تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,003 |
تعداد مقالات | 83,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,299,784 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,353,136 |
اهمیت اوراسیای مرکزی در رقابتهای ژئوپلتیکی بین قدرتهای بزرگ | ||
فصلنامه تخصصی علوم سیاسی | ||
مقاله 7، دوره 12، شماره 36، آبان 1395، صفحه 169-196 اصل مقاله (395.43 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
افشین زرگر1؛ سینا صیاد* 2 | ||
1استادیار و عضو هیات علمی گروه روابط بینالملل، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد کرج، کرج، ایران | ||
2دانشجوی دکتری گروه روابط بینالملل، واحد همدان، دانشگاه آزاد اسلامی، ایران، همدان | ||
چکیده | ||
مقاله حاضر در پی پاسخگویی به این سوال میباشد که چرا منطقه اوراسیای مرکزی در رقابت ژئوپلتیکی میان قدرتهای بزرگ، حائز اهمیت است؟ با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، بسیاری بر این عقیده بودند که دوران نظریات ژئوپلتیک و رقابت قدرتهای بزرگ در اوراسیا، به پایان رسیده است. اما در دهه 1990 و هنگامی که روسیه تضعیف شده، روابط مسالمت آمیز خود را با غرب بهبود میبخشید، غرب نیز در قالب ناتو، مرزهای خود را به سمت شرق و اوراسیای مرکزی گسترش میداد. آغاز سال2000 و حوادث 11 سپتامبر موجب شد که غرب به بهانه مبارزه با تروریسم، نفوذ خود در آسیای مرکزی را بیش از پیش گسترش دهد. روسیه نیز که در حال بازیابی قدرت پیشین بود، این مساله را یک تهدید تلقی مینمود و این آغازی برای تقابل دوباره رقبای دیرینه در اوراسیای مرکزی بود. از طرفی دیگر، خلاء قدرتی که پس از فروپاشی شوروی در اوراسیای مرکزی به وجود آمده بود، توجه بسیاری از قدرتها به این منطقه ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک را جلب نمود. این مقاله به بیان رقابت میان قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای با هدف کسب برتریهای ژئوپلتیک در اوراسیای مرکزی میپردازد. | ||
کلیدواژهها | ||
ژئوپلتیک؛ اوراسیای مرکزی؛ بحران سیاسی؛ توسعه طلبی؛ ساختار نظام بینالملل | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه با ظهور و قدرت یافتن امپراتوری روسیه و گسترش مرزهای این کشور، تعارضات این امپراتوری با غرب نیز افزایش یافت. هر چند پس از جنگ سرد، دورهای کوتاه از تنشزداییو آغاز همکاریهای متقابل بین شوروی و غرب به وجود آمد، اما فروپاشی شوروی و ظهور جمهوریهای استقلال یافته، به عنوان کشورهای مستقل، باعث ایجاد تنش مجدد در روابط دو طرف گردید. اگر چه پس از فروپاشی شوروی در سال 1991میلادی، در دورهای کوتاه مدت(2سال)، جمهوریهای جدا شده به فراموشی سپرده شده بودند، اما در سال1993میلادی، کشورهای استقلال یافته شوروی سابق به عنوان «خارج نزدیک» دوباره در کانون توجه روسیه قرار گرفتند. زیرا حضور و رقابت قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای در این کشورها باعث ایجاد مشکلات سیاسی و تعمیق شکاف هویتی بین این منطقه و روسیه شد. در این دوره کرملین، از یک سو نگران نفوذ غرب و گسترش ناتو به شرق میباشد و از سوی دیگر، غرب تلاش میکند تا کشورهای حوزه اوراسیای مرکزی را در جمیع متحدان خود بگنجاند و از نفوذ روسیه به کشورهای این حوزه و مناطق شرق اروپا بکاهد. بر مبنای نظریات ژئوپلتیک، سیاستمداران روسیه وغرب به موقعیت استراتژیک این منطقه واقف هستند لذا همواره در طول تاریخ، این منطقه حوزه رقابتهای دوطرف بوده است و در برخی مواقع، این رقابت منجر به بروز تعارضات جدی و بحرانهای سیاسی شده است. هدف این مقاله بررسی اهمیت ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک اوراسیای مرکزی و مطالعه جهتگیری سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، در این منطقه و بالاخص در دوران پسافروپاشی شوروی میباشد. نظریه نوواقعگرایی در این مقاله با تشریح موازنه قدرت بین دو قطب در دوران جنگ سرد، به بررسی این نظریه در عصر حاضر پرداخته و رقابت روسیه و غرب در مناطق ژئوپلتیک را بر این مبنا توضیح میدهد. این مقاله در پی چرا منطقه اوراسیای مرکزی در رقابت ژئوپلتیکی میان قدرتهای بزرگ این مقاله در صدد است، پاسخی مناسب برای رقابت های روسیه و غرب در اوراسیای مرکزی (2000 تا کنون) ارائه دهد.
1. مبانی نظری واژه اوراسیا از ترکیب واژههای اروپا و آسیا شکل گرفته، که نخستین بار در سال 1883 میلادی از سوی ادوارد سوئیس زمینشناس اتریشی مطرح شد. اوراسیا اگر چه یک واژه جغرافیایی است، با این حال کمتر در جغرافیا و فرهنگ جغرافیایی مورد استفاده قرار گرفته است. رقابت بر سر تصاحب اوراسیا با پایان یافتن جنگ سرد، همچنان ادامه داشت و پس از جنگ سرد نیز این فضای جغرافیایی نقطه کانونی رقابت قدرتهای جهانی بوده است. اوراسیا این گستره عظیم جغرافیایی، 75 درصد جمعیت جهان،60 درصد تولید ناخالص ملی و 75 درصد منابع انرژی دنیا را در بر میگیرد.(امیراحمدیان،1383: 22) این ویژگیها باعث گردیده که قرون متمادی، امور جهانی توسط قدرتهای اوراسیایی تحت تأثیر قرار گیرد و انسانها و حکومتها در این ابرقاره با هم به نبرد بپردازند تا بتوانند بر طبق نظریات ژئوپلتیک مطرح شده، به برتری منطقهای و قدرت جهانی دست یابند. اگرچه فضاها و مکانهای جغرافیایی به طور کلی دارای نقش آفرینی سیاسی میباشند، ولی این نقش آفرینی به[1]یک اندازه نیست و در ابعاد زمانی- مکانی دارای شدت و ضعف است و در طول زمان، ثابت نمیباشد. اما اصطلاح هارتلند1 به عنوان یک مفهوم ژئوپلیتیکی میتواند به این معنی باشد که یک مکان یا فضای جغرافیایی از حیث نقش آفرینی سیاسی آن چنان قوی عمل کند که بتواند تأثیر جهانی داشته، یا سیاستهای جهانی را تحت تأثیر قرار دهد و یا این که بر فرآیندهای سیاسی جهان اثر بگذارد و به آنها شکل بدهد و مدعیان قدرت در مقیاسهای جهانی، منطقهای و محلی برای کنترل و تسلط بر آن به رقابت بپردازند تا بتوانند سلطه و اقتدار خود را بر فرآیندها و سیاستهای جهانی یا منطقهای نسبت به دیگران حفظ نموده و ارتقا بخشند. پس از فروپاشی شوروی، خلاء قدرت در اوراسیای مرکزی موجب ورود قدرتهای دیگر در منطقه شد. این موازنه و رقابت جدید، میان قدرتهای منطقه و فرامنطقهای با هدف کسب برتریهای ژئوپلتیک و تسلط برمنابع انرژی و به طور کل توسعه در منطقه اوراسیا بود. چرا که در بحثهای ژئوپلتیک، نقطه کانونی رقابت، بر سرامکانها و امتیازهای طبیعی و انسانی در فضای جغرافیایی موجود است تا از پس آن، امکان تحصیل قدرت برای حکومتها فراهم شود.(حافظ نیا، 1385: 17) سرهالفورد مکیندر (1947-1861) رئیس انجمن سلطنتی جغرافیا در انگلیس، در تولید قدرت، اصالت را به خشکی داد و در تفسیر این امر، چارچوب نظری- فضایی از اوراسیا را ارائه داد. براساس این نظریه، خشکی بزرگ اوراسیا، دارای ناحیه غیرقابل دسترسی از سوی قدرتهای دریایی بود که نقش دژ و دیواری حائل را بازی میکرد. وی توضیح داد که این منطقه، در طول تاریخ، کانون فشار به اطراف بوده و خود از معرض تهاجمات، به دور مانده است.(عزتی، 1380: 23) سرآغاز بحثهای ژئوپلتیک در ابتدای قرن بیستم، تئوری هارتلند است. مدل جهانی مکیندر در مورد ژئوپلتیک، در یک سیر تکاملی ارائه شد و نهایتاً اساس ایده مکیندر بر وجود یک قاره جهانی مبتنی شد، که وی آن را جزیره جهانی میدانست. از نظر او، کلید این جزیره جهانی، ناحیه محور یا هارتلند است. او هارتلند را ناحیه وسیعی میدانست که محدوده آن، از شرق اروپا تا سیبری غربی بود و از جنوب، به ارتفاعات هیمالیا و ایران و مغولستان و از شمال به اقیانوس منجمد شمالی منتهی میشد و معتقد بود این ناحیه که توسط هیچ قدرت دریایی تهدید نمیشود، میان دو منطقه هلالی(دونیم دایره جغرافیایی) محاصره شده است. که شامل : 1- هلال داخلی یا سرزمینهایی است که پشت به خشکی اوراسیا و در کنار آب قرار دارند و قابل دسترسی قدرتهای دریایی هستند.(موقعیت ساحلی) 2- هلال خارجی یا جزیرهای که شامل جزایر بریتانیا، ژاپن و استرالیا میباشد. (Mackinder, 1904: 175-194در اواخر دهه هفتاد و پس از ظهور ژئوپلتیک انتقادی، دیدگاههای تجدید نظر طلب دیگری در این عرصه بهوجود آمد که میتوان ژئوپلتیک زیست محیطی، ژئوپلتیک انسانگرا و نظریه مفهوم جدیدی از هارتلند را در این دسته از نظریات قرار داد. نظریاتی از این قبیل را میتوان به عنوان واکنش و پاسخی مخالف در برابر نظریات سنتی ژئوپلتیک تلقی نمود. دیدگاههای جدید ژئوپلتیک برای تعریفهای پیشین، اعتبار چندانی قائل نبودند زیرا آنها معقتد بودند که ژئوپلتیک، فقط به شرایط طبیعی و قوانین طبیعت محدود نمیشود. در این جهت عموما جغرافیای اجتماعی، جغرافیای جمعیت شناسی، جغرافیای سیاسی و فرهنگی و به طور خاص، دادههای زبان شناسی و مذهبی، دارای اهمیت ویژه ژئوپلتیکی هستند.(لاکوست و ژیبلن،1376: 14) همچنان که گفته شد بخش قابل توجهی از منابع اصلی و اولیه برای ادامه پیشرفت و توسعه اقتصادی، شامل منابع فسیلی و معدنی نیز در این ابرقاره قرار گرفته است. امروزه تأکید بر اهمیت مناطق حساس اوراسیا، محور اصلی رقابت قدرتهای جهانی است. به همین دلیل شکل آرایش نیروها، سیاست ایجاد اتحادیهها، انتخاب شرکا و به کارگیری صحیح ابزارها و امکانات سیاسی از ارکان اساسی اعمال قدرت راهبردی درصحنه جغرافیای سیاسی اوراسیا است. به این ترتیب اوراسیا صفحه شطرنجی است که بروی آن تلاش برای برتری جهانی ادامه مییابد و همان گونه که گفته شد ارزیابی الگوهای رفتار ژئوپلیتیک قدرتها در اوراسیا تا اندازه زیادی ساختار آینده نظام جهان را روشن خواهد. (Brzezinski, 1997: 46) آن چه موجب رقابت قدرتهای بزرگ در اوراسیا و بالاخص اوراسیای مرکزی گردید، ضعف روسیه در دهه 1990 بود، که باعث گسترش مرزهای غرب (در قالب ناتو) به سوی شرق گردید. اما بازیابی اقتدار روسیه در اوایل2000میلادی و پیگیری سیاست گسترش اقتدار در حوزه نفوذ پیشین خود (شوروی سابق)، موجب تقابل و موازنه روسیه و غرب در اوراسیا و بالاخص در اوراسیای مرکزی گردید. آن چه در این رقابت حائز اهمیت است و مبنای نظریات نوواقع گرایی نیز می باشد، تأکید بر تشکیل الگوی توازن قوا است. البته نو واقع گرایان بر این موضوع تأکید دارند که در یک سیستم آنارشیک، هرچند موازنه قوا، میان دولتها می تواند بسیار کارا باشد، اما امکان جنگ، همواره وجود دارد. نوواقع گرایان معتقدند سیستمهای دو قطبی همچون دوران جنگ سرد از لحاظ ایجاد و حفظ صلح و امنیت در عرصه بینالملل، ثبات بیشتری نسبت به سیستمهای چند قطبی دارند.(Waltz, 1979: 204) در چارچوب نوواقع گرایی، مساعی دولتها به دو دسته تقسیم می شود که عبارتند از الف- مساعی داخلی که در راستای افزایش تواناییهای اقتصادی، نظامی و توسعه استراتژی هوشمندانه است. ب- مساعی خارجی که به تقویت اتحادهای خودی و یا تضعیف اتحادهای طرف مقابل میانجامد. به طور کلی، تواناییها، موقعیت دولتها را نشان می دهد و توزیع تواناییها، ساختار نظام را تعریف میکند. (قوام،1390 :88) از دیدگاه نوواقع گرایی، رقابت بین دو ابرقدرت باعث ایجاد ثبات میشود زیرا قدرتهای بزرگ نیز، سود بیشتری از وجود ثبات (حفظ وضع موجود) در سیستم بینالملل کسب میکنند.(جکسون و سورنسون، 1393: 113) با توجه به آنچه ذکر شد و سایر ویژگیهای نظریه نوواقع گرایی، از جمله وضعیت «آنارشی» که در نظام بینالملل حاکم، موجود میباشد کشورها به دنبال بقا و افزایش موازنه قدرت هستند.
2. آشنایی با اوراسیای مرکزی در مطالعات شورای آتلانتیک ایالات متحده آمریکا در سال2001 میلادی، قلمرویی به نام «اوراسیای مرکزی» تعریف شد که از غرب به دریای سیاه، از شرق به نواحی غربی چین، از شمال به روسیه و از جنوب به ایران، پاکستان و افغانستان محدود میشود. بر این اساس اوراسیای مرکزی شامل آسیای مرکزی(ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قرقیزستان و قزاقستان) در شرق دریای خزر، قفقاز جنوبی[2] (آذربایجان، ارمنستان و گرجستان)در غرب دریای خزر و جمهوریهای اسلاو(اوکراین، روسیه سفید، فدراسیون روسیه و مولداوی) و سایر جمهوریهای شوروی سابق را در بر می گیرد. در برخی تعاریف نیز، اوراسیای مرکزی برای اشاره به «کشورهای مستقل مشترک المنافع[3]» که دوازده جمهوری از پانزده جمهوری پیشین اتحاد شوروی آن را تشکیل دادهاند، به کار میرود. (کولایی، 1391: 9-7) چرا که جمهوریهای بالتیک (لیتوانی، لتونی و استونی) که در دوران استالین با اشغال نظامی به روسیه پیوستند و از اوایل دهه1990 نیز اعلام استقلال نمودند، هرگز در مجموعه اوراسیای مرکزی قرار نمیگیرند. البته تعاریف و استنباطهای متعددی وجود دارد و با این که در تعریف منطقه اوراسیای مرکزی و قلمرو و حدود آن اختلاف نظراتی وجود دارد، از این روی بیشتر دیدگاهها، بر کشور روسیه، پنج کشور آسیای مرکزی و سه کشور قفقاز تأکید دارند. (Fairbanks, 2001: 2) با انقلاب 1917 و برپایی حکومتهای کمونیستی در سراسر اوراسیای مرکزی، این منطقه در مسیر تحولاتی قرار گرفت و تصمیماتی توسط انقلابیون بلشویک اتخاذ شد، از جمله این که مناطق مسلمان نشین را از تاریخ وفرهنگ خود جدا ساختند و این گونه بود که استقرار سوسیالیسم، نه بر اساس دیدگاههای مارکس، که بر پایه ضرورتهای انقلاب بلشویکی، پی گرفته شد. به وجود آمدن اتحاد شوروی با ایجاد دگرگونیهای اساسی در اقتصاد، جامعه و فرهنگ در سراسر اوراسیای مرکزی همراه شد. ایجاد جمهوریهای قومی در سراسر این منطقه، با برنامه ریزیهای وسیع و همه جانبه برای شکل گرفتن«انسان شوروی» ادامه یافت، تا در جامعه سوسیالیستی مورد نظر بلشویکها، تکامل همه جانبه فرد و جامعه تحقق یابد. بر این اساس تغییر نگرشها، باورها، ارزشها، زبان و خط مردم در سراسر اوراسیای مرکزی، با استفاده از همه امکانات و تواناییهای حکومت کمونیستی دنبال شد. (کولایی، 1391: 13-12) پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در1991، اختلافهای ریشه دار تاریخی، فرهنگی و سرزمینی که به دلیل سیستم متمرکز و دیوانسالار کمونیسم امکان ظهور نیافته بود، سر برآورد و سبب شد در آسیای مرکزی و قفقاز، درگیریهای متعددی آغاز شود. در این دوره، ظهور انقلابهای رنگی در برخی از کشورهای استقلال یافته نیز از مهمترین تحولات منطقه اوراسیای مرکزی به شمار میآمد، زیرا از دید برخی تحلیلگران، فرصتی برای جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی به وجود آورد که به سوی اقتصادهای بازاری و تشکیل نظامهای سیاسی دموکراتیک، انتقال یابند. ولی به علت تنوع فرهنگی، قومی، ادعاهای مرزی و پیوندهای تاریخی که در بین کشورهای اوراسیای مرکزی وجود دارد، این روند تا حدی دشوار گشته است. در ابتدای فروپاشی اتحاد شوروی، نگرش یوروآتلانتیک گرایان حاکم بر سیاست خارجی این کشور، باعث غفلت روسیه از مناطق تحت سلطه سابق، از جمله اوراسیای مرکزی شد. این خلاء قدرت، همزمان با ورود سایر قدرتها به منطقه به وقوع پیوست. اما جایگزینی نگرش اوراسیاگرایی به جای غربگرایی در سیاست خارجی روسیه باعث توجه دوباره روسیه به حوزه اوراسیای مرکزی شد و این مناطق، از آن زمان در سیاست خارجی روسیه اهمیت بیشتری یافتند. در حال حاضر، مشکلات زیادی از فقر اقتصادی تا منازعات قومی، مذهبی و سرزمینی و دخالت قدرتهای جهانی و نبود ترتیبات فراگیر حل و فصل مشکلات، آینده این منطقه را در وضعیت مبهمی قرار داده که البته از یک سو برای حل مسائل و مشکلات اقتصادی، سیاسی و امنیتی منطقه اوراسیای مرکزی، شکلگیری ساختارها و ترتیبات گسترده و حضور و همکاری همه بازیگران ضروری است. (کرمی، 1386: 41-39) از سوی دیگر، حضور قدرتهای جهانی در این منطقه، با سیاست اقتدار طلب و تمامیت خواه روسیه و نگاهی که در سالهای اخیر به کشورهای شوروی سابق (خارج نزدیک) داشته، در تضاد میباشد. در سالهای اخیر، مساله انرژی و ترانزیت آن، به یکی از مسائل جهانی تبدیل شده و بدین سبب است که مناطق دارای انرژی در همه جای جهان و از جمله در منطقه اوراسیای مرکزی، مورد توجه قدرتهای بزرگ جهانی و منطقهای مانند آمریکا، چین، اتحادیه اروپا و روسیه قرار گرفتهاند. منطقه اوراسیای مرکزی به دلیل برخورداری از منابع مهم انرژی و همچنین کنترل بر مسیر ارتباطی شرق و غرب جهان، اهمیت ویژهای دارد و سایر قدرتها سعی دارند تا با تسلط بر منابع انرژی، معادلات منطقه را به گونهای جهتدهی نمایند که با منافع خود سازگار باشد.
3. ژئوپلتیک و ظهور تفکر اوراسیاگرایی پیشینه واژه اوراسیاگرایی که از 1991در حوزههای روشنفکری و سیاسی پسا شوروی مطرح شد، به قرن نوزدهم باز میگردد. در واقع واژه اوراسیا خلق شد تا به کودکانی با والدین اروپایی-آسیایی اشاره داشته باشد، که بعدها در اشاره به وحدت زمین شناختی قاره کهن، مورد استفاده قرار گرفت. از این رو از همان آغاز، این کلمه به ترکیب، اتحاد و تلفیق میان دو موجود با حقیقتی ماهوی اروپا و/یا غرب، در یک سو و اوراسیا و/یا آسیا در سوی دیگر اشاره داشت که بعدها در قالب ایدئواوژی اوراسیاگرایی ارائه شد. (لاروئل، 1388: 355) در واقع میتوان از منظر ژئوپلتیک اینگونه بیان کرد که روسیه، در پی ناکامی و شکست در جبهه غرب، با جذب آسیا شدن و گسترش مرزها در شرق، شیوهای برای به چالش کشیدن محوریت غرب، در پی گرفت. ایدئولوژی اوراسیا گرایی اولیه در (1930-1920) بر پایه جریانات اندیشه غالب در روسیه از جمله: پان اسلاویسم یا اسلاوگرایی قرن نوزدهمی و آسیاگرایی اوایل قرن بیستم استوار بود. در اوایل دهه1960«نظریه قومیت»[4] توسط لئوگومیلف[5] مطرح شد. هر چند نظریات وی طرفداران بسیاری داشت اما، اوج بلند پروازی گومیلف در نوشتههای سیاسیاش درباره اوراسیا، قابل مشاهده بود. وی در اکثر نوشتههایش، اوراسیا را با سرزمین شوروی برابر میداند و چندین ابر قوم را نیز بر میشمرد: روسی، استپی، مسلمان، اروپایی، بودایی، بیزانسی (مسیحیان قفقاز). اما معتقد است که دو ابر قوم روسی و استپی در سرزمین اتحاد شوروی سلطه دارند، زیرا آنها تنها اقوامی هستند که برایشان اوراسیا، فقط سکونتگاه است، در حالی که سایر اقوام در مناطق تمدنی چندگانه مستقرند. نظریات وی، پیش فرضهای اوراسیا گرایان را تصدیق میکند و تهدید مغولان را صرفا افسانهای میداند که غرب به آن دامن زد تا توجه روسها از دشمنان واقعیشان در جهان رومی- آلمانی، به خصوص اقوام ساکن در منطقه بالتیک، لهستان و سوئد امروز منحرف شود. نهایتا افکار گومیلف در قالب نظریه قومیت، با مضامینی چون، بیگانه هراسی، اختلاط هراسی و یهود ستیزی همراه بود که منتقدین بسیار داشت و حتی در روسیه افرادی بودند که به اتحاد ترک-اسلاو که وی مطرح نمود، انتقاد میکردند. اگر چه نظریه قومیت گومیلف را می توان به نوعی نواوراسیا گرایانه دانست اما در دهه1990 و پس از فروپاشی شوروی، اولین افکار نو اوراسیاگرایی در قالب نظریات«فلسفه تاریخ و احیای فرهنگ گرایی» الکساندر پانارین[6] بیان شد. او و همراهانش معتقد بودند که تغییر ایدئولوژی، کوچک شدن اتحاد شوروی را توجیه نمیکند. آنان که در حسرت اتحاد شوروی سابق بودند را میتوان به نوعی نزدیکترین نظریات و گروه به افکار نو اوراسیاگرایان دانست. به عبارتی اعتبار علمی نواوراسیا گرایی تا حدودی به مفهوم تمدن وابسته است. (لاروئل، 1388: 153-94) آخرین موج در مطالعه اوراسیاگرایی معاصر روسیه(نواوراسیاگرایی)، مباحث الکساندر دوگین است که هم دکترین و هم جنبش سیاسی است. از این لحاظ نظریه وی در شکلگیری نظریه اوراسیاگرایی، بسیار حائز اهمیت است که در اندیشه و تفکر وی، چندین گرایش فکری از جمله نظریه سیاسی با الهام از سنتگرایی، فلسفه مذهبی ارتدوکس، نظریههای آریا گرایانه و غربگرایانه و مفاهیم ژئوپلتیک و اوراسیاگرایی را شامل می شود. بدینگونه در دهه1990، همه این ایدئولوژیها به صورت همزمان در آثار دوگین نمود یافتند. دهه1990جریانهای«ضد جهان گرایی2»در قالب نظریههای ژئوپلتیکی دوگین3 و اوراسیاگرایان، ظهور نمودند. در واقع ژئوپلتیک، رشته اصلی است که نظریات اوراسیاگرایی دوگین به آن استوار است. از نظر وی ژئوپلتیک، اساسا در خدمت دولتی است که در آن بسط مییابد، از این رو ژئوپلتیک روسیه فقط میتواند اوراسیاگرایانه باشد و تنها «نظریه ژئوپلتیک اوراسیاگرا» است که مسئول احیای جایگاه این کشور به عنوان قدرتی بزرگ است.[7]اوراسیاگرایان بر مبنای این نظریه، خواهان احیای اتحاد شوروی هستند و معتقدند که نبرد برای همگرایی فضای پس از شوروی، نبردی برای «کییف» است. به عبارتی دیگر این دیدگاه توسعه طلب با مقالات و نوشتههای ژیرینوفسکی1 همخوانی دارد که در کتاب آخرین حمله به سمت جنوب بیان میدارد«سربازان روسی، چکمههایشان را در اقیانوس هند و دریای مدیترانه فرو خواهند برد.»(لاروئل، 1388: 205-191)
4. اوراسیای مرکزی در نظریههای ژئوپلتیکی منطقه اوراسیا که کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز (اوراسیای مرکزی) در آن قرار گرفتهاند، به دلیل برخورداری از منابع مهم انرژی و همچنین، کنترل بر مسیر ارتباطی شرق و غرب جهان اهمیت ویژهای دارد. در گذشته سلطه اتحاد شوروی، فضای مانور چندانی برای ایالات متحده آمریکا باقی نمیگذاشت. اما اکنون بار دیگر رقابتهای ژئوپلتیک در این منطقه، شدت پیدا کرده است.(عطایی و شیبانی،1390: 151-131) البته نظریات ژئوپلتیک مطرح شده در اوراسیا، بسیار پیشتر از فروپاشی شوروی و خلاء قدرت این کشور در حوزه اوراسیای مرکزی میباشد و در واقع میتوان، قدمت این نظریات را، برابر با آغاز حاکمیت بلشویکها (1917) در روسیه دانست.بیان این مطلب نشانگر این موضوع میباشد که نظریات ژئوپلتیک مطرح شده در اوراسیا، نه در دوران ضعف اتحاد جماهیر شوروی و توسط غرب (آمریکا)، بلکه نظریاتی بودند که برای سلطه در مقابل هجوم آلمان هیتلری بیان شدند، که البته با شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، برای مدتی از حساسیت اوراسیا کاسته شد. پس از آن و در طول دوران جنگ سرد، توجه نظریات ژئوپلتیک معطوف به اوراسیا بود، تا این که فروپاشی اتحاد شوروی و استقلال کشورهای حوزه اوراسیای مرکزی(آسیای مرکزی و قفقاز) فرصتی برای نفوذ غرب به این منطقه در قالب نظریات ژئوپلتیک به وجود آورد. عدهای از نظریه پردازان معتقدند که سیر تحول نظریاتی که در مورد پهنههای جغرافیایی در سیاست داخلی و بینالملل مطرح شده است، قدمتی بیش از یک قرن دارد. به عبارتی دیگر از زمانی که مکیندر، منطقه اوراسیا را برای سیادت بر جهان، حیاتی توصیف کرد و آن را قلب زمین نامید، بیش از یک صد سال میگذرد. اوراسیا نیز به عنوان منطقهای استراتژیک در نظریات ژئوپلتیک مطرح بوده و از دوران جنگ سرد، تا کنون مورد اختلاف و درگیری قدرتهای بزرگ باقی مانده است. این نظریات که در بدو امر، حالتی کاملا ژئوپلتیک داشت، اکنون در قرن بیست و یکم و با در نظر گرفتن رویکردهای فرهنگی و نقش فرهنگ در سیاست بینالملل، در دستور کار سایر قدرتها نیز قرار گرفته که میتوان، آن را سیر نظریات از، ژئوپلتیک به ژئوکالچر[8] نامید.(نادری، 1393: 123) به عبارت دیگر، شاهد دگرگونی نظریات سنتی ژئوپلتیک و گرایش آنها به سوی نظریات ژئوپلتیک مدرن بودهایم که در آن، قدرتها برای نفوذ به مناطق استراتژیک جهان، به دنبال نفوذ از طریق نظریات مدرن ژئوپلتیک میباشند. هارتلند امروزی نقش بسیار برجستهای در ایجاد موقعیت استراتژیک و ژئوپلتیک قدرتهای بزرگ جهانی و کشورهای پیرامون در سده بیست و یکم بازی میکند و ریشههای آن را باید در ذخایر بزرگ انرژی و موقعیت جغرافیایی آن در قلب زمین و در نظام بینالملل کنونی جستجو کرد. از نظر ژئو اکونومی، انرژی موجود در اوراسیای مرکزی، منابعی ارزشمند برای کشورهای شرق، غرب و گزینهای جهت تنوع بخشی به واردات انرژی است. قدرتهای بزرگ برای نفوذ به اوراسیای مرکزی به عنوان بخشی از شوروی سابق، با بهرهگیری از نظریات ژئوپلتیک مدرن و به وسیله راهکارهای همکاری جویانه در رفع مشکلات اقتصادی، تعارضات هویتی و اختلافات فرهنگی ناشی از فروپاشی شوروی، خواهان نفوذ به منطقه اوراسیای مرکزی میباشند، تا بتوانند با گسترش همکاریهای اقتصادی و قراردادهای مشارکت تجاری به بهرهبرداری از منابع نفت و گاز و تسلط بر خطوط انتقال انرژی و موقعیت ژئوپلتیک اوراسیای مرکزی دست یابند. بنابراین بیجهت نیست که پوتین، اضمحلال شوروی و از دست رفتن سلطه این کشور بر اوراسیای مرکزی را بزرگترین فاجعه ژئوپلتیکی قرن بیستم برای کشورش دانسته است و اولویت مدیریت روسیه را احیای مجدد نفوذ در آسیای مرکزی و قفقاز اعلام میکند. (Weitz, 2006: 156) از طرف دیگر، افرادی همچون برژینسکی با نظر به اهمیت فوق العاده اوراسیا و به ویژه مناطق میانی آن، از لحاظ ژئوپلتیکی و ژئواکونومیکی، از گسترش ناتو به شرق و همگرایی بیشتر در اروپا نیز، استقبال میکنند. همچنین برژینسکی بر این عقیده است که هر ملتی بتواند بر آسیای مرکزی تسلط پیدا کند، توانایی تهدید موقعیت آمریکا در خلیج فارس را نیز خواهد داشت و این بیانگر اهمیت اوراسیای مرکزی در نظریات ژئوپلتیک است.(برژینسکی، 1378: 28)
5. اهمیت اوراسیای مرکزی برای قدرتهای بزرگ منطقه اوراسیای مرکزی، یا از نگاه مسکو، کشورهای هم سود (خارج نزدیک)، هم حوزه نفوذ روسیه هستند و هم عرصهای که دارنده طیفی از مشکلات و تهدیدات برای روسیه است. ناسیونالیسم و قوم گرایی افراطی، جدایی طلبیها و گرایش های متنوع مذهبی، مسائل جمعیتی از یک سو، و گرایش به پیوند و هم پیمانی با قدرتها و پیمان های خارجی از سوی دیگر، روسیه را در معرض تهدیدات جدی قرار می دهد. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، جاذبههای ژئوپلتیک و ژئواکونومیک منطقه، قدرتها و بازیگران منطقهای و فرامنطقهای دیگری را نیز به این میدان جلب کرد.[9]در این میان، برای بازیگران منطقهای که در حاشیه و همجوار با آسیای مرکزی قرار داشتند مانند: ترکیه، ایران، روسیه و چین علاوه بر اهداف اقتصادی و توسعه نفوذ سیاسی خود در منطقه، برخی نگرانیهای امنیتی نیز به وجود آمد. زیرا تمایلات و اقدامات سایر قدرتها و اتحادیههای بینالمللی برای ارتباط با منطقه و فشار بر روسیه، باعث شده است که قدرتهای منطقهای، با پیش فرض احساس عدم ثبات سیاسی و اقتصادی در منطقه، مواجه شوند و در پی راهکارهایی برای حفظ وضع موجود برآیند و وارد عرصه سیاسی و رقابت قدرتهای بزرگ شوند. (واعظی، 1386: 12) در حالی که پیش از این حضور کشورهایی مثل ترکیه در منطقه، تنها با هدف کسب منافع و توسعه نفوذ صورت میگرفت. اکنون این کشورها، کسب سود و منافع اقتصادی را در حفظ وضع موجود و ثبات سیاسی و همکاری با کشورهای منطقه میبینند، به عبارت دیگر در این رقابت که بین قدرتهای بزرگ برقرار شده، نقش موازنهگر و توازن کننده قدرت را بر عهده گیرند. ایالات متحده آمریکا، روسیه، چین و اتحادیه اروپا قدرتهایی هستند که توانایی اعمال نفوذ1و قدرت، در خارج از مرزهای خود را دارند و میتوانند نقش مهمی در صحنه سیاسی ایفا کنند و وضعیت ژئوپلیتیکی آن را تغییر دهند. شاید بتوان گفت که اوراسیا مدتهای طولانی است که محور توجه آمریکا میباشد و سلطهجویی جهانی آن کشور، در سلطه بر اوراسیا خلاصه میشود.
الف. اهمیت اوراسیای مرکزی برای ایالات متحده آمریکا هرگاه آمریکا بخواهد به نقش جهانی خود ادامه دهد، باید در اوراسیا نقش برتر را داشته باشد، اما لازمه حفظ بـرتری سنتی آمریکا در اوراسیا آن است که موازنه قوا در آنجا حفظ گردد و از ظهور قدرت یا قدرتهایی که بتوانند بر سیاست آمریکا تأثیر بگذارند، جلوگیری به عمل آید.[10]آمریکا بازیگر اصلی فرامنطقهای در اوراسیای مرکزی است که با هدف سلطه بر منابع انرژی و خطوط انتقال انرژی و کسب موقعیت اقتصادی و ژئوراهبردی قصد دارد، فرایندهای منطقهای را تحت کنترل خود بگیرد. سیاستمداران آمریکا در پیشبرد سیاستهای خود به«پاشنه آشیل2» روسیه(اوراسیای مرکزی)توجه دارند و میدانند که این منطقه، از متنوعترین مناطق جهان از نظر اقوام، به شمار میآید. تعارضات هویتی و مناقشات قومی و سرزمینی، بی ثباتی سیاسی، عدم توسعه اقتصادی و اجتماعی، از مسائلی است که سبب آسیب پذیری کشورهای این منطقه شده است. در چنین شرایطی است که قدرتهای فرامنطقهای میتوانند برای تجارت و با ارائه کمکهای اقتصادی، راه را برای توسعه نفوذ در منطقه، هموار سازند. البته ماهیت رژیمهای سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز، که به ترتیب در طیفی از حکومتهای فاسد تا اقتدارگرا، که فضای کم و محدودی را برای مردمشان از لحاظ ایجاد نقشهای مدنی و سایر فعالیتها در نظرگرفتهاند، از مشکلات پیش روی قدرتها در نفوذ به منطقه میباشد.(رومر، 1383: 180) اکنون آمریکا همه وسایل قدرت خود را برای تثبیت خود به عنوان یک بازیگر اصلی در آسیای مرکزی و نیز در سراسر کشورهای مستقل مشترکالمنافع به کار میگیرد. به طور کلی، منافع استراتژیک، دسترسی به انرژی و جلوگیری از احیای یک امپراطوری روسی و سیاست بینالمللی ارزشی، مبنی بر ترویج دموکراسی، به عنوان اصلیترین هدف آمریکا از حیث شعاری و نیز واقعی میباشد و میتوان هدف اصلی و نهایی آمریکا از ورود به صحنه اوراسیای مرکزی را جلوگیری از نفوذ و سلطه روسیه و یا هر قدرت دیگری در منطقه دانست.
ب. اهمیت اوراسیای مرکزی برای روسیه منافع روسیه در اوراسیای مرکزی، متنوع و پیچیده است. این مناطق برای روسیه از اهمیت فوق العادهای برخوردار است، زیرا روسیه به عنوان یک قدرت منطقهای، تنها وقتی میتواند خودنمایی کند که کماکان در این مناطق از تسلط بارزی برخوردار باشد. از طرفی پس از فروپاشی شوروی و گسترش ناتو و غرب به شرق، سیاستهای روسیه نیز، تغییر کرده است. این کشور، در پی بازگشت به اقتدار و حوزه نفوذ سابق خود در منطقه میباشد، زیرا با تسلط غرب بر این منطقه، تنها ابزار تسلط روسیه بر غرب، که همان انرژی میباشد، در اختیار رقبای روسیه قرار میگیرد و این موضوع از اقتدار روسیه میکاهد. روسیه و چین دو قدرت بزرگ، با نفوذ و تأثیرگذار اوراسیاییاند و به دلیل جایگاه تاریخی و موقعیت بین المللی این دو قدرت بزرگ، هیچ بازیگر خارجی نمیتواند نقش آنها را در منطقه نادیده بگیرد. آسیای مرکزی و قفقاز از مهمترین عناصر اتخاذ سیاستهای روسیه در فضای پهناور شوروی سابق به شمار میآیند و بنابراین فدراسیون روسیه از همان آغاز استقلال جهوریهای اوراسیای مرکزی، جهت گسترش و تنوع تعاملاتش با این کشورها، تلاشهای بسیاری را به کار بسته است.(رودینتسکی، 1384: 240) سیاست روسیه در سطح بینالمللی در اوراسیای مرکزی در چارچوب حساسیتها و تلاش های آن کشور برای حفظ ثبات منطقهای و جلوگیری از کسب نفوذ قدرتهای فرامنطقهای در جمهوریهای آسیایی شوروی سابق، قابل فهم است.(Cornell, 2004: 125)
پ. اهمیت اوراسیای مرکزی برای چین اوراسیای مرکزی نزدیکترین و کم هزینه ترین منطقه برای تأمین منابع انرژی مورد نیاز چین میباشد و پیوند تاریخی و جغرافیایی چین با کشورهای حوزه آسیای مرکزی و قفقاز، از مهمترین نقاط قوت و ابزارهای این کشور در تعامل با منطقه محسوب می شود. البته نیاز به دسترسی کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز به اقیانوس آرام، خاور دور و جنوب شرقی آسیا از عوامل ژئوپلتیک مهم در نوع رابطه کشورهای منطقه با چین محسوب میشود. (ابوالحسنشیرازی، 1386: 31-21) از طرفی بدون شک، شبح قدرت نظامی چین در کنار تواناییهای اقتصادی آن، از اهرمهای مهم این کشور در پیشبرد اهداف خود در منطقه میباشد. هر چند چین سیاست خود را بر پایه توسعه صلح آمیز قرار داده و هرگز سخن یا اقدامی که مبتنی بر استفاده یا تهدید به نیروی نظامی از سوی این کشور باشد به چشم نمیخورد، اما تصور این نیرو در اذهان دولت مردان منطقه تأثیر روانی زیادی دارد. برای چین علاوه بر مسائل امنیتی مرتبط، احتمال تسری افراط گرایی مذهبی از آسیای مرکزی به مناطق مسلمان نشین چین نیز وجود دارد و همچنین منافع اقتصادی این کشور در اوراسیای مرکزی، باعث شده که جلوگیری از افزایش حضور آمریکا در این منطقه، به یکی از هدفهای اصلی این کشور تبدیل گردد.(داداندیش،1386: 82) چین با حمایت از استقلال و حاکمیت ملی این کشورها، به ویـژه از طـریق سـازمان همکاری شانگهای1، توانسته است علاوه بر جلب نظر مثبت دولتمردان آنـها، اهداف خود در منطقه را نیز پیگیری کند. حفظ و تأمین امنیت مرزها و جلوگیری از تسری نا آرامیها به داخل خاک خود از جمله دلایلی است کـه چین را نیازمند حمایت از این کشورها نموده است.
ت. اهمیت اوراسیای مرکزی برای اتحادیه اروپا نیاز اروپا به انرژی و تأمین امنیت خطوط انرژی مهمترین انگیزه و دلیل جلب توجه اتحادیه اروپا به اوراسیای مرکزی است. عملکرد روسیه در استفاده از انرژی به عنوان یک اهرم فشار در روابط خود با اروپا سبب شده است تا اروپا به سمت متنوع سازی مجاری تأمین و انتقال انرژی در منطقه روی آورد. اروپا خواهان آن است که رقابت در منطقه از حاصل جمع صفر به حاصل جمع مثبت تبدیل شود تا بتواند بدون تنش به منافع خود دست یابد. از طرفی دیگر نیز، نیاز منطقه به سرمایهگذاری در سطوح مختلف و وجود ظرفیتهای بالای اتحادیه اروپا برای پاسخ به این نیاز، فرصت طلایی را در اختیار اتحادیه اروپا برای تعامل با کشورهای اوراسیای مرکزی میگذارد. در استراتژی جدید همکاری اروپا با اوراسیای مرکزی، در مقطع زمانی بین سالهای (2013-2007)، حکمرانی خوب و حاکمیت قانون، پیگیری سیاستهای حقوق بشر، دموکراسی و آموزش و پرورش از موضوعات مورد توجه اتحادیه اروپا در این منطقه میباشد.
6. رقابت قدرتهای بزرگ برای تسلط بر اوراسیای مرکزی منطقه اوراسیای مرکزی از دیرباز مورد توجه قدرتهای بزرگ بوده است و آنچنان که مشهود است همواره و در طول تاریخ، روسیه و امپراتوری شوروی، سعی بر ایجاد سلطه و برقراری امنیت در این منطقه داشتهاند. منطقه اوراسیای مرکزی در دوران جنگ سرد در قلمرو شوروی بود، اما فروپاشی شوروی در اوایل دهه1990، معادلات را بر هم زد. زیرا قدرتهای بزرگ این فرصت را مغتنم شمردند و نفوذ خود را در این منطقه افزایش دادند. ایجاد کشورهای مستقل در منطقه اوراسیای مرکزی و اختلافات میان این کشورها در کنار عدم تمکین جمهوریهای مستقل از روسیه و همچنین وجود منابع عظیم انرژی در این منطقه ژئوپلتیکی، موجب ورود بازیگران جدید به این منطقه و ایجاد موازنه قوا میان قدرتهای بزرگ در اوراسیای مرکزی گردید.
الف. رقابت قدرت های بزرگ در دوران جنگ سرد برای تسلط بر اوراسیای مرکزی در این دوره که حدودا بازه زمانی سالهای (1989-1948) را در بر میگیرد، قدرتهایی همچون ایالات متحده آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان قدرتهای بلامنازع در جهان دو قطبی و چین، فرانسه و انگلستان را تا حدودی می توان در حد و اندازههای قدرت جهانی دانست که توانایی تأثیر گذاری بر معادلات جهانی و فرامنطقهای را دارند. اما آن چه مسلم است این دوران، شدیدا تحت تأثیر ایدئولوژی قرار داشت و جهان بر مبنای همین جهت گیریها، به دو بلوک شرق و غرب تقسیم گردیده بود. هر چند در این دوران، قدرتهای بزرگ به دنبال کسب قدرت و برتری جویی در سایر عرصههای نظام بینالملل بودند و شوروی و ایالات متحده آمریکا، به دنبال متحدین جدید و فراخواندن هم پیمانان رقیب، به دامان خود بودهاند، اما توجه به هارتلند را میتوان در رفتار دو ابر قدرت، نیز مشاهده نمود. در بلوک شرق تنها قدرت و متحدی را که شوروی کمونیستی در کنار خود میدید، کشور چین بود. پیروزی کمونیسم در چین، علامت بزرگ و روشنی از کسب موفقیت و گسترش نفوذ کمونیسم مورد ادعای مسکو، در آسیا و علامت خطری برای آمریکاییها بود. در اواخر دهه1980، شوروی نیز اگر چه سیاستهای تنش زدایی و شفاف سازی و اعتماد متقابل با غرب را در دستور کار خود، قرار داده بود اما در سخنرانیهای سیاستمداران این کشور، همچون اصطلاح «میهن مشترک اروپایی1»که گورباچف در آوریل1987 در پراگ بر آن تأکید داشت، اینطور به نظر میرسید که شوروی همواره در صدد گسترش مرزها به اروپای شرقی و تشکیل اوراسیا میباشد. سیاستهای فرانسه و انگلستان نیز در قامت بلوک غرب بود و نمیتوان از آنها به عنوان سیاستی مستقل یاد کرد. تمامی این کشورها در قالب ناتو، یک سیاست مشترک داشتند و آن سیاستی بود که آمریکاییها برای مقابله با شوروی، از 1947تا1987 و تحت عنوان سیاست«سد نفوذ2» پیش گرفتند. برای اولین بار جرج کنان بود که در تلگرافی خطاب به واشنگتن بیان داشت که«بیحفاظی و نا امنی تاریخی روسیه با ایدئولوژی مارکسیسم گره خورده است، به همین خاطر آنها گرفتار مناقشهای دشوار با آمریکا و کلا شیوه زندگی غربیها شدهاند». همچنین وی در مقاله ای با عنوان «منابع رفتاری شوروی» در مجله روابط خارجی، نوشت که توسعه و گسترش نفوذ شورویها باید در مدار متغیری از عناصر سیاسی و جغرافیایی که دائما تغییر میکنند و به صورت عمل مقابله ای در برابر شورویها اجرا شوند، سد و جلوی آن گرفته شود. (یانگ، 1384: 364-363)
ب. رقابت قدرتهای بزرگ پس از جنگ سرد برای تسلط بر اوراسیای مرکزی حد فاصل سالهای 2000-1991 را باید دوران خلأ تلقی کرد، چرا که دولتمردان آمریکایی در خصوص اینکه منافع ملی آمریکا در دوران پسا کمونیسم چیست، قادر به نتیجه گیری دسته جمعی و واحد نبودند و تعریف صحیح و یکسان از منافع نداشتند. اما به قدرت رسیدن نومحافظه کاران در سال 2000 به همراه وقایع پس از آن، باعث اتخاذ استراتژی کلان نوینی توسط رهبران آمریکا شد، بلکه بتواند جایگزین مبارزه با کمونیسم باشد. (دهشیار، 1386: 173-172)عدم موفقیت امپراتوری شوروی در خلق یک هویت سیاسی فراگیر، ناتوانی ایدئولوژی مارکسیست- لنینیستی در فراهم آوردن شرایط برابر و رشد و توسعه اجتماعی و شل شدن پیچهای ماشین سرکوب و قدرت نظامی، نهایتا به گسستگی هویت در جمهوریهای ماورای شوروی از1991 به بعد انجامید. در این دوره، روسیه که دچار گسست هویتی شده بود و به صحنه تنازع بین نژادها و هویتهای اسلاو و اوکراینی و تاتار و اقلیتهای مذهبی بدل گشته بود، نمیتوانست در اوراسیای مرکزی و امور کشورهای استقلال یافته مداخله نماید. قدرتهای اروپایی نیز حتی پس از جنگ سرد و در دوران ضعف روسیه، که سیاست این کشور تحت کنترل یوروآتلانتیک گرایانی همچون یلتسین و کوزیروف بود، همواره روابط خود را با روسیه در چارچوبی از خوف و رجا تنظیم کردند. زیرا از یک طرف قادر به کنار گذاشتن این کشور بزرگ و قدرتمند در نزدیکی مرزهای خود نبودند و همواره با تردید، به کرملین مینگریستند و از طرف دیگر، یک سره نادیده گرفتن روسیه نیز برخلاف منافع راهبردی و تجاری آنها بوده و اروپا را تحت سلطه آمریکا قرار میداد.(سازمند، 1390: 245-233) به همین دلیل اتحادیه اروپا حاضر نبود که رقابت ژئوپلتیک در اوراسیای مرکزی، موجب تیرگی روابط بین روسیه که سومین شریک تجاری و مهمترین تأمین کننده محصولات انرژی (نفت و گاز) اروپا است و این اتحادیه شود. این اوضاع برای ایالات متحده آمریکا نسبت به سایر قدرتها متفاوت بود زیرا با فروپاشی بلوک شرق و کمونیسم، خود را یکه تاز و بی رقیب میدید و از این روی به گسترش نفوذ خود در مناطقی پرداخت که حوزه نفوذ پیشین شوروی بودند و این را میتوان در دیدگاه رهبران ایالات متحده آمریکا نیز مشاهده نمود، هنگامی که جورج بوش پدر، دیدگاه جدیدی را برای توضیح موقعیت جدید آمریکا در عرصه بینالملل ارائه داد و آن را «نظم نوین جهانی»1 نامید.(امامزادهفرد، 1384: 102) سیاست نظم نوین جهانی در بر دارنده موارد و نکاتی بود که امنیت ملی آمریکا را تضمین و بر مبارزه با تروریسم و حفظ ثبات استراتژیک تأکید داشت و کشورها را به سمت دموکراسی و اقتصاد آزاد ترغیب می کرد. این سیاست آمریکا، خشم روسیه را بر انگیخت، زیرا مقامات ایالات متحده آمریکا، استراتژی «گسترش» را به عنوان استراتژی جدید این کشور، اعلام کردند و روسیه از این هراس داشت که آمریکا به بهانه حقوق بشر و دموکراسی و تعاملات اقتصادی بر کشورهای تازه استقلال یافته اوراسیای مرکزی تأثیر گذارد و بر بحرانهای منطقه بیفزاید. اما با گسترش و نفوذ هر چه بیشتر غرب در سرزمینهای استقلال یافته شوروی سابق، سیاستمداران روسیه احساس خطر نموده و اینگونه بود که در سال 1993 اختلافات روسیه با آمریکا و کشورهای اروپایی از حوزه اقتصادی به حوزه های کنترل تسلیحات و خلع سلاح نیز توسعه یافت. از این روی بود که روسیه در اواسط دهه1990، رویکرد خود را تغییر داد و کوزیروف متهم به این شد که روسیه در نتیجه سیاستهای وی، متحدان خود را از دست داده و دیگر نمیتواند در اوضاع جهان نقش تعیین کنندهای داشته باشد. (Sakwa, 2002: 355) در واقع میتوان گسترش ناتو به شرق و حمایت آمریکا از سیاست توسعه ناتو به سوی شرق را از علل مهمی برشمرد که باعث تیرگی روابط روسیه و غرب گردید. این اختلافات تا حدی بالا گرفت که در «دکترین نظامی جدید»2 روسیه که در نوامبر 1993 انتشار یافت و اتکای این کشور به سلاحهای هستهای، برای تأمین امنیت آن مورد توجه قرار گرفت. از دیگر واکنشهای روسیه به سیاست نفوذ غرب در اوراسیای مرکزی، می توان به روی کار آمدن یوگنی پریماکوف در ژانویه 1996 و در رأس سیاست خارجی روسیه اشاره نمود روی کار آمدن پریماکوف، آغاز توجه دوباره به نظریه ژئوپلتیک «هارتلند» بود، به تعبیر دیگر با انتخاب یوگنی پریماکوف به عنوان وزیر امور خارجه روسیه، نظریه «توازن قوا» به عنوان راهبرد جدید سیاست خارجی روسیه مطرح شد. بدینگونه بود که سال 2000، پریماکوف ضمن رد نظام تک قطبی، ایده«نظام چند قطبی» را به عنوان هدف مطلوب سیاست خارجی روسیه اعلام کرد.(نوری،1387: 31-27) در مورد چین، مساله متفاوت بود و فروپاشی شوروی نقطه عطفی در روابط دو جانبه چین و روسیه بود. با وجود آنکه به نظر میرسید در نتیجه این تحول، روابط یک کشور کمونیستی با کشور دیگری که نظام کمونیستی آن فرو پاشیده و نظام به ظاهر غربگرایی را در خود میدید به تیرگی حرکت نماید.( (Pan, 2008: 237-255اما اواخر دهه1990 توافقنامههای مرزی همچون موافقتنامه در مورد جزایر آمور[11] و همچنین امضای بیانیههای مشترک میان جیانگ ز مین[12]و یلتسین[13] در مورد چند قطبی شدن جهان و ایجاد نظمی بینالمللی با تقویت نهادهایی همچون سازمان ملل متحد از محورهای این همکاری در ایجاد یک نظم پسا جنگ سرد بود.(Gangway and Yongnian, 2008: 240) پس از فروپاشی شوروی و جانشینی روسیه به عنوان میراث دار آن کشور، بسیاری از سیاستمداران چین و کارشناسان مسائل اوراسیا، همچنان روسیه را به عنوان مهمترین بازیگر منطقهای قلمداد میکنند. سیاستمداران چین، تأکید به شاخصههای قدرت بزرگ بودن روسیه و موضعگیری این کشور در برابر حضور سایر قدرتها و کشورها در حوزه ژئوپلتیکی اوراسیای مرکزی دارند و از سوی دیگر، سیاست کنونی روسیه در اوراسیای مرکزی با منافع چین هم جهت میدانند. همزمان با این تطور سیاست خارجی روسیه در آسیای مرکزی، چینیها نیز علاوه بر اولویت مسائل اقتصادی، رویکرد خود به منطقه را با نگرانی امنیتی و استراتژیک دنبال مینمودند. بازار مصرف گسترده، حوزه تأمین منابع انرژی، حضور ایغورها[14]و مسلمانان در این ناحیه و افزایش نفوذ آمریکا در پی گسترش نفوذ ناتو به شرق، مهمترین عوامل معطوف کننده نگاه چین به آسیای مرکزی بود.(Kerr, 2010:139)در نظر مقامات چینی راهبرد ناتو، علاوه بر آن که در راستای طرح گسترده آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد، برای تکمیل هژمونی قرار داشت، بنیان پروژه بزرگ تر آمریکا بود. تا همزمان، چین از سمت غرب(با بسط روابط با آسیای مرکزی) و هم از جانب شرق (از طریق تقویت پیوندهای نظامی با ژاپن و تایوان) محدود گردد. سایر نگرانیهای چین در مورد مرزهای شرقی این کشور و تحرکات اسلام گرایان در کنار تفسیر مشترک این کشور و روسیه در مورد نگرانیهای امنیتی باعث ایجاد سیاستهای مشترک دو کشور و همکاریهای امنیتی در اوراسیای مرکزی گردیده است.[15](Goldestein, 2005: 1340)
پ. رقابت قدرت های بزرگ پس از 2001 برای تسلط بر اوراسیای مرکزی همان طور که از عنوان این بحث مشخص است، سال2001 یاد آور حادثه تروریستی 11 سپتامبر میباشد و از آن جهت حائز اهمیت، که نقطه عطف تاریخی در تحولات بینالمللی پس از آن و سر آغاز «نظم نوین جهانی» مطرح شده توسط بوش پسر (دکترین بوش) در خصوص تشکیل ائتلاف جهانی جنگ با تروریسم است. این دکترین بر اساس منطق قدرت و زور و مطلق اندیشی میباشد که دولتها و ملتها را ملزم به انتخاب و گزینش میان ائتلاف و همکاری با آمریکا و یا اتحاد و همیاری با تروریستها میداند.(آقایی، 1384: 300) هرچند در آغاز، تأکید آمریکا به سوی خاورمیانه بود، اما دیری نپایید که در حوزه آسیای مرکزی و قفقاز، که روسیه، آن را «خارج نزدیک» خود میداند به گسترش نفوذ پرداخت. در آغاز عملیات، روسیه و سایر کشورهای اوراسیای مرکزی و خاورمیانه به غیر از (ایران، عربستان وعراق) به ناچار در ائتلاف علیه تروریسم قرار گرفتند و این آغازی بود که آمریکا به بهانه مبارزه با تروریسم و استفاده از پایگاههای نظامی کشورهای عضو ائتلاف، وارد حوزههای آسیای مرکزی و قفقاز و خاورمیانه شود. در مقابل و در واکنش به افزایش نفوذ غرب، سیاست روسیه که در مورد غرب از سال 2000 و با «دکترین پریماکوف» تغییر کرده بود، با روی کار آمدن پوتین، خصمانهتر شد. البته سیاست روسیه در مقابل افزایش نفوذ آمریکا، به دو دوره تقسیم میشود. از سال 2000 و در چهار ساله اول ریاست جمهوری پوتین، سیاست همراهی با آمریکا در مورد تروریسم در دستور کار سیاست خارجی روسیه بود و اگرچه روسیه در حملات علیه تروریست شرکت مستقیم نداشت، اما اجازه استفاده نیروهای آمریکایی از پایگاههای نظامی و فرودگاهها را به نیروهای آمریکا داده بود، اما درچهار ساله دوم ریاست جمهوری پوتین، سیاست خارجی روسیه این کشور دچار تحول شد زیرا با گسترش اتحادیه اروپا در سال2004، روسیه با پنج کشور این اتحادیه همسایه شد. در این سالها تأکید سیاست خارجی روسیه بر سه اصل نوسازی اقتصادی، دست یابی به جایگاهی بایسته در فرایندهای رقابت جهانی و احیای موقعیت«قدرت بزرگ1» بود.(نوری، 1387: 864) از طرفی با مشاهده نفوذ آمریکا و ناتو(غرب) به مناطق سنتی تحت سلطه خود، ضمن تأکید بر نظام چند قطبی، پیگیری«سیاست خارجی مستقل و سازنده»، بر اساس وضعیت ژئوپلتیکی «روسیه به عنوان یکی از بزرگترین قدرتهای اوراسیا» مد نظر قرار گرفت. البته گسترش فعالیتهای تروریستی در قفقاز شمالی، انقلاب رنگی در اوکراین و بیثباتی آسیای مرکزی از مهمترین چالشها و علل تغییر سیاست روسیه پوتین بود.(Tsygankov, 2006: 157) در مورد اتحادیه اروپا و رویکرد آن در اوراسیای مرکزی، نمیتوان به چیزی بیش از مواضع و اقدامات ایالات متحده آمریکا اشاره نمود، زیرا سیاستهای آمریکا و اروپا تقریبا در یک قالب مشترک است. در مجموع به نظر میرسد اشتراکات فرا آتلانتیکی اروپا وآمریکا، مانع تبدیل اختلافها و رقابتها به بحرانهای حاد و ستیزه جوییهای آشکار میشود، زیرا سیاست و تجارت اروپا وآمریکا در مواردی چنان به یکدیگر گره خوردهاند که بر مسیر روابط فیما بین اثر میگذارند. در حقیقت میتوان گفت که اوراسیای مرکزی محل تلاقی دو فرایند همگرایی، یکی سیاست همسایگی اروپا و دیگری فرایند همگرایی میان کشورهای مستقل مشترک المنافع تبدیل شده است. اما شروع شراکت شرقی در بهار2009 موجب نگرانی شدید مسکو شد و برای اولین بار، رهبری روسیه به مخالفت شدید با یک طرح ابتکاری اتحادیه اروپا در همسایگی بلافصل آن میپرداخت. همزمانی گسترش اتحادیه اروپا با گسترش ناتو، موجب بروز نگرانی مقامهای روسیه نسبت به مورد تهدید قرار گرفتن حوزه سنتی نفوذ این کشور شد و روسیه نیز نشان داد که در مقابل احساس تهدید، از تقویت جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع و ادغام برخی کشورها در ساختارهای پولی و اقتصادی انرژی خود و همچنین تشکیل اتحادیه گمرکی اوراسیا، تا به کارگیری قدرت سخت همچون حمله به گرجستان، از هیچ عمل و اقدام پیشگیرانه و تلافی جویانهای فروگذار نیست.[16]
7. بازیگران تأثیرگذار در اوراسیای مرکزی (بر مبنای مدل کانتوری و اشپیگل) اگر نگوییم زندگی اجتماعی، عرصه تلاش افراد و گروهها برای کسب قدرت است. حداقل، جذابیت قدرت را میتوان فراگیر دانست؛ تا حدی که نو واقعگرایان معتقدند «اگر کشوری میخواهد پیروز و موفق باشد، چارهای جز قرار دادن کسب قدرت در صدر اهداف فوری و ضروری خود ندارد». حتی مورگنتا نیز اعتقاد دارد که در واقع آن چه که کشورها در جستجوی آنند تعادل یا توازن قوا نیست، بلکه برتری قدرت خود آنان میباشد و حتی واقعگرایان کلاسیکی چون ریمون آرون ادعا میکنند که کشورها به مثابه بازیگران، اهدافشان را تعریف میکنند که بر نظام بینالملل تأثیر میگذارد.(شیهان، 1388: 34-25) بر این مبنا که هدف کشورها در نظام بینالملل تأثیر گذاریشان بر یکدیگر است و ابزار آنها در رسیدن به هدفهایشان قدرت میباشد، میتوان کشورهای تأثیرگذار در اوراسیای مرکزی را نیز در سه قالب بررسی نمود: الف- ابرقدرتها: ابرقدرت بودن مستلزم داشتنن قابلیتهای گستردهای است که بتوان در کل نظام، آنها را به کار گرفت. ابرقدرتها باید از لحاظ سیاسی و نظامی بر کل جهان دسترسی داشته باشند و همچنین باید در فرایندهای امنیتی کردن و غیر امنیتی کردن، در تمام یا تقریبا همه مناطق در هیئت تهدید کننده، تضمین کننده یا مداخله کننده بازیگران فعالی باشند. ب- قدرتهای بزرگ: این کشورها از نظر قابلیت و رفتار، اسباب کمتری نسبت به ابرقدرتها لازم دارند و لازم نیست در فرایندهای امنیتی کردن در همه بخش ها، قابلیتهای بالایی داشته باشند. ج- قدرتهای منطقهای: این قدرتها معرف قطبش هر مجموعه منطقهای هستند و توانایی آنها فقط در سطح منطقهای، قابل توجه است. (بوزان، 1388: 47-44) واقعگرایان معمولا سیاست قدرت و روابط بینالملل را مترادف هم میگیرند. البته عامل قدرت، در تأثیرگذاری بر سایر بازیگران عرصه بینالملل مؤثر است. اما وقتی هدف از بررسی، بازیگران تأثیرگذار است و نه فقط قدرتهای تأثیرگذار، محدوده وسیع تری از کشورها را شامل میشود. از این روی باید سایر اشکال قدرت، همچون قدرت نرم و دیگر عوامل موجد نقش تأثیر گذار، همچون ژئوپلتیک و عوامل ایجاد اقتدار را نیز مورد بررسی قرار داد. اکنون با توجه به مباحث فوق، به فهم پویاییها و تحولات و تأثیرات تمامی کشورها در یک سیستم کلان (اوراسیای مرکزی) بر طبق نظریه سیستمهای منطقهای یا زیر سیستمها پرداخته می شود. بعد از فروپاشی نظام دوقطبی توجهی خاص به مبحث سیستمهای بینالمللی و منطقهای صورت گرفت. علت این مساله، توجه زیاد جنگ سرد به سطح نظام جهانی و بیتوجهی به تنوعات و سطوح منطقهای بود.(Buzan, 1991: 208) نظریه سیستم منطقهای1، منطقه را همچون الگوهای روابط یا کنش و واکنشها درون یک عرصه جغرافیایی میداند که میزانی خاص از قاعدهمندی را به نمایش میگذارد، به حدی که دگرگونی در یک نقطه از سیستم، بر نقاط دیگر نیز تأثیر میگذارد.(Thompson, 1973: 101) بر این اساس سیستمهای منطقهای متشکل از دولتهایی هستند درون شبکهای نسبتا مستقل از اندر کنشهایی که رفتار آنها را هم محدود میکند و هم شکل میدهد. این اندر کنشها میتوانند دارای شکلهای مختلف باشند، اما تأثیراتی جدا و مستقل از آن چه دولتها قصد کردهاند بر جای میگذارند. به عبارت دیگر محیطی استراتژیک به وجود میآید که در آن دولتها بر رفتار یکدیگر تأثیر میگذارند، بر این اساس است که نظریه سیستم و زیر سیستم منطقهای با نظریه واقعگرایی ساختاری همخوانی دارد.(حاجییوسفی،1387 : 78-77) لوئیس کانتوری[17] و استیون اشپیگل،[18] نظامها را به 1- نظام جهانی یا نظام (مسلط) 2- نظام تابع (منطقهای) 3-نظام داخلی (دولت ملی) تقسیم میکنند و معتقدند که سیستم بـینالملـل از چندین سیستم تابعه منطقهای و مستقل تشکیل شده است. (قنبرلو، 1388: 38) به اعتقاد لوئیس کانتوری و استیون اشپیگیل، خرده سیستم منطقهای متشکل از یک دولت، یا چند دولت مجاور و در حال تعامل است که دارای برخی پیوندهای مشترک قومی، زبانی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی هستند و احساس هویت آنها گاه به واسطه اقدامات و موضعگیریهای دولتهای خارج از سیستم افزایش مییابد. از جمله کارهای مهم این دو محقق تقسیم هر خرده سیستم به چند بخش اسـت، در واقع این کار آنها در جهت رفع مشکل بزرگی است که در مطالعات منطقهای وجود دارد و آن مشکل، مبهم بودن مرزها از حیث اعضای منطقه و چگونگی تشخیص یک منطقه از سایر مناطق است. در واقع این ابهام در مرزهای درون یک منطقه، مشکل بزرگ بسیاری از بررسی های منطقهای است.(زرگر، 1386: 132) برای حل این ابهام، کانتوری و اشپیگل هر نظام تابع را در سه بخش تعریف نمودهاند که به وسیله آن، بخش بندی کشورهای اوراسیای مرکزی بدینگونه میباشد: 1- بخش مرکزی: این بخش از یک یا چند دولت تشکیل میشود و نقش اصلی را در سیاست منطقهای بازی میکند. از دید کانتوری و اشپیگل برای پیدایش بخش مرکزی وجود حداقلی از همخوانی میان گروهی از بازیگران لازم است. در واقع وجود حداقلی از همانندیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی برای تحقق این امر ضرورت دارد. در این مورد متغیرهای گوناگون مانند میزان ارتباطات درون منطقهای و نوع روابط در تقویت یا تضعیف همانندیها مؤثر است. بر اساس این نگرش، کشورهای آسیای مرکزی (ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قرقیزستان و قزاقستان) و قفقاز جنوبی (آذربایجان، ارمنستان و گرجستان) را در بخش مرکزی قرار داد. البته بر طبق بیان کانتوری و اشپیگل، قدرتهایی مانند روسیه در اوراسیای مرکزی، از جمله دولتهای منطقهای مرکزی محسوب میشوند که به مرزهای منطقه، محدود نمیشوند و در زمره دولتهای مداخلهگر(قدرتهای بزرگ)، نیز میتوانند قرار بگیرند. 2- بخش پیرامونی (حاشیهای): این بخش دولتهایی را در بر میگیرد که نقش جانبی در سیاست منطقهای بازی میکنند. کانتوری و اشپیگل بر این باورند که نبود همخوانی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میان دولتهای حاشیهای موجب میشود که آنها نتوانند نقش مهمی در سیاستهای منطقهای بازی کنند. اما این بدان معنا نیست که نسبت بـه مسائل منطقهای حساسیت ندارند. آنها ارتباطات محدودی با بخش مرکزی دارند. البته یک بازیگر حاشیهای در یک منطقه، ممکن است در منطقه دیگر نقشی مرکزی بازی کند. میتوان دولتهای اوکراین، بلاروس، مولداوی، ایران، ترکیه، پاکستان و افغانستان را در این بخش قرار داد. البته کشور چین، به عنوان یک قدرت بزرگ که توانایی قرار گرفتن در بخش مداخلهگر را نیز دارد، مهمترین این دولتها می باشد که به علت وجود بحرانها و اوضاع ناپایدار در اوراسیای مرکزی و همجواری مرزهای شرقی این منطقه با نواحی غربی چین، حساسیتهایی را در این منطقه دارد. 3- بخش (مداخلهگر): منظور از این بخش، دولتهای بیرون از منطقه هستند که به دخالت در امور منطقه میپردازند. در واقع بر طبق تعریف باری بوزان که در ابتدای این فصل از قدرتها بیان شد، مقصود از بخش مداخله گر، قدرتهای بزرگ هستند زیرا به مرزهای ملی و منطقهای محدود نمیشوند و توانایی اعمال قدرت و ایجاد ترتیبات امنیتی در مناطق دیگر را دارند و بر پایه ملاحظات امنیتی و اقتصادی خود در امور دیگر مناطق دخالت میکنند. (جعفریولدانی، 1385 :229) در اوراسیای مرکزی و در بخش مداخلهگر، قدرتهای فرامنطقهای که عمدتا یا در شکل کلی با عنوان غرب و یا به طور اخص به نقش و نفوذ ایالات متحده و البته برخی ساختارهای امنیتی غـرب مانند ناتو نظر دارند، را میتوان در بخش مداخلهگر قرار داد. ایالات متحده به عنوان قدرت مندترین بازیگر عرصه بینالملل به اوراسیای مرکزی و به ویژه قفقاز، توجه ویژهای دارد و در رقابتی که با روسیه دارد و البته برای کسب انرژی و منابع، عرصه را بر این منطقه تنگتر مینماید.(زرگر، 1386: 133)
نتیجهگیری وقایعی که در این جزیره بزرگ جهانی، در دهه گذشته میلادی به وقوع پیوست و یا هم اکنون در جریان میباشد، بیانگر این است که هنوز هم مناطق جغرافیایی در ایجاد و حفظ برتری قدرتهای جهانی نقش اساسی دارند و در واقع، صحنه ژئوپلتیکی است که به یک بازیگر در نظام بینالملل(قدرت جهانی) فرمول بازی را توجیه مینماید. جالب اینکه با گذشت سالها از بیان این نظریات، هم اکنون نیز نظریات ژئوپلتیکی اعتبار خود را از دست ندادهاند، به گونهای که رقابت کنونی قدرتهای بزرگ برای دستیابی به اوراسیا بر اساس همین نظریات میباشد. اوراسیایی که زمانی تحت سلطه بلامنازع اتحاد جماهیر شوروی بود، پس از فروپاشی شوروی، با ضعفهای اقتصادی، سیاسی و تعارضات هویتی بین جمهوریهای استقلال یافته مواجه شد. عوامل مذکور در کنار تمایلات سیاستمداران روسیه (یورو آتلانتیکگرایان)به غرب باعث نزدیکی و تعامل بین دو رقیب و دشمن دیرینه گردید. از این روی روسیه در مقابل گسترش نفوذ اتحادیه اروپا و ناتو به شرق، واکنشی نشان نمیداد و غرب نیز به دلیل وجود منافع و منابع انرژی و موقعیت ژئوپلتیکی اوراسیای مرکزی، با شتابزدگی و از طرق مختلف اقتصادی در قالب (تجارت و همکاری) و نظامی در قالب «ناتو» به اوراسیای مرکزی نفوذ یافت. میتوان روی کار آمدن «اوراسیاگرایان» در روسیه را «سنتزی» در پاسخ به اقدامات سریع و بدون تأمل ایالات متحده آمریکا و اروپا در مناطق استقلال یافته شوروی سابق (اوراسیای مرکزی) دانست. اوراسیاگرایان که خواهان بازگشت به مناطق سنتی تحت نفوذ شوروی سابق بودند، با واکنشهایی که در گرجستان و موارد مشابه از خود بروز دادند، این مساله را خاطر نشان کردند که به اوراسیای مرکزی نهتنها به عنوان حوزه نفوذ سنتی خود مینگرند، بلکه از دست رفتن سلطه بر این مناطق را برابر با اضمحلال روسیه میدانند. به همین دلیل است که از هیچ اقدامی در واکنش به نفوذ غرب، روی گردان نمیباشند. روسیه خواهان تشکیل اتحادی شبیه به اتحادیه اروپا و البته با جمهوریهای استقلال یافته است و غرب، که از ایجاد دوباره شوروی قدرتمند هراس دارد، با این امر به مخالفت میپردازد. روسیه به دنبال حل بحران هویتی میباشد که برگرفته از ذهنیت ملی روس، در سده شانزدهم میلادی بوده است. در این میان، همراهی آمریکا با اروپا و ادعاهای سلطه جویانه ایالات متحده، باعث شده تا سیمای این کشور در اذهان ملی روسیه مورد تجزیه وتحلیل قرار گیرد. فعالیت ایالات متحده و اروپا در کشورهای استقلال یافته که به زعم رهبران روسیه، بخشی از حوزه فرهنگی این کشور میباشد، باعث ایجاد حس خطر مستقیم برای منافع ملی و امنیت ملی روسیه شده است و آنها را به اتخاذ اقدامات متقابل واداشته است. | ||
مراجع | ||
منابع فارسی - آقایی، داوود (1384)، نقش و جایگاه شورای امنیت در نظم نوین جهانی، تهران: نسل نیکان - ابوالحسنشیرازی، حبیباله (1386)، «تکرار بازی بزرگ در آسیای مرکزی»، فصلنامه تخصصی علوم سیاسی، شماره 2، بهار. - امام زاده فرد، پرویز (1384)، «دکترین امنیت ملی آمریکا، گذشته، حال و چشم انداز آینده»،در:کتاب آمریکا 7 (ویژه دکترین امنیت ملی آمریکا)، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر. - امیراحمدیان، بهرام (1383)، «جغرافیای اوراسیا»، فرهنگ اندیشه، سال سوم، شماره نهم، صص 52-19. - برژینسکی، زبیگنیو (1378)، طرح بازی، چگونگی اداره رقابت آمریکا و شوروی، ترجمه مهرداد رضاییان، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی. - بوزان، باری(1388)، مناطق و قدرتها، ترجمه رحمان قهرمانپور، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی. - جعفری ولدانی، اصغر (1385)، «دیدگاههای نظری در مطالعات منطقهای»،اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شمارههای 224 و 223، فروردین و اردیبهشت. - جکسون، رابرت و گئورگ سورنسون (1393)، درآمدی بر روابط بینالمللی، ترجمه مهدی ذاکریان، احمد تقیزاده و حسین سعیدکلاهی، تهران: نشرمیزان. - حاجی یوسفی، امیر محمد (1387)، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در پرتو تحولات منطقهای (2001-1991)، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه. - حافظنیا، محمدرضا (1385)، اصول و مبانی ژئوپلتیک در آسیای مرکزی، مشهد: نشر پاپلی. - داداندیش، پروین (1386)، «گفتمان ژئوپلتیک در آسیای مرکزی: عرصههای تعامل ایران و روسیه»، فصلنامه ژئوپلتیک، شماره 1. - دهشیار، حسین (1386)، سیاست خارجی و استراتژی کلان ایالات متحده آمریکا، تهران: قومس. - رودینتسکی، آرتم (1384)، «روسیه و آسیای مرکزی: بعد امنیتی»، ترجمه قاسم ملکی، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، سال چهاردهم، شماره51، پاییز. - رومر، ایوگن (1383)، «جانشینهای رهبری در آسیای مرکزی»، ترجمه قاسم ملکی، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره 45، بهار. - زرگر، افشین (1386)، «رقابت قدرتهای بزرگ در قفقاز و آثار آن بر امنیت منطقهای»، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره 58، تابستان. - سازمند، بهاره (1390)، سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات ابرار معاصر. - شیهان، مایکل (1388)، امنیت بینالملل، ترجمه سیدجلال دهقانی فیروزآبادی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی - عزتی، عزت الله (1380)، ژئوپلتیک قرن بیست و یکم، تهران: نشر سمت. - عطایی، فرهاد و شیبانی، اعظم (1390)، «زمینههای همکاری و رقابت ایران و روسیه در آسیای مرکزی در چارچوب ژئوپلتیک»، فصلنامه مطالعات اوراسیای مرکزی، سال چهارم، شماره 8، بهار و تابستان. - قنبرلو، عبدالله (1388)، «مفهوم و ماهیت قدرت منطقهای»، فصلنامه مطالعات راهبردی، سال دوازدهم، شماره چهارم شماره مسلسل 64، زمستان. - قوام، عبدالعلی (1390)، روابط بینالملل: نظریهها و رویکردها، تهران: سمت. - کرمی، جهانگیر (1386)، «نگاه ایرانی به صلح و همکاری در اوراسیای مرکزی»، ایراس، گاهنامه روسیه؛ آسیای مرکزی و قفقاز»، شماره نوزدهم. - کولایی، الهه (1391)، سیاست و حکومت در اوراسیای مرکزی، تهران: سمت. - لاروئل، مارلن (1388)، اوراسیاگرایی روسی، ایدئولوژی امپراتوری، ترجمه سیدجعفر سیدزاده و محمدحسین دهقانیان، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات ابرار معاصر. - لاکوست، ایوو و ژیبلن، بئتریس (1378)، عوامل و اندیشهها در ژئوپلتیک، ترجمه علی فراستی، تهران: نشر آمن. - نادری، احمد (1393)، «از ژئوپلتیک دولت محور؛ به ژئو کالچو تمدنمحور، خاورمیانه عرصه نبرد تمدنها»، دو فصلنامه مطالعات قدرت نرم، سال چهارم، شماره دهم، بهار و تابستان. - نوری، علی رضا (1387)، «ارتقای جایگاه روسیه در عرصه جهانی و تنش با آمریکا در دوره پوتین»، مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره 61، بهار. - واعظی، محمود (1386)، «نمایش قدرت: تحلیل قدرت روسیه درقبال اقدامات ایالات متحده آمریکا؛ دلایل و فرضیهها»، همشهری دیپلماتیک، شماره 18، مهر. - یانگ، جان (1384)، جنگ سرد صلح سرد، ترجمه عزتالله عزتی و محبوبه بیات، تهران: قومس. English Source - Brzezinski, Zbigniew (1997), The Grand Chessboard, New York: Basic Book. - Buzan, Barry (1991), People, State and Fear; an Agenda for International Security Studies in the Post-Cold War Era, 2nd edition, Boulder: Lynne Reinner. - Cornell, S (2004), “Nato’s Role in South Caucasus Regional Security”, Turkish Policy Quarterly, Vol.3, No.2, May. - Fairbanks, C. (2001), “Strategic Assessment of Central Eurasia”, in: The Atlantic Council of the United States, Washington. D.C: Central Asia-Caucasus Institute (SAIS). - Goldestein, Avery (2005), Rising to Challenge: China’s Grand Strategy and International Security, Stanford: Stanford University Press. - Mackinder, H.J, (1904), “The Geographical of History”, The Geographical Journal, 23, pp.421-431 - Kerr, David (2010), “Central Asia and Russian Perspective on Chain a’s Strategic Emergence”, International Affairs.Vol.86.No.1 - Pan, Guang (2008), “China in the Shanghai Cooperation Organization”, in: Wang Gungwa and Zheng. - Sakwa, Richard (2002), Russian Politics and Society, London: Routledge - Thompson, William (1973), “The Regional Subsystem: A conceptual Explication and a Propositional Inventory”, International Studies Quarterly, No.17. - Tsygankov, Andrei. P. (2006), “New Challenges for Putin’s Foreign Policy”, Elsevier, Winter. - Waltz, K. (1979), Theory of International Politics, New York: MC Grow Hill. - Weitz, R (2006), “Averting a New Great Game in Central Asia”, The Washington Quarterly, Vol.29, No.3, Summer. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,651 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,511 |