تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,004 |
تعداد مقالات | 83,629 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,549,779 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,669,651 |
چهره و جایگاه حضرت محمد (ص) در «کشفالاسرار» روزبهان بقلی شیرازی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مطالعات زبان و ادبیات غنایی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسنامه علمی شماره، دوره 2، شماره 3، مرداد 1391، صفحه 75-89 اصل مقاله (199.88 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مهدی فاموری | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیـده شیخ «ابونصر روزبهان بقلی شیرازی»، از بزرگترین شخصیتهای تصوف ایران در سده ششم هجری است. «کشف الاسرار» وی کتابی است در گزارش و شرح رؤیاها و مکاشفههایی که در درازنای چهل سال سلوک، بر شیخ روزبهان، رخ نمودهاند. یکی از شخصیتهای اصلی مکاشفههای روزبهان، حضرت محمّد (ص) است. در این مقاله، به تقسیمبندی گونههای حضور و اثر حضرت محمد (ص) در مکاشفههای روزبهان در کشفالاسرار و توضیح اجمالی آنها پرداختهایم. چهرة رسول خدا در این مکاشفات، چهرهای بس نورانی است که پیش از هر چیز، نشان «محبت» و «عشق» روزبهان به شخصیت پیامبر را بر خود دارد. پیامبر در این کتاب، «حبیب» خداوند، سرمست و عروس بارگاه الهی است. پیامبر اکرم (ص) در این مکاشفات، شخصیتی «ویژه و برتر» است که از نقش «شفاعت و وساطت در فیض» برخوردار است. کشفالاسرار، به اعتباری، نامهای در ستایش و مدح حضرت محمد (ص) و تأکیدی بر جایگاه مرکزی او در تصوف و عرفان اسلامی است. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
روزبهان بقلی؛ کشفالاسرار؛ محمّد (ص)؛ مکاشفه | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسنامه علمی شماره | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه شیخ ابونصر روزبهان بقلی شیرازی معروف به شیخ شطاح (606-522 ه. ق)، یکی از بزرگترین شخصیتهای تصوف ایران در سدة ششم هجری است. آثار روزبهان دامنة وسیعی از دانشهای اسلامی و علوم صوفیانه، از تفسیر قرآن تا فقه، فلسفه، مابعد الطبیعه و صرف و نحو را در بر میگیرد. به علاوه، او را سر سلسلة طریقتی موسوم به روزبهانیه میدانند (رک: ارنست،1377: فصل سوم). سلسلهای که اگرچه فاقد پیوست و امتدادی تاریخی بود، اما در روزگار حیات خویش بر تصوفِ بالیده در فارس و حتی ایران تأثیر نهاد. یکی از آثار مهم روزبهان، «کشفالاسرار» به عربی است. «کشف الاسرار» از جهات مختلف در ادبیات صوفیانه، متنی برجسته و متمایز است؛ تا آنجا که «هانری کربن» آن را «در حوزه عرفان اسلامی، بلکه ادبیات عرفانی جهان، بی نظیر» خواندهاست (همان: 51). این کتاب، به گزارش و شرح رؤیاها و مکاشفههایی میپردازد که در درازنای سالیان سلوک، بر شیخ روزبهان، رخ نموده بودهاند. او میگوید: «و ما مضی علیَّ یومٌ و لیله الّا ماشاء الله مِن وقتِ بلوغی الی هذا الوقت انا ابن خمس و خمسین سنه الّا و کوشِفَ عالمُ الغیبِ و رأیتُ فیها ما رأیتُ مِن المُشاهداتِ العظیمه» (ک: 112). [در تمام این مدت از روزگار بلوغ تا این زمان که پنجاه و پنج سال دارم، روز یا شبی بر من نگذشته که کشفی از عالم غیب برای من حاصل نشده باشد و از مشاهدات بزرگ، دیدنیهایی ندیده باشم.] کشفالاسرار، شرح شماری از این رؤیاها و مکاشفههاست؛ رؤیاها و مکاشفههایی که میتواند از لحاظ کیفیت و نیز عمق ادراک و دریافت شخص ناظر، و از نظر زیباییِ تمثل و شیوه توصیف، از بینظیرترین نمونهها در عالم ادبیات صوفیانه به شمار آید. کتاب کشفالاسرار تاکنون تصحیح نشده و تنها حدود یکچهارمِ متن آن، به سال 1970 میلادی، توسط «پل نویا» بر اساس تکنسخة بغداد،تصحیح و در مجله «المشرق» به چاپ رسیدهاست2. بخشهای کوتاهی از این کتاب در ضمن دو تکنگاری قدیمی دربارة روزبهان، تحفه اهل العرفان (صص 13 -12) و «روح الجنان» (صص 174 - 166) به فارسی ترجمه و نقل شدهاست؛ اما هنوز ترجمة کاملی از آن به فارسی موجود نیست. در مقالة حاضر، از دستنویس این رساله، موجود در کتابخانه آستان قدس رضوی استفاده شده است. نگارنده در حال تصحیح و ترجمة رسالة کشفالاسرار است و برگردانهای موجود در گفتار حاضر، از همین ترجمه است.
1. اشارهای به نقش تصوف در برساختن مفاهیم بنیادین ذهن مسلمانان تصوف اسلامی یکی از اصلیترین جنبشها و پویشهای فرهنگی تاریخ اسلام است که همواره و از جهات و سویههای گونهگون بر حیات جوامع اسلامی تأثیرگذار بودهاست. همانگونه که پیداست، دامنة این تأثیر تا بدانجاست که میتوان گفت بسیاری از مفاهیم و ایدههای غالب بر ذهن و زبان مسلمانان، تحت اثر مستقیم مفهومپردازیها و گزارهسازیهای صوفیان شکل پذیرفته و جای خویش را در نظام فکری و فرهنگی جوامع مسلمان استوار کردهاست. این ایدهها عموماً حوزه بسیار گستردهای از معارف، اعتقادات، آداب، رسوم و صور خیال هنری تا شکلهای مختلف تلقی تاریخی و اسطورهای مسلمانان را متاثر ساختهاست. یکی از این حیطههای اثر، در ترسیم نقش و صورت شخصیتهای بزرگ تاریخ اسلام و تعریف نقش آنها در نظام اندیشه و بینش مسلمانان است. برای نمونه کافی است به تأثیری توجه کنیم که تصوف در برساختن تصویر شخصیتهایی تاریخی مانند خلفای سهگانه و در سطحی دیگر، پادشاهانی چون هارون الرشید و محمود غزنوی، در ذهن جامعه مسلمانان داشتهاست. نیز میباید به این تاثیر در شکلدهی به تصویر شخصیتهای صدر اسلام و یا برخی بزرگان دین توجه کرد. مسلماً در گام نخست، بررسی سیر تطور و دیگرگونی تصور صوفیان از این شخصیتها در متون و ادوار مختلف تصوف، و در گام بعد، بررسی تاثیر تلقی صوفیانه از این شخصیتها بر ذهن تودههای مسلمان، میتواند در جای خود مهم باشد. بیتردید، مهمترین این شخصیتها،پیامبر بزرگ اسلام، حضرت محمد (ص) است؛ شخصیتی که بهعنوان چهرۀ مرکزی و محوری دین اسلام و فرهنگ اسلامی، از راهها و شیوههای مختلف، همواره نه تنها در مرکز تأمل و توجه اهل شرع، که نیز در محل درنگ و اندیشه اهل شعر، هنر، فلسفه و عرفان قرار داشته؛ چونان موضوع و منبع پایانناپذیر الهام، در چشم بودهاست. بدین ترتیب بررسی سیر دیگرشدنِ تصویر حضرت رسول اکرم (ص) در آثار و اندیشههای صوفیان مسلمان، از جهات پرشمار میتواند جالب باشد. در این راستا، نخستین گام، میتواند بررسی جایگاه ایشان در اندیشه و بینش هرکدام از صوفیان بزرگ و تاثیرگذار مسلمان باشد؛ مسألهای که موضوع گفتار حاضر است. پیش از ورود به بحث، بدین نکته نیز اشاره میکنیم که بررسیهایی از این دست، خاصه در جهت روشن کردن هویت عرفان اسلامی نقش کلیدی دارد. همانگونه که میدانیم، باور به ریشههای غیر اسلامی تصوف اسلامی از باورهای رایج برخی مخالفان و موافقان تصوف بودهاست. برای مثال، باورهایی از این دست که «تصوف ایران حکمتی است به کلی آریایی محض و اندکرابطهای با افکار سامی ندارد» (نفیسی، 1388: 51) و «تفرقهگرایی شعوبیه و مخصوصاً تصوف ایران که اساس آن نفی امتیازات نژادی و طبقاتی و حتی دینی بود، واکنش و پاسخ مردانهای در برابر برتریجویی و برتریپسندی تازیان بودهاست» (همان: 54) همواره در میان صاحبنظران طرفدارانی داشته و گاه نیز شکلی افراطی و غلوآمیز به خود گرفتهاست تا آنجا که تصوف را چونان حیلتی برای مسخ و یا طفره رفتن از اسلام و مسلمانی انگاشتهاند. به این گرایش، میتوان پاسخهایی فراوان داد؛ اما دستکم در پاسخ به گرایشهای اغراقآمیز این خط، یکی نیز میتوان به جایگاه مقدس، سخت فرهمند و بیمانند حضرت رسول (ص) در ذهن و زبان غالب صوفیان بزرگ اشارت کرد که در آن، شخصیت ایشان، با هالۀ تقدسآمیزی شعشعانی، در مرکز توجه اندیشه و احساس و عاطفه فرد صوفی قرارگرفته، بدین ترتیب، بنیاد فرهنگ و هنری نهاده میشود که شخصیت مثالی حضرت محمد (ص)، در آن، سخت ستوده و تکریم و هم تکثیر میگردد.
2. نگاهی به جایگاه حضرت رسول اکرم (ص) در تصوف سدههای متقدم مراد، تصوف پیش از روزبهان و معاصر با وی است. در آثار صوفیانه این دوران، هنوز بسیاری از مفاهیم اساسی تصوف شکلی غایی به خود نگرفته و رمزگرایی و تأویل نیز در آنها کمتر راه دارد. به علاوه همانگونه که میدانیم، جنس بیشتر کتب نگاشته شده در این دوره -که از جنس «رسالههای عملی تصوف» است و از این نظر با جنس بسیاری از آثار مربوط به سدههای پس از هفت که به مکاتب عرفان نظری مربوطند، متفاوت میباشد- امکان پرداختن تفصیلی به مفاهیم باطنی را مهیا نمیسازد. از این رو توجه به اولیای ماضی، صحابه و حتی رسول اکرم (ص) در این آثار، بیشتر به شکلی اجمالی و در حد اشاراتی پراکنده است و هنوز سر و شکلی منظم و چونان بخشی از نظامی فکری فلسفی که جهاننگرشی جامع را تبیین و گزارش کند، به خود نگرفتهاست. بدین ترتیب اجمالاً میتوان گفت که با صرفنظر از جریانهای حاشیهای تصوف (مانند آنچه در خلال آثار حکیم ترمذی، حلاج و عبدالقادر گیلانی حاضر است)، نقش و جایگاه حضرت رسول اکرم در تصوف این دوران، با تمسک به احادیثی مانند «لولاک لما خلقت الافلاک» و «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین»، در نهایت، در تصاویری از ایندست رخ مینماید:
در تصوف این دوران، به سختی بتوان در آثار صوفیان مسلمان، تصویری فراتر از این یافت. برای نمونه در «اللمع فی التصوف» ابونصر سرّاج توسی، در فصل «کتاب الاسوه و الاقتداء برسول الله»، بنابر خصلت عملگرایانه کتاب، تنها سخن از رسالت، نبوت و محبت حضرت رسول (ص) و لزوم اقتدا به «سنت، آداب، اخلاق، افعال، احوال و حقائقِ» ایشان است (سراج توسی، 1960م: 130) و در این باره، سخنی فراتر از این، در سرتاسر متن دیده نمیشود. هم از اینگونه است کتب و آثاری چون کشف المحجوب هجویری و رسالة قشیریه و احیاناً دیگر آثار صوفیان و رسالههای عملی تصوف در این عهد. اما همانگونه که گفته شد، در آثار صوفیانی چون حکیم ترمذی، حلاج و عبدالقادر گیلانی، که دستکم دو نفر نخست، به جریانی یکسره حاشیهای متعلقاند، گاه چشماندازهایی متفاوت از جریان اصلی تصوفِ این سدهها دیده میشود. برای نمونه، حلاج، در «کتاب الطواسین»، فصل «طاسین السراج» که به توصیف رمزی نور نبوی اختصاص دارد، دربارة ایشان میگوید: «وجود او بر عدم پیشی دارد و اسمش بر قلم؛ زیرا که او پیش از امم بودهاست... هماره بود و پیش از آفریدگان و کائنات و اکوان بوده است.... نژاد او «لا شرقی و لا غربی» است... بدوست که سرائر و ضمائر شناخته شد...» (حلاج، 2002م، 163). عبدالقادر گیلانی با استفاده از تعبیر «حقیقت محمدیه»، نور محمدی را نه تنها نخست آفریده، که «زبده عالم هستی و آغاز و اساس کائنات» (عبدالقادر گیلانی، 1386: 36) میداند و میافزاید «خداوند عرش را از نور چشم محمّد (ص) بیافرید و سایر موجودات را از آن عرش» (همان: 37). پیداست که امتداد همین نگاه است که در نهایت در فلسفة عرفانی ابن عربی بدانجا میانجامد که وی حقیقت محمدی را «اولین تعیّنی» که «ذات احدیت پیش از هر تعیّنی با آن تعیّن یافته است»، میشمارد. (جهانگیری، 1390: 493). شارحان آثار ابن عربی، در شرح فصّ اول «فصوصالحکم»، در توضیح جامعیت اسمائی «انسان کامل» و «وساطت او در خلقت»، آوردهاند که «حق- جلّ و علا- چون از ذات خود به ذات خود تجلّى فرمود، جمیع اسماء و صفات خود در ذات خود مشاهده کرد، خواست تا مجموع را در حقیقتى چون مرآت مشاهده فرماید، حقیقت محمّدى را که انسان کامل بود، ایجاد کرد در حضرت علم خود، و به نظر لطف در وى نگریست، و حقایق عالم را به طریق اجمال بدید و باز در حضرت عین که عالم شهود است او را و آن چه تبع وجود او بود- از حقایق عالم- وجودى مفصّل بخشید. پس جمله اعیان ثابته گشتند، و وجود محمّد- صلّى الله علیه و سلّم- عین اول بود که «اول ما خلق الله نورى». اینجا بدانى که چرا انسان کامل همچو انسان عین آمد، که همه بدو دیده شد، و او سبب وجود همه گشت». (پارسا، 1366: 29) نکتۀ آخر آنکه تشخص قویتر مفاهیم باطنی در تصوف ابن عربی و پیش از او، در تصوف حکیم ترمذی و حلاج و همانندان ایشان، بیشبهه تحت تاثیر مستقیم مآثر شیعی و هم احیاناً آن چیزی است که از سوی مخالفان، تشیع غالی خوانده شدهاست. این خود مبحثی گسترده است و در اینجا تنها به بیان این نکته اکتفا میکنیم که بسیاری از تعابیر خاص مکاتب فکری نامبردگان و نیز نوع تاویل این مفاهیم، از قدیمترین ایام، در معتبرترین کتب حدیث شیعه قابل ردیابی و مشاهده است. برای نمونه و در پیوند با موضوع گفتار حاضر، احادیثی از این دست در متون مذکور به فراوانی موجود است: «نحن والله الاسماء الحسنی» (فیض کاشانی، 1386: 68)، «نحن صنائع الله و الناس بعد صنائع لنا» (همان: 117)، «اول ما خلق الله نوری ابتدعه من نوره ... فتفتّق منه نور علی فکان نوری محیطا بالعظمه و نور علی محیطا بالقدره. ثم خلق العرش و اللوح و الشمس و القمر و النجوم ... من نوری... فنحن الاولون و نحن الآخرون ... و نحن کلمه الله و نحن خاصه الله و نحن احباء الله و نحن وجه الله ....» (برسی، 1427ق: 61).
3. حضرت رسول اکرم (ص) در دیگر آثار روزبهان پیش از سخن دربارة «کشفالاسرار» روزبهان، بجاست که نگاهی کوتاه و کلی به جایگاه حضرت رسول اکرم (ص) در برخی از آثار دیگر او بیندازیم. پیش از این،«ابراهیم قیصری» در مقالة «القاب و عناوین پیامبر اکرم در آثار شیخ روزبهان بقلی شیرازی» به برشمردن بیش از دویست و پنجاه لقب و عنوانی که روزبهان در دو اثر «شرح شطحیات» و «عبهر العاشقین» بر حضرت رسول اکرم برنهاده، پرداخته است. (رک: قیصری،1366: 159-115). پیداست که تعداد و تنوع این القاب و عناوین پیش از هر چیز جالب توجه و خود نشان علاقه برون از وصف روزبهان به حضرت ختمیمرتبت است. قیصری این القاب و عناوین را در هفت گونه دستهبندی کردهاست: القاب و عناوینی که مبتنی بر آیات قرآن است (مانند «ابلق سوار قاب قوسین»، «امیر شاهدان محمود»، «رهرو ولایت دنی»، «زبده و نفخت فیه» و ...)، آنانی که ناظر به حدیثاند (مانند «تاج لولاکربای از تارک افلاک و مقصود آفرینش»، «فصیح لا احصی ثناء» و ...)، القابی که مفهوم عرفانی دارند (مانند «پردهدار بارگاه رحمان»، «جان عنقای مغرب ازل»، «خلوتدار قبه چرخ اعظم»، «صوفی الله»، «سرِ بادهکشان شراب وحدت» و...)، القاب شاعرانه (مانند «بلبل بساتین غیب»، «بلبل شاخ طوبی»، «عروس پرده شرم قدم»، «سید دردمندان عشق» و ...)، القاب و عناوینی اشراقی (مانند «آفتاب شرق عنایت»، «چراغ آفتاب ازلی»، «شمس عالم توحید»، «ماه بنیهاشم» و ...)، القابی در پیوند با مرغان اساطیری (مانند «سیمرغ آشیان ابدیات»، «سیمرغ آشیان کونین»، «همای مشرق ازل»، «شاهباز شاخ طوبی» و ...) و القاب و عناوین سایر در بین دیگر عارفان و مومنان (مانند «احمد هاشمی»، «اشرف الرسل و الانبیاء»، «سید سروران»، «سید عالم» و ...) (همان: 115 و 116). شمارش و گزارش این القاب، خود به تنهایی میتواند به ساختهشدن فرهنگوارهای قابل توجه از بخشی از ادب و فرهنگ تصوف ایرانی بیانجامد. وی در کتاب «شرح شطحیات»، بر پیوند باطن قرآن و باطن پیامبر و نسبت میان آن دو تکیه دارد و میگوید: «جان قرآن، وصفِ خُلق اوست.» هم از آنگونه که «عقل کل [که مبدأ و یا منزل نخست کلام الهی است] فرمانبر امر اوست»4 (روزبهان، 1389: 47). وی حضرت (ص) را «قبله ارنی موسی» و «مبشر نطق عیسی» مینامد. (همان: 96) و با تکیه بر آیة «ما کان محمد ابا احد من رجالکم» بر نفی نسبت او با آدمیان خاکی تکیه کرده (همان: 248)، چون دیگر عارفان مسلمان، حضرت محمد را هدف غایی آفرینش میداند و بر حدیث لولاک تاکید میکند (همان، 274). اثر دیگری که از جهت موضوع مقال کنونی قابل توجه است، کتاب «سیر الارواح» روزبهان است. وی در این کتاب که درباره ماهیت روح، اطوار و مراحل و مدارج آن است، پس از آنکه میگوید «اختلافی نیست که خدای ارواح را پیش از اجسام آفریده» (روزبهان، 1971م (سیرالارواح): 24) و در اثبات آن، به حدیث «خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفی عام»، اشاره میکند، با استناد به حدیث «انّ اول ما خلق الله تعالی نور محمد»، به «تقدّم روح» حضرت بر موجودات تاکید میکند. (همان) پس از آن، روزبهان به «تفاوت در آفرینش جوهر ارواح آدمیان» اشاره کرده، میگوید «غلطی عظیم است اگر کسی پندارد که روحش همچو روح محمّد است» (همان)؛ بلکه روح مؤمنان «روحانی جنانی»، روح انبیا و عارفان «نوری ملکوتی» و روح پیامبر (ص) «جلالی قدسی» است. (همان) روزبهان در کتاب دیگر خود، «الاغانه»، که در توضیح حدیث معروف نبوی است، پس از توضیح گونههای مختلف حجاب، به طرح مطالبی در شأن حضرت محمد (ص) میپردازد. خلاصه آنکه وی میگوید «حال نبی (ص) همچون دریایی ژرف و بحری است که به وقوعِ جز خدای نمیآشوبد» (روزبهان، 1971م. (الاغانه): 64) و آنگاه که جمله فرستادگان نهان شدند، «همگی اسرار و انوار و حسن و جلال و جمال و کمال و معنی، در «صورت محمّد (ص)» و قلب و روح و عقل و سرّ او فرا هم آمد و در او، معانی جمله پیمبران و فرستادگان و اولیا و کروبیان و روحانیان و مقربان کامل شد و خداوند جامه الوهیت را بر او کرد ... و در او انوار تجلی و تدلی و رسالت و نبوت و ولایت و توحید و معرفت و محبت و حسن و جمال و نیل و کمالی گرد آورد که در جمله پیمبران و فرستادگان، از اوائل روزگار و قبل از آدم و قبل از هستی، تا به روزگار او، شاخه شاخه نهاده بود» (همان: 73) شیخ شطّاح در تفسیر بزرگ «عرائس البیان فی حقائق القرآن»، بکرّات به حضرت رسول اکرم (ص) اشاره دارد. اجمالاً و از برای نمونه، وی در ذیل آیة 163 سوره انعام، «انا اول المسلمین» را اشارتی به تقدم روح و جوهر پیامبر بر جملة هستی و ازلیت ولایی و اصطفایی او و همراستا با احادیثی چون «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین» معنا میکند (روزبهان، 1971م. (عرائس البیان) ج 1: ص 409). وی در ذیل آیة 33 سورة انفال [«و ما کان لیعذبهم و انت فیهم ...»]، پیامبر را «چه زنده و چه مرده، رحمت تامه برای همه» و «امان اعظم» میخواند و میگوید: «خداوند قوم تو را به عذاب دوری عذاب نمیکند تا آنگاه که تو در ایشانی؛ چه هرکه تو را ببیند مرا دیده است و تا آنگاه که در تو نگرند، از من در پرده نیستند» (همان: 527). همچنانکه در تفسیر آیة 107 سورة انبیاء، [«و ما ارسلناک الّا رحمه للعالمین»] مینویسد: «از عرش تا خاک، از عدم نزادهاند مگر ناقص از جهت آگاهی بر اسرار قدم به نعت کمالِ معرفت و علم. همگان از رسیدن به شط دریاهای الوهیت و کنارههای یم کبریائی درماندند. پس محمّد (ص)، به حقایق دانشهای ازلی، اکسیر اجساد عالم و روح اشباح عالمیان آمد و او راههای حق را از برای ایشان آشکار کرد و سفر آزال و آباد را از بهر همگان، یک گام کرد ...» (همان، ج2: 529).
4. نگاهی به جایگاه حضرت رسول اکرم در «کشف الاسرار» همانگونه که گفتهشد، «کشفالاسرار»، کتابی است در گزارش مکاشفات و وقایع و رؤیاهای شیخ روزبهان بقلی شیرازی. در این مکاشفات، مطالب و مضامین گونهگون و متنوعی نقل شدهاست. یکی از چهرههای اصلی مکاشفات وی، حضرت محمّد (ص) است. روزبهان در مکاشفات خود در کشفالاسرار بکرّات از حضرت رسول اکرم (ص) یاد کردهاست. خود او میگوید که حضرت را «بیش از هزار بار بر جامههایی گوناگون» در این مکاشفات دیده است (ک: 7). حضور حضرت در این مکاشفات هماره درخشان و پیچیده در هالهای از تقدس و محبت الهی توصیف میشود. حضرت محمد (ص) در این مکاشفات، پیش از هر چیز، «حبیب خدا» و پس از آن، «واسطه» و یا دست کم، «شفیع فیض الهی» بر روزبهان است. در یک تقسیمبندی کلی،میتوان این مکاشفات را در چند دسته جای داد. در ذیل هر دسته، به نقل برخی نمونههای مربوط میپردازیم: 1. مکاشفاتی که حضرت رسول (ص) در آنها، شخصیت اصلی و محوری است و بر جایگاه خاص ایشان تأکید میگردد. چهرة حضرت رسول اکرم در این دست مکاشفات، چهرة سرمستی از عشق الهی است که دیگران را نیز از باده محبت الهی مینوشاند. در یکی از زیباترین این مکاشفات، روزبهان دریایی از باده میبیند و پیامبر در میانة آن دریاست: «و شبی دیگر دریایی بشکوه در عالم غیب دیدم و آن دریا از بادة سرخ بود و پیامبر را بر میان لجة دریا دیدم به چهار زانو نشسته و سرمست و بر تن او جامهای از کتان و بر سرش دستاری کتانی و در دستش قدحی از بادة آن یم. چون مرا دید، آنچه را در قدح بود ریخت؛ آنگاه بدان قدح از آن دریا مشتی برداشت، سپس آن را ریخت و چند بار چنین کرد تا آنکه دستش را با جام در دریا فرو برد و قدح را از نابِ آن پر کرد و مرا از آن نوشانید. و مرا گشوده شد از پسِ آنچه گشوده شد و فضل پیامبر را بر دیگر خلق دریافتم آنجا که ایشان تشنه میمیرند و او در میان دریای جلال، سرمست است.» (ک: 7) در قطعاتی از این دست، حضور «صورت خیالی «باده»»، که پس از این، در شعر عرفانی فارسی و خاصه در شعر دو شاعر همشهری روزبهان، سعدی و حافظ، نقشی بس پر رنگ دارد، قابل توجه و تأمل است. این باده همانگونه که روزبهان اشارت دارد، بادهای از «دریای جلال»است که «سرِ بادهکشان شراب وحدت» (روزبهان، 1389: 244) از آن مینوشد. یکی دیگر از این مکاشفات، در تفسیر تعبیر قرآنی «مقام محمود» است. این تعبیر که در آیۀ 79 سورۀ مبارکۀ «اسراء» بهکار رفته [«عسی أن یبعَثَکَ ربُّک مَقاماً محموداً»]، از تعابیری است که ذهن روزبهان، سخت بدان علاقه دارد: «و پیش از این، بسی به خاطرم میگذشت که تفسیر «مقام محمود» چیست؟ تا آنکه شبی در برابر درگاه، دریایی بشکوهِ بیکرانه دیدم. و جمله پیامبران، جامهکنده در دریا بودند و نیز جملگی فرشتگان و اولیا. و پردهای ستبرِ افکنده بر دریا دیدم و آدم را دیدم که دریا تا سینهاش بود و هرآنکه به خدای تعالی نزدیکتر بود، بدان پرده نزدیکتر میبود و آدم و فرستادگان اولوالعزم در برِ آن پرده بودند. من به نزدیکی آن پرده شدم و خواستم بدانم که در پس پرده چیست؟ به سوی انتهای پرده دویدم و چون رسیدم، در پس آن، نوری بس بشکوه دیدم و شخصی را دیدم که از فرق تا پا همچون ماه بود و رخساری چون رخسار ماه داشت و از آسمانها یکسره بزرگتر بود و جملگی درگاه را گرفته آنسان که جای سر سوزنی نمانده مگر آنکه از او پر شدهبود. و بر رخسارش نوری بود که از حضرت، بی گسستگی بدو میپیوست. من خواستم که به پس پرده درشوم و نتوانستم. با خویش گفتم این چه مقام است و این کیست؟ که در سرّم ندا دادند که همانا این «مقام محمود» است و این «محمّد (ص)» و آنچه بر روی او میبینی، نور تجلّی است و اگر توان در شدن داشتی، خدای پاک و برین را بی هیچ پرده میدیدی. و مرا گفتند که این مقام از بهر محمّد را ویژه گشته و هیچ کس را بدان راهی نیست.» (ک: 7) روزبهان در «المکنون فی حقائق الکلم النبویه» هم به «مقام محمود» اشاره دارد و حدیث «لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل» را ناظر بدان مقام میشمرد (روزبهان،1378 : 306). آنچه در این قطعه بیش از همه جلب توجه میکند – در کنار وصف جمالی و بل عاشقانه از حضرت رسول- اشارت بدین اعتقاد اشعری است که رسول اکرم (ص) خداوند را بی هیچ حجاب و پرده، یا آنگونه که روزبهان در موارد دیگر به کار بردهاست،«معشوق بی مثل را بی جبلت التباس5 بدید» (روزبهان، 1389: 249). مشابه توصیفی که در اینجا، دربارة نور حضرت رسول آمده است، همان نوری که در این قطعه، «بس بشکوه» خوانده شده است و رخساری چون «ماه» که «از آسمانها یکسره بزرگتر بود و جملگی درگاه را گرفته»، در گزارشی دیگر، پس از اشاره به پنهان و پیدا شدن پیاپی نور حق، روزبهان به نوری اشاره میکند که «ناگاه از سوی شهر» برشده و «چهار یکِ آسمان و زمین را گرفته بود.» نور به روزبهان میرسد و روزبهان در آن مینگرد: «تا بدان نگریستم دانستم که نور مصطفی است و درخشِ آن نور، شکوهی چنان داشت که نمیتوانستم به خویش درنگرم.» روزبهان آنگاه میگوید«پیشاپیش این نور، یکی از یارانم را دیدم که اذان میگفت و چه تنومند و والامقام و باابهت بود. سپس حضرت آدم و موسی و همه پیامبران را دیدم که پیشاپیش نور مصطفی اذان میگفتند و به سوی درگاه پاس میداشتند.» اینان به واقع مراقبان و نگاهبان و دورباشزنندگان حضرت رسولاند که او را همچون پادشاهی، تا رسیدن به مقام وی، مشایعت میکنند. روزبهان در اینجا دوباره از «مقام محمود» سخن میگوید و مینویسد: «آنگاه که محمّد به «مقام محمود» رسید، شنودم که خداوند پاکیزه فرمود: «کفاحا یا محمد احد احد!» با این به یگانگی خود و نابودی هرچه غیر از عزتش بود اشاره کرد. پس از ساعتی دیدم که مصطفی در خانه درگاه نشسته و گلی سرخِ زیبا از چهرهاش میپراکنَد و گیسوانش پیداستند. حق تعالی به صفت خویش آشکار شد و با نام، مرا خواند و فرمود: روزبهان.» (ک: 20) در این قطعه، روزبهان، حضرت رسول را همچو زیبارویان و عروسان توصیف کردهاست و این مشبهٌبهی است که روزبهان هماره بدان نظر دارد؛ همچنانکه وی محمد (ص) را در دیگرجاها، با تعابیری چون «عروس خاموشان قدر: 107»، «عروس پرده شرم قدم» (روزبهان، 1389: 315)، «عروس سرای وحدت» (روزبهان، 1383: 59) برخوانده است. روزبهان دیگرانی چون خود و فرشتگان را نیز بدین اوصاف متصف میکند. در پیوند با همین صور و خیالهای قدسی، در یکی دیگر از پارههای «کشف الاسرار»، روزبهان صدای ندادهندهای را میشنود که از فراآمدن قدسیان میگوید. پس از آن، «شیوخی بزرگ همچون جنید و رویم و سرّی و معروف و ابویزید بسطامی و ذوالنون مصری و سرورانمان ابوعبدالله بن خفیف و ابوالحسن بن هند و دیگر پیران صوفی را دیدم. پس از آنها، همه صحابه را در جامههای مرقّع یافتم که میرقصیدند و به وجد آمدهبودند. یکی از بزرگان مرقعپوش دفی مینواخت. آنگاه همه گرد نبی فرا هم شدند. او از گور برخاسته بود و چهرهاش همچون گل سرخ و گیسوانش همچون مشکی تیزبو بود و بر تن مرقعه داشت. هماز اینسان همه پیامبران را دیدم: اولینشان آدم و آخرینشان محمد» (ک: 45). این صورتهای خیالی، نیز از این جهت جالباند که همچون بسیاری از صورتهای خیالی دیگر آثار روزبهان، در شعر عرفانی شاعرانی چون حافظ هم نمود دارند؛ حافظی که در هر روی، وامدار سنت عرفانی عشقمدار برخی صوفیان فارس نیز میباشد. تنها و ویژه بودن حضرت رسول بر درگاه الهی، به شکلهایی دیگر هم به وصف میآید: «آنگاه مرا گرفت و در برابر خویش بداشت. تابشی از او آشکاره گشت و آن تابشها عالم را فروکوبید و جهان ازآن کوبشها چنان گشت که اکوان و آفریدگاندر برِ عزتّ و ظهورِ عظمت او نابود شد. سپس همة پیامبران و صدیقان و فرشتگان مقرب را شیدا و برانگیخته، بر درگاه خداوند یافتم. او نیز بر ایشان پیدا و آنگاه بجز ازمحمد (ص)، از همه نهان شد. او با حسن و جمالی که داشت مانند پردهداری در برِ پادشاه، بر دربِ دارالجلال ایستاده بود و خداوند را مینگریست و با او سخن می گفت و در آن مقام کس با اونبود.» (ک: 42) در پارهای دیگر، پس از آنکه از دیدار «همه پیامبران و فرستادگان و اولیا»در برِ خداوند وبر درگاه اوسخن میگوید، میافزاید «آنکه بیش از همه به خدا نزدیک بود، حضرت محمد (ص) بود»(همان: 48) در مکاشفهای مشابه، وی پس از تکریم چهار امام فقه اهل سنت، به تکریم حضرت و یارانش میپردازد: «درهای ملکوت به رویم گشودهشد. در آن حال به بیابانهای غیب، امامان بزرگوار را بر بساط نور دیدم که حلقه زده بودند. شافعی و ابوحنیفه و مالک و احمد را دیدم که جامه و دستارهایی سفید داشتند و در روی من، شادان و مژدهده بودند. سپس فراتر از ایشان، محمد (ص) را میان یارانش، برتر از همه آفریدگان یافتم» (همان: 47). در مکاشفهای دیگر، مقام حضرت رسول از آنگونه بلند معرفی میشود که خداوند، از بهر او از آسمان فرود میآید و در برِ او میایستد و خویش را بدو مینماید: «خداوند در آغاز شب از درون غیب و در میانه شب از اعلی علیین، گویی از میان گل سرخ نمایان شد. در میان همه مکاشفاتم هیچ چیز نیکوتر از این حال نیافتم. سپس در پایان شب، در التباس و جلال و جمال و در برابر محمد (ص) فرود آمد و فرمود: فقط به خواست من، برای نزدیک شدن به من و از بهر دیدار من هدایت شدند...» (همان: 32).
2. مکاشفاتی که حضرت رسول (ص) در آنها، شخصیت اصلی و محوری است اما ظهور ایشان در صحنه مکاشفه، از برای اعلان ولایت روزبهان، افاضه بر او، همراهی با او و چیزهایی از این دست است. در یکی از این مکاشفات، حضرت «دستار» خویش را بر سر روزبهان مینهد و این نشانی بر سلطنت و خلافت ولایی اوست (همان: 7). در گزارشی دیگر، مفهوم «خوراک معنوی» مطرح میشود: «و در عالم غیب، عالمی نورانی از پرتوی تابان دیدم و حق سبحانه را به جامه جلال و جمال و رخشندگی دیدم و او مرا از دریای دوستی نوشانید و به مقام انس مشرّف کرد و عالم قدس را نشانم داد. چون در هوای قدم گشتم، بر در عزّت ایستادم و آنجا همه پیامبران را حاضر دیدم. موسی را دیدم که تورات به دست داشت و عیسی، انجیل به دستش بود و داوود، زبور به دستش بود و محمّد و قرآن به دستش بود. پس موسی مرا تورات خورانید و عیسی انجیل را و داوود زبور را و محمد قرآن را و آدم اسماءالحسنی و اسم اعظم را؛ تا دانستم آنچه از دانشهای خاص پروردگاری که حق پیامبران و اولیائش را بدان ویژه کرده است، دانستم.» (همان) اشاره به «خورشهای معنوی» در دگرجاهای «کشفالاسرار» نیز دیده میشود. در یکی از این مکاشفات وی آورده: «از دست او [یعنی محمد (ص)] رطب خوردم و او در دهانم رطب گذاشت و گفت به دستوری خدای و برکت او، بخور.» شبی نیز حضرت «زبان خویش» را به او میبخشد و روزبهان «آن را به مکیدنی بلند میمکد» (همان). در یکی از زیباترین این گزارشها، وی به خوردن سیبی از دست خضر اشاره میکند؛ سیبی که خضر بدو میگوید این «قدر» است (همان: 5) در گزارشی دیگر، مناسب با حال و هوای عاشقانة جهان روزبهان، حضرت محمد (ص) روزبهان را میبوسد: «پس چون آرام گرفتم، به خاطرم درگذشت که محمد (ص) کجاست و پیمبران و فرستادگان کجایند؟ حق جلّ جلاله خطابم کرد که ایشان در انوار قدم فانی شدند. پس پیمبران را دیدم که چون سیهمستی از انوار قدم، بدر شدند و همه به برِ خدای تعالی آمدند و نخست در آیندة ایشان، پیامبر ما بود و آنگه آدم، آنگه نوح، آنگه ابراهیم، آنگه موسی، آنگه عیسی، آنگه دیگر پیمبران. ... ایشان حلقه زدند و در وسط حلقه، ابوبکر و عمر و عثمان و علی (رضع) بودند و خداوند بر سر مصطفی (ص) نثار بکرد و آنگاه بر سر پیامبران نثار کرد. و لشکرهایی از فرشتگان دیده میشد که از بطن غیب بدر میشدند و پیشآهنگشان جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بود که چون ترکان بودند و ایشان را گیسوانی افکنده چون گیسوان زنان بود. آنگاه حق تعالی بر من نثارِ گل سرخ و مروارید بکرد و پیمبران و فرشتگان و خلفای چهارگانه نیز چنین کردند. و مصطفی با من سخن کرد و رخسارم را بوسید و آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی هم چنین کردند و خلفای چهارگانه نیز چنین کردند.» (همان: 10). همانگونه که در این گزارش مشاهده شد، بوسیدن و عشقورزیدن نیز از جذابترین صورتهای خیالی تکرار شونده در آثار روزبهان بقلی است. در گزارشی دیگر، وی پس از وصف تجلی خدا و شنود کلامِ او و عروج خویش، حضرت محمّد را میبیند و او روزبهان را میبوسد: «آنگاه حضرت محمد را بر باب درگاهِ خاص که میدان ازل بود یافتم. وی همچون مروارید سپید در جامهای از مروارید از عین الحضره آمد. نیز آدم را در جامهای از مروارید یافتم. هر دو مرا در آغوش کشیدند و چهرهام را بوسیدند. آدم به من بسیار مهربان بود؛ همچون پدر به فرزندش. سپس ابراهیم و موسی و عیسی را دیدم. نزدیک درگاه شدم. جبرییل را با چهرة ترکان دیدم که همچون گل سرخ بود. اسرافیل در میانة درگاه بود. به وی نزدیک شدم و خداوند را به نیکوترین حالتی که تا آن زمان دیده بودم یافتم. او بارها بر من آشکار شد و هر بار با صفاتی» (همان: 49). در گزارش مفصلی دیگر، در ضمن توصیف مکاشفهای که همچون دیگر مکاشفات وی، از تصاویر و صحنههایی گسسته پیوند یافته و در آن، در ضمن حفظ پیوند اجزاء، پرشها و گسستهای تصویری دیده میشود، آوردهاست: «تا چشم گشودم همه بزرگان صوفی را از دورتر نقاط ترکستان تا به مغرب بدیدم که در جلال او مینگریستند. آنگاه محمد (ص) را با دیگر پیغامبران دیدم که به جلال او خیره بودند. سپس جبریل و تمام کروبیان را مشغول مشاهده قدس یافتم. ... در حالیکه من میان صوفیان همچون مستی شیدا روی سوی او داشتم. پس به من نزدیک شد و به رقصم آورد. خود نیز با من به حالت در آمد. از میان آن همه مرا ویژه کرد. هنگامی که شیرینی گستاخی را چشیدم، ناگاه فریاد ملکوتیان و بانگ صمدانیان و نعره ربانیان بر من چیره شد» (همان: 25). در اینجا ناگهان صحنه عوض میشود و میگوید: «در صحراهای غیب به دنبال پروردگار میگشتم که در راه، محمد (ص) را دیدم. قدی همچون آدم داشت. جامهای سفید بر تن و دستاری کتانی بر سر داشت. چهره خندانِ همچون گل سرخش صفات میپراکنید. در جست و جوی خدای روی به سوی عالم قدم کرده بود. چون مرا دید پیش آمد. گویی هر دو در آن صحرا بیگانه و غریب میبودیم اما مقصد و مقصودمان یکی بود. با مهر فرمودند: من و تو هر دو غریبیم» (همان). این صحنه انصاف را خود بهتنهایی تصویری بس کامل از ادبیات غنی، زیبا و موجز عارفانه است که در تصویر عوالم باطنی و آهنگ نهایی عرفای اسلامی میکوشد. روزبهان در ادامه میگوید: «از آن صحراها در جستجوی خدای، با یکدگر گذشتیم. هفتاد هزار سال در راه بودیم. گاه مینشستیم، میخوردیم، مینوشیدیم. مرا طعام میداد و مینواخت از آنسان که غریبی دلسوز، غریبی دیگر را. تا آنکه به پردة قدم و پردة برابرِ ازل نزدیک بشدیم و دیرزمانی چشم بداشتیم اما او را ندیدیم. آنگاه درحالی که از نبودش غمین و خیره میبودیم، به ناگاه بر محمد (ص) آشکار شد. من نیز او را دیدم که بر محمد فرود آمد؛ در حالیکه من در خدای مینگریستم و در آنچه با محمد (ص) کرد. زمانی بگذشت و میانشان سِرهایی گذشت که آنها را درنیافتم. آنگاه چیزی به قلبم رسید. هر دو به پیشوازم آمدند. خداوند منزه مرا گرفت و از غیب مرا چیزهایی نمایاند و از خویش، بر من محبت مینمود.» (همان) سخن آخر این گزارش، فنای در انوار عزّ الهی است. در مکاشفهای دیگر، که بلندترین گزارش کشفالاسرار را برساختهاست، روزبهان میگوید: «و در خواب دیدم که گویی در حرم خدای تعالیام و نوری در وسط مسجد است که به نور دنیا نمیماند. و کعبه را در میان آن نور دیدم و بر او جامهای از نور خاص بود که چون او ندیده بودم. و پرتو آن نور همچون پرتو عرش بود و از زیبایی خانه و نور مسجد به شگفت آمدم» (همان: 11). روزبهان در اینجا از خواب میجهد و از برای وضو به آبدستخانه میشود و آنچه را در خواب دیده است، به یاد میآورد و از آن، بس شادمان و در شأن آن خواب اندیشناک میشود تا که ناگاه، این بار به بیداری و یا شاید در حالتی میان خواب و بیداری، مکاشفهای دیگر بر او رخ مینماید: «در مسجدالحرام، خلقی فراوان از یاران پیامبر (ص) دیدم که انگار میپراکنند و فرا هم میآیند و در بین ایشان، رسول خدای را دیدم که [در خوشبویی] گویی شمامهای کافوری یا افشرهای است. و او از صحابه بلندتر بود و بر او جامهای از پشم و بر سرش کلاهی بود و دو گیسوی افکنده داشت بر خوبتر صفتی. رخسارش چو خورشیدِ خندان و دو گونهاش خوبتر از نور سرخ بود و او پذیرفتار من بود و در پس زمزم ایستاده بود گویی مرا از دور ندا میدهد. آنگاه گفت: تو بهترین امّت منی. از گفتِ او به جوش آمدم و به گریستنی زار، گریستم. آنگه آرمیدم» (همان). در اینجا مکاشفه دوباره قطع میشود و روزبهان به حال عادی باز میگردد. او هنوز در آبدستخانه است که این بار صدایی او را تکان میدهد: «به سوی صدا برخاستم و وجد بر من چیره شد.آنگاه چنین دیدم که گویی به مسجدالحرامم و پیغامبر (ص) را دیدم که گویی در وجد است و نزدیک به حجرالاسود، بر سوی چپ کعبه در میگشت و جبریل در پیش ستون، نزدیک درب صفا ایستاده بود و میکائیل نیز نزدیک به جبریل و اسرافیل، نزدیک آندو بود و گروهی از فرشتگان در عرصه مسجد ایستادهبودند. پس به پیامبر نزدیک شدم درحالیکه بادهفروشی میکردم و به پیامبر روی گرداندم و او مرا به اسم خویش نامید و جبریل مرا ندا داد و در حالیکه در وجد بود، گفت: ای روزبهان! و میکائیل هم مرا به اسم خواند و اسرافیل نیز مرا به اسم خواند و ندا داد و گفت: ای روزبهان! پس جبریل به وجد آمد و اسرافیل به وجد شد و میکائیل وجد کرد و جملگی از جای خویش به نزدیک پیامبر (ص) آمدند و کعبه را دیدم که گویی از جای خویش به پیش ایشان آمد و با ایشان رقصید و حق تعالی بر ایشان تجلی کرد و من در میان ایشان، وجدکنندهای ساکن میبودم.» (همان). در اینجا دوباره مکاشفه قطع میشود تا که در نزدیکی سحرگاه، وجد از نو بر او چیره میشود و بر او کشفی نو رخ مینماید. در این مکاشفه، او مردی را میبیند که در مسجدالحرام، از میان مسجد به سویی دیگر، شن میکشد تا آنجا که دری در زیر شن آشکار میگردد. مرد، در را از برای روزبهان میگشاید و وی بدان در میشود. در آنجا مردی دیگر میبیند. روزبهان میگوید که اینک دانستم که مرد نخست اسماعیل (ع) و مرد دوم رضوان است و آنجا بهشت: «چون درشدم، بهشت را دیدم و درختانی را که در اوست و رودها و نورهایی بیشمار. و در آنجا محمد (ص) و آدم و جمله پیغمبران و اولیاء و شهیدان و فرشتگان را دیدم و در آنجا خلقی پرشمار از مومنان دیدم و عالمی دیدم که از عظمت و گستردگی آن، اگر آسمانها و زمین در آن افکنده شوند، هیچکس هرگز آنها را نمییابد» (همان). در اینجا دوباره و به ناگاه صحنه عوض میشود و روزبهان میگوید: «و [در آنجا] پیامبر (ص) و جملگی پیمبران و فرستادگان و اولیاء را دیدم که همه بر اشترانی سوار بودند و من بر سوی راست پیامبر سوار بودم و بر آنها جامههایی از زر و مروارید درخشان دیدم و گویی ایشان بر وصفی یکسان، در هوایی چون پاکی زر سرخ در دل آتش، میشتافتند....» (همان: 12). ادامه گزارش دربارة رسیدن به درگاه الهی است و آنچه بر روزبهان میرود؛ مطلبی که پیوندی با موضوع گفتار حاضر ندارد. 3. مکاشفاتی که حضور رسول اکرم در آنها ضمنی است. این مکاشفات اغلب، نمایانگر حالات و مقامات خاص روزبهان در عروج به درگاه الهیاند؛ عروجی که در نهایت، در کنار دیدار الهی، اغلب مشعر بر حضور متقدّم حضرت رسول در درگاه الوهیت و بدین ترتیب، نشانی بر قرب خاص ایشان است. البته نمونههایی از این مکاشفات را در ضمن گزارشهای پیشین دیدیم و در اینجا به برخی دیگر از آنها اشاره میشود. حضور رسول اکرم (ص) در این مکاشفات، گاه در جمع پیامبران دیگر است: «و شبی به درگاه درشدم و حق را به نعت کبریا و شکوه دیدم و به درگاه، آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و پیامبرمان محمد (درود خداوند بر ایشان) را دیدم؛ پس به محل «دنوّ» رسیدم و ایشان بر من آرام میگرفتند. آنگاه خداوند بر من چیزهایی لطف کرد که اگر همه عالمیان از آن کلمهای میشنیدند، [هریک، به جایی:] در پردههای غیب و پوششهای مُلک و ملکوت، از حسرت میمردند.» (همان: 6). در گزارشی مشابه، وی پیامبر اکرم و دیگر رسولان را همچو پیرانی موی سپید کرده میبیند که به عزّ در درگاه الهی ساکنند: «بعد از آن، از چشمم نهان شد. با مهر مرا برگرفت و در برتر جای بهشت به پروازم آورد. بهشت و ساکنان درگاه یعنی فرشتگان را دیدم. نیز محمد (ص) را با همه پیغامبرانی یافتم که همچون پیران بودند و موی سر و رویشان از برف سفیدتر بود. پیراهن و دستارهای سفید پوشیده بودند و جمله، ساکنانی عزیز و پراکنده در بیابانهای اعلی علیین بودند. هر یک در جایگاه خود درگاه جبروت را پذیرا بود و به سوی آن پیش می رفت.» (همان: 27). در گزارشی بس زیبا، روزبهان جبریل و دیگر فرشتگان را میبیند. پس از این، حضرت رسول آشکار میشود که در برابر پیشگاه خداوندی قرار دارد و میان او و خدا اسراری است که روزبهان را نیز از آن، وجد و ولهی است تا آنجا که به خنیاگری میپردازد: «محمد (ص)، پیشتر از همة آفریدگان، به پیشگاه خداوند رفت وگویی خدا از بهر ما آشکار شد. و من در میان خلق همچون همصحبتی مست میبودم. به دستم عودی بودکه نغمه میکرد و من آواز سر دادم. خداوند با نزدیک شدن به من، مرا از میان آفریدگانش مقامی ویژه بخشود.» (همان: 45). در گزارشی دیگرگون، وی در وصف جلال سوزان الهی، خویش و دیگر اولیا و پیمبران و حتی حضرت محمد (ص) را مدهوش و گریزان به تصویر میکشد: «چون در این اندیشیدم، انوار تابشهای وجه او به من رسیدن گرفت تا بدانجای که نزدیک بود از این کردِ بیواسطه او بسوزم. آنگاه محمد، آدم، نوح، موسی و پیامبران بزرگوار را دیدم که همهشان از تیزی تابش او میگریختند. من نیز با آنان گریختم. پس خدای مرا با نیروی ازلی خویش بداشت و جلال چهرهاش را بر من نمایاند. و آفریدگان را از عرش تا فرش بدیدم که گویی چون پروانهای در برِ چهرهاش گداختند و ... از دانهای خردل کوچکتر بودند. پس خداوند بدین آیت: «کلُّ شیءٍ هالک الّا وجهه» مرا خطاب داد.» (همان: 34). 4. در برخی دیگر از مکاشفات، حضرت رسول، نمودی آشکار ندارد؛ اما روزبهان در پسزمینه ذهن خویش ایشان را فرایاد دارد و حالات و مقامات خویش را با ایشان و حالات و مقامات ایشان میسنجد. به عبارت دیگر، روزبهان نه در «دیدار»ِ کشفی، که در «دریافت» و آنگاه در «تعبیر و گزارشِ» مکاشفه خویش، حضور حضرت محمد (ص) را درک میکند. در معرفتشناسی این دست مکاشفات شاید بتوان گفت که در آنها، اگرنه «شخصِ» حضرت رسول، «شخصیتِ» وی حاضر است و از «شخصیت» ایشان مکاشفه و پردهبرداری میشود: «پاسی از شب گذشته بود که دیدم خدای از عرش و فرش به پیشوازم آمده است؛ به گونهای که پس از مشاهده کبری، بر حضرت آدم در بهشت و حضرت محمد در سدره المنتهی جلوهگر شده بود. چون از این گونه دیدمش، احوالی همچون آذرخشهایی از تأثیر پرتو چهر او بر من گذشت و از من نرفت تا اینکه بهرة خویش را به کمال از آن دریافتم. سپس نهان و پس در کمال حسن و جمال و جلال پدیدار شد؛ چنانکه قرار از من ببرد» (همان: 20). پس وی در این گزارش، رؤیت خویش را با رؤیت آدم و محمد (ص) میسنجد. در مکاشفهای دیگر نیز، همجهت با گزارش پیشین و نیز همسو با گزارشها و گزارههایی که در آنها، از دیدار با التباسِ حضرت رسول (ص) میپرسد و میگوید، وی به تأمل در باب رؤیت و دیدار رسول میپردازد: «پس از چندی از نظرم نهان شد و دلم در عالم ملکوت اوج گرفت. انوار کبریای ذات وعظمت و جلال بر من آشکار شد و سپس مرا خطاب کرد و گفت: آیا تو در سوره نخواندهای: «قل هوا الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد» و «لیس کمثله شیء» را؟ آیا در هستی چیزی چون او دیدهای؟ جایی، زمانی، صورتی دیدهای؟... هان این منم که مرا به وصف جلال و عزت و بقا مینگری» (ک: 33). روزبهان با این تحذیر و درک این حالت متناقضنما (که در آن، آنچه میبیند، همزمان، هم خداوند است و هم نیست) به یاد رسول خدا میافتد: «مقامات حضرت محمد را به یاد آوردم آن گاه که نزدیک شد، آیا چیزی به جز از قدس دیده بود؟» (همان). روزبهان به الهام الهی، به یاد میآورد که خود حضرت رسول، به گاه «اسراء»، «در مقام التباس»،فرمودهبود: «خدای را در خوبتر صورتی دیدم» (همان)؛ و فرمودهبود: «خدای کف خویش را بر کتفم نهاد تا بدانجا که سردی انگشتانش را میان دو سینهام دریافتم و به علم بوده و آینده آگاه شدم» (همان). با یادآوری این احادیث است که روزبهان آرام میگیرد و میپذیرد که آنچه دیده، از نواختِ الهی و از همانهاست که خداوند به پیمبران و اولیای خویش نمایاندهاست و درمییابد که «مقام توحید و مقام التباس از لوازم عقائد اهل محبت و توحید است» (همان).
1- مکاشفاتی که در آنها حضرت محمد (ص) حضور ندارد؛ اما خداوند – در صورتی اغلب نامألوف و سخت زیبا و آشناییزدایانه -به نیابت از حضرت رسول حاضر است و سلطنت روحانی ایشان را اعلان و برملا میکند: «در یکی از مکاشفات خویش، بعد نیمه شبی، خود را چونان دیدم که گویی در شیراز به خانقاه خویشام. پس به سوی محراب نگریستم و خدای سبحان را دیدم که تجلی کرد و به حالتی که خوبتر از آن ندیدهام... آنگاه از من نهان و دور شد و من برجای، بسیار وجد و حال بماندم. تا آنکه ساعتی گذشت و او را بر بام خانقاه رو به قبله دیدم که اذان میگفت. شنودم که گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله» و زمین از فرشتگان انباشته شد. آنان با شنیدن اذان پروردگار گریستند، بانگ زدند و از شکوه و عظمتش نتوانستند بدو نزدیک شوند و در سرّم این آیه را ندا دادند: «یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یؤمرون».» (همان: 23). در گزارشی دیگر، خداوند به هنگام ابتدا کردن به خطبه، همچون مرسوم پادشاهانِ «مسلمان»، بر محمّد و دیگر پیامبران درود میفرستد: «آنگاه خدای به ستایش آغازید و بر محمد (ص) و پیمبرانش درود فرستاد و گفت من بندة خویش، روزبهان را به نیکبختی ازلی و ولایت و کرامت برگزیدم و او را آوند دانش و سرّ خویش نهادم که بر او، زآن پس، احکام تفرقه نمیرود ... و او جانشین من در عالم و عالمیان است. هرکه او را دوست بدارد، منش دوست میدارم و هرکه او را دشمن بدارد، او را دشمن میدارم و مانعی بر قضای من نیست و بازگرداندنی بر حکم من نی و من «فعاّل لما یرید»ام» (همان: 11). در صحنههایی از این دست، گویی ما با این پیام و گزاره عرفانی مواجهیم که خداوند نیز گاه از کرسی خویش فرود آمده، بر مرتبهای از مراتب وجود، پرستش میبرد. موضوعی که برای نمونه، شاید یادآور این بیت از حافظ:
و یا این ابیات مولوی باشد:
4. نتیجهگیری «کشفالاسرار» روزبهان بقلی از نظر موضوع و کیفیت، اثری متمایز در میان متون صوفیانه و عرفانی است. در این متن، دامنة متنوعی از مطالب و صورتهای خیالی عرفانی دیدهمیشود که خود روزبهان، از طریق مفهوم «التباس» به تبیین آنها میپردازد. یکی از شخصیتهای اصلی مکاشفههای روزبهان در این کتاب، حضرت محمّد (ص) است. چهرۀ رسول خدا در این مکاشفات، چهرهای بس نورانی است که پیش از هر چیز، نشان «محبت» و «عشق» روزبهان به شخصیت پیامبر را با خود دارد. خود پیامبر نیز در این کتاب، پیش از هر چیز «حبیب» خداوند است. وی سرمست درگاه الهی و عروس بارگاه اوست. در این مکاشفات، اگرچه شاید نتوان برای محمد (ص) «نقشی چون وساطت در خلقت»، از آن گونه که در عرفان ابن عربی و برخی مآثر شیعی دیدهایم، مشاهده کرد، اما میتوان «نقش شفاعت در فیض»، «وساطت در فیض» و نیز «ویژه و برتر بودن» ایشان را به گزارشی واضح و آشکار مشاهده کرد. این متن، در یک کلام، به اعتباری، نامهای در ستایش و مدح حضرت محمد (ص) و تآکیدی بر جایگاه مرکزی او در تصوف و عرفان اسلامی است. n=top�=Hl=�V �U 2.2pt;border:solid white 1.0pt; border-right:none;mso-border-right-alt:solid white .5pt;mso-border-alt:solid white .5pt; padding:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt'>
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است زنهــار ازین امید درازت که در دل است هیهــات ازین خیــال محالت که در سر است (غ63،ب10و11،ص392) رهی: بر سـرای ما نتابد آفتــاب وصــل دوست شام درویش اختر دولت نمی داند که چیست (غ24، ب6، ص80) آن ز ره مانده سرگشته که ناســازی بخت ره به سر منزل وصــلش ننمــوده است منــم (غ19، ب2، ص73) سعدی و رهی هر دو در مرحلهای از فراق به جایی میرسند که از نهایت ناکامی، این دستاورد عشق را امری ابدی به شمار میآورند. در این باره هر دو شاعر نظر مشترکی دارند. وقتی انتظار آنها برای رسیدن به معشوق طولانی میشود، به این باور میرسند که هجران امری است ابدی و آنها مجبورند با این درد ،عمر خود را به سر برند. سعدی به خود میگوید بیهوده امیدوار نباش که به معشوق خود برسی؛ هجر دارد تو را میکشد و تو هنوز بر این باوری که میتوانی به وصال دست یابی؟ اما باز در اینجا هم به امیدوار بودن خود اشاره میکند؛ امیدی که گویی جزئی از وجودش است آن هم امیدی دراز. او خود را به خاطر این امید طولانی سرزنش میکند و همین نشانگر این است که او در دل امیدوار است.؛ چراکه اگر امیدش را از دست داده بود نیازی نبود خودش را سرزنش کند بلکه میتوانست مانند رهی نتیجهای قطعی بگیرد که بخت درویش هیچ دریچهای برای ورود خورشید وصال ندارد.
7. بی خواب بودن عاشق سعدی:
رهی: دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت آتش فتاده بی تو به ماتم سرای اشک (غ34، ب7، ص94)
(غ62، ب 7و6،135) این که عاشق در هوای معشوق و دوری از او خواب و آسایش خود را از دست بدهد امری است طبیعی که هر کس ممکن است آن را تجربه کرده باشد و شنیدن بیان هنرمندانه آن و نیز احساسات متعلق به آن بر دل مینشیند. سعدی و رهی هر دو بر این باورند که دور بودن از یار خواب را از چشم عاشق دور میکند و قرار را از دلش میگیرد. هر دو نیز برای بیان زیباتر این موضوع از تشبیه و استعاره مدد جستهاند.
8. ارزشمند دانستن و غنیمت شمردن فراق
(غ141،ب7،ص422) رهی: نه وعــدة وصلم ده نه چــارة کارم کن من تشنه ی آزارم خوارم کن و زارم کن (غ 136، ب1، ص233) سعدی برای فراق ارزش قایل است. او اعتقاد دارد عشق انسان را پخته میکند و او را تعالی میبخشد. در واقع درد و رنج عشق را وسیلهای برای رسیدن به کمال میداند و ادعا میکند این فراق و هجران است که انسان را از خامی و ناپختگی بیرون میآورد. حال آنکه رهی از زاویة دیگری به این موضوع نگاه میکند و آن را گونهای دیگر میبیند و بیان میکند؛ یا بهتر بگوییم دلیل دیگری برای پذیرفتن هجران میآورد. او هجران را سبب آزرده شدن عاشق میداند و بر خلاف سعدی اعتقادی به ساخته شدن شخصیت و روح انسان در سایة فراق ندارد و باز در حالتی که گویی از عصبانیتش نشأت گرفته از معشوق میخواهد نه او را به وصال وعده دهد و نه چارهای برایش بیندیشد بلکه او را در هجران نگه دارد و موجب آزار هرچه بیشترش شود چراکه او تشنة آزار است. گویی شاعر آن لحظه در حالت روانی خاصی بوده که میل به آزرده شدن داشته است که این موضوع باز حکایت از بی صبری و کم طاقتیاش دارد.
9. طولانی بودن فراق سعدی
(غ4،ب1،ص365)
(غ20،ب10،ص372)
رهی
(غ1، ب 3و4، ص49) همواره زمان برای شخص منتظر به کندی و سختی میگذرد. این انتظار برای شاعران دستمایهٴ آفرینش ابیاتی زیبا و گله آمیز بوده است. از نظر سعدی شب برای آنکه تنهاست، طولانی میشود؛ اما این طولانی بودن برایش فایدهای ندارد چراکه خواب به چشمش نمیآید و کسی که در شب خواب ندارد نیازی هم به دواج دیبا ندارد. شب هجران چنان بر سعدی گران می گذرد که گویی قرار نیست صبح بدمد. رهی نیز در چنین وضعیتی مانند سعدی میاندیشد. او در شب جدایی آنقدر نا امید است که باور کرده این شب، چنان طولانی است که عمر محدود او اجازه نمیدهد صبح را ببیند. و در بیتی دیگر به دل خود میگوید بهتر است بیهوده شکوه نکنی؛ چراکه تا بوده همین بوده.
نتیجهگیری در بررسی غزلیات سعدی و رهی معیری به نتایجی دست یافتیم که نشان میدهد دیدگاه این دو شاعر نسبت به فراق گاه نزدیک به هم و گاهی متفاوت است. هر دو شاعر چنانکه نشان دادیم در نه مقولة مذکور دربارة فراق مشترکند اما در همین حال در چگونگی بیان آن و احساسات خود نسبت به آن، تفاوتهای ظریفی با هم دارند که به شرح زیر است: سعدی و رهی هر دو در آوردن مضامین فراق که به سختی و دوری و نا امیدی اشاره میکنند، دیدگاهی یکسان دارند؛ مثلا رهی میگوید وصال معشوق امری است محال و با این عمر محدود نمیتواند امیدی به رسیدن به یار داشته باشد و زبان به شکوه میگشاید و بیتابی میکند. در غزلیات سعدی نیز عاشق همواره از هجر و جدایی در غم و اندوه است با این تفاوت که او کمتر عجز و لابه میکند و اگر شکوهای هست از روی عجز نیست. از این رو ناامیدی رهی در مقایسه با سعدی به مراتب بیشتر است و سعدی کمی خوش بینانهتر به این مقوله میپردازد. در اشعار رهی فراق معمولاً نتیجه بی وفایی یا رفتن معشوق است حال آنکه در شعر سعدی علاوه بر بی وفایی معشوق، سعدی گاه از روی ناچاری و به حکم تقدیر، خود میرود و رفتن اوست که باعث جدایی میشود نه رفتن معشوق. همچنین سعدی خوش بینانهتر به هجر نگاه میکند و آن را میپذیرد و معتقد است که در رابطه عاشقانه، عاشق و معشوق ناگزیر از فراقند و به همین دلیل با هجران نمیستیزد بلکه به امید وصال آن را قبول و تحمل میکند. رهی امیدواری سعدی را ندارد و اگرچه همانند سعدی در فراق یار شب زنده داری میکند اما نتیجهاش افزونی غم و اندوه است حال آنکه سعدی را امید به وصال بیدار نگاه میدارد. در استفاده از عناصر خیال برای بیان درد جدایی و هجران هم این دو شاعر از تشبیه بهرة فراوان جستهاند و بیشترین توجهشان معطوف به این عنصر خیالانگیز است. پس از تشبیه، سعدی بیشتر توجهش به تشخیص یا جاندارانگاری و سپس استعاره مصرحه و کنایه است، در حالی که رهی بعد از تشبیه، از استعاره مصرحه و مکنیه و سپس از تشخیص و در نهایت از کنایه استفاده میکند | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1. قرآن کریم 2. ارنست، کارل (1377)، روزبهان بقلی، ترجمة مجدالدین کیوانی، تهران، نشر مرکز، 1377. 3. پارسا، خواجه محمد (1366)، شرح فصوص الحکم، به تصحیح جلیل مسگر نژاد، تهران، مرکز نشر دانشگاهی. 4. جهانگیری، محسن (1390)، محییالدین بن عربی چهرة برجستة عرفان اسلامی، تهران، دانشگاه تهران. 5. حافظ، شمسالدین محمد (1386)، دیوان، به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، نشر گلآذین. 6. حلاج، ابوالمغیث (2002م.)، الاعمال الکامله، به تحقیق و تعلیق قاسم محمد عباس، بیروت: مکتبه الاسکندریه. 7. بریس، رجب بن محمد بن رجب (1427 ق.)، مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المومنین، به تحقیق سید علی عاشور، قم، انتشارات ذوی القربی. 8. روزبهان بقلی شیرازی، ابونصر (1971م)، الاغانه،تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت، دار الکتب العلمیه. 9. ______________ (1971م.)، سیرالارواح،تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت، دار الکتب العلمیه. 10. ______________ (1389)، شرح شطحیات، تصحیح هانری کربن، انتشارات طهوری. 11. ______________ (1383)، عبهرالعاشقین، تصحیح محمد معین و هانری کربن، انتشارات منوچهری. 12. ______________ (1971م.)، عرائس البیان فی حقائق القرآن، به تحقیق احمد فرید المزیدی، بیروت، دار الکتب العلمیه. 13. ______________ کشف الاسرار، نسخه خطی شماره 931 کتابخانه آستان قدس رضوی. 14. ______________ (1970م.)، کشف الاسرار و مکاشفات الانوار، به تصحیح پل نویا، نشریه المشرق، سال شصت و چهارم، تموز، صص 406- 385. 15. ______________ (1378)، المکنون فی حقائق الکلم النبویه، به تصحیح علی صدرایی خویی، نشریه میراث حدیث شیعه، دفتر دوم، صص 143 – 136. 16. سرّاج توسی، ابونصر (1960م.)، اللمع، به تصحیح عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی سرور، قاهره، دارالکتب الحدیثه. 17. سلطان ولد (1389)، ابتدانامه، به تصحیح محمدعلی موحد و علیرضا حیدری، تهران، انتشارات خوارزمی. 18. شرف الدین ابراهیم (1347)، تحفه اهل العرفان (در ضمن مجموعه روزبهان نامه)، به تصحیح محمدتقی دانش پژوه، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی. 19. عبداللطیف شمس (1347)، روح الجنان (در ضمن مجموعه روزبهان نامه)، به تصحیح محمدتقی دانش پژوه، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی. 20. عطار، محمد بن ابراهیم (1386)، مختارنامه، تهران، انتشارات سخن، چاپ سوم. 21. فاموری، مهدی (1389)، «نگاهی به مفهوم التباس در نزد روزبهان بقلی شیرازی»، نشریه مطالعات عرفانی، دانشگاه کاشان، ش. 12، صص 182- 163. 22. فیض کاشانی، محسن (1386)، کلمات مکنونه، به کوشش صادق حسن زاده، قم، کتابسرای اشراق. 23. قیصری، ابراهیم (1366)، «القاب و عناوین پیامبر اکرم در آثار شیخ روزبهان بقلی شیرازی»، نشریه مشکوه، صص 159 – 115. 24. گیلانی، عبدالقادر (1386)، سرّ الاسرار، به تصحیح خالد عدنان الزرعی و محمد غسان، ترجمة مسلم زمانی و کریم زمانی، تهران، نشر نی. 25. مولوی، جلال الدین محمد (1379)، مثنوی، به تصحیح رینولد نیکلسون، تهران، انتشارات ققنوس. 26. نفیسی، سعید (1388)، سرچشمة تصوف در ایران، تهران، کتاب پارسه. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 5,578 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,024 |