تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,995 |
تعداد مقالات | 83,546 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,359,962 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,392,756 |
حسّآمیزی در معارف بهاءولد | ||
زیباییشناسی ادبی | ||
مقاله 2، دوره 6، شماره 25، مهر 1394، صفحه 45-60 اصل مقاله (524.2 K) | ||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
کبری نودهی1؛ طواق گلدهی گلشاهی2؛ احسان الدین رضانیا2 | ||
1نویسنده (مسؤول) | ||
2نویسنده | ||
چکیده | ||
معارف، مجموعه مواعظ و سخنان سلطان العلما بهاءولد، ازجمله آثار برجسته و شگرف نثر عرفانی است که به شیوة نثر بینابین و ساده نوشته شده است و در روانی، به شعر میماند. یکی از شیوههای بیان کردن و انتقالدادن تجربهها و مفاهیم، آن است که حواس گوناگون مخاطب را همزمان تحت تأثیر قرار دهند که در اینصورت میتوانیم قدرت القای معانی و مفاهیم را تا چند برابر افزایش دهیم. در این مقاله، یکی از زیباترین صنایع بدیعی در معارف بهاءولد؛ یعنی حسّامیزی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. این آرایه ادبی گاه از راه به کار بردن واژگان و تعبیرات مربوط به حسی درباره حس دیگر است. از این رو، پس از ذکر تعریف و معرفی این صنعت بدیعی، به ذکر نمونههایی از آن در معارف، که از بسامد بالاتری برخوردار است پرداختهایم. نتیجة این پژوهش مشخص میکند که استفادة بهاءولد از حسّامیزی در اثرش به ویژه حسّ چشایی، از شیوههای هنری گفتار اوست، که سبب برجستگی کلام وی شده است | ||
کلیدواژهها | ||
معارف؛ بهاءولد؛ حسّآمیزی؛ مزه | ||
اصل مقاله | ||
حسّآمیزی در معارف بهاءولددکتر کبری نودهی* احسانالدّین رضانیا*** چکیده معارف، مجموعه مواعظ و سخنان سلطان العلما بهاءولد، ازجمله آثار برجسته و شگرف نثر عرفانی است که به شیوة نثر بینابین و ساده نوشته شده است و در روانی، به شعر میماند. یکی از شیوههای بیان کردن و انتقالدادن تجربهها و مفاهیم، آن است که حواس گوناگون مخاطب را همزمان تحت تأثیر قرار دهند که در اینصورت میتوانیم قدرت القای معانی و مفاهیم را تا چند برابر افزایش دهیم. در این مقاله، یکی از زیباترین صنایع بدیعی در معارف بهاءولد؛ یعنی حسّامیزی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. این آرایه ادبی گاه از راه به کار بردن واژگان و تعبیرات مربوط به حسی درباره حس دیگر است. از این رو، پس از ذکر تعریف و معرفی این صنعت بدیعی، به ذکر نمونههایی از آن در معارف، که از بسامد بالاتری برخوردار است پرداختهایم. نتیجة این پژوهش مشخص میکند که استفادة بهاءولد از حسّامیزی در اثرش به ویژه حسّ چشایی، از شیوههای هنری گفتار اوست، که سبب برجستگی کلام وی شده است.
واژههای کلیدی معارف، بهاءولد، حسّآمیزی، مزه.
مقدمهاز شاهکارهای نثر عرفانی زبان پارسی، معارف بهاءولد است. این کتاب تنها اثر باقیمانده بهاءولد است. شیوة بیان خاص بهاءولد که سرشار از صورتهای خیالی گوناگون است، سبب گردیده است که دنیای مضامین دلنشین وی، روح مخاطبان را تلطیف سازد امّا آنگونه که شاید و باید نام و اثر گرانسنگ او در میان فارسیزبانان، جایگاه ویژهای نداشته و در زیر سایة شهرت فرزندش، مولانا جلال الدّین محمد بلخی، گرد فراموشی بر روی آن نشسته است، به طوریکه بهاءولد را فقط به نام «پدر مولوی» میشناسند. معارف مجموعهای پراکنده و نامنظم از افکار، رؤیاها، تصوّرات و تجربههای عرفانی بهاءولد است. این اثر با توجه به سبک منحصر به فرد و شیوة خاص بیانی و نیز ارزشهای خاص هنری ـ ادبی تنها مورد توجّه شمار اندکی از پژوهشگران بزرگ واقع شده است. از جملة این پژوهشگران، ذبیح الله صفا است که معارف را «در لطافت مانند شعر دانسته است» (صفا، 1373، ج2: 1022). در این پژوهش با روش تحلیلی ـ توصیفی به بررسی آرایة حسّامیزی به عنوان یکی از صنایع بدیعی مؤثّر در تصویرگری و جلوههای شاعرانة نثر معارف پرداخته و به دنبال پاسخ این پرسشها هستیم که: علت آمیختگی حواس مختلف در معارف بهاءولد چیست؟ و کدام حس، مرکز احساس بهاءولد در معارف میباشد؟ برای یافتن جواب این پرسشها، کتاب دو جلدی معارف بهاءولد، تصحیح بدیع الزّمان فروزانفر سال 1352 مورد بررسی قرار گرفته و شواهد زیبایی از حسّامیزی موجود در این کتاب استخراج گردیده است. یادآور میشود که اندک مقالاتی هم که در زمینة این کتاب منتشر شده است، بیشتر جنبة مقایسهای دارد و در خصوص «حسّامیزی» در این اثر، پژوهش در خور و مستقلی تا کنون مشاهده نشده است.
حسّآمیزی[1] یکی از طبیعیترین صورتهای جهانبینی عرفانی، حسّامیزی است. «حسّامیزی یکی از صور بیان هنری است که خاستگاه طبیعی آن جانشینشدن حسّی برای حسّی دیگر است.» (شفیعی کدکنی، 1392: 465) ما انسانها، عموماً پنج حس داریم و هر یک از این حواس، به محسوس خاصی وابسته است؛ بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه. بر پایة این رابطهها، دریافتهایمان را از محیط اطراف بیان میکنیم. مثلاً وقتی میگوییم «صدای زنگ را شنیدم» یا «سیاهی شب را دیدم»، بیان عادی و طبیعی است؛ چون هر حس با محسوس خاص خود ارتباط دارد امّا زمانی که میگوییم «فلانی صدای گرمی دارد» دیگر از ارتباط هر حس با محسوس خود خبری نیست؛ زیرا «صدا» که شنیدنی است با «گرمی» که صفتی برای چیزهایی که گرم میشوند است (لامسه) گره خورده است. به این پیوند حسهای مختلف، «حسآمیزی» میگوییم. «یکی از وجوه برجستة ادای معانی از رهگذر صور خیال، کاری است که نیروی تخیّل در جهت توسعة لغات و تعبیرات مربوط به یک حس انجام میدهد، یا تعبیرات و لغات مربوط به یک حس را به حس دیگر انتقال میدهد و این مسألهای است که ناقدان اروپایی آن را «synaesthesia» میخوانند و ما اصطلاح حسّامیزی را در برابر آن پیشنهاد میکنیم.» (شفیعی کدکنی، 1370: 271) دکتر بهزادی اندوهجردی، در کتاب بدیع «فنون و آرایشهای ادبی»، در باب حسّامیزی میگوید: «حسّامیزی آن است که شاعر در ترکیبات و تعبیرات خویش دو حس را با هم بیامیزد، مثلاٌ در ترکیب «قیافة با نمک» امری که مرتبط با حسّ بینایی است به ذائقه نسبت داده شده است» (بهزادی اندوهجردی، 1375: 100 ). بنا بر این، هر گاه موضوعی را که مربوط به یکی از حواس است به چیزی نسبت دهیم که با آن حس قابل احساس نباشد، آرایه حسّامیزی گویند که در زبان روزمره نیز بسیار پرکاربرد است. از جمله عوامل آمیختگی حواس مختلف در آثار ادبی میتواند این باشد که تعداد صفات در میان حسهای مختلف، متفاوت است و این که آدمی در مقابل بعضی از حواس، واکنش عاطفی مؤثرتری نشان میدهد. از همین روی در بیشتر حسّامیزیها گرایش به سوی حواس بینایی، چشایی، شنوایی و بساوایی است. در ادامه به شواهدی از اینگونه حسّامیزیها در معارف بهاءولد استناد میکنیم تا از کلام شیرین بهاءولد در اثر عرفانیاش لذت ببریم. 1ـ آمیختگی حواس ظاهری جابهجایی حسها و محسوسها در قلمرو حواس پنجگانه، یک نوع ساده و آشکار حسّامیزی است. در این بخش شواهد و نمونههایی از آمیختگی حواس پنجگانه (ظاهری) را در معارف بهاءولد، مورد بررسی قرار دادهایم: 1-1- حس بویایی و شنوایی «کالبد را چنان برآر که چوب وی در جای دیگر خرج شود چنانک نَحل جانت که در سنبل حواس خمسه ذُلل میرود و از رنگهای آدمی میگیرد و از بویهای سخن میگیرد از مزهای طعام میگیرد و بلعاب خود خانة کالبد را ترتیب میکند والله اعلم» (بهاءولد، 1352 ج: 56). در این عبارت، ترکیب «بویهای سخن» حسّامیزی دارد، با اینکه «بو» به حسّ بویایی و «سخن» به حسّ شنوایی مربوط است امّا سخن به بویایی نسبت داده شده است. «کدام جای بوی گل دیدی که آنجا [گلی نبود و کدام موضع گندی دیدی که آنجا] نجاستی نبود چو گند لعنت همیشنوی بدانک آنجا مرداریست» (همان: 109). در این عبارت نیز جملة «گند لعنت همی شنوی»، «گند» مربوط به حسّ بویایی است که با شنیدن (حسّ شنوایی) قابل احساس نیست. 1-2- حس شنوایی و بینایی «درین ساعت دم مرا ببین که چون وزان کرد و آب لطافت کلمات مرا روان کرد» (همان: 178). در جملة «دم مرا ببین»، «دم» به حسّ شنوایی مربوط میشود که با حسّ بینایی (ببین) قابل احساس نمیباشد. 1ـ3ـ حس بینایی و چشایی یکی از علل اینکه حسی را برای دریافتن مدرکات حسی دیگر به کمک بگیریم این است که به غیر از تصاویر مربوط به حس بینایی ـ برای توصیفشان واژههای فراوانی نظیر رنگها، اشکال، صفات و... در اختیار داریم ـ دربارة مدرکات دیگر حواس، چنین واژههای فراوانی در اختیار نیست امّا اگر واژههای مربوط به دیگر حواس را برای هر یک از این حسها به کار بگیریم، میتوانیم قدرت القای معانی و مفاهیم را تا چند برابر افزایش دهیم. از همین روست که گفتهاند: «فعالترین حس انسان حس بینایی اوست که بیشترین سهم را در فعالیتهای ادراکی او داراست.» (شفیعی کدکنی،1370: 274) سخن از مزهها نیز در معارف بهاءولد گاه به شکل ترکیبهایی مانند «طلعت شیرین» و «تبسّم شیرین» مطرح میشود، گاه به مفاهیم دیگری مثل «تلخی هجران» و «تلخی رنج». «گفتم که ای الله از دور یعنی از عالم غیب، تجلیّت و طلعتت چنین خوب و شیرین است تا از نزدیک لطف تو چگونه باشد» (همان: 29). در این عبارت «شیرین» مربوط است به حسّ چشایی که تجلّی و طلعت (حس بینایی) را به آن نسبت داده که با چشیدن قابل حس نیست. «هر چه در جهان پیرایه است از تبسّم شیرین آفتاب است تا بدانی که نور صدر مُنشرحان که ابدالاند چه نواها میدهند» (همان: 102). در ترکیب زیبای «تبسّم شیرین آفتاب»، حسّ چشایی «شیرین» را به حسّ بینایی «تبسّم« نسبت داده است امّا تبسّم با حسّ چشایی قابل احساس نیست. «هر کسی میروید و چیزی میخورید درین چهار دیوار کالبد آخریان بستهاید و علف پیش افکندهاید تا میخورند و فربه میشوند و آن میش و برة حواس است چشم از مصوّرات مینوشد و گوش از مسموعات و عقل از معقولات» (همان: 427). در این عبارت «چشم» به حسّ بینایی مربوط میشود که «نوشیدن» (حسّ چشایی) را به آن نسبت داده است امّا چشم، با حسّ چشایی قابل احساس نیست. 1ـ4ـ حس شنوایی و چشایی «تن تو عالمی و در وی یکی خطی باریکتر از موی که به چشم در نیاید چون پل صراط آن خطیست که موافق و ملایم توست که اگر کسی به موجب آن خط میرود صد هزار لطف و کرامت تو در وی بدید میآید و کلماتی موزون و لفظ شیرین از تو میشنود» (همان: 258 ). در ترکیب «لفظ شیرین»، «لفظ» مربوط به حسّ شنوایی است و «شیرین» مربوط به حسّ چشایی، بنا بر این نمیتوان لفظ را با حسّ چشایی احساس کرد. «هر کسی میروید و چیزی میخورید درین چهاردیوار کالبد آخریان بستهاید و علف پیش افکندهاید تا میخورند و فربه میشوند و آن میش و برة حواس است چشم از مصوّرات مینوشد و گوش از مسموعات و عقل از معقولات» (همان: 427). در جمله «گوش از مسموعات مینوشد»، «گوش» به حسّ شنوایی مربوط میشود که «نوشیدن» (حسّ چشایی) را به آن نسبت داده است امّا گوش، با حسّ چشایی قابل احساس نیست. 1ـ آمیختگی حس ظاهری و حس باطنی شکلی دیگر از حسّامیزی در معارف بهاءولد، این است که صفتهای حسی را به پدیدههای انتزاعی و ذهنی که اصلاً قابل دریافت با حواس ظاهری نیستند نسبت میدهد. در این بخش نمونههایی از این گونه حسّامیزی در معارف بهاءولد را مورد بررسی قرار میدهیم: 2ـ1ـ حس بویایی و حس باطنی « این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت / نی رنگ توان نمود نه بوی نهفت یعنی نه رنگ الله را توان دیدن و نه بوی محبت او را توان نهفتن» (بهاءولد، 1352 ج1: 10). در این عبارت «بو» که مربوط به حسّ بویایی است به «محبّت» (حس باطنی) نسبت داده شده است ولی محبّت با حسّ بویایی قابل احساس نیست. «روح خبر فرستاده است و برین اجزا آوازة خود را درافکنده است که من میآیم به بویآوازة او و گفت و گوی او همه چالاک میشود» (همان: 162). در ترکیب «بوی آوازه»، «بو» که مربوط است به حسّ بویایی به «آوازه» که مربوط به حس باطنی است نسبت داده شده؛ در صورتیکه آوازه را نمیتوانیم با حسّ بویایی احساس کنیم. 2ـ2ـ حس چشایی و حس باطنی «از بیذوقی که هستی موجود را از معدوم باز نمیشناسی ذوق وصال را از تلخی هجران بازنمیدانی» (همان: 395). در این عبارت در ترکیبهای «ذوق وصال» و «تلخی هجران»، «ذوق» و «تلخی» مربوط است به حسّ چشایی که به ترتیب به وصال و هجران (حواس باطنی) نسبت داده شده است امّا وصال و هجران با حسّ چشایی قابل احساس نیست. «اعتقاد و عشق آتشی باشد که کسنج و صَبرِ رنج را گلاب کسنج کند و طلخی رنج دور گرداند» (همان ج2: 37 و ج1: 256 ). در ترکیب «طلخی رنج »، «طلخی» که مربوط به حسّ چشایی است به رنج (حس باطنی) نسبت داده شده امّا رنج با حسّ چشایی قابل احساس نیست. 1ـ مزه «یکی از لغاتی که بسیار مورد علاقه نویسنده (بهاءولد) است و آن را مکرراً به کار برده «مزه» است (شمیسا، 1377: 119). «هر عارفی، از رؤیت سوررئالیستی خویش، پارهای از جهان ماده یا عالم معنی را به قلمرو حسّی میکشاند که قلمرو طبیعی آن حس نیست و شاید یکی از روشهای سبکشناسی عرفان همین باشد که ببینیم در هنگام حسّامیزی، هر عارفی، کدام حس را مرکز احساس خویش قرار میدهد» (شفیعی کدکنی،1392: 481 ). بهاءولد در اثر خویش، معارف، مرکز احساس خود را حسّ چشایی قرار میدهد، گویی که همة مسایل از دیدگاه او قابل چشیدن است، به همین دلیل بارها و بارها از واژة «مزه» در کتاب خویش سخن به میان آورده به طوریکه «فریتس مایر» در کتاب خود به نام «بهاءولد، زندگی و عرفان او» در مورد عرفان او مینویسد: «اساس عرفان او، مثبت و به دلیل تکیه بر انس و جمال و معیّت مهرآمیز الهی مبتنی بر احساس شادی، مسرّت، مزه، لذّت و خوشی است» (مایر، 1382: 458). در این پژوهش واژة «مزه» را به دو بخش «مزه با حواس ظاهری» و «مزه با حواس باطنی» تقسیم کرده و در هر بخش نمونه و شواهدی از انواع کاربرد مزه را با حواس مختلف ذکر نمودهایم. 3ـ1ـ مزه با حواس ظاهری در این بخش به ذکر شواهدی از آمیختگی مزه (حس چشایی) با دیگر حواس ظاهری پرداخته شده است: 3ـ1ـ1ـ مزة وعظ «میاندیشیدم که اگر نان بسیار خورم مزة عبادت و وعظ کردن و مزۀ ذکر الله نیابم گفتم ای الله اگر نان میخورم از ترس آن میخورم که نباید سست شوم و مزۀ اندیشه تو و مزۀ عبادت تو و ذکر تو و مزۀ وعظ با بندگان تو نیابم» (بهاءولد، 1352ج1: 253 و 197). 3ـ1ـ2ـ مزة هنر «عالمه گوهر خاتون پرسید که کمسخنی چگونه باشد گفتم چنانک هنرهای خود را نه بیند و نظر بخود نکند از خوشی و ناخوشی و زینت و آلایش و آرایش خود را بچشم اندر نه آرد خواه تنها و خواه در میان مردمان اما اگر مزة هنر خود چشد عیبی نباشد» (همان: 429). 3ـ1ـ3ـ مزة قرائت «ندیدۀ که در مزۀ قرائت بودم چون تکیه کردم به جایی که بیاسایم آن مزه کم شد» (همان: 202). 3ـ1ـ4ـ مزة جنگ «آتشش را آبی نیست خاکش را بادی نیست چو در جنگاند مزه از جنگ مییابند» (همان: 118). 3ـ1ـ5ـ مزة زر و سیم «جهد در آن کن که چون به مزۀ آن برسی ببینی که آن مزۀ الله است دیگران را اگر مزه از زر و سیم و از طلب آن برانگیزد تو از روی طلب الله و از آب دست و نماز و از اجزای خود برانگیزان» (همان: 191). 3ـ1ـ6ـ مزة خوبان «همچنین دیدم که الله مزة جمله خوبان را در من و اجزای من درخورانید گویی جملة اجزای من در اجزای ایشان اندرآمیخت و شیر از هرجزو من روان شد و هر صورتی که مصوّر میشود از جمال و کمال و مزه و محبّت و خوشی گویی این همه از ذات الله در شش جهت من بدید میآید» (همان: 1). 3ـ1ـ7ـ مزة چشم و گوش و دماغ «این شهوتها و این مزههای چشم و گوش و دماغ را و همه ذوقها را که بر گوشهای خوان کالبد نهادهاند این آشها را مدبّران ملایکه از سرای بهشت دست بدست کردهاند.« (همان: 36) 3ـ1ـ8ـ مزة فرشتگی «امّا عقل ممزوج بنفس اگر نیکویی و عقل او غالب آید مزهاش بیش از آن ملایکه باشد که پیش آدم بودند و سجده کردند از آنک این نفس گنده و رسوا و شهوانی را مسلمان کرد لاجرم در بهشت مزة فرشتگیاش بدهند از تسبیح و لقا و تواضع و پاکی» (همان: 81 ). 3ـ1ـ9ـ مزة گرسنگی «اگر در نانت مزه نماند در گرسنگیات مزه دهیم» (همان: 89 ). 3ـ1ـ10ـ مزة لاغری «اگر در تنت مزه نماند برون سوی تو را مزه دهیم و اگر فربهیات نماند در لاغریات مزه دهیم» (همان: 90-89 ). 3ـ1ـ11ـ مزة رنگها «سنگ سرمۀ مردم دیگر دیدهات را چون کحل دریافت مزهای رنگها و صورتها دادهایم اگر چون سرمه خرد شود در فرمانطلبی چه عجب که اگر کحل دریافت مزهای رنگهای معانی را بدو ارزانی داریم« (همان: 100). 3ـ1ـ12ـ مزة مشاهده «اکنون آنجا که مزۀ مشاهده برجان زند و از جان بر دل زند و از دل بر نفس زند» (همان: 144). 3ـ1ـ13ـ مزة جمال «هر صورتی را که یک بار و دو بار بینی و بیشتر شود دیدن او آن مهابت و عظمت و مزة جمال او کم شود و آن نقصان باشد» (همان: 194).
نمودار مزه با حس ظاهری در معارف بهاءولد
3ـ2ـ مزه با حواس باطنی بهاءولد برای آن که مفاهیم عرفانی و معنوی خود را برای مردمان عادی و مخاطبان، ساده و قابل فهم کند حواس باطنی را با حواس ظاهری (حس چشایی) در هم میآمیزد. به طور کلی وی در اثر خویش گویی همه چیز را با مزه میچشد و خوشی و ناخوشی آن را برای مردم به نمایش میگذارد. 3ـ2ـ1ـ مزة الله «باز گفتم که در بند طلب مزة از الله عاشق سر و پای را نگاه ندارد بلکه سر و پا گم کند چنانک سَحره» (بهاءولد، 1352ج2: 14). «اکنون باید که هر جزو من در طلب مزة الله چنان مستغرق شود که بخود بازنیاید» (همان، ج1: 213). «از هر صورتی الله خود را بمن مینماید و اجزای من در سمنزار و بنفشهزار الله میچرد و میبینم خوشی من و مزة من همه از مزة الله است (والله اعلم)» (همان: 164). «آرزوی جمال تو نوعی دیگرست تا مزه همه چیز را از خود برنگیرم به مزه تو ای الله نرسم» (همان: 30). 3ـ2ـ2ـ مزة عشق و عاشقی «هیچ زندگی از خوشی و مزة عشق قویتر نیافتم خوف جلال و خوف عبودیّت و تعظیم الله همه از بهر مزة شهوت و خوشی رسانیدن الله است» (همان: 152). «چندان در وجه کریم الله به معنی خداوندیش نظر میکنم که مستغرق میشوم گویی که فعل الله فعل من است و فعل من فعل الله است و آن مزهای عشقها و خوبیها و آبها و بادها و سبزها و گلزارها و چشمها همه از من روان میشود» (همان: 159). «هیچ زندگی از شهوت و مزۀ عشق قویتر نیافتم، خوف جلال و خوف عبودیّت و تعظیم الله همه از بهر مزه شهوت رسانیدن الله است و شیرینی فرزندان هم از حساب موّدت و شهوتست» (همان: 272). «آن شاعر وصّاف جمالها از لذت حسن بیمزه است چون از راه چون و چگونگی درآمده است مژگان را تشبیه میکند بتیر و لیکن از مزة عاشقی بیخبرست» (همان: 406). 3ـ2ـ3ـ مزة شهوت «هیچ زندگی از شهوت و مزۀ عشق قویتر نیافتم، خوف جلال و خوف عبودیّت تعظیم الله همه از بهر مزه شهوت رسانیدن الله است و شیرینی فرزندان هم از حساب موّدت و شهوتست» (همان: 272). «قوم را گفتم که هیچ در جهان مزه یافتهاید و هیچ از جهان دوستی و مزۀ شهوتی دیدهاید پس متابعت رسول کنید تا به محبّت کلّی برسید» (همان: 103). «فراق و غم و مزۀ شهوات چگونه چیزی است که الله بدید میآرد و گویی این مزة شهوتراندن و نظر کردن به جمال صاحب جمالان از عین الله بر روح میرسد» (همان: 361). 3ـ2ـ4ـ مزة عبادت و اندیشه «میاندیشیدم که اگر نان بسیار خورم مزة عبادت و وعظکردن و مزۀ ذکر الله نیابم گفتم ای الله اگر نان میخورم از ترس آن میخورم که نباید سست شوم و مزۀ اندیشه تو و مزة عبادت تو و ذکر تو و مزۀ وعظ با بندگان تو نیابم» (همان: 253-197). 3ـ2ـ5ـ مزة آخرت «تو را از مقام بیمزگی خاک تا به اینجا که مزههاست رسانیدیم و تو منکر میبودی قدرت ما را، نیز برسانیم تو را به مزة آخرت اگرچه عجبت نماید» (همان: 41). 3ـ2ـ6ـ مزة دوستی «گفتم بهشت کمال همه تواناییهاست و کمال همه دانشهاست و کمال همه خوشیهاست و کمال مزة دوستی است و دوزخ کمال همه رنجهاست» (همان: 63). 3ـ2ـ7ـ مزة معانی «باز بصفات الله باز رفتم و به آثار سبزه و آب روان و شاهدان حُور گفتم تا این همه خوشیهای خوشی را به یکدیگر اندرگشایم و هر چه صورت است میشکنم و میاندازم و مزۀ معانی بیکیفیّت میگیرم» (همان: 128). «من در احوال روح خود چون آسیا گردان باشم و در مزة معانی خود مشغول شوم اگر آرد معانی از کنارها برون میآید گو تا بیرون آید» (همان: 188-187). 3ـ2ـ8ـ مزة نیاز «نظر بدان صورت نیاز خود و پناه الله میکردم میدیدم که نیاز مرا مزه میآمد از پناه الله هر چند که آن مزه گیرنده بر شکل گَرد روشن چو آبگینه مینمود» (همان: 114). 3ـ2ـ9ـ مزة عمر «این سوداهای فاسد مزة عمرت را برده است عمرت در کاهش است» (همان: 80). 3ـ2ـ10ـ مزة صفات الله «پس هرچند مزه از الله طلب میکنم و در الله نظر میکنم مزهها بیابم بینهایت باز در صفت الله نگاه میکنم میبینم که هم در من و در اجزای من این مزهای صفات الله چنان فروآید که من گران میشوم و عین مزه میشوم» (همان: 3). 3ـ2ـ11ـ مزة معقولات «گویی آن حمد مرمزهای الله را میکنم زیرا آن همه عشق نامها و همه ثناها مرپارهای مزههای الله را میگویند… والله را صحبتی است با عقل و مزۀ معقولات از آن است» (همان: 134). 3ـ2ـ12ـ مزة طلب «اجزای خود را پیش تو میدارم چون قدحها که ای الله درین اقداح قدرت و مزة طلب خود هست کن که من زنده بدین مزۀ طلبم که اکر این مزۀ طلب نباشد من مرده باشم» (همان: 137). 3ـ2ـ13ـ مزة معرفت ومحبت «کسی که اهل معرفت و محبّت باشد خود مزۀ معرفت و محبّت الله یابد بیشرح» (همان: 143).
نمودار مزه با حس باطنی در معارف بهاءولد
نتیجه گیری حسّامیزی در معارف بهاءولد، یکی از عناصر مهمّ بدیعی است و در نزدیک ساختن نثر عرفانی به نثری شاعرانه اهمیت فراوانی دارد. دلیل بهرهگیری بهاءولد از آرایة حسّامیزی، واکنش عاطفی بیشتر آمیزش حواس مختلف ظاهری است؛ البته این آمیختگیِ قلمروهای حسی با یکدیگر منحصر در حواس پنجگانة ظاهری نیست بلکه حواس باطنی را نیز شامل میشود. مرکز احساس بهاءولد در کتابش حسّ چشایی است؛ گویی او همة مسایل را با حسّ چشایی درک میکند. به همین جهت واژة «مزه» یکی از پر کاربردترین واژهها در معارف بهاءولد است که نقش مهمّی در تصویرگری کلام وی ایفا میکند. از این رو، بهاءولد از آرایة حسّامیزی نه فقط برای تصویرآفرینی، بلکه برای انتقال معنی و تأثیر ادراکی بر مخاطب به گونههای متفاوتی بهره میگیرد.
منابع و مآخذ 1ـ بهاءولد، بهاءالدّین محمد بن حسین. معارف. تصحیح بدیع الزّمان فروزانفر. تهران: طهوری، چاپ دوم، 1352. 2ـ بهزادی اندوهجردی، حسین. بدیع«فنون و آرایشهای ادبی». تهران: انتشارات معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد تهران مرکزی، چاپ اول، 1375. 3ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا. زبان شعر در نثر صوفیه (درآمدی به سبکشناسی نگاه عرفانی). چاپ دوم، تهران: نشر سخن، 1392. 4ـ ------ ------ صور خیال در شعر فارسی. تهران: نشر آگاه، چاپ چهارم، 1370. 5ـ شمیسا، سیروس. سبکشناسی نثر. تهران: نشر میترا، چاپ دوم، 1377. 6ـ صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. تهران: فردوس، جلد 2، چاپ سیزدهم، 1373. 7ـ مایر، فریتس. بهاءولد، زندگی و عرفان او. ترجمه مریم مشرف. تهران: نشر دانشگاهی، 1382.
| ||
مراجع | ||
منابع و مآخذ 1ـ بهاءولد، بهاءالدّین محمد بن حسین. معارف. تصحیح بدیع الزّمان فروزانفر. تهران: طهوری، چاپ دوم، 1352. 2ـ بهزادی اندوهجردی، حسین. بدیع«فنون و آرایشهای ادبی». تهران: انتشارات معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد تهران مرکزی، چاپ اول، 1375. 3ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا. زبان شعر در نثر صوفیه (درآمدی به سبکشناسی نگاه عرفانی). چاپ دوم، تهران: نشر سخن، 1392. 4ـ ------ ------ صور خیال در شعر فارسی. تهران: نشر آگاه، چاپ چهارم، 1370. 5ـ شمیسا، سیروس. سبکشناسی نثر. تهران: نشر میترا، چاپ دوم، 1377. 6ـ صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. تهران: فردوس، جلد 2، چاپ سیزدهم، 1373. 7ـ مایر، فریتس. بهاءولد، زندگی و عرفان او. ترجمه مریم مشرف. تهران: نشر دانشگاهی، 1382. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,230 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 517 |