تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,623 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,416,476 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,445,026 |
تحلیل مدح و ستایش در دو حکایت مثنوی معنوی از منظر باورهای غیر منطقی آلبرت الیس | ||
مطالعات زبان و ادبیات غنایی | ||
شناسنامه علمی شماره، دوره 2، شماره 3، مرداد 1391، صفحه 7-20 اصل مقاله (175.3 K) | ||
نویسندگان | ||
یوسف اسماعیل زاده؛ گیتی همتی راد؛ فاطمه سادات مدنی | ||
چکیده | ||
چکیده مولانا جلال الدین بلخی شاعر و عارف بزرگ ایران، در قرنهایی پیش از پیدایش علم روانشناسی در آثار خود بویژه در مثنوی الگویی دقیق از منش و رفتار اصیل انسانی در برخورد با باورهای غیرمنطقی و منطقی ارائه داده است. او به عنوان انسانشناس مسلمان، آرا و نظراتش پیش از روانشناسان انسانگرای غرب، پرده از رفتارها و واکنشهای آدمی در مسیر زندگی و در برخورد با مشکلات و نابسامانیها برداشته است. مقالة حاضر برآن است که دو باور از دوازده باور غیر منطقی آلبرت الیس را با دو حکایت مثنوی مورد واکاوی قرار دهد که در این بررسی نقاط مشترک فراوانی در زمینة غیر منطقی بودن دغدغة تأیید از جانب دیگران به دست آمده و هردو، این خصلت آدمی را ناشی از عدم خودشناسی صحیح انسان میدانند. | ||
کلیدواژهها | ||
مولانا؛ آلبرت الیس؛ مثنوی؛ روانشناسی | ||
شناسنامه علمی شماره | ||
مقدمه محور اصلی آثار ادبی و کاوشهای روانشناختی تظاهرات روح پیچیده، شگفت انگیز و لایتناهی آدمی و تفسیر علّی آن است که از میان شاهکارهای ادبی، نوع عرفانی به لحاظ عجین شدن و آمیختگی با عشق الهی، بهترین جان داروی دغدغة روانهای خسته است. دراین میان در آثار عرفانی از متفکران ایرانی ازجمله مولانا ارتباطی چشمگیر بین روانشناسی و آثارشان دیده میشود که مثنوی مولانا در حالی که سرشار از قصه و داستانهای حکمت آموز است نیز منشأ تولد مفاهیمی عالی فکری، فلسفی، عرفانی و روانشناختی است . کند و کاو در ضمیر ناخود آگاه ذهن آدمی و پیوند آن با عوالمی برتر و رسیدن به وحدت ویگانگی با ذات الهی از ویژگیهای اصلی متن عرفانی است. بررسی در این دو قلمرو (متن عرفانی و روانشناسی) ما را ابتدا به سمت اهتمام این دو در شناخت زوایای درونی انسان و تلاش در جهت رشد و خود شکوفایی سوق میدهد. و این خطمشی ما را برآن میدارد، که از خود بپرسیم که آیا روانشناسان و عرفا از ایده و آرایِ همدیگر مطلع بودهاند و یا در سیر گذران جهانی که انسانها از فطرتی یکسان برخوردارند در جهان معنا یکی پس از دیگری به مفاهیم مشترک رسیدهاند؟ آلبرت الیس در سال 1913 میلادی متولد شد. در سال 1934 میلادی، درجة لیسانس خود را از سیتی کالج نیویورک گرفت و در سال 1943، درجة فوق لیسانس و در سال 1947 مدرک دکترای خود را از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. به علت علاقه به روانکاوی به مدت سه سال آموزشهای لازم را فرا گرفت و سپس به عنوان روانشناس بالینی در یک مؤسسة بهداشت روانی در نیوجرسی مشغول به کار شد. با اینکه الیس بین سالهای 1947 تا 1953 به روانکاوی مشغول بود ولی بتدریج از آن ناراضی شد. وی حدس میزد علی رغم بهتر شدن حال بعضی از مراجعان معمولاً نشانهها برطرف نمیگردد و کنترل آنان روی زندگیشان بیشتر نمیشود. الیس که از 16 سالگی به فلسفه علاقه داشت برای تغییر دادن دیدگاههای فلسفی انسانها و مبارزه با رفتارهای خود مخرب انسانها به فلسفه بازگشت. در سال 1956 در مجمع سالانة انجمن روانشناسی آمریکا نخستین مقالهاش را در باب درمان عقلانی که بعداً رفتار درمانی عقلانی هیجانی شد ارائه داد. مدتی بعد وی از کاربرد اصطلاح درمان عقلانی پشیمان شد؛ چون بسیاری از روانشناسان به اشتباه تصور میکردند که منظور الیس درمان بدون هیجان است. آلبرت الیس روان درمانگر آمریکایی براین باور است که آدمی با افکار و نوع نگرش خود به محیط موجبات ناراحتی و عدم بهرهمندی از یک زندگی آرام را فراهم میآورد. او معتقد است انسان ذاتاً تمایلات بیولوژیکی، استثنائی ونیرومندی برای تفکر و عمل به شیوة خاص را دارد که این شیوه ممکن است در جهت منطقی و یا غیر منطقی باشد، او معتقد است که انسان آمادگی شدیدی برای تفکر غیر منطقی و غیر عقلانی دارد. و از آنجا که انسانها موجودات بسیار پیچیدهای هستند به شیوههای مختلفی دچار «ناراحتی هیجانی» میشوند در نتیجه روشهای مختلفی در اختیار دارند، تا خودشان را کمتر ناراحت کنند. ریشة مشکلات روانی انسانها گاهی به ادراکات غلط و شناختهای اشتباهشان از آن ادراکات و گاهی به واکنشهای ضعیف یا افراطی شان به محرکها برمیگردد. دیدگاه الیس، دیدگاهی انسانگرایانه است. چون معتقد است انسانها در مرکز دنیای خودشان قرار دارند. انسان قدرت انتخاب دارد. او بر این باور است که رفتار انسان، تا حدودی بر اساس نیروهای بیولوژیکی و اجتماعی تعیین میشود. بنابر این به نوعی جبر گرایی خفیف اعتقاد دارد اما در عین حال معتقد است انسان دارای یک عنصر قوی اراده آزاد نیز میباشد و با تمایل به منطقی بودن و غیر منطقی بودن متولد می شود . بر این اساس محورهای مشترک در باب دغدغه تأیید از نگاه مولانا و الیس را -که یکی از دوازده باور غیر منطقی آلبرت الیس است- در دو حکایت مثنوی مورد واکاوی قرار میدهیم و در این مسیر مولانا و الیس هر دو، سمتی واحد را نشانه گرفته اند و آدمی را از پیمودن این مسیر غیر منطقی باز می دارند.
مفاهیم و عناصر نظریه رفتار درمانی عقلانی- هیجانی الیس معتقد بود پاسخ فرد به محرکات تحت تأثیر عقاید و برداشت وتعبیرها و تفسیر وی قرار دارد بنابراین وقتی پاسخی مانند اضطراب به محرکی داده میشود به سرعت میتوان رد پای آنرا درعقاید غیرمنطقی شخص جستجو کرد در این صورت اگر عقاید با بر خوردی منطقی مورد بحث قرارگیرد عوارض آشفتگی و اظطراب از بین می رود و از اتفاق افتادن مجدد آن جلوگیری میشود . نظریه عقلانی – عاطفی، ادعا میکند که تمایل بشر به ارزیابی متعصبانه و مطلق گرایانه رویدادهای ادراک شده در زندگی، هستة اصلی پریشانی روان شناختی است. این ارزیابیها به شکل "باید"، "بایست" "اجباراً"، جزمی و پیچیده هستند. البته بایدهای مطلق، همیشه منجر به پریشانی روانی نمیشوند زیرا ممکن است فردی که به شکلی متعصبانه معتقد است «من باید در برنامههای مهم خود موفق شوم»، واقعاً هم به موفقیت دست یابد، به پریشانی روانشناختی مبتلا نشود؛ اما هنوز نسبت به آن آسیب پذیر است؛ زیرا این احتمال وجود دارد که در آینده در مواردی مشابه شکست بخورد. آلبرت آلیس (Albert Ellis) در 1955 تئوری ( A-B-C) را در تبیین شخصیت و روان درمانی مطرح نمود: عارضه یا رفتار Consequence -- سیستم عقیدتی فرد Beliefs -- عوامل یا حادثه محرکی Activating events [1]A.رویدادهای فعال کننده: اگرشادیم و یا خونمان به جوش آمده دلیلی دارد. [2]B .نظام باورها، نگرشها: موجب میشود نمرة پایین یکی را تشویق به تلاش کرده و دیگری را منفعل سازد. C.[3]پیامدهای رفتاری و هیجانی: رویداد به وقوع پیوسته دارای پیامدهایی است که مردودی یعنی یک سال درجازدن و شکست عاطفی و بیتکیه گاه شدن را در بردارد. [4]D.چالشها: باورهای نامعقول، مردود شدم چون معلمها با من لج کردند. [5]F .اگر زیر سؤال بردن و به چالش کشیدن، موفقیّت آمیز بوده باشد، به تغییراحساسهاو تغییر اندیشههایش در باورها کمک میکند تا استنباط کار آمد تری در A برگزیند. [6]E.باورهای مؤثر: کسانی که باورهای نامعقول (D)ها را زیر سؤال میبرند و با آنها مبارزه میکنند به باورهای مؤثری دست مییابد که به آنها کمک میکند اوضاع را به خوبی مدیریتکنند. از دست دادن شغل پایان دنیا نیست، آدمی توانایی زیادی دارد که باید امیدوار باشد. G[7] اهداف:بدون هدف گذاری هیچ گاه نمیتوان حرفها را عملیاتی کرد برای درست کردن اوضاع باید رویکردی هدفمند داشت و در گزینش اهداف، دقیق و استوار بود، اهداف و ارزشها (Gها)-شامل زنده ماندن و در حد معقولی شاد و راضی بودن از خود، از روابط خود، از تولید و پیشرفت خود، از اصیل و خلاق بودن خود و از لذت بردن از فعالیتهای جسمی، هیجانی و ذهنی خود. تجربههای فعال ساز یا گرفتاریها (Aها)-رویدادها، مواجهات یا افکاری که مانع تحقق اهداف (Gها) میشوند یا در تحقق آنها اخلال میکنند.مثال:نرسیدن به اهداف مهم ،چشیدن طعمبدرفتاری دیگران (کریمی، 1387: 37-36).
حکایت اول (دفتر اول) قصة طوطی بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت. بازرگانی، طوطی زیبایی، در قفس داشت. روزی برای تجارت، آهنگ سفربه هندوستان کرد. پیش از رفتنش، همه اهل خانه را فرا خواند و گفت: از این سفر چه ارمغانی را برایتان بیاورم؟ هر یک از بستگان او چیزی درخواست کردند، وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت چه میخواهی ؟طوطی گفت: وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی حال مرا برای آنها بازگو کن و بگو قضا و قدر مرا به قفس افکنده و اینک از شما استمداد میجویم؛آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من مهجور و غمزده به کنج قفس باشم؟ بازرگان پیغام را رساند و یکی از طوطیان به محض اینکه پیام طوطی را شنید به زمین افتاد و مرد. بازرگان از گفتة خود پشیمان شد. وقتی که به وطن بازگشت تحفههای موعود را به هر یک از بستگان تقدیم کرد؛ طوطی از ارمغان خود جویا شد؛ بازرگان گفت من از رساندن پیام تو پشیمان هستم. طوطی علّت را جویا شدو بازرگان ماجرا را تعریف کرد در همین لحظه طوطی دربند برخود لرزید و برکف قفس افتاد. بازرگان از شدت ناراحتی، طوطی بیچاره را از قفس بیرون انداخت در همین لحظه پرندة بیجان به پرواز در آمد و به آرزوی خود رسید. مأخذ:خاقانی در تحفه العراقین به این حکایت اشاره کرده و شیخ عطار در اسرار نامه نیز این حکایت را به شکلی که به گفتة مولانا نزدیکتر است به نظم آورده است (برای توضیحات تفصیلی ر.ک: فروزانفر ،20:1362-18). :Aرویداد فعال کننده طوطی در این حکایت تا قبل از مسافرت بازرگان، نماد انسانی بوده که در فضا و محیطی پر از مدح و تملق زیست کرده و پرو بال یافته است و مغرور و متکبر به زندگانی در قفس ادامه میدهد او اسیر تأیید شدن و شیفتة مدح است و کار هر روز او به خود پرداختن و نگرش به خویشتن است .عامل اصلی رفتار او نگاه تأیید آمیز محیط است؛ اگر برخود میبالد و در بند است دلیلی دارد و آن هم مقبولیتی است که از محیط به او تزریق میشود. اما تا قبل از مسافرت بازرگان، او در حال به چالش کشیدن رفتار خوداست. زمینه برای تغییر نگرش او فراهم شده و به دنبال راهکاری است و برترین عامل محّرک، البته در جهت مثبت میتواند رهایی از محیط، دوستان، آزاد بودن ودر آزادی افکار زیست کردن باشد. در واقع قسمتی که در این بخش به آن پرداخته میشود قسمت پایانی و نتیجة حکایت است که طوطی علت کارش را برای بازرگانتوضیح میدهد. تن قفس شکل است و تن شد خار جان در فــــریب داخـلان و خـارجــان اینـش گویـد مـن شـوم همـراز تـــو وآنــش گویــد نی منــم انبــاز تـو اینش گوید نیست چون تو در وجــود در جمال و فضل و در احسان و جود آنش گوید هـــر دو عالم آنِ تـوست جمله جـانهامان طـفیل جـانِ تـوست (1/1852-1849 ) B: باورها نگرش خاص طوطی به محیط و دوستان منجر به سالها اسارت او و در بند بودن او شده و این تغییر نگرش او منجر به برنامه ریزی و تلاش برای رهایی است. مولانا در این ابیات روند به وجود آمدن نگرش و باورطوطی را نشان میدهد که چگونه محیط با تأییدات نابهجا منجر به پیامدهایی با خوشی زود گذر برای اشخاص می شود نگاه مولانا به مدح و ستودن یک نگاه کلی است او مدح را مخصوص خداوند میداند و جایگاه همة ستایش ها را متصل به مقام الهی می داند(5/2125)اما او از حالت تعادل خارج نمیشود و به انسان حق میدهد که اگر میل به ستودن در او عنان گسیخته نباشد این میل میتواند او را به سر منزل حقیقی برساند. مدح این گونه است که نیکوست چون از صفات خداونداست که در وجودبنده به ودیعت نهاده شده است. (4/1195-1194) C: پیامدها اوچوبیند خلق را سرمست خویش از تکبّر می رود از دست خویش (1/1853) رویدادهایی که برای طوطی به وقوع پیوسته است برای او پیامدهایی دارد مدح و نیاز به ستوده شدن میتواند بسیاری از نابهنجاریها را در پی داشته باشد از جمله جاه دوستی و دنیاطلبی که از همین حس ستودن و تأیید شدن سرچشمه میگیرد. انسان خود را مطابق آرا و میل دیگران می آراید و از خود سازی و گام نهادن در مسیر ترقی کمال باز می ماند چون خود را دستمایة ستایش می کند و روز به روز بر تکبرش افزوده میشود. مولانا رمز و نکته اصلی این حکایت را آفت و زیانهای شهرت طلبی و نام جویی میداند. E: باورهای مؤثر مولاناوقتی که پیامدهای مدح را متذکّر میشود باورهای نامعقول او را زیر سؤال میبرد و برای او بنای فلسفه جدید را مینهد. او با فلسفه جدید اورا به خودآگاهی و من واقعی فرا میخواند تملق و چابلوسی را لقمهای آتشناک میداند که ظاهر آن دلنشین است و خوش آیند، اما اثرات مخرب آن زمانی خود را بروز میدهد که آدمی فریفته و طالب ستایش است (1/1356-1353). پیامدهای دیگر ستایش زمانی پدیدار میشود که این فرایند ادامه دار میشود و آدمی که شیفتة تأیید و تمجید است این حس را در خود پایدار میداند و زمانی که ورق بر میگردد و محیط اطرافیان بنا بر برآورده شدن امیالشان او را نمیستایند آن موقع است که عدم تعادل آدمی خود را نمایان میسازد دلیل عمدة آن عدم خود آگاهی است چون آدمی از خود شخصیتی درخور توجه و شایستة تمجید ساخته است، حال که باید به خود رجوع کند و علت راجویا شود چرا دچار یأس و نگرانی میشود: چون «این خود آگاهی از طریق برانگیختن خود-ناهمخوانی یعنی درک تفاوت بین "خودواقعی"و موجود باتوانایی بالقوّه (خود بایسته) و نیز با آرمانها ( خود آرمانی)، سبب درد و اندوه واضطراب یا افسردگی میشود، لذا همگان برای پرهیز از اندوه و کاهش عزت نفس و پریشانی، از خود آگاهی یا تمرکز برنفس روی برمیگرداند و نفسهاشان را با انواع سرگرمیها مشغول میکنند و به قول مولوی میگریزند از خودی در بیخودی» (امیر ضیایی،45:1387). طوطی نیز نماد انسانی است که خود را با محیط و دوستان مشغول می دارد حال که از دلمشغولی فارغ شده و عرصه برای او تنگ است. اگر هجوی بشنود در چهره و رخسارش نمایان است چون به خودپذیری واقعی نرسیده است؛ او نمیداند آدمی بدون ستوده شدن ارزشمند است حال اگر آدمی به این مرحله از شناخت برسد دیگربرای او فرقی نمی کند چون او خود را به ذات ارزشمند می داند مولانا نیز از زبان طوطی این گونه رهنمون میکند. مـادحت گــر هجــو گویـد برملا روزهـا سـوزد دلــت زان سـوزهـا گرچه دانی کاو زحرمان گـفت آن کآن طمع که داشت از تو شـد زیـان آن اثــر مـی مـاندت در انــدرون در مدیح این حالتت هست آزمـــون آن اثـــرهـم روزها بــاقی بــــود مــــایة کـبر و خـــداع جـان شــود لیک ننماید چو شیرین است مـدح بد نمـاید زآنـکه تلــخ افتــاد قـدح ( 1/1862-1858 ) مولانا تظاهرات دوگانه مدح را در وجود انسان دراین ابیات به وضوح نشان میدهد. عدم تعادل و عکس العمل صحیح، در این فرایند خود را نشان میدهد واین طبیعت آدمی است که در برابرقدح و هجو عکس العمل نشان دهد؛ اما این روند در طی زمان طولانی میتواند منجر به افسردگی و گوشهگیری شود. مولانا برای ملموس شدن مطلب از تمثیل بهره میجوید و ذوق و خوشی مدح، ناراحتی و اضطراب ناشی از قدح را با مثالی بیان میدارد: همچو مطبوخ است و حب کآن را خوری تا به دیـری شورش و رنج اندری ورخـــــوری حلوا، بود ذوقـش دمـــی این اثر چون آن نمی پایــد هـمی چون نمی پایـد همی پایـــــــد نــهان هـر ضدی را تو به ضدّ او بــدان چــــون شکر پایـــــد همی تأثیر او بعد حینی دمــّل آرد نیـــش جـو (1/1866-1863) مولانا کارسازی قدح را برای انسان کار سازتر از مدح میداند چون او معتقد است که این سبب میشود که نفس آدمی خوار گردد و از غرور و تکبر جلو گیری میکند و آدمی را به مسیر درست راهنمایی میکند. مولانا مانند درمانگری حاذق به انسان، نمای دیگر این رفتارها را نشان میدهد و متذکر میشود که منفعت طلبی افراد، آنها را به وادی چاپلوسی میکشاند همین که نیازهایشان برطرف شود به دنبال کار خود میروند. ورنه چون لطفت نماند وین جمال از تو آید آن حریفان را مــلال آن جماعت کت همه دادند ریــو چون ببینندت بگویندت که دیو (1/1870-1869) انسانهایی با چنین خصلت در هرمحیط که وارد میشود چشم منفعت بین و عقل معاش اندیششان به کار میافتد و زمینه را برای بهره وری آماده میکند و چون بارخود را بستند، به وادی بیعاری و بیخیالی سفر میکنند و با افکار خود به زندگی ادامه میدهند. آنکه انــــدر دامنت آویخت او چون چنین گشتی زتو بگریخت او (1/1877) F: با چالش کشیدن باورهای غیر منطقی طوطی به باورهای منطقی روی آورده است و توانسته اندیشهای جدید را در جهت رهایی و آرامش جایگزین اندیشه غیر منطقی کند. G: هدف مولانا پس از ارائة فلسفة جدید و نگاه موشکافانه به این وادی بازهم باورهای مؤثر دیگری را بیان میدارد که منجر به هدفگزینی برای طوطی میشود یعنی از ابتدا اوبه دنبال مقصودی بوده که چنین راهی را برگزیده است و آن نیاز به پرواز، خودآگاهی وفرار از خودپسندی است: مـعنی مردن زطوطــی بد نیــاز در نیـاز و فقـر خـود را مــرده ســـاز تـادم عیــسی تو را زنــده کنـد همچو خویشت خـوب و فرخنده کـند ازبهاران کی شود سرسبز، سنگ خــاک شو تا گل برویـــی رنگ رنگ سالها تو سنگ بودی دلــخراش آزمــون را یــک زمانی خـــاک بـاش (1/1912-1909) مردن طوطی، رستن و رهایی از قید و بند اسارت و در جا زدن است. مولانا در این منشور اخلاقی و روانی خود اصولی را در جهت درست زندگی کردن بیان میدارد که میتواند سلامت روانی و اخلاقی انسان را تضمین کند آدمی میتواند بیش از آنکه به دنبال محبت دیگران باشد خود به دیگران محبت کند. درهای وجودی خویش را به سمت دیگران بگشاید. فقط گیرندة امواج مثبت نباشد بلکه خودنیز بفرستد تا شادمانی و خودپذیری بهرة روزینه زندگیاش شود. پس طوطی نماد انسانی بوده که به موقع به لزوم خود آگاهی پی برده و با گزینش روش و ابزار صحیح توانسته است به هدف خود برسد او با راهکار درمانگرانة مولانا، در مسیر شادمانهتری از زندگی نیز قرار می گیرد.
حکایت دوم (دفتر سوم) افتادن شغال در خم رنگ و دعوی طاووسی کردن در میان شغالها A: رویداد فعال کننده در این حکایت خویشتن ناپذیری شغال است. او نماد انسانی است که نیاز به دیده شدن را باخود به دوش میکشد. پس اگر او سرخورده و به دنبال دیده شدن است دلیلی موجود است و آن خویشتن ناپذیری اوست.مولانا حکایت را اینگونه آغاز میکند: آن شغالــی رفت انـــدر خــمّ رنگ اندر آن خم کرد یـک ساعت درنگ پــس برآمـــد پوستش رنگین شـده کـــه منــــم طاووس علیّین شــده پشـــمِ رنگیـن رونــقِ خوش یـافته آفتــــاب آن رنگـــــها برتــافــته دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد خویشتن را بر شغالان عـــرضه کـرد جمله گفتند ای شغالک حال چیست که تـــو را در سر نشاط ملتوی اسـت (3/725-721) شغال خود را آراست و خود را در تابش زیبای خورشید نگریست حظی برد وخود را بر دوستان عرضه کرد دوستان حال خوش او را در یافتند او در لحظه خوش و شاداب بود حتماً با خود اینگونه زمزمه میکرد که تا مقصد راهی نیست . B: اگر او چنین رفتاری دارد و خود را اینگونه به زحمت انداخته که ظاهری زیبا و دلفریب داشته باشد. حتماً در سر باوری دارد باور او شغال بودن را زیر سؤال میبرد و سودای طاووسی دارد. این باور منجر به عملی میشود که شگفتی همنوعان او را در بردارد و اینگونه از او میپرسند که از نشـــاط از ما کرانه کرده ای این تکبـــر از کجا آورده ای؟ (3/726) C: تکبر پیامدی ظاهری است که دوستانش از نحوة عرضه کردن او در یافت کردهاند حال آنکه او در وجودش تناقضات و کاستیهایی دارد که منجر به چنین حالتی شده است. دوستان شادمانی ظاهری او را میبینند و باورهای نامعقول او را به چالش میکشند. برای او فلسفهای جدید متذکر میشوند. D :به چالش کشیدن باورهای غیر منطقی شیــدکردی تـا به منبر بر جهی تازلاف این خلق را حسرت دهی پس بکوشیدی ندیدی گرمیای پس زشید آورده ای بی شرمـیای گرمی آنِ اولیـــا و انبیــــاست باز بی شـــرمی پنــاهِ هر دغاست که التفاتِ خلق سوی خود کَشند که خوشیم و از درون بس ناخوشند (3/731-728 ) در نگاه مولانا شغال نماد انسانی است که نیرنگ به کار بسته تا با یاوه گوییهایش موجب فریب شود. و حسرت در دلها بنهد. حال آنکه خود اهل حسرت هست و حیلة او دامان او را میگیرد چون او را از مسیر کمال و حرکت باز میدارد. چنین انسانی گرمی بازاری ندارد، حکم انسان سرخوشی را دارد که از درون در حال متلاشی شدن است اما خود را شاد نشان میدهد حال که این شادی دوامی ندارد و با تلنگری فرو میریزد.
دعوی طاووسی کردن آن شغال که درخم صبّاغ افتاد آن شغـــال رنگ رنگ آمــــد نهفــت بــر بناگوش ملامتگـــر بــگفت بنـــگر آخــر در درون و رنـــگ مــن یک صنم چون من ندارد یک شَمن چون گلستان گشته ام صد رنگ و خوش مــر مرا سجده کن ازمن سَر مکَش کـــرّو فرّو آب و تاب و رنـــگ بیـــن فـخر دنیـا خوان مر او را رکن دین مظهـــــر لطــف خدایـــی گــــشتهام لـــوح شـــرح کبریـــایی گـشتهام (3/770-766) پس از اینکه خود را عرضه میکند و واکنش دوستان را میبیند کمالاتش را بیان میدارد و اینجاست که تکبر رخ مینماید ذات خود را به کلّی منکر میشود وشروع به تعریف و تمجید از خود خیالی میکند او که منتظر مدح دیگران بود به ناچار خود از خود تعریف می کند و او به دوستانش متذکر میشود که: ای شغالان هین مخوانیدم شغال کی شغالی را بود چندین جمال (3/771) شغال نماد انسانی است که «که همواره واقعیت خود را با تصویر خود خلط کرده است انسان از واقعیت درون خود میگریزد تا بتواند توجه دیگران را به سوی خود جلب کند و تصویر خود را در اذهان مردم زیبا سازد.» (گرجی ،46:1388). مولانا بار دیگر باورهای شغال را از زبان او متذکر میشود شغال بودن برای او نقص است در و نتیجه طاووس بودن برای او معیار. آدمی باید زیبا سازی درون را وجهة همت خود قرار دهد زشتی تصور انسان به زشتی خود انسان است این افراد زشتی خود را با تصویرشان یکی پنداشتهاند. مولانا بسان در مانگری برای او، راهکارهای درمانی ارائه میدهد او از زبان دوستان باورهای نامعقول او را زیر سؤال میبرد: پس بگفتندش که طاووسانِ جان جــــلوهها دارنـد انــدر گلستان تو چنان جلوه کنی گفتا که نــی بـــادیه نـارفـته چون گویم مِنـــی بانگ طاووسان کنی گفتــا که لا پس نـه ای طـاووس خواجه بوالعلا خلعت طاووس آیـــد زآسمــان کــی رسی از رنـگ دعویها بـــدان (3/777-774) دامنة تناقضات شغال که خود میتواند نماد انسان در رسیدن به کمال باشد به حدّی است که تناقضات درونی از هر سمت وجودی او سر برآورده و او در جهت خلاف طبیعتش سوق میدهد. مولانا شرط اساسی برای رسیدن به کمال و ماندن در مسیر عرفان را در خود پذیری میداند تا آدمی بتواند مسیر کمال را به درستی طی کند. «خویشتن ناپذیر با در غلتیدن به وادی نفاق نه تنها به خود دروغ میگوید، بلکه اعتماد دیگران را نیز از خود سلب میکند دیگر به ندای درون گوش نمیدهد بلکه از بیرون فرمان میگیرد و دیگر نوای خوش این پیام در گوش جانش طنین نمیافکند که "از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی"ناگزیر خود را میبازد و دیگران را بر خود ترجیح مینهد و خواست آنان را معیار امور مییابد و برای جلب نظر ایشان تن به تقلید میدهد. (امیر ضیائی،72:1387 ). طوطی نماد انسانی است که در گذشته مراحلی را سپری کرده و در این مسیر دچار زیان و خسران شده است. و شغال نماد انسانی است که در حال تجربه کردن چنین حسی است مولانا در هر دو حکایت اموری تربیتی را بیان میدارد که آدمی را از مدح و تأیید نابجای دیگران نهی میکند.در این دو حکایت مولانا عمدة تمرکز خود را بر روی کبری که ریشه در مدح خواهی و مدح جویی است گذارده وآن را نشانة یک بیماری اخلاقی میداند که منجر به بیماری روانی، اضطراب و سر خوردگی هم میشود. ودر حکایتی جدید که فقط در جهت نشان دادن خط فکری عمیق مولانا در این وادی است او اینگونه عشق الهی خود را به ستایش خداوند نشان میدهد:
قسمتی از حکایت دقوقی و کراماتش مولانا در این ابیات مدح را مخصوص خدا میداند و اورا شایستة ستودن و پرستش میخوانداین حکایت راه و نشان آدمی است برای ایجاد باوری عمیق برای انسانی مضطرب که خود را در سایة مدح الهی دلخوش کند و فقط او را شایستة ستایش بداند و این باور خود آرامشی عمیق برای انسان مؤمن به ارمغان میآورد که هستی واقعی را از آن خداوند بداند و آدمی سایهای است که بدون او تهی است و رنگ زندگیش تباهی و بدنامی است: در تحیّـــات و ســــلام صــــالحیـن مـــدح جملة انـــبیا آمـــد عجیـــن مــدحها شد جملگی جملگی آمیختــه کـــوزهها در یک لگـــن در ریـــخته زآنکه خود ممدوح، جز یک بیش نیست کیشها زین روی جز یـک کیش نیست دان کــــه هر مـــدحی به نور حق رود بـــر صُوَر و اشخـــاص عارّیـــت بـود مــــدح ها جــز مستحق را کـــی کنند لیــــک برپنـــداشت گــمره می شـوند همچـــو نـــوری تــــافته برحــائطـی حــــائط آن انـــــوار را چــون رابطـی لاجـــرم چون ســایه سوی اصل رانــد ضـــال مــــه گم کردوزِ استایش بمـاند یــا ز چـــاهی عکس مـــاهی وانمـود ســـر به چَـــه کرد و آن را می ستـــود در حـــقیقت مـــادح مـــاه اســـت او گــــرچه جهــل او به عکسش کــرد رو (3/2129-2121) این ابیات توضیح این است که مدح اولیای حق همه یکی است و همه مظهر خداوند هستند وبنابراین ممدوح یکی بیش نیست و آن حضرت حق است که فقط مستحق ستایش است و هر آنچه در عالم وجود و موجودیت دارند پرتوی از نور الهی است که در حقیقت با ستودن آن، خداوند را ستودهایم نه پدیده را. بررسی دو حکایت با دو باور غیر منطقی از نگاه آلبرت الیس باور شماره 1 «اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است که همة افراد جامعه او را دوست بدارند و تعظیم و کرنش کنند این تصور غیر عقلانی است زیرا چنین هدفی غیر قابل دسترسی است، اگر فردی به دنبال چنین خواستهای باشد کمتر خود رهبر و بیشتر ناامن و مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود این مطلوب است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد ولی در عین حال، فرد منطقی و عقلانی هیچگاه علایق و خواستههایش را قربانی چنین هدفی نمیکند». (شفیعآبادی، ناصری،122:1377). باور شماره 2 «اعتقاد به اینکه لازمة احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید است. این تصور نیز امکانپذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا میکند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست میدهد به این ترتیب زندگی فرد همواره با شکست همراه خواهد بود. فرد عقلانی تلاش دارد بهترین کارها رابه خاطر خودش انجام دهد و نه به خاطر دیگران و نیز در صدد است که از خود فعالیت لذت ببرد نه از نتایج آن» (همان). این باورها در دو حکایت به صورت آشکار موجود است در حکایت اول طوطی در معرض چنین حسی قرار گرفته و بعد از اینکه افراد به دلایل مختلف او را مدح نکرده بلکه او رامورد هجو قرار دادهاند و اثرات سوزناک هجو را روزها با خود حمل می کند: مادحت گر هجو گوید برملا روزها سوزد دلت زان سوزها (1/8 185) در حکایت دوم نیز شغال باوری غیر منطقی را با خویشتن ناپذیری به وجود آورده است. او نقض کنندة وجود خود است و ارزش خود را در طاووس شدن میداند او نماد انسانی است که تمام تمایلات وجودی خود را در دیده شدن و مورد تأیید قرار گرفتن میبیند، این دغدغه همیشه با اوست. به نظر الیس« دغدغة بیش از حد برای جلب نظر و تأیید دیگران رفتاری روان رنجورانه است. ولی اگر روان رنجوری هم در بین نباشد تشخیص اینکه آیا باید طبق میل خود عمل کنید و یا صلاح دیگری را در نظر بگیرید سخت دلسرد کننده است »(الیس ،هارپر،1388: 18-117 ). این دغدغه در حکایت دوم به وضوح دیده میشود. شغال اگر طبق میل خود رفتار کند تأیید گروه را دریافت نمیکند. حال آنکه تقلید و دروغ هم نمیتواند کار او را به پیش ببرد. الیس نیز بر این باور است که تأیید و مورد مدح قرار گرفتن موجبات عدم تعادل را در انسان به وجود میآورد که به شرح زیر است: 1. توقعی کمال گرایانه و دست نایافتنی است که همه به ما محبت کنند، حتی اگر مورد تأیید افراد زیادی قرار بگیریم باز کسانی هستند که ما را تأیید نکنند. 2. حتی اگر از عده کمی هم توقع محبت داشته باشیم باز هم انسانهایی هستند که اصولا نمیتوانند به دیگران محبت کنند و عدهای هم به دلایلی که خود برمیشمرند از شما خوششان نمیآید. 3. انسان وقتی نیازمند محبت است دغدغة مقدار و مدت آن را خواهد داشت که آیا این محبت دوام دارد یا نه. 4. واقعاً چه کسی میتواند همیشه قابل تأیید وستایش باشد؟ که انسان نیازمند به تأیید همیشه در پی آن است. 5. اگر همة وجود و همة نیازمان همراه تأیید دیگران باشد، وقت زیادی را صرف این کار کنیم برای اموری دیگر وقت و انرژی نمیماند و همة امورمان صرف خوش خدمتی به دیگران میشود. 6. انسان نیازمند مدح در نظر دیگران انسانی ضعیف است که هر چه بیشتر رنجش دیگران را فراهم می آورد . 7. وقتی انسان به احساس محبوب بودن میرسد این نیاز کم کم برای او آزاردهنده و کسل کننده میشود این کار شور آن را میگیرد و حتی محبت را ازبین میبرد. 8. این احساس تا جایی پیش میرود که فرد با خود میاندیشد که اگر نظر دیگران را جلب نکند، انسان ناتوان و کم ارزشی است در نتیجه احساس خود را مخفی میکند و هیچ اقدامی در جهت رفع آن نمیکند و باز در پی حس خودبه پیش میرود (همان،19-117). مولانا به دو حالت مدح در این دو حکایت اشاره میکند. ستایشی که فرد خود عامل اصلی آن در ابتدا نیست. مانند طوطی و ستایشی که آدمی خودش را در معرض آن قرار میدهد و تلاش میکند تا اسباب و لوازم آن گونه که هست خود را جلوه دهد. طوطی به سبب محیط، این اخلاق در او ریشه دوانیده و شغال به سبب خویشتن ناپذیری؛ که پیامد هر دوی اینها از نظر مولانا کبر است: او چو بیند خلق را سرمست خویش از تکبّر می رود از دستِ خویش(1/1853) و در حکایت دوم از زبان دوستان به شغال میگوید: جـمـله گفـتند ای شغالک حال چیست کـه تـــو را در ســر نــشاط مــــلتوی اســت از نشـــاط از مـــا کــــرانه کــردهای ایـن تکبّــــر از کجــا آوردهای(3/726-725) طوطی نماد انسانی است که رسته است تا میانة راه آمده اثرات را دیده و برای خود اهدفی برگزیده که آن رهایی و خویشتن پذیری مشروط است؛ اوخود را آزاد بیشتر میپسندد تا اینکه در دام اسیر باشدو گاه دلخوش است و گاه مضطرب. الیس نیز بر این باور است که آدمی باید خود را بپذیرد بدون هیچ قیدی، او معتقداست که «افرادی که ثبات هیجانی دارند قادرند آنچه را که هستند قبول کرده و بپذیرند و ارزشی که به خودشان میدهند به عوامل خارجی و یا به عقاید دیگران بستگی ندارد آنها با خودشان راحت هستند؛ در نتیجه این نوع طرز فکر به آنها شجاعت ریسک کردن میدهد (پروچاسکا، نورکراس، 417:1385). این خطرپذیری را مولانا در وجود طوطی با طرحی که برای نجات خود برنامه ریزی کرده بود نشان می دهد واکنشی بموقع که منجر به پیروزی و رهایی طوطی از بند شده است . و اما شغال طبق هشت موردی که الیس بیان کرده، خود را به هر ترفندی مسلح میکند. در نگاه دوستانش محبوب نیست و موجودی ضعیف است که از نگاه آنها شیّاد و لاف زن معرفی میشود در نتیجه تحقیر میشود او همچنان به کار خود ادامه می دهد تا جایی که خود را منکر میشود و میگوید: ای شغالان هین مخوانیدم شغال کی شغالی را بود چندین جمال(3/771) باوجود امواجهای منفی که از محیط دریافت کرد همچنان برضعف خود حجابی مینهد ودر مسیری که خود پیشبینی کرده در حرکت است. شغال نماد انسانی است که محیط زمینه را برای اصلاح روند تفکر او فراهم آورده اما خود همچنان در افکار خود در دیگر شدن و اوج انگاری در جا میزند، قلّهای که همانا برای شغال، طاووس بودن است. مولانا به سراغ منش عرفانی خود می رود و شغال را انسانی میداند که هنوز در گامهای نخستین سلوک است در حالی که ادّعای طاووسی دارد، مفاهیم مولانا از جنس پریدن و رهایی است. اما الیس برای همین انسانی که در عصر حاضر زندگی میکند و خبر از منظومة فکری مولانا -که سدهها پیش بابیان شیوایش به واکاوی این مشکل روانی پرداخته- ندارد، راهکارهایی را بیان کرده است او این انسان را گرفتار خود پذیری مشروط میداند او معتقد است که وقتی انسان میتواند خود را بپذیرد که خوب عمل کند و مورد تأیید دیگران قرار بگیرد در این مسیر اگر انسان بد عمل کرد خود را مورد سرزنش قرار میدهد. خود پذیری مشروط آدمی را وامیدارد که عملکردی رضایت بخش از خود ارائه دهد که این عملکرد ممکن است گاهی موجب پیشرفت شود اما ارزیابی انسان از خود موجب تحقیر انسان میشود چون در مواقعی که انسان بد عمل میکند و یا فکر میکند که دیگران در مورد او بد کردهاند احساس بیارزش بودن میکند و این عمل منجر به اضطراب و نگرانی میشود چون به این میاندیشد که فردا و فرداها باید چگونه عمل کند. مولانا نیز برای طاووس و شغال راه رهایی ارائه میدهد رو به طاووس می کند و می گوید: تا توانی بنده شو سلطان مباش زخم کش، چون گوی شو، چوگان مباش(1/1868) بندگی یعنی آزادی آنگونه که خود هستی، باش نه چون سلاطین، بازیچه دردست مداحان. وروبه شغال می کند ومی گوید: خلعت طاووس آید زآسمان کی رسی از رنگ و دعویها بــــدان(1/777) طاووسی مقامی است فراتر از جنبه های وجودی شغال پس با ادعا به آن نمیرسی؛ خود را آنگونه هستی بپذیر و در حکایت سوم مولانا مرتبة عالی ستودن و ستایش را مطرح میکند و نسخة نهایی را میپیچد و آن همانا در سایة رفتن ستایش این انسان در زیر آفتاب مدح خداوند است. والیس هم راهکار آخر خود را برای درمان بیان می دارد: 1. جای آن که از خودتان بپرسید دیگران دوست دارند چه کار کنم، بپرسید واقعاً خودم دوست دارم چه کار کنم و گهگاه ازخود بپرسید آیا این کار را برای من واقعی خود میکنم یا برای جلب نظر دیگران. 2. در رسیدن به خواستههایتان خطر کنید از اشتباه نهراسید. 3. بر محبت کردن بیشتر تمرکز کنید که جذب محبت زندگی و شور و نشاط از عمل و انجام دادن و رسیدن است که شکل میگیرد نه دریافتِ صرف. 4. جلب محبت را با ارزشمند بودن اشتباه نگیرید. درست است که به عنوان انسان ذاتًا ارزشمند هستید. ولی بهتر است خودتان را به صرف وجود داشتن و زنده بودن با ارزش بدانید نه اینکه ارزشمندی خود را به کاری که میکنید گره بزنید. صرف نظر از آنکه دیگران چقدر شمارا تأیید کنند و یا چقدر برای شما ارزش قائل باشند. به قول هارتمن "(Hartmann)" فقط به شما ارزش بیرونی میدهند و فقط نشان میدهند برای آنها چقدر ارزشمندید. دیگران با محبت کردن نمیتوانند ارزشمندی درونی یا احساس خودارزشمندی به شما میدهند، اصولاً اگر چیزی به نام ارزش درونی وجود داشته باشد (الیس،هارپر،123:1388). الیس هم در راهکار شمارة سه خود بیانی نزدیک به مولانا دارد. دربیان مولانا رو به طاووس این گونه بیان میدارد: سالها تو سنگ بودی دلخراش آزمون را یک زمانی خاک باش (1/1912) الیس هم دعوت به محبت کردن میکند؛ آدمی روح و جسمش برای نشاط و درست زندگی کردن بیشتر نیاز دارد که محبت کند تا این که فقط جلب کنندة محبت باشد. نتیجه گیری در باب مدح و ستایش، مولوی و الیس هر دو براین باورند که ستوده شدن تا زمانی که موجب حرکت و تلاش آدمی شود امری پیش برنده به حساب میآید اما زمانی که آدمی دغدغة ستوده شدن از ناحیة محیط را همواره با خود حمل کند دچار اضطرابی می شود که او را زمین گیر و بیحرکت میکند و هردم خود را به شکلی که دلخواه دیگران است میآراید. هر دو آدمی را به خود رجوع میدهند به ذاتی که باید خود را به صورت غیر مشروط بپذیرد. و هردو براین اصل تأکید میکنند که آدمی باید دلی دریایی داشته تابه دیگران عشق و محبّت ورزد نه اینکه همیشه در پی جلب محبت باشد. در حکایت طوطی و بازرگان طوطی، نماد انسانی است که از این باور غیر منطقی رسته و به رهایی رسیده یعنی خود پذیری مشروط که در نگاه عارفانة مولانا آدمی با خود سنجی و رجوع به خود میتواند راه رهایی را بجوید و با خود زمزمه کند که هر ستایش و مدحی تنها مخصوص خداست و اوست که حقیقی است و جاودان. | ||
مراجع | ||
منابع: 1. الیس، آلبرت - هارپر، رابرت (1388)، زندگی عاقلانه، ترجمة مهرداد فیروزبخت، تهران :انتشارات رشد. 2. امیر ضیائی، ایرج (1387)، "گریز از خود آگاهی از دیدگاه مولوی در انطباق با روانشناسی نوین"، فصلنامة انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، شمارة 3، ص.72، تهران. 3. پروچاسکا، جیمز او، نور کراس، جان سی (1385)، نظریههای روان درمانی، ترجمة یحیی سید محمدی، تهران: انتشارات رشد. 4. شریعت، محمدجواد (1363)، کشفالابیات مثنوی، اصفهان: انتشارات کمال 5. شفیع آبادی، عبدالله، ناصری، غلامرضا (1387)، نظریههای مشاوره و روان درمانی ،تهران:مرکز نشر دانشگاهی . 6. شهیدی، سید جعفر(1379)، شرح مثنوی 5جلد، تهران: انتشارات علمی فرهنگی. 7. فروزانفر، بدیع الزمان (1390)، شرح مثنوی شریف 3جلد،تهران: انتشارات زوّار. 8. ــــــــ (1362)، مآخذ و قصص و تمثیلات مثنوی ،تهران: چاپخانة سپهر. 9. گرجی، مصطفی (1388)، هرکه را درد است او بردست بو،تهران: انتشارات جهاد دانشگاهی. 10. مولوی، جلالالدین محمد (1363)، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکلسون، تهران: انتشارات امیرکبیر. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6,193 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 497 |