زاویه زن به نظر میرسد و از زاویهای دیگر مرد) و هم در گفتار روزمره و یا گفتههای سیاستمداران. از این رو مشخص میشود که پارادوکس علی رغم آن که منطقاً پذیرفتنی نیست و عقل نمیتواند دو امر ناساز را در مفهومی واحد جمع کند، اما با این حال هم چنان کوششی عقلی و پذیرفتنی به حساب میآید. همین نگاه به تناقض و این که تناقض در هر کوشش عقلانی و معرفتی راه را برای خود میگشاید زمینهساز آن شد که در عرفان نیز جلوهی برجسته و عمیقی بیابد. این موضوع میتواند به خاطر ساختار و بافت خود عرفان باشد که همواره بر اصل بر همزدن اصول و پایهها استوار است. احمد غزالی خود در این باره گفته است: «این جا (در عرفان) حقایق به عکس گردد». (191: 42) شمس تبریزی نیز بر گفتهی او صحه میگذارد و میگوید: «کار ما به عکس همه خلق باشد؛ هرچه ایشان قبول کنند، ما رد کنیم و هر چه ایشان رد کنند ما قبول کنیم». (63:288) از این رو تناقض توانست از همان قرون اولیهی عرفان اسلامی، در گفتار و عمل عرفا رواج یابد. هر چند به قول شفیعی «تصاویر پارادوکسی به معنای دقیق کلمه با سنایی و شعرهای مغانهی او آغاز میشود... اما سرچشمهی تصاویر پارادوکسی و نیز حسآمیزی، خلاقیت عارفان ایرانی است و در صدر آنان بزرگترین شاعر هستی، ابویزید بسطامی است که فرمود: روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم». (شفیعی، 1367: 56) خوانندة ترکیبات ناسازوار عرفا، به هنگام مواجه با این دست عبارات، با گونهای از شگفتی رو به رو میشود چرا که اینها را با منطق ذهن و عقل خود هماهنگ نمییابد. به عنوان مثال، او میداند برگ به معنای زاد و توشه را نمیتوان با مفهوم بیبرگی که به معنی بیتوشهگی است در یک ترکیب واحد جمع کرد و یا روشنی جایی است که خاموشی نیست و بالعکس و مفهومی چون روشنتر از خاموشی پذیرفتنی نیست. اما اتفاقاً عرفا در پی این گفتارها، به دنبال بر همزدن عادتها و رهایی انسان از همین غفلتهای همیشگی و معهود بودهاند و میخواستند نشان دهند که میتوان نگاهی دیگرگونه حتی متفاوت را به دانستهها و قراردادهای ذهنی داشت. گویی عرفاً نه تنها در گفتار و تعلیم خود در پی هوشیاری انسان بودند بلکه حتی در صنایع ادبیای که در کلام خود به کار میبردند همواره در پی آن بودند که تعلیم انسان و رهاکردن او از غفلت ـ که عنصر برجسته این عالم است ـ را یادآور شوند. همچنین پارادوکس علاوه بر وجهة عقلانی و تربیتیاش، وجههی کلامی و ادبی برجستهای هم دارد. چرا که به عقیدهی بعضی از فیلسوفان و زیباییشناسان، زیبایی در شگفتانگیزی نهفته شده است. همچنین صورتگرایان روس بر این باورند که «آنچه زبان خبر را به زبان ادب تبدیل میکند آشناییزدایی و ایجاد غرابت است و به نظر میرسد که متناقض نما بیش از هر شگردی شگفتانگیز و غریب باشد؛ زیرا خلاف عقل، عرف یا عادت به نظر میرسد». (وحیدیان کامیار، 1376: 28) حتی برخی از اندیشمندان در این باره پا را فراتر نهاده و مجموعاً این گفته را اذعان داشتهاند که اصلاً زبان شعر، زبان تناقض است. از آن جمله دیچز گفته است که «تناقض، زبان مناسب و اجتنابناپذیر از برای شعر است... این عالم که حقایق مورد نظر او محتاج بررسی پیراسته از هر تناقض است اما ظاهراً به حقیقتی که شاعر بیان میکند میتوان فقط از طریق تناقض دست یافت. تناقضات از اصل ماهیت زبان شعر ناشی میشود... حتی شاعر به ظاهر ساده گو و صریح و ناگزیر در اثر ماهیت ابزار کار خود به جانب تناقض رانده میشود». ( دیچز،1370: 251) اما پارادوکس چگونه در متون و اشعار عرفانی انعکاس یافته است؟ انواع پارادوکس در شعرهای عرفانیدر تعریف پارادوکس گفتیم صنعتی است که بر پایة همسازی دو سویة ناهمخوان بنا شده است. میتوان برای پارادوکس از جهت نوع دو سویهی آن، چهار قسم قایل شد: ـ پارادوکس زبانی ـ پارادوکس منطقی ـ پارادوکس خیالی ـ پارادوکس روانی «پارادوکس زبانی آن است که در آن یک عنصر زبانی به نقض عنصر زبانی دیگری بپردازد» (فولادی، 1387: 232):
(حافظ، 1368: 52) که در این نمونه «نیست» اول ناقض «نیست» دوم است. پارادوکس منطقی نیز پارادوکسی است که در آن سخن گوینده در حکم یک قضیه فرض شود و «یک بخش از آن قضیه از سوی بخش دیگر آن قضیه منطقاً نقض شود. مانند این که کسی اشتباهاً بگوید: «یک روز شب بود». (همان: 232) پارادوکس خیالی همان آرایة پارادوکس است که از آن در علم بدیع سخن میگوییم و «به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی خالق تصویرهای پارادوکسی است». (همان: 233) مانند:
(حافظ، 1368: 50) پارادوکس روانی، پارادوکسی است که «در آن دو عنصر روانی و عموماً عاطفی متناقض، مانند خواستن و نخواستن با هم گرد میآیند». (همان: 233) مانند: شبلی (رحمه الله علیه) گفت: آن خواهم که نخواهم. (مینوی، 1372: 134) از جهت جنس نیز پارادوکس بر دو قسم است: ـ پاردوکس گفتاری یا قولی ـ پاردوکس کرداری یا فعلی. در متون عرفانی اکثر نمونههایی که از پارادوکس میخوانیم از نوع گفتاری هستند. این نوع پارادوکس، هر دو سویهاش درون سخن وجود دارد. (فولادی، 1387: 238) مانند: ای بسا که به ما نزدیک است و از ما دور است. (عطار، 1322: ج1 : 171) اما پارادوکس کرداری، یک سویهاش در درون سخن وجود دارد و سویه دیگر آن بیرون سخن. (فولادی، 1387: 239-238) در حکایات طنزی عرفانی آنچه که مشهود است انواع پارادوکس نیست بلکه جنسهای مختلف پارادوکس که جنس گفتاری و کرداری است. علت این است که این پارادوکسها، در محمل یک حکایت مطرح میشوند نه در قالب یک بیت از قالبی هنری نظیر قصیده و غزل (طنزهای عرفانی غالباً به شکل حکایت و در قالب مثنوی آمدهاند) همچنین این قبیل طنزها، قضیهای منطقی یا زبانی نیستند بلکه حامل یک حکایت اند که با وجود شخصیتهای و یا رفتارهای متناقض شخصیتهایش، زمینهای طنزی را ایجاد میکند. در مجموع میتوان پارادوکسهای موجود در حکایات طنزی عرفانی را در چهار موقعیت بررسی کرد که شامل موارد زیر هستند: موقعیت اول: در طنزهای عرفانی آنچه که گاه در ظاهر حکایت به نظر میرسد وجود شخصیتهای متضاد و متناقض است. مثلاً رادمرد در برابر غافل (حدیقه الحقیقه سنایی: 34) پادشاه و دیوانه (مصیبتنامة عطار: 208) نحوی و کشتیبان (که میتواند تقابل نمایندگان علوم تجربی و مدرسی باشد) (مثنوی مولانا: 112) روستایی و شهری (همان: 297) و... در این قبیل حکایات دو شخصیت متفاوت در یک موقعیت واحد متضاد گرد هم میآیند. اینها شخصیتهایی هستند که جمع آوردن آنها در یک موقعیت واحد از همان لحظة اول، ذهن مخاطب و خوانندهی طنز را با تعجب روبه رو میکند و ناسازواریشان را به خوبی القا میکند. انتخاب این قبیل شخصیتها، از همان ابتدای حکایت به خواننده نوید موضوع و نتیجهای متفاوت را میدهد، لذا ذهن مخاطب که از همان آغاز با هنجارشکنی متفاوتی رو به رو شده جلب میشود و حکایت را با دقت نظر بیشتری دنبال میکند. موقعیت دوم: از دیگر شگردهای متناقضی که در طنزهای عرفانی به کار برده میشود این است که گاه در حکایات طنزی از شخصیتی استفاده میشود که از ضعف یا مشکلی رنج میبرد سپس همین شخص موظف به انجامدادن عملی میشود که عملاً از عهدهی آن برنمیآید همین وظیفة محول شده گونهای تناقض را ایجاد میکند. مثلاً حکایت احول و استاد که در آن استاد شاگرد احولش را موظف به آوردن یک کوزه میکند. این موضوع به خودی خود متناقض است و تناقض آن از آنجا نشات میگیرد که یک فرد دوبین، چگونه میتواند یک چیز را ببیند و انجام دهندهی درست درخواست متقاضی باشد؟ شاهد مثال دیگر مربوط به داستانی است که در مثنوی مولانا آمده است و در آن کری به عیادت بیماری میرود. قابل ذکر است که آنچه که در عیادت انجام میشود صرفاً دیدار نیست بلکه اصل آن بر پایة دلجوییهایی است که از بیمار انجام میشود و اتفاقاً خلق فضای طنزی در همین جا رقم میخورد. این که به خودی خود کری به دیدار فردی برود مشکلی ندارد ولی این که بخواهد با او به گفتگو بنشیند و مقتضای حال بیمار را درک نکند و به صرف خیالات واهی و شخصی خود جواب را پیش بینی کند ایجادکنندة موقعیتی خندهآور است، لذا اینجاست که مخاطب از به وجود آمدن دو موقعیت متناقض رفتن ناشنوا به عیادت بیمار و دلجویی از او و شنیدنهای اشتباه، فضایی طنزی را ایجاد میکند. موقعیت سوم: گاه نیز خلق فضای طنزی ناشی از ضعف و کاستیهای بدنی و ذهنی نیست بلکه شخصیتهای اثر به لحاظ موقعیتهای قومیتی و فرهنگی با یکدیگر متضاد هستند و همین موقعیتهای متضاد گفتار و عمل متضاد و به خصوصی را برای هر یک از آنها رقم میزند. از این رو با دیدن گفتار و رفتار آنها ظاهراً عملکرد و گفتار کاملاً طبیعی است اما همین عملکرد در مقایسه با دیگر افراد همطیف متناقض و خندهآور به نظر میرسد. مانند داستان آن چهار فرد فارس، عرب، ترک و رومی که هریک با درهمی که داشتند میخواستند انگور بخرند وچون هر یک اسم انگور را از زبان خود میگفت دیگری به مخالفت با آن برمیخواست در نتیجه به نزاع با یکدیگر افتادند. موقعیت چهارم: از دیگر موقعیتهای طنزی موجود در حکایات طنزی عرفانی، غافلگیری رفتاری است. در این موقعیت، مخاطب با توجه به شباهت موقعیت با اموری مشابه، یک نتیجهگیری مشخص را در ذهن خود حدس میزند غافل از آن که شخصیت حکایت عمل دیگری را انجام میدهد. مثلاً در مثنوی مولانا در داستان «قصة آن دباغ که در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد (ص470) مخاطب به هیچ وجه گمان نمیکند دباغ بیهوش شده قرار باشد با بوی سرگین به هوش بیاید، اما اتفاقاً او این گونه هوش خود را باز مییابد همچنین در حکایت «آن سه مسافر مسلمان، ترسا و جهود (838)» نیز شخصیت مسلمان گفته و عملکردی را ارئه میدهد که هم آن دو و هم مخاطب را مبهوت میکند و یا در حکایت «یکی ترجای تاجر بود پرسیم» از الهی نامة عطار(ص170) مرد ترسا بعد از مردن پسرش از مسیحیت خارج میشود و به اسلام میگرود چون بر این باور است که خدا طبق دیدگاه اسلام فرزندی ندارد و اگر فرزندی را بکشد از درد بیفرزندی خبر ندارد که این کار را انجام میدهد اما در مسیحیت خدا فرزند دارد و فرزندکشی دیگران را میکند. میتوان غافلگیری گفتاری را نیز از زمره موقعیتهای متناقض به حساب آورد چرا که مخاطب بر اساس ادراک و خود یک گفتار منطقی هماهنگ با موقعیت پیش آمده را حدس میزند غافل از این که شخصیت حکایت چیز دیگری را میگوید مانند گفتة غافلگیر کننده طوطی در داستان طوطی و بقال مثنوی که آن قلندر را هم چون خود دید.
نتیجهاز مجموعة تعاریفی که از طنز ارایه شد این نتیجه به صورت خلاصه به دست میآید که طنز اجتماع دو امر متناقض و ضد هم است. این مقوله با زبان عرفان که زبانی است رمزگونه و تجربههای آن جهانی را با زبان این جهانی مطرح میکند و لذا به ظاهر متناقض به نظر میرسد همخوانی دارد. همین شباهت منطقی و نیز فایدة تعلمی که در هم در طنز و هم در عرفان مشود است باعث شده است که طنز با همان ویژگی متناقضش در عرفان راه یابد. تناقضاتی که در قالب طنز در حکایات عرفانی مطرح میشود طی چهار موقعیت نمود مییابند. طی موقعیت اول، طنزهای عرفانی گاه در سایهی وجود شخصیتهای متضاد و متناقض است. درموقعیت دوم از شخصیتی استفاده میشود که از ضعف یا مشکلی رنج میبرد سپس همین شخص موظف به انجام دادن عملی میشود که عملاً از عهدة آن برنمیآید و همان وظیفة محول شده گونهای تناقض را ایجاد میکند. در موقعیت سوم، خلق فضای طنزی ناشی از وجود شخصیتهایی است که به لحاظ موقعیتهای قومیتی و فرهنگی با یکدیگر متضاد هستند و همین موقعیتهای متضاد گفتار و عمل متضاد و به خصوصی را برای هر یک از آنها رقم میزند. در موقعیت چهارم خلق فضای طنزی طی غافلگیری رفتاری و کلامی است. در این موقعیت، مخاطب با توجه به شباهت موقعیت با اموری مشابه، یک نتیجهگیری مشخص را در ذهن خود حدس میزند غافل از آن که شخصیت حکایت عمل و گفتار دیگری را نشان میدهد.
| |||||||
مراجع | |||||||
منابع و مآخذ1ـ قرآن کریم 2ـ اخوت، احمد. نشانهشناسی مطایبه. اصفهان: نشر فردا، چاپ اول، 1371. 3ـ استیس، و. ت. عرفان و فلسفه. ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، تهران: انتشارات سروش، 1361. 4ـ انصاری، خواجه عبدالله. طبقت الصوفیه. مقابله و تصحیح دکتر محمد سرور مولایی، بی چا، تهران: انتشارات توس، 1362. 5ـ چناری، عبدالامیر، «مقالة متناقضنمایی در ادبیات فارسی»، مجلة کیان، چاپ بیست و یکم، شماره 27، 1374. 6ـ حافظ، خواجه شمسالدین محمد. دیوان حافظ. تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: انتشارات جاویدان، 1368. 7ـ دهخدا، علیاکبر. لغتنامه دهخدا. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1368. 8ـ دیچز، دیوید. شیوههای نقد ادبی. ترجمة محمدتقی صدقیانی و غلامحسین یوسفی، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی، 1370. 9ـ سنایی، ابوالمجد مجدود بن آدم. حدیقه الحقیقه. با تصحیح محمد روشن، تهران: انتشارات نگاه، 1387. 10ـ شادروی منش، محمد. مقاله خنده. بنیاد طنز و کمدی، فصلنامة هنر، 1380. 11ـ شفیعیکدکنی، محمدرضا. طنز حافظ. مجلة حافظ، شماره 19، 1384. 12ـ ــــــــــــــــــــــــ . شاعر آیینهها ( بررسی سبک هندی و شعر بیدل). چاپ دوم، تهران: انتشارات آگاه، 1367. 13ـ عطار، فریدالدین. تذکره الاولیا به سعی و اهتمام رینولد نیکلسون. بیچا، لیدن، مطبعه بریل، 1322. 14ـ ـــــــــــــ . مصیبتنامه. تصحیح محمدرضا شفیعیکدکنی، چاپ اول، تهران: انتشارات سخن، 1386. 15ـ غزالی، اماممحمد. احیاء العلوم. ترجمه مویدالدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیوجم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1351. 16ـ فرشیدورد، خسرو. درباره ادبیات و نقد ادبی. تهران: امیرکبیر، 1363. 17ـ فولادی، علیرضا. طنز در زبان عرفان. تهران: نشر سخن، 1385. 18ـ مولوی، جلال الدین محمد. مثنوی معنوی. تصحیح رینولد نیکلسون، تهران: اندیشة معاصر، 1386. 19ـ مینوی، مجتبی. (احوال و اقوال شیخ ابوالحسن خرقانی؛ اهل تصوف دربارة او به ضمیمة منتخب نورالعلم منقول از نسخهی خطی لندن. تهران: انتشارات طهوری، چ پنجم، 13729. 20ـ وحیدیان کامیار، تقی «مقالة متناقضنما در ادبیات»، نشریة دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، سال بیست و هشتم شماره 3 و4، 1376. | |||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,786 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 547 |