تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,171 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,829 |
بحران فرایند دولت -ملتسازی و نقش آن بر شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی در خاورمیانه (مطالعه موردی عراق و سوریه) | |||
مطالعات جامعه شناسی | |||
مقاله 11، دوره 9، شماره 31، مرداد 1395، صفحه 123-136 اصل مقاله (920.8 K) | |||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | |||
نویسندگان | |||
صدیقه مرادزاده1؛ احسان شاکری خوئی2 | |||
1کارشناسی ارشد روابط بینالملل، واحد تبریز، دانشگاه آزاد اسلامی؛ تبریز- ایران. | |||
2استادیار گروه علوم سیاسی، واحد تبریز، دانشگاه آزاد اسلامی؛ تبریز- ایران (نویسنده مسئول). | |||
چکیده | |||
مقاله حاضر به مطالعه نقش فرایند دولت ملتسازی بر شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی در خاورمیانه، به صورت مطالعه موردی عراق و سوریه پرداخته است. تبیین نقش فرایند دولت ملتسازی بر شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی در خاورمیانه به خصوص جوامع عراق و سوریه، تبیین مولفههای مربوط به فرایند دولت ملتسازی در جوامع خاورمیانه، تبیین صورتبندی و ساختار اجتماعی جوامع عراق و سوریه، تبیین خاستگاه اجتماعی پیدایش داعش، ازاهداف این تحقیق میباشد. دولت- ملتسازی ناقص درخاورمیانه (عراق و سوریه) باعث شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی شده است؛ ساختارمتنوع و متکثر قومی، مذهبی و موزائیکی بودن جوامع عراق و سوریه و انجام دولت- ملتسازی ناقص و مصنوعی بر مبنای قرارداد سایکس- پیکو در کشورهای خاورمیانه و از طرفی فرایند دولت ملتسازی باعث انباشت مطالبات و عدم تحقق آن در جوامع عراق و سوریه، به عنوان فرضیههای تحقیق درنظر گرفته شده است. مطالعه موردی دراین تحقیق در ارتباط با بنیادگرایی دینی درعراق و سوریه صورتگرفته است. بازه زمانی تحقیق مربوط به پس از اشغال عراق و سرنگونی رژیم صدام حسین در سال 2003 تا به حال و تحولات سیاسی و اجتماعی سوریه، پس ازمرگ حافظ اسد در سال 2000 و روی کارآمدن بشار اسد در نظر گرفته شده است. | |||
کلیدواژهها | |||
ناسیونالیسم؛ دولت- ملتسازی؛ قرارداد سایکس- پیکو؛ بنیادگرایی دینی؛ خاورمیانه؛ عراق؛ سوریه | |||
اصل مقاله | |||
بحران فرایند دولت -ملتسازی و نقش آن بر شکلگیری و تکوین صدیقه مرادزاده[1] دکتر احسان شاکری خوئی[2] تاریخ دریافت مقاله:19/6/1395 تاریخ پذیرش نهایی مقاله:23/8/1395 چکیده مقاله حاضر به مطالعه نقش فرایند دولت ملتسازی بر شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی در خاورمیانه، به صورت مطالعه موردی عراق و سوریه پرداخته است. تبیین نقش فرایند دولت ملتسازی بر شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی در خاورمیانه به خصوص جوامع عراق و سوریه، تبیین مولفههای مربوط به فرایند دولت ملتسازی در جوامع خاورمیانه، تبیین صورتبندی و ساختار اجتماعی جوامع عراق و سوریه، تبیین خاستگاه اجتماعی پیدایش داعش، ازاهداف این تحقیق میباشد. دولت- ملتسازی ناقص درخاورمیانه (عراق و سوریه) باعث شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی شده است؛ ساختارمتنوع و متکثر قومی، مذهبی و موزائیکی بودن جوامع عراق و سوریه و انجام دولت- ملتسازی ناقص و مصنوعی بر مبنای قرارداد سایکس- پیکو در کشورهای خاورمیانه و از طرفی فرایند دولت ملتسازی باعث انباشت مطالبات و عدم تحقق آن در جوامع عراق و سوریه، به عنوان فرضیههای تحقیق درنظر گرفته شده است. مطالعه موردی دراین تحقیق در ارتباط با بنیادگرایی دینی درعراق و سوریه صورتگرفته است. بازه زمانی تحقیق مربوط به پس از اشغال عراق و سرنگونی رژیم صدام حسین در سال 2003 تا به حال و تحولات سیاسی و اجتماعی سوریه، پس ازمرگ حافظ اسد در سال 2000 و روی کارآمدن بشار اسد در نظر گرفته شده است. واژگان کلیدی:ناسیونالیسم، دولت- ملتسازی، قرارداد سایکس- پیکو، بنیادگرایی دینی، خاورمیانه، عراق، سوریه. بیان مساله یکی از زمینههای اجتماعی شکل گیری و تکوین بنیادگرایی[3] و افراطگرایی دینی درخاورمیانه بحران در فرایند دولت- ملت میباشد. در این تحقیق ضمن بیان تعاریفی در خصوص مفاهیم و تاریخچهای از مقوله دولت ملتسازی به مطالعه و بررسی نقش دولت– ملتسازی و شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی[4] در خاورمیانه میپردازیم. تحولات اخیر خاورمیانه و تبدیل این تحولات به بحرانی غیر قابل حل دارای زمینهها و علل مختلفی است یکی از مهمترین علل بروز بحران درفرایند دولت ملتسازی میباشد. در این تحقیق ضمن بررسی علل و ریشههای شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی در خاورمیانه، مقوله دولت ملتسازی را به عنوان محوریت تحقیق در نظر گرفته شده است. دولت ملتسازی روندی است که طی آن یک جامعه سیاسی تلاش میکند از طریق انباشت قدرت و توسعه ظرفیت نهادی، خودمختاری، حاکمیت و استقلال خود را کسب، حفظ و ارتقا دهد. چنین هدفی شدیداً وابسته به افزایش همبستگی و یکپارچکی اجتماعی– ملی و ثبات سیاسی به ویژه در مفهوم توسعه نهادهای دموکراتیک است. مقصد چنینروندی تکامل هرچه بیشتر دولت (به عنوان سازه نهادی نیرومند) و ملت (به عنوان یک سازه اجتماعی یکپارچه و دارای هویت واحد) و پیوند و نزدیکی هرچه بیشتر این دو است. به گونهای که نهایتاً در نگاه بینالمللی (از بیرون به دولتها) دولت و ملتساختی در هم تنیده و تجزیه ناپذیر به تصویر درآید، یعنی ملت، دولت را از خود و مال خود بداند(زرگر، 1386: 117). در تیر 1293 ش./ آوریـل 1914 م. نخستین دور ملاقات و مکاتبات میان انگلیسها و عربهای مخالف عثمانی صورت گرفتکه نـتیجة آن، آغاز مکاتبات هشتگانة «شریف حـسین» و «مـک ماهان[5] » بـود؛ امـا انـگلیس بدون توجه به تعهدی که دربـارة کـمک به تشکیل حکومت مستقل عربی پذیرفته بود، مذاکرات محرمانهای را نخست با فـرانسه (دی 1294ش./ اکتبر 1915م.) و سپس با روسیه و فرانسه (خـرداد 1295ش./ 1916 م.) آغاز کـرد کـه سرانجام به دستیابی انگلیس و فـرانسه بـه یک فرمول موقت (اردیبهشت 1295ش./ فوریه 1916 م.) و سپس تصویب فرمول دایم (پیمان سـایکس- پیـکو)[6] میان سهکشور روسیه، انـگلیس و فـرانسه دربـارة تقسیم بلاد عـربی امـپراتوری عثمانی انجامید. جزئیات توافق سـایکس- پیـکو در خرداد، تیر و مرداد 1295 ش./ مارس، آوریل و مه 1961 م. به تصویب دولتهای روسیه، فرانسه و انگلیس رسـید و در دی/ اکـتبر همان سال و نیز طی سالهای 1296 و 1297 ش./ 1917 و 1918 م. تغییرات و اصـلاحاتی در آن از سـوی دول مـزبور انجام شد؛ اما در مـجموع، این توافقنامه که حاصل یازده نامة رسمی و اقدامات دیپلماتیک سه کشور بود دارای دوازده مـادّه اسـت. طرح نخستین (فرمول موقت پیمان) از سـوی «سـر مـارک سـایکس»[7] دیپلمات انـگلیسی و «جورج پیکو»[8] کنسول فرانسه در بیروت فراهم آمد؛ ولی مبادلة اسناد و همچنین تغییرات بعدی آن از سوی سازوف[9] ، سرادواردگری[10] ، پالئولوگ[11] و ...، یـعنی نـمایندگان سیاسی سه کشور انجام شد. بر اساس موافقتنامة سایکس- پیـکو، جـهان عـرب بـه چـند بـخش تقسیم و هر بخش به کشوری بزرگ واگذار شد(شیرودی، 1388: 27). ساختار اجتماعی جامعه عراق و سوریه که دارای صورتبندی موزائیکی میباشد بدین معنی که هم از لحاظ قومی و نژادی و هم از لحاظ مذهبی متکثر می باشد(غرایاق زندی، 1389: 17). دولتهای که در عراق و سوریه پس از فروپاشی عثمانی سر کار آمدند دولتهای غیر واقعی بودند که روند گذار از سنت به مدرنیته ناموفق بوده و عامل شکست خود بودند(اسپوزیتو، 1380). موزائیکی بودن ساختار اجتماعی از یک سو و غیر واقعی بودن ساختار حاکمیت از سوی دیگر باعث میشد حاکمیت در اختیار یک قوم یا گروه اجتماعی یا بومی خاص قرار گرفته و مطالبات سایر گروههای اجتماعی و مذهبی و قومی محقق نگردد (ال خلیل، 1370). بنیادگرایی دینی مفهومی استکه برای اولین بار در اوایل قرن بیستم در میان پروتستان- های آمریکا به کار میرفت که نیتشان زدودن تفاسیر انحرافی و غلط از نص انجیل بود. این مفهوم بعدا در ادیان مختلف از جمله اسلام نیز به کار رفت. بنیادگرایی دینی بر گذشتهگرایی تاکید داشت و آشکارا با مدرنیسم و نوگرایی در چالش و ستیز بود. به عبارت دیگر بنیادگرایی رابطه مبهمی با مدرنیته و نوگرایی داشت(هی وود، 1383: 495). محدوده مسئله از نظر موقعیت مکانی مربوط به تحولات سیاسی و اجتماعی عراق و سوریه و فرایند شکلگیریگروهها و جریانهای افراطی و بنیادگرا میباشد. محدوده زمانی تحقیق مربوط به پس ازاشغال عراق در سال 2003 تا به حال و تحولات سیاسی و اجتماعی که در سوریه پس از مرگ حافظ اسد در سال 2000 و روی کار آمدن بشار اسد در نظر گرفته شده است. مطالعه موردی مربوط به وضعیت دولت ملتسازی در دو کشور خاورمیانه یعنی عراق و سوریه میباشد. در این تحقیق، ضمن بررسی فرایند دولت ملتسازی در عراق و سوریه به نقش آن در شکلگیری بنیادگرایی دینی پرداخته میشود.
اهداف تحقیق - تبیین فرایند دولت ملتسازی در جوامع خاورمیانه به خصوص عراق و سوریه. - تبیین زمینههای اجتماعی شکلگیری بنیادگرایی دینی در خاورمیانه به خصوص عراق و سوریه. - تبیین بحران در فرایند دولت ملتسازی و نقش آن در جوامع خاورمیانه به خصوص عراق و سوریه. فرضیه اصلی فرایند دولت- ملتسازی ناقص و تحمیلی و خارج از اراده ملی در کشورهای خاورمیانه (عراق و سوریه) در قالب قرارداد سایکس– پیکو و نقش قدرتهای فرا منطقهای باعث شکلگیری و تکوین بنیادگرایی شده است.
پیشینه تحقیق اسپوزیتو[12] (1391) درکتاب «دموکراسی و جامعه مدنی درخاورمیانه» که دراصل مجموعهای ازمقالات است که توسط جان واتروی و مهران کامروا و دیگران نوشته شده و توسط محمدتقی دلفروز ترجمه شده به بررسی نقش جامعه مدنی درخاورمیانه پرداخته و تصویری ازنیروهای جامعه مدنی خاورمیانهکه جنبشهای اسلامی نیز میتواند بخشی ازاین جامعه مدنی باشد ارائه میدهد. اسپوزیتو در این کتاب نتیجه میگیرد که جنبشهای اسلامی که میتواند یک از نیروهای جامعه مدنی تلقی کرد در اثر تجربه ناموفق گذار سنت به مدرنیته و چالشها و بحرانهای آن میداند(اسپوزیتو، 1391). اندرو هیوود[13] (1373) در کتاب «درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی» که توسط محمدرفیع مهرآبادی ترجمه شده است به بررسی مفاهیم و ایدئولوژیهای سیاسی پرداخته و مفاهیم چون لیبرالیسم، مارکسیسم، فاشیسم، نازیسیم، بنیادگرایی میپردازد. وی در بخش مربوط به بنیادگرایی ضمن تشریح مفهوم بنیادگرایی در ابعاد مسیحیت و اسلام به بررسی و مطالعه جنبشهای اسلامی میپردازد. هی وود در این بخش نتیجه میگیردکه بحران هویت یکی از بحرانهای ناشی از شکست و تجربه ناموفق گذار از سنت به مدرنیته در جوامع در حال توسعه و اسلامی مهمترین عامل شکلگیری جنبشهای اسلامی و بنیادگرایی اسلامی محسوب میشود(هی وود، 1373). اولویه روا[14] (1379) در کتاب «تجربه اسلام سیاسی» که توسط حسین مطیعی امین و محسن مدیر شانهچی ترجمه شده است به بررسی و مطالعه تجربه اسلام سیاسی و فراز و فرودهای آن در سه کشور الجزایر ، افغانستان و ایران میپردازد. وی همچنین ریشههای موفقیت و ناکامی اسلام سیاسی را نیز در این جوامع مورد مطالعه قرار میدهد. وی در این کتاب نتیجه میگیرد که شکست و ناکامی جنبشهای اسلام سیاسی در اثر عدم دست یافتن به قدرت سیاسی توسط این جنبشها میباشد(روا، 1379). عبدالعلی قوام و محمد قیصری(1391) در مقاله «ملیگرایی و دولت- ملتسازی درخاورمیانه» که در مجله مطالعات خاورمیانه به چاپ رسید درصـدد هستند نشان دهند ایدئولوژى ملىگرایى که در غرب نقش مهمى در دولت-ملتسازى بر عهده داشت و یکى از مبانى محورى در گذر از سازمانهاى سـیاسى قدیم به پدیده دولت- ملت مدرن بود، در خاورمیانه چه نقشى را ایفا کرد و چه تاثیرى بر فـرآیند دولت- ملتسازى در این منطقه بر جـاى گـذارد(قوام و دیگری، 1391). افشین زرگر(1386) در مقاله «مدلهای دولت- ملتسازی؛ از مدل اروپایی تا مدل اوراسیایی» که در مجله علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی کرج به چاپ رسیده با مورد توجه قرار دادن و اهمیت موضوع دولت- ملتسازی در جهان کنونی و این که بسیاری از ناآرامیهای موجود در جهان را میتوان به طور مستقیم و غیر مستقیم ناشی از آن دانست، در این مقاله به مرور مدل های اصلی دولت– ملتسازی در مطالعات سیاسی و بین المللی پرداخته است(زرگر، 1386).
روش تحقیق روش تحقیق، توصیفی- تحلیلی استو ابزار گردآوری اطلاعات، منابع کتابخانهای و فیشبرداری از متون و شبکههای اینترنتی میباشد. روش تجزیه و تحلیل اطلاعات، روش کیفی، توصیف و تجزیه و تحلیل محتوایی است.
جنبشهای اسلامی؛ هویت و قدرت بخشی از ایدئولوژی حامل جنبشهای اسلامی، در اوج امپریالیسم اروپا شکل گرفت؛ از این نظر، ایستار این جنبشها نسبت به اروپا ایستاری منفی و خصومتآلود و توام با هراس و نگرانی بود. اروپا در مقابل دنیای اسلام، اسلام در مقابل مسیحیت عناصر هویتی آن را به خوبی نشان میداد. از این جهت یگانگی دنیای اسلام به مهمترین و بنیادیترین آموزه در جنبشهای اسلامی تبدیل شد. با این که اسلام در گذر تاریخی خود بارها جنبشهای احیاءگرایی و اصلاحطلب را آزموده است، اما عنصر هویتی آن جنبشها به این اندازه که در جنبشهای اسلامی ضد غرب شکل گرفت بارز و برجسته نبوده است؛ هر چند همواره حضور پر رنگی را داشته است. جنبشهای اسلامی بیانگر یکگفتار ضد سلطه بودند و رویکرد آنها صرفاً انتقادی نبود بلکه تهاجمی بود. منشاء این تهاجم این تصور بود که دنیای اسلام گذشته درخشانی دارد و اسلام منشاء همه پیشرفتهای اروپا میباشد. عنصر سلطه به خوبی در این بیان آشکار است؛ لذا از دید این جنبشها دشمنی که بایستی نابود میشد اروپامداری بود و این البته بخشی از روند جهانی مقاومت علیه سلطه سفیدها در کل دنیا هم بود و اختصاص به دنیای اسلام هم نداشت. در چنین تفکری اروپا و غرب مظهر شیطان و «ما» مظهر خداوند در جهان تلقی شد. در عین جنبشهای اسلامی از آغاز مبتنی بر این پیشفرض بنیادین در تمایز اسلام و مسلمانان بودند؛ این تمایز همراه با تمایزهای فراوان دیگری بود. از دید آنان فساد و زوال هرگز به اسلام راه ندارد. ازآن جا که رویکردهای هویتی اساساً تمایزگذار هستند، تمایزگذاریهای فراوانی در این راه به وجود میآمد. اگر در گذشته تمایزهایی چون شیعه و سنی، فارس و عرب بود اینک تمایزگذاری جدیدی هم به آنها اضافه می شد و بر همه آنها پیشی میگرفت. اگر سه عنصر اساسی هویت را زبان نژاد و دین با انشعابات متعدد آن بدانیم، هویتگرایی به دنبال جدا کردن ما ازدیگران هست: زبان ما نژاد ما و دین ما؛ این تمایزها مبتنی بر برتریطلبی هم هستند یعنی در هر یک از این جدا انگاریها نوعی سلطهطلبی پنهان و گاه آشکار وجود دارد این دیگر در جنبشهای اسلامی از همان آغاز اروپا بود و جنبشهای اسلامی جهان اسلام را درگیر مبارزهای قاطع با اروپا میدیدند. این هویتگرایی گاه جوامع خاورمیانه را در برابر غرب قرار میدهد و گاه آنان را در برابر همدیگر قرار میدهد و گاه فرقههای کوچک و بزرگ را در مقابل همدیگر قرار میدهد(جهانبگلو، 1376: 172). نظریهپردازان عوامل و بحرانهای مختلفی را در ایجاد اسلامگرایی و بنیادگرایی دینی مطرح کردهاند ولی آن چه در این مبحث مهم جلوه میکند نقش دولت- ملتسازی بر ایجاد بنیادگرایی دینی در کشورهای خاورمیانه به خصوص عراق و سوریه میباشد که عوامل یاد شده باعث ایجاد بحرانهای مختلف و در نهایت عکسالعمل این جوامع به این بحرانها به شکل بنیادگرایی دینی میباشد که به مواردی از آنها میپردازیم.
اسلامگراییمحصولبحرانهاییازقبیل(هویت،نوسازی،مشروعیت،هژمونیو ...)بسیاری ازنظریه غربی و اسلامی پدیده اسلامگرایی را واکنشی نسبت به انواع بحرانهایی میدانند که امروزه کشورهای جهان اسلام با آن مواجه هستند. به عبارت روشنتر به دلیل این که جهان اسلام بعد از مواجهه با تمدن غرب و آگاهی نسبت به عقبماندگی خود نتوانسته است مسائلی همچون توسعه و نوسازی، مشارکت سیاسی، نیروهای جدید اجتماعی و اقتصادی، هویت، مشروعیت و ... را در جامعه خود درونی کند بنابراین درجریان عبور جهان اسلام از دورانگذار به صورت موقت دچار بحران گردیده است. از جمله این نظریات میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
بحران ترکیبیریچارد هرایر دکمجیان یک رابطه علی و دورانی میان بحران درجهان اسلام و خیزش جنبشهای بنیادگرایانه ترسیم میکند. او معتقد استکه بهلحاظ تاریخی هرزمانیکه دنیای اسلام بحرانی به وجود آمده است حتما در واکنش بهجنبشی شکل گرفته است او این مساله را بدین گونه شرح میدهد «یک الگوی تجربه تاریخی در این مورد، رابط علت و معلولی میان بحرانهای اجتماعی و ظهور جنبشهای مذهبی انقلابیو یا تجدید حیاتطلبانه استکه خواستار از بین بردن نظم موجود و ساختن جامعهای نوین برپایه ایدئولوژی ویژه خود هستند. در نتیجه، ایدئولوژی این جنبشها هم جامع و هم غیرقابلانعطاف و منعکسکننده پاسخها و عکسالعملهای رهبران فرهمند در قبال شرایط بحرانیاست. بنابراین صرفاً تصادفی نیست که جنبشهای بنیادگرایانه دارای زمینههای سیاسی-فرهنگی مختلف، هنگامی توان قدرت معنوی، اجتماعی و سیاسی را به دست آوردهاند که دوشرط ملازم یکدیگر، در جامعه به وجود آمده باشد؛ اول وجود یک رهبر فرهمند و دومجامعهای که عمیقاً دچار آشفتگی باشد. جنبشهای اسلامگرایانه گذشته با این دو پدیده مواجه بودهاند و جنبشهای کنونی نیز از این امر مستثنی نیستند» (دکمجیان، 1390: 60-55). برهان غلیون نیز در کنار توجه به بحرانهای مشروعیت در جهان اسلام عوامل دیگری همچون از خود بیگانگی و تبعیضهای اقتصادی و اجتماعی را در پیدایش اسلامگرایی و جنبشهای بنیادگرایانه اسلامی دخیل قلمداد میکند. وی جنبشهای اسلامی معاصر را نتیجهپاسخ و واکنش به تلاقی سه عامل بزرگ تاریخی میداند: عامل اول اوجگیری خودباختگی: یعنی تهدید شدن احساس تکامل شخصیت و اعتماد به نفس و احساس سودمندی درتاریخ و امید به آینده میباشد. شکستهای سنگینی که مسلمانان از استعمارگران اروپایی متحمل شدهاند بیش از پیش خود کمبینی و ذلت را دربین مسلمانان رواج داد و آنچنان توازن روانی و روحی جوامع اسلامی به هم خورد که همه ارزشها معنا و مفهوم خود را از دست دادند و مدرنیته به عنوان الگوی خارجی ظهور یافت که در واقع این سرنوشت همه جوامعی است که میهن پرستش در آن به تهمت، انسانیت به معنی کودنی، راستی به معنای رذیلت تبدیل شده است. عامل دوم بحران مشروعیت دولتهای اسلامی: بحران مشروعیت در جهان اسلام ناشی از ناتوانی دولتها در ایجاد وحدت ملی و تداوم سیاست منزوی کردن اکثر مردم و محروم کردن آنان از آزادی است که پایه هویت ملی، فردی و اجتماعی جدید میباشد. عامل سوم تبعیض شدید اجتماعی و اقتصادی: گسترش احساس ستم و محرومیت در نتیجه تشدید فاصله سطح درآمدها و رشد طبقه کوچک از صاحبان منافع منجر به فروپاشی اجتماعی شده است. و تبعیضات شبه نژادی در عرصه اجتماع و رقابتهای حیوانی بر سر منابع مادی و مصرفی ازعوامل مهم زمینهساز در ایجاد جنبشهای اسلامی میباشد (صالحی نجفآبادی و دیگری، 1388).
بحران هویتاز دیدگاه رضوان سیدمهمترین مشکلی که جریانات اسلامگرا از ابتدا تا امروز با آن مواجه بودهاند مسائل هویتی میباشد، آنجا که مینویسد: اساس بنیادین اندیشه اصلاحگرانه اسلامیدر دهه بیست، مساله هویت شد و اندک اندک مساله پیشرفت را که در نیمه دوم قرن نوزدهمذهن همه را به خود پرداخته بود، کم رنگ کرد، زیرا خلافت اسلامی زوال یافت و تشکیل دولتملی، در وجدان و آگاهی نخبگان جهان اسلام به ویژه هند و مصر بحران آفرید. در پی بروز مسالههویت درونگراییکه بر خود میترسد، جمعیتهای اسلامیای به وجود آمدند که هدفاسلامیشان حفظ شخصیت اسلامی خود و آیینها و نمادها و رفتارهای آن و اندیشه اصالتگرایانه و احیاگرانه همراه آن بود. کتابها و برنامههای بسیاری درباره نقد تمدن غربی وبرتری تمدن اسلامی، در چارچوب اندیشه اصالت و تاصیل (اصل بنیادی و رجوع مدام به آن) نوشته شد. همچنین در این باب مقایسههایی در مسائل و امور گوناگون میان غرب و جهان اسلام صورت میگرفت و در نهایت نیز به نتایج از پیش تعیین شده درباره برتری و فراتری از نظر وی فرهنگ هویت، اگر چه از سویی به تمدن اسلامی میانجامید(السید، 1385: 145). فرهنگ پاس داشتن و نگهداری از خویشتنی است که گمان میرود در معرض تهدید است، از سوی دیگر فرهنگ تنزهطلبی است؛ فرهنگ تقسیم جهان به امر قدسی و امر عرفی است و به همین دلیل، فرهنگ گسست است. فرهنگ هویت میکوشد تا برای نگهداری از خویش از جهان بگسلد؛ اما چه چاره که سرچشمه تهدید هویت، چیز معینی نیستکه بتوان آن را از میان برد یا بر آن غلبه کرد و یا دست کم در برابرش ایستاد. سرچشمه تهدید، سراسر جهان است! و به همین سبب، نمادهای خیر که به خود نسبت داده میشود (تقوا، جهاد و شهادت) در برابر نمادهای شر که بر جهان و بر دیگری دلالت میکند (جاهلیت) به کار میرود. اندیشه اسلامی احیاگر، چه انقلابی و چه غیر انقلابی، در نگرش خود به جهان و نقش مسلمانان در آن به سه مقوله تکیه میکرد، سه مقولهای که مشکل است به وسیله آنها نگاهی از سر معرفت و به قصد فهم و درک به متغیرها افکند: مقوله استخلاف، مقوله تکلیف و مقوله حاکمیت. انسان، بر اساس قرآن، جانشین خداوند در جهان شده تا آن را آبادان و اصلاح کند. مسلمانان پیروان آخرین دین و واپسین پیامبر، مکلف به این جانشینی هستند و مکلف به این که حاکمیت خداوند را در زمین تحقق بخشند. برای این که مقتضای تکلیف به حاکمیت تحقق پیدا کند، باید تا آنجا که میتوانند در ایجاد و تشکیل حکومت و نظامیکه پایه اساسی آن شریعتاسلامی است، بکوشند. ازآنجا که دولت اسلامی، دولت اندیشه و عقیده است، باید مردم تحت سلطه خود و دیگران را بر محور و محک این عقیده تقسیمبندی کند: مؤمنان، اهل کتاب و کافران یا مشرکان. تا اندیشه دولت ملی یا قومی در این دیدگاه نامقبول است، مساله شهروندی که قائم به برابری حقوق و تکالیف است، هیچ جایی در آن ندارد. از همین چشمانداز به نظام جهانی و ساز وکارهای آن نگریسته میشود، نظام جهانی برپایه قانونها و نظامهای قراردادیای شکل گرفته که با مبانی مشروعیت اسلامی و تقسیمبندیهای آن ناسازگار است(همان: 163-157). کاستلز ریشههای اجتماعی بنیادگرایی را ناشی از ناتوانی اقتصاد این کشورها در تطابق با شرایط نوین رقابت جهانی، انقلاب تکنولوژیک و درنتیجه ناکام ماندن جمعیت جوان و شهری از موج نوسازی میداند. او معتقد است که (نابودی جوامع سنتی قطع ریشههای سنتی روحانیون) ناکامی دولت ملی بر خواسته از نهضتهای ملیگرا در انجام دادن نوسازی و ناتوانی در توزیع منفعت توسعه اقتصادی میان همه مردم. بنابراین هویت اسلامی، به دست بنیادگراها در مقابله با سرمایهداری، سوسیالیسم، ملیگرایی و ... برساخته میشود چرا که از نظر بنیادگراها همه آنها ایدئولوژیهای شکست خورده نظام پسااستعماری هستند(سیدقطب، 1381: 158). سی رایت میلز رشد کنونی حرکت بنیادگرایی را ناشی از شکست دو جریان نوسازی و ملیگرایی میداند. میلز معتقد است که دین در جهان سوم دوباره احیا شده است واین پدیده باز گشت به دین ناشی از پدیدههای پیچیدهای از نوسازی ناقص، سرخوردگی از ملیگرایی سکولار، سرکوب سیاسی، اعتراضات گسترده اجتماعی- اقتصادی و افول اخلاقیات وارزشهای سنتی میداند. از دیدگاه این نظریهپردازان دین هم چون ابزاری برای دفع اضطرابهایموجود درجوامع در حال گذار مورد اقبال قرارمیگیرد(اعتمادی فرد، 1386: 4).
بحران هژمونیبرخی ازمتفکران همچون بابی سعیداسلامگرایی را واکنشی نسبت به بحران هژمونی غرب معرفی نموده است. بابی سعید بر این باور است که ظهور اسلامگرایی در شرایط شکستن سیطره هژمونیک مدرنیته یا اروپامحوری اتفاق افتاده است. در واقع اسلامگرایی زمانی شرایط ظهور دارد که از الگوی کلی مدرنیته غربی، هژمونزدایی و مرکزیتزدایی شود(صالحی نجفآبادی و دیگری، 1388).
اسلامگراییمحصولسرخوردگیکشورهایاسلامیازرفتارتمدنغربژاک آگوستین برکجامعهشناس فرانسوی گرایش به اسلامگرایی را ناشی سرخوردگی میداند که به واسطه عقبماندگی مسلمانان در ارائه الگوهای متناسب با عصر تکنیک و نقد در قرن بیستم گریبانگیر جهان اسلام شده است. وی می نویسد«در رشد جریان بنیادگرایی از، مراکش تا فیلیپین ناامیدی سهم بسیاری داشته است؛ در این جاست که از نظر من نقش غربدر به وجود آمدن این شرایط مطرح میشود، غرب چه در شکل سوسیالیستی و چه به شکلکاپیتالیستی خود، دیگر کشورها را سرخورده نمود و با فروپاشی شوروی و جنگ خلیج فارساین سرخوردگی شدت یافت. آمریکا قدرت را به دست گرفت و با اعمال هژمونی خود، قدرتدولتهایی چون فرانسه و انگلیس را که همواره در شرق نقش میانجی را ایفا میکردند از بین برد. وقتی وساطت قدرتهای واسطه از بین میرود گرایشات افراطی رادیکالیزه میشود ... . درنتیجه دیگر چه راهی باقی میماند جز پناه بردن به خود؟ در خود خزیدنی که شکل انتحاری داشت(سیدقطب، 1381: 8).
اسلامگراییمحصولواکنشبهفرایندجهانیشدنآنتونی گیدنز در مقاله «بنیادگرایی دینی: احیای اسلامی» معتقد است کهبنیادگرایی پدیدهای جدید و مخصوص دوران معاصر میباشد. از نظر وی غرب ارگانیسم جهاناجتماعی را سستکرده است و در واقع بنیادگرایی واکنشی انفعالی نسبت به فرایند جهانی شدن می باشد. (گیدنز، 1382: 5) بنیامین باربر واژه جهاد را در برابر جهانی شدن قرار داد. هدف او پیش کشیدن جهاد در مقام نماد واکنش جوامع جهان سومی در برابر پدیده جهانی شدن است که سلطه غربی را در دل خود دارد. جهانی شدن در دید او در اقتصاد بازار و سلطه نظام مالی و پولی بر سراسر جهان و چیرگی تکنولوژی مدرن و رسانههای خبری و ارتباطی پیشرفته تجلی مییابد. این موجب میشود احساس ناخوشایندی به انسان، در جهان سوم و حتی خارج از آن دست دهد، احساس این که به وسیله نیروهای کوری به کانون ناشناخته ترسناکی که با خشونت کشندهای با او روبهرو میگردد، کشانده میشود، درست مانند ناتوانیکه دیو غول پیکری او را احاطه کرده و او به ناگزیر و ناخواسته، واکنش نشان میدهد(سیدقطب، 1381: 154). با نگاهی به مباحث ذکر شده اتفاقات تاریخی رخ داده و اثرات آن در خاورمیانه بسیار عمیق بوده که تبعات فراوانی برای این کشورها داشته است. بنا به گفته حمید احمدی که در مقاله «بحران دولت ملت در خاورمیانه» مینویسد: «اگر که بنا بود یک Nation State ساخته شود، باید همان خلافت عربی درست می شد؛ چون عربها سابقه طولانی خلافت داشتند و در تاریخ آنها دولت- ملتی با عنوان عراق، اردن، فلسطین و ... وجود نداشت. اینها همه بخشی از امپراتوری عباسی بودند که بعد بخشی از امپراتوری عثمانی شدند. با این همه، دولت- ملتهایی که در ابتدا معنایی نداشتند، به تدریج شکل گرفتند. این اولین بار در تاریخ نبود که چنین میشد و احتمالاً واپسین بار نیز نخواهد بود. اعراب کینه خاصی به سایکس– پیکو دارند چرا که این قرارداد برخی آرمانهای آنان را از بین برد»(احمدی، 1395: 216). همان طورکه پیش از این نیز به تفصیل اشاره شد یکی از زمینههای اجتماعی شکلگیری و تکوین جریانهای بنیادگرایی دینی در منطقه خاورمیانه، وجود بحران در فرایند دولت- ملتسازی است. دولت- ملتسازی به عنوان یکی از پدیدهها و پیامدهای شکلگیری دولت مدرن در غرب شناخته میشود و به عبارتی سادهتر دولت– ملت شکلی از سازمان سیاسی و آرمان سیاسی است. دولت ملت عبارت است از جامعه سیاسی خودمختاری که از راه همبستگی و علایق مشترک شهروندی و ملیت به هم پیوند خورده است و یکی از بدیلهای حکومتهای چندملیتی و دولتشهر میباشد. دولت– ملتسازی فرایندی استکه از طریق آن شهروندان یک جامعه به تدریج ویژگیها و علایق مشترک خود را درچهارچوب یک سرزمین واحد باز تولید میکنند. از سوی دیگر پدیده بنیادگرایی دینی به عنوان مفهومی که ریشه در جهان غرب دارد، در صدد بازگشت و احیای اصالت مفهوم دین است. منطقه خاورمیانه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکلگیری دولت- ملتهای جدید، دچار بحرانهای عمیق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شد. این بحرانها در برخی موارد به صورت داخلی و در برخی موارد به صورت بینالمللی بروز نموده و حتی اسباب ناامنی و بحران را در عرصه بینالمللی را نیز فراهم ساخت. حال پرسش اصلی ما در این تحقیق این است که «بحران فرایند دولت– ملتسازی چه نقشی بر شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی در منطقه خاورمیانه به صورت اختصاصی عراق و سوریه دارد». با نگرش به سیر تحولات سیاسی اجتماعی خاورمیانه طی یک صد سال گذشته درمییابیم دولتهای غیر واقعی که بر میراث امپراتوری عثمانی پدیدار شدهاند، به عنوان یکی از عوامل اصلی این بحران میتوان نام برد. زمینههای شکلگیری دولتهای مصنوعی و غیر واقعی دراقمار امپراتوری عثمانی را باید در قراردادی جست که خاورمیانه جدید را به وجود آورد. این قرارداد مربوط به توافق سرهنگ دوم «مارک سایکس» و کارمند وزارت امور خارجه فرانسه «فرانسوا ژرژ پیکو» بود. طبق این معاهده اقمار عثمانی در خاورمیانه به دو منطقه تحت نفوذ و قیمومیت بریتانیا و فرانسه تقسیم میشد. بر طبق قرارداد سایکس- پیکو دولت عراق تحت نفوذ انگلستان تشکیل شد. سوریه نیز توسط خطی که از شرق دریای مدیترانه به کوهستان حرمون وصل میشد از ترکیه جدا گشت. بدین ترتیب هر آن چه بالای این خط فرضی قرار داشت تحت نفوذ فرانسه و هر آنچه زیر این خط قرار میگرفت تحت نفوذ انگلستان واقع شد. این مناطق منطقه «A» و«B» نام گرفت. منطقه A تحت سیطره فرانسه قرار میگرفت و منطقه B تحت سیطره بریتانیا. طرح تقسیم این سرزمینها به قدری مصنوعی و غیرواقعی بودکه در نقشه ترسیم شده به صورت اشکال هندسی و کشیده شدن یک خط به وجود آمده است که یکی از ریشههای اصلی بحران در این منطقه را رقم زده است. از سویی مشکلی که فرانسه و بریتانیا در مناطق تحت سلطه خود داشتند عبارت بود از این که نتوانستند حکومتهایی برآمده از اراده ساکنان آن سرزمینها به وجود بیاورند. البته باید این مسئله را نیز در نظر داشت که دولتهای استعماری بریتانیا و فرانسه، علیرغم وجود این مشکل علاقهای هم به رفع آن نداشتند. چون اگر حکومتی برآمده از اراده واقعی ساکنان این سرزمینها به وجود میآمد بالطبع منافع بریتانیا و فرانسه در خطر بود. قرارداد سایکس- پیکو با منافع اروپاییان هماهنگ بوده و بسترلازم برای مدیریت منطقه تحت اصول اروپایی را فراهم میکرد. مهمترین منفعتی که سایکس- پیکو توانست برای اروپا حفظ کند نفت عراق و عربستان بود که علیرغم تحولات سیاسی ایران و ترکیه همچنان در دسترس اروپا باقی ماند. با این حال سایکس- پیکو نتوانست حس همدلی لازم را میان اعراب ساکن در این منطقه ایجاد کند. الگوی حقوق فردی اروپایی که سعی شد در رویه دولت- ملتسازی این منطقه لحاظ شود با بسترهای فرهنگی خاورمیانه همخوانی نداشت. برای اعراب خانواده و به تبع آن قبیله از اهمیت ویژهای برخوردار بود. مفهوم قبیله با مفهوم غربی «ملت» تفاوت ماهوی آشکاری داشت. اروپاییان از مفهوم ملت برای تفکیک میان خود و دیگری استفاده میکردند اما این مفهوم برای اعراب کاملا بیگانه بود، زیرا معیارهایی همچون مذهب و هویتهای قومی، آنها را از یکدیگر تفکیک میکرد. دولتهاییکه کشورهای اروپایی درخاورمیانه به وجود آوردند وجه قراردادی داشتند و بنابراین ساکنان آن اولویت وفاداری خود را نمیتوانستند به این دولتها تخصیص دهند. بدین ترتیب تعارضات همواره به خارج از مرزهای ترسیم شده اشاعه مییافت. حکام دست نشانده چه در سوریه، اردن و عراق هیچ کدام سنخیتی با جامعه مناطق تحت حکومت خود نداشتند به عبارت سادهتر گروههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی سرزمینهای عراق، سوریه و اردن نقش چندانی درقدرت سیاسی نداشتند این امر باعث به وجود آمدن شکاف عمیق بین حکومت و جامعه میشد. برای نمونه باید گفت که فرزندان حسین شریف حاکم حجاز زمانی که حجاز توسط ابنسعود با کمک و پشتیبانی سرهنگ ادموند لورنس (معروف به لورنس عربستان) سرزمینهایی را که تحت حاکمیت حسین شریف بود اشغال نمود و شریف مجبور به فرار از حجاز شد فرزندان وی که فیصل و عبدالله نام داشتند از طرف بریتانیا به حکومت سرزمینهای عراق و اردن منصوب شدند. حتی فیصل ابتدا قرار بود حاکم منطقه شام گردد اما پس از طرح تقسیم سایکس- پیکو فیصل از شام رانده شد و از طرف انگلیسیها به عنوان حاکم منطقه عراق منصوب شد. با ایجاد این شرایط، دیکتاتوری نیز ساختار سیاسی عمده کشورهای عرب را در بر گرفت. از سویی دیگر طرح تقسیم سایکس- پیکو از لحاظ اجتماعی نیز خسارتهای غیرقابل جبرانی به این مناطق وارد میساخت. نظامهای سیاسی چون مصنوعی و غیر طبیعی بودند و سنخیتی با جامعه خود نداشته و گروههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز نقش چندانی در ساخت قدرت سیاسی نداشتند با بحرانهای مشروعیت ناکارآمدی و از هم گسیختگی روبهرو بودند. پیدایش و شکلگیری اسرائیل و شکست فاجعه بار دولعربی از اسرائیل و عدم پشتیبانی آنها از فلسطین نمود واقعی و اصلی این نظامهای مصنوعی بود. در میان اقشار این جوامع تلاشهایی برای برون رفت از این بحرانها صورت میگرفت که به صورت اختصاری میتوان به جنبشهای ناسیونالیستی و ملیگرایی عربی که به پانعربیسم مشهور شد اشاره نمود این جنبش نخست پس از به قدرت رسیدن «جمال عبدالناصر» در مصر پدیدار شد و در سایر دول عربی خاورمیانه نمود عینی پیدا نمود. ایجاد «جمهوری متحد عربی» و تاکید بر قومیتگرایی و هویت ناسیونالیستی عربی از این قسم بود. این حرکت با شکست از اسرائیل و تحقیر شدن مصر و به خاطر عدم توانایی حمایت از فلسطین رنگ باخت. دومین جریان جریان حزب بعث عربی بود. حزب بعث با شعارهای سهگانه «وحدت، آزادی، سوسیالیسم» در صدد از بین بردن این بحرانها بر آمد. جریان سوم که اخیراً پدیدار شد مبتنی بر بنیادگرایی و سلفیزم میباشد. جریانی که در صدد ایجاد خلافتی اسلامی و بدیلی برای تمامی بحرانهای خاورمیانه و دنیای اسلام ترسیم مینمود. جریانی موسوم به دولت اسلامی شام و عراق یا تحتالفظی «داعش». متعاقب سقوط رژیم صدام و انحلال ارتشعراق و ممنوعیت حزببعث شروع شد. یأس سنیها از بازپسگیری عراق به سازماندهی جدید ناسیونالیسم عرب سنی در شکل داعش منجر شد. به سخنی دیگر پایگاه اجتماعی داعش را میتوان همان پایگاه اجتماعی حزببعث دانست. با نگاهیکه به شاخصهها و مولفههای دولت مدرن و تعاریفی که در تقابل این تعاریف در بنیادگرایی میبینیم، حاصل سلفیگری و نگاه به عقب و روحیه پاتریمونیالیستی این جوامع است. به طورکلی میتوانگفت فقدان وجود دولتهای برآمده از اراده ساکنان این سرزمینها و روند نادرست دولت- ملتسازی چه به صورت شکلگیری قرارداد سایکس- پیکو، چه بر اساس تقلید ناشیانه از دولت- ملتسازیهای غربی که نمود آن نیز توسط حزب بعث صورت گرفت و چه به صورت شکلگیری یک خلافت اسلامی، موجبات پیدایش و بحران در منطقه خاورمیانه را پدیدار ساخت و دولت- ملتی که خود سرانه ایجاد شده بود، تبدیل به مکانی متشکل از خاندانهای رقیب شد. پدیده دولت- ملتسازی در خاورمیانه بدون توجه به هیچ یک از شاخصههای مهم منطقهای باعث ایجاد بحران در تک تک این سرزمینها شده است. در سوریه بنبستی سیاسی بین علویان و گروههای رقیب ایجاد شده که به خاطر پراکندگی مخالفان و قدرتگیری رقیبان از کشورهای دیگر تصور بازگشت سوریه به وضعیت یک دولت مستقل سخت به نظر میرسد. روند مشابهی نیز در عراق قابل مشاهده است با خروج نیروهای امریکایی حکومت به دست اکثریت شیعه افتاد که قبایل سنی سرخورده از شکست رژیم بعث، خود را خارج از دایره قدرت و به حاشیه رانده شده دید. این قبایل سنی با یکدیگر متحد شده و دولتمرکزی را با مشکل مواجه کردند. و حال در عراق جنگ سه جانبهای میان شیعیان، سنیها و کردها به خاطر مناطق سرزمینی خود در گرفته است که آینده و استقلال و یکپارچگی سرزمین عراق را تهدید میکند. با توجه به حس سرخوردگی و عقبماندگی از جامعه جهانی و این که بازگشت به عصر طلایی تاریخ اعراب تنها راه رستگاری و هویتیابی در بین جهانیان است و توجه ویژه به خلافتکه در تمام اعصار این جوامع و تاریخ آن قابل مشاهده است با کمرنگ شدن قدرتهای حاکمه و به نوعی درماندگی آنها قوت گرفت و توانست حضور خود را پررنگ کند. این موج نه به صورت آنیکه در طی سالیان دراز وجود داشته که هم اکنون قدرت خودنمایی پیدا کرده است. با شعارهایی که هر کدام میتواند دغدغه تک تک افراد این جوامع باشد به رشد خود ادامه میدهد؛ عزت یابی درجهان، رستگاری دراین دنیا و آخرت و دستیابی به منابع مختلف به صورت عادلانه و ... و این که در زیر یک پرچم و سرزمینی واحد زندگی کردن به نام امت نه به نام ملت تعابیری مورد پسند برای مردمی هست که سالیان سال خود را مورد ظلم واقع شده میدانسته که در سرنوشت نوشته شده ازسوی غربیها گرفتار بوده و این خیزش را به نوعی فرار از تحقیر غربیان می داند. در این جوامع به خاطر تکثر قومی تنها راه پیوند چنگاندازی به هویت دینی است که در اکثریت آنها مشترک بوده و قابل اتکا هست. مولفهای که بسیار قدرتمند و دارای ریشه و تاریخ هست و این قدرت را دارد تاحدی که کشورهای مختلف همسایه اقوام و مذاهب و گروههای مختلف را بدون هیچ نوع مرزبندی تحت لوای خود داشته باشد. فرایند دولت- ملتسازی زمینههای بحرانها و شکافهای عمیق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در برداشت. باید در نظر داشتکه نظریه دولت– ملتسازی که توسط مستشرقین غربی مطرح شد با واقعیات موجود در جوامع خاورمیانه انطباق نداشت.
منابع احمدی، ح. (1395). توافق نامه سایکس- پیکو پس از صد سال همچنان پابرجاست بحران دولت- ملت در خاورمیانه. فصلنامه سیاستنامه. شمارههای 5-4. اسپوزیتو، ج؛ و واتربوری، ج. (1391). جامعه مدنی و دموکراسی در خاورمیانه. ترجمه: م، ت، دلفروز. تهران: نشر فرهنگ جاوید. اعتمادی فرد. (1386). موقعیت دین در عصر جهانی شدن. پایگاه اینترنتی دین و جامعه اطلاعاتی. السید، ر. (1385). اسلامگرایان و جهانی شدن: جهان در آیینه هویت. ترجمه: م، م، خلجی. فصلنامه نقد و نظر. شماره 19. جهانبگلو، ر. (1370). دموکراسی و روشنفکران. تهران: نشر مرکز. خلیل، س. (1370). جمهوری وحشت. تهران: نشر طرح نو. دکمجیان، ه. (1390). جنبشهای اسلامی معاصر. ترجمه: ح، احمدی. تهران: نشر کیهان. روا، ا. (1379). تجربه اسلام سیاسی. ترجمه: م، مدیرشانچی؛ و دیگری. تهران: انتشارات بینالمللی الهدی. زرگر، ا. (1386). مدلهای دولت– ملتسازی: از مدل اروپایی تا مدل اوراسیایی. مجله علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی کرج. شماره هفتم، صص 160-97. سیدقطب. (1381). نشانههای راه. ترجمه: م، م، محمودی. تهران: نشر احسان. شیرودی، م. (1388). پروژه اسرائیل؛ بازخوانی مؤلفههای سازنده رژیم صهیونیستی. فصلنامه رواق اندیشه. شماره 37. صالحی نجفآبادی، ع؛ و دیگری. (1388). مبانی جنبشهای اسلامگرایانه: نظریات و دیدگاهها. فصلنامه مطالعات سیاسی. شماره 5. گیدنز، آ. (1382). فراسوی چپ و راست. ترجمه: م، ثلاثی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. غرایاق زندی، د. (1389). فرایند ملت- دولتسازی، شکلگیری هویت ملی و بازسازی در عراق: تجارب تاریخی و دورنمای آینده. فصلنامه مطالعات راهبردی. سال سیزدهم، شماره اول، بهار 1389. صص 35-5. قوام، ع؛ و دیگری. (1391). ملیگرایی و دولت- ملتسازی در خاورمیانه. مجله مطالعات خاورمیانه. شماره 71. هیوود، ا. (1383). درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی. ترجمه: م، ر، مهرآبادی. تهران: نشر دفتر مطالعات بینالمللی وزارت امور خارجه. هیوود، ا. (1389). سیاست. ترجمه: ع، ا، عالم. تهران: نشر نی.
| |||
مراجع | |||
احمدی، ح. (1395). توافق نامه سایکس- پیکو پس از صد سال همچنان پابرجاست بحران دولت- ملت در خاورمیانه. فصلنامه سیاستنامه. شمارههای 5-4. اسپوزیتو، ج؛ و واتربوری، ج. (1391). جامعه مدنی و دموکراسی در خاورمیانه. ترجمه: م، ت، دلفروز. تهران: نشر فرهنگ جاوید. اعتمادی فرد. (1386). موقعیت دین در عصر جهانی شدن. پایگاه اینترنتی دین و جامعه اطلاعاتی. السید، ر. (1385). اسلامگرایان و جهانی شدن: جهان در آیینه هویت. ترجمه: م، م، خلجی. فصلنامه نقد و نظر. شماره 19. جهانبگلو، ر. (1370). دموکراسی و روشنفکران. تهران: نشر مرکز. خلیل، س. (1370). جمهوری وحشت. تهران: نشر طرح نو. دکمجیان، ه. (1390). جنبشهای اسلامی معاصر. ترجمه: ح، احمدی. تهران: نشر کیهان. روا، ا. (1379). تجربه اسلام سیاسی. ترجمه: م، مدیرشانچی؛ و دیگری. تهران: انتشارات بینالمللی الهدی. زرگر، ا. (1386). مدلهای دولت– ملتسازی: از مدل اروپایی تا مدل اوراسیایی. مجله علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی کرج. شماره هفتم، صص 160-97. سیدقطب. (1381). نشانههای راه. ترجمه: م، م، محمودی. تهران: نشر احسان. شیرودی، م. (1388). پروژه اسرائیل؛ بازخوانی مؤلفههای سازنده رژیم صهیونیستی. فصلنامه رواق اندیشه. شماره 37. صالحی نجفآبادی، ع؛ و دیگری. (1388). مبانی جنبشهای اسلامگرایانه: نظریات و دیدگاهها. فصلنامه مطالعات سیاسی. شماره 5. گیدنز، آ. (1382). فراسوی چپ و راست. ترجمه: م، ثلاثی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. غرایاق زندی، د. (1389). فرایند ملت- دولتسازی، شکلگیری هویت ملی و بازسازی در عراق: تجارب تاریخی و دورنمای آینده. فصلنامه مطالعات راهبردی. سال سیزدهم، شماره اول، بهار 1389. صص 35-5. قوام، ع؛ و دیگری. (1391). ملیگرایی و دولت- ملتسازی در خاورمیانه. مجله مطالعات خاورمیانه. شماره 71. هیوود، ا. (1383). درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی. ترجمه: م، ر، مهرآبادی. تهران: نشر دفتر مطالعات بینالمللی وزارت امور خارجه. هیوود، ا. (1389). سیاست. ترجمه: ع، ا، عالم. تهران: نشر نی.
| |||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,365 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,144 |