تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,204 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,877 |
عملکرد بنیادگرایی اسلامی در برابر جهان غرب | ||
فصلنامه تخصصی علوم سیاسی | ||
مقاله 4، دوره 12، شماره 36، آبان 1395، صفحه 99-123 اصل مقاله (682.36 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
جمیل حسنپور* 1؛ محمد قنبری2 | ||
1استادیار و عضو هیات علمی گروه حقوق، واحد شهریار، دانشگاه آزاد اسلامی، ایران، شهریار | ||
2عضو هیات علمی دانشگاه علوم انتظامی امین | ||
چکیده | ||
در حالی که در دوره جنگ سرد، نظام سرمایهداری و ایالات متحده به منظور اعمال قدرت و نفوذ خود در سطح جهانی همیشه نظام کمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان دشمن ایدئولوژیکی، سیاسی، نظامی و اقتصادی در برابر خود میدیدند، اما با فروپاشی نظام کمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی و ضعف این کشور به عنوان یک رقیب دیرینه اما در عین حال هویتساز، باعث گردید که پس از پایان دوره جنگ سرد، ایالات متحده به جهت خلاء ایجاد شده به دنبال رقیبی هویتساز باشد. لذا نظریهپردازان آمریکایی برای ایجاد یک رقیب و دشمن ایدئولوژیک مباحثی همچون جنگ تمدنها و جنگهای صلیبی را مطرح نمودند. و با توجه به شکلگیری ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران طرح چنین مباحثی را تسریع نمود. اما بنیادگرایی اسلامی چه به عنوان پروسه و یا پروژه، به دلایلی همچون عدم برخورداری از پتانسیل هویتسازی،عدم همگرایی و اتحاد در بین جوامع اسلامی و فقدان توانمندیهای لازم سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی نمیتواند به عنوان یک منبع قدرت ایدئولوژیک و هویتساز همچون ایدئولوژی کمونیسم در برابر ایدئولوژی سرمایهداری و جهان غرب موفق باشد. | ||
کلیدواژهها | ||
بنیادگرایی اسلامی؛ ایدئولوژی؛ پایان تاریخ؛ نظام دو قطبی؛ پساجنگ سرد؛ هویت | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه در حالی که قرن بیستم را میتوان به واقع «عصر ایدئولوژیها» دانست، اما اصولا در این قرن ایدئولوژیهایی که امور بینالمللی را تکان دادهاند شاید، تعداد کمی سزاوار عنوان ایدئولوژی را دارشته باشند. و شاید بتوان تنها از سه ایدئولوژی یاد نمود که دارای این ویژگی بودهاند. یکی، ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم که موثرترین شکل آن را درشوروی و نحوه بینش رهبران آن کشور میتوان دید. و دوم، جهان بینی هیتلردرقالب فاشیسم و نازیسم .وسوم بنیادگرایی مذهبی، بخصوص از آن جهت که اسلامگرایی توان تکان دادن امور بینالملل را دارد. بدون قطع افول کمونیسم و فروپاشی شوروی نه تنها موجب نوعی خلاء قدرت در نظام بینالملل گردید، بلکه به ایجاد یک خلا، هویتی منجر شد. به طوری که غرب و ایالات متحده آمریکا دیگردر مقابل خود شاهد یک رقیب صاحب هویت نبودند. لذا به نظر میرسد که غرب و ایالات متحده برای تداوم سلطه خود نیاز به یک رقیب دارای هویت بودند. لذا با وقوع انقلاب اسلامی ایران و پس از آن برخی تحرکات در بین کشورهای اسلامی، بنیادگرایی دینی به ویژه بنیادگرایی اسلامی میتوانست به عنوان بهترین وزنهای ایدئولوژیک در برابر لیبرالیسم غرب مطرح گردد. بازگشت به آموزهها وتعالیم مذهبی پدیدهای است که در دو الی سه دهه آخر قرن بیستم به عنوان پدیدهای جدید نه تنها در بین مسلمانان بلکه در بین مسیحیان و یهودیان مورد توجه قرار گرفته است. اما بر اساس مفروضه این پژوهش، در پایان قرن بیستم ایدئولوژیها با یک سلسله چالش های نگران کننده روبهرو شدهاند، هر چند که در دوره پس از جنگ سرد ایدئولوژیها و جریاناتی ایدئولوژی محور مانند بنیادگرایی شیعی و سنی و شاخه های منشعب از آن خود را مطرح نمودهاند، اما این ایدئولوژیها و جریانات فاقد کارایی لازم بودهاند. اما اینکه چرا ایدئولوژی و جریانات ایدئولوژیک محور فاقد توانمندیهای لازم میباشد؟ میتوان مهمترین علل آن را در موارد ذیل بر شمرد. اولا، بنیادگرایی اسلامی نتوانسته است به مانند ایدئولوژیهای قرن بیستم همچون کمونیسم و مارکسیسم چینی از یکپارچگی و انسجام لازم ایدئولوژیک و از چارچوبهای هویتساز برخوردار باشد. و ثانیا اگر هم بتوان آنها را در چارچوب یک ایدئولوژی تعریف نمود، فاقد قدرت و توان کافی نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی لازم برای پیشبرد اهداف خود میباشند.
1. مبانی نظری در حالی که دولتها در دوره جنگ سرد بر اساس قواعد حاکم بر نظام دو قطبی به ایفای نقش می پرداختند، اما پس از فروپاشی نظام دو قطبی بدون تردید دولتها میبایستی بر اساس قواعد جدید به انتخاب نوع بازیگری خود مبادرت نمایند. لذا در خصوص نقش ایدئولوژیها در دو نظام جنگ سرد و پس از جنگ سرد میبایستی گفت، به گونهای که در دوره جنگ سرد این ایدئولوژیهای منتسب به غرب و شرق بودند که بواسطه برخورداری ازتوانمندی های نظامی، اقتصادی و سیاسی مبادرت به هویتسازی میکردند. به عبارتی دولتها در پناه ایدئولوژیک بودن نظام بینالملل به تعریف وتفکیک «دوست و دشمن» مبادرت می نمودند و ایدئولوژیهای مذهبی وتعارضات موجود بین آنها مانند جنگ هند و پاکستان و یا اعراب واسراییل بیشتر تحت الشعاع تنازعات سیاسی جهان کمونیسم و کاپیتالیسم قرار گرفته بود و فرصت چندانی برای عرض اندام آن مهیا نگردید. در نظام دو قطبی اندیشههای دینی و مذهبی قادر به هویتسازی نبودهاند. هر چند که در مبارزه میان اسلام و ملیگرایی پوپولیستی، ایالات متحده در کنار اسلام قرار گرفت، اما این امر نه به جهت عوامل تاریخی یا فرهنگی، بلکه ملاحظات جنگ سرد ومحاسبات راهبردی عامل تاثیرگذاردر اتخاذ این سیاست ازجانب ایالات متحده امریکا بودند.به گونهای که تا قبل از وقوع انقلاب اسلامی و سقوط شوروی، جریانها وجنبشهای اسلامی نه تنها برای غرب و ایالات متحده آمریکا خطرآفرین نبودند، بلکه درعرصه بازیهای بینالمللی به عنوان ابزارو اهرمهایی برضد کمونیسم و بعضا ناسیونالیسم به کار گرفته میشدند. به طوری که «ایالات متحده آمریکا درجریان اشغال افغانستان از سوی شوروی سه میلیارد دلار به مسلمانان افغان کمک کرد تا در برابر نفوذ کمونیسم بایستند.»(نظرآهاری، 1375 : 484 ) اما با فروپاشی شوروی و کمونیسم و فرو ریختن پایه های نظام دو قطبی شرایط به گونهای دیگر تغیر کرد. چرا که این فروپاشی منجر به تغیرات اساسی در نظام بینالملل گردید. به گونهای که میتوان گفت فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تنها اضمحلال یک کشوریا دولت نبود، بلکه فروپاشی یک نظام بزرگتر یعنی نظام بینالمللی و تغییر در موازنه قدرت از دو قطبی به تک قطبی یا به نظر برخی صاحب نظران چندقطبی را در برداشت. در نتیجه با فروپاشی نظام دو قطبی شاهد تغییراتی جدید ژئوپلتیکی و تغییر منازعات از بعد ایدئولوژیکی به اشکال منازعه در قالب مبارزه با تروریسم و مداخلات بشردوستانه را شاهد هستیم. ازسویی دیگر پس از پایان جنگ سرد، مولفه های اقتصادی نقش جدیتری در تعاملات و حتی افزایش همکاریهای بین بازیگران رسمی و غیررسمی ایجاد نمود، چرا که فرایند جهانی شدن با گسترش دامنه جهانشمول سرمایهداری و تشدید اقتصاد بازار موجب تضعیف اهمیت اندیشه ها ومکاتب سیاسی و ایدئولوژیکی گردید. هر چند که پس از جنگ سرد به زعم بسیاری از صاحب نظران عوامل فرهنگی تاثیر فزایندهای بر روابط بینالملل گذاشته است، اما درگیریهای ایدئولوژیکی به نظر میرسد ازعمق کمتری نسبت به گذشته برخوردار باشد. به گونهای که «با پایان نظام دو قطبی، رقابت ایدئولوژیک جای خود را به رقابت ژئواکونومیک داد.»(ازغندی، 1381: 9) با تحول نظام بینالملل نوع تاثیرگذاری ایدئولوژی بر سیاست خارجی کشورها هم متحول شده است و دیگر اصولی همچون مارکسیسم و لیبرالیسم به طور مطلق نمیتوانند رفتار خارجی کشورها را تعیین نمایند. جهانی شدن برخوردهای ایدئولوژیکی را درسطوح منطقه ای و بینالمللی را کاهش داده و نگرش کشورها به منافع ملی و راههای دسترسی به آن تغییر کرده است. به علاوه در دوره پس از جنگ سرد و در عصرجهانی شدن ایدئولوژی قابلیت هویتسازی خود را از دست داده است و به نظر میرسد افزایش وابستگی متقابل منجر به این امر شده که دولتها به جای پیروی بی چون وچرا از اصول ایدئولوژیک در سیاست خارجی، به دنبال حاکمیت دسته جمعی و حکومت جهانی باشند. پایان جنگ سرد و کاهش اقتدار دولت- ملت و در نتیجه کاهش اهمیت قدرت نظامی و تضعیف قدرت ناسیونالیسم، کاهش رو به فزاینده تعارضات ایدئولوژیکی و گسترش جامعه مدنی جهانی، و تحول در ماهیت امنیت به عنوان نتایج حاصل ازعصر جهانی شدن میباشند که زمینه همکاریهای بینالمللی را بیش ازپیش فراهم نموده است. زیرا که «جهانی شدن فرایندی اجتماعی است که درآن قید وبندهای جغرافیایی که برروابط اجتماعی و فرهنگی سایه افکنده است از بین میرود و مردم به طور فزایندهای ازکاهش این قید وبندها آگاه میشوند.»(واترز، 1379: 12)سیاست در عصر جهانی شدن مبانی فلسفی و ایدئولوژیک خود را از کف داده و بیشتر تبدیل به امری جامعه شناختی شده است.(شاکری. 1381: 102) حتی در دوره جهانی شدن اتحاد و ائتلاف های نظامی دو جانبهای نیز که در دوره جنگ سرد منجربه بیثباتی منطقهای میگردید زیرسئوال رفته و جای آن را اتحادها و ائتلافهای چندجانبه گرفتهاند. لذا در عصر جهانی شدن تعارضات لزوما با هویت همراه نیستند به گونهای که هویت در خودش تعریف میشود.(قوام، 1382: 43) یکی از نظریات موثری که تلاش میکند دو دوره جنگ سرد و پساجنگ سرد را از هم بازشناسد، نظریه پایان تاریخ است و موثرترین بیان در خصوص «پایان ایدئولوژی» توسط «دانیل بل» مطرح شد. بر اساس نظر وی، پس از پایان جنگ جهانی دوم، فاشیسم و کمونیسم به مانند سرمایهداری آن جاذبه رقابتی را به عنوان ایدئولوژی را نداشتند. همچنین نظر فوکویاما از «پایان تاریخ» این بود که عمر تاریخ عقاید و ایدئولوژیها به پایان رسیده است و در سراسر جهان یک اجماع کلی در خصوص پذیرش نظامهای دموکراسی، لیبرالیستی و اقتصاد بازار بوجود آمده است. به عقیده وی در پایان تاریخ و در جهان مبتنی بر نظام های دموکراتیک منازعات روبه کاهش و پایان میرود هر چند که فوکویاما معتقد است که در پایان تاریخ و در جهان مبتنی برنظام دموکراتیک تنازعات روبه کاهش و پایان می گذارد اما در جوامع حاشیه [جهان سوم] احتمال تداوم جنگها هنوز وجود دارد. بر اساس عقیده برخی صاحب نظرانپایان ایدئولوژیها،دیگر ایدئولوژیها با دنیای جدید تناسبی نداشته و نقش خود را بیش از پیش از دست داده و تبدیل به مقوله زایدی گردیده است. (البته اندیشه پایان ایدئولوژی برای تمام جوامع بشری به طور یکسان نمیباشد، لذا جهان سوم و کشورهای غیر صنعتی همچنان برای مدتها تا رسیدن به وضع مشابه با جوامع غربی، شاهد رشد و شکوفایی ایدئولوژیها خواهند بود.) البته بر اساس نظر نولیبرال ها، تغییرات فرهنگی در جوامع اسلامی مستلزم زمان و فرایند ملتسازی است که بالطبع امری آرام و تدریجی خواهد بود. در این فرایند به تدریج از طریق تغییر ذائقه ها، هنجارها و ارزشها، آمال و آرمانها با افزایش تعامل، ارتباط و درهم تنیدگی و به کار گیری ابزار قدرت نرم افزاری، سنتها و ارزشهای مانده از گذشته درمیان جوامع اسلامی (آنها) به ارزشها و معیارهای لیبرال دموکراسی (ما) تغییر مییابند. (حسینی 1383: 118). اما «ترنس بال» و «ریچارد دگر» در انتقاد از نظریه پایان تاریخ معتقدند که به چهار دلیل میتوان گفت که ایدئولوژی نمیتواند پایان پذیرد و از بین نخواهد رفت:نخست اینکه، بحث پایان ایدئولوژی قبلا در دهه 50 و 60 میلادی از جانب پژوهشگران مطرح شده اما با شکست روبهرو شده است. همچنانکه دانیل بل در سال 1960 گفته بود «امروز در جهان غرب در بین اندیشمندان نوعی همنوایی درباره مسائل سیاسی وجود دارد: پذیرش دولت رفاه، خواستنی بودن قدرت غیر متمرکز، نظامی از اقتصاد مختلط ونظام چند حزبی (گثرتگرایی سیاسی). به این معنا عصر ایدئولوژی هم به پایان رسیده است.» دوم آنکه پس از سقوط مارکسیسم- لنینیسم اختلافات باقیمانده به آن اندازه است که تا مدتها ستیز ایدئولوژیک را زنده نگه دارد. هر چند که شاید این ستیز نسبت به گذشته از شدت کمتری برخوردار باشد. سوم اینکه آن گونه که «دانیل بل» ودیگران پیش بینی کردهاند، پایان ایدئولوژی نیست بلکه با پیروزی یک ایدئولوژی خاصی که لیبرالیسم مورد نظر فوکویاما میباشد، روبهرو هستیم. به عبارتی با ستیز ایدئولوژیک روبهرو هستیم اما خود ایدئولوژی از بین نمیرود. چهارم آنکه بحرانها تا مدتها با ما خواهند بود. بحرانهایی مانند مسائل زیست محیطی و بحران انرژی واکنشهای سیاسی را اقتضاء میکند و این واکنش به احتمال زیاد ایدئولوژیکی خواهد بود.( بال و دگر، 1386: 411-413)
2. عملکرد بنیادگرایی دینی در دوران پساجنگ سرد شاید یکی از ضعفهای نظریه پایان تاریخ فوکویاما این باشد که پس از طرح این نظریه، جهان شاهد شکلگیری و گسترش نیروهای ایدئولوژیکی توانمند و موثری بوده است. و بدون تردید ایدئولوژیهای اسلامی از مهمترین رقبای ایدئولوژیکی مکاتب لیبرالیستی میباشد. از نظر برخی استراتژیستهای غربی همانند لوتواک و تیلور، روابط مستقل میان جهان اسلام و غرب، مبتنی بر کشمکش خواهد بود. لوتواک معتقد است که جهان اسلام، حوزه تندروی و نظامی گری است و ممکن است همسایگانش را مورد هجوم قرار دهد، منازعه میان جهان غربو جهان اسلام، جایگزین منازعه اتحاد شوروی و جهان غرب خواهد شد، بویژه آنکه اغلب کشورهای اسلامی با نفوذ فرهنگی غرب مخالفند و حتی تعدادی از آنها شدیدا تندرو هستند. (الموصللی، 1378: 32) و میتوان از بنیادگرایی اسلامی به عنوان وزنهای ایدئولوژیک در برابر لیبرالیسم غرب از یاد نمود، چرا که بازگشت به آموزهها وتعالیم مذهبی به ویژه آموزههای اسلامی پدیدهای است که در دو الی سه دهه آخر قرن بیستم به عنوان پدیدهای جدید مورد توجه قرار گرفته است.« ریچارد نیکسون پیشتر در کتاب «فراتر از صلح» گفته بود که مذهب قرنها محرک انسانها بوده و توانسته قلوب پیروان خویش را تسخیر کند، درحالی که دولت از انجام این کار عاجز است.»(نظرآهاری، 1375: 480) اندیشمندانی که بر این باور هستند که بنیادگرایی دینی را میبایست به مثابه یک ایدئولوژی به شمار آورد، عقایدشان براین باوراستواراست که دین پیوندی ناگسستنی با قانون و سیاست دارد و بازتاب آن درتلاش هایی است که در جهت تجدید حیات و بازسازی کامل جامعه است. لذا «تمایز بنیادگرایی [از سایر ایدئولوژیها] در این است که عقاید دینی را نه به عنوان یک وسیله دفاع یا شاخ و برگ دادن به آیین های سیاسی، که به مثابه ماده اصلی خود تفکر سیاسی میداند.»(هیوود، 1386: 501) لذا بر اساس بنیادگرایی، عوامل سیاسی و مذهبی اسلام در وضعیت در حال تجدید میباشد. این حیات ابتداء در عمق و جدان آغاز گردیده و سپس در زندگی مردم و نظریات و دکترینها آشکار گردید. بنابراین اسلام یک وضعیت مداوم از تغییرات و پیشرفت مسلمانان متعهد به انجام یک انقلاب مداوم برای تغییر شرایط میباشد.(Jabbour, 1994: 81-82) «توین بی» در کتاب «تمدن در بوته آزمایش» در خصوص تعارض دو تمدن اسلام و غرب پیشتر گفته بود « پان اسلامیزم خوابیده است. با این حال ما باید این امکان که اگر پرولتاریای جهان غربی بر ضد سلطه غرب به شورش برخیزد و خواستار یک رهبری ضد غربی شود، این خفته بیدار خواهد شد. بانگ این شورش ممکن است در برانگیختن روح نظام اسلامی، حتی اگر این روح به قدر خفتگان در خواب بوده باشد، اثری روحی محاسبه ناپذیری داشته باشد. زیرا ممکن است پژواکهای یک عصر قهرمانی را منعکس نماید.» (مهاجرانی، 1377: 3) به هر جهت با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اندیشه و ایدئولوژی کمونیسم با زمینه هایی که از قبل فراهم شده بود، ظهور اسلام سیاسی و بنیادگرایی مذهبی به عنوان هویت جدید و منبعی هویتساز پا به عرصه معادلات جهانی گذاشت. گراهام فولر و یان لسر در کتاب احساس محاصره در خصوص کشورهایی که بیشترین زمینه را برای ظهور قدرت اسلامگرایی دارند کشورهایی میدانند که ازشرایط زیر برخوردار باشند: «نخست، کشورهایی که از رشد جمعیت بالایی داشته، پاسخگوی نیازهای جوامع بزرگ شهری خود نیستند. دوم، کشورهایی که شرایط عمومی زندگی شهروندان آنها به علت وجود فساد فراگیردر سطح پایینی است. سوم، کشورهایی که دولتهای آنها اکثر عناصر جناح سیاسی مخالف را حذف کرده و در نتیجه، اسلام گرایان هیچ رقیبی ندارند. چهارم، کشورهایی که دولتهایآنها حداکثر توان خود را برای درهم شکستن قدرت اسلام گرایان به کار برده و در نتیجه، به تضادها دامن زده، مشکل را هر چه پیش تر تشدید کردهاند. پنجم، کشورهایی که در آنها اسلام گرایان در نزد افکار عمومی به تنها جناح مخالف مشروع تبدیل شدهاند.» (فولر و لسر. 1384: 301 ) اما در خصوص علل رشد اسلامگرایی در سه دهه آخر قرن بیستم میتوان مواردی چند را در نظر گرفت که عبارتند از: اول، ناکامی رهیافتهای پوزیویستی و ناکامی علوم وتکنولوژی در پاسخگویی به نیازهای جامعه بشری. دوم، شکست اعراب در جنگ 1973 با اسراییل موجب توجه به جریانات اسلامگرایی که در جهت نوعی پاسخ بهحقارتهای ناشی از شکست در جنگ مذکور بود. سوم، وقوع انقلاب اسلامی در ایران و افزایش انگیزه در بین جریانات، جوامع وگروههای اسلامی و چهارم، افول کمونیسم و سقوط شوروی. شکست اعراب در جنگ 1967 و 1973 به عقاید سوسیالیسم حاکم در کشورهای عربی ضربه محکمی وارد نمود و فضای مناسبی را برای رشد بنیادگرایی اسلامی فراهم ساخت که خلاء ناشی از ناتوانی سوسیالیسم را برای ادامه مبارزات خود پر نماید. از سویی دیگر وقوع انقلاب اسلامی ایران، مقاومت فلسطینیان در برابر اسراییل و مقاومت مجاهدان افغان در برابر نیروهای مهاجم شوروی بیش از پیش باعث شدند که بر اسلام و گروههای اسلامی به عنوان یک عامل تاثیر گذار بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. در الجزایر پیروزی جبهه نجات اسلامی که 55 درصد آرای انتخاباتی را بدست آورد یک پیروزی برای اسلامگرایان در صحنه نظام منطقهای و حتی بینالمللی محسوب میگردید. در تونس در 1989 حزب اسلامی «النهضه» بوجود آمد. هر چند که دولت اجازه نداد که لفظ اسلام به آن اضافه شود. اما در مصر الازهر به عنوان یک نهاد مذهبی نتوانست نقش جدی وموثری در تجدید حیات جنبش اسلامی ایفا نماید.اما درکشورهای آسیای شرقی همچون اندونزی، مالزی و برونیی هر چند اسلام در زمینه های غیرسیاسی نظیر مسائل آموزشی، جمع آوری کمکهای خیریه و خمس و زکات و افزایش تعداد نمایندگان مسلمان درمجلس موفق بوده است اما درسطح مبارزات سیاسی چندان موفق نبودهاند. در نهایت اینکه با وقوع انقلاب اسلامی رابطه فرهنگ، سیاست و اقتصاد دستخوش یک دگرگونی شد. پس از دهههای 80 و 90 میلادی موضوع جهانی شدن اسلام که این فکر برخاسته از انقلاب اسلامی ایران بود، موجب تعامل تعارض گونهای با فرهنگ غرب گردید. بیداری نهضتهای اسلامی باعث گردید که سیاستمداران نئولیبرال و نومحافظه کار غربی بویژه نومحافظه کاران آمریکایی به این مساله معطوف گردد که اصولا اسلام و فرهنگ بومی مردم مسلمان به عنوان مانعی اساسی دربرابر سیاستهای هژمونیستی آنها محسوب میگردد.همچنیناضمحلال کمونیسم و شکست ایدئولوژیهای منتسب به آن وعدم پاسخگویی آنان به نیازهای جامعه بشری،فرصت مناسبی برای گسترش ایدئولوژیهای اسلامی فراهم گردید. شکست سوسیسالیسم باعث برجسته شدن بنیادگرایی دینی به عنوان ایدئولوژی سیاسی دراواخر سده بیستم گردید،چرا که باتوجه به شکست سوسیالیسم دربرآورده ساختن آمال اجتماعی واقتصادی توده های مردم،بنیادگرایی دینی با طرح مسائل عدالت خواهی و ظلمستیزی و طرح حمایت ازاقشاروطبقات فقیرومحروم جوامع انسانی توانست جای ایدئولوژیهای مبتنی برسوسیالیسم را بگیرد. هرچند که نباید در رشد اسلام گرایی از ناکامی رهیافتهای پوزیویستی و بیاعتمادی به پیشرفت علوم و تکنولوژی در دهه 1960 غافل بود. امروزه دین در قالب بنیادگرایی به مهم ترین منبع هویتسازی در جهان تبدیل شده است. بنیادگرایان وضع موجود را نامطلوب دانسته و تصویری ناپسند از آن دارند. آنها با انتقاد از اوضاع فرهنگی جهان سعی بر جبههگیری و مخالفت با آن را دارند و سعی به چالش کشیدن تجددگرایی و ارزشهای حاکم بر آن را دارند. بر اساس ایدئولوژیهای بنیادگرایانه اسلامی اولین گام، مبارزه و جهاد علیه فرهنگ فاسد بیگانه است و پس از پاکسازی جهان اسلام از وجود فرهنگ غرب آنگاه نوبت اصلاح سرزمینهای غیراسلامی میباشد و این اسلام است که به تمامی انسانها یک هویت واحد میبخشد. بنیادگرایی دینی به دنبال شکلی ازهویت است و بدون تردید آنان به دنبال «دگر» دشمن و خطرآفرین میباشد. چرا که بر اساس وجود یک «دگر» تهدیدآمیز است که میتوان به یک احساس هویت جمعی تقویت شده و مخالفتجو رسید. همچنین از آنجا که جهان بینی بنیادگرایی دینی به تفکیک دنیای شر و خیر، نور و ظلمت معتقد است. لذا اقدام خود را به عنوان اراده خداوند میدانند که میبایست درجهت حذف مظاهر بدی، فساد و شراقدام شود. و از آنجا که بنیادگرایان به یک سری ارزشها و هنجارهای ثابت معتقد هستند که از جانب خداوند مقرر و وضع شده، لذا در جهت حفظ، گسترش ارزشها و عقایدشان، جنگهای خود را در قالب جنگ های مشروع تعریف و تبیین می نمایند. شاید یکی از علل برخورداری ازماهیت جزم گرایانهاین باشد که در بیشتر موارد از نص کتابهای مقدس سرچشمه گرفته است. تقریبا تمامی اسلام گرایان به استثنای اندکیبه روشهای اصلاح گرایانه نمی اندیشند و معتقدند که دین خدا تحریف شده است و وظیفه برپایی و حاکمیت دوبارهآن بر دوش شان سنگینی میکند.(السید، 1383: 32 ) چریل بنارد در خصوص وظیفه جهاد از دیدگاه اسلام به نقل از «کربن» می نویسد: اسلام نه به خاطر انتقام از دشمنی های گذشته و میل برای مرهم نمودن بر غرور زخم خورده اش و یا به خاطرمیل به باز پس گرفتن ثروت وسرزمین هایش نه تنها با غرب بلکه باهیچ کس دیگری سرعناد و مخالفت ندارد. جنگ فقط برای یک هدف است و آن استقرار تمام عیار دین اسلام است... جهاد سه ویژگی دارد. اولین ویژگی، بدست آوردن اعتقاد راسخ و از بین بردن تمامی شک ها و پندارهای غلط... دومین ویژگی... آزاد سازی سرزمینهای مسلمانان از کنترل دشمنان اسلام... ویژگی آخر مبارزه برای باز کردن مسیری برای استقرار حکومت الله در سرزمین کفار است. (بنارد، 1384: 40-41 ) همچنین بنیادگرایی دینی ضمن تاکید بر گذشته با نوگرایی درحال ستیز میباشد. بنیادگرایی اسلامی براساس آموزههای سنتی خود گرایش به جهانشمولی دارد. لذا نه تنها به به دنبال دوری جستن از فرهنگ غربی بوده بلکه خود را در مقابل جهانی شدن غرب قرار داده و بر علیه آن مقاومت و مبارزه می نماید. «از آنجا که مذاهب معمولا صاحب فرهنگ تکبعدی و در عین حال مدعی خودکفایی هستند، لذا در برخورد با فرهنگهای چندبعدی نوعی تعارض بنیانی به وجود میآید.»(هرمیداسباوند، 1377: 28 ) اما این تفسیراز بنیادگرایی میتواند قابل نقد باشد. زیرا بنیادگرایی دینی هرچند به عنوان یک گزینه دارای جنبه سنتی باشد، اما از ابعاد نوینی برخورداراست. و مشخصه رابطه بنیادگرایی با نوگرایی در نوعی احساس نفرت توام با حسادت نسبت به دنیای نوین میباشد. به عبارتی بنیادگرایان دینی در عین ستیزش با جهان خود، ارائه کننده نظریات جدیدی میباشد و این نکته شاید یکی ازتفاوتهای موجود بین بنیادگرایی دینی و سنتگرایی باشد. «درحالی که بنیادگرایی، افراط گرا میباشد و گاهی آشکارا حالت انقلابی دارد. سنت گرایی دلالت براین اعتقاد دارد که نهادها و روش های موروثی، به ویژه آنهایی که از تاریخی طولانی و مستمر برخوردارند، بهترین رهنمود برای رفتار بشر است. درواقعبنیادگرایی هیچ وجه اشتراکی با سنت گرایی ندارد، زیرا هوادار تفاسیر نوین از آموزههای دینی بوده و خواستار تجدید حیات کامل اجتماعی است.»(هیوود، 1386: 512)سازگاری بنیادگرایان با نوگرایی، صرفا یک کردارمتظاهرانه نیست، بلکه آمادگی آنان برای پذیرش تکنولوژی، علم، دستگاه دولت نوین، وحتی سلاح های هستهای، نشانگر همدلی آنان با روح نوگرایی و ارج نهادن به خردگرایی «این دنیایی» استبجای آن که در عرفان «آن دنیایی» غرق شوند. به طور مثال، علاقه اولیه درایران به فکر «علم اسلامی» به سرعت جای خود را به پذیرش علم رایج و نهایتا علم غربی داد.(هیوود، 1386: 513) میتوان گفت دو اصل امتزاج دین و سیاستو روحیه ستیزه جویی ازمهمترین اصول بنیادگرایی دینی محسوب میشود. جریانات اسلام گرا با این نگرش که اسلام جهانشمول است و هیچ گونه مرز جغرافیایی برای پیروان خود نمیشناسد از این قابلیت برخوردار بودند که بتوانند با پی ریختن یک نظام سیاسی، حقوقی و اقتصادی به عنوان یک قدرت تاثیرگذار جهانی این خلاء ایجاد شده را پر نمایند، با توجه به اینکه بخش اعظم نفت جهان در اختیار کشورهای مسلمان قراردارد که این ماده حیاتی میتوانست به عنوان یک برگ برنده برای آنان محسوب گردد. اگر بنیادگرایی اسلامی برای کشورهای اسلامی هیچ دستاورد مثبتی به همراه نداشت اما برای ایالات متحده،حداقل یک دستاورد مهم و مثبت به همراه داشت و آن چیزی نبود جز ایجاد یک هویت جدید متعارض و پرخاشگر در برابر غرب که بهانه های لازم برای ایالات متحده برای نفوذ نه تنها در خاورمیانه بلکه در بسیاری از نقاط جهان به منظور رفع خطرات و تهدیدات ناشی از بنیادگرایی اسلامی را فراهم کرد و اوج این خدمت رسانی بنیادگرایی اسلامی به غرب و ایالات متحده را میتوان در حمله 11 سپتامبر به برج های دو قلو دانست.چرا که پس ازحادثه 11 سپتامبر گفتمانهای هویتی و فرهنگی در غرب وارد مرحله جدیدی گردیده و زمینه اهمیت این گونه گفتمانها بیش از پیش مورد توجه قرارگرفت. سخنان بوش پس از حمله به افغانستان درمبارزه با تروریسم که «دیگران یا با ما هستند یا ضد ما» و یا اینکه زمانی که جرج بوش از «محور شیطانی» نام می برد، در حقیقت با استعمال واژه شیطان که در قاموس مذاهب وادیان متداول است به نحوی مسائل فرهنگی ؛ مذهبی و هویتی را مطرح میسازد. و یا استفاده برلوسکونی نخستوزیر وقت ایتالیا ازعبارت «جنگهای صلیبی» خود حاکی از یک نگاه هویتی به مسائل بینالمللی بویژه مسائل امنیتی میباشد. براساس اینگونه رویکرد، ارزشها وهنجارهای دیگران نیز تهدیدآمیز قلمداد گردیده و مسائل هویتی و فرهنگی و دینی در مرکز ثقل و محوریت مسائل امنیتی قرار می گیرد.به عبارتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جهان غرب و در راس آن ایالات متحده امریکا به دنبال پر کردن خلاء ایدئولوژیک تهدیدزا برآمده و سعی بر این دارد که با مطرح ساختن جریانات اسلامی، این خلاء ناشی از فروپاشی شوروی را با قرار دادن اسلام سیاسی و یا اسلام رادیکال پر نماید. «برخی ازهواداران قبلی مهارجنگ سرد، برای ایجاد نوعی اختلاف، به جای تقسیم بندی شرق- غرب، به تجدید حیات مذهبی متوسل شدهاند. این نظریه معتقد است که «برخورد تمدنها» جانشین تعارض میان دولتها و ملتها به عنوان مضمون اصلی سیاستهای جهانی میشود.»(آرتشولت، 1382: 221 ) و به نظر میرسد برخی اسلامگرایان با پذیرش این نکته و قبول این باورکه در واقع جانشین کمونیسم در برابر غرب هستند، دراین داستان با غربی ها ناخواسته هم صدا شدهاند. «درگزارش 1991 رییس جمهور آمریکا به کنگره آمده است که پس از سقوط امپراطوری شرق دیگر منافع ملی و امنیت این کشور از سوی یک ابرقدرت اتمی تهدید نمیشود. هم اکنون، تهدید جدی نسبت به منافع و امنیت ملی آمریکا عبارت است از: بنیادگرایی، قومیتگرایی (ملیگرایی در اروپا) و تشنجات منطقهای.» ( نظرآهاری، 1375 : 484) بنا به برخی نظرات، پایان جنگ سرد باعث گردید که غرب و در راس آنها ایالات متحده را به سوی یافتن دشمن جدیدی سوق دهد تا بتواند خلاء ناشی از فروپاشی شوروی وکمونیسم را پر نماید. بنابراین بنیادگرایی اسلامی میتوانست بهترین گزینه برای پر کردن خلاء ایجاد شده باشد. «پاتریک بوکاتان در این خصوص می گوید: برای بعضی از آمریکایی ها جستجوی دشمنی جدید برای غرب که بتواند پس از مرگ کمونیسم قدرت و توانشان را در ارتباط با آن به کار گیرند، اسلام بهترین انتخاب است، اما اعلام اسلام به عنوان دشمن ایالات متحده اعلام جنگ سرد دومی است که به هیچ وجه معلوم نیست مانند جنگ سرد اول با موفقیت آمریکا پایان یابد.»(نظرآهاری، 1375: 485) بر این اساس نظریه برخورد تمدنها از این جهت که تلاشی برای ایجاد قطب بندیهای جدید و در نهایت تعریف منافع ملی براساس «هویت» میباشد میتواند نظریهای واقع بینانه باشد. زیرا براساس این رویکرد ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد نیازبه یک «دگر» دارد. بنابراین بی جهت نیست کهدر بسیاری از محافل و رسانههای غربی سعی میشود ازاسلام بویژه بنیادگرایی اسلام به عنوان دشمن جدید بعد ازکمونیسم تلقی گردیده و ازآن به عنوان برهم زننده صلح، ثبات وامنیت بینالمللی یاد شود. درسال 1993، لارنس پاپ، مسئول هماهنگ کننده قانون ضد تروریسم در یکی از جلسه های مجلس سنای امریکا عنوان نمود: «در بیست سال پیش ناسیونالیسم سکولار در جهان عرب، به عنوان یک ایدئولوژی مطرح و برتر بود، اما در حال حاضر ایدئولوژی بنیادگرای اسلامی آن را پوشش داده است.»(Hearing of the Senate Judiciary Committee,1993: 1994) تقابلگرایان در آمریکا تهدید کمونیست و تهدید اسلام را مشابه یکدیگر ترسیم میکنند، همانند کمونیسم، احیاگری اسلامی نه فقط یک ایدئولوژی رسمی دعوت کننده به دین است بلکه تجدید نظر طلب نیز است.(جرجیس، 1382: 55 )
3. ضعف بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک ایدئولوژی رقیب در برابر غرب پایان جنگ سرد در کنار گسترش وسعت عمل وسایل ارتباط جمعی و افزایش سطح آگاهی های مردم باعث افزایش سطح توقعات و انتظارات مردم شده است، به گونهای که دیگراکثرمردم جوامع بشری حاضر نیستند از آزادی و داشتن حکومتهای مبتنی بر دموکراسی، توسعه اقتصادی، ثبات و امنیت و رفاه و آسایش، بخاطر ایدئولوژیها و آرمانهای غیرعملی و خیال پردازانه سیاستمداران خود بگذرند. به گونهای که پس از پایان جنگ سرد به معنای پیروزی تفکرات نئولیبرالیسم یاد شده است، تفکری که پایه اصلی آن بر همکاریهای روبه فزاینده وپیچیده اقتصادی و سیاسی استوار است. با این اوصاف در شرایط فعلی نظام بینالملل، چنین ایدئولوژیهای سیاسی نمیتوانند به عنوان ابزاری موثر و کارآمد محسوب گردند. آنچه که امروزه مورد توجه است و منطق وجودی نظام بینالملل را شکلمیدهد، اقتصاد وارتباطات است. حتی سازمانهایی مانند اوپک با وجود اختلافاتی که بین اعضای آن وجود دارد باز هم کارآمدترازایدئولوژیهای سیاسی و مذهبی هستند. لذا ایجاد جامعه جهانی اسلام نمیتواند به آسانی امکان پذیر باشد.(سریع القلم 1379: 125) هر جریان ایدئولوژیکی برای موفقیت، علاوه بر مهیا بودن شرایط زمانی بایستی از امکانات و توانمندی هایی برخوردار باشد، قدرت اقتصادی و اصل خود بسندگی، قدرت نظامی، قدرت فرهنگی و قدرت سیاسی از جمله عناصر تشکیل دهنده موفقیت یک ایدئولوژی هستند. حتی دولت شوروی باتمامی قدرت نظامی و سیاسی خود اما به جهت ضعف قدرت فرهنگی واقتصادی نتوانست موفق باشد. چین نیز وضعی بهتر از شوروی نداشت و تغییرات خود را زودتر از شوروی در قالب برنامه های اصلاحی پیاده نمود. تنها ایالات متحده آمریکا و غرب است که با پشتوانه محکم قدرت اقتصادی،مالی، نظامی، فرهنگی وسیاسی توانستهاند ازایدئولوژی لیبرالیستی حمایت نمایند. اما جریانات اسلامی و کشورهای حامی بنیادگرایی اسلامی از آن میزان توانمندی و قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی و هویتسازی در جهت حمایت از ایدئولوژی خود برخوردار نمیباشد. «همان طور که پارکین به صراحت می گوید: نظام ارزشی، بدون پشتوانه قدرتی نهادینه، قادر به نشر و پایداری نخواهد بود.(نقیبزاده و زرومی، 1382: 65). لذا بررسی نقش قدرت وعناصر آن که به زعم برتراند راسل در علوم اجتماعی همان مفهوم انرژی در علم فیزیک را تداعی میکند به عنوان مهمترین عاملی است که باید در مطالعه منافع ملی مورد توجه قرار بگیرد.(راسل، 1361: 12) و امروزهدر نظام بینالملل کشورها تلاش میکنند که به سطحی از قدرت دست یابند که بتوانند رفتار دیگر بازیگران را تحت تاثیر ونفوذ خود قرار دهند. «کار میگوید فکر سالم باید بین خواست و واقعیت موازنهای برقرار کند.»(مقتدر، 1370: 41 ) اما علل ناکامی رشد بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک ایدئولوژی رقیب در برابر نظام سرمایهداری و فرهنگ غربی رامیتوان در موارد ذیل مشاهده نمود: اول، عدم برخورداری از توان و شرایط لازم برای هویتسازی. دوم، عدم برخورداری از قدرت لازم رسانهای و فرهنگی. سوم، عدم برخورداری از قدرت لازم سیاسی. چهارم، عدم برخورداری از قدرت لازم نظامی، و پنجم، عدم برخورداری از قدرت لازم اقتصادی. در زیر هر یک از این موارد بررسی بیشتری میشود.
الف. عدم برخورداری بنیادگرایی اسلامی از توان و شرایط لازم برای هویتسازی بنیادگرایی اسلامی از آنجا که بیشتر محصول ناکامی دولتهای جهان سوم بوده است،در نتیجه فاقد برنامه ریزی و کارکردهای جهانی در جهت ایجاد هویتسازی میباشد. با فروپاشی شوروی،غرب ازاین فرصت استفاده کرد و اسلام بنیادگرا را به عنوان دشمن اصلی غرب، دموکراسی، لیبرالیسم و بشریت مطرح نمود. (ذاکریان، 1380: 105) واین حقیقتی محض است که بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک بازیگر فعال در عرصه بینالملل به میزان بسیار زیادی مبادرت به هویتسازی نموده است و خود را در برابر غرب به عنوان یک «دگر» متخاصم نشان داده است، اما این مساله را نیز نبایستی از نظر دور نگه داشت که بنیادگرایی اسلامی بدون شک از یکسری ضعف های عمده نسبت به کمونیسم جهت هویتسازی برخوردار است و اینکه اگر کمونیسم از یک مرکزیت نسبتا ثابت در دل اتحاد جماهیر شوروی برخوردار بود، اما بنیادگرایی اسلامی از این مرکزیت برخوردار نمیباشد. امروزه کشورها و جریاناتی در قالب بنیادگرایی اسلامی مطرح میباشند که بسیاری ازآنها یکدیگر را قبول نداشته و حتی در تعارض شدید با یکدیگر به سر میبرند. مثلا نمیتوان بین بنیادگرایی شیعه ایرانی، بنیادگرایی وهابیتو یا بنیادگرایانی که در برخی ازمناطق شمال آفریقا و مناطق مختلف خاورمیانه وجود دارد تمامی آنها را در چارچوب یک هویت مشترک قرار داد. « اگرجنبش احیای اسلامی را به صورت یک درونداد در نظام کشورهای مسلمان در نظر بگیریم، برونداد آن از هر کشوری به کشور دیگر تفاوت دارد. این به خاطر مجموعه عواملی است که در فرایند عمل سیاسی آن کشور که متاثر ازفرهنگ، موقعیت جغرافیایی وتاریخی و نظایر آن میباشد، تاثیر می گذارد.»(نظرآهاری، 1375: 493) حسن ترابی، رهبر اخوان المسلمین و پشتیبان قدرتمند رژیم نظامی هوادار اسلام گرایان در سودان نیز خود را از جمهوری اسلامی ایران دور کرده است، وی از دستور کار سیاسی اجتماعی ایران انتقاد میکند و آن را بسیار انتزاعی و تجریدی و گاه اشتباه میداند. (جرجیس، 1382: 239) حتی ظهور نیروها و جنبشهای بنیادگرای اسلامی در خلیج پارس را نمیتوان محصول انقلاب اسلامی ایران دانست. در عصر جهانی شدن دیگر وجود یک دشمن جدید برای ایجاد هویت کافی نیست. به همین جهت درفردای فروپاشی نظام دو قطبی و پایان جنگ سرد،جهان اسلام نتوانست برای بسیاری از دولتهای غربی (از جمله امریکا) نقش شوروی را به عنوان یک دشمن ایفا کند. زیرا دردوران مزبورچالشهای شوروی حاصل عملکرد های هویتی بود. به گونهای که دولت مزبور هویتسازی و ایجاد معنا را هم در بعد ایدئولوژی، اجتماعی و فرهنگی و نیز ابعاد ژئواستراتژیک و سیاسی انجام می داد. درشرایط جهانی شدن به واسطه هویت پیچیده کشورها وبه عبارتی چندگانگی هویت، دشمنی وجود ندارد که بتواند به اندازه کافی این وظایف را انجام دهد. در برخی از موارد دشمنان به اصطلاح جدید که دارای کارکردهای جهانی نمیباشند امکان دارد باعث رعب و وحشت شوند، ولی قادر به هویتسازی جدید نیستند. (قوام، 1382: 42) به عبارتی هویتهای جدیدی که امروزه تحت عنوان بنیادگرایی همچون بنیادگرایی اسلامی از آن یاد میگردد بیشتر محصول ناکامی دولتهای جهان سوم در شکل بخشیدن به پروسه دولت- ملتسازی بوده است. هویت هایی که به جهت استیلای رئالیسم فرصت مطرح شدن و عرض اندام در صحنه نظام بینالملل به عنوان یک بازیگر فعال پیدا نکرده بودند. لذا با فروپاشی نظام دو قطبی این فرصت برای آنان به نحوی پیدا شد که بتوانند از حاشیه به متن آمده و نقش یک بازیگر فعال را بازی نمایند. لذا نمیتوان گفت که این لایههای زیرین از کارکردهای جهانی برخوردار باشند. «هر چند که بسیاری از این گروهها، ایدههای فراملی دارند و در داخل یک کشور نمیگنجند. با این حال، بنیادگرایی ازآنجا که بیشترخصلت سلبی دارد تا ایجابی درمورد آینده آن تردید وجود دارد.»(قوام، 1382: 315) درعین حال یکی ازمحدودیت های بنیادگرایی این است که سرشت ساده و تعمیر شده آن، مانع ازآن میشود که بتواند به مسائل پیچیده یا راه حل های کامل بپردازد. بنیادگرایانی مانند ایران، که فاقد یک برنامه سیاسی میباشند، ناگزیر شدهاند که از سنت های سیاسی موجود خوشه چینی و استقراض کنند، و درهیچ جا، جنبش بنیاد گرا و رهبران آنها نتوانستهاند یک شکل منسجم را ایجاد نمایند. بر اساس آموزههای پیامبر (ص) و مسلمانان درطول قرنها، اسلام به عنوان بهترین سیستم اقتصادی، اجتماعی، مذهبی، حقوقی و سیاسی بر روی زمین میباشد، اما هنوز مسلمانان در اطراف خود شاهد شکاف عمیقی بین اسلامی که هست و آنچه باید باشد. (Jabbour, 1994: 83)
ب. عدم برخورداری بنیادگرایی اسلامی از قدرت لازم رسانهای و فرهنگی یکی از ابزارهای گسترش و اشاعه یک ایدئولوژی برخورداری از قدرت تبلیغاتی و بهره برداری از وسایل متعدد و پیشرفته وسایل ارتباط جمعی میباشد و این امراز یکسو نیازمند برخورداری از توان علمی و توان مالی میباشد. اما این در حالی است که بسیاری از جوامع اسلامی به جهت عدم برخورداری از پیشرفت علوم در زمینه سیستمهای ماهواره ای و وسایل ارتباط جمعی و همچنین به جهت توان کم مالی به هیچ وجه در حد و اندازه های قدرت رسانهای غرب بویژه ایالات متحده و دنیای غرب قرار ندارند. لذا در جهان امروز که مبتنی بر وابستگی متقابل است، تعاریف کلاسیک سلطه نظامی یا سیاسی کاربرد و اهمیت خود را از دست داده است، لذا امروز داشتن قدرت سلطه تنها در داشتن ابزار نظامی خلاصه نمیشود، بلکه دراختیارداشتن وسایل ارتباط جمعی، و رسانه ها و شبکه های اطلاعاتی و ارتباطی بیش از پیش حائز اهمیت است، وبا توجه به اینکه حداقل دستاورد انقلاب اطلاعاتی ایجاد تغییرات وتحولات بنیادین از طریق تبلیغات در حوزه های فرهنگی، هویتی وهنجاری میباشد، لذا تبلیغ در هر نظام ومکتب سیاسی و یا الهی از مهمترین ارکان نشر و القاء افکار و اندیشه ها میباشد.اما اینکه تا چه حدی تبلیغات و ابزارهای آن با مقتضیات روز متناسب باشد، مقوله ای دیگر است. درجهان امروز که از آن تحت عنوان «دهکده جهانی» نام برده میشود، و یا سخن از محو هویتهای ملی و قومی و تلفیق آنها با فرهنگهای فراملی و یا اختلاط خرده فرهنگها میباشد و ابزارهای تبلیغاتی نظیر سایرتولیدات فرهنگی در حال دگرگون شدن میباشد لذا به همان میزان، مخاطبین نیازها و الگوهای جدیدی را دنبال مینمایند و هرگونه مقاومت وعدم تحول در ابزارهای فرهنگی و تبلیغاتی، نتیجه ای جز انزوا و انفعال به دنبال نخواهد داشت. در ضمن در تبادل فرهنگی و تبلیغی، اصولا طرفی موفقتر است که بازخور و محصولات بهتر و بیشتری ارائه دهد که بتواند نیازهای روز جامعه بشری را حل و فصل نماید و مورد پسند آنان قرار گیرد. حتی به فرض برخورداری از قدرت رسانهای، میزان تاثیرگذاری بر روی مخاطبین میباشد. برای اینکه یک ایدئولوژی بتواند از جانب یک کشورمورد استفاده قراربگیرد نیازمند این است که ارزش ها و هنجارهای آن مورد قبول جمعی از کشورها و جوامع قرار گیرد . اما این در حای است که،بنیادگرایی اسلامی و فرهنگ ناشی از آن تنها مختص جوامع اسلامی بوده و ازجذابیتی برای سایر جوامع بویژه جوامع غیر اسلامی برخوردار نمیباشد. حتی به جرات میتوان گفت که محصولات فرهنگی این دسته از جریانات و کشورهای بنیادگرا نه تنها برای برخی از مردم جوامع اسلامی از جذابیت برخوردار نیست، و ارزش ها، اصول و هنجارهای آن را قبول ندارند، بلکه گرایش به محصولات فرهنگ غربی در این دسته از جوامع هنوز حرف اول را می زند. در نهایت بنیادگرایی اسلامی با راهبردهای تهدیدآمیز و جزمگرایانه، نه تنها از مقبولیت جهانی برخوردار نمیباشند، بلکه مورد تنفر انزجار جهانی قرار گرفته است.
پ. عدم برخورداری بنیادگرایی اسلامی از قدرت لازم سیاسی اگر در حال حاضر به وضعیت جوامع اسلامی مشاهده شود نه تنها میتوان کمترین میزان وحدت را مشاهده نمود، بلکه میتوان شدیدترین میزان اختلاف نظرها را مشاهده کرد . به عبارتی راختلاف نظر و عقیده در بین خود جوامع اسلامی به مراتب بیشتر از اشتراک نظر بین آنان است و همین امر باعث گردیده که بنیادگرایی اسلامی نتواند از یک مرکزیت ثابت تصمیم گیری سیاسی برخوردار باشد. مثلا درحالی که تلقیات فعلی در ایران به شدت تحت تاثیر فرهنگ سیاسی شیعه میباشد، اما زمینههای واقعی مقبولیت آن در دنیای اسلام فوقالعاده محدود است. (سریعالقلم، 1379: 58)در نتیجه چهره اسلامیایران برای بقیه جهان، اعم از شیعه، سنی و غیرمسلمان جذابیت لازم را نداشته است و فقط با تعدیل و ثبت موفقیت در سیاستهای داخلی است که رهیافت ایران میتواند در جاهای دیگر خلیج پارس ارتعاشاتی ایجاد کند.( فولر. 1377: 203) و یا اینکه درحالی که ایران تشکیل امت واحده اسلامی- حداقل در حد تئوری- ومعارضه با استکبار جهانی، به رهبری آمریکا را دنبال میکند، این درحالی است که عربستان رهبری سیاسی جهان اسلام را تعقیب می نماید. (اخوانکاظمی، 1379: 141) امروزه ریاض وآنکارا در تلاش در جهت تبدیل شدن به تنها قهرمان داستان جهان اهل سنت میباشند که البته هـر دو دارای دلایل منافع ژئوپلیتیکی و ایدئولوژیـک میباشند.(Venetis and Evangelos, 2014: 5) حتی میتوان گفت که تضادی بین ترکیه و عربستان برای رهبری جهان اسلام سنی در حال انجام است و در آینده بیشترافزایش خواهد یافت. در عین حال یک ارتباط نزدیک بین این دو کشور به لحاظ درگیـری سنی و شیعه در منطقه وجود دارد. اما در واقع، آنکـارا از عربستان سعودی به ایران نزدیکتر است (Venetis and Evangelos, 2014: 11) اگر تا دیروز و گذشته نه چندان دور از اختلاف شیعه و سنی سخن به میان می آمد امروزه این اختلاف قدیمی که بیشتر در قالب های تئوریک و نظری قرار داشت؛ جای خود را به تقابل فرهنگی، سیاسی، نظامی و حذف فیزیکی همدیگر داده است . این شکاف سیاسی و عقیدتی تا آنجا فرا رفته است که حتی در بین شاخهها و شعب مذهبی ضدشیعی همانند القاعده، النصره و داعش و دیگر گروههای تندرو که پیشتر جز یک بدنه محسوب میشدند در برابر یکدیگر به تقابل برخواستهاند. لذا به سختی میتوان وحدت سیاسی جهان اسلام را قبول کرد. بنیادگرایی اسلامیبه عنوان یک عامل تاثیرگذار در صحنه بینالمللی میخواهد به طور جدی و اساسی ایفای نقش کند، اما از یک هویت مشخص، رهبری واحد و یک سازماندهی معینی برخوردار نمیباشد.
ت. عدم برخورداری بنیادگرایی اسلامی از قدرت لازم نظامی همچنانکه شوروی با توجه به قدرت نظامی خود از ایدئولوژی کمونیسم حمایت به عمل آورد ( هرچند که در نهایت موفق هم نشد) و یا جمهوری خلق چین که با توانمندی نظامی هر چند کمتراز شوروی ازایدئولوژی مارکسیسم چینی پشتیبانی به عمل آورد. لذا گرو ها ی تندرو بنیادگرای اسلامی هرچند که در ایجاد رعب و وحشت و ترور و کشتار های دهشتناک سرآمد هستنداما به هیچ وجه از یک قدرت نظامیبرخوردار نمیباشند (نمیتوان اقدامات تروریستی را در چارچوب توانمندیهای نظامی قرار داد.) به گفته فردریک کبیر «دیپلماسی بدون تسلیحات مانند موسیقی بدون ساز است». (کسلز، 1380: 38) به عبارتی یکی ازعلل موفقیت قدرت ها دربهره گیری از ابزارایدئولوژیکی، پشتوانه نظامی آنان و برخورداری ازتوانمندی نظامی چه درعرصه سلاح های متعارف و یا غیرمتعارف بوده است . دولت چین دقیقا پس ازنایل شدن به سلاحهای غیر متعارف سیاست تهاجمی خود را درعرصه سیاست خارجی تعقیب و دنبال نمود، حتی پیش از آن به لحاظ تفوق نظامی شوروی درسال 1956 بر جهان غرب، «وزیدن بادهای شرقی» را مطرح نمود. کشورچین به لحاظ برخورداری از توانمندیها و حجم بالای قدرت قادر است تضادها و تناقضاتی که در سیاست خارجی کشورش با دنیای بیرون وجود دارد تا مدتها تحمل نماید و بواسطه همین برخورداری از قدرت وامکانات اقتصادی، نظامی، جمعیتی و سیاسی بوده است که توانستبه میزانی در چارچوب ایدئولوژیک خود عمل نماید. هرچند که امروزه داشتن یک قدرت نظامی تمام عیار نمیتواند تنها فاکتور اصلی برای تعقیب از یک ایدئولوژی خاص باشد. اما به هر حال به عنوان عاملی تاثیر گزار میباشد.
ث. عدم برخورداری بنیادگرایی اسلامی از قدرت لازم اقتصادی اقدام و تلاش برای افزایش ضریب امنیت ازطریق افزایش توان نظامی برای کشور و جریانی که پایه های قوی اقتصادی ندارد، درنهایت میتواند موجب تضعیف امنیت کشورشود. چرا که تاکید بیش از حد توان برقدرت و امنیت نظامی باعث تضعیف دیگر اهداف توسعه کشور شده وموجب کاهش رفاه عمومی و واکنش شدید مردم و درنتیجه سست شدن مشروعیت یک کشور را به همراه خواهد داشت. و از آنجا که «از ویژگیهای غالب روابط بینالملل اسلامی بحث ایجاد عدالت میباشد. اما باید در نظر داشت که عدالت نیز بدون برخوردار بودن از زیر ساختهای عظیم در بخش بهره وری اقتصادی و توانمندی های نظامی قابلیت اجرا ندارد.» (Sariolghalam 2003: 72) و برای آندسته از کشورهایی که دارای اهدافی جهانشمول هستند برخورداری از یک اقتصاد قوی به عنوان یک ضرورت اساسی و حیاتی میباشد.
نتیجهگیری در حالی که قابلیت و توانمندی بنیادگرایی دینی، در بسیج ایمانی مردم و برخورداری از نوعی عملگرایی سیاسی میباشد، و به لحاظ روان شناختی دارای توانمندی ارائه و عرضه یقین در یک دنیای ناپایدار استولی موفقیت مهم آن در پرداختن به آمال کسانی بوده است که به لحاظ اقتصادی و سیاسیدر حاشیه قرار داشتهاند. لذا بنیادگرایی دینی با عرضه کردن یک هویت مطمئن و چشم انداز یک نظم اجتماعی، به ویژه در کشورهای جهان سوم سعی کرده است به عنوان جایگزین سوسیالیسم و یک آیین نوسازی برای برقراری عدالت اجتماعی مطرح گردد. آنچه مشخص است امروزه این قدرتهای بزرگ هستند که امنیت خود را نه تنها محدود به مرزها ننموده بلکه محدوده امنیتی خود را گسترش میدهند. دقیقا همان نقشی که ایالات متحده واتحاد جماهیر شوروی انجام می دادند، امروزه بسیاری از جریانات و گروه های اسلامی و حتی کشوری همچون جمهوری اسلامی ایران سعی بر این داشته است که در قالب ایفای یک نقش جهانی در راستای نقش قدرتهای بزرگ گام بردارند. اما آیا اینکه موفق خواهند شد یا خیر، این امر بستگی به میزان برخورداری از سطح توانایی و قدرت و قابلیت ها دارد. واقعیت امر این است که در جهان امروزتنها صاحبان قدرت و زور توانستهاند اهداف خود را پیش ببرند و دولتهای کوچک را مرعوب خود ساخته و فشارهای سیاسی، نظامی و اقتصادی را بر آنان تحمیل نمایند، لذا دولتها و جریانات اسلامی که به دنبال اهداف جهانی و گستردهای نظیراستقرار حاکمیت اسلام بر سراسر جهان میباشند تنها زمانیمیتوانند اهداف و نظرات خود را پیش ببرند که از اهرمهای بسیار قوی برخوردارگردد.بنیادگرایی اسلامی حال در قالب کشور و یا یک جریان سیاسی که داعیه جهانی دارد و به دنبال طرح یک ایدئولوژی جهانی میباشد میبایستی حداقل به سه مساله توجه داشته باشد. اول اینکه، شرایط بینالمللی و ساختار نظام بینالملل برای شکلگیری و گسترش یک ایدئولوژی مناسب باشد. مثلا اگر چین از 1950 ایدئولوژی خود را مطرح نمود شرایط حاکم بر نظام بینالملل تا حدودی بستر ایدئولوژی سازی و هویتسازی را در خود داشت. در حالی که امروزه صاحبنظران معتقد به پایان ایدئولوژیها، بر این باورند که، ایدئولوژیها با دنیای جدید دیگر تناسبی نداشته و نقش خود را بیش از پیش از دست داده و تبدیل به چیزی زاید گردیده است. دوم اینکه، دولت و یا جریانی که می خواهد در امر گسترش ایدئولوژی و استفاده ابزاری از آن موفق باشد میبایست از یکسری توانمندیها مانند توانمندیهای تبلیغاتی- رسانهای، اقتصادی و نظامی برخوردار باشد. و سوم اینکه، ارزشها و هنجارهای یک ایدئولوژی میبایست برای بسیاری از جوامع جهانی قابل هضم و مورد پذیرش باشد. در نهایت، امروزه جوامع اسلامی با اختلافات عمیق و متعدد فرهنگی، قومی- قبیلهای، سرزمینی و سیاسی که دارند، لذا به نظر نمیرسد که ایدئولوژیهای متکثر اسلامی و بنیادگرایی اسلامی در برخورد با فرهنگ و قدرت سیاسی غرب موفق عمل نمایند. | ||
مراجع | ||
منابع فارسی - اخوانکاظمی، بهرام (1379)،«واگراییها و همگراییها در روابط ایران و عربستان»، فصلنامه مطالعات خاورمیانه،سال هفتم، شماره 22. - آرتشولت، یان (1382)، نگاهی موشکافانه بر پدیده جهانی شدن، ترجمه مسعود کرباسیان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. - ازغندی، علیرضا(1381)، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران: نشر قومس. - السید، رضوان (1383)، اسلام سیاسی معاصر در کشاکش هویت و تجدد، ترجمه مجید مرادی، تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران. - الموصللی، احمد (1378)، اصولگرایی اسلامی و نظام بینالمللی، ترجمه مهرداد آذر اردبیلی، تهران: نشر سازمان انتشارات کیهان. . - بال، ترنس و ریچارد دگر(1386)، ایدئولوژیهای سیاسی و آرمان دموکراتیک، ترجمه احمد صبوری، تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چاپ دوم. - بنارد، چرچیل (1384)، اسلام دموکراتیک مدنی، رویکرد امریکایی، ترجمه عسگر قهرمانپور، تهران: انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی. - جرجیس، فواز ای (1382). آمریکا و اسلام سیاسی، رویارویی فرهنگها یا تضاد منافع، ترجمه سیدمحمدکمال سروریان، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی. - حسینی، حسن (1383)، طرح خاورمیانه بزرگتر، القاعده و قاعده در راهبرد امنیت ملی آمریکا، تهران: ابرار معاصر. - سریعالقلم، محمود(1379)، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، بازبینی نظری و پارادایم ائتلاف، تهران: مرکز تحقیقات و استراتژیک. - شاکری، سیدرضا (1381)، «مبانی اسلامی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران»،فصلنامه مطالعات راهبردی، سال پنجم. - ذاکریان، مهدی (1380)، «حیاتی نو در روابط ایران و فرانسه»،در: مجموعه مقالات ارزیابی سیاست خارجی خاتمی از منظر صاحبنظران، جلد دوم، تهران: انتشارات همشهری. - راسل، برتراند(1361)، قدرت، ترجمه نجف دریابندری، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی. - فولر، گراهام (1377)، قبله عالم، ژئوپلتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز. چاپ دوم. - فولر، گراهام و یان لسر (1384)، احساس محاصره ژئوپلتیک اسلام و غرب، ترجمه علیرضا فرشچی و علیاکبر کرمی، تهران: نشر دوره عالی جنگ دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه. - قوام، عبدالعلی (1382)، جهانی شدن و جهان سوم، روند جهانی شدن و موقعیت جوامع در حال توسعه در نظام بینالملل، تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه. - کسلز، آلن (1380)، ایدئولوژی و روابط بینالملل در دنیای مدرن، ترجمه محمود عبداله زاده، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی با همکاری مرکز بینالمللی گفتگوی تمدنها. - مقتدر، هوشنگ (1370)، سیاست بینالملل و سیاست خارجی، تهران: نشر مفهرس. - مهاجرانی، عطاءاله ( 1377)، چیستی گفتگوی تمدنها، تهران: سازمان مدارک فرهنگ انقلاب اسلامی. - نظرآهاری، رضا (1375)، «نقش و اهمیت سیاسی اسلام در عرصه روابط بینالملل»، فصلنامه سیاست خارجی، سال دهم، شماره دوم. - نقیب زاده، احمد و وحید زرومی (1382)، نقش روحانیت شیعه در پیروزی انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات مرکز اسناد. - واترز، مالکوم (1379)، جهانی شدن، ترجمه اسماعیل مردانیگیوی و سیاوش مریدی، تهران: سازمان مدیریت صنعتی. - هرمیداس باوند، داود (1377)،«چالشهای برونمرزی و هویت ایرانی در طول تاریخ»،ماهنامه اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شمارههای 130- 129. - هیوود، آندرو (1386)، درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی، از لیبرالیسم تا بنیادگرایی دینی، ترجمه محمدرضا رفیعی مهرآبادی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، چاپ سوم. English Source - Jabbour, Nabeel T. (1994), "Islamic Fundamentalism: Implications for Mission", International Journal of Fronter Missions,Vol.11, No.2, April. Sariolghalam, Mahmood (2003), "Understanding Iran: Getting Past Stereotypes and Mythology", The Washington Quarterly, Autumn. - Venetis, Evangelos (2014), "The Struggle between Turkey and Saudi Arabia for the Leadership of Sunni Islam", Hellenic Foundation for European and Foreingn Policy (ELIAMEP), Research Fellow: Middle Eastern Studies Programme, Greece. - Hearing of the Senate Judiciary Committee (1993), Terrorism and America: A Comprehensive Review of the Treat, Policy, and Law, Washington DC: US Government Printing. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,688 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 914 |