تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,003 |
تعداد مقالات | 83,616 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,221,953 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,257,838 |
فرهنگ سیاسی، فردیت و بازتولید اقتدارگرایی در ایران | ||
فصلنامه تخصصی علوم سیاسی | ||
مقاله 7، دوره 12، شماره 37، بهمن 1395، صفحه 183-204 اصل مقاله (349.98 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
سیده لیلا موسوی* 1؛ مجید توسلی رکن آبادی2 | ||
1دانشجوی دکتری گروه علوم سیاسی گرایش مسائل ایران، واحد علوم تحقیقات تهران، دانشگاه آزاد اسلامی، ایران، تهران | ||
2استادیار و عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی، واحد علوم تحقیقات تهران، دانشگاه آزاد اسلامی، ایران، تهران | ||
چکیده | ||
اقتدارگرایی در ایران سابقهای طولانی دارد. از زمانی که نخستین امپراتوریهای باستانی و ساخت سیاسی در ایران شکل گرفت اقتدارگرایی نیز متولد شد. در تمام طول سدههای گذشته نیز ساخت سیاسی اقتدارگرا ایرانیان را همراهی کرده و ویژگی کمابیش ثابت نظامهای سیاسی در این سرزمین بوده است. اما سوال اینجاست که چرا اقتدارگرایی در طول سدههای متمادی به رغم تغییرات تاریخی و گذشت زمان با برخی تغییرات ظاهری کماکان ریشههای عمیق خود را در ایران حفظ کرده و در قالب شبهاقتدارگرایی تداوم یافته است؟ فرضیه نوشتار پیشرو این است که با وجود تاثیر عوامل گوناگون، فرهنگ سیاسی را باید مهمترین عامل بازتولید اقتدارگرایی در ایران دانست. عاملی که موجب شده تا اقتدارگرایی و نظامهای سیاسی اقتدارگرا و شبهاقتدارگرا از سدههای گذشته با ایرانیان و حیات سیاسی آنان همراه باشد. از میان مولفههای فرهنگ سیاسی به مواردی بیشتر و به بعضی از آنها کمتر پرداخته شده است. در این نوشتار سعی بر این است که از میان مولفههای متعدد عمدتاً بر روی عامل ضعف فردیت در جامعهی ایرانی و علل آن به ویژه ساخت اقتدارگرایانهی خانوادهی ایرانی و آموزههای مذهبی پایدار در تداوم اقتدارگرایی تمرکز شود. | ||
کلیدواژهها | ||
فرهنگ سیاسی؛ اقتدارگرایی؛ فردیت | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه صفحات تاریخ ایران را که ورق میزنیم نکتهای بهروشنی قابل مشاهده است. رواج استبداد و اقتدارگرایی در سرزمینی که از تاریخ و تمدنی کهن برخوردار است. از پادشاهیهای کهن ایرانی مانند بزرگ امپراتوریهای هخامنشی، اشکانی و ساسانی گرفته تا نظامهای سیاسی پاگرفته بعد از نفوذ اسلام به ایران یک ویژگی در میان تمامی نظامهای سیاسی- با وجود تفاوتهای اساسی در شکل حکومتداری، نخبگان حاکم و ایدئولوژی مسلط- مشترک بوده است و آن همانا ساخت قدرت اقتدارگرایانه است. این ویژگی مشترک تاریخی و دوام آن در طول سالهای متمادی عاملی شده است تا محققین ایرانی و پژوهشگران خارجی علاقهمند به مطالعه درباره ایران، این سوال را در ذهن داشته باشند که چه عاملی سبب دوام و بازتولید اقتدارگرایی در ساخت سیاسی ایران شده است؟ پرسشی که با پاسخهای متفاوتی همراه بوده است. در این نوشتار موضوع بحث اصلی چگونگی بروز و ظهور اقتدارگرایی در ایران و تبیین آن نیست. چنانچه موضوع بحث شکلگیری اقتدارگرایی در ایران بود نظریهی «راهبرد و سیاست سرزمینی جامعهی ایرانی» که توسط پرویز پیران مطرح شده است به نسبت سایر نظریهها ارجحیت داشت اما در این مقاله پرسش اصلی پیرامون چگونگی دوام و بازتولید اقتدارگرایی است. از این رو این نوشتار به دنبال آن است تا ضمن اشاره به برخی نظرات، از زاویهای دیگر که همانا تاثیر فرهنگ سیاسی ایرانی بر بازتولید و دوام اقتدارگرایی و شبه اقتدارگرایی در ایران است به بررسی این موضوع بپردازد. در واقع به جای این پرسش که آیا خاک ایران استبدادپرور بوده است باید پرسید چه چیزی در ساخت اجتماعی و فرهنگی ایران، زمینههای مناسب را برای پذیرش و بازتولید استبداد و اقتدارگرایی فراهم کرده است؟ بحث از فرهنگ و تاثیرات و پیامدهای اجتماعی آن از دیرباز مورد توجه علمای سیاست و بهویژه جامعهشناسان بوده است. این که فرهنگ چگونه بر رویدادها و دگرگونیهای یک جامعه و در سطحی خردتر یک قوم و یا گروه اثرگذار است و اصولاً چرا مردم اینگونه رفتار میکنند که میکنند، همواره مورد توجه بوده است. برخی پاسخ را در زمینهی سیاست و شکلگیری نوع خاصی از نظام سیاسی یافتهاند و برخی نیز در مقولهای تحت عنوان فرهنگ و تمایزات فرهنگی. اینان بر این باورند زمینههای فرهنگیِ متفاوت است که به بروز تفاوتها در سرشت نظامهای سیاسی، رفتار سیاسی مردمان هر جامعه و مسیری که هر جامعه میپیماید، منتج میشود. در صفحات پیش رو تلاش میشود تا تاثیر فرهنگ سیاسی بر بازتولید اقتدارگرایی در ایران با تاکید بر ضعف شکل گیری فردیت، مورد بررسی قرار گیرد.
1. مبانی نظری: تعاریف و نظریههای ریشههای شکلگیری و بازتولیداقتدارگرایی الف. تعاریف مفهومی 1) اقتدارگرایی نکتهای که در تعریف مفهوم اقتدارگرایی باید بدان اشاره کرد تفاوت تعریف اقتدارگرایی با مفهوم اقتدار[1] است. «اقتدارگرایی عقیدهای در حکومت یا رفتاری از حکومت «از بالا» است و در آن قدرت سیاسی بر جامعه بدون توجه به رضایت آن تحمیل میشود. بنابراین اقتدارگرایی مفهومی متفاوت از اقتدار است. اقتدار مبتنی بر مشروعیت است و در آن معنا «از پایین» به وجود میآید. اقتدارگرایی بر انواع بسیاری از حکومتها قابلیت اطلاق دارد و میتوان آن را به پادشاهی مطلقه، دیکتاتوری سنتی و بسیاری از اشکال حکومت نظامی مربوط کرد؛ همچنین میتوان برداشتهای راستگرایانه و چپگرایانه از اقتدارگرایی را در قالب مفهوم کمونیسم و کاپیتالیسم تعریف کرد» (هیوود، 1391: 190) به این ترتیب میتوان گفت اقتدار همانگونه که ماکس وبر جامعهشناس آلمانی اظهار میدارد مبتنی بر قدرت مشروع است در حالی که اقتدارگرایی فاقد این ویژگی یعنی مشروعیت است. وبر مبنای مشروعیتبخش اقتدار را در قالب سنخشناسی سهگانهی اقتدار قانونی- عقلانی، سنتی و فرمندانه یا کاریزماتیک تعریف میکند که به عنوان طرحی کلی برای تحلیل اشکال خاص قدرت مورد استفاده قرار گرفت. (استونز، 1387: 66) فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد اقتدارگرایی را اینگونه تعریف میکند: «شیوهی حکومتی که در آن حاکمان خواهان اطاعت تردیدناپذیر محکومان هستند. بهطور سنتی اقتدارگرایان خواستار این هستند که عقاید و رفتار بیشتر از سوی حکومتها تعیین شود و در مقابل به انتخاب فردی اهمیت کمتری میدهند. اما این امکان وجود دارد که در برخی حوزهها، اقتدارگرا بود و در عین حال در حوزههای دیگر لیبرال. جملهای به فردریک کبیر منسوب کردهاند که گفته است: «با مردم خود توافق کردهام که هرچه دلشان میخواهد بگویند و من هرچه دوست دارم انجام دهم». اقتدارگرایی بهآسانی این روزها به واژهای طعنهآمیز تبدیل شده است و به حکومتی بسیار مغرور و نابردبار اشاره دارد. ... بدین ترتیب گاه دقیقا به معنی همان کلمه قدیمیتر استبدادگرایی است (مکلین، 1381: 53) در مورد تعریف اقتدارگرایی[2] ابهامات زیادی وجود دارد. «بدسکی» بر این باور است که اقتدارگرایی نظریه و سیستمی از حکمرانی است که با دیکتاتوری پیوند عمیق دارد و در تضاد با دموکراسی است. اصل اساسی در اقتدارگرایی اطاعت از اقتدار حاکم و مخالفت با استقلال افراد در اندیشه و عمل است. اقتدارگرایی به مثابه یک شیوهی حکومتداری قدرت را در چهره و دستان یک رهبر یا بخش کوچکی از نخبگان تقویت میکند. رهبر یا گروهی که هیچ مسئولیت قانونی نسبت به مردم برعهده ندارد (Bedeski, 1997, 2) وستال معتقد است ویژگی بارز اقتدارگرایی «تصدّیگری سیاسی نامحدود» رهبر یا حزب حاکم (اغلب در دولتهای تکحزبی) است. ویژگی ممیز آن نیز قدرت بهشدت متمرکز است که با سرکوب سیاسی و طرد مخالفان بالقوه تثبیت میشود. این قدرت از احزاب سیاسی و تشکیلات تودهای برای بسیج مردم در جهت اهداف رژیم استفاده میکند. اقتدارگرایی بر قانونِ حاکمیت تأکید دارد و نه حاکمیت قانون... تصمیمهای سیاسی از سوی گروهی برگزیده از مقامها و در پشت درهای بسته گرفته میشود... در اقتدارگرایی تمایل به اعمال غیررسمی و غیرچارچوبمند قدرت سیاسی نیز به چشم میخورد. رهبریای «خودخوانده که حتّی اگر منتخب هم باشد با انتخاب آزاد شهروندان از میان رقبای انتخاباتی قابل جایگزینی نیست». (Vestal, 1999, 17) در کنار این موارد محرومیت مستبدانهی شهروندان از آزادیهای مدنی نیز در این نوع حکومت مشهود است. جان دوکیت با تأکید بر مخالفت جمعگرایی و اقتدارگرایی با فردگرایی به وجود پیوندی میان آن دو اشاره میکند. دوکیت مینویسد که اقتدارگرایی و جمعگرایی هر دو حقوق و اهداف فردی را در برابر اهداف، انتظارات جمعی و نیز همنوایی با جمع کماهمیت جلوه میدهند (Duckitt, 1989, 67) 2) فرهنگ سیاسی برای تعریف فرهنگ سیاسی روشن است که ابتدا باید تعریفی از واژهی فرهنگ ارائه داد. واژهای که همچون بسیاری دیگر از واژههای تخصصی در حوزهی علوم انسانی معنایی که مورد اجماع همگان باشد نداشته و بنا بر دیدگاههای فکری مختلف تعاریفی کمابیش متفاوت از آن ارائه شده است. به باور دوورژه، «جامعهشناسان، مجموعهی روشهای فنی، نهادها، رفتارها، شیوههای زندگی، عادات، تصورات جمعی، باورها و ارزشهایی را که جامعهی معینی را شاخص میسازد، فرهنگ مینامند» (دوورژه، 1379: 134). اما چنانچه بخواهیم به یک تعریف به نسبت جامع و کلی از فرهنگ بسنده کنیم به نظر میرسد که تعریف ادوارد بارنت تیلور از فرهنگ مفید باشد. براساس تعریف تیلور «فرهنگ عبارت است از مجموعهای پیچیده مشتمل بر دانش، اعتقاد، هنر، اخلاقیات، قانون، آداب و همه تواناییها و عاداتی که فرد به عنوان عضوی از جامعه کسب میکند»(Encyclopedia of the Social Science,1986, 527 ). بسیاری بر این باورند که فرهنگ سیاسی یکی از مولفه های مهم و کارآمد برای درک ویژگیها و تفاوت های موجود در هر جامعه و نظام سیاسی است. بحث فرهنگ سیاسی در قرن بیستم بهویژه در رابطه با زمینههای فرهنگی دیکتاتوری و دموکراسی مطرح شده است. در این ارتباط پرسش اصلی این بود که چه نوع فرهنگ سیاسی مستعد گسترش دموکراسی و یا استقرار دیکتاتوری است؟ (بشیریه، 1381: 159). برخی نیز معتقدند فرهنگ سیاسی خود متاثر از فرهنگ عمومی یک جامعه است. «همانگونه که فرهنگ عمومی میتواند سالم و یا ناسالم باشد، فرهنگ سیاسی نیز میتواند بر تساهل و تسامح سیاسی، احترام و اعتماد متقابل، مشارکتپذیری و برخورد منطقی با نظرات در برداشتهای سیاسی دیگران مبتنی باشد و فرهنگ سالم سیاسی نام گیرد و یا به تحملناپذیری، بیاحترامی به نظرات و گرایشهای سیاسی دیگران، برخوردهای تحریککننده و تخریبی در قلمرو سیاسی و به عبارتی فرهنگ ناسالم سیاسی نامیده شود» (ازغندی، 1385: 75 - 74). آلموند، پاول و مونت در اثر مشهور «چارچوبی نظری برای سیاست تطبیقی» فرهنگ سیاسی را اینگونه تعریف کردهاند: «هر فرهنگ سیاسی توزیع خاصی از ایستارها، ارزشها، احساسات، اطلاعات و مهارتهای سیاسی است. آنان بر این باورند که همانگونه که ارزشها و نگرشهای افراد بر اعمال آنان تاثیر میگذارد فرهنگ سیاسی یک ملت نیز بر رفتار شهروندان و رهبران آن در سراسر نظام سیاسی تاثیر میگذارد» (آلموند و همکاران، 1381: 71). 3. فردیت: فردیت بر اساس تعریف فرهنگ آکسفورد به معنای کیفیت یا شخصیت منحصر به فرد هر کسی یا چیزی است که آن را از دیگر همنوعان خود متمایز میسازد. (Oxford Dictionary) در این مقاله نیز فردیت در همین مفهوم به کار گرفته شده است و مقصود از آن، «منِ» هر فرد است که به او استقلال و هویت فردی می بخشد. با ابن همه فردیت با مفاهیمی همچون فردگرایی تشابه بسیاری دارد تا آنجا که برخی این دو را یکسان تعریف کرده اند. از جمله جهانبگلو که معتقد است فردیت[3] و فردگرایی[4] در معنای واقعی آن مفهومی است مدرن و برآمده از اندیشههای عصر روشنگری در اروپا. فرد در این دوره همانند شهروند دولتشهر در قبال جامعه و حفظ دستاوردهای انقلاب [فرانسه] که دموکراسی و حقوق بشر هستند مسئول شناخته میشد و این تعریفی است که تا عصر حاضر نیز رواج داشته و مورد قبول متفکران مدرن است (جهانبگلو، 1383: 154) در فرهنگ اقتصادی نئوپالگریو در خصوص تعریف فردگرایی آمده است: «فردگرایی آن نظریهی اجتماعی یا ایدئولوژی اجتماعی است که ارزش اخلاقی بالاتری را به فرد در قبال اجتماع یا جامعه اختصاص میدهد و در نتیجه فردگرایی نظریهای است که از آزاد گذاردن افراد حمایت میکند به نحوی که به هرآنچه آن را به نفع شخص خودشان میدانند عمل کنند (جهانیان، 1378: 40) به این ترتیب فردگرایی با تقدم فرد بر جمع و اولویت قائل شدن برای حیات فردی در مقابل حیات اجتماعی در ارتباط است. با توجه به مطالب ذکر شده در بالا باید گفت در نهایت مفهوم فردیت با فردگرایی به رغم نزدیکی بسیار متفاوت است و در این نوشتار این دو متمایز از یکدیگر در نظر گرفته شده است.
ب. دیدگاههای نظری درباره ریشههای شکلگیری و بازتولید اقتدارگرایی نظریههای بسیاری در خصوص علل تفوق ساخت سیاسی اقتدارگرایانه و تداوم آن در قالب نظامهای سیاسی گوناگون ارائه شده است. برخی از این نظریهها خاص ایران نیستند و در واقع آنها را باید در زمرهی نظریههای رایج و مطرح در ادبیات سیاسی در نظر گرفت و برخی دیگر با توجه به موقعیت ایران و خاص جامعهی ایرانی مطرح شده است. در یک دستهبندی کلی میتوان نظریههای مطرح در زمینهی بازتولید اقتدارگرایی را به چهار دستهی نظریهی روانشناختی، جامعهشناختی، جغرافیای سیاسی و فرهنگ سیاسی تقسیمبندی کرد. 1) نظریههای روانشناختی الف) در زمینهی تفوق اقتدارگرایی در شرق و ادامهی حیات حکومتهایی که در عملکردشان هیچ توجهی به خواست مردم ندارند و اصولا مردم را در نظر نمیگیرند یک نظریهی کلاسیک و قدیمی وجود دارد که ریشهی آن به آرای ارسطو برمیگردد. در نظریه سرشت بردگی ارسطو بر این باور بود که بندگی و بردگی برخلاف آنچه برخی میگویند خلاف طبیعت نیست بلکه برای تامین نیازمندیهای جامعه ضروی است... ارسطو جامعه را به دو بخش آزادگان و بردگان تقسیم میکرد و بردگی را مختص به بخشی از افراد جامعه میدانست (فلاح رفیع، 1383: 13) او بر این باور بود که شرقیها سرشت بردگان را دارند و به خودکامگان عشق میورزند و از سنگدلی لذت میبرند. ارسطو سلسلهمراتب هستی را به زمینه سیاست و اجتماع میکشاند و میگوید ملل جهان در یک مرتبه نیستند. پارهای اربابند و پارهای برده. این نگاه پس از ارسطو هم در اندیشه سیاسی پایدار ماند. مونتسکیو در قرن 18 همین نگاه را با کمی تعدیل و به گونهای دیگر مطرح میکند و میگوید حکومت معتدل، شایسته جهان مسیحی است و حکومت خودکامه، شایسته جهان اسلام. دیدگاهی که بعد از آن در آرای هگل مطرح میشود. از دید هگل شرقیان نمیدانند که روح انسان به کلی آزاد است و چون این را نمیدانند خود نیز آزاد نیستند. شرقیان فقط شخص حاکم را آزاد میدانند. حاصل این آزادی یکجانبهی تن واحد حاکم بلهوسی، درندهخویی، افسارگسیختگی و یا صورت ملایمتر این صفات است. (توسلی رکن آبادی، 1388: 62) به بیان هگل «شرقیان تنها میدانستند که یک تن آزاد است و سپس یونانیان و رومیان پی بردند که برخی از آدمیزادگان آزادند و سرانجام ما میدانیم که همهی آنسانها آزادند و انسان به حکم طبیعت خود آزاد است... هگل بر آزادی همهی انسانها تاکید میکند اما این «همه» فقط «همه اروپاییان مسیحی» را شامل میشود (هگل، 1381 در توسلی رکن آبادی، همان: 62) این نگاه بنیانی نژادپرستانه و غیرمنطقی دارد و بههمین دلیل مورد انتقاد گسترده قرار گرفته است. ب) نظریه خود- دگرآزاری یا سادو- مازوخیسم دیدگاه روانشناختی است که بر پیوند عمیق میان سادیسم و مازوخیسم، یعنی گرایش به خودآزاری و دگرآزاری تاکید دارد. نام سادیسم برگرفته از مارکی دوساد فیلسوف فرانسوی است که در نوشتههایش آثار خشونت و دگرآزاری به وفور مشاهده میشود و مازوخیسم نیز برگرفته از نام فون زاخر مازوخ رمان نویس اتریشی است که در رمانهای معروفش از علاقه به آزاردیدن و رنج کشیدن در برابر دیگران سخن میگوید. این دو اصطلاح گرچه در ظاهر با یکدیگر در تضاد است اما گفته میشود این دو میتوانند در پیوند با هم باشند. «اریک فروم در کتاب گریز از آزادی بهترین تعبیر را از این زاویه ارائه داده است. البته این مورد در اصل برای بررسی شکلگیری حکومت نازی در آلمان و سلطهی هیتلر مطرح شده اما میتوان آن را در مورد دلایل اقتدارگرایی در شرق و سلطهپذیری ملل شرقی هم مطرح کرد.» (عبدالفتاح امام، 1377: 18-416).) باور بر این است که مردمان مشرق زمین نیز هرگاه بر مسند قدرت قرار گیرند علاقهمندند تا به دیگران آزار رسانند و هرگاه زیردست باشند علاقه به اطاعت محض در آنها پدیدار میشود و در نتیجه گرایشهای سادومازوخیستی به صورت بالقوه در آنها قوی است. با این همه این دیدگاه نیز به واسطهی نبود تحقیقات علمی و استنادات قوی نمیتواند دلیلی محکم برای سلطه تاریخی اقتدارگرایی در ایران ارائه دهد. 2) نظریهی جامعهشناختی الف) نظریهی جامعهی تودهای: یکی از نظریههای مطرح در زمینهی شکلگیری و بازتولید اقتدارگرایی نظریهی جامعهی تودهای است که از سوی نظریهپردازانی همچون هانا آرنت و کورنهاوزر مطرح شده است. این نظریه بیشتر مختص جوامع غربی است و بیش از هرچیز با شکلگیری و روی کارآمدن نظام نازیها در آلمان ارتباط دارد. به باور هانا آرنت در جوامع تودهای جامعهی مدنی به شدت ضعیف است و جامعه شکلی ذره ای دارد. در چنین جامعهای نظامهای اقتدارگرا میتوانند بهراحتی تودهها را بسیج کرده و در راستای اهداف مورد نظر خود به حرکت درآورند. از این رو، بسیاری از نظریهپردازان جامعهی تودهوار و جامعهی مدنی را در نقطهی مقابل هم قرار میدهند. در اینگونه جوامع ذرهایشدن هویت افراد موجب شده است تا نهادهای جامعهی مدنی امکان ظهور و بروز نداشته باشند و در نتیجه ساخت قدرت اقتدارگرا ادامه حیات مییابد. ب) نظریههای جامعهشناسی تاریخی 1- نظریهی استبداد شرقی: یکی از مهمترین نظریههایی که دربارهی علت شکلگیری و تداوم اقتدارگرایی و سلطهی نظامهای اقتدارگرا در ایران وجود دارد نظریهی استبداد شرقی است. پژوهشگران و محققان مسایل ایران در ارزیابی ساختار طبقاتی و قشربندی اجتماعی و ماهیت و کارکرد دولتهای ایران قبل از قرن بیستم را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: گروهی از محققان با توجه به شرایط پیشاسرمایه داری ایران و با تأکید بر شباهتهای تاریخی ایران با تاریخ اروپا و شدیداً متاثر از نظرات محققان مارکسیست روسی یعنی افرادی همچون دیاکونف و پطروشفسکی، الگوی فئودالیسم را برای بررسی ایران پیشاسرمایهداری به کار میبرند. گروهی دیگر از جمله محمدعلی همایون کاتوزیان و محمد علی خنجی و به نحوی جان فوران، یرواند آبراهامیان و احمد اشرف با تاکید بر تفاوتهای تاریخی ایران و اروپا، الگوی شیوه تولید آسیایی را در بررسی خود به کار میبندند. روی هم رفته نظریات آسیایی ایران از سه مفهوم عمده یعنی 1. شیوه تولید آسیایی کارل مارکس و فریدریش انگلس؛ 2. سلطه پدرسالارانه ماکس وبر و 3. استبداد شرقی کارل ویتفوگل بهره میگیرند. (ازغندی، 1389: 22) از نظر ویتفوگل استبداد و اقتدارگرایی در غرب هم سابقه داشته اما نوع شرقی آن با نوع غربی قابل مقایسه نیست و بسیار گستردهتر، فراگیرتر و ستمگرتر بوده است. ویتفوگل با دست گذاشتن بر ویژگیهای جغرافیایی این جوامع از اهمیت نظام آبی در این جوامع نام میبرد و میگوید دولت در جوامع شرقی بزرگترین زمیندار بوده و نظام آبیاری را در کنترل خود داشته است. بهاین ترتیب سازمان یکپارچه آبیاری، سلطهای سیاسی و مرکزی را طلب میکند که استبدادی هم باشد و به پدیدهای تبدیل میشود که در نهایت استبداد شرقی نامیده میشود و دولتی را به وجود میآورد که مستقل از طبقات اجتماعی و ورای طبقات اجتماعی قرار دارد. از جمله افرادی که از این دیدگاه برای تبیین ریشههای اقتدارگرایی در ایران استفاده کرده یرواند آبراهامیان است که در مجموعه مقالاتی در جامعهشناسی سیاسی این دیدگاه را در مورد امپراتوریهای ایران باستان مفید دانسته اما درخصوص بقیه دورهها ناکارآمد میداند، چون به باور او دیوانسالاری گسترده و شیوهی آبیاری متمرکز در باقی زمانها در ایران وجود نداشته است. این دیدگاه همانطور که مشخص است بنیانی اقتصادی دارد. 2- نظریهی چرخه استبداد: از دیدگاه همایون کاتویان، استبداد در ایران ناشی از بیقانونی و بیثباتی است. این دیدگاه از چرخهی استبداد سخن میگوید و معتقد است جامعه ایران در مقابل جامعهی بلندمدت اروپا «جامعهای کوتاهمدت» است که تنها زنجیرهای از حوادث و وقایع را در پی داشته و انباشتی در آن صورت نگرفته است. در این تحلیل شرایط جغرافیایی و کمآبی به دو دلیل عمده اهمیت دارد؛ یکی آن که باعث ایجاد واحدهای تولید روستایی منفک و مستقلی شد که مازاد تولید هیچکدامشان آن قدر نبود تا بتواند پایگاه فئودالی پدید آورد. دوم این که به علت وسعت مناطق، مجموع مازاد تولید روستاها آن قدر زیاد بود که اگر به دست یک نیروی نظامی خارج از روستاها میافتاد برای آن پایگاه اقتصادی لازم را جهت ساختن امپراتوری یا دولت استبدادی به وجود میآورد. از نظر وی ایران در طول تاریخ همواره دولت و جامعهای استبدادی بوده است که در آن دولت، طبقات اجتماعی، قانون، سیاست و مانند آنها صورتی متفاوت با آنچه در تاریخ اروپا مشاهده شده و نظریهپردازان اروپایی تبیین و تحلیل کردهاند داشته است. «تاریخ جامعه استبدادی دربرگیرندهی چرخهای از دولتهای استبدادی است که عمر هر دولت با شورشی پایان مییابد و سپس آشوب و هرج و مرج حکمفرما میگردد، تا اینکه دولت جدیدی بدان پایان بخشد و حکومت استبدادی را احیا کند.» (همایونکاتوزیان، 1391: 20-19) 3) نظریهی جغرافیای سیاسی مسالهی دیگری که در تحلیل زورمداری و استبداد ایرانی جایگاه ویژهای دارد موقعیت ژئوپولیتیکی ایران است. افراد مختلفی تاکنون به اهمیت عامل جغرافیای سیاسی در شکل دهی به ساخت حکومت در ایران اشاره کردهاند. از جمله ریچارد کاتم اشاره میکند: محیط و جغرافیای ایران موجب منحصر به فردشدن خصلت، فرهنگ و تاریخ مردم این سرزمین شد و در ادامه نوعی از خصوصیات ملی در ایرانیان را به وجود اورد که همین خصوصیت به نوبه خود نیروی مهمی در پیدایش احساسات ناسیونالیستی گردید. ... ویژگی جغرافیایی و ژئوپولیتیکی ایران در ساخت اندیشه حکومت چنان اهمیتی دارد که بناگزیر بر تمام جنبههای سازمان اجتماعی ایران و روانشناسی اجتماعی مردم تاثیر عظیمی برجای میگذارد. (کاتم، 1371: 18 و 17) این موضوع بیش از همه در نظریهی «راهبرد و سیاست سرزمینی» پرویز پیران دیده میشود. پیران معتقد است الگوی زورمداری یا همان استبداد سنتز شرایط اجتماعی- اقتصادی و سرزمینی و ناامنی است و از این رو کنشگر ایرانی هوشمندانه آن را برگزیده و بازتولید کرده است. نظام پیران، در تحلیلی سه سطحی خود را پیش میبرد: در سطح کلان، شکلگیری ساختار اجتماعی جامعه ایران یعنی نظام ایلنشینی، نظام روستانشینی پراکنده و نیمه خودکفا و بالاخره نظام شهرنشینی به عنوان جایگاه زورمداری یا استبداد مورد تحلیل قرار میگیرد. در سطح میانه نهاد سیاست و مذهب قرار دارد که در جامعهی ایرانی اهمیتی بیمانند به کف میآورد و حایل حکومت استبدادی و توده مردم میگردد... پیران در سطح تحلیل خرد هم میکوشد به این سوال پاسخ دهد که چه انسانی در این جامعه پا به عرصه حیات مینهد. (گودرزی، 1389: 52-50، برای مطالعه بیشتر بنگرید به (پیران، 1384: 34-22) 4) نظریه فرهنگ سیاسی اما در کنار همه این دیدگاهها دیدگاهی دیگر نیز وجود دارد که بر نقش فرهنگ سیاسی بر تداوم اقتدارگرایی در ایران تاکید دارد. دیدگاهی که در بین دیدگاههای دیگر طرفداران بیشتری داشته و در واقع بسیار بهتر میتواند تداوم اقتدارگرایی و ساختار سیاسی اقتدارگرایانه در ایران را توضیح داده و تبیین کند. بر اساس این دیدگاه وجود فرهنگ سیاسی اقتدارگرا و عناصری فرهنگی، موجبات تشدید اقتدارگرایی در ایران و حضور دیرپای نظامهای سیاسی اقتدارگرا در این سرزمین را فراهم آروده است. در این مقاله نیز از زاویهی فرهنگ سیاسی به تداوم و بازتولید اقتدارگرایی در ایران پرداخته شده است. برای مثال بشیریه در بحث پیرامون ایدئولوژی و فرهنگ گروههای حاکم اظهار میدارد فرهنگ و نگرش سیاسی گروههای حاکم در ایران به دلایل عمیق تاریخی و اجتماعی و روانشناختی، نگرشی پاتریمونیالیستی بوده که در آن، ساخت قدرت به عنوان رابطهای عمودی و آمرانه از بالا به پایین میان حکام و مردم تصور میشده است. شکل نهادی این رابطهی قدرت عمودی و پدرسالارانه ممکن است در طی تاریخ- بهویژه در قرن بیستم- دگرگون شده باشد؛ اما رابطهی قدرت علیرغم ورود عناصر تازهای در آن اساساً دگرگون نشده است. در این خصوص نباید نقش نظام و ساخت قدرت سیاسی در طی تاریخ را در همین زمینه نادیده گرفت و آن را به حساب فرآیند جامعهپذیری اولیه (فرهنگ، مذهب و خانواده) گذاشت. خلاصه اینکه ساخت و رابطهی قدرت سیاسی (مطلقه یا عمودی) فرهنگ سیاسی (تابعیت) را اگر به وجود نیاورد، دست کم تقویت و حفظ میکند. (بشیریه، 1386: 671-661) سریع القلم نیز در کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار به بررسی ویژگیها و خصایص نظامهای اقتدارگرا میپردازد و معتقد است اقتدارگرایی ایرانی برخلاف آنچه که بعضی تصور میکنند ضرورتاً یک پدیدهی دولتی نیست بلکه در ناخودآگاه فرهنگ عمومی جاری و فعال است. (سریعالقلم، 1391: 51-50) علاوه بر او ماروین زونیس در کتاب نخبگان سیاسی ایران از همین منظر تاثیرات ساختار قدرت بر گسترش برخی از شاخصهای فرهنگ سیاسی تابعیت را مورد بررسی قرار داده است. بر اساس بررسیهای آماری زونیس، درجهی پایینی از احساس توانایی سیاسی با درجهی بالایی از بدبینی همراه بوده است. نتیجهای که از این موضوع گرفته میشود این است که اصولا احساس بیقدرتی به احساس بیگانگی و بدبینی سیاسی میانجامد (بشیریه، 1386: 668) از این منظر این ساخت قدرت سیاسی و ویژگیهای آن است که با توجه به دوام و پایداریاش در بازه زمانی درازمدت به بازتولید اقتدارگرایی در ایران انجامیده است.
2. فرهنگ سیاسی ایرانیان و تاثیر آن بر بازتولید اقتدارگرایی در ایران در اینکه چگونه فرهنگ سیاسی مسلط در ایران بر بازتولید اقتدارگرایی تاثیر میگذارد موارد متعددی ذکر شده است. ما در این نوشتار تنها بر روی یک عامل که پیش از این کمتر مورد توجه قرار گرفته است تاکید میکنیم یعنی عدم شکلگیری فردیت نزد ایرانیان و تاثیر آن بر بازتولید و تداوم اقتدارگرایی در ایران. همانگونه که سریعالقلم اظهار میدارد اقتدارگرایی ایرانی برخلاف آنچه که بعضی تصور میکنند، ضرورتاً یک پدیده دولتی نیست بلکه در ناخودآگاه فرهنگ عمومی، جاری و فعال است. نه تنها عامهی مردم بلکه قشر عظیمی از تحصیلکردههای ایرانی اعم از اساتید دانشگاه، مهندسان و پزشکان، خصایص اقتدارگرایی را بدون آن که خود به آن معترف باشند در افکار و رفتار خود حمل میکنند (سریعالقلم، 1391: 9) به این ترتیب به نظر میرسد برای پاسخ به این مساله که چرا در طول تاریخ ایران، با سقوط یک حکومتِ مستبد، نظام جایگزین آن نیز همان شیوه استبدادی را دنبال کرده است باید به سراغ فرهنگ سیاسی رفت. «معمولاً حکومتهای خودکامه هیچگاه آمادگی تفویض قدرت به طریق مسالمتآمیز را ندارند و برای باقی ماندن در قدرت از هیچ کوششی دریغ نمیکنند. همین فراگرد سبب میشود که کشور دچار آشوب و هرج و مرج و دست آخر انقلاب بشود و این زمانی است که مردم در آستانه انفجار قرار میگیرند و راهی جز توسل به شیوههای غیرعقلایی برای تفویض حکومت ندارند. در نهایت کار به جایی میرسد که تودههای مستآصل به هر وسیلهای متوسل میشوند تا فرمانروای خودکامه را از اریکهی قدرت به زیر بکشند. هنگامی که خواستهی آنها جامه عمل پوشید آنها دوباره دنبال فرد مقتدری میروند که بتواند اوضاع را سروسامان دهد و امنیت را برقرار سازد. زیرا جامعه آسیب دیده از خشونت و طغیان را نمیتوان با ملایمت و نرمش قانون اداره کرد. همین امر در یک دور باطل دوباره منتهی به استقرار استبدادی میشود. جالب این جاست که در آغازِ هر کدام از این چرخههای استبدادی، مردم با آغوش باز از آن استقبال میکنند» (کاظمیزند، 1382: 156) عاملی که نشان از آمادگی فرهنگی برای پذیرش حکومتهای اقتدارگرا دارد و در این میان به نظر میرسد باید به ضعف فردیت در میان ایرانیان و شکلنگرفتن این مفهوم میان آنان به عنوان عاملی که موجبات استمرار و بازتولید اقتدارگرایی در قالب شخصیت اقتدارگرا و نظام سیاست اقتدارگرا و شبه اقتدارگرا را فراهم آورده است، اشاره کرد.
الف. عدم شکلگیری فردیت و تاثیر آن بر تداوم اقتدارگرایی در ایران در ابتدا و پیش از شروع این بحث لازم است به این نکته اشاره شود که تمام نظریههایی که در صفحات پیشین به آنها اشاره شد هریک تا حدی توانسته است بخشی از زوایای پنهان تداوم و بازتولید اقتدارگرایی را روشن سازد اما بهنظر میرسد عاملی که با وجود اهمیت فراوان کمتر به آن پرداخته شده بحث ضعف فردیت و شکل نگرفتن مفهوم فرد و هویت فردی نزد ایرانیان در طول تاریخ بوده است. موضوعی که ظاهرا میتواند نقشی اساسی در روشننمودن علت تداوم اقتدارگرایی در ایران در طول سالهای متمادی داشته باشد. البته در اینجا باید روشن کرد که هرچند برخی بر وجود فردگرایی و فردمحوری در میان ایرانیان تاکید کردهاند اما مقصود از فردیت در اینجا معنای مثبت آن میباشد که در میان ایرانیان مفقود بوده و نه به معنای منفی که خود را در قالب خودخواهی و فردمحوری و ضعف در انجام کارهای جمعی نشان داده است. این در واقع همان معنای غربی فردگرایی است که «اعتقاد به اهمیت والای فرد است نسبت به هر گروه اجتماعی یا هیات جمعی، و معمولا قطب مخالف جمعگرایی شناخته میشود... آنچه میتوان ان را فردگرایی مترقی نامید بر رشد شخصی و ترقی انسان تاکید میکند و در ایدهی وجود مستقل فرد بیان میشود» (هیوود، 1391: 180) براین اساس پرسش این است که چه عواملی موجب شده تا فردیت در معنای مثبت آن در میان ایرانیان شکل نگرفته یا ضعیف باقی بماند؟ در اینجا ما به دو عامل ساخت قدرت اقتدارگرا در خانوادهی ایرانی و آموزههای مذهبی دیرپا در فرهنگ ایرانی متمرکز خواهیم شد.
ب. ساخت قدرت اقتدارگرا در خانواده ایرانی: پدرسالاری و سرکوب فردیت در ایرانیان بررسی تاثیر اقتدارطلبی و چگونگی شکلگیری آن از مدت ها قبل موضوع بررسی بسیاری از پژوهشگران بوده است. تئودور آدورنو از جمله جامعهشناسانی است که در کتاب شخصیت اقتدارطلب به بیان ویژگیهای این نوع شخصیت پرداخته است. او شخصیت اقتدارطلب را فردی اساسا ضعیف و وابسته و ناامن میداند و برای سنجش اقتدارگرایی از مقیاس فاشیسم استفاده میکند. این مقیاس در 9 بعد کلیدی شخصیت فاشیست در کتاب طراحی شده است که عبارتند از: عرفپرستی، اطاعت از قدرت، تعرض مستبدانه، خشکاندیشی، خرافهپرستی، قدرت و صلابت، بدبینی و ویرانگری، فرافکنی، نگرش به جنس (Adorno, 1950 :28 )در این میان نقش خانواده در شکلگیری چنین شخصیتی بسیار تاثیرگذار است. بسیاری خانواده را بهعنوان کوچکترین واحد اجتماع که میتواند روابط را در سطوح بالاتر سازماندهی کند، میشناسند. در ایران نیز ساخت خانوادهها همواره پدرسالارانه بوده و بهدنبال آن ساختار سیاسی نیز همواره یک وضعیت اقتدارگرایانه داشته است. فرهنگ سیاسی در ایران همواره با ویژگی اقتدار ابتدا در خانواده و سپس در ساخت سیاسی اقتدارگرا بازتولید میشود که در آن شاه ظللالله و سایه خدا تلقی شده است. (بشیریه، 1386 :23-22) در نظام خانواده در ایران پدر حاکمیت داشت؛ هم بر فرد و هم بر جمع. این سیطره بازتاب شرایط زیستی پیشهوران، کاسبکاران و خردهپاهای شهری و روستایی بود که برعکس همتای اروپایی خویش در گسترش مناسبات تولید نازا ماند. بنابراین «منِ» این خیل عظیم رشد نکرد و شخصیتش در پیچ و خم تاریخ استبداد ماند و روحیاتش همان شبحی است که سراسر جامعهی ما را فرا گرفته و جز با شناخت و تحلیل آن نمیتوان به رهایی دست یافت (قندچی تهرانی، 1379: 13) این ساخت اقتدارگرایانهی نهاد خانواده ایرانی در طول تاریخ و به دنبالش عدم شکلگیری شخصیت و هویت فردی نزد ایرانیان نتیجهای نداشت جز تولید مداوم شخصیت اقتدارگرا در تاریخ ایران. به همین دلیل است که میبینیم فرهنگ سیاسی انباشته شده ایران مبتنی بر بیاعتمادی، ابهام در بیان، قاعدهگریزی، رفتاری غریزی، احساسات مفرط، فردگرایی منفی، واقعیتگریزی و روش حذف و تخریب در حل اختلافها است. شاه برای ایرانیان همیشه تجسم دولت و فرمانروای مطلق بود و حتی در دوران پیش از اسلام و اوائل دورۀ صفویه در قرن شانزدهم، به مثابۀ خدا نگریسته میشد. در چنین فضایی از ابهام، خصوصیاتی از قبیل زیرکی، پنهان کاری، چاپلوسی، ارضاء تمنیات دیگران، بله قربان گوئی، نیرنگ و خیانت را به فنون عمده بقاء در دربار ایران تبدیل میشد... هیچ کس هیچ گاه ایرانیان را به رُک گویی یا صراحت لهجه متهم نکرده است (فولر، 1373: ۲۷) فرهنگ سیاسی اقتدارگرایانه با ساخت خانواده پدرسالارانه ملازمت دارد. در ساخت خانواده پدرسالارانه بهویژه هنگامی که با تمرکز قدرت، انضباط شدید و روابط سرد عاطفی همراه باشد، پدر میان مهرمطلق و قهرمطلق در نوسان است و کودک احساس میکند بر رفتار دیگران نسبت به خود کنترلی ندارد. در نتیجه دنیا به نظرش غیرعقلانی و غیرقابل اعتماد میرسد. بنابراین میکوشد امنیت خود را از طریق اطاعت از فرادستان تامین کند. بدینسان شیوهای که کودک در برخورد با سلطه پدری اتخاذ میکند، تاثیر پایداری در برخورد او با قدرت سیاسی میگذارد. (بشیریه، 1370: 26) خودکامگی خانوادهی اقتدارگرا و زورگویی کم کم نیازهای کودک را به عوامل بیرونی برای انتظام اعمالش بیشتر میکرد. چیرگیای که به طور پنهان و بیدرنگ در خانواده تمرین میشد به چهار دلیل رفته رفته ستم را بیرونی میکرد: 1. ناتوانی کودک در چالش با زورگویی پدر یا بزرگتر؛ 2. تبرئهی پدر یا بزرگتر به سبب وجود احساسات و علایق جاری در خانواده؛ 3. طبیعیشدن متهم کردن کسی یا چیزی به جز پدر (بزرگتر، رهبر)؛ و 4. دورافتادن کودک از خویشتن به علت ناتوانیهای ذاتی که از فرآوردههای خانوادهی پدرسالار است (قندچی تهرانی، 1379: 72) به این ترتیب، در خصوص سرشت اقتدارگرایانه خانواده ایرانی و بازتولید اقتدارگرایی در خانواده ایرانی در طول سدههای گذشته تا به امروز کمتر کسی تردید دارد. دیوید مکللند[5] پژوهشگر آمریکایی نیز طی تحقیقی که در سال 1968 انجام داد، به این نتیجه رسید که ساخت خانواده ایرانی بسیار اقتدارگرا و سلطهطلب است. به نظر مکللند سلطه پدر در حوزه های گوناگون زندگی باعث عدم اعتماد کامل فرد میشود. این امر سبب میشود که فرد بسیار درونگرا شود یا انتقام پدرش را از دولت و زندگی اجتماعی و سیاسی بگیرد. بنابراین ممکن است حالتی از افراط و تفریط به وجود بیاید: یا انفعال کامل و یا فعالیت بسیار شدید(کمالی، 1374: 142). با وجود تغییرات اساسی در جامعهی ایرانی در طول دهههای اخیر اما برخی یافتههای تجربی نشان میدهد شاخص اقتدارگرایی در خانوادهی ایرانی همچنان بالاست. برای مثال در پیمایش ملی فرهنگ سیاسی مردم ایران 35 درصد از پاسخ دهنگان به این پرسش کلیدی که باید به بچهها آموخت تا همیشه حرف بزرگترها را بی چون و چرا بپذیرند و گوش کنند پاسخ مثبت دادهاند. همچنین شواهد تجربی براساس یافتههای به دست آمده در پیمایش ملی فرهنگ سیاسی مردم ایران دلالت بر آن دارد که در بررسی شاخص اقتدارگرایی درصد متوسط رو به بالا 9/54 و درصد اقتدارگرایی متوسط رو به پایین 1/45 درصد جامعهی آماری است. از این رو مشخص میشود درصد بالایی از جامعهی ایرانی شاخص اقتدارگرایی قوی دارد و اقتدارگرایی در سطوح مختلف از جمله خانوادهی ایرانی بازتولید شده است (پیمایش ملی فرهنگ سیاسی مردم ایران، 1384: 247و242) به این ترتیب باید گفت ساخت سیاسی اقتدارگرا نتیجهی فرهنگ سیاسی اقتدارگرا و فرهنگ سیاسی اقتدارگرا نیز خود حاصل تولید انبوه شخصیت اقتدارگرا در نظام خانوادهی اقتدارگرا است. در نتیجه به روشنی میتوان گفت قرنها تداوم حکومتهای اقتدارگرا بدون ایجاد زمینههای پذیرش آن در میان مردم که همانا ناشی از نفوذ و سلطهی فرهنگ اقتدارگرا در سطوح مختلف جامعه است امکانپذیر نبوده است.
پ. مذهب، عدم شکلگیری فردیت در ایرانیان و تداوم اقتدارگرایی عامل دیگری که برخی از آن به عنوان مانعی بر سر راه شکلگیری مفهوم فردیت نزد ایرانیان از آن یاد میکنند وجود برخی آموزههای مذهبی است. آموزههایی که از دوران پیش از اسلام تا به امروز در قالبهای مختلف و به اشکال گوناگون ادامه یافته است. به همین دلیل است که برخی از نظریهپردازان مانند کاتوزیان با تاکید بر مذهب معتقدند آموزههای دینی در تولید و بازتولید استبداد از تاریخ ایران باستان تا صدر اسلام و از اسلام تا عصر مشروطیت و پس از آن نقش مهمی ایفا کردهاند. «حکوتهای پیش از اسلام در ایران معمولاً توجیه مشروعیت سیاسی خود را با دستیابی به مفاهیمی از قبیل پادشاه دارای فره ایزدی یا نماینده ی اهورامزدا بر روی زمین استوار مینمودند. در دوره پس از اسلام تا برآمدن نهضت مشروطیت نیز با گرتهبرداری از نظریه سیاسی فیلسوفشاهی گرته برداری از نظریه سیاسی فیلسوف شاهی افلاطون و در هم جوشی از این باور دینی که خلیفه جانشین پیامبر است و پس از صفویه با اقتباس از تلقی خاصی از امامت و ولایت سیاسی مذهب تشیع به بازسازی مشروعیت حکومتها میپرداختند و صد البته پسزمینههای آن همان توجیهات شبه تئوریک دورهی قبل از اسلام بود. پس از انقلاب مشروطیت که به ظاهر برای اولین بار سخن از قانون در مفهوم مدرن آن میرود با مشروعیتی روبرو هستیم که از مشروعیت سنتی فاصله میگیرد و بهمشروعیت قانونی در مفهوم وبری آن نزدیکتر میشود. اما باز به دلایل و علل گوناگون، بهرغم ظاهر قانونی قوای حاکمیت، نظام سیاسی در درون استبدادی باقی میماند و سرانجامش به مبانی ایدئولوژیکی ختم میشود که در شعار خدا، شاه، میهن، تجلی مییابد.» (گودرزی، 1389: 34) چنین شرایطی و اطلاق القابی همچون ابدمدت، قدر قدرت، قبله عالم، شاه شاهان، اسلامپناه، معدلت آثار، سایه خدا بر زمین، سلطان ملک و دین به شاهان، واجبالاطاعه دانستن آنها و فرض این مساله که اعتراض و مخالفت با آنها خروج از دین در قیام برعلیه امام عصر (عج) میباشد معلول فرهنگ و شرایط اجتماعی است که بهتدریج طی قرون متمادی در ایران جا افتاده است (زیباکلام، 1373: 35) در این میان تصوف هم عامل قدرتمند دیگری است که در کنار مذهب و آموزههای مذهبی یا خود به عنوان شکلی از مذهب مانعی بر سراه شکلگیری فردیت در میان ایرانیان بوده است. در پیدایش تصوف نظرها مختلف است. عدهای آن را پدیدهای غیراسلامی میدانند، میراث فلسفهی نوافلاطونیان که به وسیلهی راهبان سوری از جهان مسیحی به جامعهی اسلامی منتقل گردیده است. برخی سرچشمهی تصوف را تعلیمات دین زرتشت و مانی میدانند که زرتشتیان مسلمان شده آن را در جامعهی اسلامی انتشار دادهاند و آن را عکسالعمل فکر ایرانی، آریایی در برابر اندیشهی عربی، سامی قلمداد میکنند (طبیبی، 1369: 55) در هر صورت ایران در طول تاریخ همواره از مراکز معنویت و عرفان بوده است. از سیر عرفان در ایران پیش از اسلام اطلاع زیادی نداریم، اما این نکته مسلم است که بسیاری از ادیان ایرانی حاوی عناصر عرفانی بودهاند. این امر دربارهی دین زرتشت کاملا روشن است. شهادب الدین سهروردی، حکیم مسلمان اشراقی حکمت فرزانگان ایرانی را حکمت ذوقی و اشراقی میداند. به تعبیر او حکمای خسروانی ایران که گاه از آنها به فهلویون یا پهلویان تعبیر میشود عارف و اهل اشراق بودند و محور حکمت اشراقی آنها نور بود (فناییاشکوری، 1392: 48) تصوف با دارا بودن برخی مفاهیم و نقاط تمرکز بهمثابه عاملی در جهت رشدنیافتن فردیت در جامعهی ایرانی عمل کرده است. برای مثال زرینکوب معتقد بود اندیشهی توکل به خداوند که صوفیان بر آن تاکید زیاد میکردند نیز نشان جبری مشربی دارد (زرینکوب، 1385: 36) از سوی دیگر وجود اصلی به نام «وحدت وجود» که یکی از اصول اساسی در عرفان است نیز یکی از پایههای مقابله با اندیشه فردیت در میان متصوفه و پیروان پرشمار آنها و در مجموع یکی از موانع شکلگیری فردیت در ایران بوده است. عرفا برای تشریح اصل وحدت وجود در طرز تفکر خود تمثیلهای بسیاری را به کار گرفتهاند که بهترین آنها تمثیل وجود دریا یا اقیانوسی یکپارچه و یگانه است. موجودات متعدد و متنوعاند همچون امواج دریا اما همین امواج وقتی فرو مینشیند مشخص میشود دریای متحرک با دریای مواج تفاوتی ندارد. حقیقت دریا یکی بیش نیست (امین، 1386: 46) این تاکید بر یگانگی و رد و طرد تنوع به عنوان ذات جهان هستی خود موجب شده است تا تصوف و تفکرات صوفیانه که ریشهای عمیق در تفکر ایرانی دوانیده به عنوام مانعی بر سر راه شکلگیری فردیت در ایران عمل کند. در مجموع باید گفت جهان در خود فروبستهی سنت و مذهب به فرد آرامش و امنیت میبخشد؛ در جامعهی سنتی، سنتها و رسوم به جای فرد تصمیم میگیرند و چندان اثری از فردیت و مسئولیت فردی در آن یافت نمیشود... اما با تضعیف پیوندهای سنتی و احساس عدم امنیت، حقارت و ترس در دنیای مدرن به نوبهی خود میلی نیرومند به جستجوی قدرت در فرد ایجاد میشود. تنها قدرت است که به انسان امنیت میبخشد. قدرت بهترین درمان درد ناامنی و سرگشتگی است. آنچه در روانشناسی اجتماعی «شخصیت اقتدارطلب» خوانده میشود [و اندیشمندانی نظیر آدورنو نیز به آن اشاره کردهاند] محصول همین توالی است (بشیریه، 1392: 124) در واقع مذهب و به صورت مشخصتر تصوف با توجه به نفوذ خود در جامعهی ایرانی در طول قرنهای متمادی و با توجه به نقاط محوریاش و تاکید ان بر فراتر رفتن از فرد و اهمیت قائل نشدن برای مفهوم فرد، تسلیم در برابر قدرت الهی و تاکید بر زهد و گوشهنشینی در واقع بستری را فراهم آورده که ایرانیان مدتها تاکید بر مفهوم فرد و دارابودن هویت و شخصیت فردی را امری مذموم تلقی کرده و این مفهوم بهنوعی در فرهنگ ایرانی بهحاشیه رانده شده است.
نتیجهگیری اقتدارگرایی همانگونه که در صفحات پیشین ذکر شد ویژگی مشترک نظامهای سیاسی در ایران بوده است. از زمانی که نخستین پادشاهیهای بزرگ در این سرزمین پا گرفتند تا قرون متمادی پس از آن ساخت سیاسی در ایران اقتدارگرا بوده است. در این مقاله برای پاسخ به این پرسش مهم که چرا اقتدارگرایی در ایران در این مدت با وجود تحولات متعدد داخلی، منطقهای و جهانی به صورت مداوم تکرار شده به متغیر فرهنگ سیاسی اشاره گردید. فرهنگ سیاسی ایران با دارابودن یک ویژگی اساسی یعنی نبود فردیت همراه با دیگر ویژگیهایی که در صفحات پیشین به آن اشاره گردید عاملی شده تا ساخت سیاسی اقتدارگرا در ایران به صورت چرخهای که همایون کاتوزیان آن را چرخهی استبداد نام مینهد تکرار شود. فردیتی که نبودش خود معلول ساخت اقتدارگرای خانوادهی ایرانی و برخی اموزههای مذهبی دیرپا در جامعهی ایرانی است. | ||
مراجع | ||
- ازغندی، علیرضا (1376)، ناکارآمدی نخبگان سیاسی در ایران بین دو انقلاب، تهران: قومس. - ازغندی، علیرضا (1385)، درآمدی بر جامعهشناسی ایران، تهران: نشر قومس. - استونز، راب (1387)، متفکران بزرگ جامعهشناسی، ترجمه مهرداد میردامادی، تهران: نشر مرکز، چاپ پنجم. - آلموند، گابریل، پاول بینگهام، و رابرت جی مونت (1381)، چهارچوبی نظری برای بررسی سیاست تطبیقی، ترجمه علیرضا طیب، تهران: مرکز آموزش مدیریت دولتی، چاپ سوم. - امام، عبداللهفتاح (1377)، خودکامه، ترجمه حمیدرضا آژیر و محمدرضا مروارید، تهران: انتشارات سروش. - امین، سیدحسن (1386)، «وحدت وجود در فلسفه و عرفان»، نشریه حافظ، شماره 47، صص 48-46. - بشیریه، حسین (1370)، «اقتدارگرایی، تکثرگرایی و فرهنگ سیاسی ایران»، ایران فردا، شماره 29، صص30-20. - بشیریه، حسین (1381)، آموزش دانش سیاسی، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ دوم. - بشیریه، حسین (1386)، عقل در سیاست، چاپ سوم، تهران: نشر نگاه معاصر. - بشیریه، حسین (1392)، دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران دوره جمهوری اسلامی ایران، تهران: انتشارات موسسه نگاه معاصر، چاپ ششم. - پیران، پرویز (1384)، «نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی جامعه ایران»، فصلنامه اندیشه ایرانشهر، شماره 6، صص: 34-22. - پیمایش ملی فرهنگ سیاسی مردم ایران (1384)، موج اول، تهران: انتشارات مرکز افکار سنجی دانشجویان ایران (ایسپا). - توسلی رکنآبادی، مجید (1388)، «شرقشناسی هگلی و سیاست رسانهای مبتنی بر اسلام هراسی»، مجله رسانه، شماره 79، صص70-60. - جهانبگلو، رامین (1383)، موج چهارم،تهران: نشر نی. - جهانیان، ناصر (1378)، «فردگرایی و نظام لیبرال- سرمایهداری»، نشریه کتاب نقد، شماره سوم. - دوورژه، موریس (1379)، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضیشریعتپناهی، تهران: انتشارات دادگستر، چاپ دوم. - زرینکوب، عبدالحسین (1385)، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، به کوشش مجدالدین کیوانی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم. - زیباکلام، صادق (1373)، ما چگونه ما شدیم، تهران: انتشارات روزنه. - سریعالقلم، محمود (1391)، اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار، تهران: نشر فرزانروز. - طبیبی، حشمتالله (1369)، «پیدایش تصوف و زمینههای اجتماعی آن»،فصلنامه مطالعات جامعهشناختی، شماره 4، صص 90-55. - فلاحرفیع، علی (1383)، «تاملات فلسفی ارسطو در باب سیاست»، معرفت، شماره 79، صص25-9. - فناییاشکوری، محمد (1392)، «عرفان در ایران، جایگاه عرفان و تصوف و تعلیم و ترویج آن در ایران معاصر»، اندیشه دینی، شماره 46، صص: 68-47. - فولر، گراهام (1373)، قبله عالم: ژئوپلیتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز. - قندچیتهرانی، داود (1379)، اقتدارگرایی (رسالهای درباره فردیت)، تهران: چاپ صنوبر. - کاتم، ریچارد (1371)، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران: انتشارات کویر. - کاظمیزند، سیدعلیاصغر (1382)، بحران نوگرایی و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران: نشر قومس، چاپ دوم. - کمالی، علیاکبر (1374)، بررسی مفهوم جامعهپذیری، انتشارات تهران: سازمان تبلیغات اسلامی. - گودرزی، غلامرضا (1389)، درآمدی بر جامعهشناسی استبداد ایرانی، تهران: انتشارات مازیار. - همایونکاتوزیان، محمدعلی (1391)،استبداد، دموکراسی و نهضت ملی، تهران: نشر مرکز، چاپ پنجم. - هیوود، اندرو (1391)، مفاهیم کلیدی در علم سیاست، ترجمه حسن سعیدکلاهی و عباس کاردان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم. English Source - Adorno, T. W. and et al, (1950), Authoritarian Personality, New York: Harper. - Bedeski, Robert (1997), "Authoritarian System", Government and Politics, Vol.1, pp.1-6. - Duckitt, J. (1389), "Authoritarianism and Group Identification: A New View of an Old Construct", Political Psychology, Vol.10, No.1, pp.63-84. - Encyclopedia of the Social Science (1989), New York: the Macmillan and Free Press, Vol.3. - Vestal, Theodore M. (1999), Ethiopia: A Post-Cold War African State, Sociology and You, New York: Free Press. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,808 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 2,279 |