تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 9,991 |
تعداد مقالات | 83,508 |
تعداد مشاهده مقاله | 77,147,438 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 54,191,266 |
اسطورۀ سیاوش در شعر معاصر فارسی | ||
فصلنامه تخصصی زبان و ادبیات فارسی | ||
مقاله 8، دوره 12، شماره 7، آبان 1395، صفحه 173-200 اصل مقاله (5.5 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
رضا اشرف زاده1؛ حمیدرضا نویدی مهر* 2 | ||
1استاد گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد | ||
2استادیار گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد | ||
چکیده | ||
اساطیر ریشه در باورها و اعتقادهای بشر دارند و با جلوهها و جنبههای گوناگون زندگی او پیوند یافتهاند. از اینرو، میتوانند موضوع پژوهشهایی ژرف در آثار هنری و ادبی قرار گیرند و رخدادهای تاریخی و اجتماعی و حتی سیاسی روزگارانِ بسیار دور را پدیدار سازند. با بهرهگیری از اساطیر میتوان رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و روانی ملتها را تجزیه و تحلیل کرد. اسطورهها محدود به زمان و مکان نیستند؛ بیکرانه و ناپیدایند و تبلور خرد جمعی در جوامع به شمار میروند. اسطوره در کنار افسانه، حماسه و فرهنگ، یکی از عناصر شکل دهندۀ فرهنگ و هویت قومی و ملی جوامع است. شاعران معاصر، اساطیر را همسو با جهتگیریهای فکری و سیاسی و اجتماعی خویش برگزیدند و آنها را به نوعی امروزی کردند. آنان اسطورههایی را برگزیدند تا بهتر بتوانند به مدد آنها موقعیت حیات اکثریت جامعه را تحکیم ببخشند. شاعران معاصر از جنبههای مختلف به اسطورۀ سیاوش پرداختهاند و کارکردهای گوناگونی را ـ اعم از سیاسی، اجتماعی، عاطفی و....ـ در مضمونسازیهای خود مدنظر قرار دادهاند. در پژوهش حاضر با نگرشی تحلیلی، به تبیین جایگاه و کارکرد اسطوره سیاوش در شعر معاصر پرداخته شده است. | ||
کلیدواژهها | ||
اسطوره؛ کارکرد اساطیر؛ شعر و اسطوره؛ اسطورۀ سیاوش؛ سیاوش در شعر معاصر | ||
اصل مقاله | ||
مقدّمه مهرداد بهار در تعریف اسطوره میگوید: «اسطوره واژهای است معرب از یونانی "Historia" به معنای جستجو، آگاهی و داستان از مصدر "Historian" به معنای بررسی کردن و شرح دادن. واژۀ اروپایی برابر آن "myth" در انگلیسی به معنای شرح، خبر و قصه گرفته شده است.» (بهار، 1362 : بیست و دو) اساطیر ریشه در باورها و اعتقادهای بشر دارند و با جلوهها و جنبههای گوناگون زندگی او پیوند یافتهاند. از این رو، اسطورهها میتوانند موضوع پژوهشهایی ژرف در آثار هنری و ادبی قرار گیرند و رخدادهای تاریخی و اجتماعی و حتی سیاسی روزگارانِ بسیار دور را پدیدار سازند. بیجهت نیست اگر گفته میشود با مطالعه اساطیر میتوان، تاریخ، تمدن، فرهنگ، اندیشه و سیر پیشرفت ملتها را شناخت. در مطالعات جامعهشناسی، روانشناسی و ... نیز شناخت و مطالعۀ اساطیر گرهگشاست و در پرتو پژوهشهای اسطورهشناسی به نتایجی سودمند میتوان دست یافت. «باورها و سنتهای باستانی را میتوان از درون اسطورهها بیرون کشید. چه بسا مطالعۀ اساطیر ما را با گوشههایی از آداب و الگوهای کهن که هنوز در ما زنده است و کارکرد دارد، آشنا سازد. پس با بهرهگیری از اساطیر میتوان رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و روانی ملتها را تجزیه و تحلیل کرد.»(اسماعیلپور، 16:1391) «میرچاالیاده» در بیان کارکردهای اساطیر به نفوذ الگوهای اساطیری در لایههای پنهان و آشکار زندگی آدمی اشاره میکند و مهمترین کارکرد اسطوره را «کشف و آفتابی کردن سرمشقهای نمونهوار همۀ آیینها و فعالیتهای معنادار آدمی؛ از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و تربیت، هنر و زندگی میداند.» (الیاده، 17:1362) اساطیر سازنده و آورندۀ مشخصی ندارند و در طول زمان به دست نسلهای پیاپی از یک قوم و در کورۀ تجربیات مکرر همان قوم بهتدریج شکل گرفتهاند و تکامل یافتهاند. اسطورهها محدد به زمان و مکان نیستند؛ بیکرانه و ناپیدایند و تبلور خرد جمعی در جوامع به شمار میروند؛ «خردی که در دیرپایی از مرز تاریخ فراتر میرود و چنان دستنیافتنی است که گذشتههای دور آدمی؛ چندان بیکرانه است که روان آدمی؛ و از همینرو، نیرویی ناشناخته دارد که میتواند مردمان را برانگیزد، بیآن که خود بدانند و آنان را بهسویی سوق دهد که خود نمیشناسند و به کارهایی گمارد که خود نمیتوانند توجیه کنند.» (حقشناس، 132:1370) «پیرگریمال» اسطوره را عنصری میداند که فرهنگ و هویت قومی و ملی جوامع را شکل میدهد و به نظریههای اسطورهشناسان در تعریف آن اشاره میکند. به باور وی، اسطوره در کنار افسانه، حماسه و فرهنگ، یکی از عناصر شکل دهندۀ فرهنگ و هویت قومی و ملی جوامع است. (ر.ک. پیرگریمال، اساطیر یونان و روم، ترجمه احمد بهمنش، ص12). برخی اسطورهپژوهان اسطوره را دین تمدنهان اولیه و دوران پیش از گسترش ادیان توحیدی میدانند. آنها اساطیر را بیان شفاهی تاریخ مقدس میدانند و بر این موضوع تأکید میورزند که اساطیر را تنها در هیأت پدیدههای مذهبی میتوان درک کرد نه ادبی، روانشناختی، اجتماعی و .... «میرچاه الیاده» پژوهشگر آمریکایی از طرفداران این نظریه است. دستهای دیگر از محققان به جنبههای بیولوژیکی، روانشناختی، تاریخی و ادبی اسطوره، تأثیر الگوهای اساطیری در فلسفه، ادبیات، نمایش، موسیقی و حتی سینما توجه دارند که از برجستهترین آنها «یونگ» روانشناس سوئیسی است. به هر روی، مطالعۀ اساطیر در بازشناخت خاطرات قومی و اندیشههای ازلی مردمانی که در گذشتههای دور میزیستهاند، بسیار مؤثر است و زوایای تاریک و ناشناختهای از نهاد و روان پیشینیان را مینمایاند. با این نگرش میتوان پذیرفت که اسطورهشناسی دانشی است که به یاری آن میتوان پارههایی از فرهنگ ناشناخته و گمشدۀ آدمی را در روزگاران گذشته بازیافت. «باورها و اندیشههای کهن در اسطوره هنوز به گونهای زندهاند و در بافت اندیشهای و ساختار روانی ما کارایی و کارسازی دارند. بنیادها و نهادهایی که در اسطوره به آنها بازمیخوریم، با همه دیرینگی، منش، نهاد و ناخودآگاهی ما را میسازند. ما با بررسی و کاوش در اسطورهها، گذشته از روشن ساختن بخشهای تاریک تاریخ، میتوانیم به بخشهای تاریک از نهاد و روان خود دست یابیم.» (کزازی، 201:1372)
اساطیر در دنیای امروز«کارل گوستاو یونگ» در کتاب انسان امروزی در جستجوی روح خود به نقش اساطیر و کهن الگوها در تکامل و شکلگیری و بازشناسی هویت انسان پرداخته است. وی در جایگاه یک روانشناس تلاش دارد این حقیقت پنهان را آشکار سازد که انسان امروز در بحران هویت به سر میبرد و یکی از راههای برون رفت از این بحران را شناخت و دریافت اسطورههای نوین میداند تا بتواند از منابع روحی تازه سیراب شود و نیروهای خلاق خود را تازه کند.(ر.ک. یونگ، انسان امروزی در جستجوی روح خود، آستان قدس رضوی ـ بهنشر:1390) «جهان نوین تهی از اسطوره است ... بیماری و دردهای جامعههای نوین را به درستی میتوان به نبود اسطورۀ مناسب در آنها نسبت داد». (الیاده، 24:1374) بشر از دیرباز در جستجوی کهن الگوها به سر میبرده است و کردارهای ایزدان و قهرمانان اساطیری را همواره سرمشق خود قرار داده است. در دنیای امروز، اگرچه کهن الگوها و ایزدان و قهرمانان اساطیری به برجستگی روزگاران پیشین در فضای زندگی افراد حضور ندارند، به طور کامل فراموش نشدهاند «بلکه در ژرفای انسان، در خیالها و رؤیاهایش، در پوششی از کهن الگوها میزید و در هنرهایی که انسان میآفریند بازتاب مییابد، آن گونه که شعر شاعران، نقاشیها، رمانها و ... بن مایههای اسطورهای را بر ما آشکار میدارد. البته این نمودها به گونهای نمادین و رازآلود هستند که گاه دریافت آنها نیاز به شناختی ژرف از اسطورههای گذشتۀ یک جامعه و ملت دارد.» (واحددوست، 93:1381) کارکرد اساطیر در شعر نو«شعر بر قامت اسطوره لباس نوآیین میپوشاند و بدان شکوه و جاذبه میبخشد و در برابر، اسطوره به گسترش معنوی و رسائی و رسالت شعر مدد میرساند. به طور کلی، کیفیت تلقی شعر از اساطیر و چگونگی رویارویی و یا همقدمی این دو، در ادب، رابطۀ مستقیم با نحوۀ نگرش شاعر به محیط بیرون و شیوۀ واکنش او در برابر زندگی داشته است. یعنی همیشه ضرورتهای محیط بوده که تکلیف شاعر را در برابر نوع اسطورهها و زمینۀ کاربرد آن معیّن کرده است.» (یاحقی، 794:1352) در پهنۀ ادب فارسی، اساطیر از دیرباز مورد استفاده قرار میگرفتهاند؛ اما هیچگاه کارکردهای مختلف آنها و ابعاد هنری و جنبههای مفهومیشان تحلیل و بررسی نشده است. در ادب معاصر فارسی موازی با تحولات اجتماعی و سیاسی و به تبع آن مفهومی جامعه، تغییرات بنیادین در پیکرۀ شعر راه یافت. شاعران در فضایی سیاسی و اجتماعی قرار گرفتند که زاویۀ دید آنها را تغییر داد و تلقیشان را نسبت به مسائل و از آن جمله اساطیر به نحو چشمگیری متحول ساخت. شعر زبان بیان مصائب و مشکلات زندگی و ابزار انعکاس رخدادها و حوادث جاری در اجتماع گردید و شاعران، اساطیر را همسو با جهتگیریهای فکری و سیاسی و اجتماعی خویش برگزیدند و آنها را به نوعی امروزی کردند. شاعران معاصر اسطورههایی را برگزیدند تا بهتر بتوانند به مدد آنها موقعیت حیات اکثریت جامعه را تحکیم ببخشند و هم از این روست که بسیاری از اساطیر برگرفته از داستانهای غنایی، تغییر ماهیت دادند و یا اساطیر جدیدی جایگزین آنها شدند. شاعران معاصر به اسطورهها دیدی متفاوت از گذشته دارند و کررکردهای جدیدی را در آنها بازکاوی میکنند. در پهنۀ شعر اجتماعی معاصر دیگر قهرمانان داستانهای حماسی با همان پیشینۀ قدیم چندان به کار نمیآیند و شاعر در جستجوی خلق هویتی جدید و متفاوت برای آنهاست؛ هویتی که با مقتضیات و الزامهای اجتماعی روزگار شاعر تناسب و همخوانی داشته باشد و ذهنیتی جدید بیافریند. با این همه، شعر معاصر رشتههای پیوند خویش را با ادبیات کهن نگسسته است، بلکه باید گفت «شعر معاصر ما از بسیاری جهات فرزند راستین شعر قدیم است که با برخورداری معتدل از زمینههای ادب مغرب زمین، هیچگاه تکیهگاه هزار سال شعر دری و پشتوانۀ عظیم 25 قرن تداوم فرهنگی را از یاد نبرده و همواره در لحظههای حساس، از آن دَم زده است.» (همان، 796) بسیاری از اسطورهها در شعر معاصر از فرهنگ ملی و تاریخ باستانی قوم ایرانی گرفته شدهاند. از این رو، با سرشت خواننده آشنا نیستند زیرا ما با این اساطیر، چه از طریق مطالعه در بنیادهای فرهنگی و چه از طریق داستانها و روایات شفاهی، مأنوس و دمخور هستیم. از همین روست که بسیاری از چهرهها و عناصر اساطیری و حماسی که در شعر معاصر معانی نمادین نوین و بیسابقه به خود میگیرند، همچنان برای ما آشنا هستند و غریب و ناشناس جلوه نمیکنند. تغییرات کارکردی و مفهومیای که اسطورۀ رستم، شغاد، زال و ... در شعر معاصر یافتهاند، از آن جمله است. پیشینۀ اساطیری سیاوش در شعر معاصرنام سیاوش در اوستا «سیّاوَرْشن» است که از دو بخش تشکیل یافته است: «سیّاو» به معنای سیاه و «اَرْشَن» به معنای مرد و نر و روی هم به معنای «دارندۀ اسب سیاه» است. گویا این نام به سبب اسب نامدار سیاوش، شبرنگ بهزاد، به او داده شده است. در زبان پهلوی این نام «سیاوخَشْن» بوده است و با گذشت زمان به «سیاوش» دگرگونی یافته است و امروزه سیاووش و سیاوُش هم تلفظ و نوشته میشود. (ر.ک. کزازی، نامه باستان: 3 / 190) «طبق روایتهای مندرج در اوستا، «کیسیاوش» دلیر و زیبا پدر کیخسرو بود و به خیانت به دست افراسیاب تورانی کشته شد و کیخسرو کینِ او باز گرفت. همین اشارت مختصر منشأ روایات مختلفی شد که چون به عهد ساسانی و اوایل عهد اسلامی رسید، داستان دلکش زیبایی را پدید آورد که در حماسۀ ملی ما مقام مهمی دارد.»(صفا، 512:1387) در بینش اساطیری، چنانچه کسی به ناحق کشته شود به هیأتی متفاوت به جهان باز میگردد و به زندگی ادامه میدهد. در اساطیر ایرانی چون اهریمن انسان نخستین (گیومرث) را میکشد، نطفۀ او بر خاک میریزد. زمین آن را نگه میدارد و پس از چهل سال گیاهی چون دو شاخۀ ریواس از آن میروید که نسل آدمیان از آن گیاه پدید میآید. بدینسان، آدمی از برکت زمین و گیاهان زندگی از سر میگیرد تا نبرد میان خیر و شر و زشتی و زیبایی تداوم داشته باشد. «سیاوش نمادی بازمانده از اسطورهها و آیینهای خدایان گیاهی شمرده شده است. در این آیینها و اسطورهها، بغبانوی زمین پسری یا دلداری دارد که خدای گیاهی است و به دست او کشته میشود. این مادر یا دلباخته، به آهنگ بازآوردن جوانِ کشته شده به زندگانی، راه به جهان مردگان میبرد و هنگامی که او را به جهان زندگان باز میآورد، بهاران فراز میآید و این جهان شکفته و زیبا میشود.»( بهار، 51:1362) منوچهر آتشی با آگاهی از این موضوع و سرگذشت اساطیری، در دفتر شعری چه تلخ است این سیب سروده است: از تخمۀ گیاهِ سیاووشانیم/ از خاک خونین بر میخیزیم و/ عطر بدوی عصمت داریم/ و بذر خویش را/ هر سال در ردای خاکستر/ از فصل برف میگذرانیم و/ به آبهای بانو بر میگردیم/ اینک/ بر آبهای تاریک میرانیم/ تا آذرخشی از نو/ ما را کنار نطفۀ آتش بگذارد. (آتشی،1390: 766) در اساطیر ایران سیاوش نماد یا خدای نباتی است، زیرا با مرگ او از خون وی گیاهی میروید. بنا بر روایتهای اساطیری، سیاوش کشته میشود اما وقتی خونش بر خاک ریخته میشود، محو نمیشود بلکه از محل آن گیاهی میروید که به «پر سیاوشان» معروف است؛ گیاهی که هر چقدر بریده شود دوباره میروید و حیات دوباره و جانی بازیافته مییابد. این گیاه نشان زندگی پس از مرگ و مداومت حیات سیاوش است. محمدرضا شفیعیکدکنی در کوچه باغهای نیشابور به این پیشینه گیاهی اسطوره سیاوش اشاره زیبایی دارد: موجموج خزر از سوک سیه پوشانند/ بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموشانند/ بنگر آن جامه کبودان افق، صبحدمان/ روح باغاند کزین گونه سیه پوشانند/ چه بهاری است، خدا را، که در این دشت ملال، لالهها آینۀ خون سیاووشانند. (شفیعی کدکنی،301:1388) فروغ فرخزاد نیز در تنها اشاره اساطیری اشعار خود، بهتلویح به این موضوع اشاره کرده است: من سردم است و میدانم/ که از تمام اوهام سرخ یک شقایق وحشی/ جز چند قطره خون/ چیزی به جا نخواهد ماند. (فرخزاد، 1368: 114) «نکتۀ چشمگیر و پیوند با خدای نباتی این است که «حاجی فیروز» که در عید نوروز ظاهر میشود و صورت خود را سیاه میکند، بازماندۀ آیین بازگشت خدای شهید شوندۀ نباتی است که از زیر زمین به روی زمین میآید و چون از جهان مردگان برمیگردد، سیاه چهره است. شخصیت سیاوش در افسانههای ما برابر است با این خدای شهید شونده. سیاوش شهید میشود و از خون او گیاه میروید و کیخسرو در واقع نماد بازگشت سیاوش به این جهان است». (واحددوست، 188:1387) در شاهنامه پس از مرگ سیاوش روزی کیخسرو و فرزندانش همراه با مادر به سیاوشگرد میرود و میبیند که از خاکی که خون سیاوش بر آن ریخته است، درختی تناور و همیشه سبز بررُسته و بر برگهای آن، چهرۀ سیاوش نقش گرفته است و در دی ماه، چنان که گویی بهاران است، خرم و شاداب و شکفته میماند و پرستشگاه گرامی سوگواران شده است و هر کس که برای سیاوش میخواسته است گریست، به زیر آن درختِ بلندِ همواره برومند میرفته است. گریستن بر سیاوش از آن پس آیینی فراگیر و پایدار شده است که در آن، کاروانهای اندوه در سراسر ایران زمین سامان داده میشود و سوگواران نوحهخوان، همراه با نمادها و نشانههای کهن، در شهرها و روستاها به راه میافتند. «آیین سوگ سیاوش در سدههای نخستین قمری هنوز در ایران برگزار میشده است و نوحههایی که در «همۀ ولایتها معروف» بوده است و قوّالان آن را «گریستن مغان» میخواندهاند». (فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 562:1390) این مفاهیم در سرودههای دیگر شاعران معاصر نیز نمودی بارز به خود گرفته است. حمید مصدق در سرودهای با عنوان «اسطورۀ سیاوش» که آن را به اسماعیل فصیح تقدیم کرده ، آورده است: از خون سرخفام سیاووشِ بیگناه/ در پای نونهالی/ از جام چند قطره فروریخت/ بُنمایۀ درخت تناور شد/ کاین باغ و راغ را/ از برگ و بار خویش/ چنین زیب و فرّ دهد/ اسطورهای است خون سیاووشِ بیگناه/ کز آنچه رفته است و نرفته زیاد کس/ بر تو خبر دهد. (مصدق، 1391: 621) حسین منزوی هم در غزل خویش پیشینۀ گیاهی اسطورۀ سیاوش را آورده است: این داستان که از خون، گل بیرون دمد خوش است، اما خوشتر که سر برون آرد، خون از گل سیاووشم من با طنین خود، بخشی از خاطرات تاریخم بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموشم مرگ از شکوه استغنا، با من چگونه برتابد؟ با من که شوکرانم را، با دست خویش مینوشم. (منزوی، 1388: 280) سوگِ اندوهفزای سیاوش و مرگ مظلومانهاش چون زخمی التیامناپذیر روح تاریخ ایران قدیم را در بر گرفت. «پرسیاوشان» این خاطرۀ تلخ را به نشانۀ یک اعتراض که در ضمیر اساطیر زنده نگه داشت و مردم همه ساله، سوگ این شاهزادۀ معصوم را برپا میداشتند. در کتاب تاریخ بخارا آمده است: «مردم بخارا را در کشتن سیاوش نوحههاست، چنان که در همۀ ولایتها معروف است و مطربان آن را سرود ساختهاند و میگویند و قوّالان آن را «گریستن مغان» خوانند و این سخن، زیادت از سه هزار سال است. پس این حصار (حصار بخارا) را بدین روایت، وی «سیاوش» بنا کرده است.» (همان، 66) نصرت رحمانی در دفتر شعری پیاله دورِ دگر زد این مضمون را مورد توجه قرار دادهاست: دستان تو در سخاوت پاییزی/ پرپر شدهاند/ چشمان تو اعتبار یلدای شبان/ از خون سیاوشان چنین تر شدهاند/ شمشیر مروّت تو در پشت/ انگشت ندامت تو بر لب. (رحمانی، 1389: 542) سرگذشت داستانی سیاوش در شاهنامه و بازتاب آن در شعر معاصرروایت فردوسی از سیاوش در شاهنامه با آنچه دربارۀ او در روایتهای اوستا و پهلوی آمده بسیار شبیه است؛ جز اینکه در اوستا از سیاوش بهعنوان کوی (کی) سیاوش و دارندۀ مقام شاهی نام برده شدهاست ولی در شاهنامه او شاهزادهای است که ناجوانمردانه به فرمان افراسیاب کشته و سر از بدنش جدامیشود. (ر.ک. شاهنامهپژوهی، دفتر نخست، ص 31 به بعد) شاعران معاصر از جنبههای مختلف به سرگذشت داستانی سیاوش بر اساس آنچه در شاهنامه آمده است، پرداختهاند و کارکردهای گوناگونی را در آفرینشهای شعری ـ اعم از کارکردهای سیاسی، اجتماعی، عاطفی و ... ـ مدنظر قرار دادهاند که در پژوهش حاضر با نگرشی تحلیلی به آنها پرداخته میشود: 1- پاکی و نجابت سیاوش سیاوش در شاهنامه پاکترین و نیکوخویترین چهره است و توجه زیادی را به خود معطوف میکند. پایبندی به اصول جوانمردی و خصال پهلوانی، وفای به عهد و پرهیز از پیمانشکنی، دوری از لغزش و گناه، دلیری و شجاعت، فرزانگی و والا مقامی و بسیاری ویژگیهای دیگر از او شخصیتی ساخته است که بسیار مورد احترام و محبوب است. سیاوش نمادی است از انسانِ با اخلاق و کمالطلب که دیو نفس در وجودش اسیر گشته و حاضر نیست پاکی و نیکجانی را به هیچ بهایی هدر بدهد. همین برجستگیهای رفتاری اوست که حتی شاهنامهپژوهان معاصر را بر آن داشته است که در شرح خوبیها و فضایل او داد سخن بدهند. از آن جمله زندهیاد استاد دکتر غلامحسین یوسفی است که در مقالۀ عالمانۀ «چهرهای معصوم و روشن در شاهنامه» در ترسیم سیمای این شاهزادۀ ایرانی به نیکی سخن رانده و مینویسد: «در شاهنامۀ فردوسی چهرۀ سیاوش به روشنی و پاکی ممتاز است. شاید بتوان گفت هیچ یک از قهرمانان شاهنامه به اندازۀ او همدلی و همدردی ما را برنمیانگیزد. در سرتاسر سرگذشت سیاوش تا روزی که ناجوانمردانه او را میکشند، هالهای از شرم و آهستگی، عفاف و مردانگی سیمای او را در برگرفته است و نظرها را به سوی خود میکشد. (یوسفی، 79:2536) در شعر معاصر به این ویژگی شخصیتی و رفتاری سیاوش پرداخته شده است. هوشنگ ابتهاج سروده است: بیا ساقی آن می که چون بنگریم ز خون سیاووش یاد آوریم به من دِه که داغ دلم تازه شد سرِ دردمندم پرآوازه شد از آتش گذشتند با جانِ پاک که پاکان از آتش ندارند باک ولیکن بدی چون کند داوری ز نیکان همان تشت خون آوری ستم بود آن خون فرو ریختن سزای ستمکاره آویختن. (ابتهاج،1388: 306) سیمین بهبهانی در دفتر شعری تازهها در همانندسازی خود با سیاوش، سروده است: آیات مصحف عشقم کس خواندنم نتواند وان کس که مدّعیام شد غیر از دروغ نخواند چونان سیاوش پاکم از دود و شعله چه باکم؟ آتش به رخت سفیدم خاکستری نفشاند. (بهبهانی،1136:1391) حسین منزوی در بین شاعران معاصر بیشترین اشاره را به سرگذشت سیاوش از حیث ویژگی پاکنهادی و نجابت او داشته است: نظر با من مباز این سان، مپیچ این سان به پرهیزم که تابم نیست تا با وسوسههای تو بستیزم لبت زین سان که بیپروا به مهمانیم میخوانند سیاوش نیز اگر باشم، ز کف رفتهست پرهیزم به این آرامش غمناک عادت کردهام دیگر به اغوایی از این گونه به طغیان بر میانگیزم. (منزوی:545:1391) وی در سرودهای دیگر به موضوع خویشتنداری و پرهیز اخلاقی سیاوش چنین اشاره کرده است: تصویر ماه، جلوه دهد قاب برکه را چون صورتت که آیینه از وی منقّش است ناچار، رام وسوسههای تو میشود پرهیز اگر ز یوسف، اگر از سیاوش است. (همان،337) در غزلی دیگر، سیاوش را قهرمان آزمون پاکی شمرده است که سربلند از آتش مکر و فن گذشته است: ای عشق! دوری، آری تا برکۀ زلالت باید ز درّههای لای و لجن گذشتن در امتحان پاکی، باید که چون سیاوش از آتشی خروشان، از مکر و فن گذشتن آزادسرو باشی حتی اگر، اسیری خوش باد چون نسیمی از هر چمن گذشتن. (همان،330) منزوی در سرودهای دیگر، با کنار هم قرار دادن «یوسف» و «سیاوش»، قصۀ ستیز با نفس و پرهیز آنان را در شعر خویش، به کار گرفته است: به سینه میزندم سر، دلی که کرده هوایت دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت نه یوسفم نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسههایت تو را ز جرگۀ انبوه خاطرات قدیمی برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت. (همان،200) سیدعلی صالحی نیز با استناد به این ویژگی سیاوش، اسطوره آرمانی خویش را توصیف کرده است: پس او را/ که مردامردی از تبار سیاوش ما بود،/ پس اورا،/ سردار کبیر کلمات را/ کامیابیاش برسان!/ چرا که او/ دستی چیره بر حضور زیان و/ زلزله دارد. (صالحی،43:1387) 2- گذر از آتش آتش بهعنوان یکی از زیباترین و مفیدترین پدیدههای طبیعت، از دیرباز توجه اقوام مختلف را به خود جلب نموده و در فرهنگها و ادیان گوناگون، اهمیت و جلوۀ خاصی پیدا کرده است. این اهمیت تا بدان جا گسترش یافته است که در بینش اساطیری بشر، منشأ آن خدایی و آسمانی پنداشته شده و مقام و مرتبۀ پرستش به خود گرفته و کارکردهای اسطورهای گستردهای پیدا کرده است. یکی از این کارکردها، قضاوت میان نیکی و بدی، پاکی و گناه بوده است. گذر از آتش، از حوادث مهم سرگذشت سیاوش در شاهنامه است که محور اصلی داستان نیز قرار گرفته است. پس از ترفندهای سودابه برای بدنام کردن سیاوش، کاووس با موبدان مشورت میکند و آنان میگویند که تنها چاره، آزمون ایزدی است و گذشتن سیاوش از آتش. هیزم بسیاری را در دشت فراهم میآورند و کوهی از آتش برمیافروزند. سیاوش پوشیده در جامهای سپید و برنشسته بر اسب سیاه رنگ خویش، از میان خرمنهای آتش میگذرد بیآن که کمترین آسیب و گزندی به او وارد شود. (ر.ک.خالقی مطلق، شاهنامه، ج 2 ، ص 230 به بعد) در داستان سیاوش در شاهنامه، نمودی هنرمندانه از کارکرد اسطورهای آتش بهکار گرفته شده است؛ نمودی که در تاریخ ادب فارسی، بهویژه شعر معاصر، فراوان مورد اشاره قرار گرفته و مضامین برجستهای از آن تولد یافتهاست. شفیعیکدکنی در سرودهای با عنوان «معجزه»، به تغییر ماهیت دادن هنجارها و از میان رفتن ارزشها با استفاده از رخداد زندگی سیاوش اشاره دارد:
خدایا! / زین شگفتیها / دلم خون شد، دلم خون شد: / سیاووشی در آتش رفت و / زان سو / خوک بیرون شد. (شفیعی کدکنی، 97:1388) منوچهر آتشی نیز بهخوبی از اسطورۀ سیاوش و ماجرای عبور او از آتش برای مبارزه و ستیز با بدخواهان خویش بهره گرفته است: فلق / به حاشیۀ بیداری سواری میگذرد که / اگر نبینیاش نخواهی شنید: / از حریقی به حریقی دیگر میتازم و / سیاوشانیم از پی / که آزمون را / عصمت از این ورطه میبرند و رو به / تشت طلا تاخت میکنند. (آتشی، 841:1390) وی در دفتر شعری چه تلخ است این سیب مفاهیمی چون «شرف» را به این سرگذشت اساطیری پیوند زده است: چخماقها / هر بار آتش زائیدند/ آتش برای شب، برای زمستان/ آتش برای عبور/ عبوری که/ معنا کند شرف را/ و/ تقدیر تشت طلا را... (همان،833) هوشنگ ابتهاج در سیاه مشق در چالشی که با بدخواهان خویش دارد، به این موضوع اشاره کرده است: ز خوبی آب پاکی ریختم بر دست بدخواهان دلی در آتش افکندم، سیاووشی بر آوردم چراغ دیده روشن کن که من چون سایه شب تا روز ز خاکسترنشینِ سینه آتش وام میکردم. (ابتهاج، 237:1388) حمید مصدّق در عاشقانههای خود، به این مضمون اشاره کرده است:
با پای خویش ز آتش عشق تو بگذرم / خویش آزمای خویشم و روح سیاوشم / بستی میان به قتلم و جرمم همین که من / با خامۀ خیال خود آن موی میکشم. (مصدق، 457:1391) وی در سرودهای دیگر به نام «آتش» که آن را به دکتر ضیاء خسروشاهی تقدیم کرده است، با بهرهگیری از ردیف «آتش» در شعر، چالش درونی خویش را با خصم، چنین آشکار نموده است: گفتم که خصم بر من، تهمت به ناروا بست این نکته در جوابم آمد خطاب از آتش: بگذر تو چون سیاوش با جانِ پاکِ بیغش با عشق آن پریوش، چونان شهاب از آتش ... عشق آتش است و سوزد سر تا به پای عاشق عاشق کجا گریزد با اضطراب از آتش؟ (همان، 712) نصرت رحمانی در دفتر شعری پیاله دورِ دگر زد رویکردی عاشقانه از اسطوره سیاوش و حادثۀ گذر از آتش او برگزیده است: باید گذر کنم / معصوم و پاکتر ز سیاوش / از شعلهزار جنگل مژگانت / اما دریغ و درد / کس با من این نگفت / کز نینی سیاهِ دو چشمت حذر کنم. (رحمانی، 610:1389) محمدعلی بهمنی نیز چون نصرت رحمانی از دریچهای عاشقانه به ماجرا نگریسته است: سیاوشوار بیرون آمدم از امتحان گرچه دلِ سودابه سانات هر چه آتش بود با خود داشت مرا با برکهام بگذار، دریا ارمغان تو بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت. (بهمنی، 447:1390) حسین منزوی در دلسرودههای خویش، بهخوبی از عهدۀ مضمونسازی با این موضوع برآمده است: تا نگذری از خویش چون ز آتش که سیاوش با عالمی از آب هم آلودهای ای دل! تا شعلهور از عشق نباشی، به دَم سرد هر بار به جز درد نیفزودهای، ای دل (منزوی، 497:1391) 3- ماجرای مرگ ناجوانمردانه و خونِ بهناحق ریختۀ سیاوش از دیگر حوادث زندگی سیاوش که در شعر معاصر فارسی دستمایۀ شاعران در طرح مضامین اجتماعی قرار گرفته است، ماجرای مرگ ناجوانمردانه و خونِ بهناحق ریختۀ اوست. سیاوش پس از اختلاف نظر با کاووس در جنگ با تورانیان، تصمیم میگیرد از مقام خویش کناره بگیرد و در گوشهای در جهان به زندگی انزواگرایانه ادامه دهد. از این رو، از افراسیاب میخواهد اجازه دهد تا از توران زمین گذر کند و به سرزمینی دور راه پوید تا از آزار پدر و نامادریاش (سودابه) به دور باشد. (ر.ک. خالقی مطلق، شاهنامه، ج 2، ص 273 ، بیت 1089 به بعد) افراسیاب به نیکی و مهر، سیاوش را پذیرا میشود و در حقّ او نیکی بسیار به جای میآورد و دخترش فرنگیس را به ازدواج او در میآورد. پس از چندی سیاوش شهر «سیاوشگرد» را در توران زمین بنا میسازد که شهری است با شکوه و بهشت آیین. گرسیوز، برادر افراسیاب، با مشاهدۀ «سیاوشگرد» و محبوبیت سیاوش و طرفداران بیشمارش، بر او رشک میبرد و نقشۀ نابودیاش را میکشد و میکوشد تا افراسیاب را نسبت به سیاوش بدبین کند. سرانجام پیروز میشود و بدگمانی پادشاه توران را برمیانگیزد. افراسیاب، با غافلگیری همراه با سپاهی انبوه به سوی سیاوش میآید و فرمان میدهد تا به او و هزار دلاور ایرانیِ همراه او حملهور شوند. ایرانیان دلیرانه به نبرد برمیخیزند و یکایک کشته میشوند. سیاوش نیز بدون مقاومت و بیآن که شمشیر به روی سپاهیان توران بکشد، تسلیم و دستگیر میشود. یکی از سرداران تورانی به نام «گرویزره» دستهای او را از پشت میبندد و پالهنگ بر گردنش میاندازد و نزد افراسیاب میبرد. افراسیاب با سنگدلی و قساوت قلب فرمان میدهد تا با خنجر سر از تن سیاوش جدا کنند.(ر.ک. همان، ص 350 ، بیت 2180-2187) اندرز و خواهش سپاهیان و نزدیکان افراسیاب و بهویژه فرنگیس همسر سیاوش بر افراسیاب تأثیر نمیگذارد و او مصمم به کشتن شاهزادۀ ایرانی است. سرانجام، سیاوش را به دشت میبرند. «گرویزره» خنجری آبگون و برّنده را از گرسیوز دریافت میکند و سیاوش را مویکشان میبرد و بر خاک میافکند و ناجوانمردانه سر از تنش جدا میکند. (ر.ک. همان، ص 350 به بعد) این سرگذشت اساطیری و داستانی بیشترین کاربرد را در سرودههای شاعران معاصر به خود اختصاص داده است. احمد شاملو در دفتر شعری ابراهیم در آتش رویکردی سیاسی ـ اجتماعی را از اسطورۀ سیاوش و ماجرای قتل او در سرودۀ خود انعکاس داده و به نوعی، استبداد سیاسی و خفقان اجتماعیِ عصر پهلوی دوم را به مدد آن به تصویر کشیده است: من کلام آخرین را / بر زبان جاری کردم / همچون خون بیمنطق قربانی / بر مذبح/ یا همچون «خون سیاوش» / خون هر روزِ آفتابی که هنوز بر نیامده است / که هنوز دیری به طلوعش مانده است / یا که خود هرگز بر نیاید. (شاملو، 42:1371) محمدرضا شفیعیکدکنی در شبخوانی، تصویری دیگر از اختناق سیاسی دوران قبل از انقلاب و اسارت دلیران و مبارزان ملی را با اشارهای معنادار به سرگذشت بیژن، سیاوش و افراسیاب ارائه داده است: هر گوشهای از این حصار پیر / صد بیژنِ آزاده در بند است / «خون سیاوش» جوان در ساغرِ افراسیاب پیر / میجوشد / خونی که با هر قطرهاش / صد صبح پیوند است. (شفیعیکدکنی، 125:1386) در دفتر هزارۀ دوم آهوی کوهی نیز شاعر در سفر ذهنی خود به «قرونی که زمان برده ز یاد»، سوگ سیاوش را در همهمۀ کاشیهای «مزگت پیر» به گوش جان میشنود: این چه حزنی است که در همهمۀ کاشیهاست؟ / جامۀ سوکِ سیاووش به تن پوشیده است / این طنینی که سرایند خموشیها، / از عمق فراموشیها / و به گوش آید از اینگونه، به تکرار مرا ... (همان، 18:1388) هوشنگ ابتهاج در سیاه مشق متفاوتتر به «خون سیاوش» پرداخته است و نگاهی نیمهعارفانه به آن دارد: میِ جوش میزند به دلِ خُم، بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش میکنی گر گوش میکنی، سخنِ خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی (ابتهاج، 208:1388) فریدون مشیری که در بین شاعران معاصر زبان شعریاش از مایههای عاطفی و احساسی بیشتری برخوردار است، در لحظهها و احساس بغض فروخورده و درد درونی خویش را با بهکارگیری اسطورۀ سیاوش و تعبیر «خون سیاوش» به خواننده انتقال داده است؛ گویا این درد درونی نشأت گرفته از اوضاع اجتماعی است: ببین در آینۀ روزگار نقش بلا / که شد ز خون سیاووش، جام جم لبریز / چگونه درد شکیباییاش نیازارد / دلی که هست به هر جا ز درد، لبریز. (مشیری، 503:1388) سیاوش کسرایی در دفتر شعری از خون سیاوش در سرودهای به نام «جهان پهلوان» که برای غلامرضا تختی سروده است، حاکمیت ظلم و ستم سیاسی و نابرابریهای اجتماعی را به بوتۀ نقد کشیده است و قهرمان حماسه ملی ایران «رستم» را وجههای استعارهای بخشیده، بر او خُرده میگیرد که چرا یاد خون سیاوش نیست: سیاووشها کشت افراسیاب / ولیکن تکانی نخورد آب از آب / دریغا ز رستم که در جوش نیست / مگر یاد خونِ سیاووش نیست؟ (کسرایی، 164:1388) حسین منزوی، غزلسرای برجسته، در زبان گیرای غزل خویش، کارکرد اجتماعی برای «خون سیاوش» در نظر گرفته است و از جامعهای شکایت دارد که به هیچ آزادهای فرصت و جرأت خطرکردن و بهمیدانآمدن نمیدهد. وی در فاصله سالهای 52 تا پیروزی انقلاب اسلامی، فضای سیاسی جامعه را چنین به تصویر کشیده است: دانسته بس پدر، دلِ فرزند بر درید کاری که هیچ تهمتنی با پسر نکرد شد تشت پر ز «خون سیاووشها»، ولی یک تن به پایمردی اینان خطر نکرد چون موریانه، بیشۀ ما را ز ریشه خورد کاری که کرد تفرقه با ما، تبر نکرد. (منزوی، 447:1391) وی در غزلی دیگر، هراس اجتماعی جامعه عصر خود را با همین دستمایه آشکار نموده است: با چه نامی؟ از کدامی؟ از کجایی؟ ای هراس! ای هراسِ نانجیبِ، ناکجایِ ناشناس!... تا نبینم و نبویم و نگویمت به کس خون صد سیاوشم گشوده از رگ حواس. (همان، 512) سیمین بهبهانی در دفتر شعری خطی ز سرعت و آتش با بهرهگیری از استعارۀ «شب» در بیان تاریکیهای سیاسی و اجتماعی، با «خون سیاوش» مضمونسازی کرده است. اشاره به گرسیوز و سرشت ناپاک او در سرودۀ وی قابل توجه است: شب نشسته با کینهها/ در کمینگه سینهها .../ صد مغاک خامش در او / خون صد سیاوش در او / با سرشت گرسیوزی / وه چه نابکاری کند! (بهبهانی، 558:1391) نادر نادرپور در سرمۀ خورشید خون درون خویش را به «خون سیاوش» مانند کرده است و با بهرهگیری از نوعی تشبیه تفضیل که وجه هنری متمایزی دارد، تصویر شعریاش را ارائه میکند: گر یک نظر به جوش درون من افکنی کی اعتنا به خون سیاووش میکنی؟ ای ماه! رخ مپوش که چون شب، دل مرا در سوکِ هجر خویش، سیهپوش میکنی. (نادرپور، 354:1382) سیدعلی صالحی در زبان شعریِ مستقلی که ارائه داده است، در چند جا به «گلوی سیاوش» و ماجرای مرگ ناجوانمردانۀ او اشاره دارد و سویههای اجتماعی و عاطفی شعرش را به آن پیوند زده است: هشدار! / که نبض شعله در اخطار خاکستر، / تاریکترین تسلیم آتش است. / سرِ آن دارم که نمیرم، / نمیرم تا گلوی سیاوش را / هم به ترانۀ معجزتی ببوسم، / چرا که عشق، همزاد آرامش من است ... . (صالحی، 143:1387) در جایی دیگر، در دفتر شعری عاشق شدن در دی ماه، مردن به وقت شهریور سروده است: در انجام ترانهای که تاراج تبسم تو بود، / گلوی بریده بر یالهای آسمان سودهام / آه ای نخاع گیج! گهوارۀ من، گردونۀ پرشتابِ سیاوش است، / پس تو از طنین کدام تیغِ بیغلاف/ تغزل تاریک مرا زمزمه میکنی؟ (همان، 220) منوچهر آتشی نیز که مایۀ حماسی شعرش بیش از شاعران هم عصرش به چشم میآید، به اسطورۀ سیاوش و خونِ بهناحق ریختۀ او پرداخته است. در دفتر شعری خلیج و خزر با رویکردی سیاسی و مبارزاتی، سرِ بریدۀ میرزا کوچکخان را به سرِ از تن جدا شدۀ سیاوش مانند میکند: ... آن روزِ سردِ برفیِ طالش / وقتی سرِ بریدۀ کوچکخان / بار یشِ خیسِ خون / در توبرهای حقیر راهیِ تهران شد / تا زهرخند زند / ـ در سینی طلا / (مثلِ سر سیاوش) -/ بر باور و «رضا» ی دلِ قاتل / من، در خیال، در بصره / نعش سترگ «میر مهّنا» را دیدم. (آتشی، 1112:1390) در دفتر غزل غزلهای سورنا شاعر با افزودن نامهای دیگر شخصیتهای داستان سیاوش، کارکرد اجتماعی این اسطوره را گسترش میبخشد و «فرنگیس» و «گرسیوز» را در امتداد مسیر اجتماعی شعرش قرار میدهد: اکنون بگو / سرِ کدام سیاووش / از تشت طلای پر خون / به افقهای دور مینگرد / به فرود خونین از اسب سیاه / و فرنگیس / تقدیر ناباورانۀ خود را / در قوطیِ کوچک زهری میجوید / که از گریبان گرسیوز افتاده بود. (همان، ص 1701) آتشی در دفتر شعری بازگشت به درون سنگ با ذکر نام «دارا» و «سیاوش» و سرگذشت همانند آنان، تاریخ را با اسطوره در میآمیزد و میان آنها پیوند برقرار میسازد: شب آخرین پرسش افسانه: / «گردن دارا کجا بریده شد؟ / جواب افعیِ سبک شده از کین: همان جا! که تنِ سیاووش سبک شد از سر / و بر تنش شد سنگین / کلاهخود و جوشن اسکندر / و رو به قبلۀ «آتن» دراز کشید/و «آتنه» خواب خشایار دید. (همان، ص 1947)
نتیجه در دنیای امروز، اگرچه کهن الگوها و ایزدان و قهرمانان اساطیری به برجستگی روزگاران پیشین در فضای زندگی افراد حضور ندارند، بهطور کامل فراموش نشدهاند. در شعر معاصر فارسی موازی با تحولات اجتماعی و سیاسی و به تبع آن مفهومی جامعه، تغییرات بنیادین در پیکرۀ شعر راه یافت. شاعران در فضایی سیاسی و اجتماعی قرار گرفتند که زاویۀ دید آنها را تغییر داد و تلقیشان را نسبت به مسائل و از آن جمله اساطیر به نحو چشمگیری متحول ساخت. شاعران، اساطیر را همسو با جهتگیریهای فکری و سیاسی و اجتماعی خویش برگزیدند و آنها را به نوعی امروزی کردند. شاعران معاصر از جنبههای مختلف به اسطورۀ سیاوش پرداختهاند. و کارکردهای گوناگونی را ـ اعم از سیاسی، اجتماعی، عاطفی و....ـ در مضمونسازیهای خود مدنظر قرار دادهاند. در شعر معاصر فارسی، از چهار زاویه به اسطوره سیاوش نگریسته شده و متناسب با سرگذشت اساطیری او، مضامین اجتماعی، سیاسی و بعضاً عاشقانه مطرح گردیده است. این چهار زاویه عبارتند از: ـ پیشینۀ اساطیری سیاوش در اوستا و متون اساطیری کهن ـ پاکطینتی، متانت و نجابت انسانی سیاوش ـ ماجرای عبور ابراهیموار سیاوش از آتش ـ مرگ ناجوانمردانه و خونِ بهناحق ریختۀ سیاوش.
| ||
مراجع | ||
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 9,054 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,527 |