تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,997 |
تعداد مقالات | 83,550 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,478,154 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,506,427 |
حوزههای کم شناخته و متقدم حدیث و معارف امامیه در عراق، شام و مصر | ||
مطالعات تاریخی قرآن و حدیث | ||
مقاله 7، دوره 18، شماره 52، اسفند 1391، صفحه 125-166 اصل مقاله (407.45 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
احمد پاکتچی* | ||
چکیده | ||
شیعیان از دیرباز در بومهای مختلف جهان اسلام زندگی میکرده، و حلقههای درس و بحث علمی هم داشتهاند. گاه این حلقههای درس در امتداد زمان توسعه مییافته، و به پایگیری زنجیرههای استاد و شاگردی میانجامیده، و تعالیمی را پدید میآورده که نسل اندر نسل منتقل میشده است. بدین سان، حوزههایی علمی پدید میآمده که گاه مدتی طولانی استمرار داشته، و مکاتبی متمایز و شاخص را در خود جای میداده است؛ مکاتبی که بسیارشان هم اکنون کمتر شناخته شدهاند. برخی از این حوزههای علمی مشهور، و بر جریانهای فرهنگی جهان تشیع بسی اثرگذار بودهاند؛ آن سان که در بارۀ کوفه و قم چنین میتوان گفت. به نظر میرسد جایگاه برجستۀ این قبیل حوزهها سبب شده است عالمان نسلهای بعد و نیز، محققان معاصر در تحلیلهای خویش از تاریخ علوم و معارف شیعی، کمتر به حوزههای دیگر توجه کنند و کارکرد آنها را بجویند. بناست که در این مطالعه، با مروری بر مهمترین بومهای شیعهنشین در جهان اسلام، حوزههای فرعی و کم شناختۀ فرهنگ شیعی، گرایشهای فکری غالب در هر یک، و شخصیتهای اثرگذار در هر بوم را بازشناسیم. این کوشش، مدخلی خواهد بود برای شناخت مکاتب فکری کم شناختۀ شیعی، امتداد تاریخی هر یک، و البته آموزههای متمایزی که هر یک داشتهاند. | ||
کلیدواژهها | ||
تاریخ تشیع؛ مکاتب بومی؛ تاریخ کلام شیعه؛ قم؛ نجف؛ بصره؛ واسط؛ حلب؛ طرابلس؛ بلاد جزیره | ||
اصل مقاله | ||
مقدمهدر سخن از حوزههای حدیث و معارف امامیه در پنج سدۀ نخست اسلامی باید گفت که غالبا حوزۀ کوفه در عراق و حوزۀ قم در ایران نقشی پررنگ ایفا کرده، و مورد توجه خاص عالمان شیعی در ادوار بعد قرار گرفتهاند؛ چنان که نوعا تصور میشود عمدۀ جریانهای فکری و فرهنگی جامعۀ شیعی در این دو شهر پدید آمده، و مهمترین مکاتب کلامی، فقهی، حدیثی، و تفسیری شیعیان در آنها پای گرفتهاند. تا حد زیادی این اهمیت ریشه در واقعیت تاریخی دارد و باید آن را به معنای نقش تعیین کنندهای گرفت که این دو شهر در تاریخ حدیث و معارف امامیه ایفا کردهاند. بااینحال، محوریت یافتن این دو حوزه عملا موجب شده است که دیگر حوزهها رنگ بازند و حتی گاه فراموش شوند؛ حال آن که این حوزهها گاه زمینۀ مساعدی برای رشد جریانهای فکری مهم در تاریخ امامیه بودهاند. این نکته نیز حائز اهمیت است که قدرت شکل گرفته در محافل علمی کوفه و بیشتر از آن قم، خود تا اندازهای موجب صافی شدن و قطبی شدن جریانهای فکری در این دو حوزه بوده، و بهطبع، جریانهای موازی و رقیب را به دیگر حوزههای فرعی بیرون رانده است. حتی حوزهای مهم چون بغداد، از زمان شیخ مفید (د 413ق) است که به سبب قدرت شکل گرفته در آن به سبب شیخ مفید، جایگاهی مهم در تاریخ فرهنگ شیعی مییابد و پیشتر از آن، بیرون از بوتۀ توجه است. برخی حوزههای دیگر شیعه در عراق مانند بصره و واسط، به سبب آن که موقعیتی برای شکلگیری یک قدرت علمی پیدا نکردهاند، عملا در مُحاق جا داشتهاند. در بارۀ حوزههای شام و مصر نیز، ماجرا چنین است. اگر از حوزهای مانند حلب ـ که به مناسبت حضور یک شخصیت ویژه مانند ابوالصلاح حلبی از یک قدرت نسبی برخوردار شده، و همین قدرت موجب بازشناسی محدود آن گشته است ـ فراتر رویم، دیگر حوزهها در شام ـ همچون طرابلس و رَمله ـ و مصر به طور کلی در محاق قرار دارند. به هر روی، حوزههای کم شناخته همواره به دلیل این که از سیطرۀ مراکز قدرت علمی به دور بودهاند، گاه میتوانستهاند فضای مناسبی برای رشد آن جریانهای علمی باشند که عالمان قدرتمند مراکز قم و کوفه چندان با آنها بر سر مهر نبودهاند. اکنون بر این پایه در مطالعۀ پیش رو بنا داریم تصویری از حوزههای کم شناختۀ عراق، شام و مصر در طول پنج سدۀ نخست هجری به دست دهیم؛ تصویری موجَز که در عین حال بتواند به ما نشان دهد: اولا، حوزههای کم شناختۀ حدیث و معارف امامیه در سدههای متقدم هجری، کدامهایند؛ ثانیا، در هر یک از این حوزهها چه گرایشهای فکری، و هر یک در چه دورهای ظاهر شدهاند؛ و ثالثا، شخصیتهای شاخص و تأثیر گذار در هر یک از این حوزهها، چه کسانی هستند. باید توجه داشت که در سدههای متقدم، در ایران میتوان حوزههای علمی امامیه را در شهرهایی از خراسان مانند نیشابور، بیهق و طوس و تا حدودی ماوراءالنهر، در شهرهایی از جبال مانند ری، کاشان و قزوین، و نیز در شهرهایی از طبرستان، گرگان و خوزستان نیز بازجست، ولی باید مطالعۀ آنها به مجال دیگری موکول شود. کاوش در بارۀ حوزههای کم شناخته میتواند زمینهای مهم برای مطالعه در بارۀ جریانهای فکری کم شناخته نیز باشد. بر این پایه، میتوان گفت هدف اصلی از این مطالعه، شناخت فضای مناسبی است که این تنوع بوم و جغرافیا میتوانسته است برای فاصله گرفتن از سیطرۀ قدرت عالمان قم و کوفه و رشد جریانهای موازی و رقیب فراهم آورد. با روشن ساختن این نسبتها و رجوعی دیگر به جابهجایی عالمان میان حوزههای مختلف، این نقل و انتقالها میتواند از حیث روابط میان جریانهای فکری و نسبتها با قدرت معنایی جدید یابد. 1. ویژگیهای عمومی در حوزههای شاخصهمچون درآمدی بر بحث و بهخصوص برای روشن کردن روابط قدرت در نسبت میان حوزههای بومی، لازم است توضیحاتی کلی در این باره ارائه شود که اساسا چه ویژگیهایی وجود داشته است که میتوانسته به هر یک از حوزهها تشخص دهد و جداسازی آنها از یکدیگر و بازشناسی آنها را مهم سازد. خواهیم کوشید با مروری بر ویژگیهای هر یک از حوزههای شاخص قم و کوفه، بدین پرسش پاسخ گوییم. در این مطالعه بنا نیست مستقلا به حوزههای کوفه و قم پرداخته، و از نقش برجستهای یاد شود که این دو شهر ایفا کردهاند. بااینحال، برای شناخت ویژگیهای عمومی حوزههای بومی و روابط قدرت در آنها، میتوان از دادههای مربوط به کوفه و قم برای بهتر فهمیدن موقعیت دیگر حوزهها سود برد؛ برخی خطوط کلی در بارۀ تشخص حوزههای بومی را به دست آورد و بر پایۀ آن بر مطالعۀ حوزههای کم شناخته متمرکز شد. الف) گستردگی تعالیماین ویژگی را میتوان در عباراتی بازجست که در آن کوفیان و قمیان به صورت معطوف بر هم، به عنوان فرد اجلای عالمان شیعه معرفی شدهاند. از جمله، شیخ طوسی در معرفی احمد بن حسن بن فضال برای اشاره به گستردگی تعلیم او یادآور میشود که کوفیان و قمیان از او روایت کردهاند (شیخ طوسی، الفهرست، 67). در طیّ آن سدهها، تشخص حوزهها را میتوان در جهات مختلفی بازجست که یکی از آنها، رواج و اعتبار یک کتاب یا نسخه در بوم مشخص و نبود آن در بومهای دیگر است. برای نمونه، نسخهای از سنن ابورافع تنها نزد کوفیان رواج داشت (نجاشی، 6)؛ همچنان که کتابی به روایت حسن بن علی بن فضال از امام رضا (ع)، تنها نزد قمیان متداول بود (همان، 36) و برخی کتب مانند کتاب جمیل بن صالح یک روایت کوفی و یک روایت قمی داشت (همان، 127). ویژگی دیگر که حوزههای کوفه و قم را در سدههای دوم و سوم از هم متمایز میکرد، مختص بودن روایات یک رجل به یک بوم بود. برای نمونه، حدیث عبید الله بن حرّ فقط نزد کوفیان یافت میشد (نجاشی، 9). در پایان سدۀ دوم، حتی در نقل روایاتی از امام رضا (ع) دیده میشود که دو بوم کوفه و قم مفتیان خود را نیز داشتهاند؛ از جمله میتوان به احادیثی اشاره کرد که در آنها برخی رجال قمی و کوفی از امام رضا (ع) درخواست کردهاند از آن رو که در سرزمینی دور میزیند و مراجعۀ دائم به امام برای آنان میسر نیست، کسی را برای استفتاء معرفی کند تا «معالم دین خود را از او برگیرند»، و حضرت کسانی چون یونس بن عبدالرحمان و زکریا بن آدم قمی را معرفی کرده است (کشی، 594 ـ 595؛ الاختصاص، 87). جابهجایی علما میان بومها میتوانست این مرزبندیها ـ بهخصوص اختصاص طیفی از احادیث به بوم خاص ـ را از میان بردارد و در این میان، ظاهرا نخستین رجل کوفی که به قم آمد، در آنجا ساکن شد و قمیان به روایت از او پرداختند عبدالرحمان بن ابیحَمّاد است که به قرینۀ استادان و شاگردانش، اوج فعالیت وی در دهههای 220 و 230ق بود (نجاشی، 238ـ239). شاید از آن رو که ابن ابیحماد از اعتبار کافی در حدیث برخوردار نبود، چهرۀ مهمی در حمل دانش کوفی به قم شناخته نشد و نزد «اصحاب»، یعنی عالمان امامیه چنین شهرت یافت که نخستین نشر کننده حدیث کوفیان در قم ابراهیم بن هاشم بوده است (همان، 16؛ شیخ طوسی، الفهرست، 36). این در حالی است که بر پایۀ مطالعۀ استادان و شاگردان، اوج فعالیت ابراهیم در دهههای 250 و 260ق با یک نسل تأخیر از ابن ابیحماد بوده است. بر اساس منابع، قمیانی مانند احمد بن ابیعبدالله برقی در همان سالها از ابراهیم بن محمد ثَقَفی (د 283ق) ـ عالمی از اهل کوفه که مؤلف کتاب الغارات است و بیشتر به روایات تاریخیش شهرت دارد ـ نیز درخواست کردند به قم بیاید؛ هرچند او اجابت نکرد و به اصفهان رفت (نجاشی، 17). در آن سده رواج دانش کوفیان در شهرهای دیگر نیز مصادیقی دارد؛ از جمله میتوان به احمد بن محمد بن طلحۀ عاصمی اشاره کرد که به بغداد مهاجرت، و در آنجا احادیث کوفیان را ترویج نمود (همان، 93)؛ یا احمد بن علی عقیقی از سادات حجاز که سالها در کوفه دانش اندوخته بود و در مکه اقامت داشت (همان، 81؛ شیخ طوسی، الفهرست، 68). ب) نفوذ اجتماعی شیعیانموضوع دیگر که در طی سدههای نخست قابل پیجویی است، رابطۀ میان جایگاه علمی و ریاست و نفوذ اجتماعی است که در این باره تفاوت محسوسی میان کوفه و قم دیده میشود. باید توجه داشت چند موضوع معین شرایط قم را از کوفه در سدههای نخست متمایز میساخته است؛ شاید مهمترین ویژگی آن باشد که اکثریت قاطع در قم پیرو مذهب شیعۀ اثناعشری بودهاند، در حالی که در کوفه بخش مهمی از جمعیت را پیروان مذاهب عامه تشکیل میدادهاند. عامل مهم دیگر جمع میان نفوذ اجتماعی و تفوّق علمی در یک خاندان ـ یعنی خاندان اشعریان ـ در قم است، حال آن که وضعیت مشابهی در کوفه وجود نداشت. مهاجرت نیاکان اشعریان به قم در سال 94ق رخ داد (قمی، 242) و در طی سدۀ 2ق، شخصیتهای اشعریان از چنان اقتدار اجتماعی و سیاسی در قم برخوردار شدند که قاضیان منصوب از جانب خلیفه را نمیپذیرفتند، یا در مواردی از دادن خراج به دستگاه خلافت سر باز میزدند و در ادارۀ قم از استقلال نسبی برخوردار بودند (یوسفی، 67ـ68). این نفوذ اجتماعی در سدۀ 3ق، با علم جمع شد و همین امر، میتوانست قم را به مرکزی مهم برای آموزش دینی امامیه و یک حوزه مبدل سازد. یکی از نخستین چهرههای شاخص از جمع میان علم و نفوذ اجتماعی در نیمۀ نخست سدۀ 3ق، محمد بن عیسی اشعری است که محضر امام رضا (ع) را دریافته بود. وی نزد سلطان احترامی فراوان داشت، چهرۀ برجستهای از خاندان اشعری بود و از نظر علمی، شیخ قمیان به شمار میآمد. شواهد نشان میدهد در زمان وی، یک جریان تصفیۀ مذهبی به عنوان مبارزه با غلو در فضای علمای قم آغاز شده بود که ریاست علمای قم از آن حمایت میکرد؛ مصداقی از این تصفیه، مربوط به محمد بن اَورَمه بود که حتی تصمیم به قتل او گرفته شده بود، اما در عمل اجرا نشد (نجاشی، 329). در نسل پسین، یعنی دهههای میانی سدۀ 3ق، فرزند او احمد بن محمد بن عیسی (د بعد 274ق) از همین جایگاه برخوردار بود. وی رئیس شیعیان قم بود و هم او در موارد لازم با سلطان دیدار میکرد (همان، 82). از نظر علمی نیز وی شیخ قمیان و فقیه بیرقیب آنان محسوب میشد. در همان عصر، بودند کسانی از اشعریان مانند محمد بن علی بن محبوب که نجاشی از او به عنوان شیخ قمیان در زمان خود یاد کرده است (نجاشی، 349)؛ اما حتی اگر رقابتی علمی هم در میان بوده، در مقام ریاست احمد بن محمد رقیبی نداشته است. جریان تصفیۀ مذهبی با عنوان غلوستیزی در زمان احمد نیز ادامه یافت؛ از اقدامات او میتوان به اخراج ابوسَمینۀ صَیْرفی (همان، 332) و اخراج سهل بن زیاد آدمی و بازگرداندش به ری به جرم غلو (همان، 185)، و اخراج کوتاه مدت احمد بَرقی به جرم روایت اخبار ضعیف اشاره کرد (ابن غضائری، 39). عبارات نجاشی نشان میدهد که در نسل پایانی سدۀ 3ق، این جایگاه از آنِ سعد بن عبدالله اشعری (د 301ق)، از همان خاندان و از شاگردان احمد بن محمد بن عیسی بوده است؛ اما از عناوین تألیفات وی آشکار است که وی افزون بر مبارزه با غلو، بخشی از همت خود را به مبارزه با مکتب هِشام بن حَکَم مصروف داشته است (نجاشی، 177ـ178؛ شیخ طوسی، الفهرست، 135ـ136). این در حالی است که همزمان با وی، عبدالله بن جعفر حِمیَری، رقیب مقتدر سعد که نجاشی از او به عنوان شیخ قمیان و چهرۀ وجیه آن شهر یاد کرده (نجاشی، 219ـ220)، در راستای میانهروی و کوشش برای آشتی میان دو مکتب هشام بن حکم و هشام جوالیقی حرکت کرده است. او از معدود چهرههای پرنفوذ در قم بود که به خاندان اشعری تعلق نداشت و شاید تنگ شدن عرصه بر نفوذ افکار اوست که موجب شده است حمیری اندکی پس از 290ق به کوفه رَوَد و سالهای کهولت خود را به تدریس در آن شهر بگذراند (رک: نجاشی، 219). در انتقال به نسل پس از سعد بن عبدالله و سدۀ جدید، به نظر میرسد مسیر سعد بن عبدالله در راستای تضعیف مکتب هشام بن حکم و غلبه دادن به مکتب جوالیقی در قم پیروز بوده است؛ اما عملا در سدۀ چهارم دیگر ریاست علمی قم به دست رجالی از خاندان اشعری نبود. شاید تحولات سیاسی، مانند تصرف منطقۀ ری توسط آل زیار در 319ق (عماری، 19) و بار دیگر تصرف آن منطقه توسط آل بویه در 331ق (سجادی، 637) در این امر مؤثر بوده باشد. به هر روی در سدۀ 4ق، چهرههایی همچون علی بن حسین بن بابویه (د 329ق)، محمد بن حسن بن ولید (د 343ق)، محمد بن احمد بن داوود (د 368ق) در طی سه نسل متوالی ریاست علمی قم را بر عهده داشتند. شاید همین یکسان سازی مذهبی و تحمل نکردن دیدگاههای متفاوت موجب شد تا برخی از عالمان پرنفوذ در قم، یا مانند جعفر بن حسین بن شهریار (د 340ق)، به کوفه مهاجرت کنند (نجاشی، 123)، یا مانند محمد بن علی بن بابویه (د 381ق) در ری اقامت گزینند (همان، 389) و برخی از رخدادهای مهم آن دوره، مانند تألیف کتاب الکافی کلینی، نه در محیط قم که در تعامل میان ری و بغداد انجام گیرد (همان، 377). پ) ظرفیتهای بومیدر بارۀ کوفه، باید گفت با وجود آن که حجم گستردهای از رجال مذکور در فهرست و رجال طوسی و رجال نجاشی، در طی 4 سدۀ نخست هجری از کوفه بودند و به جرأت میتوان گفت در طول سدههای 2ـ4ق کوفه بزرگترین و مؤثرترین حوزۀ علمی امامیه بوده، اما از سدۀ 5 ق کوفه نه تنها در حوزۀ دانش امامیه بلکه در سراسر تاریخ فرهنگ اهمیت پیشین خود را از دست داده است. در حاشیۀ شهر کوفه، منطقۀ غَریّ یا نجف که مزار امام علی (ع) بود، در طی این سدهها به یک مرکز فرهنگی مبدل شد و همگام با فروکاستن شهر اصلی کوفه، این منطقه در حاشیۀ کوفه روی به اهمیت نهاد، تا آنجا که بر اساس شواهد در اواسط سدۀ 5 ق، یک مرکز مهم مدنی در جنوب عراق بوده، که به مناسبت زیارتگاه بودنش، غلبه در آن با مذهب امامیه بوده است. دقیقا به سبب همین ظرفیت است که شیخ طوسی، زمانی که اطمینان یافت بغداد دیگر جایگاه امنی برای حوزۀ علمی شیعه نیست، به کوفه مهاجرت کرد و در مشهد امام علی (ع)، یعنی نجف اقامت گزید و همانجا به آموزش فقه و دیگر معارف امامی پرداخت (ذهبی، سیر، 18/ 335)؛ بر اساس گزارشهای تاریخی میدانیم که این انتقال در پی فتنهای است که در 448ق در بغداد روی داد (ابن جوزی، 16/ 8). میتوان گفت پایدارترین مراکز آموزش دینی امامیه در طول تاریخ، قم و کوفه بود که شهر اخیر با قدری تغییرات در مرکزیت جمعیتی، بعدها با نام نجف شناخته شد. با این حال، در پهنۀ گستردهای از سرزمینهای اسلامی شیعیان امامی حضور داشتهاند و دارند و هر چند همیشه این حضور به معنای شکلگیری مراکز آموزشی در محل نیست، اما گاه شرایط مساعدی برای چنین امری فراهم شده است. 2. بومهای فرعی عراقدر کنار دو بوم اصلی در عراق و جبال ایران، برخی بومهای ثانوی نیز در همان سدههای نخست همگام با کوفه و قم فعال بودهاند. الف) بصرهدر عراق، بهخصوص باید از بوم بصره یاد کرد که همواره در طول سدههای متمادی در عرصههای مختلف رقابتی تنگاتنگ با کوفه داشته است. به عنوان حوزۀ علمی شیعه، سابقۀ یک فعالیت متمرکز در بصره به عصر اصحاب امام صادق (ع) بازمیگردد؛ میدانیم که در میان اصحاب آن حضرت کسی مانند مِسمَع بن عبد الملک وائلی ملقب به کِردین وجود داشت که از ریاست و نفوذ اجتماعی قابل ملاحظهای هم در آن شهر برخوردار بود و شیخ قبیلۀ بَکر بن وائل در بصره و بزرگِ خاندان مهم مِسمَعی محسوب میشد (نجاشی، 420). همچنین در آن دوره ابراهیم بن سلیمان بن ابیداحه از چهرههای امامی در بصره بود (همان، 15؛ شیخ طوسی، الفهرست، 35) و عمر بن محمد بن اُذَینه که شیخ امامیان بصره محسوب میشد، با امام صادق (ع) مکاتباتی داشت (همان، 283). به هر دلیل، شماری از اصحاب امام صادق (ع) که اصالتا کوفی بودند، به بصره مهاجرت کردند و در دورۀ تعلیم خود، ساکن بصره شدند؛ در آن میان نام کسانی چون حازم بن ابراهیم بَجَلی (شیخ طوسی، الرجال، 194)، حَمّاد بن عیسی جُهَنی (کشی، 317؛ ابن غضائری، 123)، ربیع بن زیاد ضَبّی (شیخ طوسی، الرجال، 204)، عبد الملک بن خالد کوفی (همان، 238)، عبد النور بن عبد الله بن سِنان اَسَدی (همان، 242)، فضیل بن یَسار نَهَدی (همان، 269) و مفضَّل بن محمد ضَبّی (همان، 307) دیده میشود. برخی هم مانند ابان بن عثمان اَحمَر بَجَلی از اصحاب امام صادق و کاظم (ع)، میان کوفه و بصره در تردد بود (نجاشی، 13؛ شیخ طوسی، الفهرست، 59). در سالهای انتقال به سدۀ سوم هجری نیز همچنان محافل بصره فعال بود؛ چنان که نام شماری از رجال بصره مانند وریزة بن محمد غَسّانی در میان اصحاب امام رضا (ع) دیده میشود (نجاشی، 432). برخی نیز مانند احمد بن یوسف تیمی از کوفه به بصره مهاجرت کردهاند (شیخ طوسی، الرجال، 351). روایاتی وجود دارد نشان میدهد امامیان بصره در آن دوره حساسیت ویژهای نسبت به علم کلام و آموزههای هشام بن حکم و شاگردش یونس داشتهاند (کشی، 490) و موضع آنان نسبت به این جریان به شدت منفی بوده است (همان، 487). بااینحال، میدانیم که در اوایل سدۀ سوم هجری، آموزههای مکتب هشام در بصره امکان ترویج یافت. حکم بن هشام، فرزند هشام بن حکم در بصره ساکن شد و در آنجا مجالس بسیاری در کلام داشت (نجاشی، 136). علی بن اسماعیل بن میثم از متکلمان مکتب هشام هم در بصره سکنا گزید، به تدوین کتابی در مجالس هشام پرداخت و در آن شهر با متکلمان بزرگ معتزله مانند ابوالهذیل علاف و ابراهیم نظام مناظراتی کرد (همان، 251). در همین دوره بجاست از نقش عبدالله بن عبدالرحمان اصم از شاگردان مِسمَع کِردین هم یاد کرد که ابن غضائری او را از دروغپردازان اهل بصره شمرده است (ابن غضائری، 76ـ77)، به گونهای که گویی طیفی در بصره در آن دوره به جعل شناخته بودهاند. چهرهای شاخص در حوزۀ بصره، محمد بن احمد صفوانی (د بعد 352ق) است. او در بصره به نشر میراث حدیثی امامیه از مؤلفان عراق و نواحی مختلف ایران اهتمام داشت و در نشر آثاری مانند کافی کلینی (کلینی، 1/ 283، 286، جم)، یا کتب حسین بن سعید اهوازی (نجاشی، 59 ـ60) نقش مؤثر و گاه منحصر ایفا نمود (مثلا رک: همان، 121، 165، 174، 193، 346). او همچنین راوی منحصر برای روایات برخی از محدثان نیز بود (رک: شیخ طوسی، الرجال، 433، 436، 446). این همه حاکی از تأثیرگذار بودن محافل بصره است. اقدام صفوانی به مناظره با قاضی موصل (نجاشی، 393) و تألیف کتابی با عنوان معرفة الفروض من کتاب یوم و لیلة (همانجا) که ظاهرا نوشته در پیرامون کتاب یونس بن عبدالرحمان بود (همان، 447)، میتواند تعلق خاطر صفوانی به جریان متکلمان مکتب هشام بن حکم را نیز نشان دهد (نیز رک: ابن ندیم، 247). در دهههای میانی سدۀ سوم هجری، در کنار عالمانی با افکار غالب امامیه مانند علی بن بلال مُهَلَّبی که شیخ امامیه در بصره محسوب میشد و از استادان شیخ مفید بود (نجاشی، 265)، بصره مرکزی برای فعالیت جریانهای انشعابی نیز بود؛ به عنوان نمونه، محمد بن نُصَیر بنیانگذار فرقه نُصَیریه از شخصیتهای محوری در محافل بصره بود (ابن غضائری، 99) و علی بن محمد صاحب الزِنج (د 270ق) با عقاید سیاسی و دینی خاص خود، در محافل امامی بصره فعالیت داشت (همان، 115). در سدۀ 4ق نیز کسانی چون محمد بن وَهبان دُبَیلی (نجاشی، 396)، محمد بن محمد بن نصر سَکونی که به عنوان شیخ الطائفه در عصر خود معرفی شده است (همان، 397)، احمد بن علی بن نوح سیرافی (همان، 86) که بخش مهمی از میراث امامیه را به پسینیان مانند نجاشی منتقل کرده (همان، 15، 26، جم) و گفته میشود در مباحث توحید صفاتی افکاری شاذ داشته است (شیخ طوسی، الفهرست، 84)، از چهرههای شاخص بصره بودند. در طی سدۀ 4ق، مذاهب رقیب در فضای بصره، عمدتا معتزله و شیعۀ امامیه بودند و مذاهب دیگر نمود کمتری داشتند (مقدسی، 112ـ113). همین امر به قوت گرفتن محافل علمی نیز یاری میرساند. اما به هر تقدیر در سدۀ 5 ق، ظاهرا محافل امامیه در بصره روی به ضعف نهاده، و در اواسط سده، کسی مانند ابوطاهر زُراری که از یک خاندان کوفی به بصره مهاجرت کرده، کتابی در باب فضل کوفه بر بصره نوشته بوده است (نجاشی، 398). از آن پس نشانی از رونق آموزش دینی امامیه در این شهر دیده نمیشود و تنها اشارات گذرایی در این باره برجای مانده است. ب) بغدادبیدرنگ پس از ساخته شدن شهر بغداد و تبدیل آن به تختگاه عباسیان، برخی از اصحاب امام صادق (ع) مانند یحیی بن حَجاج کَرْخی و برادرش خالد بن حَجّاج، چهرههایی فعال در تشکیل محافل تعلیم و تألیف در آن شهر بودند (نجاشی، 445) و مهاجرت رجال سیاسی متنفذی مانند علی بن یَقْطین (د 182ق) از کوفه به بغداد، موقعیت امامیه در بغداد را استحکام بخشید (همان، 273؛ شیخ طوسی، الفهرست، 155). حتی هِشام بن حَکَم نیز به عنوان تجارت دائما به بغداد آمد و شد داشت و در 199ق، در پایان عمر در محله کَرْخ مقیم بود (نجاشی، 433؛ نیز کشی، 255). در اوایل سدۀ سوم هجری، کسانی چون سعید بن جِناح و ظَریف بن ناصح در سنین کم از کوفه به بغداد کوچیدند و هر دو همانجا نشأت یافتند (نجاشی، 29، 191) و رجالی چون عبدالرحمان بن ابینَجران در آن شهر مجالسی داشتند (ابوغالب، 54؛ نیز رک: نجاشی، 61). در اسانید روایات، مکرر از رجال آن شهر در اواسط سدۀ 3ق، با تعبیر «بعض البغدادیین» مطالبی نقل شده است (برقی، المحاسن، 526؛ کلینی، 5/ 345؛ ابن بابویه، من لا یحضر...، 2/ 266؛ شیخ طوسی، تهذیب، 7/ 395) و در معرفی مشایخ عیّاشی در اواخر سده، این استادان از سه شهر کوفه، بغداد و قم دانسته شدهاند (نجاشی، 350ـ351). در سالهای انتقال از سدۀ 3 به 4ق، به همت ابوسهل نوبختی (د 311ق) یک مکتب مقتدر کلامی در بغداد پدید آمد (شیخ طوسی، الفهرست، 49) که در تاریخ کلام امامیه نقشی ماندگار داشت (انصاری، 579 ـ582) و به موازات آن، محافل محدثان نیز فعال بودند. چهرۀ ابن هِمام اِسْکافی (د 336ق) به عنوان یکی از مؤثرترین رجال اصحاب حدیث در عراق، و علی بن محمد بن زُبِیر (د 348ق) به عنوان کسی که حجم وسیعی از اصول حدیثی را روایت میکرد (شیخ طوسی، الرجال، 430) بغداد را اهمیت بخشیده بود و شاید فضای بازی که در بغداد وجود داشت زمینه ساز آن شد تا کسانی مانند شیخ کلینی (د 329ق) با گرایش به مکتب هشام بن حکم، مدتی را در بغداد سپری سازد و بخش مهمی از تألیف کتاب الکافی را در آنجا انجام دهد (رک: نجاشی، 377) یا ابن بُطّۀ قمی در همان سالها، مدتی در محلۀ نوبختیۀ بغداد درس گوید (همان، 373) که ظاهرا باید مرکز فعالیت نوبختیان و جریان کلامی آنان بوده باشد. در اواسط سدۀ 4ق، حضور ابن بابویه در بغداد در حدود 352ق (ابن بابویه، عیون، 1/ 48) نشان از رونق محافل حدیثی بغداد دارد و این رونق حاصل فعالیت کسانی چون ابو المُفضَّل شِیبانی (د 387ق) (پاکتچی، «ابوالمفضل...»، 278)، سَهل بن احمد دیباجی (د بعد 370ق) (شیخ طوسی، الرجال، 427)، هارون بن موسی تَلِّعُکبَری (د 385ق) (پاکتچی، «تلعکبری»، 120) و ابن عیاش جوهری (د 401ق) (همان، 4/ 348) بود. در اواخر سدۀ 4ق، فضای بغداد شاهد شکلگیری یک جریان دیگر هم بود؛ ابن جُنِید اسکافی ـ فقیهی که مایههای فکرش را از مکتب هَشام بن حَکَم گرفته، و طرحی نو بر اساس آن ریخته بود ـ یک موج جدید در فقه امامیه را پدید آورد که در مقام استفاده از قیاس در استدلال فقهی و توسعۀ اجتهاد بود (رک: همان، 3/ 258ـ261). فضای علمی بغداد در سالهای انتقال به سدۀ 5ق، وارد مرحلهای جدید از شکوفایی شد. درخشش شخصیتهایی مانند شیخ مفید (د 413ق)، سید مرتضی (د 436ق) و شیخ طوسی (د 460ق) به عنوان سه چهرۀ ماندگار در تاریخ امامیه که به ترتیب ریاست علمی امامیان بغداد را برعهده گرفتند، دو مکتب مقتدر کلامی ـ فقهی در بغداد پدید آورد که در طی سدههای بعد همۀ جهان تشیع را تحت تأثیر خود قرار داد. مکتب متکلمان شیعه به پیشوایی سید مرتضی و مکتب دیگری به پیشوایی شیخ طوسی، دو مکتب مسلط بر محافل اجتهادی امامیه در طول قرنهای بعد بودند. گویا محفل شیخ مفید، یعنی قرائت ماقبل سید مرتضی از مکتب متکلمان، همچنان به ریاست ابویعلی محمد بن حسن جعفری (د 463ق)، از شاگردان برجستۀ شیخ مفید برای مدتی در عرض محافل سید مرتضی و شیخ طوسی دوام یافت و از همین روست که با وجود کسانی چون سید مرتضی و شیخ طوسی، ابویعلی به عنوان خلیفۀ شیخ مفید در بغداد شناخته شد (رک: نجاشی، 404). به عنوان جریان فرعی دیگر، همچنین جا دارد از محفل شریف رضی (د 406ق) یاد شود که از سویی حاصل آن گردآوری نهج البلاغه بود، و از سوی دیگر در حیطۀ فقه، دوام جریان استفاده از قیاس را دنبال میکرد (پاکتچی، نصوص، 164). به هر روی، میدانیم که در سدۀ 4ق، بخش مهمی از جمعیت بغداد را شیعیان امامی تشکیل میدادند و رقابتی پرچالش میان آنان با حنابله وجود داشت (رک: مقدسی، 112)؛ اما گویا در سدۀ 5ق، با پایان اقتدار آل بویه در 447ق (سجادی، 633)، از قدرت اجتماعی شیعیان کاسته شد. در همین راستاست که در سال 448ق شیخ طوسی ناچار به ترک بغداد شد (ابن جوزی، 16/ 8)، ابویَعلیٰ جعفری نیز چند سالی بعد از دنیا رفت و از آن پس محافل آموزشی امامیه در بغداد رونق خود را از دست داد. به هر روی، در سدههای بعد، طیف محدودی از محافل امامی هنوز در بغداد وجود داشته، و عالمان همان طیف مخاطب المسائل البغدادیۀ محقق حلی (د 676ق) بودهاند (رک: محقق حلی، 233بب). پ) واسطپیشتر در بارۀ حوزۀ کوفه ـ نجف به عنوان حوزۀ اصلی عراق و بصره به عنوان حوزۀ رقیب گفت وگو شد. همین جا مناسب است از واسط نیز یاد شود که در طول سدههای 2ـ6 ق حوزهای فعال بوده است. شاید آغاز این فعالیت آموزشی به برخی از اصحاب واسطی امام باقر و امام صادق (ع) در اواسط سدۀ 2ق بازگردد (رک: شیخ طوسی، الرجال، 133، 139، 181، 210، جم). هشام بن حکم (د199ق) متکلم برجسته، تولد و رشدش در واسط بود (کشی، 255) و جز کوتاه مدتی در پایان عمرش که به بغداد نقل مکان کرد، در واسط خانه داشت (نجاشی، 433ـ434). مکتب رقیب وی، هِشام جَوالیقی نیز در واسط ظاهرا هوادارانی داشت و دُرُست بن ابیمنصور واسطی، در همان عصر، از شاگردان جَوالیقی بود (درست، 161، جم) و با مُفَضَّل بن عُمَر نیز رابطهای نزدیک داشت (برقی، المحاسن، 551) و حسن واسطی هم شاگرد همو بود (صفار، 272). پس از وفات امام کاظم (ع) برخی از اصحاب آن حضرت مانند حسین بن قیاما و موسی بن بَکر که واسطی بودند، در جریان واقفه نقش مهمی ایفا کردند (کلینی، 1/ 320، 321، 354؛ ابن بابویه، عیون، 2/ 226؛ شیخ طوسی، الرجال، 343). در همان نسل، شک حسین بن حکم واسطی که در نامهای به امام رضا (ع) از آن سخن گفته، ظاهرا ناظر به همین مسئلۀ وقف است (عیاشی، 2/ 23). ظاهرا در اواخر سدۀ 2ق، فشار بر شیعیان واسط بسیار بود؛ چنان که حسن بن شاذان در نامهای از جفای عثمانیان واسط بر شیعیان شکوه کرده است (کلینی، 8/ 247). در اوایل سدۀ 3ق، کاملا آثار یک حوزه در واسط دیده میشود؛ سَعْدان واسطی به عنوان شاگرد ابوصالح عِجلان واسطی (اهوازی، 77)، استفادۀ ابن بِسطام واسطی از استادان شهر خود مانند علی (مُعلّیٰ) بن ابراهیم واسطی (ابن بسطام، 17، 37) و ابوالمُعِزّ واسطی (همان، 36) شاهد آن است. از دیگر رجال فعال سدۀ 3ق، عبیدالله بن عبدالله است که در روایت میراث امامی نقش مهمی دارد (نجاشی، 231)، و پسران بِسطام بن سابور که طب الائمة (ع) را نوشتند. در سدۀ 4ق، حوزۀ واسط برای رجالی از شهرهای دیگر، مانند حسن بن کُردان فارسی (علامۀ حلی، اجازه، 169)، محمد بن علی بن مَعْمَر کوفی (شیخ طوسی، الامالی، 314، 353، 630) و ابوطالب انباری (همو، الفهرست، 169)، انگیزۀ مهاجرت ایجاد کرد، ابن بابویه، به مسائل وارد شده از واسط پاسخ گفت (نجاشی، 392) و حسین بن عبیدالله غضائری، شیخ بزرگ محدثان بغداد، اصلا واسطی بود (ابوغالب، 1؛ کراجکی، کنز، 80، 81، جم). در سدۀ 5 ق، این حوزه هنوز رونقی داشت و به نظر میرسد که تحت الشعاع متکلمان بغداد بود؛ سید مرتضی (د 436ق) خطاب به علمای آن دیار، جوابات المسائل الواسطیات را نوشت (چاپ ضمن رسائل الشریف المرتضی، 4/ 37بب)، عالمانی چون محمد بن محمد بن میمون مُعَدِّل (عمادالدین طبری، 113) و کافیالدین علی بن محمد لَیثی مؤلف عیون الحکم و المواعظ هنوز فعال بودند (افندی، ریاض، 4/ 251؛ طباطبایی، «المتبقی»، 56 بب) و عالمی قمی مانند شاذان بن جبرئیل (د بعد 593ق) در اواخر سده چندی در حوزۀ واسط تدریس داشت (فخار، 68). در این سالها، فضای درسی واسط، طالب علمانی مانند فَخّار بن مَعد موسوی را از دیگر شهرها به واسط میکشانید (همان، 68، 225؛ علامه، اجازه، 72). گفتنی است در اوایل سدۀ 7ق، هنوز عالمانی امامی در واسط حضور داشتهاند؛ مانند ابوالفتح محمد بن احمد مَندایی واسطی (محمد علوی، 172) فرزند او علی بن محمد بن مندایی واسطی (علامه، اجازه، 88؛ محمد علوی، 173)، شرفالدین عبدالرحمان بن عبدالسمیع هاشمی (افندی، تعلیقه، 170؛ آقابزرگ، 7/ 170)، ابراهیم بن عمر بن فرج واسطی (همان، 11/ 297)، شرفالدین حسین بن حَمّاد لیثی واسطی که غیاثالدین ابن طاووس او را به عنوان «بقیة المشیخة» در واسط معرفی کرده است (کرکی، 13)، مجدالدین فضل بن یحیی ابن طیبی راوی کشف الغُمَّة از اِربِلی (حر عاملی، 2/ 218؛ افندی، ریاض، 4/ 375ـ378). در اواسط سده، فرزندِ فرد اخیر، کمالالدین علی بن حسین لیثی (صاحب معالم، 13؛ کرکی، 13) و عزالدین حسن بن احمد بن مظاهر (بیاضی، اجازة، 122؛ افندی، همان، 3/ 393) و در پایان سده کسانی مانند علی بن مظاهر، شاگرد فخر المحققین و صاحب المسائل المظاهریة (صدر، 309؛ طباطبایی، مکتبة...، 143) آخرین نمایندگان حوزۀ واسط بودند. در 656ق به هنگام حملۀ هلاکو به عراق، واسط آسیب فراوان دید، و با این که تا اندازهای بازسازی شد، هرگز رونق پیشین خود را به دست نیاورد. در نیمۀ اخیر سدۀ 8ق، تنها قدری اهمیت نظامی یافت که در حوزۀ واسط بیتأثیر بود و در اواسط آن سده، عملا شهر نابود شده بود (سکلی، 168). در بازگشت به سدههای متقدم، باید گفت وجود شاگردان متعدد برای ابوصالح عِجلان واسطی از همان شهر مانند عبیدۀ واسطی (کلینی، 6/ 328)، سعدان واسطی (اهوازی، 77)، درست بن ابیمنصور (کلینی، 4/ 446)، روایت کسی مانند درست از کسانی مانند عِجلان، زَکّار بن یحیی واسطی (درست، 164) و ابوخالد واسطی (همان، 164؛ کلینی، 2/ 487)، روایت واسطیان از درست مانند عبیدالله دهقان (همان، 1/ 32، 48، جم) و علی بن حَسّان (برقی، المحاسن، 204)، روایت سُهیل بن زیاد واسطی از حسین بن بَشّار واسطی (کلینی، 5/ 347) و دُرُست (صفار، 393، 513)، روایتهایی که راویان آن در سه نسل متوالی واسطی اند، مانند ابویحیی واسطی از علی بن بلال مهاجر به واسط از محمد بن محمد واسطی (الاختصاص، 19)، یا ابن میمون معدل، از شریف احمد بن قاسم از اسماعیل بن علی خزاعی (عمادالدین، 158) و حتی چهار نسل مانند سهیل بن زیاد از جعفر بن بشار از عبیدالله دهقان از درست (ابن بابویه، الخصال، 258) نشان دهندۀ دوام و پیوستگی میان نسلها در حوزۀ واسط است. فراتر از بغداد، بصره، واسط و کوفه، در دیگر شهرهای جنوب و مرکز عراق یک حوزۀ آموزشی در سدههای متقدم شکل نگرفته است. حضور کسانی مانند حُمَید بن زیاد نینوایی (د 310ق)، از محدثان واقفه در کربلا (نجاشی، 132) وهارون بن مسلم در اواسط سدۀ 3ق (همان، 438؛ شیخ طوسی، الامالی، 572، 613)، محمد بن احمد هاشمی و ابراهیم بن عبدالصمد هاشمی در نیمۀ اول سدۀ 4ق در سامرّا (همان، 292، 480) نشان از آن دارد که به طور پراکنده در سدههای متقدم محافل آموزشی امامیه در این دو نیز وجود داشتهاند، ولی هرگز قابل مقایسه با کوفه و بصره نبودهاند. گاه برخی جویندگان علم، استادانی مانند ابوالاحوص مصری را به مناسبت زیارت در این اماکن دیده و از آنان دانشی آموختهاند (رک: شیخ طوسی، الفهرست، 277). ت) حوزههای شمال عراقمناطق شمال عراق که در گذشتۀ تاریخی خود بلاد جزیره یا اقلیم اَقور/ اَثور نامیده شده، در طی سدههای متقدم هجری از جمعیتی شیعه برخوردار بوده است. در سدۀ 2ق برخی از اصحاب ائمه (ع) برآمده از موصل (شیخ طوسی، الرجال، 125، 210، 314، 343)، نَصیبین (همان، 283) و حَرّان (همان، 161) بودند و در سدۀ سوم نیز همچنان صحابیان و عالمانی در موصل (همان، 370؛ کشی، 244، 306)، نصیبین (نجاشی، 346؛ ابن بابویه، کمال، 505) و حَرّان (شیخ طوسی، الفهرست، 273؛ ابن شهرآشوب، 3/ 529) فعال بودند. در این سده عالمانی از رِقّه (شیخ طوسی، امالی، 475) و سِنْجار (نجاشی، 125) هم میشناسیم، اما نمیتوان آن را به معنای شکلگیری حوزههایی در این دو شهر انگاشت. محمد بن علی شَلْمَغانی (مق 322ق) عالم متهم به غلو که ناچار به گریختن از بغداد شده بود، حدودا در فاصله سالهای 312 تا 318ق در موصل در پناه ناصر الدولۀ حمدانی زیست (ابن اثیر، 8/ 290) و در آنجا محفلی پدید آورد (رک: نجاشی، 379). در فاصلۀ سالهای 322ـ386ق که آل حَمْدان رسما سلسلهای را در بلاد جزیره با تختگاه موصل تأسیس کردند، با توجه به گرایش شیعی این خاندان و حمایتی که آنان از علویان و شیعه در موصل داشتند (مثلا رک: ابن صوفی، 120ـ121)، حوزۀ علمی امامیه در موصل و دیگر شهرهای جزیره رونق گرفت. از رجال فعال در این دوره، کسانی چون عبدالعزیز بن عبدالله بن یونس و برادرش عبدالواحد (شیخ طوسی، الرجال، 431)، عِمران بن محمد خطیب مولی الصادق (ع) (همو، الامالی، 591)، علی بن اسماعیل دَقّاق (همان، 639) و منصور بن حسن آبی (رک: الاصول الستة عشر، 19، 41، 58، جم استنساخ اصول مختلف توسط آبی) شایان ذکرند. چنین مینماید که در این دوره، حوزۀ بلاد جزیره در موصل تمرکز یافته است و رجال شناخته در دیگر شهرها نیز، متفرقتر از آنند که بتوان دوام حوزهای را در آنها دنبال کرد. وجود جمعیت شیعه در این اقلیم به اندازهای است که توجه مسافری همچون مقدسی را جلب میکند (ص 126). با سقوط حَمْدانیان در 386ق، بلاد جزیره که پیشتر تحت نفوذ آل بویه قرار گرفته بود، رسما به قلمرو بُوَیهیان بغداد (حک 334ـ447ق) افزوده شد و با وجود تشیع آل بویه، این تغییر در شرایط سیاسی و افتادن موصل از پایتختی، اهمیت حوزۀ آن را فروکاست. در دورۀ سلطۀ آل بویه، عالمان محدودی را میشناسیم که در حوزۀ موصل فعال بودهاند، مانند سَلامة بن ذُکا موصلی (نجاشی، 265) که اصلا اهل حَرّان بود (شیخ طوسی، الرجال، 427)، علی بن هبة الله ابن رائقه (عبد علی، 544). عالمی از نَصیبین مانند محمد بن عثمان نَصیبی هم در بغداد سکنا گزیده بود و آنجا تعلیم میداد (نجاشی، 228، 310، جم؛ ابن غضائری، 121). ابوالفتح کَراجَکی برای ترویج افکار مکتب متکلمان در 399ق درنگی در مَیافارِقَین داشت (کراجکی، کنز، 154). سید مرتضی (د 436ق) دیگر عالم از همان مکتب نیز، رسالهای با عنوان جوابات المسائل المیافارقیات، برای عالمان همان شهر نوشته (چاپ ضمن رسائل الشریف المرتضی، 4/ 37 بب) و سه مکاتبه هم با حوزۀ موصل داشته، که مکاتبات دوم و سوم آن برجای مانده است (چاپ همان مجموعه، 1/ 167 بب ، 199 بب). در سدههای بعد، عالمان نادری مانند ابوالفتح آمِدی (د 550ق) صاحب غرر الحکم (شعار، 194) و علی بن ابیالفتح اِربِلی (د 693ق) صاحب کشف الغمة (همان، 7/ 431)، از بلاد جزیره برآمدند. نیز، عالمانی همچون علاءالدین حسین سبزواری ساکن موصل (امین، 2/ 174) در آن اقامتی داشتند. پس از سدۀ 8 ق، غلبۀ اهل سنت و جماعت بر آن ناحیه، محافل امامی را به افول برد. 3. حوزههای شامدر منابع روایی امامیه شواهدی وجود دارد مبنی بر این که از سدۀ نخست هجری در بخشهایی از شام جماعتی از شیعیان زندگی میکردهاند؛ چنین شواهدی زمان حیات امام علی (ع) را دربرمیگیرد (مثلا کتاب سلیم، 436) و تا پایان سدۀ دوم هجری به طور مستمر ادامه دارد (مثلا رک: کلینی، 2/ 550، 7/ 87؛ ابن بابویه، من لا یحضر، 3/ 418؛ قاضی نعمان، 3/ 278). در سدۀ دوم گاه مشخصا به حضور شیعیان در شهر حلب (کلینی، 3/ 554) و شهر رمله در فلسطین (ابن حمزه، 370) تصریح شده است. افزون بر اینها، در منابع اَنساب، اطلاعات گستردهای در بارۀ حضور سادات عَلَوی در سراسر سدههای نخستین در حلب، رمله و طرابلس، و در سطحی محدودتر بیروت و دمشق داده شده است (مثلا رک: فخر رازی، 140؛ ابن عنبه، 33، 93، 175، 285). حتی تصریح شده است که آنان در دمشق، رمله و حلب نقیب داشتهاند که شماری از آنان از فرزندان امام صادق (ع) بودهاند (برای دمشق، رک: ابن عساکر، 41/ 25؛ ذهبی، العبر، 6/ 257؛ همو، تاریخ، 29/ 441، 41/ 25، 458، 60/ 395؛ برای رمله: ابن صوفی، 30؛ فخر رازی، 140؛ ابن عنبه، 82؛ برای حلب: ابن عدیم، 10/ 4352، 4492)؛ ذهبی، العبر، 6/ 346). الف) در سدۀ سوم و چهارم هجریدر اواسط سدۀ 3ق، میتوان عالمانی معدود را در حلب سراغ گرفت که بومی نیستند. این امر نشان میدهد که موجی از گسترش علم دینی در حلب از سوی عالمان بلاد دیگر آغاز شده است. در آن میان مشخصا میتوان از احمد بن علی بن مهدی عالم اهل رِقّه که چندی در حلب تعلیم داده (شیخ طوسی، الامالی، 448) و عُبید بن هیثم اَنماطی عالم بغدادی مهاجر به حلب (همان، 628؛ خطیب، 8/ 62، 11/ 99) یاد کرد. برآمدن سلسلۀ شیعی آل حمدان در حلب (حک: 333ـ394ق)، موجب شد تا نزدیک به یک قرن حوزۀ علمی حلب نیز شکوفا گردد. در این دوره، میتوان به رجالی چون محمد بن حسین بن صالح عدل سبیعی (وفات تخمینی 360ق) اشاره کرد که بومی حلب بود و در آن شهر، کسانی چون علی بن خالد مَراغی (شیخ طوسی، الامالی، 238)، محمد بن عثمان نَصیبی (ثعلبی، 6/ 310؛ ابن بطریق، 75، جم) و اسد بن ابراهیم سلمی حرانی (نجاشی، 66؛ ابن غضائری، 121) از او حدیث شنیدند. پسر عموی او حسن بن احمد بن صالح سَبیعی (د 371ق) نیز محدثی نامدار در حلب بود، نفوذ اجتماعی فراوان داشت و دروازۀ سبیعی و حمام سبیعی در حلب بدو منسوب بود (ذهبی، سیر، 16/ 297). اهمیت او در حوزۀ حلب به اندازهای است که ابن اُسامۀ حلبی معتقد بود اگر اهل حلب را جز سبیعی فضیلتی دیگر نبود، آنها را کفایت میکرد. وی نزد امیر سیف الدوله اعتباری تمام داشت (ذهبی، همانجا). در اواسط همان سدۀ 4ق، حوزۀ حلب به اندازهای جاذبه داشت که ابن ابیزینب نُعمانی (د 360ق) مؤلف عراقی کتاب الغیبة، چندی در آن حوزه درس گفت (سند آغازین الغیبة نعمانی، 25) و عالم بزرگی چون حسین بن خالویه (د 370ق)، عالم امامی در ادب و علوم قرآن از آن شهر برخاست (نجاشی، 67؛ نیز سیدی، 403). افزون بر حلب، رمله در فلسطین هم هدفی برای تبلیغ عالمان امامی دیگر سرزمینها بود و از اوایل سدۀ 3ق تا اوایل سدۀ 5ق، بارها عالمانی مانند احمد بن علی رِقّی در اواسط سدۀ 3ق (نجاشی، 278)، علی بن محمد بن کأس نَخَعی در اواسط سدۀ 4ق (شیخ طوسی، الامالی، 489)، قاضی اَسَد بن ابراهیم حَرّانی (د بعد 410ق) (کراجکی، التفضیل، 15، 31)، شریف احمد بن حمزۀ عَریضی معاصر او (همو، کنز، 214ـ215) و علی بن نصر بَندْنیجی از علمای قرن 4ق (ابن غضائری، 82) در آنجا محافل تدریس آراستند؛ اما اینان همه غیر بومی بودند و نشانی دیده نمیشود که در این سدهها حوزه مستمری در رمله شکل گرفته باشد. در طرابلس هم تنها نمونههای نادری از فعالیت، مانند تدریس حسین بن عبدالله بن ابیکامل طرابلسی (وفات تخمینی 410ق) دیده میشود (کراجکی، التفضیل، 14؛ ابن عساکر، 41/ 25؛ مرشد، 2/ 157) که تنها در حد یک زمینه برای ایجاد حوزهای علمی است. ب) از نیمۀ سدۀ چهارم تا سدۀ ششم هجریدر جریانهای بعدی حوزههای شام، از نظر سیاسی تسلط فاطمیان و از نظر علمی، به عرصه آمدن مکتب شیخ مفید و شاگردانش تحول ساز بود. میدانیم که به دنبال فتح مصر، بخش جنوبی شام در حدود 365ق توسط فاطمیان فتح شد و این حکومت با افت و خیزهایی که از نظر اقتدار داشت، تا سقوط خلافت فاطمی در 567 ق دوام آورد. ناحیۀ حلب نیز در 386ق با حکومت یافتن لؤلؤ و بعد پسرش ابونصر بر حلب، زیر اطاعت فاطمیان درآمد. با توجه به شیعی بودن فاطمیان، این تحول سیاسی، موجب رونق در رشد حوزههای شام بود. از نظر علمی، به همان اندازه که برآمدن شیخ مفید در فضای بغداد، تاریخ حوزههای عراق را وارد مرحلهای نوین کرد، شاگردان شیخ مفید نیز فضای حوزههای شام را دگرگون ساختند. در حلب آموزههای مکتب متکلمان جایگیر شد و زمام این جریان در دست ابوالصلاح حلبی (وفات 447ق) از مهمترین شاگردان شیخ مفید و اثرگذارترین فقیهان متکلم بود (پاکتچی، «ابوالصلاح...»، 608). ابوالفتح کراجکی دیگر از شاگردان شیخ مفید نیز در زمان حیات استادش به شام رفت؛ به نظر میرسد حضور کوتاه وی در حلب (کراجکی، کنز، 215) در آستانۀ سفرش به رمله بود که به چندی اقامت در آن شهر در فاصله 410ـ412ق انجامید (همان، 181، 247، 267). وی پس از درگذشت شیخ مفید در 418ق نیز سفری به صور داشت (نوری، 3/ 133) که تمام این سفرها در دورهای است که وی خود در پی استماع از مشایخ و بهره گیری از محافل آن دو شهر بوده است. اما کراجکی در اواخر عمرش در 441ق، سفری به صیدا (نوری، 3/ 134) و طرابلس کرد و در همین سفرها آثار متعددی را تألیف نمود که شماری از آنها به درخواست امیران و قاضیان وقت صورت گرفت (همان، 3/ 127ـ128)؛ از جملۀ اینان امیر الکتائب احمد بن محمد از بنیعمّار و رجال آن حکومت چون قوام الدوله و صارم الدوله بود (همان، 3/ 128، 133). در سال پایانی عمر در 449ق، نخست سفری به صیدا (آقابزرگ، 2/ 362) و بعد به صُور داشت و همانجا وفات یافت (ذهبی، العبر، 3/ 220؛ همو، تاریخ، 30/ 236؛ همو، سیر، 18/ 121ـ122). آشکار است که وی رمله را مکان مساعدی نیافته، ولی کوشیده است در شهرهای امروزی لبنان، طرابلس، صور و صیدا محافلی را برای آموزش دینی دایر کند. همزمان از شاگردان شیخ مفید، ابوعلی حسن بن محمد رِقّی نیز در رَمله فعال بوده، و بر اساس سندی، در 423ق آنجا تدریس میکرده است (طبرسی، 325). نیز، در طول همان سالها سید مرتضی سه رساله در پاسخ پرسشهایی از طرابلس نوشته که سومین آن برجای مانده است (چ ضمن رسائل الشریف المرتضی، 1/ 307 بب)؛ وی مکاتبهای هم با عنوان المسائل الرملیة، با حوزۀ رمله داشته است (همان، 4/ 45 بب). منازعۀ ابن ربیعۀ طرابلسی با عالمی دیگر به نام علی بن نصر فائقی هم موضوع پرسش شیخ طوسی از شیخ مفید بوده است (رک: شیخ مفید، 5 ـ6). شاید مؤثرترین چهره در انسجام حوزۀ طرابلس، سعدالدین عبد العزیز بن نِحریر بن بَرّاج است که اصالتا مصری بود، سپس به بغداد رفت و از شاگردان خاص سید مرتضی و بعد شیخ طوسی شد. وی پس از تحصیل، و زمانی که فقیهی سرآمد بود، در 438ق ـ یعنی دو سال بعد از درگذشت سید مرتضی ـ بغداد را ترک کرده، به طرابلس آمد؛ مورد حمایت امیر جلال الملک از فرمانروایان بنی عمار قرار گرفت، از جانب وی سالهایی قاضی طرابلس بود و از نظر معنوی نیز پیشوای امامیان آن شهر محسوب میشد. آثار وی المهذب، جواهر الفقه و شرح جمل العلم از نوشتههای ماندگار فقه امامی است (منتجب الدین، 107؛ افندی، ریاض، 3/ 142ـ143)، ابن براج کوشش کراجکی را به ثمر رسانید و حوزۀ طرابلس را تا چندین نسل پایداری بخشید؛ اما بر خلاف کراجکی دیگر بر مشرب او آموزۀ متکلمان غالب نبود و مروج فقه شیخ طوسی به شمار میآمد. از همین رو او را خلیفۀ شیخ طوسی در بلاد شام خواندهاند (شهید اول، اجازه، 198). از دیگر شاگردان شیخ طوسی از طرابلس، محمد بن هبة الله وَرّاق را نیز میشناسیم (منتجب الدین، 155). در همان سالها، ابویَعلی جعفری (د 463ق)، رقیب شیخ طوسی در بغداد و مروج آموزههای شیخ مفید، در پاسخ به پرسشهای هوادارانش در طرابلس، دو رسالۀ جوابیه نوشته بود (نجاشی، 404). پ) سدۀ ششم هجری به بعدبه عنوان تتمیم فایده، گفتنی است در طول سدۀ 6ق، حوزههای حلب و طرابلس به فعالیت خود ادامه دادند و تقابل دو حوزه، تا حدودی نمودی از تقابل و رقابت مکتب متکلمان با مکتب شیخ طوسی نیز بود. در حلب مکتب متکلمان غلبه داشت و در طرابلس مکتب شیخ طوسی غالب آمده بود. در حلب، آل زهره نمادی برای دوام مکتب متکلمان محسوب میشدند و در شمار عالمان این خاندان، کسانی مانند عزالدین ابن زهره (د 585ق) صاحب اثر ماندگار غُنْیَةُ النُّزوع که از نقادان شیخ طوسی محسوب میشود (مدرسی، 51) و جمالالدین ابن زهره (د بعد 597ق) صاحب آثاری چون التجرید لفقه الغنیة (کرکی، 25؛ حر عاملی، 2/ 162ـ163) برآمدند. ابن شهرآشوب سَرَوی (د 588ق) از علمای طبرستانی مکتب متکلمان، نیز سفری به حلب داشت و بخش پایانی عمرش را در آنجا اقامت گزید (رک: پاکتچی، مکاتب، 151). علاءالدین ابن ابیالمجد حلبی از عالمان همان سده نیز در کتاب اشارة السبق، بر موضع متکلمان در نفی حجیت خبر واحد صریحا پای فشرد (حلبی، اشارة، 71) و با دیدگاه شیخ طوسی در این باره مقابله کرد (قس: مدرسی، 50). تنها طیفی از عالمان حلب که شخصیتی روایی داشتند، به دنبال جمعی میان آثار دو مکتب بودند؛ در این باره، شاخص، محمد بن علی بن محسن حلبی است که خود محضر شیخ طوسی را درک کرد (منتجب الدین، 155) و کوشید موازی با ترویج آثار شیخ طوسی (مثلا رک: راوندی، 1/ 17، 2/ 793؛ یحیی بن سعید، 606) و ابن برّاج (شهید اول، الاربعون، 74؛ ابن ابیالرضا، 160)، آثار کراجکی از مکتب متکلمان را نیز ترویج کند (شهید اول، الاربعون، 80؛ شهید ثانی، 77). اهمیت حوزۀ حلب بهاندازهای بود که حتی عالمانی زادۀ رمله مانند شریف اشرف بن اَغَرّ معروف بتاج المُلک عَلَوی (د 610ق) نیز به این حوزه جذب شدند (آقابزرگ، 5/ 160، 16/ 75). در سدۀ 7ق، با وجود آن که خلافت فاطمی بر افتاده بود و حاکمان جانشین از تشیع حمایت نمیکردند، حوزۀ حلب با رونق کمتر به فعالیت خود ادامه داد و شاخص آن بزرگانی چون یحیی بن حمید بن ابیطَیّ (د ح 630ق)، مورخ و رجالی مشهور (فکرت، 676ـ677) و محییالدین محمد بن عبدالله بن زهره (د 634 یا 636ق)، صاحب الاربعین (رک: مآخذ)، بودند. شواهدی وجود دارد که از ضعف حوزۀ حلب در این دوره حکایت دارد؛ از جمله، این که محییالدین ابن زهره برای روایت از شیوخ پیشین شام مانند ابن محسن حلبی و کراجکی، از عالمانی از دیگر بلاد مانند ابوالحارث علوی بغدادی و شاذان بن جبرئیل قمی به عنوان واسطه استفاده کرده است (رک: ابن زهره، 46؛ شهید اول، الاربعون، 74). در 658ق هلاکو خان مغول به حلب یورش آورد و پس از کشتاری بزرگ، حلب را به ویرانهای مبدل ساخت («آل ابیجراده»، 546). در سدۀ 8ق، تنها چند بازمانده از خاندان بنیزُهره را میشناسیم؛ شخصیتهایی چون تاجالدین محمد بن حمزه (د بعد 753 ق) ـ صاحب غایة الاختصار (چاپ نجف، 1382ق)، بدرالدین حسن بن محمد (د 755ق) ـ که علامۀ حلی به او و چهار تن دیگر از افراد خانواده اش، اجازۀ کبیره خود را داده است (عالم زاده، 16) ـ و دیگر، شریف محمد بن علی بن زهره (د 779ق) ـ که آموختههایش از عالمان ایرانی را در حلب نشر کرد (همو، 17). اما حوزۀ طرابلس که در اواخر سدۀ 5 ق قوام یافته بود، تا اواسط سدۀ بعد ادامه داشت. حلقۀ وصل در نسل اول، قاضی عزالدین عبدالعزیز بن ابیکامل طرابلسی (د بعد 525 ق) بود که نزد ابوالصلاح حلبی، ابوالفتح کراجکی و قاضی ابن براج دانش آموخت و به تدریس آثار آنان در طرابلس پرداخت (رک: شهید اول، الاربعون، 76، 79ـ80؛ علامه، اجازه، 71ـ72؛ ابن داوود، 7ـ8). همچنین، باید از قاضی اسعد بن ابیروح طرابلسی یاد کرد که از شاگردان مهم ابن براج و به قول منابع اهل سنت، «رأس شیعیان در شام» بود و حلقۀ تدریس شایان توجهی داشت (ذهبی، سیر، 19/ 499؛ ابن حجر، لسان، 1/ 386). در نسل دوم نیز، حلقۀ وصل ابومحمد عبیدالله بن عُمر عُمَری طرابلسی (وفات تخمینی 560ق) بود که نزد ابن ابیکامل شاگردی، و آثار سه استاد یاد شدۀ شام را به نسلهای بعد منتقل کرد (شهید اول، الاربعون، 75ـ76؛ فخار، 69؛ علامه، اجازه، 72). 4. حوزۀ مصردر میان تابعین مصری، کسانی چون عبد الله بن زَریر غافْقی (د 80ق) راه را برای شکلگیری محافل تعلیمی شیعه در آن دیار گشودند (ابن حجر، تقریب، 303). در سدۀ بعد، برخی از اصحاب امام باقر و صادق (ع)، مانند رشد بن سعد، حَمّاد بن عبدالله و سعید بن ابیهلال از آن دیار بودند (برقی، «الرجال»، 45؛ شیخ طوسی، الرجال، 135، 187، 205، 213). نوادۀ امام صادق (ع)، اسماعیل بن موسی بن جعفر در مصر سکنا گزید و فرزندانش در آن دیار بودند. وی نسخهای را به نقل از پدر از جدش روایت میکرد که به جعفریات یا اشعثیّات شهرت گرفت و شامل احادیثی بیشتر فقهی بود (نجاشی، 26؛ شیخ طوسی، الفهرست، 45؛ چاپ کتاب، همراه قُرب الإسناد حِمیَری، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة). الف) سدههای سوم و چهارم هجریدر طول سدۀ سوم، حضور کسانی چون حسین بن علی مصری متکلم و مؤلف اثری در امامت (نجاشی، 66)، عیسی بن مُستفاد صاحب کتاب الوصیة که طریق روایت آن در چند نسل متوالی مصری بود (همان، 298؛ ابن غضائری، 81)، ابو یوسف وُحاظی، اَزهَر بن بِسطام بن رُستم و حسن بن یعقوب، شاگردان عیسی بن مستفاد (نجاشی، 298) و یحیی بن عثمان سَهْمی (د 282ق) از محدثان (ابن حجر، تقریب، 594) و عبدالله بن محمد بَلَوی محدث و مورخ (شیخ طوسی، الفهرست، 169؛ ابن غضائری، 80)، در فضای علمی مصر حضور داشتند و برخی مانند حسین بن علی مصری و یحیی بن عثمان، به موازات مشایخ شیعی از مشایخ عامه نیز دانش آموخته بودند، تا حدی که احادیث آنان در جوامع حدیثی ایشان هم دیده میشود (مثلا ابن ماجه، 1/ 445). در پایان آن سده، در کنار متکلمی نزدیک به مکتب نوبختیان، یعنی ابوالاحوص مصری (نجاشی، 157؛ شیخ طوسی، الفهرست، 277)، محدثانی چون محمد بن محمد بن اشعث راوی اشعثیات (نجاشی، 379؛ شیخ طوسی، الفهرست، 46)، محمد بن علی بن ابیالحدید (نجاشی، 106) و محمد بن علی علوی حسینی (ابن طاووس، 278ـ279)، شایان ذکرند. نیمۀ نخست سدۀ 4ق، رونق بیشتری در محافل تعلیمی امامیۀ مصر دیده میشود. این حوزه در این عصر شخصیتهایی چون محمد بن احمد زَعفرانی مصری مهاجر به بغداد (شیخ طوسی، الرجال، 443)، عبید الله بن فضل صابونی، استاد ابن قولویه (نجاشی، 298)، محمد بن احمد جُعفی صابونی ـ مشهورترین فقیه امامی مصر (همان، 374؛ شیخ طوسی، الفهرست، 281) ـ و عبید الله بن فضل نَبْهانی را در خود جای داده است. دو تن اخیر، از کوفه به مصر کوچیده بودند (نجاشی، 232)؛ امری که میتواند خود حاکی از همین رونق باشد. یکی از عالمان مصری در همین سده، محدثی چون هارون بن موسی تَلِّعُکـْبَری (د 385ق) را برای استماع به آن دیار کشانده است (مثلا رک: شیخ طوسی، الرجال، 410، 411، 419، 431، 481). برخی از عالمان این سده در مصر، مانند عبید الله بن فضل طائی راوی کتب حسین بن سعید اهوازی (نجاشی، 60) و محمد بن احمد بن سلیم صابونی راوی کتاب جعفر بن یحیی بن علاء رازی (همان، 126) در نقل میراث مکتوب سایر سرزمینها نیز ایفای نقش کردهاند. ب) عصر فاطمیفتح مصر در 356ق توسط فاطمیان (حک: 297ـ567ق)، شرایط بهتری را برای رشد امامیه در آن دیار فراهم آورد. عالمانی در نیمۀ دوم سدۀ 4ق در این بوم، فعالتر از گذشته عمل کردند. از آن میان میتوان کسانی چون ابن ابیعَسّاف مَعافِری، راوی آثار جُعفی صابونی (شیخ طوسی، الفهرست، 281)، جعفر بن محمد بن عبیدالله راوی کتب پیشینیان مانند وهیب بن خالد بصری (نجاشی، 431) را نام برد. در همین سالها اهمیت محافل تعلیمی در مصر بهاندازهای است که ابن بابویه (د 381ق) رسالهای در پاسخ پرسشهای رسیده از مصر مینویسد (همان، 392). چنین مینماید که در همان زمان، ابن جُنِید اسکافی فقیه صاحب رأی عراق نیز در مصر هودارانی داشته، و رسالهای خطاب به آنان نوشته بوده است (همان، 400). در اوایل سدۀ 5 ق، با برآمدن مکتب متکلمان در بغداد، مکاتباتی هم از سوی سید مرتضی با مصریان انجام گرفت که حاصل آن دو رساله بود (شیخ طوسی، الفهرست، 165). یکی از دو رساله که اکنون برجای مانده، بیشتر صبغۀ کلامی دارد و حاکی از رواج مباحث عقلی در حوزۀ مصر است (سید مرتضی، 4/ 15 بب). در راستای گسترش تعالیم شیخ مفید و مکتب متکلمان، ابوالفتح کَراجَکی نیز بارها از جمله در 407ق و 426ق به مصر رفته، و چندی به تعلیم پرداخته است (کراجکی، کنز، 50، 153، جم). در همین دوره، در حوزۀ امامی مصر اختلافاتی وجود دارد. از جمله، ابوالحسن بن ابیحازم مصری، به سبب دیدگاهی که در باب عدد ماه رمضان دارد، با ردیهای از سوی کراجکی مواجه میشود (نوری، 3/ 133). کسانی مانند ابوالیَقْظان مصری نیز با کراجکی همراهی میکنند و کراجکی برای آنها کتابی مینویسد (همانجا). در اواسط سده، سلیمان بن حسن صَهْرَشتی از شاگردان مصریِ سید مرتضی و شیخ طوسی، چهرهای شاخص در فقه امامی بود که دیدگاههایش به طور گسترده مورد توجه فقیهان بعدی قرار گرفت (رک: منتجب الدین، 85ـ86). قاضی عبدالعزیز بن براج طرابلسی (د 481ق)، بزرگترین مروج مکتب شیخ طوسی در شام و مصر، تولد و نشأتش در مصر بود (افندی، ریاض، 3/ 143) و محفلش در مصر نفوذ داشت. از جمله حسن بن عبد العزیز جَبهانی فقیه امامی قاهره از شاگردان شیخ طوسی و بعد ابن براج، مروج این مکتب در آن دیار بود (منتجب الدین، 44). پ) سدۀ ششم به بعدباز به عنوان تتمیم فایده در بخش مصر، باید افزود که در 525ق، آن گاه که خلافت فاطمی در قاهره تصمیم گرفت از چهار مذهب امامی، اسماعیلی، مالکی و شافعی، برای هر مذهب یک تن را به عنوان قاضی القضاة برگزیند، شاگرد ابن براج، ابن ابیکامل طرابلسی را به این منصب گمارد (ابن میسر، 74) و شاگرد فرد اخیر، ریحان حَبَشی (د بعد 550ق)، ادامه دهندۀ مکتب شیخ در مصر تا اواسط سدۀ 6 ق بود (ابن حجر، لسان، 2/ 469؛ حر عاملی، 2/ 120). در 567ق، خلافت فاطمی مصر به دست صلاحالدین اَیّوبی سقوط کرد و فشاری که از آن پس بر عموم شیعیان اعم از اسماعیلی و امامی وارد آمد، موجب شد تا در نسل پس از ریحان، عملا حوزۀ علمی امامیان در مصر، افول نماید. از جملۀ اندک اشارهها به وجود عالمانی امامی در مصر تا اواخر سدۀ 6 ق، جوابیهای از جمالالدین ابن زهرۀ حلبی (د بعد 597ق) به پرسشگری از مصر در باب مسائل نبوت بوده است (عالم زاده، 16). از آن پس، نشانی از یک حوزۀ امامی در مصر باقی نبود. معینالدین مصری (د بعد 619ق) فقیه امامی برآمده از مصر در همان سالها ظاهرا در شام میزیست (حر عاملی، 2/ 324). معینالدین از شاگردان ابوالمکارم ابن زهره، و مروّج مکتب متکلمان ـ و نه شیخ طوسی ـ بود (معینالدین مصری، 31ـ32؛ نیز ابن ابیالرضا، 161). آراء وی برای پسینیان از امامیه اهمیت داشت و مواردی از آن در کتب بعدی امامیه نقل شده است (برای نمونه، رک: آبی، 2/ 448، 477؛ علامۀ حلی، مختلف، 9/ 16، 25، جم). عالمی چون شمسالدین محمد بن غزال مصری هم در اواخر سدۀ 7ق، در کوفه میزیست (رک: حر عاملی، 2/ 292). بااینحال، گویا تا اواسط سدۀ 7ق، هنوز عالمانی در مصر حضور داشتهاند که مخاطب المسائل المصریۀ محقق حلی (د 676ق) بودهاند (رک: محقق حلی، 195بب). نتیجهدر این مطالعه دریافتیم بومهایی مثل قم و کوفه که از نگاه عالمان شیعی تشخص داشتهاند، عملا از حیث گستردگی تعالیم، برخورداری از مفتیانی ویژه در اعصار کهن و منصوب از جانب اهل بیت (ع)، برخورداری از نسخههایی ویژه و انحصاری از کتب مهم، و هم از حیث برخورداری از روایاتی انحصاری نیز، شاخص بودهاند. گذشته از این، گاه در چنین بومهایی جایگاه علمی فرد یا خاندانی به نفوذ اجتماعی پیوند خورده، و سبب شده است مکتب فکری خاصی در آن بوم گسترش یابد و مکاتب رقیب، از میدان به در شوند؛ یا حتی فضای بوم از تفکر ایشان تصفیه، و بر پایۀ اندیشهای خاص، یکدست و قطبیسازی شود. بااینحال، حوزههای فرعی نیز، گاه زمینۀ مساعدی برای استمرار مکاتبی رقیب حوزههای پرقدرت بودهاند؛ مکاتبی که در حوزههای پرقدرت امکان استمرارشان فراهم نبوده است؛ چنان که مثلا، مکتب متکلمان بغداد پس از آن که با درگذشت ابویعلی جعفری در این شهر بیرونق شد، در حلب به بقای خود ادامه داد و شخصیتهایی چون ابوالصلاح حلبی را در خود پرورد. به همین ترتیب، گاه بنیانگذاران اندیشههای نوین به این حوزههای فرعی کوچیده، و بدین سان خود را از سیطرۀ جریانهای علمی حاکم بر مراکز علمی پرقدرت وارهانده، و احیانا خود پدیدههای مهمی را در تاریخ تشیع موجب شدهاند؛ چنان که دیدیم تألیف کتابی چون کافی کلینی در تردد میان دو حوزۀ فرعی ری و بغداد، و خارج از محیط سیطرۀ تفکر غالب در حوزۀ علمی قم روی داد. برخی حوزههای فرعی نیز، حاصل توسعۀ تعالیم یک حوزۀ مهم بودند. برای نمونه، شاگردانی از مکتب متکلمان بغداد در اوج شکوفایی این مکتب به واسط رفتند و این مکتب را در آنجا توسعه دادند. آنها ارتباط علمی خود را با حوزۀ بغداد حفظ کردند و حتی پرسشهای رایج در میان آنها، سبب تألیف آثاری در حوزۀ بغداد شد. به همین ترتیب، شاگردان دیگری از این حوزه کوشید با مهاجرت به حلب، رمله، و طرابلس، دامنۀ نفوذ این حوزۀ علمی را توسعه دهند، که البته گاهی نیز این توسعه طلبی قرین موفقیت نبود. عالمان این حوزههای فرعی گاه فراتر از تقابل با حوزههای بزرگ، با همدیگر نیز تقابل داشته، و در مقام رد آرای همدیگر تألیفاتی کردهاند؛ چنان که مثلا، کراجکی ردیهای بر دیدگاه ابوالحازم مصری در بارۀ عدد ماه رمضان مینویسد. حتی گاهی همین حوزههای فرعی با ظهور یک مکتب مهم در آنها و البته فراهم بودن زمینۀ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، به یک حوزۀ مهم مبدل شده است؛ چنان که بغداد با ظهور شیخ مفید چنین گردید. سرآخر، در این مطالعه روشهایی را برای شناخت حوزههای فرعی و استمرار آنها آزمودیم. برای نمونه، دیدیم که با نظر در اسنادهای بومی روایات، یا اجازه نامههای علما چه قدر میتوان در بارۀ مکاتب بومی و امتداد تاریخی آنها آگاهی کسب کرد. به همین ترتیب، دیدیم گاه میتوان با قیاس مولد عالمان یک عصر و موطن ایشان، یا شواهدی از این دست، ردی از تأسیس یک حوزۀ علمی جدید در یک بوم گرفت. | ||
مراجع | ||
1ـ آبی، حسن بن ابیطالب، کشف الرموز، به کوشش علی پناه اشتهاردی و حسین یزدی، قم، جامعۀ مدرسین، 1408ق. 2ـ آقابزرگ طهرانی، محمد محسن، الذریعة الی تصانیف الشیعة، بیروت، دار الاضواء، 1403ق/ 1983م. 3ـ «آل ابیجراده»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 1367ش. 4ـ ابن ابیالرضا، محمد بن حسن، الاجازة، ضمن ج 104 بحار الانوار مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق/ 1983م. 5ـ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، به کوشش تورنبرگ، بیروت، دار صادر، 1386ق/ 1966م. 6ـ ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، جامعۀ مدرسین، 1362ش. 7ـ ــــــــــــــــــــ عیون اخبار الرضا (ع)، بیروت، اعلمی، 1404ق/ 1984م. 8ـ ــــــــــــــــــــ کمالالدین، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، مکتبة الصدوق، 1390ق. 9ـ ــــــــــــــــــــ من لا یحضره الفقیه، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، جامعۀ مدرسین، 1404ق. 10ـ ابن بسطام، عبدالله و حسین، طب الائمة، نجف، المکتبة الحیدریة، 1385ق/ 1965م. 11ـ ابن بطریق، یحیی بن حسن، العمدة، قم، جامعۀ مدرسین، 1407ق. 12ـ ابن جوزی، عبدالرحمان بن علی، المنتظم، به کوشش محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1412ق/ 1992م. 13ـ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، به کوشش محمد عوامه، حلب دار الرشید، 1408ق/ 1988م. 14ـ ــــــــــــــــــــ لسان المیزان، حیدرآباد دکن، دائرة المعارف النظامیة، 1329ـ1331ق. 15ـ ابن حمزه، عبدالله، الثاقب فی المناقب، به کوشش نبیل رضا علوان، قم، مؤسسه انصاریان، 1412ق. 16ـ ابن داوود حلی، حسن بن علی، الرجال، به کوشش جلالالدین حسینی، تهران، دانشگاه تهران، 1342ش. 17ـ ابن زهره، حمزة بن علی، غنیة النزوع، به کوشش ابراهیم بهادری، قم، مؤسسة الامام الصادق (ع)، 1417ق. 18ـ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، نجف، المکتبة الحیدریة، 1376ق. 19ـ ابن صوفی، علی بن محمد، المجدی، به کوشش احمد مهدوی دامغانی، قم، کتابخانۀ مرعشی، 1409ق. 20ـ ابن طاووس، علی بن موسی، مهج الدعوات، چ سنگی، ایران، 1323ق. 21ـ ابن عدیم، عمر بن احمد، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، 1988م. 22ـ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت/ دمشق، دار الفکر، 1415ق/ 1995م. 23ـ ابن عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، به کوشش محمد حسن آل طالقانی، نجف، المکتبة الحیدریة، 1380ق/ 1961م. 24ـ ابن غضائری، احمد بن حسین، الرجال، به کوشش محمد رضا جلالی، قم، دار الحدیث، 1422ق. 25ـ ابن ماجه، محمد بن یزید، السنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، 1952ـ1953م. 26ـ ابن میسر، محمد بن علی، اخبار مصر، به کوشش هانری ماسه، قاهره، المعهد الفرنسی، 1919م. 27ـ ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران، کتابخانۀ اسدی، 1350ش. 28ـ ابو غالب زراری، احمد بن محمد، رسالة فی آل اعین، به کوشش محمد علی ابطحی، اصفهان، ربانی، 1399ق. 29ـ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، جامعۀ مدرسین، 1413ق. 30ـ الاصول الستة عشر، قم، دار الشبستری، 1405ق. 31ـ افندی، عبدالله، تعلیقة امل الآمل، به کوشش سید احمد حسینی، قم، کتابخانۀ مرعشی، 1410ق. 32ـ ــــــــــــــــــــ ریاض العلماء، به کوشش احمد حسینی، قم، کتابخانۀ مرعشی، 1401ق. 33ـ امین، حسن، مستدرکات اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف، 1406ق. 34ـ انصاری، حسن، «ابوسهل نوبختی»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد پنجم، تهران، 1372ش. 35ـ اهوازی، حسین بن سعید، الزهد، به کوشش غلامرضا عرفانیان، قم، المطبعة العلمیة، 1399ق. 36ـ برقی، احمد بن محمد، «الرجال»، همراه رجال ابن داوود حلی، به کوشش جلالالدین محدث، تهران، دانشگاه تهران، 1342ش. 37ـ ــــــــــــــــــــ المحاسن، به کوشش جلالالدین محدث، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1331ش. 38ـ بیاضی، علی بن یونس، اجازة به ناصر بن ابراهیم بویهی، ضمن جلد 104 بحار الانوار مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق. 39ـ پاکتچی، احمد، «ابوالصلاح حلبی»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد پنجم، تهران، 1372ش. 40ـ ــــــــــــــــــــ «ابوالمفضل شیبانی»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد ششم، تهران، 1373ش. 41ـ ــــــــــــــــــــ «تعلکبری»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد شانزدهم، تهران، 1387ش. 42ـ ــــــــــــــــــــ مکاتب فقه امامی ایران پس از شیخ طوسی تا پایگیری مکتب حله، تهران، دانشگاه امام صادق (ع)، 1385ش. 43ـ ــــــــــــــــــــ نصوص و ابحاث حول نهج البلاغة و مدونه، تهران، دانشگاه امام صادق (ع)، 1392ش. 44ـ ثعلبی، احمد بن محمد، التفسیر، به کوشش ابومحمد بن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق/ 2002م. 45ـ حر عاملی، محمد بن حسن، امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، بغداد، مطبعة الآداب، 1385ق/ 1965م. 46ـ حلبی، علی بن حسن، اشارة السبق، قم، جامعۀ مدرسین، 1414ق. 47ـ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، قاهره، مطبعة السعادة، 1349ق. 48ـ درست بن منصور واسطی، «کتاب»، ضمن الاصول الستة عشر، قم، دار الشبستری، 1405ق. 49ـ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی،1413ق/ 1993م. 50ـ ــــــــــــــــــــ سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1405ق/ 1985م. 51ـ ــــــــــــــــــــ العبر فی خبر من غبر، به کوشش صلاحالدین منجد، کویت، مطبعة حکومة الکویت، 1984م. 52ـ راوندی، سعید بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، قم، مدرسة الامام المهدی (ع)، 1409ق. 53ـ سجادی، صادق، «آل بویه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، تهران، 1367ش. 54ـ سند آغازین الغیبة محمد بن ابراهیم نعمانی، به کوشش فارس حسون، قم، انوار الهدی، 1422ق. 55ـ سید مرتضی، علی بن حسین، الرسائل، به کوشش احمد حسینی، قم، دار القرآن الکریم، 1405ق/ 1985م. 56ـ سیدی، محمد، «ابن خالویه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد سوم، تهران، 1369ش. 57ـ شعار، جعفر، «آمدی»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، تهران، 1368ش. 58ـ شهید اول، محمد بن مکی، اجازه به شمسالدین ابن نجدة، ضمن بحار الانوار مجلسی، ج 107، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق. 59ـ ــــــــــــــــــــ الاربعون حدیثاً، قم، مدرسة الامام المهدی (ع)، 1407ق. 60ـ شهید ثانی، زینالدین، «کشف الریبة»، همراه محاسبة النفس ابن طاووس، تهران، کتابخانۀ مرتضوی. 61ـ شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم، مؤسسه بعثت، 1413ق. 62ـ ــــــــــــــــــــ تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1364ش. 63ـ ــــــــــــــــــــ الرجال، به کوشش جواد قیومی، قم، جامعۀ مدرسین، 1415ق. 64ـ ــــــــــــــــــــ الفهرست، به کوشش جواد قیومی، قم، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق. 65ـ شیخ مفید، محمد بن محمد، المسائل الطوسیة، قم، دار المفید، 1413ق. 66ـ صاحب معالم، حسن بن زین الدین، «الاجازة الکبیرة»، ضمن بحار الانوار مجلسی، ج 106، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق. 67ـ صدر، حسن، تکملة امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، قم، کتابخانۀ مرعشی، 1406ق. 68ـ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تهران، مکتبة الاعلمی، 1404ق. 69ـ طباطبایی، عبدالعزیز، «المتبقی من مخطوطات نهج البلاغة»، تراثنا، شمارۀ 5، 1406ق. 70ـ ــــــــــــــــــــ مکتبة العلامة الحلی، قم، مؤسسة آل البیت (ع)، 1416ق. 71ـ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، به کوشش محمدباقر موسوی خرسان، نجف، دار النعمان، 1386ق/ 1966م. 72ـ عالم زاده، هادی، «آل زهره»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، تهران، 1368ش. 73ـ عبد علی، محمد، «ابن رائقه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد سوم، تهران، 1369ش. 74ـ علامۀ حلی، حسن بن یوسف، الاجازة الی بنی زُهرة، ضمن ج 104 بحار الانوار مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق. 75ـ ــــــــــــــــــــ مختلف الشیعة، قم، جامعۀ مدرسین، 1412ق. 76ـ عمادالدین طبری، محمد بن علی، بشارة المصطفی، به کوشش جواد قیومی، قم، جامعۀ مدرسین، 1420ق. 77ـ عماری، حسین، «آل زیار»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، تهران، 1368ش. 78ـ عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، تهران، اسلامیه، 1380ـ1381ق. 79ـ فخار بن معد موسوی، الحجة علی الذاهب ...، به کوشش محمد بحر العلوم، قم، انتشارات سید الشهداء، 1410ق. 80ـ فخر رازی، محمد بن عمر، الشجرة المبارکة، قم، کتابخانۀ مرعشی، 1409ق. 81ـ فکرت، محمد آصف، «ابن ابیطی»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، تهران، 1368ش. 82ـ قاضی نعمان، شرح الاخبار، به کوشش محمد حسینی جلالی، قم، جامعۀ مدرسین، 1409ـ1412ق. 83ـ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش جلالالدین تهرانی، تهران، انتشارات توس، 1361ش. 84ـ کتاب سلیم بن قیس، به کوشش محمد باقر انصاری، قم، چاپخانۀ نگارش، 1415ق. 85ـ کراجکی، محمد بن علی، التفضیل، تهران، مؤسسة اهل البیت (ع)/ بنیاد بعثت، 1361ش. 86ـ ــــــــــــــــــــ کنزالفوائد، تبریز، چاپ سنگی، 1322ق. 87ـ کرکی، علی بن هلال، اجازه به مولی محمد، ضمن ج 106 بحار الانوار مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق/ 1983م. 88ـ کشی، محمد بن عمر، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1348ش. 89ـ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1391ق. 90ـ محقق حلی، جعفر بن حسن، الرسائل التسع، به کوشش رضا استادی، قم، کتابخانۀ مرعشی، 1413ق. 91ـ محمد علوی، اجازه به سید شمسالدین، ضمن ج 104 بحار الانوار مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق/ 1983م. 92ـ مدرسی طباطبایی، حسین، مقدمهای بر فقه شیعه، ترجمۀ محمد آصف فکرت، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1368ش. 93ـ مرشد بالله، یحیی بن حسین، الامالی، بیروت، عالم الکتب، 1403ق/ 1984م. 94ـ معینالدین مصری، سالم بن بدران، اجازه به خواجه نصیر، ضمن ج 107 بحار الانوار مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق/ 1983م. 95ـ مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم، به کوشش محمد مخزوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق/ 1987م. 96ـ منتجب الدین رازی، علی بن عبیدالله، فهرست اسماء علماء الشیعة، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم، مجمع الذخائر الاسلامیة، 1404ق. 97ـ نجاشی، احمد بن علی، الرجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، جامعۀ مدرسین، 1407ق. 98ـ نوری، حسین، خاتمة المستدرک، قم، مؤسسه آل البیت (ع)، 1415ق. 99ـ یحیی بن سعید حلی، الجامع للشرائع، به کوشش جعفر سبحانی و دیگران، قم، مؤسسة سید الشهداء، 1405ق. 100ـ یوسفی اشکوری، حسن، «اشعریان»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد نهم، تهران، 1379ش. Sakly, Mundhir, «Wāsiṭ», Encyclopedia of Islam, 2nd edition, vol. XI, Leiden, Brill, 2002. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,211 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 634 |