تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,621 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,331,217 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,377,597 |
گسترش قلمرو داوری در پرتو نظریه اصیل واقعی و مطالعه تطبیقی با حقوق ایران | ||
تحقیقات حقوقی بین المللی | ||
مقاله 5، دوره 10، شماره 37، آذر 1396، صفحه 0-0 اصل مقاله (255.79 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
بابک شید1؛ محسن ایزانلو* 2 | ||
1۱- دانشجوی دکتری، گروه حقوق خصوصی، واحد تبریز، دانشگاه آزاد اسلامی، تبریز، ایران. ۲- دانشجوی دکتری, گروه حقوق خصوصی, واحد علوم و تحقیقات آذربایجان شرقی, دانشگاه آزاد اسلامی، تبریز، ایران. | ||
2استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، تهران، ایرا | ||
چکیده | ||
موافقتنامهی داوری، مانند سایر عقود، تابع قواعد عمومی قراردادها و از جمله، اصل نسبی بودن قراردادها است. به این معنا که هیچ شخصی، جز طرفین موافقتنامهی داوری، ملتزم به داوری نبوده و حق استناد به آن را ندارد. منع تسری آثار موافقتنامهی داوری به اشخاص بیگانه با قرارداد، امری پذیرفته شده است، اما باید توجه داشت که همواره اشخاصی که یک قرارداد را امضا مینمایند، طرف واقعی آن نیستند. یک ماهیت اعتباری، مقید به نشانههایی ظاهری نظیر مکاتبات یا اسامی مندرج در قرارداد نیست، بلکه حقیقتی اعتباری است که ممکن است در صورت اثبات امور خلاف ظاهر، موید تعلق آثار قرارداد به شخصی باشد که در زمان انعقاد قرارداد حضور نداشته و حتی نامی از وی به میان نیامده است. نمایندهای مانند حقالعملکار، که در انعقاد قرارداد، سمت نمایندگی وی افشا نشده و یا امضاکنندهی قرارداد، به روشنی فاقد هرگونه استقلال اقتصادی در برابر شخصی ثالث است را نمیتوان به طور قطع مقید به داوری دانست. شخص ثالثی نیز که تمام آثار و منافع قرارداد، متعلق او است را نباید بیگانه با قرارداد و تبعا شرط داوری مندرج در آن دانست. نظریهی اصیل واقعی که امروزه جایگاه ویژهای در حقوق قراردادها یافته است، حاصل چالش پیش روی حقوقدانان در این زمینه است. | ||
کلیدواژهها | ||
اصیل واقعی؛ گسترش داوری؛ اصیل؛ ثالث؛ نماینده؛ حقالعملکار؛ شرکت ماد | ||
اصل مقاله | ||
گسترش قلمرو داوری در پرتو نظریه اصیل واقعی و مطالعه تطبیقی با حقوق ایرانتاریخ دریافت: 01/08/1396 تاریخ پذیرش: 21/09/1396 چکیدهموافقتنامهی داوری، مانند سایر عقود، تابع قواعد عمومی قراردادها و اصل نسبی بودن قراردادها است. اصولا شخصی جز طرفین موافقتنامهی داوری، ملتزم به داوری نبوده و حق استناد به آن را نیز ندارد. منع تسری آثار موافقتنامهی داوری به اشخاص ثالث، امری پذیرفته شده است اما باید توجه داشت که همواره اشخاصی که قراردادی را امضا مینمایند، طرف واقعی آن نیستند. یک ماهیت اعتباری، مقید به نشانههایی ظاهری نظیر مکاتبات یا اسامی مندرج در قرارداد نیست، بلکه حقیقتی اعتباری است که ممکن است در صورت اثبات امور خلاف ظاهر، موید تعلق آثار قرارداد به شخصی باشد که در زمان انعقاد قرارداد حضور نداشته و حتی نامی از وی به میان نیامده است. شخص ثالثی که تمام آثار و منافع قرارداد، متعلق او است را نباید بیگانه با قرارداد و تبعا شرط داوری مندرج در آن دانست. نظریهی اصیل واقعی که امروزه جایگاه ویژهای در حقوق قراردادها یافته است، حاصل چالش پیش روی حقوقدانان در این زمینه است. در این مقاله تلاش شده است با بررسی مبانی نظریه اصیل واقعی و تطبیق آن با موازین نظام حقوقی ایران، تشابه، تعارض و یا امکان استناد به چنین نظریهای در حقوق داخلی تبیین شود. واژگان کلیدی: اصیل واقعی، گسترش داوری، شخص ثالث. مقدمهنظریهای که حقوقدانان1 از آن با عنوانهای نظریات اصیل واقعی،2 خرق حجاب3 و یا شخصیت ثانوی4 یاد میکنند پس از مجادلههای حقوقی بسیار، سرانجام در حقوق انگلیس و سپس در کل نظامهای حقوقی عرفی پذیرفته شد.5 این نظریه، ابتدا برای تحلیل و بررسی موقعیت قراردادی اشخاص مرتبط با یک قرارداد ارائه شد و به تدریج جایگاه خود را در مقررات دادرسی و داوری تثبیت نمود و امروزه یکی از نظریات معتبر و پر استناد در عرصهی داوری است. این نظریه بر مبنای ارتباط تنگاتنگ دو شخص، تا حدی که احد آنها استقلال مالی و مدیریتی خود را از دست داده و تحت ادارهی شخص دیگری مانند یک شرکت مادر قرار گرفته باشد بنیان نهاده شده است.6 در این پژوهش تلاش شده است تا امکان گسترش اثر موافقتنامهی داوری با استناد به نظریهی اصیل واقعی و قابلیت اعمال آن در نظام حقوقی ایران بررسی گردد. پیشینهی نظریهی اصیل واقعینظام حقوقی ایران برای اولین بار در پروندهی «مشارکت ریدینگ و بیتز علیه شرکت ملی نفت ایران»7 با نظریهی اصیل واقعی مواجه شد. پیشینهی اختلاف به اول نوامبر 1977 میلادی باز میگشت که مشارکت مذکور دو قرارداد با شرکت خدمات نفت ایران معروف به اوسکو1 منعقد نمود. اولین قرارداد، «اجارهی لخت کشتی»2 یا اجارهی شناور بدون خدمه بود که مطابق آن یک دکل حفاری به مدت 3 سال به اجاره ی اوسکو درآمد و دومی «قرارداد حفاری» برای عملیات اجرایی دکل نفتی بود. در همان زمان، وفق «قرارداد ارائهی خدمات» مورخ 19 جولای 1973 میلادی، اوسکو در برابر شرکت ملی نفت ایران متعهد هدایت و رهبری عملیات اکتشاف نفت و گاز متعلق به کنسرسیوم نفت بود و در مقابل نیز شرکت ملی نفت ایران، سرمایهی لازم جهت اجرای «قرارداد خدمات» را تامین مینمود. تا نوامبر 1978 میلادی، فاکتورهای ارسالی از سوی مشارکت مذکور، توسط اوسکو کاملا پرداخت شد، لیکن پس از این تاریخ، طرفین قرارداد در تفسیر تعهدات قراردادی دچار اختلاف شده و اختلاف به داوری ارجاع شد. مشارکت، به عنوان خواهان ادعا نمود که پس از نوامبر 1978 میلادی و به جز ماههای مارچ و می سال 1979 میلادی هیچ پرداختی به خواهان انجام نشده است. افزون بر آن ادعا نمود با وجود نیاز فوری به بازرسی از دکل حفاری در 16 فوریه 1979 میلادی، خوانده یعنی شرکت ملی نفت ایران به صورت عملی مانع این امر شده است. خواهان ادعا نمود که تخلف از پرداختها، مستند به «شرط فاسخ» مندرج در قرارداد، موجب فسخ قرارداد است و درخواست استرداد دکل حفاری و پرداخت اجاره بهای آن را مطرح نمود. خواهان، با این ادعا که شرکت ملی نفت ایران بر شرکت اوسکو مالکیت و هدایت3 داشته، هر دو شرکت را به عنوان خوانده به داوری دعوت نمود. در پاسخ به ادعای مشارکت مذکور، شرکت ملی نفت ایران به کرات، ایراد نمود که دعوا متوجه آن شرکت نبوده و به اصطلاح، طرف مناسبی برای دعوی4 نیست و با استناد به شرط داوری مندرج در قرارداد که مقرر میداشت: «کلیهی اختلافات ناشی از این قرارداد در نهایت باید مطابق قواعد مصالحه و داوری اتاق بازرگانی بین المللی به وسیلهی یک یا چند داور حل شود.» ادعا نمود که شرکت ملی نفت ایران طرف قرارداد اجاره با مشارکت نبوده و اصل نسبی بودن قراردادها مانع تعمیم آثار قرارداد به آن شرکت به عنوان شخص ثالث است. دادگاه، با طرح این سوال که آیا دعوا متوجه شرکت ملی نفت ایران به عنوان یک اصیل واقعی است یا خیر و پس از تحلیلهای حقوقی به این نتیجه رسید که شرکت ملی نفت ایران به لحاظ کنترلی که بر شرکت اوسکو دارد یک اصیل واقعی در برابر خواهان و ملتزم به داوری است. بنابراین عاملی مانند تسلط کامل بر یک شخص حقوقی، مبنایی جهت گسترش قلمرو شخصی موافقتنامهی داوری به اشخاصی قرار گرفت که ظاهرا نسبت به قرارداد، ثالث تلقی میشدند1 و به این ترتیب حقوقدانان ایرانی برای نخستین بار در دیوان داوری دعاوی ایران و ایالات متحده، با نظریهی اصیل واقعی مواجه شدند. نظریهای که حکایت از آن دارد که یک شرکت تابعه یا خدماتی ممکن است تحت تسلط یک شرکت ارشد یا مادر باشد، شرکت مسلط بر دیگری، ممکن است مسئول تقصیرهای شرکت تابعه قرار گیرد.2 متاسفانه با وجود روبهرو شدن با نظریهای جدید، به جز معدودی از حقوقدانان ایرانی،3 مبانی این نظریه را بررسی و تحلیل ننمودهاند و در نتیجه، نظریهی اصیل واقعی در نظام حقوقی ایران چندان شناخته شده نیست. امروزه در رسیدگیهای داوری بین المللی، نظریهی اصیل واقعی یکی از شایعترین نظریاتی است که مورد استناد داوران یا قضات جهت توجیه گسترش اثر موافقتنامهی داوری به اشخاص ثالث قرار میگیرد. به این ترتیب، امکان گسترش آثار قراردادها و از جمله، موافقتنامهی داوری به اشخاص ثالث در صورت احراز برخی شرایط فراهم میگردد و همان طور که از نام آن بر میآید ناظر به مواردی است که یک قرارداد به وسیلهی شخصی منعقد میشود که با وجود بهرهمندی از منافع آن قرارداد تحت اداره و کنترل شخص دیگری است لذا ضروری است نخست به تشریح مبانی این نظریه پرداخت. مبحث اول) مبانی نظریهی اصیل واقعیمبنای نظریهی اصیل واقعی، بر این پایه شکل گرفته است که چناچه شخص حقیقی یا حقوقی به طور کامل تحت تسلط1 شخص دیگری باشد، دعوای ناشی از قرارداد منعقده توسط چنین شرکتی در واقع متعلق به شخص مسلط بر آن است،2هرچند که شرکت مادر در ساختار قرارداد جایگاهی نداشته باشد. به عبارت دیگر اگر شرکت مادر و یک مجموعهی فرعی به عنوان دو شخصیت مجزا رفتار ننمایند در اینصورت شرکت مادر، نسبت به نهاد تابعه، اصیل واقعی تلقی خواهد شد[1] و چنین وضعیتی ممکن است موجب خرق حجاب از شرکت تابعه و تحمیل آثار اقدامات حقوقی آن به شرکت مادر شود.3 بر خلاف سایر نظریههای مشابه که جهت گسترش آثار موافقنامهی داوری به شخص ثالث، صرفا به اقدامات و دخالت وی در قرارداد موضوع اختلاف توجه میکند، نظریهی اصیل واقعی، افزون بر مندرجات قرارداد، به رابطهی موجود بین شخص ثالث و احد متعاقدین تاکید دارد. برخی معتقدند این نظریه، تنها نظریهای است که ممکن است شخص غیرمتعاقدی که حتی از وجود قرارداد مطلع نباشد یا در تشکیل آن دخالتی نداشته باشد را ملتزم به داوری نماید.1 لیکن به نظر میرسد چنین تعبیری مسامحه آمیز باشد زیرا شخصی که اصیل واقعی تلقی میشود دارای چنان تسلطی بر احد طرفین موافقتنامهی داوری است که ناآگاه پنداشتن آن امری غیرممکن است. زیرا در غیر این صورت نباید شخصی که اطلاعی از انعقاد یک قرارداد به وسیلهی شخصیت وابسته ندارد را یک اصیل واقعی که تسلطی کامل بر شخصیت وابسته دارد پنداشت. برخی در توضیح نظریهی اصیل واقعی، احراز سه عنصر بنایی را ضروری دانستهاند؛ نخست، شرکت مادر تسلط کاملی بر شرکت تابعه داشته باشد و دیگر آن که چنین تسلطی به منظور انجام اقدامات ناعادلانه یا فریب طرفی باشد که متحمل ضرر شده و به دنبال خرق حجاب از شرکت است و در نهایت، خسارتی از این اقدام متوجه طرف متعامل شده باشد.2 افزون بر این، آرای داوری و قضایی متعددی به تشریح ضوابط کلی مذکور پرداخته و برخی معیارهای تسلط یک شخصیت حقوقی بر دیگری را به این شرح تبیین کردهاند: 1) شرکت مادر و شرکت تابعه دارای سهامداران مشترک باشند. 2) شرکت مادر و شرکت تابعه مدیران مشترک داشته باشند. 3) شرکت مادر و شرکت تابعه حوزه اقتصادی مشترک داشته باشند. 4) شرکت مادر و شرکت تابعه، دارای یک صورت مالی [و مبنای مالیاتی] باشند. 5) شرکت مادر، اقدام به تامین مالی شرکت تابعه نموده باشد. 6) شرکت مادر، موجب ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت تابعه باشد. 7) شرکت مادر، متقبل پرداخت دستمزد کارکنان و سایر هزینههای شرکت تابعه باشد. 8) شرکت تابعه، هیچ تجارتی به جز موارد ارجاعی از شرکت مادر را انجام ندهد. 9) شرکت مادر، از دارایی شرکت تابعه به عنوان سرمایهی خود استفاده نماید. 10) اعمال تجاری دو شرکت، قابل تفکیک از یکدیگر نباشد. 11) شرکت تابعه، تشریفات شرکت مادر [از قبیل نگهداری و تنظیم صورتجلسات و دفتر ثبت سهام] را رعایت نماید. 12) مدیران شرکت تابعه در جهت تامین منافع شرکت مادر اقدام نمایند. 13) شرکت مادر، معاملاتی توسط شرکت تابعه به مثابه بازوی خود انجام دهد.1 بدیهی است که برای بهرهمندی از نظریهی اصیل واقعی جهت تعمیم آثار قرارداد به شرکت مادر، احراز تمام موارد مذکور ضروری نیست، بلکه تا حدی که اثبات شود شرکت تابعه، تحت تسلط و ادارهی شرکت مادر یا اصیل واقعی است کفایت میکند. به عنوان مثال در پروندهی «جان- تی علیه دولت آمریکا»،2 قاضی رسیدگی کننده به دعوای درخواست ابطال رای داوری، صرفا ده مورد از این معیارها را احراز نموده و به تعمیم آثار موافقتنامهی داوری به شرکت مادر حکم داده است. معیارهای مذکور، تا حدی مورد توجه است که موجب کشف سمت، شخص ثالث به عنوان یک اصیل واقعی شود خواه، چنین خرق حجابی، از طریق اثبات یک یا چند ضابطه احراز گردد. همان طور که از معیارهای گفته شده بر میآید، باید توجه داشت که در نظریهی اصیل واقعی صرفا منظور، تسلط حقوقی است و نیازی به تسلط فیزیکی یا همه جانبهی یک شرکت بر دیگری وجود ندارد و لذا نباید تسلط را به یک اقتدار مطلق تعبیر نمود. به تعبیر دیگر ممکن است یک شرکت، واجد شخصیت حقوقی مستقل و مجزایی باشد ولی سلسلهی امور و اقدامات حقوقی را تحت تسلط شخص دیگری انجام دهد3 و همین حد از تسلط کافی است تا شخص مسلط بر شرکت را یک اصیل واقعی در قراردادهای منعقده توسط شرکت تابعه تلقی نمود. در خصوص رکن دوم نظریهی اصیل واقعی، یعنی وجود تسلطی که جهت انجام اعمال ناعادلانه و متقلبانه برقرار شده است، اثبات ناعادلانه بودن رفتار اصیل واقعی و شرکت تابعه، نیاز به اثبات سوءنیت آنها ندارد و صرف ایجاد یک پوشش برای فریفتن طرف متعاقد کفایت میکند. در پروندهی «بریداس علیه دولت ترکمنستان»، دادگاه استیناف آمریکا حکم به تسری آثار موافقتنامهی داوری به دولت ترکمستان صادر نمود و اینگونه استدلال نمود که افزون بر احراز تسلط دولت ترکمنستان بر شرکت نفت آن کشور، چنین تسلطی به منظور فریب خواهان بوده است. به دیگر معنا، از نظر دادگاه رسیدگیکننده، شرکت ملی نفت ترکمنستان به لحاظ انعقاد یک قرارداد حاکمیتی، صرفا در جهت تامین اهداف دولت ترکمنستان گام برداشته و در واقع بازوی تحت تسلط آن بوده است و به همین دلیل، دولت آن کشور، اصیل واقعی در قرارداد متنازع فیه است. بنابراین میتوان گفت؛ عنصر اصلی در اعمال نظریهی اصیل واقعی، وجود رابطه تنگاتنگ بین دو شخصیت مستقل به نحوی که منجر به اطلاق عنوان تسلط یکی بر دیگری شود و چنین تسلطی موجب فریب طرف مقابل و انجام عمل حقوقی ناعادلانه ای شود.1 به نظر میرسد نفس پنهان شدن در ورای یک شخصیت حقوقی، میتواند تقلب و اقدامی ناعادلانه تلقی شود و نیازی به اثبات تقلب اصیل واقعی در زمان انعقاد و اجرای قرارداد موضوع اختلاف نیست. اعمال نظریهی اصیل واقعی به شدت بستگی به مدیریت ادلهی اثبات ادعا و جمیع شرایط موجود در منازعه دارد. زیرا اولین قدم در تعمیم آثار قرارداد به اصیل واقعی، اثبات قصد تقلب و فریب نسبت به طرف متعاقد و سپس وجود تسلط کامل بر شرکت تابعه است.2 به طور قطع، بار اثبات چنین ادعایی بر دوش مدعی یعنی خواهان گسترش قلمزو شخصی داوری خواهد بود، زیرا او است که بر خلاف اصل نسبی بودن قراردادها و به ویژه ظاهر قرارداد، مدعی رابطهی حقوقی با شخصی شده است که اثری از وی در قرارداد متنازعفیه وجود ندارد. از نظر اثباتی، محدودیتی در ارائهی ادله مشاهده نشده و رجحانی بین آن وجود ندارد. مدعی به هر وسیلهی قانونی که اثبات نماید، طرف متعاقد تحت تسلط و ادارهی شخص دیگری بوده و در جهت تامین منافع وی اقدام نموده است به هدف خود خواهد رسید. به عنوان مثال، برخی نویسندگان بررسی میزان سهم شرکت مادر یا اصیل واقعی در شرکت تابعه را راهکاری جهت احراز میزان تسلط دانستهاند.1 گرچه نظریهی اصیل واقعی، امری نسبتا بدیع بوده و نوآوری حقوق کامنلا محسوب میشود، اما قرنها پیش از استنتاج حقوقدانان غربی، در نظام حقوق اسلامی، قواعد مشابه و مدونی جهت تحمیل آثار قراردادها به شخص ثالث تدوین شده است. از جملهی این قواعد باید به قاعدهی «من له الغنم فعلیه الغرم»2 اشاره نمود. محل اعمال این قاعده، ایجاد ملازمه بین فواید و خسارات ناشی از یک عمل حقوقی یا یک مال و در کلیهی اعمال حقوقی یا معاملاتی که برای شخص نفع و فایده حاصل میشود در برابر آن باید خسارات ناشی از آن را تحمل نماید،3 است مگر آن که عمل حقوقی موصوف، فاسد یا باطل باشد. برخی محل اعمال این قاعده را بیشتر در مورد مسئولیت مدنی تولیدکننده و یا منتفع از تولید و در حیطهی نظریهی خطر دانستهاند4 لیکن اطلاق عبارت و مستندات قاعده، موید چنین تقییدی نیست و به نظر میرسد این قاعده، مفهومی کلی داشته و بیشتر نظر به عدالت اجتماعی و توزیع عادلانهی خسارات دارد. با توجه به اطلاق واژهی «غنم» و تفاسیر فقها منظور از فایده در این قاعده مشخصا هر گونه نفع و بهرهای است که به طور کامل به شخص میرسد و «غرم» هر نحو تحمیل تعهد و جبران خسارت است. این قاعده با دیدی وسیع به قواعد عمومی قراردادها، دامنهای گسترده از نظریات حقوقدانان غربی، از جمله نظریهی نمایندگی یا اصیل واقعی را پوشش میدهد. به عنوان مثال، التزام آمر به تعهدات قراردادی به معنای حق طرف قرارداد در مطالبهی تعهد از وی است و اعمال چنین حقی، مستلزم استعانت از قاعدهی دیگری است که اذن در شی را اذن در لوازم آن میداند و بنابراین اگر طرف متعاقد مستحق مطالبهی تعهدات قراردادی از آمر باشد، حق دارد به شرط داوری مندرج در قرارداد به عنوان بخشی غیرقابل انفکاک از عقد استناد نماید. باید توجه داشت که واژهی «شیء» در قاعدهی مذکور دلالت بر اشیاء مادی نداشته و شامل هر حقی است که به طور مشروع برای شخص ایجاد میشود. افزون بر قاعدهی «من له الغنم فعلیه الغرم»، قاعدهی معروف دیگری در فقه که نزد عموم با عنوان قاعدهی «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» بر موضوع حاکم است. این قاعده موید آن است که در اسلام برای شخص هیچ حقی که منجر به ورود ضرر یا اجازه وارد نمودن ضرر به دیگری باشد وضع نمیشود و اصل 40 قانون اساسی با تکیه بر این قاعدهی بنیادین اشعار میدارد: «هیچ کس نمیتواند اعمال حق خویش را وسیله ی اضرار به غیر یا تجاوز به منافع عمومی قرار دهد». از حقوقی که ممکن است موجب اضرار به غیر تلقی شود، حق استناد به اصل نسبی بودن قراردادها در موافقتنامهی داوری است در حالی که این قرارداد، مستند به معاملهای تنظیم شده که شخص اصیل سمت خود را در حجاب شخص معسر و ناتوان پنهان داشته و از منافع آن بهرهمند شده است. زیرا چنانچه شارع، حکمی که موجب غرر و خسارت دیگری است را نفی میکند به قیاس الویت، اصلی که موجب تضرر غیر شود نیز مردود است زیرا جایگاه حکم والاتر از یک اصل است. مبحث دوم) حدود اعمال نظریهی اصیل واقعیبا بررسی مبنا و مفهوم نظریهی اصیل واقعی، به نظر میرسد امکان اعمال این نظریه یا تعبیری مشابه با آن منافاتی با اصول و قواعد کلی حقوق داخلی ندارد. لیکن باید مشخص گردد که این نظریه تا چه حد و در خصوص چه کسانی قابلیت استناد دارد. زیرا با توجه به استثنایی بودن صلاحیت داوری، محقق باید بر لبهی باریکی از احتیاط گام بردارد و ناخواسته، دامنهی یک امر استثنایی را آن چنان توسعه ندهد که اصول حقوقی را نقض و قدم فراتر از آن نهد. بند یک) از نظر موضوع داوریپارهای داوران و قضات اعتقاد دارند نظریهی اصیل واقعی، صرفا در مواردی قابل بررسی است که اختلاف موضوع داوری، مطالبهای غیرقراردادی باشد و این نظریه در دعاوی با موضوعات قراردادی قابلیت استناد ندارد. این عقیده متکی به این استدلال است که: «... در یک منازعهی قراردادی، ارادهی طلبکار بر انعقاد قرارداد با شرکت تابعه قرار گرفته است. چنانچه وی قصد داشت شرکت مادر مسئول پرداخت بدهی شرکت تابعه باشد میتوانست با لحاظ او قرارداد را منعقد نماید.».1 به طور مشخص استدلال مذکور نشان از دیدگاه شکلگرای2 این قبیل حقوقدانان دارد، حال آن که اساس نظریات مبتنی بر امکان مداخلهی اشخاص ثالث در موافقتنامهی داوری بر پایهی عبور از ظاهر قرارداد و کشف حقیقت تجاری، شکل گرفته و چنین استدلالی صرفا نشان دهندهی دیدگاه صادرکنندهی رای است و نمیتوان آن را استدلالی در رد نظریات موصوف و به ویژه نظریهی اصیل واقعی دانست. ظاهرا حقوقدانانی که اعتقاد راسخ به شکلگرایی دارند، جهت تاکید بر احترام به ارادهی متعاقدین، اصرار بر عدم قابلیت اعمال نظریهی اصیل واقعی در اختلافات ناشی از قراردادها دارند. زیرا مطابق ظاهر قرارداد، ارادهی متعاقدین بر ارجاع اختلافات ایشان و نه هیچ شخص دیگری به داوری بوده است. لیکن باید در نظر داشت اگر یکی از متعاقدین، جایگاهی غیرحقیقی یافته و در واقع طرف متعاقد را فریفته و مغرور نموده است نباید آن را متعاقد واقعی و صاحب ارادهی مستقل دانست بلکه این حقیقت غیرقابل انکار است که وی به مثابه بازوی اصیل واقعی اقدام نموده است. از دیگر سو، در حقوق داخلی ممکن است، جهت رد کلی نظریهی اصیل واقعی ایراد شود که وفق مادهی 218 قانون مدنی هرگاه معلوم شود که معامله با قصد فرار از دین به طور صوری انجام شده آن معامله باطل است و به همین دلیل چنانچه معلوم شود شرکت تابعه، یک متعاقد صوری بوده، معامله به لحاظ فقدان قصد باطل است و بنابراین امکان مراجعه به شخص ثالث با استناد به یک معاملهی باطل وجود ندارد. در پاسخ باید گفت این استدلال در مورد معاملات موضوع نظریهی اصیل واقعی موجه نیست، زیرا در چنین قراردادهایی که توسط شرکت تابعه منعقد میشود، به وضوح قصد انعقاد یک معاملهی واقعی وجود دارد لیکن متعاقد آن تحت سیطره و تسلط شخص دیگری است که منتفع اصلی قرارداد است. شرکت تابعه را نباید یک متعاقد صوری دانست زیرا وی به روشنی قصد ایجاد یک ماهیت حقوقی و الزامآور را دارد لیکن به هر دلیل اعم از فریب طرف مقابل یا دولت یا اشخاص دیگر به مثابه حجابی بر چهره متعاقد واقعی عمل نموده است. در تجارت نوین، بعید نیست که شرکت یا شخصی، حجاب شخص دیگری در انعقاد قرارداد باشد و نباید چنین عمل حقوقی را مطلقا به دلیل فقدان قصد باطل دانست زیرا اصولا موافقتنامههای داوری بر پایهی قراردادهایی منعقد میشوند که ماهیتی مغابنهای داشته و شخصیت افراد، علت عمدهی انعقاد آن نیست. افزون بر این، با غور در مبانی حقوق و تلاش در جهت تفسیر ماهیت حقیقی یک عمل حقوقی مشخص است که در اعمال نظریهی اصیل واقعی، مخالفت با جریان این نظریه در اختلافات قراردادی وجاهتی ندارد بلکه اساسا محل اعمال آن در اختلافاتی است که اصیل واقعی در انعقاد قرارداد جایگاه خود را مخفی داشته است. بند دوم) از نظر اشخاصاز ظاهر نظریهی اصیل واقعی و تکرار عبارت «شرکت تابعه» و یا «شرکت مادر» از سوی حقوقدانان، این شک حادث میشود که تنها در رابطهی دو شخص حقوقی مانند شرکتها، ممکن است شخصی، اصیل واقعی قلمداد شود و امکان برقراری این رابطه بین اشخاص حقیقی و حقوقی وجود ندارد. با مداقه در مبانی و عناصر متشکلهی نظریهی اصیل واقعی به نظر میرسد، ماهیت شخصیت حقوقی و مشخصا شرکت تجاری در نظریهی مذکور موضوعیت نداشته و امکان تعمیم آن به اشخاص حقیقی نیز وجود دارد. البته روشن است که تسلط و اقتدار بر اشخاص حقیقی به نحوی که نتوان آن شخص را فردی مستقل دانست؛ یا ناشی از رابطهی رقیت و بردگی است که امروزه منتفی و بی مبنا است و یا متکی به یک رابطهی نمایندگی نظیر وکالت، قیمومت، مدیریت شرکت و مانند آن است که از بحث حاضر خروج موضوعی داشته و تابع اصول نمایندگی است. تنها حالت متصور برای اعمال نظریهی اصیل واقعی در حق اشخاص حقیقی، موردی است که این اشخاص بر یک شخص حقوقی مانند شرکتهای تجاری تسلط و حاکمیت داشته باشد. میتوان برخی اشخاص حقیقی مانند سهامداران یک شرکت تجاری را در نظر گرفت که شخص حقوقی مذکور تحت تسلط ایشان باشد در حالی که بدیهی است شرکت واجد وصف نماینده در انعقاد قراردادها نیست. قطعا سهامداران اشخاصی هستند که با وجود استقلال شخصیت از شرکت بر آن تسلط داشته و این شخص حقوقی جهت تامین منافع جمعی سهامداران فعالیت مینماید.1 نظریهی اصیل واقعی در بستر نظام حقوق انگلیس و مقارن دههی 1940 میلادی، اساسا برای تعمیم آثار قراردادها به اصیل واقعی ابداع شد که معاملاتی را صاحبان سهام در پوشش شرکتها انجام میدادند. بنابراین ممکن است یک شرکت، در قراردادی که به وسیلهی سهامداران آن منعقد شده، صرف نظر از ساختار آن، قرارداد یا قصد سهامداران در متعهد نمودن شرکت، مسئول قراردادی توصیف شود.1 در صورتی که سهامداران یک شرکت با نادیده گرفتن وجود آن، اقدام به ایجاد یک مجرای جدید در قالب آن شخصیت حقوقی برای انجام معاملاتی جهت تامین منافع شخصی خود نمایند میتوان ایشان را اصیل واقعی قلمداد نمود.2 به عبارت دیگر، هرگاه سهامداران شرکت، شخصیت حقوقی آن را مخفی داشته و زیر پوشش شرکت، معاملاتی برای خود انجام دهند، میتوان نتیجه گرفت که شخصیت مستقل شرکت منتفی شده و در چنین وضعی از شخصیت حقوقی موصوف به شرکت اسیری تعبیر میشود و مسئول واقعی قرارداد همان سهامداران هستند.3 چنین استنباطی در حقوق ایران که شخصیت سهامداران مجزا از شرکت است به این وسعت قابل پذیرش نیست زیرا در غیر اینصورت جملگی شرکتهای تجاری عملا تبدیل به شرکت تضامنی خواهند شد لیکن در نظام حقوقی عرفی که قاعدهی انصاف بر تمامی مناسبات اشخاص حاکم است چنین تعبیری مقبولیت بیشتری دارد و به همین جهت هرگاه شرکتی برای انجام مقصود، فاقد سرمایه لازم بوده یا بین حساب شخصی سهامداران و شرکت، تفکیک منطقی وجود نداشته باشد یا سهامداران، شرکت را به عنوان نام و وسیلهای برای انجام امور شخصی خود قرار داده باشند و یا به کمک امکانات شخصی خود، اعتبارات ظاهری برای شرکت به وجود آورده باشند که اشخاص ثالث را مغرور نماید، شخصیت حقوقی کنار گذاشته شده و به سهامداران مراجعه میشود.1 جهت تقریب نظریهی اصیل واقعی با حقوق ایران در خصوص سهامداران شرکتها باید توجه داشت که هرچند، مفهوم تسلط با سهامدار بودن یا مالکیت ایشان بر شرکت متفاوت است و برای اعمال این نظریه، لازم است شرکت تابعه، موقعیتی مجزا از شخصیت مادر داشته و دارای ارادهای مستقل باشد لیکن چنانچه صاحبان سهام به منظور فریب طرف متعامل اقدام به تاسیس یا بهرهگیری از شرکتی داشتهاند د ر واقع جایگاه شرکت در قرارداد موضوع اختلاف موقعیتی صوری بوده و سهامداران اصیل واقعی آن قرارداد هستند. نظام حقوقی ایران در مادهی 583 قانون تجارت، برای شرکتهای تجاری شخصیتی مستقل از شرکاء قائل شده که این امر به قاعدهی «استقلال شخصیت حقوقی شرکت تجاری» معروف است.2 نتیجهی اصل استقلال شخصیت حقوقی شرکت تجاری از شرکاء آن، تحمیل تعهدات شرکت تا میزان مبلغ اسمی سهام یا سهمالشرکه ایشان است.3 همین امر ممکن است موجب سوءاستفاده و تقلب نسبت به طرفهای تجاری و متعاقدین ثالث شود و صاحبان سهم، اقدام به انجام معاملهای برای تامین منافع شخصی و در پوشش شرکت تجاری نمایند تا از این رهگذر از حجاب ایجاد شده برای فرار از مسئولیت سوءاستفاده کنند. نظام حقوقی انگلیس به عنوان خاستگاه نظریهی اصیل واقعی و مدعی اعمال انصاف در رسیدگیهای قضایی، سالیان است که در پی تعدیل قاعدهی محدودیت مسئولیت شرکاء در مواردی است که اعمال این قاعده موجب تقلب و سوءاستفاده میشود. از ابزارهای چنین تعدیلی، نظریهی اصیل واقعی است و در مواردی که اعمال قاعدهی استقلال شخصیت حقوقی شرکت از شرکاء به بی عدالتی منتهی میشود، قضات و داوران، خود را در معرض این تکلیف وجدانی میبینند که با کنار گذاشتن شخصیت حقوقی شرکت رایی صادر کنند که به حقیقت و عدالت نزدیکتر باشد.1 در خصوص ذینفع قاعدهی مذکور و شخصی که اجازهی استناد به آن را دارد، بدیهی است که نباید شرکت مادر و یا سهامدارانی که شرکت را وسیلهای برای فریب دیگری قرار دادهاند، صاحب حقی در استناد به نظریهی اصیل واقعی دانست و امکان ورود چنین اصیل واقعی به جریان داوری را شناسایی کرد. زیرا این اجازه، در واقع پاداشی در برابر عملی خلاف انصاف و فریبکارانه خواهد بود. چنانچه شخصی تعلق معامله به خود یا دیگری را مخفی داشته و بدون وجود رابطهی نمایندگی قانونی خود یا شرکت دیگری را حجاب چهرهی واقعی خود نماید، مرتکب عملی شده که باید تبعات آن را بر عهده گیرد و به این لحاظ، حق ورود به داوری با استناد به نظریهی اصیل واقعی را ندارد. در مقابل، طرف متعاقد حق دارد بنا به مصالح خود، اصیل واقعی را به جریان داوری فراخوانده و با اثبات ارکان نظریهی اصیل واقعی آن را مسئول حقیقی ایفای تعهدات قراردادی منعقده با شرکت تابعه بداند. به عبارت دیگر فقط در موردی که انصاف ایجاب میکند از طرف متعاقد حمایت شده و به وی کمک شود، نظریهی اصیل واقعی به عنوان وسیلهی دفاعی وی مطرح میشود زیرا نظریهی نمایندگی و سایر نظریات، در این مورد خاص ذاتا کمکی به طرف متعاقد نخواهند کرد.2 برخی نویسندگان اعتقاد دارند که آگاهی طرف معامله، از جایگاه اصیل واقعی موجب انسداد قابلیت استناد به نظریهی اصیل واقعی است، خواه طرف متعاقد در زمان انعقاد قرارداد از جایگاه وی اطلاع داشته یا بعدا مطلع شود.1 به نظر میرسد این نظر قابل ایراد است زیرا چنانچه در قرارداد یا موافقتنامهی داوری از اصیل واقعی نام برده شود در واقع نه تنها موجب سقوط حق طرف مقابل نیست بلکه موجب مزیتی است که از تکلیف اثبات تسلط شخصیت مادر بر شرکت تابعه توسط وی کاسته خواهد شد. تحلیلهای حقوقی ارائه شده در خصوص نظریهی اصیل واقعی، موید لزوم جهل طرف متعاقد به جایگاه شخصیت واقعی نیست؛ مانند آن که همین نویسندگان نیز اشاره داشتهاند در نظریهی اصیل واقعی هیچ توجهی به سمت اشخاص در قرارداد پایهی شرط داوری یا موافقتنامهی داوری نمیشود بلکه آن چه مدنظر است رابطهی حقوقی شخصیت مادر با شرکت تابعه است. رویهی داوری نیز نظر فوق را پذیرفته است و برخلاف عقیدهی برخی نویسندگان که احراز رضایت شخص ثالث را لازمهی احضار وی به داوری دانستهاند،2 مشاهده میشود که در دعوای «اوسکو» با این وجود که آگاهی شرکت آمریکایی از جایگاه شرکت اوسکو در مقابل شرکت ملی نفت ایران آگاه بدیهی بوده، لیکن دیوان داوری و متعاقب آن دادگاه رسیدگیکننده، به صرف ادعای احراز تسلط شرکت ملی نفت ایران بر شرکت اوسکو به بررسی نظریهی اصیل واقعی پرداخته است. نتیجهگیریمبانی اعمال نظریهی «اصیل واقعی» در حقوق قرارادها، احراز این حقیقت است که اولا شخصی تسلط کاملی بر شخص دیگری که یک قرارداد حاوی شرط داوری منعقد نموده داشته باشد و ثانیا چنین تسلطی به منظور انجام اقدامات ناعادلانه یا فریب طرفی باشد که متحمل ضرر شده و به دنبال خرق حجاب از طرف قرارداد است. خواه این وضعیت به دلیل رابطهای مانند حقالعملکاری و یا ناشی از روابط فی مابین اصیل واقعی و شخص تحت تسلط وی باشد. جایی که چنین رابطهای احراز شود ممکن است نظریهی اصیل واقعی قابل اعمال باشد و اصیل واقعی را ملتزم به قرارداد و به تبع آن، موافقتنامهی داوری دانست. زیرا او است که منتفع قرارداد است و شخص تحت تسلط او، موقعیتی بیش از یک پوشش ظاهری نخواهد داشت. خلاف عدالت است که اصیل واقعی تمام منافع قرارداد را به دست بیاورد، اما مسئولیت را متوجه شخص معسر و ناتوانی نماید که در واقع حجاب وی شده است. در بسیاری از دیوانهای داوری نظریهی اصیل واقعی مطرح و در پاره ای موارد موجب گسترش اثر موافقتنامهی داوری به اشخاصی شده است که قرارداد پایه را امضا ننمودهاند و اگرچه در زمرهی طرفین قرارداد نیستند اما طرف مناسبی برای اقامهی دعوا تلقی شدهاند. با وجود پذیرش گستردهی نظریهی اصیل واقعی در حقوق داوری بینالمللی، این نظریه در حقوق داوری داخلی ایران پذیرفته نشده و حقوقدانان به آن توجهی نکردهاند. مهمترین علت این عدم پذیرش را میتوان در ریشهی عرفی و مبتنی بر انصاف این نظریه، در مقابل نظام حقوقی ایران که مانند نظام حقوقی رومی ژرمنی مبتنی بر حقوق نوشته و تفسیر ارادهی طرفین است دانست. قرنها است که حقوقدانان ایران و فقهای شیعه، تحلیلهای عمیق و بنیادینی در خصوص مفهوم کلی اصیل واقعی و منتفع حقیقی نموده و مسئولیت وی را بر اساس اصول کلی تفسیر ارادهی متعاقدین و نیز قواعد فقهی را پذیرفتهاند. به عبارت دیگر، یک حقوقدان ایرانی هیچ شخصی را به اقتضای انصاف مسئول قراردادی که آن را امضا ننموده نمیداند بلکه تنها در صورتی او را ملتزم به چنین قراردادی میداند که امضاکنندهی قرارداد تنها انعکاسی از ارادهی اصیل واقعی باشد و در واقع قرارداد، متعلق به او باشد. قطعا شخصی که خود را در حجاب شخص دیگری مخفی نموده است، حق استناد به موقعیت خود و ورود به داوری را ندارد زیرا هیچ شخصی نمیتواند از اقدامات خلاف ظاهر و ناجوانمردانهی خود منتفع گردد و به آن استناد نماید بلکه طرف مقابل است که حق دارد اصیل واقعی را به داوری فراخوانده و حقی را از وی مطالبه نماید. در نهایت، با وجود عدم قابلیت اعمال نظریهی اصیل واقعی در نظام حقوقی ایران لیکن با عنایت به لزوم توجه به حقیقت مراوادات تجاری، قواعد فقهی معتبری نظیر «من له الغنم فعلیه الغرم» و «العقود تابعه للقصود» و لزوم برقراری عدالت اجتماعی اقتضا دارد مقررات مصرح و روشنی در خصوص تعمیم آثار قراردادها و تبعا موافقتنامهی داوری به اصیل واقعی وضع گردد.
*دانشجوی دکتری، گروه حقوق خصوصی، واحد علوم و تحقیقات آذربایجان شرقی، دانشگاه آزاداسلامی، تبریز، ایران. **استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، تهران، ایران. نویسنده مسئول. 1. محسن محبی و یاسر ضیایی: "صلاحیت فراسرزمینی در حقوق بین الملل در پرتو خرق حجاب شخصیت حقوقی شرکت." مجله حقوقی بینالمللی، سال بیست و نهم، شماره 47، پاییز و زمستان 1391، ص.7. 2. Alter-ago. 4. عباس یزدی، "فرهنگ حقوقی رهنما" انتشارات رهنما، چاپ دوم 1378 ص. 58. 5. مرتضی، نصیری، نظریه اصیل واقعی، ترجمهی محمد جواد میرفخرایی، مجله حقوقی بین المللی، بهار 1364، شماره 2، ص. 223. 6. Thomson-CSF v. American Arbitration Association 46 F.3rd 773, 2nd Circuit, 1995. 7. READING & BATES CORPORATION, Reading & Bates Exploration Co. v. NATIONAL IRANIAN OIL COMPANY, No. 79 Civ. 4421 (KTD)., United States District Court, S. D. New York, September 27, 1979. 1. Osco. 2. Bareboat Charter. 3. Dominion and Control. 4. Proper Party. 1. احمد، امیر معزی، نیابت در روابط تجاری و مدنی، انتشارات دادگستر، تابستان 1388، ص.38. 2. Campbell Black, Henry; Black’s Law Dictionary, 4th Edition, 1968, West publishing Co. p. 103. 3. مرتضی، نصیری، پیشین، ص.223 و نیز امیرمعزی، احمد، پیشین 1. Control. 2. Gaillard, Emmanuel; Savage, John (Editors), Berthold Goldman; Fouchard, Philippe; Gaillard, Emmanuel, International Commercial Arbitration, Kluwer Law International, 1999, p. 283. [1]. Moses, Margaret L. “The Principles and Practice of International Commercial Arbitration. Cambridge University Press.2nd Edition, 2012, p.36. 3. Thomson –CSF, S.A. v. American Arbitration Association 64 F.3d 773(2nd Cir. 1995). 1. Dodge Byrne, Jaime and Elizabeth Pollman: “ARBITRATION, CONSENT AND CONTRACTUAL THEORY: THE IMPLICATIONS OF EEOC V. WAFFLE HOUSE”, Harvard Negotiation Law Review. (2003). P. 4. 2. Tang, Edward Ho Ming: “Methods to extend the scope of an arbitration agreement to third party non-signatories.” School of Law Hong Kong, LW4635 Research Paper, 2009. p.26. 1. Bridas SAPIC v. Turkmenistan, 345 F.3D 347,358 (5th Cir. 2003) و نیز United States of America v. Jon-T Chemicals Inc., 768 F.2d 686. 2. United States of America v. JON-T CHEMICALS, INC. 768 F.2d 686, (5th Cir.1985). 3. مرتضی، نصیری، پیشین، ص. 222. 1. Loban, Karyna, Extension of the Arbitration Agreement to the Third Parties, LLM Theses in Central European University. March 2009.P.22. 2. Corrie, Clint A, Challenges in International Arbitration for Non-Signatories, Comparative Law Yearbook of International Business, Kluwer Law International, Vol. 29, 2007, P.57. 1. مرتضی نصیری، پیشین، ص. 228. 2. مصطفوی، سید محمد کاظم، «مائة قاعدة الفقهیه»، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، چ 4، 1421 هجری قمری، قم، ص.284: « معنى القاعدة هو التلازم بین الخسارة والفائدة، فکل من کان له فائدة المال شرعا کان علیه خسارة ذلک المال کذلک، وعلیه قد یعبر من هذه القاعدة بقاعدة التلازم بین النماء والدرک...» و نیز محقق داماد، سید مصطفی، قواعد فقه، ج1، مرکز نشر علوم اسلامی، چ12، 1382، ص. 69. و نیز؛ نوایی، سارا، تقابل نفع و ضرر (قاعدهی من له الغنم، فعلیه الغرم) به عنوان مبنای مسئولیت مدنی، پایاننامهی کارشناسی ارشد، دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران، 1392. 3. المصطفوی، السید محمد کاظم: «مائة قاعدة الفقهیه»، موسسه نشر اسلامی قم، ج1. ص.284. 4. سید علی؛علوی قزوینی، مسعودیان زاده، سید ذبیحالله، «قاعدهی من له الغنم فعلیه الغرم»، فصلنامهی پژوهشنامهی اندیشههای حقوقی، شمارهی 1 دورهی جدید، پیاپی 4، زمستان 1393، ص.76. 1. Leasing Corp. v. Sims (In re Sims), 994 F.2d 210, 218 (5th Cir. 1993). 2. Formalist. 1. Born, Gary, International Commercial Arbitration; commentary and Materials, Kluwer Law International, 2nd Ed, 2001, p.669. 1. Hanotiau, Bernard Complex Arbitrations: Multiparty, Multi-contract, Multi-issue and Class Actions, Kluwer Law International, 2005. p.107. 2. Campbell Black, Henry, op.cit.p.103. 3. مرتضی، نصیری، پیشین، ص.219. 1. همان، ص. 229. 2. حسن، ستوده تهرانی، حقوق تجارت، جلد اول، نشردادگستر، چاپ اول، 1374، ص. 143. 3. قاعدهی محدودیت مسئولیت شرکاء. 1. مرتضی، شهبازی نیا؛ عیسائی تفرشی، محمد؛ کاویانی، کوروش؛ فرجی، اسماعیل، عبور از شخصیت حقوقی شرکت در فرض تقلب شریک در حقوق ایران و انگلیس. حقوقی دادگستری، شمارهی 7. تابستان 1390، ص.12. 2. Bridas SAPIC v. Turkmenistan, 345 F.3D, 359 (5th Cir. 2003). 1. مرتضی نصیری، پیشین، ص. 237. 2. علیرضا، ایرانشاهی، نقض و توسعهی قلمرو داوری، دو فصلنامهی تحقیقات حقوقی، مرکزامور حقوقی نهاد ریاست جمهوری، شمارهی 47، پاییز و زمستان 1391، ص. 120. | ||
مراجع | ||
فهرست منابع1. المصطفوی، السید محمد کاظم: «مائة قاعدة الفقهیه»، موسسه نشر اسلامی قم، 1426 هجری قمری. 2. امیرمعزی، احمد، نیابت در روابط تجاری و مدنی، انتشارات دادگستر، تابستان 1388. 3. ایرانشاهی، علیرضا، نقض و توسعهی قلمرو داوری، دو فصلنامهی تحقیقات حقوقی، مرکزامور حقوقی نهاد ریاست جمهوری، شمارهی 47، پاییز و زمستان 1391. 4. ستوده تهرانی، حسن، حقوق تجارت، جلد اول، نشردادگستر، چاپ اول، 1374. 5. شهبازینیا، مرتضی؛ عیسائی تفرشی، محمد؛ کاویانی، کوروش؛ فرجی، اسماعیل، عبور از شخصیت حقوقی شرکت در فرض تقلب شریک در حقوق ایران و انگلیس. حقوقی دادگستری، شمارهی 7. تابستان 1390. 6. علوی قزوینی، سید علی؛ مسعودیان زاده، سید ذبیحالله، «قاعدهی من له الغنم فعلیه الغرم»، فصلنامهی پژوهشنامهی اندیشههای حقوقی، شمارهی 1 دورهی جدید، پیاپی 4، زمستان 1393. 7. محبی، محسن و یاسر ضیایی: "صلاحیت فراسرزمینی در حقوق بینالملل در پرتو خرق حجاب شخصیت حقوقی شرکت." مجله حقوقی بینالمللی، سال بیست و نهم، شماره 47، پاییز و زمستان 1391. 8. محقق داماد، سید مصطفی، قواعد فقه، ج1، مرکز نشر علوم اسلامی، چ12، 1382. 9. نصیری، مرتضی. نظریه اصیل واقعی، ترجمهی محمد جواد میرفخرایی، مجله حقوقی بینالمللی، بهار 1364. 10. نوایی، سارا، تقابل نفع و ضرر (قاعدهی من له الغنم، فعلیه الغرم) به عنوان مبنای مسئولیت مدنی، پایاننامهی کارشناسی ارشد، دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران، 1392. 11. یزدی، عباس: "فرهنگ حقوقی رهنما" انتشارات رهنما، چاپ دوم 1378. 13. Campbell Black, Henry; Black’s Law Dictionary, West publishing Co. 4th Edition, 1968.
14. Comparative Law Yearbook of International Business, Kluwer Law International, Vol. 29, 2007.
15. Corrie, Clint A, Challenges in International Arbitration for Non-Signatories, comparative law yearbook of international business, 2007.
16. Dodge Byrne, Jaime and Elizabeth Pollman: “ARBITRATION, CONSENT AND CONTRACTUAL THEORY: THE IMPLICATIONS OF EEOC V. WAFFLE HOUSE”, Harvard Negotiation Law Review, 2003.
17. Gaillard, Emmanuel; Savage, John (Editors), Berthold Goldman; Fouchard, Philippe; International Commercial Arbitration, Kluwer Law International, 1999.
18. Hanotiau, Bernard, Complex Arbitrations: Multiparty, Multi-contract, Multi-issue and Class Actions, Kluwer Law International, 2005.
19. Loban, Karyna, Extension of the Arbitration Agreement to the Third Parties, LLM Theses in Central European University. March 2009.
20. Moses, Margaret L. “The Principles and Practice of International Commercial Arbitration. Cambridge University Press.2nd Edition, 2012.
21. Tang, Edward Ho Ming: “Methods to extend the scope of an arbitration agreement to third party non-signatories.” School of Law Hong Kong, LW4635 Research Paper, 2009.
Case Studies:
22. Thomson-CSF v. American Arbitration Association 46 F.3rd 773, 2nd Circuit, 1995.
23. Reading & Bates Corporation, Reading & Bates Exploration Co. v. National Iranian oil company, No. 79 Civ. 4421 (KTD)., United States District Court, S. D. New York, September 27, 1979.
24. Bridas SAPIC v. Turkmenistan, 345 F.3D 347,358, 5th Cir. 2003.
25. United States of America v. Jon-T Chemicals Inc., 768 F.2d 686.
26. Leasing Corp. v. Sims (In re Sims), 994 F.2d 210, 218 (5th Cir. 1993).
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,327 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 728 |