اﻋﺘﻤﺎد ﺑﻴﻤﺎران ﺗﺤﺖ دارودرﻣﺎﻧﻲ، روش درﻣﺎن داروﻳﻲ در دﺳﺘﻪ وﺳﻴﻌﻲ از ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ راﻫﮕﺸﺎ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﻘﺪﻣﻪ :ﻳﻜﻲ از ﻣﻌﻀﻼت اﻣﺮوزی ﺟﻮاﻣﻊ ﭘﺰﺷﻜﻲ و داﻣﭙﺰﺷﻜﻲ، ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ و ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﺸﻜﻼت اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﭘﺲ
از اﻳﻦ رﺧﺪادﻫﺎی ﺟﺪی اﺳﺖ. آﺳﻴﺐ ﻫﺎی ﻋﺼﺒﻲ در دو ﻧﺎﺣﻴﻪ دﺳﺘﮕﺎه ﻋﺼﺒﻲ ﻣﺮﻛﺰی و ﻣﺤﻴﻄﻲ ﺑﺎ ﻧﻘﺺ در ﻋﻤﻠﻜﺮد اﻋﻀﺎ و اﺣﺸﺎ
ﻣﺸﻜﻼت ﻋﺪﻳﺪه ای را ﺑﺮای ﺑﻴﻤﺎران و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻫﻤﺮاﻫﺎن آﻧﺎن ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﻲ ﺳﺎزد. از آﻧﺠﺎﻳﻴﻜﻪ درﻣﺎن ﺿﺎﻳﻌﺎت و ﻧﻘﺎﻳﺺ ﻋﺼﺒﻲ ﻣﺮاﺣﻞ
ﻃﻮﻻﻧﻲ را ﻫﻤﻮاره ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه دارد، اﻧﺘﺨﺎب روش ﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ ﻣﻨﺎﺳﺐ و ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه درﻣﺎن ﻫﺎی ﻣﻜﻤﻞ ﻧﻈﻴﺮ ﻓﻴﺰﻳﻮﺗﺮاﭘﻲ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ
ﻧﻘﺶ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪﻫﺎی ﺑﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﻴﻤﺎر و ﺟﺮاﺣﺎت ﻋﺼﺒﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻳﻜﻲ از ﻋﻤﺪه ﺿﺎﻳﻌﺎت و ﻧﻘﺎﻳﺺ ﻋﺼﺒﻲ، ﺑﻪ ﻃﻨﺎب ﻧﺨﺎﻋﻲ ﺑﺮ ﻣﻲ
ﮔﺮدد. ﻃﻨﺎب ﻧﺨﺎﻋﻲ اﮔﺮﭼﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺳﺎﺧﺘﺎرﻫﺎی اﺳﻜﻠﺘﻲ- ﻋﻀﻼﻧﻲ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﻴﺎ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﻣﻲ ﺷﻮد اﻣﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﻋﻮاﻣﻞ
ﻣﺘﻌﺪدی ﺑﺎﻋﺚ اﻳﺠﺎد ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻓﻴﺒﺮﻫﺎ و ﻓﺎﺳﻴﻜﻞ ﻫﺎی ﻋﺼﺒﻲ ﺑﻪ واﺳﻄﻬﻬﻤﻴﻦ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﻫﺎی ﻣﺤﺎﻓﻈﺘﻲ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪﻛﻪ ﻣﻴﺰان آﺳﻴﺐ
وارده از ﺳﻮی اﻳﻦ ﺳﺎﺧﺘﺎرﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻴﺰان ﺗﻐﻴﻴﺮات ﭘﺎﺗﻮﻟﻮژﻳﻚ و دژﻧﺮاﺗﻴﻮ و ﻳﺎ ﻫﻴﭙﺮﺗﺮوﻓﻲ در ﻫﺮ ﻳﻚ از اﻳﻦ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﻫﺎ، ﺑﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ دﻳﺴﻚ،
ﺳﻄﺢ ﻣﻔﺼﻠﻲ و ﻛﭙﺴﻮل ﻣﻔﺼﻠﻲ و ﻟﻴﮕﺎﻣﻨﺖ ﻫﺎی اﻃﺮاف ﻧﺨﺎع ﺑﺴﺘﮕﻲ دارد. از ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺗﺎ اﻛﻨﻮن روش ﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ ﻣﺘﻔﺎوﺗﻲ از درﻣﺎن ﻫﺎی
داروﻳﻲ ﺗﺎ ﺟﺮاﺣﻲ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﻓﻴﺰﻳﻚ ﺗﺮاﭘﻲ و ﺗﻤﺮﻳﻨﺎت ورزﺷﻲ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﻣﺤﻘﻘﺎن، ﭘﺰﺷﻜﺎن وداﻣﭙﺰﺷﻜﺎن ﺑﻮده اﺳﺖ.درﻣﺎن ﻫﺎی ﺿﺪاﻟﺘﻬﺎب
ﮔﻠﻮﻛﻮﻛﻮرﺗﻴﻜﻮﺗﻴﺮوﺋﻴﺪی وﻏﻴﺮ ﮔﻠﻮﻛﻮﻛﻮرﺗﻴﻜﻮﺗﻴﺮوﺋﻴﺪی، وﻳﺘﺎﻣﻴﻦ ﻫﺎ، ﻣﺤﺮک ﻫﺎی رﺷﺪ ﻏﻼف ﻋﺼﺒﻲ، ﻛﺎﺷﺖ ﺳﻠﻮل ﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدی، اﺳﺘﻔﺎده
از ﭘﻼﺳﻤﺎ ﻏﻨﻲ ﺷﺪه ﭘﻼﻛﺘﻲ، داروﻫﺎی ﻫﻴﭙﺮﺗﻮﻧﻴﻚ و ﻫﻴﭙﺮاﺳﻤﻮل، ﺷﻞ ﻛﻨﻨﺪه ﻫﺎی ﻋﻀﻼﻧﻲ، ﺿﺪ درد ﻫﺎی ﻋﺼﺒﻲ و آراﻣﺶ ﺑﺨﺶ ﻫﺎ ﺑﻪ
ﻃﻮر ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ و ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻧﻘﺶ درﻣﺎﻧﻲ و ﻛﻤﻚ درﻣﺎن ﭘﺲ از اﻳﺠﺎد ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ دارﻧﺪ.
٤٩
ﺑﺮ ﻫﻤﮕﺎن آﺷﻜﺎر اﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﻼوه ﺑﺮ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻫﺎی ﺳﻨﮕﻴﻦ اﻳﻦ دﺳﺘﻪ از اﺧﺘﻼﻻت، اﺛﺮات ﺟﺴﻤﻲ و رواﻧﻲ ﻧﺎﺷﻲ از اﺧﺘﻼﻻت آﻧﺎﺗﻮﻣﻴﻚ ﻋﺼﺒﻲ،
ﻣﺴﻴﺮ ﻣﺒﻬﻢ و ﭘﺮ ﭘﻴﭻ و ﺧﻤﻲ را در ﭘﻴﺶ روی ﺑﻴﻤﺎران ﻣﻲ ﮔﺬارد. روش ﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ اراﺋﻪ ﺷﺪه در درﻣﺎن ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ و ﻣﻴﺰاﻧﭙﺎﺳﺦ
آﻧﻬﺎ، ﺣﺎﻛﻲ از آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﻠﻢ ﻧﻮروﻟﻮژی و ﺟﺮاﺣﻲ اﻋﺼﺎب ﻫﻤﭽﻨﺎن ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت داروﻳﻲ و ﺟﺮاﺣﻲ در درﻣﺎن اﻳﻦ ﻧﻮع ﺿﺎﻳﻌﺎت
ﺑﺨﺼﻮص درﻋﻠﻮم داﻣﭙﺰﺷﻜﻲ اﺳﺖ. ﺑﻄﻮرﻳﻜﻪ ﺳﻮاﻻت ﺑﺴﻴﺎری در ﺧﺼﻮص ﭼﮕﻮﻧﮕﻲ ﻣﻴﺰان ﭘﺎﺳﺦ ﻫﺮ ﻳﻚ از روش ﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ
ﺷﺪت ﺿﺎﻳﻌﻪ، ﻧﺎﺣﻴﻪ ﻳﺎ ﻧﻮاﺣﻲ آﺳﻴﺐ دﻳﺪه، ﻣﺪت زﻣﺎن ﺣﺪ ﻓﺎﺻﻞ اﻳﺠﺎد آن و درﻣﺎن، ﺧﺼﻮﺻﻴﺎت ﻓﺮدی و ﻧﮋادی و وﺿﻌﻴﺖ ﻋﻤﻮﻣﻲ ﺑﻴﻤﺎر
از ﻋﻮاﻣﻞ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه در ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ درﻣﺎن ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ. ﺟﺮاﺣﺎن اﻋﺼﺎب ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر درﻣﺎن ﺑﻴﻤﺎران ﺑﺎ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ ﻧﺨﺎﻋﻲ، روش ﻫﺎی
ﻣﺘﻌﺪدی را در درﻣﺎن ﺧﻮد ﻟﺤﺎظ ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. اﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎن ﺳﺎﺧﺖ ﻛﻪ ﺗﻨﻮع زﻳﺎدی در اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎن وﺟﻮد ﻧﺪارد. اﻣﺮوزه ﺑﺎ
ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻋﻠﻢ ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻋﺼﺎب، ﻧﻮروﻟﻮژی و ﺟﺮاﺣﻲ اﻋﺼﺎب در ﺣﻴﻄﻪ داﻣﭙﺰﺷﻜﻲ، اﻣﻴﺪ ﺑﺴﻴﺎری ﭘﻴﺶ روی داﻣﭙﺰﺷﻜﺎن و ﻣﺤﻘﻘﺎن
اﻳﻦ رﺷﺘﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ اﺗﻜﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ روش ﻫﺎ، ﺑﻴﻤﺎران ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻧﺤﻮ اﺣﺴﻦ و ﻣﻨﺎﺳﺐ و ﺑﺎ ﺣﺪاﻗﻞ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪه از
درﻣﺎن ﺑﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺧﻮد ﺑﺎزﮔﺮداﻧﻨﺪ. ﻣﺮاﻛﺰ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻮم اﻋﺼﺎب و ﻧﻮروﻟﻮژی ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ای در ﺳﺮاﺳﺮ دﻧﻴﺎ ﺳﻌﻲ ﺑﺮ اﻳﺠﺎد ﻣﺴﻴﺮ
درﻣﺎﻧﻲ ﻳﻜﺴﺎن و واﺣﺪی در درﻣﺎن ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻧﺨﺎﻋﻲ در اﻧﺴﺎن و دام ﻫﺎی ﻛﻮﭼﻚ و ﺳﺎﻳﺮ ﺣﻴﻮاﻧﺎت دارﻧﺪ. ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ
ﺗﺠﺮﺑﻴﺎت ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ اﺧﻴﺮ ﺧﻮد در ﻣﺤﺪوده درﻣﺎن داروﻳﻲ و ﺟﺮاﺣﻲ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ و ﺑﺎ اﺗﻜﺎ ﺑﺮ ﻣﻨﺎﺑﻊ، ﺳﻌﻲ در اراﺋﻪ روش درﻣﺎﻧﻲ ﻣﻨﺎﺳﺐ
و اﻧﺘﺨﺎب آن در درﻣﺎن ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻧﺨﺎﻋﻲ دارد.
اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎﻧﻲ:ﺳﻮاﻻت اﺳﺎﺳﻲ ﻣﻄﺮح ﺷﺪه در درﻣﺎﻧﮕﺎه ﻫﺎ و ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻫﺎی اﻧﺴﺎﻧﻲ و داﻣﭙﺰﺷﻜﻲ از ﺳﻮی ﺑﻴﻤﺎران و ﻳﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎن
آﻧﻬﺎ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﻛﺪام روش درﻣﺎﻧﻲ، روش ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ اﺳﺖ؟ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﻴﺰاﻧﻲ اﺳﺖ؟ آﻳﺎ ﻋﻮد و ﻳﺎ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ اﻣﺮی ﻣﻤﻜﻦ و ﻣﺤﺘﻤﻞ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺑﻴﻤﺎر درﻣﺎن ﻧﺸﻮد و ﻳﺎ ﺑﻪ درﻣﺎن ﭘﺎﺳﺦ ﻧﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻲ ﺑﺮای آن ﻣﺘﺼﻮر
ﻫﺴﺘﻴﺪ؟
ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ ﻧﺨﺎﻋﻲ ﺣﺎد و ﻓﻮق ﺣﺎد ﻧﺎﺷﻲ از اﺗﻴﻮﻟﻮژی ﻫﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن، ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻧﻘﺼﺎن ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﻲ وﺷﺪﻳﺪ ﻋﻼﻳﻢ ﻋﺼﺒﻲ، ﺗﺪاﺧﻞ درﻣﺎﻧﻲ
ﺳﺮﻳﻊ را ﻃﻠﺐ ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﺪ. اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع در ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻧﺨﺎﻋﻲ ﻣﺰﻣﻦ ﻧﻴﺰ دور از ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ و ﻫﻤﻮاره ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻮع اﺧﺘﻼﻻت ﺑﻪ دﻟﻴﻞ
ﻛﺎﻫﺶ ﻋﻤﻠﻜﺮد ﺑﻴﻤﺎر و درد ﻣﺰﻣﻦ و ﮔﺎﻫﻲ ﻓﻠﺠﻲ ﻫﺎی ﺣﺴﻲ و ﺣﺮﻛﺘﻲ و آﺗﺮوﻓﻲ ﻋﻀﻼت از اﻫﻤﻴﺖ وﻳﮋه ای ﺑﺮ ﺧﻮردار اﺳﺖ. ﺑﺴﻴﺎری از
ﺑﻴﻤﺎران ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺗﺤﻤﻞ درد اﻧﺪک ﻳﺎ ﻣﺘﻮﺳﻂ، ﺑﺎ آﺗﺮوﻓﻲ ﺷﺪﻳﺪ ﻋﻀﻼﻧﻲ ﺑﻬﺪرﻣﺎﻧﮕﺎه ﻫﺎ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﺑﻪ اﻣﺮ ﻓﻴﺰﻳﻚ درﻣﺎﻧﻲ
و درﻣﺎن ﻫﺎی داروﻳﻲ و ﺟﺮاﺣﻲ از روش ﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ ﻣﻮرد ﻧﻈﺮ ﻛﻠﻴﻨﻴﺴﻴﻦ ﻫﺎی اﻳﻦ دﺳﺘﻪ از ﺑﻴﻤﺎران ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ.
اﻣﺎ ﻫﻤﻮاره اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ درﻣﺎن ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدی ﺑﺮ اﺳﺎس ﺣﺎد و ﻳﺎ ﻣﺰﻣﻦ ﺑﻮدن آن دﺳﺘﻪ ﺑﻨﺪی ﮔﺮدد. ﭼﺮا ﻛﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﻳﺎ ﻣﻨﻔﻲ ﺑﻮدن ﻋﻼﻳﻢ
ﻋﺼﺒﻲ در ﻣﻌﺎﻳﻨﺎت ﺑﺎﻟﻴﻨﻲ از ﻋﻮاﻣﻞ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪﻫﺪﻳﮕﺮ در اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎﻧﻲ اﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮر ﻛﻪ در ﻣﻨﺎﺑﻊ اﺷﺎره ﺷﺪه اﺳﺖ ﺣﻀﻮر و
ﻏﻴﺎب ﺑﺮﺧﻲ و ﻳﺎ ﻳﻜﻲ از ﻋﻼﺋﻢ ﻋﺼﺒﻲ در ﻣﻌﺎﻳﻨﺎت ﻧﻘﺶ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه ای در اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎﻧﻲ دارد. ﻳﻜﻲ از ﻋﻮاﻣﻞ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه در
اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎﻧﻲ و ﻳﺎ ﺣﺘﻲ اﻧﺠﺎم درﻣﺎن ﺑﺨﺼﻮص درﻣﺎن ﺟﺮاﺣﻲ، "ﺣﻀﻮر ﺣﺲ درد ﻋﻤﻴﻖ" ﻳﺎ "Nociception" ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺴﻴﺎری از ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺣﻀﻮر اﻳﻦ ﺣﺲ درد را ﻋﺎﻣﻞ ﭘﻴﺶ آﮔﻬﻲ دﻫﻨﺪهای ”Prognostic factor“در درﻣﺎن و اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎﻧﻲ اﻳﻦ
دﺳﺘﻪ از ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ ﻣﻲداﻧﻨﺪ. در اﻳﻦ ﻣﻴﺎن ﺑﺮﺧﻲ از ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻏﻴﺎب "ﺣﺲ درد ﻋﻤﻴﻖ" ﺑﻪ ﻣﺪت 24 ﺳﺎﻋﺖ و ﺑﺮﺧﻲ دﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﺪت 48
ﺳﺎﻋﺖ را ﻳﻜﻲ از ﻋﻮاﻣﻞ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه در ﻣﻴﺰان ﭘﻴﺶ آﮔﻬﻲ اﻋﻼم ﻣﻲدارﻧﺪ و ﻣﻴﺰان ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ روش ﺟﺮاﺣﻲ را ﺑﻌﺪ از آن ﺑﻪ ﺷﺪت ﺿﻌﻴﻒ
ﻣﻲداﻧﻨﺪ. اﮔﺮﭼﻪ در ﺑﻴﻦ اﻳﻦ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻧﻴﺰ ﺗﻨﺎﻗﻀﺎﺗﻲ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻲﺧﻮرد. از ﺳﻮﻳﻲ ﺑﺮﺧﻲ از ﻛﻠﻴﻨﻴﺴﻴﻦﻫﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺻﺤﺖ و ﺳﻘﻢ آزﻣﻮن ارزﻳﺎﺑﻲ
٥٠
"ﺣﺲ درد ﻋﻤﻴﻖ" ﺗﺮدﻳﺪ داﺷﺘﻪ اﻧﺪ و ﺑﻴﺎن داﺷﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ ﻋﺪم اﻳﺠﺎد "ﺣﺲ درد ﻋﻤﻴﻖ" ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻣﻨﻔﻲ ﻛﺎذب اﻳﻦ آزﻣﻮن را ﺑﻪ
ﻫﻤﺮاه داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﻳﻜﻲ از ﻋﻠﻞ آن ﻋﺪم اﻳﺠﺎد دﻗﻴﻖ "ﺣﺲ درد ﻋﻤﻴﻖ" ﺗﻮﺳﻂ ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ﻛﻨﻨﺪه و اﺑﺰار ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ اﺳﺖ. ﻛﻪ اﻟﺒﺘﻪ اﻣﺮوزه
اﺳﺘﻔﺎده از روش ﻫﺎﻳﻲ ﻧﻈﻴﺮ اﻟﻜﺘﺮوﻛﻮﺗﺮ ﻳﺎ ﺟﺮﻳﺎنﻫﺎی ﮔﺮﻣﺎﻳﻲ و ﻓﺸﺎرﻫﺎی ﺑﻴﺶ از ﺣﺪ ﺑﺮ روی ﺳﺎﺧﺘﺎر اﺳﺘﺨﻮاﻧﻲ اﻧﺘﻬﺎی ﺣﺮﻛﺘﻲ ﺗﻮﺳﻂ
اﻧﺠﻤﻦﻫﺎی ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﺑﻪ ﺷﺪت ﺗﺤﺖ دﻳﺪﺑﺎﻧﻲ و ﺗﻮﺟﻪ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺘﺎﻳﺞ درﻣﺎﻧﻲ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ را ﺣﺘﻲ ﭘﺲ از ﻓﻘﺪان "ﺣﺲ درد ﻋﻤﻴﻖ" ﻣﺘﻌﺎﻗﺐ درﻣﺎنﻫﺎی داروﻳﻲ و ﺟﺮاﺣﻲ (ﺑﻪ ﺟﺰ ﺳﻪ
ﻣﻮرد در ﻧﮋاد داﺷﻬﻮﻧﺪ) در ﮔﺰارشﻫﺎی ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻧﺸﺪه، ﺑﻴﺎن داﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺣﺘﻲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﻼﻣﺖ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه در ﭘﻴﺶ
آﮔﻬﻲ، ﭘﺎﺳﺦﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ را ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮان در ﻣﻴﺎن ﻧﮋادﻫﺎ و ﻳﺎ اﻓﺮاد ﻣﺨﺘﻠﻒ ﭘﺲ از اﻳﺠﺎد
ﺿﺎﻳﻌﻪ ﻋﺼﺒﻲ-ﻧﺨﺎﻋﻲ، ﻧﻘﺶ ﻧﮋاد را از ﻋﻮاﻣﻞ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه ﺑﻪ ﺷﻤﺎر آورد ﻛﻪ ﺟﺮاح ﻳﺎ ﻛﻠﻴﻨﻴﺴﻴﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ آن ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﺎﻳﺪ. اﻣﺎ آﻧﭽﻪ ﻛﻪ
ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ اﻧﺘﺨﺎب ﺻﺤﻴﺢ، دﻗﻴﻖ و اﻟﺒﺘﻪ ﺳﺮﻳﻊ روش درﻣﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﻓﻴﺰﻳﻮﺗﺮاﭘﻲ در ﺑﺴﻴﺎری از ﺷﺮاﻳﻂ (ﺑﻪ ﺟﺰ ﻣﺤﺪودﻳﺖ در
ﺷﻜﺴﺘﮕﻲﻫﺎ و ﺿﺎﻳﻌﺎت ﺗﺮوﻣﺎﺗﻴﻚ) از اوﻟﻮﻳﺖﻫﺎی اﺻﻠﻲ ﻛﻠﻴﻨﻴﺴﻴﻦﻫﺎ در درﻣﺎن اﻳﻦ دﺳﺘﻪ از ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺒﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺗﺎﺧﻴﺮ در درﻣﺎنﻫﺎی
داروﻳﻲ، ﺟﺮاﺣﻲ و ﺗﻜﻤﻴﻠﻲ و ﻛﻤﻜﻲ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻘﺶ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻨﺪه ای در ﺑﻬﺒﻮد ﺑﻴﻤﺎر ﻧﺪارد ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎ اﻓﺰاﻳﺶ آﺳﻴﺐﻫﺎی ﺛﺎﻧﻮﻳﻪ ﻧﺨﺎع و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ
آﺗﺮوﻓﻲ ﻋﻀﻼت در آن دﺳﺘﻪ از ﺿﺎﻳﻌﺎت اﻋﺼﺎب ﺣﺮﻛﺘﻲ ﭘﺎﻳﻴﻨﻲ ”Lower motor neuron“ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ وﺿﻌﻴﺖ ﺑﻴﻤﺎر را وﺧﻴﻢﺗﺮ ﻧﻤﺎﻳﺪ،
اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻴﺰان ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ درﻣﺎن را ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺷﺪت ﺗﺤﺖ اﻟﺸﻌﺎع ﺧﻮد ﻗﺮار دﻫﺪ. از ﺳﻮﻳﻲ ﻋﺎﻣﻠﻲ ﻧﻈﻴﺮ ﻧﺎﺣﻴﻪ و ﻳﺎ ﻧﻮاﺣﻲ درﮔﻴﺮ ﻧﻘﺶ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه
در اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎﻧﻲ ﻧﺪارد ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﻔﺎوت در رﻫﻴﺎﻓﺖﻫﺎی درﻣﺎن ﺟﺮاﺣﻲ در اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﻗﺮار ﮔﻴﺮد. ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺟﻪ داﺷﺖ ﻛﻪ
در ﺑﺴﻴﺎری ﻣﻮارد ﻋﺪم درﻣﺎن ﻣﻨﺎﺳﺐ و ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ وﺧﻴﻢ ﺗﺮ ﺷﺪن ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻴﻤﺎر و ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺿﺎﻳﻌﺎت اﻋﺼﺎب و ﻓﻴﺒﺮﻫﺎی ﻋﺼﺒﻲ
ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ در ﻧﺘﻴﺠﻪ دژﻧﺮاﺳﻴﻮن واﻟﺮﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ. ﻛﻪ اﺣﺘﻤﺎل ﺑﺮﮔﺸﺖ و ﺑﻬﺒﻮدی ﺑﺴﻴﺎر ﻛﺎﻫﺶ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ اﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺻﻔﺮ
ﻋﺪم ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ درﻣﺎن ﻧﺮﺳﻴﺪه اﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻋﺎﻣﻞ اﻳﺠﺎدی، ﻧﮋاد، ﻣﺪت زﻣﺎن ﺳﭙﺮی ﺷﺪه از زﻣﺎن رﺧﺪاد ﻧﻘﺼﺎن ﻋﺼﺒﻲ و درﻣﺎن ﻧﺎﺣﻴﻪ
درﮔﻴﺮ، وﺿﻌﻴﺖ ﻣﻌﺎﻳﻨﺎت ﺑﺎﻟﻴﻨﻲ و ﺑﻮدن و ﻧﺒﻮدن ﻋﻼﺋﻢ ﻋﺼﺒﻲ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪه ﻫﺮ ﻳﻚ ﺑﻪ ﻣﻴﺰاﻧﻲ در اﻧﺘﺨﺎب روش درﻣﺎﻧﻲ و ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ درﻣﺎن
ﻧﻘﺶ دارﻧﺪ. ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮان ﺑﺮ اﺳﺎس آنﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻮاﻻت ﻣﻄﺮوﺣﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺻﺎﺣﺒﺎن ﺑﻴﻤﺎران و ﻳﺎ ﺑﻴﻤﺎران، ﭘﺎﺳﺦ داد. از ﺳﻮﻳﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ داﺷﺖ
ﻛﻪ ﻋﺪم ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﻴﻤﺎر ﭘﺲ از ﺑﻬﺒﻮدی از ﺑﻴﻤﺎری ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ اﻳﻦ دﺳﺘﻪ از ﻧﻘﺎﻳﺺ ﻋﺼﺒﻲ را ﺑﺎ ﺷﺪت و ﺣﺪت ﺑﻴﺸﺘﺮی ﺑﻪ دﻟﻴﻞ اﻓﺰاﻳﺶ
اﻟﺘﻬﺎب و ﻣﻴﺰان و ﺷﺪت آن در ﻧﺎﺣﻴﻪ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺿﺎﻳﻌﻪ و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻧﻘﺶ و اﺛﺮ ﻋﻮاﻣﻞ ﺛﺎﻧﻮﻳﻪ را در اﻳﻦ ﺑﻴﻤﺎر ﺑﻬﺒﻮد ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﺮوز ﻧﻤﺎﻳﺪ.
روشﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ:ﭘﺲ از ﻣﻌﺎﻳﻨﺎت ﻋﺼﺒﻲ و ﺑﺮرﺳﻲ وﺿﻌﻴﺖ ﺑﻴﻤﺎر و ﻟﺤﺎظ ﻧﻤﻮدن ﻫﻤﻪ ﻋﻮاﻣﻞ ﻣﻮﺛﺮ در آن، روش درﻣﺎﻧﻲ ﻣﻨﺎﺳﺐ از ﺳﻮی
ﻛﻠﻴﻨﻴﺴﻴﻦ ﺑﺎﻳﺪ اﺗﺨﺎذ ﮔﺮدد. ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﻛﻪ ﭘﻴﺸﺘﺮ ﺑﻴﺎن ﺷﺪ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﭘﻴﺸﺮوﻧﺪه ﺣﺎد و ﻓﻮق ﺣﺎد ﺑﻪ ﺷﺪت ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﺪاﺧﻞ درﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎ روش
ﻣﻨﺎﺳﺐ را ﻃﻠﺐ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺷﺮوع ﺑﻴﻤﺎری ﺑﻪ اﺷﻜﺎل ﻓﻮق و ﻋﻼﺋﻢ آن ﻧﺎﺷﻲ از رﺧﺪادﻫﺎی ﺑﻴﺮون زدﮔﻲ دﻳﺴﻚ ﺑﻴﻦ ﻣﻬﺮهای ﻧﻮع ﻳﻚ
ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ای ﻛﻪ ﻣﻮاد ﺧﺎرج ﺷﺪه از ﻧﻮﻛﻠﺌﻮس ﭘﻮﻟﭙﻮزوس و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ از ﻫﻢ ﮔﺴﻴﺨﺘﮕﻲ ﺣﻠﻘﻪ ﻓﻴﺒﺮوزی دﻳﺴﻜﻲ ﺑﺎﻋﺚ اﻋﻤﺎل ﻓﺸﺎر
ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ و ﺗﻤﺎس اﻳﻦ ﻣﻮاد ﺑﺎ دﻳﻮاره ﻧﺨﺎع و ﭘﺮده ﻣﻨﻨﮋ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ دردﻫﺎی ﺷﺪﻳﺪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ از ﻣﻨﻨﮋ، ﻟﻴﮕﺎﻣﺎن و آﻧﻮﻟﻮس ﻓﻴﺒﺮوزوس، از
ﻋﻤﺪه ﻋﻼﺋﻢ و ﻋﻮاﻣﻞ دردزای اﻳﻦ دﺳﺘﻪ از اﺧﺘﻼﻻت ﻋﺼﺒﻲ ﻧﺎﺷﻲ از ﺑﻴﺮون زدﮔﻲ دﻳﺴﻚ ﺑﻴﻦ ﻣﻬﺮه ای اﺳﺖ، ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. روشﻫﺎی
ﺗﺸﺨﻴﺼﻲ ﻧﻈﻴﺮ ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ﺑﺎﻟﻴﻨﻲ، آزﻣﺎﻳﺶ ﺧﻮﻧﺸﻨﺎﺳﻲ و ﺑﻴﻮﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻲ، ارزﻳﺎﺑﻲ ﻣﺎﻳﻊ ﻣﻐﺰی-ﻧﺨﺎﻋﻲ، ﺳﻲ ﺗﻲ اﺳﻜﻦ و ام آر آی و ... از ﻋﻤﺪه
روشﻫﺎﻳﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺮاﺣﺎن ﭼﮕﻮﻧﮕﻲ اﻧﺘﺨﺎب و روش درﻣﺎﻧﻲ را ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. از ﺳﻮﻳﻲ ﻣﻴﺰان ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ از روشﻫﺎی
درﻣﺎﻧﻲ، در واﻗﻊ اﻧﻌﻜﺎس دﻗﻴﻖ و ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ از ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻛﻠﻴﻨﻴﺴﻴﻦ و ارزﻳﺎﺑﻲ دﻗﻴﻖ ﺑﻴﻤﺎری ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮان ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻴﺎن داﺷﺖ ﻛﻪ
درﻣﺎنﻫﺎی ﺟﺮاﺣﻲ در ﺑﻴﺮون زدﮔﻲﻫﺎی ﻧﻮع ﻳﻚ دﻳﺴﻚ ﺑﻴﻦ ﻣﻬﺮهای از اوﻟﻮﻳﺖ ﺧﺎﺻﻲ ﺑﺮﺧﻮردار ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ. روش ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺟﺮاﺣﻲ از
٥١
ﻻﻣﻴﻨﻜﺘﻮﻣﻲ ﻛﺎﻣﻞ ﭘﺸﺘﻲ، ﻓﻨﻜﻮﺋﻴﺴﺖ A و B، ﻫﻤﻴﻼﻣﻴﻨﻜﺘﻮﻣﻲ، ﭘﺪﻳﻠﻜﺘﻮﻣﻲ و ﻓﻮراﻣﻴﻨﻜﺘﻮﻣﻲ از دﺳﺘﻪ درﻣﺎن ﻫﺎی ﺟﺮاﺣﻲ در اﻳﻦ ﺗﻌﺪاد
از ﺑﻴﻤﺎران ﺑﻮد.اﮔﺮﭼﻪ در راﺳﺘﺎی درﻣﺎن ﺟﺮاﺣﻲ،ﻫﻤﻮاره ﻧﮕﺮاﻧﻲﻫﺎﻳﻲ از ﺳﻮی ﺑﻴﻤﺎران و ﺻﺎﺣﺒﺎن ﺑﻴﻤﺎران در ﻣﻴﺰان ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺟﺮاﺣﻲ ﻛﻮﺗﺎه
و ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺪت در اﻳﻦ دﺳﺘﻪ از ﺑﻴﻤﺎران وﺟﻮد دارد ﻛﻪ اﻳﺠﺎد ﻏﺸﺎء ﻻﻣﻴﻨﻜﺘﻮﻣﻲ و ﭘﺪﻳﺪه دوﻣﻴﻨﻮ "Domino effect"، در روش ﻫﺎی
دﻳﺴﺘﺮﻛﺸﻦ و اﺳﺘﺒﻴﻠﻴﺰﻳﺸﻦ ﺑﻪ ﻣﺪت 3 ﺗﺎ 6 ﻣﺎه ﭘﺲ از ﺟﺮاﺣﻲ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﻳﻜﻲ از ﻋﻠﻞ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﻧﻘﺎﻳﺺ ﻋﺼﺒﻲ و ﻛﺎﻫﺶ ﻣﻴﺰان ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ در
ﻃﻮﻻﻧﻲ ﻣﺪت ﺑﺎﺷﺪ.از ﻧﻈﺮ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺣﺎﺿﺮ روشﻫﺎی ﺟﺮاﺣﻲ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ در ﺑﻬﺒﻮدی ﺑﻴﻤﺎری اﻧﻮاع ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻴﺮون زدﮔﻲﻫﺎی دﻳﺴﻚ
ﺑﻴﻦ ﻣﻬﺮهای ﻳﻚ و دو ﻧﻘﺶ اﻳﻔﺎ ﻧﻤﺎﻳﺪ، اﻣﺎ ﻃﺒﻖ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺣﺎﺻﻞ از روشﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺟﺮاﺣﻲ (ﺑﺪون در ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻦ ﻧﻮع روش ﺟﺮاﺣﻲ)
درﺟﺎت ﺷﺪﻳﺪ ﻋﻼﺋﻢ ﻋﺼﺒﻲ در ﺑﻴﻤﺎران ﺑﻪ درﺟﺎت ﭘﺎﻳﻴﻦﺗﺮ ﺗﻘﻠﻴﻞ ﻳﺎﻓﺖ. ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ ﭘﻴﺸﺘﺮ اﺷﺎره ﺷﺪ در ﻧﮋاد داﺷﻬﻮﻧﺪ از
ﻛﻨﺪرودﻳﺴﺘﺮوﻓﻴﻚﻫﺎ ﻫﻴﭻ ﭘﺎﺳﺦ درﻣﺎﻧﻲ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ ﭘﺲ از ﺟﺮاﺣﻲ (ﻓﻘﺪان ﺣﺲ درد ﻋﻤﻴﻖ) ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻧﺸﺪ. اﻳﻦ در ﺣﺎﻟﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ در 39
ﻣﻮرد ﺟﺮاﺣﻲ در ﻧﮋادﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻛﻨﺪرودﻳﺴﺘﺮوﻓﻮﺋﻴﺪی و ﻏﻴﺮﻛﻨﺪرودﻳﺴﺘﺮوﻓﻮﺋﻴﺪی درﺟﺎت ﻧﻘﺼﺎن ﻋﺼﺒﻲ از ﻛﻼس ﺷﺶ (از دﺳﺘﻪ ﺑﻨﺪی
ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻧﻪ) ﺑﻪ ﺳﻄﺢ ﻛﻼس دو و ﻳﺎ ﻳﻚ ﺑﻬﺒﻮد ﻳﺎﻓﺖ. اﻟﺒﺘﻪ درﻣﺎن ﺟﺮاﺣﻲ در اﻳﻦ ﮔﺮوه از ﺑﻴﻤﺎران ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ درﻣﺎنﻫﺎی داروﻳﻲ و ﻣﺮاﻗﺒﺖ و
درﻣﺎنﻫﺎی ﻣﻜﻤﻞ ﻣﺴﺘﻤﺮ و ﻣﻨﻈﻢ ﻓﻴﺰﻳﻮﺗﺮاﭘﻲ ﺑﻮده اﺳﺖ.
در ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ در ﺑﻴﻤﺎراﻧﻲ ﻛﻪ از ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻣﺰﻣﻦ ﻛﻤﭙﺮﺳﻴﻮ (ﻓﺸﺎر) و ﻳﺎ ﺣﺎد و ﻓﻮق ﺣﺎد رﻧﺞ ﻣﻲﺑﺮﻧﺪ روشﻫﺎی درﻣﺎن داروﻳﻲ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر
ﺗﺨﻔﻴﻒ ﻣﻴﺰان درد ﻧﺎﺷﻲ از آﺳﻴﺐﻫﺎی ﻟﻴﮕﺎﻣﺎﻧﻲ، ﻛﭙﺴﻮل ﻣﻔﺼﻠﻲ، ﻣﻨﻨﮋی و ﻓﻴﺒﺮﻫﺎی ﻣﺰدوج ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﻳﻜﻲ از راهﻫﺎی درﻣﺎﻧﻲ در اﻳﻦ
ﺑﻴﻤﺎران ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ ﻣﺸﺨﺺ اﺳﺖ درد ﻧﺎﺷﻲ از ﻣﻨﺎﺑﻊ درد در ﺑﻴﻤﺎراﻧﻲ ﺑﺎ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻃﻨﺎب ﻋﺼﺒﻲ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﻓﺘﮕﻲ و اﻧﻘﺒﺎض ﺷﺪﻳﺪ
ﻋﻀﻼت و در ﻧﻬﺎﻳﺖ وﺧﻴﻢﺗﺮ ﺷﺪن ﻋﻼﺋﻢ ﺑﻴﻤﺎری ﻣﻲﺷﻮد. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻮارد درﻣﺎﻧﮕﺎﻫﻲ ارﺟﺎﻋﻲ ﺑﻪ ﺑﺨﺶ ﺟﺮاﺣﻲ ﻣﺮاﻛﺰ داﻣﭙﺰﺷﻜﻲ ﺗﺤﺖ
ﻧﻈﺎرت ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه ﻣﻘﺎﻟﻪ، ﺑﻴﺶ از 53 ﻣﻮرد ﺑﻴﻤﺎر ﺑﺎ ﻛﻼسﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﻘﺎﻳﺺ ﻋﺼﺒﻲ (درﺟﻪ ﺷﺶ و درﺟﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ 19 و 34) ﺑﻪ
ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ ﭘﺲ از درﻣﺎن ﻫﻤﺮاه ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻌﺎﻳﻨﺎت در ﻃﻮل ﻳﻚ ﺗﺎ ﭼﻬﺎر ﺳﺎل در 17 ﻣﻮرد از آنﻫﺎ درﺟﺎﺗﻲ از ﻛﻼس دو و ﻳﻚ ﻧﻘﺎﻳﺺ
ﻋﺼﺒﻲ را ﻧﺸﺎن دادﻧﺪ. 34 ﺑﻴﻤﺎر ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﻪ درﻣﺎن داروﻳﻲ و ﻓﻴﺰﻳﻮﺗﺮاﭘﻲ ﭘﺎﺳﺦ دادﻧﺪ. دو ﺑﻴﻤﺎر ﺑﻪ ﻋﻠﺖ اﺳﺘﻔﺎده ﻃﻮﻻﻧﻲ ﻣﺪت از دارو دﭼﺎر
ﺧﻮﻧﺮﻳﺰی ﮔﻮارﺷﻲ ﺷﺪﻧﺪ و در ﻃﻲ درﻣﺎن ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ دﭼﺎر ﻣﺮگ ﺷﺪﻧﺪ. ﻣﺪت زﻣﺎن دارو درﻣﺎﻧﻲ در اﻳﻦ ﺑﻴﻤﺎران از ﻳﻚ ﻫﻔﺘﻪ اﻟﻲ 10 ﻫﻔﺘﻪ
ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻴﺶ از 47 ﻣﻮرد از ﺑﻴﻤﺎران در ﻫﻔﺘﻪ دوم ﺗﺎ ﺳﻮم ﻛﺎﻣﻼ و ﻳﺎ ﺗﺎ ﺳﻄﺢ ﻛﻼس دو و ﻳﻚ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﻋﺼﺐ ﺑﻬﺒﻮدی ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﻮدﻧﺪ. 4
ﻣﻮرد دﻳﮕﺮ در اﻧﺘﻬﺎی ﻣﺎه اول و ﻣﺎه دوم (ﺑﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺳﻪ و ﻳﻚ ﺑﻴﻤﺎر) ﺑﻬﺒﻮدی را ﻧﺸﺎن دادﻧﺪ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ روش دارو درﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﺗﺮﻛﻴﺒﻲ از
ﺿﺪ اﻟﺘﻬﺎﺑﺎت اﺳﺘﺮوﺋﻴﺪی و ﻏﻴﺮاﺳﺘﺮوﺋﻴﺪی، وﻳﺘﺎﻣﻴﻦﻫﺎ، آﻟﻔﺎآﮔﻮﻧﻴﺴﺖﻫﺎ، ﺷﻞ ﻛﻨﻨﺪهﻫﺎ، اﺳﻜﻮﻧﺠﺮﻫﺎی (Scavenger) رادﻳﻜﺎل آزاد و آﻧﺘﻲ
ﻫﻴﺴﺘﺎﻣﻴﻦ و آﻧﺘﻲ ﺑﻴﻮﺗﻴﻚ در ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺑﻴﻤﺎران ﻳﻜﺴﺎن ﺑﻮد. ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎن ﺳﺎﺧﺖ ﻛﻪ ﺑﻴﺶ از 70 ﺑﻴﻤﺎر در ﻫﺮ دو ﮔﺮوه درﻣﺎن ﺟﺮاﺣﻲ و
داروﻳﻲ ﭘﺲ از ﮔﺬﺷﺖ 8 ﺳﺎﻋﺖ از ﺷﺮوع ﻋﻼﺋﻢ ﻧﻘﺼﺎن ﻋﺼﺒﻲ ﺑﻪ درﻣﺎﻧﮕﺎه ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻧﻤﻮدﻧﺪ. وﻟﻲ ﺳﺎﻳﺮ ﺑﻴﻤﺎران ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ و ﻳﺎ ﺗﺎ ﻣﺪت 8
ﺳﺎﻋﺖ از ﺷﺮوع ﻋﻼﺋﻢ ﺑﻪ درﻣﺎﻧﮕﺎه ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻧﻤﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ درﻣﺎن ﻣﺘﻴﻞ ﭘﺮدﻧﻴﺰوﻟﻮن ﺳﺪﻳﻢ ﺳﻮﻛﺴﻴﻨﺎت ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. در آن دﺳﺘﻪ از
ﺑﻴﻤﺎراﻧﻲ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ درﻣﺎن ﺑﺎ داروی اﺧﻴﺮ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺷﺮوع ﺑﻬﺒﻮدی ﻋﻼﺋﻢ ﺳﺮﻳﻊﺗﺮ ﺑﻮد و ﺗﺎ ﻣﺪت ﺳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻬﺒﻮدی ﺣﺎﺻﻞ ﺷﺪ. در
ﭘﺎﻳﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎن ﺳﺎﺧﺖ ﻛﻪ در 105 ﻣﻮرد ﺑﻴﻤﺎر، درﻣﺎنﻫﺎی داروﻳﻲ از ارﻛﺎن اﺻﻠﻲ درﻣﺎن در اﻳﻦ ﺑﻴﻤﺎران ﺑﻮد. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻴﺰان
ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺳﮓﻫﺎی ﺗﺤﺖ درﻣﺎن از ﻫﺮ ﻧﮋاد ﻛﻮﭼﻚ و ﻛﻼسﻫﺎی ﻣﺘﻔﺎوت ﻧﻘﺎﻳﺺ ﻋﺼﺒﻲ (ﺑﻪ ﺟﺰ 3 ﻣﻮرد ﻧﮋاد داﺷﻬﻮﻧﺪ) ﺑﺎ ﺗﺮﻛﻴﺐ داروﻳﻲ
ﻣﻲﺗﻮان ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻴﺎن داﺷﺖ ﻛﻪ درﻣﺎن داروﻳﻲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ روش اﺗﺨﺎذ ﺷﺪه دارو درﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﻫﺰﻳﻨﻪ اﻧﺪک، ﻏﻴﺮ ﺗﻬﺎﺟﻤﻲ ﺑﻮدن آن و اﻣﻜﺎن
اﻧﺠﺎم ﺟﺮاﺣﻲ ﭘﺲ از دارو درﻣﺎﻧﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ درﻣﺎن ﺟﺮاﺣﻲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﭘﺮاﻛﻨﺪﮔﻲ و ﺗﻨﻮع اﺧﺘﻼﻻت ﻋﺼﺒﻲ در اﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻧﺴﺒﺘﺎ ارﺟﺢ
ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.