تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,560 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,801,158 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,843,825 |
بررسی شخصیتپردازی سیاوش در شاهنامه فردوسی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیباییشناسی ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دوره 11، شماره 43، فروردین 1399، صفحه 55-94 اصل مقاله (600.5 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
داستانِ سیاوش، غمنامهای است که در تقابل دو عنصر و ارزش متفاوت ایرانی و نیرانی (تورانی) اهریمن و یزدان، خردورزی و سبک سری، با برخورداری از انواع کشمکشها و تقابلهای بیرونی و درونی شکل میگیرد. هر یک از شخصیتها، یک و یا چند ویژگی (ارزش و ضد ارزش) را، نمایندگی میکنند. سیاوش، گرانیگاهِ همة دردها و درگیریها، نماد فرزانگی، زیبایی، خردورزی، پیمانداری، زهد، قناعت، بندگی و نیایشگری ِیزدان، و دوری از هوا و هوس است که، با موانع بیرونی و درونی (سرنوشت، هوس سودابه، شعلة آتش، جنگ با توران، حسادت گرسیوز، خوی افراسیابی، سبکسری کاووس و رنج درونیِ پناه بردن به دشمن) مبارزه میکند. شخصیت سیاوش را از وصفهای فردوسی، توصیف شخصیت او از زبانِ دیگران، رفتار او، عمل و کار او، توصیف ِخود او از شخصیتِ خود، و نهایتاً، از گفتارش میتوان شناخت. پژوهشِ پیش رو، به تحلیل شخصیت سیاوش پرداخته است. او خردورز، دوراندیش، خاموش و کم گو، اهل مشورت، دارای صورت و سیرت نیکو، رازدار، اهل تامل و گاه تردید، و، پیماندار و کسی است که سرانجام بر سر پیمان خویش میمیرد. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شاهنامه؛ سیاوش؛ سودابه؛ کاووس؛ رستم | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بررسی شخصیتپردازی سیاوش در شاهنامه فردوسی
سید فرزین رسایی* دکتر حسنعلی عباسپور اسفدن**
چکیده داستانِ سیاوش، غمنامهای است که در تقابل دو عنصر و ارزش متفاوت ایرانی و نیرانی (تورانی) اهریمن و یزدان، خردورزی و سبک سری، با برخورداری از انواع کشمکشها و تقابلهای بیرونی و درونی شکل میگیرد. هر یک از شخصیتها، یک و یا چند ویژگی (ارزش و ضد ارزش) را، نمایندگی میکنند. سیاوش، گرانیگاهِ همة دردها و درگیریها، نماد فرزانگی، زیبایی، خردورزی، پیمانداری، زهد، قناعت، بندگی و نیایشگری ِیزدان، و دوری از هوا و هوس است که، با موانع بیرونی و درونی (سرنوشت، هوس سودابه، شعلة آتش، جنگ با توران، حسادت گرسیوز، خوی افراسیابی، سبکسری کاووس و رنج درونیِ پناه بردن به دشمن) مبارزه میکند. شخصیت سیاوش را از وصفهای فردوسی، توصیف شخصیت او از زبانِ دیگران، رفتار او، عمل و کار او، توصیف ِخود او از شخصیتِ خود، و نهایتاً، از گفتارش میتوان شناخت. پژوهشِ پیش رو، به تحلیل شخصیت سیاوش پرداخته است. او خردورز، دوراندیش، خاموش و کم گو، اهل مشورت، دارای صورت و سیرت نیکو، رازدار، اهل تامل و گاه تردید، و، پیماندار و کسی است که سرانجام بر سر پیمان خویش میمیرد.
واژههای کلیدی شاهنامه، سیاوش، سودابه، کاووس، رستم.
مقدمهدر میان غمنامههایی که حکیم سخنور طوس سروده است، سیاوش بلندترین است که محققان و منتقدان، به جهت بررسی نمایشی (دراماتیک) و غمنامهای (تراژیک) بیشتر بدان پرداختهاند. حکیم سخنور، در واژه، واژة سیاوش اسراری را نهان ساخته است. او در آغاز میگوید:
(فردوسی، 1394: 303) سیاوش از مادری که نبیره گرسیوز است و به طور غیر عادی در بیشه یافته شده، و بههمسری کاووس در آمده است، زاده میشود. سیاوش زیبا و آراسته است و اخترشناسان، سرنوشت و بخت او را شوم و آشفته میبینند. کاووس از این خبر آشفته است و تنها راه را پناهآوردن به یزدان میبیند. مدتی سپری میشود تا تهمتن نزد شهریار میآید. رستم از کیکاووس میخواهد که پرستاری و تربیت سیاوش را او بر عهده بگیرد؛ تهمتن بر این باور است که دربار شاهانه جای مناسبی برای پرورش و نشو و نمای شاهزاده نیست. کاووس اگر چه سخت سیاوش را عزیز میدارد، اما در برابر درخواست تهمتن، سیاوش را بدو میسپارد. شاهزاده نزد رستم، آیین رزم و بزم و پادشاهی میآموزد. سیاوش، بعد از اینکه همه هنرها را آموخته است، به رسم ادب از مربی خود میخواهد که نزد پدر برگردد تا شهریار، از سعی و تلاش تهمتن و رنجی که در تربیت او کشیده است، آگاه شود. سیاوش را رستم همراهی میکند تا با جلال و شکوه نزد کاووس درآیند. شاهزاده چون به کاخ وارد میشود، نخست یزدان را ستایش میکند و بسیار با خدای خویش و در حالیکه به خاک درافتاده است، راز میگوید. دربار از فر و جلال شاهزاده در میمانند و کاووس خدای را سپاس میگوید که فرزند خردسال او چنین وقار و شکوه و ادبی آموخته است. کاووس، رستم را، به خوبی مینوازد و رخ بر خاک مینهد که یزدان، فرزندی اینچنین بدو بخشیده است. پس از هفت سال که از زابلستان برمیگردد، پدر سیاوش را سخت میآزماید، که پاکزاده بودن شاهزاده مسجل گردد. به هشتم سال، تاج زر بدو میبخشد و منشور پرنیانیِ سرزمین کورستان به نام او زده میشود. سودابه، نامادری او، در اولین نگاه، دل بستة سیاوش میشود؛ عشقی سوزان و آتشی هولناک، درون او را فرا میگیرد. سیاوش که پاکزاده است، در برابر این وسوسة اهریمنی به شدت مقاومت میکند و این خیانت به پدر را تاب نمیآورد. در این مسیر، سخت به رنج میافتد. سودابه هر بار به امید در بند آوردن سیاوش، دامی نو میگستراند و چون نومید میگردد به شاهزادة اندیشهورز و پاک، تهمت ناروا میزند و کاووس که میداند این همه فریب از سودابه است و سیاوش را گناهی نیست، در آتش خشم و سکوت تردید با موبدان هم نگاه است تا آتش، خطاکار را در برگیرد. کاووس این تصمیم را به سودابه و سیاوش میگوید که، سودابه سرباز میزند و خود را بیگناه میداند و بر این باور است که سیاوش، چون خطا کرده است باید درون آتش شود. سیاوش به سلامت از آتش میگذرد. کاووس او را مینوازد. خلق همه، به شاه نفرین میکنند که شاهزاده را بیگناه درون شعلههای آتش افکنده است. شاه سوداوه را فرا میخواند، تا با قتل او مجازاتش کند. سوداوه گذشتن سیاوش از آتش را جادوی زال میداند و همچنان خود را بیگناه جلوه میدهد. ایرانیان از شاه میخواهند که سوداوه را به دژخیم سپارد. اما سیاوش، از شاه درخواست میکند که سوداوه را ببخشد. شاهزاده میداند که پدر، چون گذشته هنوز دل در گرو محبت همسر دارد. کاووس سوداوه را میبخشد. مدتی میگذرد اما، همچنان سودابه در پی انتقام از سیاوش است. کاووس آگاه میشود که افراسیاب آهنگ هجوم به ایران را دارد و سیاوش این فرصت را مغتنم دانسته، از پدر میخواهد که او را به نبرد با شاه توران گسیل دارد. سیاوش بدین سبب، هم از دسیسههای سوداوه و دربار پر از پلشتی و ناپاکی خلاصی مییافت و هم لشکری فراچنگ میآورد و نامی در خور خویش مییافت. کاووس رضایت میدهد و تهمتن را از زابلستان میخواند که در این نبرد یاریگر شاهزاده باشد. بیهیچ مقاومتی تورانیان چون آوازة سیاوش و همراهی تهمتن را میشنوند، عقب مینشینند و افراسیاب این خبر هزیمت لشکرش را تاب نمیآورد. برادرش گرسیوز را میخواهد تا راز این شکست را باز گوید. سیاوش هم از این سو، خبر پیروزیاش را به پدر میدهد. افراسیاب در این میان خواب آشفتهای میبیند و موبدان تنها راه نجات را صلح با سیاوش و ایران میدانند. گرسیوز از سوی شاه توران نزد سیاوش و تهمتن میرود و بین آنها پیمانی منعقد میشود. به موجب آن، سد تن گروگان از توران نزد سیاوش فرستند، توران، شهرهای ایران را که گرفته است، بازپس دهد، و افراسیاب برای همیشه خیال حمله به ایران را در سر نپروراند. رستم موضوع این پیمان نامه را نزد کاووس میآورد و گرسیوز هم همزمان این توافق را با افراسیاب در میان میگذارد. کاووس تا نامة سیاوش و خبر پیمان را میبیند در خشم میشود؛ افراسیاب در رایزنی با پیران این پیمان را مایه صلح بین دو طرف میداند. کاووس نامهای همراه با عتاب و پر از خشم به سیاوش میفرستد؛ رستم را عزل و طوس را به جای او به سرداری لشکر برمیگزیند. چون سیاوش از رفتن تهمتن و از خواست کاووس آگاه میشود که مفاد پیمان را نقض میکند و در این میان حتی صد گروگان توران را میخواهد که بر دار آویزد، تنها راه را ترک ایران میداند. نامه و پیکی به توران میفرستد که به او اجازه دهند تا از خاک توران بگذرد و برای همیشه در گوشهای از این جهان قرار گیرد و به دور از تاج و تخت و نهان از چشم و نگاه کاوس، روزگار گذراند. افراسیاب در اینجا از پیران مشورت میطلبد؛ پیران خردمند از شاه میخواهد که این فرصت را از دست ندهد و از سیاوش دلجویی کند. نامهای پر از مهر از سوی افراسیاب به سیاوش فرستاده میشود. او را به توران فراخوانده است که چون فرزند عزیز شهریار توران باشد. سیاوش در تردید رفتن و ماندن، از آنجا که بازگشت به ایران و دربار را همچنان برای خود سخت و غیرقابل تحمل میداند، راه توران را در پیش میگیرد. سخت از سوی پیران و بعد هم افراسیاب نواخته میشود. افراسیاب چون فرزند خویش او را گرامی میدارد. همه جا همراه اوست. پیران، عقل منفصل افراسیاب، همیشه در خیرخواهی سیاوش است. با وساطت او فریگیس دختر افراسیاب همسر سیاوش میشود. گرسیوز برادر افراسیاب، که درآغاز با سیاوش نیک خواه مینمود، در اثر بدنهادی و حسادت آغاز به کینورزی میکند، این ارجمندی سیاوش را در توران برنمیتابد. آتشِ عشقی که درون سوداوه را گرفته بود و میرفت که هستی شاهزادة بیگناه را سرتاسر بسوزاند، اینک از سوی بدخواه و کینهتوزی چون گرسیوز شعله میکشد. سیاوش در گنگ دژ شهری که ساخته بود تا درآن آرام و قرار یابد. دیری نمیگذرد که، پیغام گرسیوز میرسد که لشکر توران دارد از راه میرسد. شاهزاده خواب را تعبیر شده میبیند. به فرنگیس میگوید که زندگی او به سر آمده است. از مرگ خویش و فرزندش کیخسرو که بعداً زاده خواهد شد، میگوید و از داستان کینخواهی خون خویش. سیاوش نیم فرسخ نرفته که لشکر توران سر میرسد. لشکریان افراسیاب با سپاه کم شاهزاده، مقابل میشوند. سیاوش از مردان خود میخواهد که به جنگ دست نزنند، گریز از تقدیر را ناممکن میداند. گرسیوز به افراسیاب میگوید که اگر سیاوش عزم هجوم ندارد چرا با سپاه به پیشواز آمده است و روی با شاهزاده که: اگر برای نبرد با شاه توران نیامدهای، چرا خود را در زره پیچیدهای؟ سیاوش عیان دید که وسوسة گرسیوز در افراسیاب اثر کرده است. افراسیاب دستور داد تا تیغ برکشند و یاران سیاوش را به قتل رسانند. چون اطرافیان شاهزاده کشته شدند، او را در خاک افکندند، دو دستش را از پس و پشت بستند، بر گردنش پالهنگ نهادند و افراسیاب دستور داد تا او را تا سیاوخش گرد ببرند. سر اورا از بدن جدا کنند. بحث و بررسیسیاوش به گاه زادن چون پری است و چهرهای به سان بت آزری دارد. بعد از آنکه همه هنرها را نزد رستم فرا میگیرد، عبارات حاکی از ادب و اخلاق او نسبت به جهانپهلوان، نمونة رفتار نیکوی اوست و البته که بعدها همه جا این سپاسگزاری از رستم را فرایاد دارد. او آنچه را آموخته است همه، هنر پیلتن میداند.
(فردوسی، ب84-86) آنگاه که به دیدار پدر میآید، ادب او اقتضا میکند که نخست آفریدگار را نیایش کند و مدت طولانی بر خاک بیفتد.
(همان: ب107-108) پدر در خردسالی او را صاحب ِروانی میداند که خرد میپروراند.
(همان: ب112) البته که این همه از فره ایزدی است. فردوسی باز هم از رفتار و گفتار پسندیده او در نخستین بار میگوید که سودابه برای او دام نهاده است؛ به فرستادة سودابه، که نهانی آمده است، میگوید: که او با شبستان میانهای ندارد. و با دسیسه و نیرنگ همراه نیست.
(همان: ب137) رفتار و نگاه او به پدر، آنگاه که کاوس، بیخبر از بند سودابه، از او میخواهد که نزد خواهران و سودابه به شبستان رود، از خرد، دانش و حجب پسندیده او خبر میدهد. چون گفتار پدر میشنود مدتی خیره به او مینگرد. در اندیشه فرو میرود که پدر در پی آزمودن اوست. سیاوش سعی کرد که غم از دل بیرون کند.
(همان: ب150-151) تجلی روحیه عرفانی و اخلاقیِ سیاوش را در سیرت (اعمال، رفتار و گفتار) او میتوانیم مشاهده کنیم. بعضی منتقدین، بر این عقیدهاند که «در برخی از پهلوانان شاهنامه، روح خیامی است؛ اینکه در شاهنامه به چند طبع نیمه عرفانی بر میخوریم. همین روحیه در سیاوش هست.» (اسلامی ندوشن، 1374: 117) و البته، در وجود او بدبینی عمیقی هم وجود دارد:
(همان: ب1044) گویا این روحیه و رفتار، همان اندیشة فردوسی است که در نهاد وی جریان دارد.
(همان: ب1634) او نیز چون ایرج[1] معتقد است که دنیا شایستة دل بستن نیست.
(همان: ب2114) شاهزاده، چون با افراسیاب که به قصد کشتن او آمده است روبهرو میگردد، مانند ایرج دست از جنگ باز میدارد وخود را بیمقاومت تسلیم میکند.
(همان: ب2164) و باخود میاندیشد که اگر قسمت او مردن باشد، هیچ کوششی برای فرار از آن فایده ندارد. «که با اختر بد به مردی مکوش » بدینگونه، او و یارانش با کمترین دفاع از خود، به دست ترکها کشته میشوند. او شخصیتی است که همة هنرها را میآموزد و اتفاقاً از پدر هم میخواهد که او را در صف رزم و نبرد قرار دهد، اما در عین حال وقتی وارد اولین رزم خویش میشود خیلی مایل است که مدارا کند. عبارات او در گفتوگوها چند وجهی است. از پدر میخواهد که با موبدان و بخردان و مردان کارآزموده و بزرگان دمساز شود. حتی او گرز و نیزه و تیر و کمان را برای پیچیدن در صفِ بد گمان میخواهد. گفتار او عمیق است و حتی باعث شگفتی پدر است. سیاوش ناشاد است و بارها کاووس به او میگوید که شاد باشد.
(همان: ب165) سیاوش از پدر میخواهد که او را در رزم و بزم، وارد کند و بیازماید، نه از او بخواهد به شبستان رفت و آمد کند.
(همان: ب161) سیاوش بسیاردان است. قصد سودابه را میداند.
(همان: ب196) رفتار وی، اگر چه ساده مینماید اما گفتار و حرکات او، گویای حزم اوست. سیاست را هم خوب میداند. وقتی به او پیشنهاد میشود از میان دختران یکی را به زنی بگزیند، رای پدر را فرمان میبرد و البته نگران دستان سودابه است. در مواجهه با سودابه هم اگر چه ذات او را درست شناخته است، اما همچنان با القای اینکه او شایستة همسری کاووس است، سعی دارد نیت او را نادانسته جلوه نماید تا شاید از تصمیم خود بگذرد. اما در نهان، هماره از قصد سودابه نگران است.
(همان: ب238) سیاوش، با خود میگوید که راه مدارا با سودابه را در پیش گیرد؛ از شدت خشم او بکاهد. نمیتواند به پدر بیوفایی کند.
(همان: ب280-283) و اینجاست که باز هم در سخن و رفتار مدارا میکند. نمونهای از رفتار و گفتار پسندیده:
(همان: ب284-285) قهرمان، خویشتندار است. در برابر این همه رنج که از سودابه به او میرسد، چون میداند که کاووس، پدر پیر، دل در محبت سودابه دارد، بر خشم خویش عنان میزند و اتفاقاً بعد از آنکه خود داوطلبانه از آتش میگذرد، باز هم جوانمرد است و این همان رفتار پسندیده است.
(همان: ب514) سیاوش اهل مشورت است، در موضوع گروگانهای تورانیان، با رستم رایزنی میکند
(همان: ب837) بنا بر این، فرستادن گروگانها به نزد سیاوش یک تدبیر است، از هماندیشی سیاوش با خداوندگار و راهبر خود، رستم؛ کاووس چه دور است از منزل! و سیاوش چه پسندیده رفتار میکند که جان بدین پیمان مایه میگذارد! رفتار سیاوش است که گرسیوز را مجبور میسازد که بگوید:
(همان: ب913-916) شاهزاده، پیمان نمیشکند و این گزینترین رفتار اوست. حتی رستم از کاووس میخواهد که:
(همان: ب958-959) رفتار و گفتار سیاوش، بعد از آنکه کاووس میخواهد که:
(همان: ب98) و اوست که، وقتی نامة عتابآمیز و تند پدر به او میرسد:
(همان: ب1009-1018) این تمام چیزی است که سیاوش را نگران کرده است، و حکیم بزرگ، در این ابیات، اگرهای سیاوش را که پرسش هر بخردی است. سیاوش برای این پرسشها، به دنبال جواب نیست، بلکه محرم رازی[2] میجوید که این غم را وا گوید:
(همان: ب1019-1022) سیاوش، تمام ماجرا را، که در دل دارد میگوید. این مقدمة آن تصمیم بزرگ است؛ وی اهمیت فرمانبرداری از شاه را میداند و خود گوید که همه جا بدان گردن نهاده است، اما، گوید:
(همان: ب1080-1081) سیاوش همیشه به ایران میاندیشد. جسم او در توران است و روح و جانش در ایران.
(همان: ب1244-1245) آنگاه که سیاوشگرد را پی میافکند باز هم به ایران میاندیشد:
(همان: ب1676-1679) ثبات در سیرت که از اجزاء تراژدی است، در اوصاف شخصیت، همان است که فردوسی بزرگ، در ترسیم شخصیت سیاوش به خوبی میآورد. در سیاوشگرد، سیاوش همان است و این ذات بد گرسیوز است که این مهربانی را پاسخ نمیدهد؛
(همان: ب1751-1752) گرسیوز سعی فراوان کرد که سیاوش را نسبت به افراسیاب بد بین سازد، چرا که سیاوش سخت پیماندار است. گرسیوز گوید:
(همان: ب1955) قهرمان تراژدی، آنگاه که عیان میبیند همة بلا از گرسیوز است و دلاورمردان ایران، تا پای جان با او خواهند بود، گوید:
(همان: ب2164)
(همان: ب2166-2168) به نظر بعضی از محققان، زنان غیر ایرانی در شاهنامه حضور ویژهای دارند. «یکی از بنیادهای باورشناختی و اسطورهای در شاهنامه که در داستان سیاوش نیز باز تافته است، زادن چهرههای بزرگ و نامدار ایران از زنان نیرانی است که پارهای از آنان نیز، مانند مام سیاوش، از تبار اهریمنی تورانی اند. کار پهلوانان و پادشاهانی که از این زنان میزایند، همواره به فاجعه میانجامد.» (کزازی، 1391: 189) سیاوش، همان کودک فرخ است، که از مامِ فرخنده پی زاده شده است؛ چون پری است و چهرهای به سان بت آزری دارد. جهان در زادن او پر از گفتوگو میگردد، چرا که در زیبایی هنوز کسی چونان او را ندیده است. پدر، نام او را سیاوخش میگذارد. چون طالعنگر، سرنوشت او را مینگرد، شوربختانه، آیندهای شوم برای او مقدر است. کاووس، از بختِ واژگونة کودک، در غم میشود. مدتی میگذرد و تهمتن میآید، تا او را با خود به، زاولستان ببرد، که در تربیت این کودک همت کند. این کودک نوخاسته را، که دل و دیدة کاووس است، و او میبیند که در آینده دلاوری بزرگ خواهد شد، به تهمتن میسپارد.
(شاهنامه: ب76-81) دل و دیده مراد سیاوش است در نگاه کاوس، و گرد پسندیده هم به تلازم و علاقه در آینده است، یا اینکه برحسب نژاد و وراثت، او از آغاز پهلوان است. راوی با ایجاز تمام (ایجاز قصر)، به همة هنرهای زمان که سیاوش فرا میگیرد، اشاره میکند؛ در واجآرایی و کاربرد «چ» گویا به چیستی و ماهیت و اصل هر چیزی اشاره میکند. کم و کیف و چگونگی هر چیز را آموخت. سیاوش جامع هنرها و علوم زمانة خود گشت در کمترین فرصت؛ این عبارات اهمیت و نوع تربیت تهمتن و توانمندی و گیرایی سیاوش را نشان میدهد. «به رستم سپردش… » و «تهمتن ببردش»… و «نشستنگهش ساخت در گلستان»… «هنرها بیاموختش» این ترکیبها از جهت نحوی گویای دو اتفاق است؛ یکی اینکه نقش رستم را در تربیت و آیندة سیاوش بیان میکند و دیگر اینکه، سیاوش نوباوهای است، که آنگونه تهمتن میخواهد او را میسازد. نژاد، وراثت و طبیعت، تنها بخش کوچکی از شاکله شخصیتی شاهزاده را شامل است. حکیم طوس، اصالت را به تربیت و پرورش و آموزش منوط میکند. سیاوش، در زاولستان، همة هنرها را میآموزد. در ژرف ساخت همة عبارتهای حکیم، نقش تهمتن پیداست. از نگاه تهمتن، کاووس شاهی نیست که جربزة تربیت این فرزند را داشته باشد. حکیم طوس رشد سیاوش را در همة ابعاد وصف میکند. در زادن سیاوش وقتی خبر را به کاووس میدهند به او میگویند که فرخنده پی صاحب ثمر (بر) شدی. این کودک چون پری است؛ ویژگی فرا انسانی دارد. حکیم طوس، سیاوش را ابتدا نشستنگاهی میسازد در گلستان. جایگاه اجتماعی او را توصیف میکند. سیاوش مربی دارد. «هنرها بیاموختش سربهسر». او با این تربیت، صاحب سیرت و منش میشود. فردوسی بعد از آن همه آموزش و هنر، در توصیف قدرت او میگوید که در جهان و در میان بزرگان چون او کسی نبود. اما برای سهراب میگوید که در ده سالگی در آن سرزمین کسی قدرت نبرد با او را نداشت. این توصیف کمی و کیفی سیاوش و سهراب است از نگاه شاعر. سیاوش به مربی خود (تهمتن) میگوید که: «نیاز دارم که شاه را ببینم. بسیار برای من رنج کشیدی و تن سوزاندی. هنرهایی که، شایسته و زیبندة شاهان است به من یاد دادی. پدر باید مرا ببیند، تنها بدان جهت، مرا که پرورده توام ببیند. در آیینه وجود من، کاووس بار دیگر باید تهمتن را به نظاره بنشیند.» غرض برتاکیدِ ارزش ِنحوة توصیف حکیم، برمی گردد. او همه چیز را عالمانه و با طرح و اندیشه میگوید. سیاوش در این صحنهها با پرورندهاش خوب سخن میگوید: باید اکنون پدر، حاصل تلاش تو را ببیند. من اگرچه جزوی از وجود آن پدرم، به تو احساس تعلق دارم. تو! مرا پرورانیدهای. فردوسی، در تلاش رستم برای تربیت سیاوش میگوید: «بسی رنج برداشت… ». . . شاعر ، «بسی«، را میکشد تا زمان ِزیاد را به همراه سختی نشان دهد. تهمتن باید فرزندی را تربیت کند، که دیگران نمیتوانند در پرورش او نقشی داشته باشند؛ آن هم، فرزندی که در آینده ماموریت مهمی خواهد داشت. سیاوخش، این گونه با رستم سخن میگوید؛ اینها اولین جملات و عبارات او هستند:
(همان: ب84-86) اولین سخن سیاوش را با رستم، که پنج جمله است، تحلیل میکنیم، «بسیار رنج بردی و تن (جسم) خویش را که سرمایهات بود، در تربیت من صرف کردی.» او میداند که، مربی و معلم باید چون شمع بسوزد، تا انسان تربیت کند. سیاوخش در همین نوجوانی، به این دریافت ِ شهودی رسیده است. او به رستم میگوید که: «هنرهایی که شایسته و بایستة شاهان است تو به من آموختی. اکنون نیازم به دیدار با شاه است. پدر باید اکنون مرا ببیند که چگونه تو مرا هنر بسیار آموختهای. «سیاوش که اکنون در میان همة بزرگان عالم چونان اویی نیست، و در قدرت هم هماوردی ندارد، و با کمند، گردن شیر ژیان را به بند میکشد، اینگونه با تواضع سخن میگوید. در دو بیت، چهار بار، نام «پیلتن» است. «تو رنج بردی. تن سوختی. مرا آموختی. آموزش پیلتن…». کودک خردی، که تهمتن با خود آورده بود، و در نحو ِعبارات حکیم طوس نشان داد که او از خود چیزی ندارد، اینک که همه چیز را آموخته است، باز هم در نزد پرورانندة خود ادعایی ندارد. این سبک سخن سیاوش است. معلوم است که مشتاق دیدار پدر است. «نیاز به دیدار شاه دارم.» در این یادآوری، فوری رستم را خطاب قرار میدهد. آموزش او، بسیار سخت و زمان بر بوده است. آموختن، اصولا کار سخت و طاقتفرسایی برای مربی است. سیاوش، در اوان جوانی به این شناخت رسیده است. طنین آوا و سخن او، آرامشبخش و امیدوارکننده است. از آن ادب میبارد. واژگانِ او، بار فرهنگی و عاطفی دارند. جوهر و مایة اصلی سخن او، ستودنِ تهمتن است. واژگانِ «نیاز، رنج، تن، هنر، آموزش،…» در اینجا بیشتر ذهنی و نشاندار هستند. ترکیبها و نحو سخن هم، گویای دانش و سخنوری اوست. لحن او، از نظر آوایی، در همین آغاز آرام، و همراه با خرد و عقلانیت است. هم به پدر احترام میگذارد، و هم به مربی خود. «به دیدار شاه نیاز دارم. پدر باید اکنون هنر مرا ببیند». واژگانی که فردوسی در زبان سیاوش قرار میدهد، روحیة او و نوع نگاه وی را نشان میدهد. سیاوش این آیین ِسخن گفتن را، از تربیت رستم وامدار است. مگر نه اینکه فردوسی خود در ابتدا گفت که، تهمتن همه چیز را به او یاد داد:
(همان: ب80) حال، که نوبت سخن گفتن اوست، ببینیم که، چگونه آموزش استاد و مربی را پاس میدارد، تا بعدا به سایر اوصاف او برسیم، که همه را نزد تهمتن فرا گرفته است. این نو ع جانبداری و تأیید کلام را، که در داستان میبینیم، مطمئن میشویم که، حکیم طوس، همه چیز را سر جای خود به کار گرفته است. عمل و سخن سیاوش توامان به ما میگوید که، از این شخصیت باید انتظار عمل و گفتار خردمندانه داشته باشیم. سیاوش، موجز، سخن میگوید. او بیشتر، رفتار و گفتارِ رازواره دارد. در شخصیت سیاوش، نمادین و خاص رفتار کردن و سخن گفتن که از نظر نوع و سنخِ شخصیتی، به نخبگان و خواص شباهت دارد، مشاهده میشود. همة وجود او منحصر به فرد است. این بخشی از ساختارِ نحوی کلام است که به شخصیت بر میگردد.
(همان: ب106-108) این رفتار سیاوش است در آغاز ورود به دربار. راوی به عمد میگوید: چو کاوس را دید… سیاوش قبل از هر چیز و هرکس کردگار را میبیند. شعر شناسیِ شناختی، یکی از راههای شناخت ادبیت متن، به همراه خصوصیت بافتی سخن است که از زبانشناسی و روانشناختی شخصیت در نقد و تحلیل متن کمک میگیرد. در حقیقت، سیاوش به شکلی که رفتار میکند، فکر میکند. مفاهیم را به شیوهای که با آنها رفتار میکند، بیان میکند. تناقض در او مشاهده نمیشود. سیاوش چون کاووس را میبیند، آن هم با آن همه شکوه و یاقوتِ درخشان بر تاج، ابتدا، یزدان را ستایش میکند:… «زمانی همی گفت با خاک راز.» سیاوش نخست به نیایش میپردازد، و اتفاقاً این راز گفتن با خاک زیاد هم طول میکشد؛ «زمانی»… «همی«… هر دو قید، دوام و استمرار یا کشیدگی را به خاطر میآورند… «وزآن پس بیامد بر شهریار». جالب است که، سیاوش به هنگام گفتوگو با تهمتن که مربی اوست، مستقیم، تهمتن را میستاید و با تواضع تمام در برابر او، لب به سخن میگشاید. اما در اینجا در مواجهه با قدرت، اگرچه پدر اوست، ابتدا به نیایش یزدان میپردازد. شاید حکیم میخواهد بگوید که، اگر قرار باشد سیاوش بین دو امر، فرمانِ یزدان و دستورِ شاه قرار گیرد، از فرمان خداوند پیروی خواهد کرد. اینها، بخشی از ویژگیهای کاربردی این صحنهها و گفتوگوهاست. این، تحلیل بافت و موقعیتی است که سیاوش در آن، اینگونه رفتار میکند. حتی بعداً، در ساخت افعال و عباراتی که سیاوش به کار میگیرد، خواهیم دید که، ویژگی شخصیتی او تجسم مییابد. وقتی که اولین پیغام از سوداوه به او میرسد، این سخن و پاسخ سیاوش است؛ سه پاره گفت است:
(همان: ب137) این ایجاز، که بسیار هم روشن است، از نظر معناشناسی به ما میگوید که، شخصیت، اهل ِارتباط از این نوع، نیست. کوتاه و مختصر، میگوید: «ما را با او کاری نیست»، تمام. اطناب در بافت، نشان میل و علاقهمندی و کشش است، آنگونه که در گفتوگوی طوس با آن ماه رخ (کنیزک)، در آغاز داستان دیدیم. سیاوش، محیط را هم خوب شناخته است. او نفی اطرافیان میکند. قرابتی با این فضاها ندارد. بعداً هم، در گفتوگوی با پدر، تأکید میکند که، به جای اینکه از او بخواهد که به شبستان رود و همدم زنان باشد، او را در امور جدی و مهم مشغول سازد. حکیم طوس، شخصیت سیاوش را، به واسطة کلام، این گونه معرفی میکند. بعد از رفتارها و گفتوگوی طولانی سوداوه با کاووس، پدر از فرزند میخواهد که به شبستان رود، خواهران را ببیند، سوداوه را ملاقات کند که، چون مهربان مادری است. در متنِ روایت، ویژگی شخصیتی سیاوش بیان میشود. واژگان ِانتزاعی و پر ابهام، گرد شخصیت سیاوش را گرفتهاند؛ ترکیبهایی غیر شفاف و تیره و صداهایی که بر ابهام و تیرگی دلالت دارند؛ ترکیبهای مبهم، وارجاع به بافت ِموقعیتی که، سیاوش، بیشتر از کاووس، از آن خبردارد؛ «بسیار در درونِ خود اندیشید. فراوان تلاش کرد که، اندوه و تردید را از دل بیرون کند. چنان گمان برد که، پدر به دنبال آزمودن اوست. چرا که کاووس، این رفتار را، در زیرِ بیانِ آرامِ خود پنهان کرده است. قصد آزمودن مرا دارد. نه که او بسیار دانا و سخنور است. سخن دانی و بسیاردانی با هم میآیند. کاووس، هشیار است و دل ِ بینا دارد و همینطور بد گمان است. اگر در شبستان پدر روم و آن همه گفت وگویِ سوداوه را.» اینها همه اندیشه سیاوش است که، در درون او میجوشد و یکباره، پاسخ میدهد:
(همان: ب155-162) سیاوش، در پاسخِ پدر یازده جمله دارد. بخش اول تعارفِ معمول است و توصیفِ جایگاه کاووس. غرض اصلی، در پارة دوم پاسخ، نهفته است. عبارات آغازین، پرکنندهاند. سیاوش به نیکی میداند که شاه هنوز شخصیت او را نشناخته است. «سیاوش، خشمگین و آزرده، کاووس را میگوید که میباید او را با موبدان و دانایان همنشین و هم سخن بگرداند و آیین رزم و بزم را بدو بیاموزد، نه آنکه او را به مشکوی و نزد زنان بفرستد؛« (کزازی، 1391: 209). در واقع، سیاوش با استفهامِ انکاری، با کاووس در کشمکش است. حتی تقابل با سوداوه را تا مقابله با جنسِ زن هم تعمیم داده است. خود کاووس هم، متوجه خشم پنهان اوست؛ چرا که به سیاوش میگوید: نباید اندیشة بد به دل راه دهد و او را به شادی و دوری از غم و اندوه میخواند. کاووس، در میانِ کلامِ سیاوش آمده است. (قطع صحبت او). سیاوش ادامه میدهد:
(شاهنامه: ب166) در این گفتوگو، بارها واژه گمان و بد گمانی و غم و اندوه تکرار شده است. سیاوش کوشید که، غم از دل زایل کند. او گمان کرد که پدر چه در سر دارد. کاووس، بدگمان وصف میشود. سیاوش میخواهد به نبرد با بد گمانها برود. (این مبارزه در شاهنامه بدیع است). سیاوش به شبستان، بد گمان است. او راهبری زنان را، به بیراهه بردن میداند. کاووس باز هم از فرزند میخواهد که، اندیشة بد به دل راه ندهد. سرانجام سیاوش، با اکراه دستور پدر را میپذیرد؛ «چون تو فرمان میدهی، باید عمل کنم.» البته که، حکیم، در دل ِآن دو، نهال گمان و ناایمنی را میکارد. گمان در سیاوش، که بعد از اندیشیدن طولانی به وجود میآید، از خصلتهای شخصیتی است که، حکیم در نهاد شاهزاده قرار میدهد. اما، با این وجود که این گمانها در بسیاری از موقعیتها برای سیاوش پیش میآید، و حتی برای پی بردن به کنه آنها، پرسش هم میکند، اما در عمل چاره نمیاندیشد؛ گذرا مقاومتی دارد، و تسلیم میشود. البته در امر مهم، مانند نگاه داشتن پیمان، این گونه نیست. فضای فلسفی بر گفتوگوی آنها حاکم است. فاصله نگرش آنها از هم، معلوم است. وجود معانی ضمنی، و تداعی آنها در ذهن ما، چنین است که، سیاوش را، متفاوت قضاوت میکنیم. باور او را در سخنش، در مییابیم. هماهنگی در چینش واژگان و ترکیبهای ا و میگوید که، او دقیقاً، دنبال بیان منظور و مقصد خود است. جملات او، عموماً کوتاه است. سیاوش، بعد از دیدار اول با سوداوه، گزارش دیدار را چنین میآغازد:
(همان: ب202-204) این چهار جمله را، خطاب به کاووس میگوید، و اتفاقاً، تنها، تعریف و تمجیدی از کاووس است، و خیلی چیزی از شخصیت به ما نمیگوید، الا اینکه، گویا سیاوش در پی القاء و یادآوری به پدر است که، قدر و ارزش خود را بداند. این، نام بردن از جم و فریدون و هوشنگ، هم به خاطر تقویت همان وجه القاء است. غیر مستقیم میگوید که مواظب اطرافیان باش. در دیدار بعدی با پدر، و به هنگام صحبت از پیوندِ او با یکی از پرده گیان، سیاوش میگوید:
(همان: ب202-204) باز هم، تضاد آشکار با کاووس دارد. سیاوش نگران است و کاووس از سخن او میخندد، و میگوید که، به او فکرنکن. سودابه، نه تنها به تو مهر دارد که، برجان ِ تو پاسبان است. لحن فردوسی هم، بلاهت کاووس را نشان میدهد: «نه آگاه بد زآب در زیر کاه». اما عجیب اینکه، در پایان این صحنه، راوی میگوید که:
(همان: ب236) این رفتار سیاوش را راوی، از سر سیاست و یا دیپلماسی میداند، چرا که در ادامه شاعر میگوید:
(همان: ب238) سیاوش، برای بار دوم که به شبستان میرود، به محیط بیتوجه است، و تنها در اندیشه و مقاومت است. سوداوه، از نژاد او میپرسد، و در این میان، در درون با خود، سخن میگوید که: اگر با دشمنان پیوند ازدواج سازم، این بر من بسی سخت خواهد بود. از هاماوران و نیای سوداوه با خود میگوید، و پاسخ نمیدهد، که مجدد سوداوه، آشکارا، نهانِ خویش را مینماید. رفتارِ بدور از شرمِ او، سیاوش را به عکس العمل وا میدارد. او، پیش خود، این رفتار را اهریمنی میداند، و ضمن مقاومت در برابر خواست او، از در سیاست ، گرم سخن میگوید: سیاوش در این گفتوگو، دقیقا پاسخ به سوداوه میدهد، و هر جملة او، جوابی است به سوال و رفتار سوداوه؛ در آغاز، در صدد القاء و بیان نکات تربیتی است. «تو در خور شاهی.» در پاسخ او که، کدامین را میپسندی؟ میگوید که: «دخترِ تو را،» شاید سوداوه جانب شرم را نگاه دارد. اتفاقاً، این بخش را سیاوش، با اطناب میگوید که، توجه سوداوه را به جایگاهی که دارد، جلب کند. اما میبیند که، سوداوه همچنان در اندیشه است. جواب سوال او را میدهد که، از نژاد سیاوش پرسیده بود. این پاسخ را فرصتی میداند، برای هدایت سوداوه. واژگان و ترکیبهای «آفریننده، فره، پروریدن و…» اینکه از چهر و مهر من گفتی. «مهر من نسبت به تو مهر مادرانه است.» تو برای من همچون مادری. تو سلسلهجنبان این بانوانی. باز هم، سخن او بیتأثیر به نظر میرسد. سیاوش، سرانجام میگوید که: «من این راز را نزد خویش نگاه خواهم داشت و تو هم اینگونه باش.» نحو سخن، بر اساس وجهیت، صورتهای سبکی متنوعی پیدا میکند. وجهیت، تلقی و نگرش نویسنده در بارة میزان درستی مفهوم جملات است. راوی، در ادامة رفتار سیاوش در قبال عمل ناشایست سوداوه، میگوید که:
(همان: ب278-280) فردوسی خود، با این توصیف عملاً در گیر همان ماجرا شده است، که برای سیاوش حادث شده است. دوری از کار اهریمنی، نگرش فردوسی است. این سخنان، همان سخنانی است که، سیاوش آنها را با آوای نرم میگوید. خود سیاوش قبلا گفته بود که، این زن جادوگر و خطرناک است، اگر با او از در نرمش سخن نگویم، شهریار را برعلیه من، تحریک خواهد کرد. با او باید، گرم و چرب سخن گویم. فردوسی از چرب، و ترکیباتی از این دست، فراوان در این داستان و سایر قصهها بهره میگیرد. مثلا، آنجا که افراسیاب، گرسیوز را هم نزد سیاوش میفرستد، به او تاکید میکند که، به چربی با رستم سخن گوید… کلام سیاوش، نرم، صیقل یافته، از سر اندیشه، و متناسب با بافت و موقعیت است. تمامِ رفتار و سخن سوداوه را تا کنون شنیده است؛ با تأنی و اندیشه سخن میگوید. اصولاً سیاوش کمتر، بداهه پاسخ میدهد. هم به سوداوه بیتوجهی نمیکند و هم از اصول و باور خود دفاع میکند. هنوز هجوم سوداوه آنقدر شدت نگرفته است و پاسخ سیاوش در برابر او، از تناسب و پیوستگی و نظم برخوردار است. موضوع به موضوع پیش میرود و امید دارد که، سخن او در سوداوه اثرگذار باشد. آخرین بخش کلام را، گویا به آهستگی و آرامش میگوید؛ «این راز را با کسی مگو و من هم این سخن را نهان خواهم داشت«. از نظر سیاوش، فاش ساختن این سخن، رسوایی به بار خواهد آورد، همانگونه که کاووس هم، در اثر برملا شدن آن به هم میریزد و در خود میپیچد. حکیم طوس، تمام خردمندی خویش را در بیانِ سیاوش قرار میدهد. پیوند گفتار سیاوش را، در نگرش فردوسی باید جستجو کنیم. سیاوش آغاز و فرجام سخن را به اوصاف نیکوی سوداوه و زیبایی او اختصاص میدهد، تا از جهتِ روانی تأثیر القایی داشته باشد. در دیدار پایانی با سوداوه، سیاوش کمسخن است. چند جملة بریده و تکرار همانها که از قبل گفته بود. چون لحن سوداوه تهدیدی و جدی و پرخاشگرانه است، سیاوش هم کمی تند پاسخ میدهد. قبلا در نرمش پاسخ نگرفته بود اینک میگوید:
(همان: ب320-322) «خرد ر ا فدای خواهش دل نخواهم کرد. مردانگی و دانش را همپایه میسازد». بار دیگر به یاد او میآورد که، او (سوداوه)، صاحب موقعیت ارجمندی است. نفی هوا، خواهش دل، پیروی از خرد و دانش، وفاداری به پدر، و اینکه او را خورشید دربار میداند، اینها، مفاهیمی است که سیاوش اشاره میکند. شتاب و سرعت در کلام، گویای موقعیتی بحرانی است. لحن دیگر لحن توصیه نیست، بلکه اعلان و هشدار است. همین است که سوداوه میگوید: «میخواهی مرا نزد همه رسوا کنی». او از کلام سیاوش هم ترسیده است. ترس از افشا راز دارد. چون از نظر روانی هم تعادل ندارد، لذا همه چیز را به هم میریزد. جامه برتن میدرد. با ناخن، دو رخ را چاک میزند. خروش از شبستان برمی خیزد. فغان از ایوان بلند میشود. غلغله در کاخ و ایوان بر پا میگردد، که گویی رستخیز شده است. این صداها، روان سیاوش را به هم ریخته است. با گزارشِ خلافِ واقعی که سوداوه میدهد. وقتی که سیاوش، در مقام پاسخگویی به کاووس است فردوسی، فقط میگوید:
(همان: ب348) فردوسی با ایجاز تمام، از پاسخ سیاوش میگذرد، چون او چیزی ندارد که اضافه کند. مخاطب، خود داستان را تا اینجا دنبال کرده است. اما پاسخ سوداوه بسیار طولانی است. چون دقیقاً خلاف آن چیزی است که ما دیده ایم. دروغ او، بسیار هم طولانی است. پاسخ سیاوش در برابر پدر، که در آتش رود، پاسخی روشن است، که در همین آغاز میتواند، روان تیرة کاووس را روشن سازد. ماموریتِ سیاوش، گویا پایانبخشی به تردیدهای کاووس است! این پاسخ وقتی است که، کاووس در بدگمانی و ترس از مجازاتِ سوداوه، و عشق به فرزند میسوزد؛ دل کاووس، در گمانِ بد است. روان او، تیره شده است. تنها آتش است که، گناهکار را رسوا میکند. سیاوش و سوداوه را خوانده، که سوداوه پاسخ میدهد، «من در گفتِ خویش راست و درستم. دو کودک من، که فرزندان شاه بودهاند، تازه سقط شدهاند. این کیفر را، سیاوخش باید ببیند، که این همه بدی را در حق من کرده است، و هنوز تاوان نداده است.» کاووس، سیاوش را میپرسد که: رای تو در این میان چیست؟
(همان: ب462-463) سیاوش در اینجا هم، بسیار پاسخ ِکوتاه میدهد. او آمادة این آزمون بزرگ است. باور، راستی و اعتقاد به تقدیر در بیان اوست. سیاوش، نحوة مرگ خود را میداند. سیاوش باور دارد که:
(همان: ب455) سیاوش به کوه آتش اشاره میکند و بعداً خواهیم دید که:
(همان: ب477) رخ کاووس پر از شرم و در سخنِ با فرزندش، مهربانی و نرمش احساس میشود. سیاوش نزد او میآید:
(همان: ب491-493) چون کاووس قصد مجازات سوداوه میکند:
(همان: ب539-540)
سیاوش به این میاندیشد که، اگر سوداوه به دست شاه کشته شود، سرانجام شاه پشیمان میشود و این غم و اندوه شاه را از پای در خواهد آورد و پدر سرانجام، عامل و باعثِ این رنج و اندوه را، من میداند. در واقع سیاوش، میداند که کاووس دنبال بهانه و فرصتی است تا سوداوه را ببخشد، که:
(همان: ب544) حال که سیاوش از آتش گذشته است، همو که بر ایوان مینگریست و انتظار این صحنه را نداشت:
(همان: ب510) چون سیاوش، سوداوه را میبخشد، مدتی میگذرد و عشق کاووس به او فروزان تر است. این بار، کاووس آن چنان در دل، مهرِ او دارد که: «دیده نبرداشت از چهر اوی». سیاوش، در هنگام عزم افراسیاب برای هجوم به ایران، که کاووس را به اندیشه واداشته است، به پدر میگوید:
(همان: ب581-582) سیاوش، گویا، مقدمات رهایی خویش را فراهم میآورد. صدایی با لحنی مردانه، که اعلام استقلال و موجودیت میکند. اگرچه او نزد تهمتن همه هنرها را اعم از بزم و رزم آموخته است، و بارها از پدر هم میخواهد که، عرصهای برای آزمودن او فراهم آورد، اما او نخواسته و یا نتوانسته است. سیاوش، رزم با افراسیاب را، نه تنها برای دفاع از ایران، که برای اثبات وجود خویش میخواهد. این رزمگاه را، خداوند برای او فراهم آورده است، که خود را از دسیسهها رهایی بخشد، و البته نام و لشکری هم به دست آورد. تقدیر باید، سیاوش را، از حصار کاخ بیرون کشد، تا رستم در رکاب او با افراسیاب نبرد کند. سیاوش باید، در متن مرغوب و میدان گستردهای حرکت کند. حکیم طوس، به یکباره او را در آوردگاه نبرد با توران و هماوردیِ با افراسیاب قرار میدهد. این شکل ِتنوع در نسبتها و مناسبتهایی که فردوسی برای شخصیت قرار میدهد، در نوع حماسهسرایی، منحصر به اوست. حداکثر مانور شاعر در بخش اول قصه، فراهم آوردن آتشی بود که اندازه دو کوه شده بود. اما این، حماسهسرا را راضی نمیکند. سیاوش باید در میدان وسیعتر و با دشمنی شناختهتر رودررو شود تا ارزشهای پهلوانی و هنرهایی راکه از رستم آموخته است، به کار گیرد. اتفاقاً فردوسی، در نحوة روایتِ نبرد با افراسیاب، خیلی بر تهمتن مانور نمیدهد که سیاوش در سایه قرار گیرد. سیاوش را اهل رزم و تدبیر روایت میکند. او به خوبی از اداره نبرد بر میآید. بنا بر این، انگیزة اصلی او در این چند جمله خلاصه است؛ «یکم اینکه به کمک یزدان، از دسیسههای پشت پردة سوداوه با کاووس خلاص خواهم شد. دوم که، نام و شهرتی پیدا خواهم کرد. و سرانجام، لشکری فرادست خواهم آورد.» اما راوی، فورا تعلیقی را که به بافت تراژیک قصه مربوط است، به وجود میآورد:
(همان: ب583) فردوسی صدای سیاوش را که آرزوی نام و داشتنِ لشکری را در رزمگاه با افراسیاب میکرد، با این صدای روایت، ضعیف و محو میکند. سیاوش میگوید که در جنگ با افراسیاب: «سر سروران اندر آرم به گرد». و فردوسی بلافاصله میافزاید: «این مقدر شده بود که در توران زمین بمیرد.»… در همآمیزی صداها از نظر آوایی و موسیقایی (گریز از شادی به غم) غلبة فضای تراژیک را نشان میدهد. از این پس، مخاطب میداند که سیاوش در توران هلاک خواهد شد. تنها کیفیت و نحوة مرگ او را نمیداند و قاتلانش را هم نمیشناسد. به معنایی، مرگ تراژیک او از این لحظه به بعد آغاز شده است. در جریان عبور او از آتش، هم خطر را حس میکردیم، اما راوی، چند بار از زبان شخصیت میگوید که، خدا او را که، بیگناه است نگاه خواهد داشت. راوی در اینجا با این بیان و بیت بعد که، تکمیل نگرش قضا و قدری خود است، مرگ او را در توران پیشبینی میکند.
(همان: ب584) سیاوش در تمام عمر داستانیاش تقریبا هفتاد جمله تا بدینجا سخن گفته است. پنج جمله با تهمتن، حدود چهل جمله با پدر و بیست و هفت جمله با سوداوه. در بخش قبل، تا حدودی این جملات را تحلیل کردیم. میدان و عرصة مانور سیاوش هم بسیار محدود است. کاووس چون نازپرورده با او (سیاوش) رفتار میکند و در عین حال هم نسبت به او بد گمان شده است. تهمتن هم رفته است و مانده سوداوهای که سیاوش را برای خود میخواهد. این جنون دوست داشتن و عشق ورزیدن را تا به آنجا میبرد که حتی محبوبش را تا درون شعلههای آتش میکشاند. در اینجا بیشتر متوجه میشویم، وقتی سیاوش با خود میاندیشد که:
(همان: ب579) مرور کلی گفتوگوهای سیاوش ما را در شناخت بهتر شخصیت وی کمک خواهد کرد. گفتوگو بر لحن داستان نیز تأثیر دارد، یعنی حالتهای روانی اشخاص را به هنگامی که میخواهند موقعیت پیش بینی شدة خویش را در داستان اشغال کنند، نشان میدهد. (یونسی، 1351: 367). گفتوگوها در داستان سیاوش همه عنصر تکمیلی شخصیتهای داستانیاند. راوی حکیم، داستانی متنوع را که مجموعه منسجمی از صحنه و تصاویر، بیان روایی مستند به حوادث، حضور به هنگام و ایراد سخن در شرح و توصیف و تکمیل ماجراها، و تکگویی شخصیتها با خود میباشد در ساختاری هنرمندانه ارایه میکند. گفتوگوها در اینجا مجالی برای مخاطب فراهم میآورد تا با انگیزههای اشخاص داستان آشنا شود. لایههای مختلف شخصیت به واسطة گفتوگو هویدا میگردد. یکی از کلیدیترین گفتوگوها، وقتی است که سیاوش با بهرام و زنگة شاوران درد دل و به واقع شکواییهای بلند را، گویی نوشتهای را میخواند. فردوسی در این ابیات شخصیت سیاوش را بیشتر نشان میدهد. او اکنون در آستانة ترک ایران است و به ناچار باید عمق نگرانی و درگیری خویش را فاش کند. از نظر روانی او خود را، تنها میبیند، چرا که رستم به زابلستان رفته و پدر نیز بدو بیاعتماد شده است. او، تنها شخصیتی است که همیشه با یاران نزدیک، رازی را در میان میگذارد. سیاوش وابستگیهایی دارد و در شرایط کنونی هم آرزوی مرگ میکند. از بخت بد خود میگوید و ماجرای سوداوه، داستان گذشتنش از آتش، انگیزة نبرد با توران، قصة گروگانها، از نظر معنایی این عبارات همه دارای معانی ثانویاند. اگرچه بیان خبر قصد اولیه است اما گوینده در متن و موقعیت مناسب، مقصود نهایی خویش را با مخاطب و خواننده در میان میگذارد. او در واقع یک عمل زبانی دارد؛ اظهار حسرت میکند، کاووس را به شدت مؤاخذه مینماید و عزم خود را برای ترک ایران اعلام میدارد. صدای اندوه و حسرت و ندامت از واژگان و عبارتها میآید؛ «بخت بد، رسیدن فراوان بدی به تن، زهر گزاینده، شبستان چون زندان، بخت و دلی که خندان بود و اینک غمی شدهاند، به جای مهر پدر بر سرم آتش میبارد، چنگ نهنگ، سوز بیآب، مقابل شدن با گرسیوز کینهخواه، شهریاری که با سد هزار سپاهی تیغ زن و پر از کینه در برابر من بودند،…» سیاوش سپس در متن این خطابه، از دلیری خود میگوید و با لحن حماسی از پیروزی که او به دست آورده است، سخن میگوید. او میگوید: آری! با این همه قدرت در برابر ما ایستادند و ما بر سان باد بر آنها تاختیم. (استفاده از ضمیر فاعلی ِما به علامت فروتنی و بیان نقش پهلوانان در نبرد) کشور را از وجودشان پاک کردیم و از آنان گروگان و هدیه گرفتیم. سپس به نقش موبدان و اهمیت رای و نظر آنان میپردازد که آنان بودند که بعد از این پیروزی و نجات کشور از ما خواستند که بیش از این بر طبل جنگ و زیادهخواهی نکوبیم سه بیت بعدی را با حسرت و دریغ تمام، در حالیکه کاوس را مخاطب قرار میدهد و به نوعی التفات از حاضر به غایب است: چرا از جنگ میگویی، در حالیکه کشور و گنج همه در دست توست! چرا باید بیهوده خونها ریخته شود! چرا اینچنین دل خویش را جایگاه کین و دشمنی کردهای؟ باز به کاوس که: سری که در آن مغز نباشد خوبی و بدی را نمیتواند بفهمد. او سپس از تلمیح قباد که غرضی بینامتنی است، در روال سخن استدلالی و متقاعدکنندة خویش بهره میگیرد و میافزاید که همانگونه که قباد رفت و همه چیز را واگذاشت. او را هم باید رفته به حساب آورد. سیاوش میگوید که: کاوس رای مرا نمیپسندد و هماره در آزار من است. دستور جنگ بیهوده به من میدهد در حالیکه من سخت از عواقب شکستن پیمان میترسم. پس با قدرت تمام چون گویندهای توانمند، نفس تازه میکند: من از فرمان یزدان سرن خواهم پیچید. دیگر بردباری شنیدن این همه نکوهش را از او ندارم. کاوس میخواهد که دنیا و آخرت مرا از من بگیرد و اهرمن را شادکام کند. بعد هم به تقدیر اشاره دارد و امر کردگار. در ادامه آرزوی مرگ میکند و مراد از استعاره درختی که برکشیده شده و برگ و بارش زهر گزاینده است، گیتی است که هر آن بلایی تازه در مسیر او میگذارد. سیاوش میگوید که: هرگز از پیمانی که بستهام نخواهم گذشت و سرپیچی از سوگند را نابودی خویش میدانم. او در ادامه به وجه و اعتبار این پیمان اشاره میکند که، اگر من پیمان بشکنم، همه زبانها بر ما خواهند گشاد و این شایسته نام ما نیست. باز گشتن به کینه و دشمنی و جنگ، موجب بریدن از دین و سرپیچی از فرمان خدا و رای خردمندان جهان است. با استفهام انکاری میپرسد که: این سرپیچی از پیمان را کردگارخواهد پسندید و آیا در این گیتی حاصلی خواهد داشت؟ سیاوش در ادامه اعلام میکند که: آنچه راه و روش دادار جهان است در پی خواهم گرفت و به کشوری خواهم رفت که همیشه از نگاه کاوس پنهان و در امان باشم. سیاوش بارها از کردگار و نقش تقدیر سخن میگوید. فخامت زبان او، درست گویا زبان خردمندانة راوی است. صدای اندوه از واژگان دریافت میشود؛ وقتی از کاوس سخن میگوید، نسبت واژگان و صداها را به او میتوان شنید. کاوس از نگاه سیاوش، کسی است که فراوان به او بد رسانیده است. او درختی پر از بار و بر بوده است و امروز زهر کشنده است. شبستان او زندان است. او فریب خورده است. به جای مهر، آتش برای سیاوش به بار آورده است. خیره، خونریزی میکند. دل به کینه آلوده است. مغزی در سر ندارد. دنبال رنج و آزار است. دستور جنگ و خونریزی میدهد. این مجموعه واژگان با طنینی که دارند، فضای ذهنی و رفتار و گفتار کاوساند. کاوس، در اینجا نقطة مقابل کردگار است. پیوند کاوس با اهرمن است. سیاوش میگوید که خودش هم رای با موبدان است. فرمان یزدان میبرد. پیمان را محترم میشمارد. از دین نمیبرد. او پنج بار از تقدیر سخن میگوید. از قباد و بیوفایی ملک میگوید. سخن او آمیخته به حکمت و عبرت است. از شکل سخن استفهام انکاری چند بار بهره میگیرد. او ملول است و میگوید: ای کاش هرگز نزاده بود. سخن او استعاری است. گیتی برای او تنها زهر گزاینده است چون خود کاوس، درخت تنومند و برفراز جهان بارش زهر و برگش گزند است. صدای تیزِ «ز» صدای بلند «آ» در کردگار و روزگار و… که بر همه چیز احاطه دارد. با صدای حسرت و آرزوی مرگ در هم میپیچد و فضای داستان را برای غمنامهای که بعداً خواهیم شنید آماده میکند. یکی از لایههای سخن سیاوش معرفتشناسانه و ایدئولوژیک است. در سخنان او آشناییاش با مبادی معرفتی و شناخت و تاریخ و همینطور با آنچه قانون و ضوابط اجتماعی مینامیم، شاهد هستیم. سخن سیاوش در اینجا بسیار منسجم است، و روند استدلالی وی و وحدت اندیشهاش در استحکام جملات و ابیات ملاحظه میشود. او یک نفس هرآنچه در دل دارد، میگوید. از اجتماع و اوضاع و احوال و گرفتاریهای خویش تا عهد و پیمان و فرمان بردن از کردگار تا مرور تاریخ، و سخن از سرنوشت محتوم، تا اینکه او عزم کرده است که ایران را بگذارد. در پایان هم، آخرین ماموریت خویش را برای ایران تمام میکند. بنا بر این نظم و ترکیب واژگان، ساختمان جملات، بلندی و کوتاهی آنها، بهرهگیری از وصل و عطف و همینطور بهرهگیری از صناعت ادبی، خلق تضاد و مقابله و… همه در خدمت اندیشه بلند اوست. این استحکام در سخن، با این ترکیبهای نحوی و ویژگی خاص آوایی منحصر ِبه شخصیت اصلی داستان (سیاوش) است. اکنون به تک گوییهایی سیاوش میرسیم. گاه تک گویی درونی است؛حدیث نفس است. در تک گویی درونی، گوینده در ادای اندیشه و افکار خود، نه میخواهد اطلاعاتی دهد و نه به مخاطب هم نظر دارد. (داد، 1385: 160). حدیث نفس در قالب یک مونولوگ (تک گویی درونی) صورت میگیرد. در واقع این نوع بیان قدرت راوی را در اندیشه خوانی شخصیت نشان میدهد. راوی وارد دنیای ذهنی شخصیت میشود. انگیزة اعمال و رفتار او را نزد مخاطب افشا میکند. او همه احتمالات و پیشفرضهای قصه را با این تکنیک آشکار میسازد. این نوع بیان و حالت، بیشتر وقتی است که شخصیت با خود خلوت میکند و گاه در میان جمع هم هست اما روان و ذهن او به چیز دیگری مشغول است. سیاوش از این گونه لحظات بسیار دارد. او، وقتی برای اولین بار از زبان پدر میشنود که باید پوشندگان دربار را ببیند با خود اندیشه میکند که پدر در پی آزمودن اوست. جالب اینکه سیاوش در نزد ِکاووس، به چنین اندیشهای فرو میرود. واژگانِ گمان، پژوهیدن، و ترکیبِ در سر داشتن در پیوند با شخصیتِ مردد و کنجکاو و فکور سیاوش، معانی خاص دارند. در یک لحظه صدها پرسش از خود میکند. ویژگی درونگرایی شخصیت از این با خود اندیشه کردن، نتیجه میشود. سیاوش به طورکلی در حصار واژگان و ترکیبهای اینچنینی است.
(شاهنامه: ب152) سیاوش در نگاه و رفتاریِ عاقل اندر سفیه، مدتی به فکر فرو میرود. راوی عمق اندیشه و حزم اندیشی و خرد سیاوش را با این شیوه توصیف میکند. سیاوش در برابر پیشنهاد اول سوداوه، که از او میخواهد که به دقت در زنان و دختران حرم نگاه و یکی را گزین کند. معمولاً او دیر پاسخ میدهد. این ارجاع به گذشته (فلاش بک) اطلاع شاهزاده را از شرایط تاریخی نشان میدهد. شیون و زاری هم نشان استیصال است.
(همان: ب259-260) سیاوش، در سخن با خویش، از پیمان و عهد استواری میگوید که با خدای خویش و همینطور صاحب نعمتش کاووس (پدر) بسته است. معرفی شخصیت او در چنین متنی، ذهن مخاطب را برای نقشهای بعدی او در شرایط مشابه آماده میسازد. با دل خویش سخن میگوید. از یزدان کمک میخواهد.
(همان: ب279-280) سیاوش چون از آتش میگذرد سوداوه را میبخشد چون:
(همان: ب541-542) این رابطة علت ـ معلولی، حاصل ذهن خلاق و منطقی اوست. پدر را به خوبی شناخته است. ترس از مجازاتِ طرف مقابل او را ترسانده است. شاعر سپس، آگاهی یافتنِ کاوس را از آمدن افراسیاب و تاخت عنقریب او به ایران و آمادگی سیاوش را میآورد:
(همان: ب577-578)
(همان: ب582) این جدیترین تصمیم سیاوش برای رهایی است. به نظر میرسد که راوی چندان بر پیروزی سیاوش و تصویر او از پیروزیاش در برابر توران مانور نمیدهد. دو ترکیبِ دل پراندیشه و روانِ چون بیشه و آشفته برای توصیف سرگشتگی او کافی است. او به هم ریخته است و دنبال سامان یافتن است. آن هم از طریق جنگِ با توران. اول بار است که برای رهایی از مخمصههای درون کاخ، شاهزاده نبرد با دشمن خارجی را ترجیح میدهد. نامهها نیز، نوعی از گفت و گوهای دو سویة مکتوباند. اگرچه سیاق نامه به گونهای است که در زمان نگاشتناش مخاطبی ندارد اما، در واقع به موجب آن سخن و مفهومی بین فرستنده و مخاطب رد و بدل میشود و باعث گسترش طرح و معرفی و توصیف شخصیت است. نامهها بیشتر برای نشان دادن عقاید و افکار شخصیتهاست و چه بسا آنچه را در زوایای ذهن قهرمان است بهتر نمایان میکند. (موسوی، زارعی. 1392: 95). نامهای که خطاب به دیگری است چند خصیصة یک گفت و شنود را دارد. نامه بر اثر مبادلات افکار، سبب آشکار شدن خصوصیات قهرمان میشود و به واسطة چشمانداز پنهانی که به دیگری میاندازد آن خصوصیت را آشکار میکند. (بورنوف؛[3] اوئله، 1378: 231) نامهها در واقع ذیل مبحث گفتوگو باید توصیف شوند، چون باز کردن و نقد محتوای آنها ما را در شناخت شخصیت کمک میکند. اما به جهت شیوهای که به نظر مناسب است آنها را در فهرست جداگانهای بحث خواهیم کرد. همة نامهها به جهت ساخت صوری با نیایش و ستایش آفریدگار شروع میشوند و با ستودن طرف مقابل و همینطور گزارشی از کارها و گاه باز گفت حوادث و بیان غرض اصلی دنبال میگردند. در نامههای سیاوش این باز گفت امور و بیان بزرگی خویش بسیار کمرنگ است. در داستان دوازدهنامه رد وبدل میشود. یکی از طرفهای اصلی این نامهها سیاوش است. نامهها هرکدام در شرایط خاصی نگاشته میشوند. وقتی لشکریان سیاوش بیهیچ مقاومتی از سوی توران به بلخ میرسند. او این پیروزی اول را به فال نیک میگیرد و میگوید که سپاه من اینسوی جیحوناند و همه چیز زیر فرمان من. چنانچه شاه فرمان دهد سپه را آن سو برده و کارزار خواهم کرد. در نامة اول، آفریدگار را ستایش میکند. بر کاووس درود میفرستد و آنچه را پیش آمده است، یک پیروزی بزرگ و از مدد پروردگار میداند. در واقع این نامه را شاعر وسیلهای برای بیان شخصیت سیاوش قرار میدهد. او سپس خدای را آفرین میگوید. خواب و رویا نیز راهی برای شناخت شخصیت داستان است. در همة فرهنگها و نیز در همة ادیان و مذاهب، طبیعت خواب و خواب دیدن و دنیای پر رمز و راز رویا، پیوسته توجه بسیاری از انسانها را ـ اعم از خواص و عوام ـ به خود جلب کرده و بخش بزرگی از فرهنگ، اساطیر، اعتقادات دینی وادبیات هر سر زمین را به خود اختصاص داده است… (امین، 1389: 107). در فلسفة شرق نیز، رؤیا حاصل فاصله گرفتن روح از حواس ظاهری و میل آن به قوای باطنی است، به این معنی که انسان گاهی در عالم خواب به ادراک حقایق هستی و وقایع آینده موفق میشود و از این رهگذر، به ادراک و معرفت شهودی دست مییابد. این احوال اگر در عالم بیداری روی دهد مکاشفه است و اگر در خواب پیش آید، در صورتی که شفاف باشد رؤیا صادقه است و در صورتی که ضعیف و مبهم باشد، پیام آن باید تفسیر و تحلیل (تعبیر) شود. فردوسی در شاهنامه، خواب را پنجره یی به جهان غیب و ابزاری برای شناخت غیر محسوس میکند. (همان: 108). در داستان سیاوش، دو واقعه در خواب است. یکی خواب افراسیاب است و دیگری خواب سیاوش. خواب سیاوش، همان است که در توران میبیند؛ وقتی است که زمان آبستن حوادث شوم است. گرسیوز همچنان در کار توطئه و تیز کردن افراسیاب علیه سیاوش است. سیاوش از فریگیس میخواهد که خوابش فاش نشود؛ دیده است، در عرصهای که هیچ جای گریز و گزیر نیست. در میان دریایی سخت و کوهی از آتش در محاصرة لشکریان افراسیاب است… دیری نمیپاید که:
(شاهنامه: ب2102-2103) این خواب همان چیزی است که سیاوش در سرنوشت خویش قبلاً دیده و با تمام جزئیات برای پیران پیشبینی کرده بود. اطلاعات این خواب بیشتر برای فریگیس است. اما خواب افراسیاب بسیار تعیینکننده است. آثار هر دو خواب هم به سیاوش و سرنوشت او ارتباط دارند ؛در یکی او مجبور است به جانب وفاداری به پیمانی پیش رود که خشم کاووس را در پی دارد و در خواب خویش هم آنچه بر او مقدر است میبیند.
نتیجهفردوسی بزرگترین غمنامهسرای ایرانیان در کل تاریخ شعر و ادبیات است. غمنامههای ایرج، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، پایان غمانگیز کیخسرو هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند. اما از این میان، سیاوش به جهت شکلگیری شخصیتی که فردوسی برای او ترسیم کرده است منحصر به فرد است. سیاوش در فرایند شکلگیری منش و شخصیتش از گذرگاههای سخت و طاقتفرسا میگذرد و به همراه او بسیاری از شخصیتها نیز متحول میشوند. بیسبب نیست که سیاوش میوهدار (درخت میوه) فردوسی است. او را میپروراند و دیگر شخصیتهای داستان حول محور و شخصیت سیاوش شکل میگیرند و تفسیر میشوند. او عین خرد و بزرگمنشی است که فردوسی، حتی رستم را نیز در تمرکز بر شخصیت سیاوش تعریف و توصیف میکند. شخصیت سیاوش به واسطه اعمال (کنشها) و واکنشها، رفتارها، گفتوگوها، تکگوییها، نامهها، خواب و رویاها و نبردها بازنمایی میشود و این شیوة سخنور طوس در معرفی سیاوش از جهات مختلف نمایشی و داستانی قابل بررسی است. به عبارتی در تحلیل و تفسیر و درک سیاوش سرانجام به اینجا میرسیم که چرا فردوسی او را درخت میوة بارور باغ شاهنامه میداند.
منابع و مآخذالف) کتاب 1ـ اخوت، احمد. دستور زبان داستان. تهران: فردا، 1371. 2ـ اردستانی رستمی، حمیدرضا. روزگار نخست. تهران: شیرازه، 1393. 3ـ استاک ول، پیتر. شعرشناسی شناختی. ترجمه لیلا صادقی، تهران: مروارید، 1393. 4ـ اسلامی ندوشن، محمدعلی. زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه. تهران: شرکت سهامی انتشار، 1391. 5ـ ـــــــــــــ، ــــــــــ. جام جهانبین. تهران: جامی، 1374. 6ـ اکبری مفاخر، آرش. روان انسانی در حماسههای ایرانی. تهران: ترفند، 1393. 7ـ براهنی، رضا. قصهنویسی. تهران: البرز، 1386. 8ـ بورنوف، رولان؛ اوئله، رئال. جهان رمان. ترجمه نازیلا خلخالی، تهران: مرکز، 1378. 9ـ بیشاپ، لئونارد. درسهایی در بارة داستاننویسی. ترجمه محسن سلیمانی، تهران: سوره، 1383. 10ـ پراپ، ولادیمیر. ریشههای تاریخی قصههای پریان. ترجمه فریدون بدرهای، تهران: توس، 1371. 11ـ تودوروف، تزوتان. بوطیقای ساختارگرا. ترجمه محمد نبوی، تهران: آگاه، 1392. 12ـ جمالی، زهرا. سیری در ساختار داستان. تهران: همداد، 1385. 13ـ حقشناس، علیمحمد. مقالات ادبی، زبانشناختی. تهران: نیلوفر، 1370. 14ـ حمیدیان، سعید. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی. تهران: ناهید، 1387. 15ـ داد، سیما. فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: مروارید، 1385. 16ـ دوستخواه، جلیل. حماسة ایران. یادمانی از فراسوی هزارهها. تهران: آگه، 1380. 17ـ دیچز، دیوید. شیوههای نقد ادبی. ترجمة یوسفی و صدقیانی. تهران: علمی، 1366. 18ـ ریاحی، محمدامین. فردوسی. تهران: طرح نو، 1380. 19ـ ریچاردز، آی. ا. اصول نقد ادبی. ترجمة سعید حمیدیان. تهران: علمی و فرهنگی، 1375. 20ـ زرافا، میشل، ادبیات داستانی. . . ، ترجمه نسرین پروینی. تهران: فروغی، 1368. 21ـ زرینکوب، عبدالحسین. ارسطو و فن شعر. تهران، امیرکبیر، 1393. 22ـ زیگلر، ایزابل. هنر نویسندگی خلاق. ترجمه خداداد موقر، تهران: پانوس، 1368. 23ـ سرامی، قدمعلی. از رنگ گل تا رنج خار. تهران: علمی و فرهنگی، 1388. 24ـ شفیعیکدکنی. محمدرضا. موسیقی شعر. تهران: آگاه. 1388. 25ـ ــــــــــــــ . ــــــــــ . صور خیال در شعر فارسی. تهران: آگاه، 1366. 26ـ ـــــــــــــ . ـــــــــ . رستاخیز کلمات. تهران: سخن، 1391. 27ـ شمیسا، سیروس. نگاهی تازه به بدیع. تهران: میترا، 1393. 28ـ ــــــ . ـــــــ . انواع ادبی. تهران: میترا، 1393. 29ـ ــــــ . ـــــــ . بیان. تهران: تابش. 1371. 30ـ ــــــ . ـــــــ . معانی. تهران: میترا. 1374. 31ـ ــــــ . ـــــــ . سبکشناسی شعر. تهران، میترا. 1393. 32ـ صفا، ذبیح الله. حماسهسرایی در ایران. تهران: امیرکبیر، 1363. 33ـ ضابطی جهرمی، احمد. سینما و ساختار تصاویر شعری در شاهنامه. تهران: فرا، 1377. 34ـ عبادیان، محمود. سنت و نوآوری در حماسهسرایی. تهران: مروارید، 1387. 35ـ فتوحی، محمود. بلاغت تصویر. تهران: سخن، 1385. 36ـ ــــــ . ـــــــ . سبکشناسی، نظریهها، رویکردها و روشها. تهران: سخن، 1390. 37ـ فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق. جلد اول، بخش یکم، تهران: سخن، 1394. 38ـ کزازی، میرجلالالدین. نامة باستان. جلد سوم، تهران: سمت، 1391. 39ـ محبتی، مهدی. از معنا تا صورت. تهران: سخن، 1388. 40ـ مسکوب، شاهرخ. سوگ سیاوش. تهران: خوارزمی، 1386. 41ـ ــــــ . ـــــــ . تن پهلوان و روان خردمند. تهران: طرح نو، 1389. 42ـ مکی، ابراهیم. شناخت عوامل نمایش. تهران: سروش، 1371. 43ـ میرصادقی، جمال. ادبیات داستانی(قصه، داستان کوتاه، رمان)، تهران: شفا، 1366. 44ـ هاوکس، ترنس. استعاره. ترجمه فرزانه طاهری، تهران: مرکز، 1390. 45ـ ــــــ . ـــــــ . ساختگرایی و نشانهشناسی، ترجمه مجتبی پردل، مشهد، ترانه، 1394. 46ـ هوف، گراهام. گفتاری در بارة نقد. ترجمه نسرین پروینی، تهران، امیرکبیر، 1365. 47ـ یاحقی، محمدجعفر. فرهنگ اساطیر. تهران: سروش، 1375. 48ـ یول، جورج. کاربردشناسی زبان. ترجمه محمد عموزاده و منوچهر توانگر. تهران: سمت، 1383. 49ـ یونسی، ابراهیم. هنر داستاننویسی. تهران: امیرکبیر، 1351. ب) مجلات و. . . . . . 50ـ استاجی، ابراهیم. رمشکی، سعید، «تحلیل ریختشناسی سیاوش بر اساس پراپ. متنشناسی ادب فارسی»، پاییز 1392، شماره19. 51ـ اکبری، منوچهر، «فردوسیپژوهی (مجموعه مقالات گروهی از نویسندگان)» دفتر اول، تهران: خانه کتاب، (سوگنامه سیاوش فاطمه کوپا)، 1390. 52ـ امین، سید حسن، «فردوسی و شاهنامه«. تهران: دایرهالمعارف ایرانشناسی، 1389. 53ـ انصاری، محمدباقر. «بررسی روایی و ساختاری داستان سیاوش«. علوم ادبی. تابستان 86، شماره4، ص85-104. 54ـ انصاری، محمدباقر، «بررسی روایی و ساختاری داستان سیاوش«. علوم ادبی. تابستان 86، شماره4، ص85-104. 55ـ بیات، ساره، «(افسانه افسون سودابه)، فصلنامة علمی ـ پژوهشی تئاتر»، ش61، ص126ـ م140. 1394. 56ـ جعفری، اسدالله. «ساختار پیرنگی داستان سیاوش»، پیک نور، ش1، ص64-70، 1382. 57ـ حاجنوروزی، ندا، «تحلیل تصاویر داستان سیاوش بر اساس نظریة فرای»، تاریخ و ادبیات. بهار و تابستان 92، شماره 72، ص71-86. 58ـ ــــــ . ـــــــ، «تحلیل تصاویر داستان سیاوش بر اساس نظریة فرای»، تاریخ و ادبیات. بهار و تابستان 92، شماره 72، ص71-86. 59ـ حامی الاحمدی، نیلوفر، «بررسی تغییرات زبانی در سیاوش». رشد آموزش و ادب فارسی. بهار 93، شماره109، ص61-63. 60ـ ــــــ . ـــــــ، «بررسی تغییرات زبانی در سیاوش». رشد آموزش و ادب فارسی. بهار93، شماره109، ص61-63. 61ـ دادگران، سید محمد و ناصرزاده، هانا، «بررسی چگونگی نمادهای ارتباطی در سیاوش»، فرهنگ ارتباطات، تابستان 90، شماره 2، ص49-76. 62ـ ــــــ . ـــــــ، «بررسی چگونگی نمادهای ارتباطی در سیاوش»، فرهنگ ارتباطات، تابستان 90، شماره 2، ص49-76. 63ـ رضوی، مسعود، «اسطوره و تراژدی»، ماهنامة پژوهشی اطلاعات، حکمت و معرفت، ش24، ص37-44) 1386. 64ـ زارعی، فخری؛ موسوی، سید کاظم، «شخصیتپردازی با رویکرد روانشناختی در داستان سیاوش»، کاوشنامه زبان و ادبیات فارسی، بهار و تابستان 1394، شماره30، ص 67-102. 65ـ ستوده، غلامرضا. «نمیرم از این پس که من زندهام». (مجموعه مقالات) کنگره فردوسی، 1369. 66ـ سرامی، قدمعلی، «داستان سودابه و سیاوش از منظری دیگر»، فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی، زمستان 87. 67ـ سمیعی، احمد، «عناصر تراژدی در داستان سیاوش»، ادبیات داستانی، ش50، ص67-77، 1378. 68ـ محقق، مهدی، مهرکی، ایرج، «پژوهشنامة زبان و ادبیات فارسی»، دوره دوم، ش6، ص1-38. 69ـ موسوی، سیدکاظم. مددی، غلامحسین. زارعی، فخری، «بررسی عنصر گفتوگو در داستان سیاوش»، مطالعات داستانی، بهار92، سال اول، شماره 3ص92-108). 70ـ موسوی، سیدکاظم؛ زارعی، فخری. «بررسی عنصر کشمکش در داستان سیاوش»، نقد ادبی، ش3، ص 165-192، 1387. 71ـ نبیلو، علیرضا. «بررسی چهار داستان با ساختار روایی مشابه بر اساس نظریه تودوروف«. پژوهشهای ادبی. پاییز و زمستان 89، شماره 29-30، ص167-191. 72ـ ــــــ . ـــــــ، «بررسی چهار داستان با ساختار روایی مشابه بر اساس نظریه تودوروف. پژوهشهای ادبی. پاییز و زمستان 89، شماره 29-30، ص167-191. 73ـ نصراللهی، یدالله. جنگلی، عاطفه،. «بررسی روان شناختی داستان سیاوش، زبان و ادب فارسی»، بهار و تابستان 92، شماره 227، ص137-162. * دانشجوی دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی، واحد گرگان، دانشگاه آزاد اسلامی، گرگان، ایران. ** استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد گرگان، دانشگاه آزاد اسلامی، گرگان، ایران. (نویسنده مسوول) تاریخ دریافت: 11/8/1398 تاریخ پذیرش: 2/11/1398 [1] ایرج که فرزند فریدون است و به دست برادران خود سلم و تور کشته میشود. [2]ـ این محرم راز، همان بهرام و زنگة شاوراناند. [3]- Bornov Rolan | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
الف) کتاب 1ـ اخوت، احمد. دستور زبان داستان. تهران: فردا، 1371. 2ـ اردستانی رستمی، حمیدرضا. روزگار نخست. تهران: شیرازه، 1393. 3ـ استاک ول، پیتر. شعرشناسی شناختی. ترجمه لیلا صادقی، تهران: مروارید، 1393. 4ـ اسلامی ندوشن، محمدعلی. زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه. تهران: شرکت سهامی انتشار، 1391. 5ـ ـــــــــــــ، ــــــــــ. جام جهانبین. تهران: جامی، 1374. 6ـ اکبری مفاخر، آرش. روان انسانی در حماسههای ایرانی. تهران: ترفند، 1393. 7ـ براهنی، رضا. قصهنویسی. تهران: البرز، 1386. 8ـ بورنوف، رولان؛ اوئله، رئال. جهان رمان. ترجمه نازیلا خلخالی، تهران: مرکز، 1378. 9ـ بیشاپ، لئونارد. درسهایی در بارة داستاننویسی. ترجمه محسن سلیمانی، تهران: سوره، 1383. 10ـ پراپ، ولادیمیر. ریشههای تاریخی قصههای پریان. ترجمه فریدون بدرهای، تهران: توس، 1371. 11ـ تودوروف، تزوتان. بوطیقای ساختارگرا. ترجمه محمد نبوی، تهران: آگاه، 1392. 12ـ جمالی، زهرا. سیری در ساختار داستان. تهران: همداد، 1385. 13ـ حقشناس، علیمحمد. مقالات ادبی، زبانشناختی. تهران: نیلوفر، 1370. 14ـ حمیدیان، سعید. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی. تهران: ناهید، 1387. 15ـ داد، سیما. فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: مروارید، 1385. 16ـ دوستخواه، جلیل. حماسة ایران. یادمانی از فراسوی هزارهها. تهران: آگه، 1380. 17ـ دیچز، دیوید. شیوههای نقد ادبی. ترجمة یوسفی و صدقیانی. تهران: علمی، 1366. 18ـ ریاحی، محمدامین. فردوسی. تهران: طرح نو، 1380. 19ـ ریچاردز، آی. ا. اصول نقد ادبی. ترجمة سعید حمیدیان. تهران: علمی و فرهنگی، 1375. 20ـ زرافا، میشل، ادبیات داستانی. . . ، ترجمه نسرین پروینی. تهران: فروغی، 1368. 21ـ زرینکوب، عبدالحسین. ارسطو و فن شعر. تهران، امیرکبیر، 1393. 22ـ زیگلر، ایزابل. هنر نویسندگی خلاق. ترجمه خداداد موقر، تهران: پانوس، 1368. 23ـ سرامی، قدمعلی. از رنگ گل تا رنج خار. تهران: علمی و فرهنگی، 1388. 24ـ شفیعیکدکنی. محمدرضا. موسیقی شعر. تهران: آگاه. 1388. 25ـ ــــــــــــــ . ــــــــــ . صور خیال در شعر فارسی. تهران: آگاه، 1366. 26ـ ـــــــــــــ . ـــــــــ . رستاخیز کلمات. تهران: سخن، 1391. 27ـ شمیسا، سیروس. نگاهی تازه به بدیع. تهران: میترا، 1393. 28ـ ــــــ . ـــــــ . انواع ادبی. تهران: میترا، 1393. 29ـ ــــــ . ـــــــ . بیان. تهران: تابش. 1371. 30ـ ــــــ . ـــــــ . معانی. تهران: میترا. 1374. 31ـ ــــــ . ـــــــ . سبکشناسی شعر. تهران، میترا. 1393. 32ـ صفا، ذبیح الله. حماسهسرایی در ایران. تهران: امیرکبیر، 1363. 33ـ ضابطی جهرمی، احمد. سینما و ساختار تصاویر شعری در شاهنامه. تهران: فرا، 1377. 34ـ عبادیان، محمود. سنت و نوآوری در حماسهسرایی. تهران: مروارید، 1387. 35ـ فتوحی، محمود. بلاغت تصویر. تهران: سخن، 1385. 36ـ ــــــ . ـــــــ . سبکشناسی، نظریهها، رویکردها و روشها. تهران: سخن، 1390. 37ـ فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق. جلد اول، بخش یکم، تهران: سخن، 1394. 38ـ کزازی، میرجلالالدین. نامة باستان. جلد سوم، تهران: سمت، 1391. 39ـ محبتی، مهدی. از معنا تا صورت. تهران: سخن، 1388. 40ـ مسکوب، شاهرخ. سوگ سیاوش. تهران: خوارزمی، 1386. 41ـ ــــــ . ـــــــ . تن پهلوان و روان خردمند. تهران: طرح نو، 1389. 42ـ مکی، ابراهیم. شناخت عوامل نمایش. تهران: سروش، 1371. 43ـ میرصادقی، جمال. ادبیات داستانی(قصه، داستان کوتاه، رمان)، تهران: شفا، 1366. 44ـ هاوکس، ترنس. استعاره. ترجمه فرزانه طاهری، تهران: مرکز، 1390. 45ـ ــــــ . ـــــــ . ساختگرایی و نشانهشناسی، ترجمه مجتبی پردل، مشهد، ترانه، 1394. 46ـ هوف، گراهام. گفتاری در بارة نقد. ترجمه نسرین پروینی، تهران، امیرکبیر، 1365. 47ـ یاحقی، محمدجعفر. فرهنگ اساطیر. تهران: سروش، 1375. 48ـ یول، جورج. کاربردشناسی زبان. ترجمه محمد عموزاده و منوچهر توانگر. تهران: سمت، 1383. 49ـ یونسی، ابراهیم. هنر داستاننویسی. تهران: امیرکبیر، 1351. ب) مجلات و. . . . . . 50ـ استاجی، ابراهیم. رمشکی، سعید، «تحلیل ریختشناسی سیاوش بر اساس پراپ. متنشناسی ادب فارسی»، پاییز 1392، شماره19. 51ـ اکبری، منوچهر، «فردوسیپژوهی (مجموعه مقالات گروهی از نویسندگان)» دفتر اول، تهران: خانه کتاب، (سوگنامه سیاوش فاطمه کوپا)، 1390. 52ـ امین، سید حسن، «فردوسی و شاهنامه«. تهران: دایرهالمعارف ایرانشناسی، 1389. 53ـ انصاری، محمدباقر. «بررسی روایی و ساختاری داستان سیاوش«. علوم ادبی. تابستان 86، شماره4، ص85-104. 54ـ انصاری، محمدباقر، «بررسی روایی و ساختاری داستان سیاوش«. علوم ادبی. تابستان 86، شماره4، ص85-104. 55ـ بیات، ساره، «(افسانه افسون سودابه)، فصلنامة علمی ـ پژوهشی تئاتر»، ش61، ص126ـ م140. 1394. 56ـ جعفری، اسدالله. «ساختار پیرنگی داستان سیاوش»، پیک نور، ش1، ص64-70، 1382. 57ـ حاجنوروزی، ندا، «تحلیل تصاویر داستان سیاوش بر اساس نظریة فرای»، تاریخ و ادبیات. بهار و تابستان 92، شماره 72، ص71-86. 58ـ ــــــ . ـــــــ، «تحلیل تصاویر داستان سیاوش بر اساس نظریة فرای»، تاریخ و ادبیات. بهار و تابستان 92، شماره 72، ص71-86. 59ـ حامی الاحمدی، نیلوفر، «بررسی تغییرات زبانی در سیاوش». رشد آموزش و ادب فارسی. بهار 93، شماره109، ص61-63. 60ـ ــــــ . ـــــــ، «بررسی تغییرات زبانی در سیاوش». رشد آموزش و ادب فارسی. بهار93، شماره109، ص61-63. 61ـ دادگران، سید محمد و ناصرزاده، هانا، «بررسی چگونگی نمادهای ارتباطی در سیاوش»، فرهنگ ارتباطات، تابستان 90، شماره 2، ص49-76. 62ـ ــــــ . ـــــــ، «بررسی چگونگی نمادهای ارتباطی در سیاوش»، فرهنگ ارتباطات، تابستان 90، شماره 2، ص49-76. 63ـ رضوی، مسعود، «اسطوره و تراژدی»، ماهنامة پژوهشی اطلاعات، حکمت و معرفت، ش24، ص37-44) 1386. 64ـ زارعی، فخری؛ موسوی، سید کاظم، «شخصیتپردازی با رویکرد روانشناختی در داستان سیاوش»، کاوشنامه زبان و ادبیات فارسی، بهار و تابستان 1394، شماره30، ص 67-102. 65ـ ستوده، غلامرضا. «نمیرم از این پس که من زندهام». (مجموعه مقالات) کنگره فردوسی، 1369. 66ـ سرامی، قدمعلی، «داستان سودابه و سیاوش از منظری دیگر»، فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی، زمستان 87. 67ـ سمیعی، احمد، «عناصر تراژدی در داستان سیاوش»، ادبیات داستانی، ش50، ص67-77، 1378. 68ـ محقق، مهدی، مهرکی، ایرج، «پژوهشنامة زبان و ادبیات فارسی»، دوره دوم، ش6، ص1-38. 69ـ موسوی، سیدکاظم. مددی، غلامحسین. زارعی، فخری، «بررسی عنصر گفتوگو در داستان سیاوش»، مطالعات داستانی، بهار92، سال اول، شماره 3ص92-108). 70ـ موسوی، سیدکاظم؛ زارعی، فخری. «بررسی عنصر کشمکش در داستان سیاوش»، نقد ادبی، ش3، ص 165-192، 1387. 71ـ نبیلو، علیرضا. «بررسی چهار داستان با ساختار روایی مشابه بر اساس نظریه تودوروف«. پژوهشهای ادبی. پاییز و زمستان 89، شماره 29-30، ص167-191. 72ـ ــــــ . ـــــــ، «بررسی چهار داستان با ساختار روایی مشابه بر اساس نظریه تودوروف. پژوهشهای ادبی. پاییز و زمستان 89، شماره 29-30، ص167-191. 73ـ نصراللهی، یدالله. جنگلی، عاطفه،. «بررسی روان شناختی داستان سیاوش، زبان و ادب فارسی»، بهار و تابستان 92، شماره 227، ص137-162. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 8,205 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 409 |