تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,286 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,919 |
بازتاب مقامات دهگانۀ عرفانی در دیوان خاقانی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مطالعات زبان و ادبیات غنایی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسنامه علمی شماره، دوره 2، شماره 2، اردیبهشت 1391، صفحه 41-56 اصل مقاله (179.05 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
عطا محمد رادمنش؛ زهرا کریم زاده شوشتری نژاد | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده: خاقانی، شاعر پرآوازۀ قصیدهسرای قرن ششم- که به مدیحهسرایی شهره است و در تصویرسازیها، بویژه در وصف طبیعت و بالاخص در ستایش صبح و مظاهر آن، از همگنان پیشی گرفته است- در اقبال به عرفان و اصطلاحات عرفانی، تعلّق خاطری دارد؛ هر چند عرفان او در سطح سنایی و عطّار نیست، امّا رویکرد او به مقامات سیر و سلوک، درخور توجّه و واکاوی است. بازتاب مقامات دهگانۀ توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، شکر، خوف، رجا، توکّل و رضا در دیوانش، توجّه کردنی است؛ در این پژوهش، مقامات مذکور، با شواهد شعری، از دل دیوان استخراج و همراه با تحلیلهای مربوط، نموده شده است تا معلوم گردد خاقانی، علاوه بر ابعاد هنری دیگر، در عرفان نیز دستی دارد و به استناد شواهد فراوان، مفاهیم عالی آن را در جای جای اشعار خود آورده است. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
خاقانی؛ دیوان؛ عرفان؛ سیر و سلوک؛ مقامات دهگانه | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسنامه علمی شماره | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدّمه خاقانی، شاعر قصیدهسرای بزرگ قرن ششم، در گسترۀ ادب فارسی، در توصیفات زیبا و دلنشین، نیز در تصویرگریهای بدیع، جایگاهی والا دارد؛ او، در رویکرد به مقامات سیر و سلوک، هر چند شهره نیست، امّا در پرداختن به این مبانی، بابی گشوده که درخور توجّه و بررسی است؛ شواهد محکم شعری، اقبال وی را به این مقوله، به خوبی آشکار میسازد. هر چند خاقانی، خود را صوفی معرّفی نمیکند و "تصوّف او متوسّط و مانند سنایی و عطّار، در عالیترین درجه نمیباشد ... و سخنان صوفیانهاش، بیشتر احوال خویش و به ذوقیّات این طبقه، بیشتر و کمتر، متضمّن حقایق تصوّف است" (فروزانفر، 1369: 625- 624). امّا احاطۀ او بر اصطلاحات عرفانی، بیانگر معرفت درونی او نسبت به حقایق و معارف است، حتّی سخنانش را الهاماتی از عالم غیب میداند:
چنان که معتقد است ریسمان الهی، خیمۀ سخنانش را محکم کرده است:
او، گرچه صوفی نیست، امّا از صفا سخن رانده، خود را ارادتمند صوفیانِ اهل صفا برمیشمرد:
خاقانی، از صوفینمایانِ ازرقپوش- که در هیأت صوفیانِ راستین درآمده، از صفا و معرفت بینصیبند- گلایه میکند:
هجو زاهدان و توصیه به پرهیز از آنان، در اشعار خاقانی، بسیار مشاهده میشود؛ او، زهد ریایی را دام دانسته، زاهدان را مدّعی، مغرور، گران جان، جاه طلب و تیره دم توصیف میکند:
خاقانی، عمدتاً در پی معنی بوده، ظاهر و صورت را برنمیتابد:
او، دل را مینوی، شهرۀ عالم بالا و گنجینۀ معارف و حقایق دانسته که تعلّقی زمینی ندارد:
شاعر، بر تن ارجی نمینهد و جان را سرمایهای ارزشمند دانسته، که درخور خدمت و نثار به محبوب ازلی است:
او، هر چیز جز حق، حتّی کفر و ایمان را حجاب و بُت برشمرده که انسان را از رسیدن به باری تعالی بازمیدارند؛ او، سالک را به تَرک هر دو فرامیخواند:
از دیدگاه خاقانی، ریاضت، برای غلبه بر هوای نفس، لازم است:
خاقانی، در برخی ابیات، پیر و راهنما را در سپردن راه عشق، ضروری نمیداند:
زیرا او عشق را راهنمای کوی عشق دانسته، سالک را به توسّل بدو فرامیخواند:
گر چه گاه بر لزوم وجود راهنما، برای شروع راه، تأکید مینماید:
گاه نیز خود راهبر گشته، مریدان را هدایت میکند:
او برای مهرة دل چنان قابلیتی قایل است که میتواند با گذار از هفت وادی از پستترین به عالیترین مرتبه نایل شود: دل که کنون بیدقی است، باش که فرزین شود چون که به پایان رسد هفت بیابان او (363/1) آنچه در این مقاله مورد بحث قرار گرفته، ده مقام عرفانی4، از دیدگاه خاقانی است؛ دیوان او، سرشار از اشارات عرفانی است که با به قلم درآوردن برخی از آنها، رویکرد و آرای این شاعرِ عرفانگرا، به مقامات مذکور، روشن میگردد. مقامات مورد بررسی در این مقاله، شامل: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، شکر، خوف، رجا، توکّل و رضاست؛ گر چه شاعر شروان، به دیگر مباحث عرفانی نیز پرداخته، امّا به دلیل اشارات اندک او در دیوان، از پرداختن بدانها صرف نظر کردیم. 1- توبه5: توبه از دیدگاه خاقانی، دریای بیکرانی است، که سالک میتواند در آن، از لوث گناهان، پاک شود:
پس آنگاه که دل، به توبه نزد پروردگار، خوگرفت، دیگر از کسی جز او، طلب عفو نمینماید:
خاقانی، در ابیاتی دعاگونه، راه توبه پیش گرفته، از خداوند میخواهد، فضل بیکران خویش را بر بندگان نادیده گرفته، خطای آنان را ببخشد، زیرا این شیوۀ کریمان است که عطای خویش و خطای دیگران را فراموش میکنند:
نیز ← 373/ 7؛ 448/ 8. 2- ورع6: خاقانی، به انواع ورع پرداخته، سالکان را بر لزوم تَرک زیادهگویی، دوری از شبهات و اجتناب از اخلاق بد، توصیه میکند؛ انواع ورع، از دیدگاه خاقانی، به شرح ذیل است: 1-2- ورع به زبان: از نظر خاقانی، عارفان باید سکوت برگزینند تا بتوانند در خلوت، به قرب الهی دست یابند، حال آنکه غوغا، آنها را از این امر بازمیدارد:
او، سکوت را سلاح سالک در دنیا میداند، زیرا به باور او،آنان که در این جهان، بسیارگوی هستند، در آخرت، بیزبان خواهند شد؛ او زبان را فقط هنگام نفی ماسویالله جایز میداند، چه، او را به مرتبۀ وحدت با پروردگار میرساند:
نیز ← 1/ 7؛ 102/ 14-13؛ 170/ 10-9؛ 209/ 13-9؛ 375/ 15-12؛ 477/ 10؛ 790/ 20؛ 791/ 2-1. 2-2- ورع به ارکان: شاعر، معتقد است که دل را باید از لقمة شبهه و آرزوهای بازدارندة کمال دور ساخت، و بر بساط کاینات گرسنه دل برخاست؛ چه دل علوی با آرزوهای سفلی مانعهالجمعند. نیز بر این باور است که سلطان روحانی دل را با مرکب ظلمانی گِل چه کار:
3-2- ورع به قلب: این نوع از ورع، تَرک اخلاق ناپسند است که به برخی از آنها در زیر، پرداخته شده: 1-3-2- تَرک خسّت: خاقانی، افراد فرومایه و تنگچشم را به زمین تیره و زمخت و خود را به آسمان درخشان تشبیه میکند:
نیز ← 2/ 19-17؛ 174/ 7؛ 353/ 4-3؛ 355/ 9؛ 376/ 4؛ 440/ 6؛ 470/ 11؛ 807/ 2؛ 898/ 8. 2-3-2- تَرک حسد: حسّاد و حرصورزان، از دیدگاه خاقانی، اوباش هستی و حشو طبیعتند:
نیز ← 18/ 8-7؛ 172/ 16؛ 329/ 16؛ 342/ 6؛ 354/ 5؛ 449/ 10؛ 450/ 5؛ 456/ 1؛ 471/ 2؛ 472/ 6؛ 549/ 15. 3-3-2- تَرک کثرت گرایی: خاقانی، وحدت گراست و بدان توصیه میکندو از تعدد و تکثر بیزار است:
نیز ← 172/ 2؛ 174/ 14، 16؛ 175/ 1، 9، 18؛ 253/ 13؛ 279/ 12؛ 657/ 5-4؛ 680/ 10. 4-3-2- تَرک ریا: شاعر، خود را از ریاکاری بری دانسته، آن را عملی ناپسند میشمرد، حتّی آنگاه که شراب مینوشد، آشکارا این عمل را انجام میدهد:
نیز ← 18/ 8؛ 466/ 19. 5-3-2- تَرک غرور: آنگاه که حرص به یاری غرور بیاید، همّت ناکارآمد میشود، بنابراین خاقانی، غرور و حرص را در خود میکُشد تا به مدد همّت خویش، به مقصد برسد:
نیز ← 7/ 1؛ 59/ 1؛ 327/ 2؛ 834/ 9-1؛ 867/ 9-6. 6-3-2- تَرک فتنهانگیزی: خاقانی، علم و دین خویش را محافظانی قرار میدهد تا او را از فتنهانگیزی بازدارند:
نیز ← 156/ 2، 8. 7-3-2- تَرک کینهتوزی: شاعر، با وجود بیمهری یار، سینه، پُر کینه نمیگرداند:
نیز ← 62/ 9؛ 320/ 4-3؛ 328/ 4؛ 353/ 1؛ 466/ 17. 8-3-2- تَرکناسزاگویی: خاقانی، بر حاسدان خویش، که در غیاب او، به بدگوییاش میپردازند، خشم نگرفته، ناسزا نمیگوید: زیرا بر این باور است که با تکیه بر آیة "...قل موتوا بغیظکم ان الله علیم بذات الصدور (آلعمران، 119)، فلک، آنان را به نفرین خویش گرفتار خواهد ساخت و همین، به مثابه جواب، برای ایشان کافی است:
3- زهد7: در شعر خاقانی، زهد یعنی تَرکِ همه چیز و همه کس، تا دلِ خداجویِ سالک، فقط جایگاه محبوب گردد؛ در این وادی، سالک، آنچنان از هستی دست میشوید که حتّی کفر و ایمان، نیک و بد، همه را بدرود میگوید، زیرا اینها در نظر او، بُت هستند و پرداختن بدانها، بُت پرستی محسوب میشود؛ در عرفان، هر چه انسان را از محبوب ازلی بازداشته، به خود مشغول نماید، بُت است و باید از میان برداشته شود:
نیز ← 652/ 5؛ 316/ 18. گوهر دل، آنچنان ارزشمند است، که سالک، آن را به جهان و جهانیان تسلیم نمیکند؛ دل، جایگاه خداست، به دست غیر نباید سپرده شود:
سالک، به دو عالم، بیتوجّه است، زیرا مقصد خویش را ورای دو جهان میبیند، که از این رو، محتاج راهنماست:
نیز← 36/ 8؛ 630/ 2-1؛ 212/ 17-14؛ 630/ 2-1؛ 912/ 2. سالک باید هر آنچه او را پایبند و محبوس مینماید، از خود دور کرده، سبکبار و سبکبال گردد، تا توانِ پریدن به اوج را داشته باشد، پس لازم است که او، نفس، ارکان اربعه و دنیا را تَرک نموده، با فراغتِ دل و خیال به سلوکش ادامه دهد:
نیز ← تَرک دنیا: 2/ 8؛ 7/ 17؛ 11/ 14؛ 16/ 16-14؛ 58/ 2؛ 213/ 10-8؛ 241/ 20؛ 244/ 8-5؛ 248/ 8؛ 309/ 3؛ 312/ 9-6؛ 376/ 7-6؛ 412/ 19؛ 659/ 11؛ 765/ 18؛ 787/ 13؛ 795/ 10-8. تَرک ارکان اربعه: 13/ 7؛ 326/ 3-2. تَرک نفس: 1/ 11؛ 8/ 3؛ 88/ 12؛ 93/ 1؛ 210/ 16-9؛ 245/ 19؛ 248/ 5-1؛ 284/ 12؛ 315/ 14؛ 375/ 6؛ 447/ 11؛ 870/ 18. آرزو و هوس، میرا و ناپایدارند. او در اشاره به آیة "یوم یحمی علیها فی نار جهنم ..." (توبه،35) گوید: طلا و نقره و اندوختة دنیوی بدون انفاق گداختنی است و بنا به آیههای "اذا زلزلت الارض زلزالها (زلزال،1) و "قال الانسان مالها" (همان،3) معتقد است که در روز واپسین که زمین دگرگون میشود و نهان خود را آشکار میسازد، دیگر مال مدد رسان نیست؛ بنابراین سالک نباید بدانها دلببندد، چه رستاخیز برپاشدنی است:
نیز ← تَرک آرزو: 4/ 7-5؛ 11/ 2؛ 172/ 4؛ 248/ 13؛ 253/ 17-15؛ 284/ 8؛ 418/ 2. تَرک هوس: 4/ 7-5؛ 8/ 3؛ 11/ 2، 13؛ 172/ 7-6؛ 412/ 10؛ 454/ 11. تَرک ثروت: 4/ 7-5؛ 12/ 16؛ 245/ 21؛ 246/ 1؛ 286/ 14-13؛ 312/ 1؛ 316/ 2-1؛ 659/ 11. در شیوۀ خاقانی، سر فرود آوردن در برابر سلاطین، جایگاهی ندارد:
نیز← 242/ 1، 19-15؛ 316/ 17. از دیدگاه شاعر، حرص است که بیتیغ، مایۀ هلاک آدمی میگردد نه اجل:
نیز ← 7/ 12؛ 18/ 2؛ 36/ 10؛ 158/ 2؛ 174/ 16؛ 212/ 2، 3، 6؛ 241/ 17؛ 248/ 13؛ 252/ 3-2، 15-9؛ 253/ 14، 17؛ 284/ 4-1، 8؛ 286/ 12-1؛ 291/ 13-11؛ 309/ 11؛ 310/ 1؛ 312/ 4؛ 314/ 18-15؛ 315/ 6-1؛ 317/ 9-6؛ 318/ 3؛ 326/ 12-11؛ 329/ 4؛ 356/ 7؛ 376/ 10-9؛ 411/ 15؛ 414/ 8؛ 766/ 2؛ 787/ 3-2، 10؛ 828/ 12-11؛ 860/ 8-5؛ 900/ 1؛ 912/ 6-2 و ... . 4- فقر9: درویشان- که همّت بلند را نصب عین کردهاند- پادشاهان بلامنازع عالم معنی هستندو با رویکردبه آیة "قال ربّ اغفر لی و هب لی ملکا..." (ص،35) برای آنان جلوه و مقامی سلیمان گونه قایل است و به سلطنت دنیوی سرگرانند:
نیز ← 1/ 10؛ 4/ 3؛ 10/ 16-15؛ 210/ 18-17؛ 212/ 18؛ 213/ 2-1؛ 313/ 11-10؛ 374/ 4؛ 375/ 3؛ 418/ 16-15؛ 631/ 12؛ 757/ 13. فقر، از دیدگاه خاقانی، گوهر خالص و پُر بهایی است که سلامت میبخشد؛ او میگوید: دنیا را در برابر کالای فقر گرانارز، بده:
شاعر، فقر را به گنج تشبیه میکند: زیرا معتقد است سالکی که به خداوند اظهار نیاز نماید، بینیازی از ماسویالله نصیبش میشود:
نیز ← 4/ 2-1؛ 312/ 17-16؛ 326/ 9؛ 912/ 1؛ 920/ 4. خاقانی، فقر را به عروسی زیبا تشبیه کرده که سلامت و دولت میبخشد:
نیز← 309/ 16-12. او همچنین، خلوتِ درویشان را مایۀ اندوختن گنجِ پُر بهای فقر دانسته، بدین خلوت توصیه میکند:
شاعر، فقر را به طاووسی تشبیه کرده که زیبا امّا بدآواز است، زیرا آنچه از فقر شنیده میشود، تَرک جاه و مال است، پس عوام از آن میپرهیزند، امّا خواص، از آن جهت که فقر را گنجی بیپایان میدانند، آن را زیبا شمرده، برمیگزینند:
5- صبر12:صبر، همواره در زندگی سالک جریان دارد و دل و تن او، از آنچه طریقت، نهی کرده، بازمیایستد:
بنده، در برابر فقر، صبوری پیشه میکند؛ امّا خاقانی نیز، آنچنان به فقر تمایل دارد که برای دستیابی بدان، جز شکیبایی، درگاه و راهنمایی نمیبیند:
از آنجا که زندگی سالک باید توأم با توکّل و رضا باشد نه در جلب نفع و دفع ضر، همین ویژگیها، موجب افزایش صبر در او میگردد:
هرچند صبر بر غم فراق معشوق، بر عاشق سخت و گران است، امّا صبوری با خون جگر، سکّۀ رایج بازار عشق است:
نیز ← 255/ 15؛ 642/ 3. درد فراق، آنچنان جانکاه است، که عاشق، دارویی جز صبر میطلبد، امّا طبیب عشق، تنها با توصیه به شکیب، میتواند سوز عطش فراق را در وجود عاشق فرونشاند:
خاقانی، چهار خلیفه را سرآمد صابرین دانسته، معتقد است، کسانی میتوانند سلاطین صبر باشند، که آن را از چهار خلیفه بیاموزند:
6- شکر13: خاقانی، سپاسگزاری از آفریدگار را، به خاطر هستی بخشی به موجودات ،از واجبات میداند، نیز، دل غمبارِ سرشار از حقایق خویش را هدیهای از جانب خداوند دانسته، در دعایی زیبا چنین گوید:
شاعر، بر دادۀ الهی شاکر است، گرچه ظاهرِ ناخوشایندِ امور، او را بیازارد، گلایه نمیکند: زیرا در ورای آن، دولتی بیپایان میبیند:
او، بر خلوت فقیرانۀ خویش، سپاسگزار است و از دولت نعمت و ناز، خود را فارغ میداند، چه، در سیر و سلوک، شکر بر نعمت فقر و بینیازی از ماسویالله بایسته است:
خاقانی، بر این باور است که قربانیان حج، آنگاه که به قربانگاه بُرده میشوند، با زبانِ بیزبانی، حق را شکر میگویند:
7 و 8 – خوف و رجا14: بندگان، همواره در خوف و رجایند، زیرا خداوند است که بنده را به خود میخواند یا او را میراند؛ در قرآن آمده: "... وَادعوهُ خَوفاً وَ طَمَعاً ..."؛ (اعراف، 56). سالک، باید باور داشته باشد که امید به لطف پروردگار و ترس از خشم او، به هر حال، نجات بخش خواهد بود:
آنچنان که امید و بیم، همواره سالک را در چنبرۀ خود دارد:
سالک، همواره به رحمت و عنایت الهی امیدوار بوده، تسلیم خوف نمیشود:
نیز ← 92/ 21؛ 93/ 3؛ 252/ 8؛ 314/ 16؛ 588/ 17؛ 616/ 6. آنچه در زندگی، به سالک، در خوف و رجا، ایمنی میبخشد، خداوند است:
امّا سالک راستین، تا مرحلهای پیش میرود، که دیگر خوف جهنّم و امید بهشت، او را به کار نیامده، آن دو را حجاب و مانع وصال میشمرد و با علوّ همّت از پرداختن بدانها خود را فارغ دانسته، تنها به معبود و رضای او میاندیشد: مـــــا بنـــدة اختـــــــیار یاریم و آزاد ز جنـّــــت نـــعیــمیـــم کــوشنده نه از پی بهشــــــتیم جوشنده نه از تـف جحیمیــــم (629/11-10)
9- توکّل16: آنچه خاقانی را از اظهار نیاز به درگاه سلاطین بازمیدارد، اعتقاد به لطف و عنایت پیوستۀ الهی است؛ او، بدگمانی به عنایت پروردگار را کافری میداند، زیرا معتقد است، آن که جان داد، نان نیز دهد:
در طریقت، سالک به ریسمان الهی، چنگ زده، خداوند را برای برآوردن نیازهایش کافی میداند:
نیز ← 93/ 3؛ 318/ 6؛ 769/ 18. سالک، باید زندگیاش را به توکّل و صبر، مزیّن نماید، تا فلاح و صلاح، نزدیکتر شود:
امید به بندگانی که خود محتاج آفریدگار خویش هستند، زیبندۀ سالک نیست، پس تنها بر ساماندهندۀ امور، خداوند بنده نواز، تکیه میکند:
خاقانی، دل را سرای توکّل دانسته، که دری تنگ دارد، امّا درونش بسیار گشاده است؛ به عبارت دیگر، گر چه راهِ ورود به توکّل، بر سالک، دشوار مینماید، امّا همین که به درون راه یافت، گشایش و رهایش حاصل میگردد:
10- رضا17: خاقانی، رضای حق را شفای آلام سالکان دانسته، دین را نجات بخش ایشان میداند:
شاعر، مقام رضا را تاجی میداند که بهای رسیدن بدان، جانسپاری در راه معشوق و تَرک هواهای نفسانی است؛ یعنی، سالک، آنگاه به سلطنت معنوی دست مییابد که بر تخت فقر تکیه زده، تاج رضا بر سر نهد:
مقام رضا، سفرهای گسترده است که هر کس بر آن وارد شد، نُزلی از بقا خواهد یافت:
آنگاه که ناکامیها بر دل سالک هجوم آورد، او با رضامندی نسبت به خواست الهی، آزردگی از دل زدوده، خرسندی پیشه میکند:
اگر چه قضا بر او ستمها روا دارد، او در برابرش، رضا پیش گرفته، ستم را از خویش دور میسازد:
خاقانی آزادهای را که به مقام رضا درآید، از بند حوادث روزگار، رها میداند و روزیخوار باغ رضا میشمرد:
نزد سالک، جراحت از دست معشوق با مرهم برابر است، آنچنان که زهر نوشیدن از دست او با پادزهر، یکسان مینماید:
نیز ← 724/ 12- 11. حکم محبوب، دوست داشتنی است، پس باید مطیع امرش بود؛ زیرا همه چیز از آنِ اوست:
نیز ← 7/ 5؛ 171/ 15-14؛ 310/ 5؛ 317/ 13؛ 417/ 13؛ 813/ 14؛ 839/ 4-3. دل خاقانی، گنجینۀ عشقی است که بر درِ آن، مُهر رضا، نقش بسته و تنها از طریق رضامندی است که میتوان به گنجینۀ دل، راه یافت:
نتیجهگیری با غور در دیوان خاقانی، در بررسی موضوعات و مفاهیم به کار رفته در آن، درمییابیم که وی، علاوه بر تصویرسازیهای بدیع و توصیفات منحصر به فرد، که او را در ردیف قصیدهسرایان بزرگِ مضمونپرداز و خلاّق قرار میدهد، در پرداختن به معانی و حقایق عرفانی نیز جایی درخور دارد؛ هرچند رویکرد او به این اصطلاحات و مفاهیم، در حدّ اعلا، همچون سنایی و عطّار نیست، امّا با کاربرد این عناصر، در قالب ابیاتی نغز، نشان میدهد که چهرۀ عرفانی او، سزاوار پژوهش و تحقیق است. وی، در روی آوردن به اصطلاحات عرفانی، بویژه در به کارگیری مقامات، باب تازهای گشوده است. به مقامهای صبر، توکّل، زهد و ورع، بیشترین توجّه را داشته است و به مقام توبه، کمترینِ آن را.
یادداشتها 1- در ارجاعهای ابیاتِ برگرفته از دیوان خاقانی، برای کوتهنوشت، به ذکر صفحه و بیت در همان صفحه، بسنده شده است؛ عدد سمت راست، نشان دهندۀ صفحه و عدد سمت چپ، شمارۀ بیت در همان صفحه است. 2- پیشرو او، سنایی، نیز بدین معنی اشاره کرده است:
3- عارفان، بر این معنی، بسیار تأکید دارند، چنان که در مرصاد العباد آمده:
به مصداق "أَلا لِلّهِ الدّینُ الخالِصُ"؛ (زمر، 3). در اوصاف الاشراف آمده: "اگر در اندیشۀ ما، غرض دیگری با آنچه که قصد قربت در آن است آمیخته شود، مانند دوستی جاه و مقام، دوستی مال یا آرزوی نیکنامی یا طمع ثواب آخرت و یا نجات از عذاب دوزخ، هر یک از اینها، اخلاص را باطل میکند ... و شرک خواهد بود"؛ (نصیرالدّین طوسی، 1376: 120). 4- مقامات، بر اساس ده فصلِ مقاماتی است که عزّالدّین محمود کاشانی در مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه (صص 399-366) نموده است. 5- توبت، رجوع است از معصیت به اطاعت (عزّالدّین محمود، 1367: 370). 6- الورع: هو اجتناب الشّبهات خوفاً من الوقوع فی المحرّمات و قیل هی ملازمه الاعمال الجمیله (جرجانی، 1306: 110) ... ورع بر سه نوع است: 1- ورع به زبان، یعنی ترک فضول و سکوت از آنچه بیمعنی است. 2-ورع به ارکان، که ترک شبهات و دوری کردن از مشکوکات و محرّمات است. 3- ورع به قلب، که ترک همّتهای پست و اخلاق بد است (سجّادی، 1383: ذیل ورع). 7- الزّهد: فی الّلغه ترک المیل الی الشیء و فی اصطلاح اهل الحقیقه هو بغض الدّنیا و الاعراض عنها (جرجانی، 1306: 50) زهد آن است که دست از ملک خالی داری و دل از تتبّع خالی داری (کلابادی، 1371: 378) زهد، در لغت به معنی روی گرداندن از چیزی. در آنچه که نسبت بدان زهد ورزیده میشود، اختلاف است، بعضی آن را دینار و درهم دانند و برخی قوت و غذا و شراب؛ بعضی دیگر گویند: "زهد یعنی ترک نعمت دنیا و آخرت و بیرغبتی بدان" (سجّادی، 1383: ذیل زهد). 8- ایرمان: مهمان (سجّادی،1382، ج1: ذیل مدخل ایرمان). ایرمان، بر وزن و معنی میهمان است؛ میهمانِ طفیلی که به رفاقت یاران و دوستان به جایی بَرَند، بیآنکه او را طلبیده باشند (برهان، 1362، ج1: ذیل مدخل ایرمان). 9- الفَقیرُ لایَستَغنی بِشَیءٍ دونَ الله (هجویری، 1384: 37). 10- "عَرض" مخفف عّرّض :کالا؛ "به عَرَض" حرف اضافه است به معنی "در برابر". 11- "پنج نوش" معجونی باشد مرکب از پنج چیز که به جهت تقویت دل خورند (برهان، 1362، ذیل پنج نوش)؛ نوعی است از ترکیب که مرکب باشد از سیماب و مس و آهن و فولاد و طلق و ریم آهن و این را هندیان پنج امرت گویند و پنج آب حیات و اطبای فرس فقط ریم آهن را گویند، معرب آن فنجوش است (غیاثالدین، 1363، ذیل پنج نوش). 12- صبر، حبس مرید است از مراد منهیّ عنه (عزّالدین محمود، 1367: 379). 13- شکر، مقر آمدن است مر منعم را و اقرار دادن به پروردگاریِ خدای عزّوجل (کلابادی، 1371: 388). 14- الخوف: هُوَ الحَیاء مِنَ المَعاصی وَ المَناهی وَ التَّأَلُّم (تهانوی، 1996، ج1: 766). خایف آن باشد که از نفس خویش، بیش ترسد که از شیطان (کلابادی، 1371: 385). الرّجاء: فی الّلغه الأَمل و فی اصطلاح تعلّق القلب بحصول محبوب فی المستقبل (جرجانی، 1306: 48). رجا: ارتیاح قلب است به ملاحظۀ کرم مرجوّ (عزّالدّین محمود، 1367: 392). 15- اهل احدیّت را نه خوف باشد نه رجا، نه نعیم نه جحیم (عراقی، 1382: 484). 16- توکّل آن است که خویشتن را به خدای عزّوجل رها کنی (کلابادی، 1371: 390). 17- رضا، بیرون آمدن بنده است از رضای خود، به دخول در رضای محبوب (لاهیجی، 1371: 224). 18- سعدی نیز به این مضمون، بسیار پرداخته است، از جمله:
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1. قرآن کریم (1377)، ترجمۀ مسعود انصاری خوشابر، تهران: فرزان روز، چ اوّل. 2. برهان، محمّد حسین بن خلف تبریزی (1362)، برهان قاطع، ج 1، تهران: امیرکبیر، چ پنجم. 3. تهانوی، محمّد علی (1996)، کشّاف اصطلاحات الفنون، بیروت: مکتبه لبنان ناشرون، چ اوّل. 4. جرجانی، علیّ بن محمّد (1306 ق)، التّعریفات، تهران: دارالکتب العلمیّه، چ اوّل. 5. خاقانی، افضلالدین بدیل بن علی (1378)، دیوان، به کوشش ضیاءالدّین سجّادی، تهران: زوّار، چ ششم. 6. سجّادی، جعفر (1383)، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: کتابخانۀ طهوری، چ هفتم. 7. سجّادی، ضیاءالدّین (1382)، فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی، ج1، تهران: زوّار، چ دوم. 8. سعدی، مصلح بن عبدالله (1377)، دیوان غزلیّات، به کوشش خلیل خطیب رهبر، ج1، تهران: مهتاب، چ دهم. 9. سناییغزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم (1362)، دیوان، تصحیح محمّد تقی مدرّس رضوی، تهران: کتابخانۀ ابنسینا، چ سوم. 10. عراقی، ابراهیم بن بزرگمهر (1382)، کلّیّات، تصحیح نسرین محتشم، تهران: زوّار، چ دوم. 11. عزّالدّین محمود کاشانی (1367)، مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه، تصحیح جلالالدّین همایی، تهران: نشر هما، چ سوم. 12. غیاث الدین رامپوری (1363)، غیاثاللغات، تهران :امیرکبیر ،چ اوّل. 13. فانی، کامران و بهاءالدّین خرّمشاهی (1380)، فرهنگ موضوعی قرآن، تهران: ناهید، چ چهارم. 14. فروزانفر، بدیعالزّمان (1369)، سخن و سخنوران، تهران: خوارزمی، چ چهارم. 15. کلابادی، ابوبکر محمّد (1371)، کتاب تعرّف (متن و ترجمه)، به کوشش محمّد جواد شریعت، تهران: اساطیر، چ اوّل. 16. لاهیجی، شمسالدّین محمّد (1371)، مفاتیحالاعجاز فی شرح گلشن راز، تصحیح محمّد رضا برزگر خالقی و عفّت کرباسی، تهران: زوّار، چ اوّل. 17. نجم رازی، عبدالله بن محمّد (1380)، مرصادالعباد، به اهتمام محمّد امین ریاحی، تهران: علمی و فرهنگی، چ نهم. 18. نصیرالدّین طوسی (خواجه) (1376)، اوصافالاشراف، به کوشش ایرج گلسرخی، تهران: نشر علم. 19. هجویری، ابوالحسن علیّ بن عثمان (1384)، کشفالمحجوب، تصحیح محمود عابدی، تهران: سروش، چ دوم. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,800 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,358 |