تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,620 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,321,165 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,371,031 |
پسا ساختارگرایی در آثار سهراب سپهری | ||||||
مطالعات جامعه شناسی | ||||||
مقاله 2، دوره 12، شماره 44، آذر 1398، صفحه 24-45 | ||||||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | ||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.30495/jss.2019.669583 | ||||||
نویسندگان | ||||||
رشید هاشمی1؛ فرهنگ ارشاد2؛ سیفاله سیفاللهی3؛ فیروز راد4 | ||||||
1کارمند پتروشیمی تبریز | ||||||
2استاد بازنشستة گروه جامعهشناسی، دانشگاه شهید چمران اهواز، ایران (نویسنده مسئول). | ||||||
3دانشیار گروه جامعهشناسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران، ایران | ||||||
4استادیار گروه علوم اجتماعی، دانشگاه پیام نور- صندوق پستی 193953697، تهران- ایران. | ||||||
چکیده | ||||||
این مقاله تحلیلی بینا رشتهای است بین جامعهشناسی و ادبیات و سعی دارد از منظری جامعهشناختی آثار سپهری را مطالعه نماید. برای این منظور ضمن استفاده از نظریههای مختلف جامعهشناختی مربوط به این حوزه چون پسا ساختارگرایی و هرمنوتیک مدرن، از روششناسی تحلیل گفتمان لاکلا و موفه نیز استفاده شده است. نتایج حاصل از این تحقیق نشان میدهد که آثار سپهری فاقد تعین معنایی است، ارتباط دال و مدلول در آن یک به یک نیست و امکان خوانشهای متفاوت و تکثیر معنی در آن وجود دارد. این امر امکان پسا ساختارگرایانه بودن آثار وی را توضیح میدهد. این تحقیق همچنین نشان میدهد که ادبیات ایران همپای ادبیات جهانی از ظرفیت بالایی در پرداختن به مسائل انسانی و اجتماعی برخوردار است و با رویکردهای متفاوتی به تفسیر آنها میپردازدکه روایت سپهری تنها یکی از آنهاست. این تحقیق و کارهای مشابه ضمن کشف چنین توانمندیهایی، از مهجوریت این آثار کاسته، اهمیت تحقیقات بینا رشتهای را روشن نموده و ضرورت آموزش توأمان آنها را در رشتههای دانشگاهی مربوطه بیشتر از گذشته یادآور میشوند. | ||||||
کلیدواژهها | ||||||
پسا ساختارگرایی؛ هرمنوتیک؛ تحلیلگفتمان؛ دال؛ مدلول | ||||||
سایر فایل های مرتبط با مقاله
|
||||||
اصل مقاله | ||||||
پسا ساختارگرایی در آثار سهراب سپهری رشید هاشمی[1] دکتر فرهنگ ارشاد[2] دکتر سیفاله سیفاللهی[3] دکتر فیروز راد[4] تاریخ دریافت مقاله:17/7/1397 تاریخ پذیرش نهایی مقاله:4/12/1397 چکیده این مقاله تحلیلی بینا رشتهای است بین جامعهشناسی و ادبیات و سعی دارد از منظری جامعهشناختی آثار سپهری را مطالعه نماید. برای این منظور ضمن استفاده از نظریههای مختلف جامعهشناختی مربوط به این حوزه چون پسا ساختارگرایی و هرمنوتیک مدرن، از روششناسی تحلیل گفتمان لاکلا و موفه نیز استفاده شده است. نتایج حاصل از این تحقیق نشان میدهد که آثار سپهری فاقد تعین معنایی است، ارتباط دال و مدلول در آن یک به یک نیست و امکان خوانشهای متفاوت و تکثیر معنی در آن وجود دارد. این امر امکان پسا ساختارگرایانه بودن آثار وی را توضیح میدهد. این تحقیق همچنین نشان میدهد که ادبیات ایران همپای ادبیات جهانی از ظرفیت بالایی در پرداختن به مسائل انسانی و اجتماعی برخوردار است و با رویکردهای متفاوتی به تفسیر آنها میپردازدکه روایت سپهری تنها یکی از آنهاست. این تحقیق و کارهای مشابه ضمن کشف چنین توانمندیهایی، از مهجوریت این آثار کاسته، اهمیت تحقیقات بینا رشتهای را روشن نموده و ضرورت آموزش توأمان آنها را در رشتههای دانشگاهی مربوطه بیشتر از گذشته یادآور میشوند. واژگان کلیدی: پسا ساختارگرایی، هرمنوتیک، تحلیلگفتمان، دال، مدلول.
مقدمه ادبیات آیینۀ تمام نمایجامعه استکه بسیاری از آموختهها و اندوختههای بشری تحت عنوان فرهنگ را در خود پرورش داده است. وارد کردن جامعه در ادبیات به عنوان محتوای اساسی آن تلاشی است برای زمینیتر کردن و توضیح این امر که هنر و ادبیات مقولههایی قابل لمس هستند که امکان نقل و نقد پدیدههای اجتماعی را به شکلی فاخر و زیباییشناسانه فراهم میسازند. ویژگی اصلی ادبیات زبان محور بودن آن است. به این معنی که ادبیات جهان را به کلمات منتقل میکند و به بازنمایی جهان از دیدگاه معرفتی نویسنده میپردازد. این بازنمایی درصور ادبی مختلف چون شعر، داستان، نمایشنامه، رمان و چون آن خود را نشان میدهد. در کنار این صورتهای مختلف ادبی، با شکلهای متنوع نقد و نظریه ادبی نیز مواجهیم. نظریههایی چون فرمالیسم، ناتورالیسم، رئالیسم، سورئالیسم، ساختارگرایی و پساساختارگرایی از جملۀ آنهاست. همین توانمندی والای ادبیات است که باعث میشود نویسندگان بزرگی چون بالزاک، استندال، چخوف، پوشکین، گوگول، بودلر، داستایفسکی، تولستوی و بسیاری دیگر از این قالب هنری برای توضیح و تبیین مسائل اجتماعی استفاده کنند و آثار آنها در بوتۀ نقد و تحلیل جامعهشناسان بزرگانی چون لوکاچ، گلدمن، باختین، کریستوا، بارت و بسیاری دیگر قرار گیرد. جرج لوکاچ با تحلیل بسیاری از آثار ادبی به تحکیم و ارتقاء رشتهای به نام جامعهشناسی ادبیات کمک شایانی کرد و سایر اندیشمندان که از آنها نام بردیم با نظریهپردازی دراین حوزه به توسعۀ آن کمک کردند و امکان مناسبی برای تحلیل جامعهشناختی آثار ادبی مختلف فراهم آوردند. ادبیات ایران نیز از گذشتۀ دور و در آثار بزرگانی چون فردوسی، مولوی، حافظ، سعدی و بسیاری دیگر غنای کیفی و کمی خود را همپای ادبیات جهانی و بلکه بیشتر به نمایش گذاشت. تحلیل جامعهشناختی بخشی از این آثار که توسط بزرگانی چون محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، فرهنگ ارشاد و دیگران انجام شده است، نشان میدهد که هر یک از آنها نسبت به جهان اجتماعی پیرامون خود رویکرد و نگاه ویژهای داشتهاند که هنوز هم جدید و قابل توجه مینماید. این امر در ادبیات معاصر ایران بیشتر مورد توجه قرار گرفت. شبه مدرن شدن جامعه و تغییرات پر شتاب محلی و جهانی در همۀ حوزههای عقیدتی، سیاسی، و اجتماعی، به ابزارهای کارآمدتر و جدیتری از گذشته نیاز داشت. تولد شعر نو یکی از این ابزارهای کارآمد و در واقع مهمترین آنها بود. شعر نو زبان ادبی جدیدی بود که به همت نیما پایهگذاری شده بود و با سبکتر شدن از بار سنگین عروض و قافیه، بیش از پیش به روشنفکران و هنرمندان امکان پرداختن به مسائل مختلف، از جمله انسان، هستی، و جامعه را میداد. آثار خلق شده در این حوزه را از لحاظ شکل مواجه با مسائل اجتماعی میتوان به دو دسته اساسی تقسیم کرد. در گروهی از آنها با بیان بیواسطه معنا مواجهیم. به عبارتی اگر هر اثر هنری را دارای دو بعد زیباییشناختی و محتوا و پیام اجتماعی بدانیم، در بخش عمدهای از این آثار قدرت شاعر بیشتر معطوف به سبک، آرایههای ادبی، وزن، و ساختارهای صرفی و نحوی است. معنا از قبل متأثر از یک ساختار کلیتر در ذهن شاعر حضور دارد و شاعر بر اساس آن چارچوب پیشینی و موجود استکه دست به آفرینش میزند و البته برای خواننده اثر نیز امکان خوانش و برداشت شخصی بسیار اندکی وجود دارد یا حتی ممکن است چنین امکانی وجود نداشته باشد و بیشتر نقش او تلاش برای کشف ایدئولوژی تأثیرگذار بر نویسنده است. این دسته از آثار را که از نظر کمی بخش عمدۀ تولیدات ادبی معاصر را تشکیل میدهند، میتوان تحت عنوان ادبیات متعهد و ایدئولوژیک دستهبندی کرد از جمله ادبیات چپ انقلابی، راست و دینی را در این گروه میتوان قرار داد. دغدغۀ این افراد اگرچه اجتماعی و انسانی است اما رویکرد محتوایی این آثار تحت تأثیر نگرش ساختارگرایانهای قرار دارد که از نظر معرفتی آنها را تغذیه کرده بر مدار مشخصی هدایت میکند. اما درادبیات معاصر با افراد دیگری مواجهیم که فارغ از این تعهد معنایی و خطی به بیرون، کنشگرانه در پی برساخت نگرشی متفاوت هستند و معنا از قبل در اختیار آنها نیست و به ادبیات ایدئولوژیک و متعهد قبلی اعتقاد ندارند. در آثار آنها خواننده میتواند بر اساس افق دانایی و بینا متنیت خود به برداشت کنشگرانه خود از متن دست یابد. این دریافت شخصی لزوماً میتواند با آن چه احیاناً مورد نظر نویسنده است همسو نباشد. بر این اساس این گونه متون را که در آن با تکثیر و رستاخیز معانی مواجهیم، میتوان پسا ساختارگرایانه نامید. این تحقیق مدعی است که آثار سهراب سپهری مبتنی بر چنین نگاهی است. چشم ها را باید شست/ جور دیگر باید دید/ چترها را باید بست/ زیر باران باید رفت فکر را ، خاطره را زیر باران باید برد/ واژهها را باید شست/ واژه باید خود باران باشد رختها را بکنیم/ آب در یک قدمی است(سپهری، 1372: 292). به نظر میرسد سهراب این جا به صورت صریحی به نقد نگاههای قالبی و ایدئولوژیک پرداخته و بازیهای زبانی را امکانی برای بیانهای متفاوت معنایی میداند به همین دلیل در ادبیات سپهری معنا به مفهوم دریدایی آن همواره به تأخیر میافتد و این امر به تولید و تکثیر گسترهای از مفاهیم مختلف می- انجامد که پسا ساختارگرایانه بودن دیدگاه وی را نشان میدهد. با این وصف تحقیق حاضر به تحلیل جامعهشناختی یکی از وجوه کمتر شناخته شدۀ ادبیاتی میپردازد که انسانِ در بند تعلقات و باورهای صُلب و ایدئولوژیک را به بازخوانی آرا، تساهل و تأمل فرا میخواند. با این وصف این مقاله اهداف زیر را دنبال میکند: 1. تعیین تناسب و هم سنخی آثار سپهری با رویکرد پسا ساختارگرایانه 2. تعیین کارکردهای اجتماعی و فرهنگی این قبیل تولیدات ادبی. بر همین اساس این سؤال پژوهشی را مطرح مینماید که آیا امکان تحلیل جامعهشناختی آثار سپهری و نیز گنجانیدن آن در چهارچوبی پسا ساختارگرایانه وجود دارد؟
تعاریف نظری و عملیاتی گفتمان این مفهوم را میتوان شیوهای برای سخن گفتن دربارة جهان یا یکی از وجوه آن دانست. در این جا نمونههایی از شعرهای سهراب سپهری از هشت کتاب وی و حتی نامههای وی به نحوی که گفتمان اصلی وی را بازتاب دهد، انتخاب شده است.
تحلیل گفتمان این مفهوم بر آن است تا با استفاده از ابزارهایی چون توصیف، تفسیر و تبیین به تحلیل گفتمانها پرداخته و معانی پنهان و ایدئولوژیک آنها را برملا سازد(آقاگلزاده، 1393: 58). موارد انتخابی از گفتمان سپهری را با استفاده از روش تحلیل گفتمان لاکلا و موفه تفسیر کرده و معانی پنهان و نوع معرفتشناسی وی به هستی را روایت میکنیم.
پسا ساختارگرایی نوعی رویکرد نقادانه است که تنوع، تکثیر معنا، نسبیتگرایی و عدم قطعیت از ویژگیهای آن است. نتایج به دست آمده از تحلیل گفتمان سپهری را با ویژگیهای پسا ساختارگرایی تطبیق و میزان تعلق وی این به هستیشناسی را ارزیابی میکنیم.
چارچوب نظری این تحقیق مدعی است که ادبیات سپهری متنی است سیال، و معنی در آن با توجه به بینا متنیت و نوع نگاه مخاطب میتواند صورتهای متفاوتی داشته باشد، لذا نظریههایی چون هرمنوتیک مدرن و به ویژه پسا ساختارگرایی در تحلیل نظمدار آثار وی میتواند مفید باشد. در هرمنوتیک مدرن شناخت معنای اثر جنبۀ قطعی و مطلق خود را از دست میدهد و خوانش مخاطب به عنوان یکی از صورتهای معنای اثر ادبی برجستهتر از قبل میشود. ملاکِ شناسایی برای هر کس تأویلی میشود که خود او از متن ارائه میکند. البته راه برای مکالمه میان تأویل کنندگان گشوده است و آنان میکوشند تا با قائل شدن به ملاکهای عینیتر که در نتیجۀ گفتگوی انتقادیشان به دست میآید به گونهای به تفاهم برسند و ادراکی مشترک را پایه گذارند. در این نوع هرمنوتیک شناختی که به دست میآید نسبی، موقتی و تاریخی است و به منزلۀ دست یافتن به معنای قطعی و باطنی متن مورد مطالعه نیست(احمدی، 1389: 21-20). در همین راستا میتوان گفت که شعر سپهری نیز ساختی چند آوایی و چند صدایی دارد و چون متون ایدئولوژیک و ساختارگرایانه نیست که معنا در آن صورتی مشخص و غیر قابل تغییر و حضوری عینی و یکه داشته باشد، در این متون زیست جهان و نوع نگاه مخاطب، به برساخت یکی از خوانشهای بیشمار میانجامد و تأویل خواننده حتی میتواند از منظور مؤلف فراتر رود. نظریههای پسا ساختارگرایانة کسانی چون دریدا، باختین، کریستوا و بارت نیز بنیان اساسی این تحقیق در تحلیل آثارسپهری است. چنان که گفتیم ادبیات سپهری به گونهای است که در آن امکان یافتن رابطة یک به یک دال و مدلول که یکی از ویژگیهای متون ساختارگرایانه است، وجود ندارد و لذا امکان پساساختارگرایانه بودن آن قابل بررسی است چرا که: پسا ساختارگرایی بند پای میان دال و مدلول ساختارگرایی را گسسته و راه نشانه را به سوی معانی متعدد و متکثر باز میکند(هارلند، 1987: 12). یکی از نظریهپردازان اصلی این حوزه ژاک دریدا است که با مطرح کردن نظریۀ واسازی، بند پای میان دال و مدلول را که هارلند مطرح میکند از هم گشود و یکی از بنیانهای اصلی نظریة پساساختارگرایی را پی ریخت. متن سپهری بر این اساس قابل توضیح است چرا که هر دو بُعد سلبی و ایجابی واسازی را در خود دارد. سپهری در جامعهای زندگی میکند که فضای روشنفکری و آثار خروجی این فضا اغلب متأثر از ایدئولوژی است، و معنا در آن مبتنی بر هستیشناسی خاصی ارائه میشود و لذا حاضر و عینی است. سپهری بدون چنین تعلقات انتولوژریکی[5] به برساخت گفتمانی میپردازد که مخصوص خود اوست و از این نظر حامل جنبۀ ایجابی واسازی دریدایی است و نیز چون وارد دستهبندیهای ایدئولوژیکی خاصی نمیشود به صورتی غیر مستقیم سعی در مبارزه و تخریب آن دارد. چرا که هر نوع برساخت جدیدی، حامل پیام عدم همراهی با ایدههای قبلی و رد و اصلاح آنهاست، و از این نظر سلبی است. بر همین اساس آثار سپهری به علت عدم وابستگی انتولوژیکی و امکان تکثیر معنا، آن چنان که باختین میگوید مکالمهای نیز است، چرا که بین مخاطب و متن تعاملی دیالکتیکی و نوعی مکالمه برقرار است. نوع و کیفیت این مکالمه به چیزی بستگی داردکه کریستوا آن را بینا متنیت مینامد. بینا متنیت در بر دارندۀ آن جنبهای از متون ادبی و دیگر متون است که با خرد یعنی باور به وحدت معنا یا سوژۀ انسانی به مبارزه بر خواسته و آن را واژگون میسازد(کریستوا، 1389 :74). کریستوا با مطرح کردن مفاهیمی چون امر نمادین و نشانهای، امکان بیشتری در تفکیک متون ساختارگرایانه و پسا ساختارگرایانه در اختیار میگذارد. امر نمادین زبان عقلانی، علمی، واضح و روشمندی است که بیشتر تابع بیرون و رانههای[6] اجتماعی است، و امر نشانهای به فرد احساسات، عواطف و امور زیباییشناختی مربوط میشود و تابع درون و رانههای سوژه است. از نظر کریستوا در متون علمی، پوزیتیویستی و ایدئولوژیک امر نمادین از غلبۀ بیشتری بر امر نشانهای برخوردار است، اما در متون ادبی، رمان و شعر از جمله شعر سپهری، غلبه با امر نشانهای است که در آن امکان زایش معنی و حضور کنشگرانه و فعال خالق اثر بیشتر است. البته اگر متنی ادبی و شاعرانه بوده ولی تعّینگرا، خطی و تک معنایی باشد، به این معنی استکه وزن امر نمادین در آن افزایش یافته و به دام باورهای ایدئولوژیک افتاده است.
روششناسی تحقیق روششناسی این تحقیق بر اساس تحلیل گفتمان میباشد. چرا که این تحقیق مدعی است، ادبیات مورد مطالعهاش انعکاسی از جهان اجتماعی، هویت و روابط اجتماعی است و به همین منظور و نیز برای نشان دادن پیامهای مستتر در آن تحلیل گفتمان روش مناسبی به نظر میرسد. تحلیل گفتمان نشان میدهدکه آثار مورد مطالعه اموری خنثی، خودبسنده و در خود نیستند بلکه در تعاملی دیالکتیکی با زندگی و شرایط اجتماعی انسان قرار دارند. به همین منظور از روش تحلیل گفتمان لاکلا و موفه استفاده شده است.
تحلیل گفتمان لاکلا و موفه این روش تحلیل گفتمان به توضیح شعر سپهری و ادعای پسا ساختارگرایانه بودن آنکمک میکند. این روش بر پایۀ نوعی از نسبیگرایی استوار است. با کمک این روش چنان که خواهد آمد میتوان نشان داد که شعر سپهری غیر ایدئولوژیک بوده و امکان خوانشهای متفاوت از آن برای مخاطبین مختلف وجود دارد. به عبارتی اگر شعر سپهری را مطابق این روش به عنوان یک حوزۀ گفتمانی در نظر بگیریم، امکان تولید گفتمانهای زیادی در آن واحد در آن وجود دارد که در رقابت با هم به دنبال تثبیت موقت معنای خود هستند. برای درک بهتر این نظریه و چگونگی کاربرد آن در تحلیل متن مورد مطالعه، مفاهیم و کلید واژههای اساسی آن را به ترتیب زیر توضیح میدهیم: 1. دال مرکزی: دال مرکزی نقطۀ اتکا و گرهگاه اصلی معناست و سایر نشانهها معنایشان را در ارتباط با آن تنظیم میکنند. 2. دال شناور: نشانههایی هستند که تعیین معنای آنها در واقع تفاوت و حتی تضاد و تخاصم بین گفتمانهای مختلف را موجب میشود. به عبارتی با تثبیت نسبی معنای دال شناور حول دال مرکزی است که گفتمان شکل میگیرد(لاکلا و موفه، 1985: 112). 3. مفصلبندی: مفصلبندی ماهیت معنی کلمات را تغییر میدهد. مفصلبندی میان عناصر گوناگون چنان ارتباطی برقرار میکند که یک کلیت نظاممند و منسجم حاصل میگردد و یک گفتمان پدید میآید (لاکلا و موفه، 2005: 105). در فرآیند مفصلبندی، گفتمانها، دالهای شناور در عرصه اجتماع را مانند قطعات به هم ریختۀ یک پازل به گونهای کنار هم میچینند که معنایی همه فهم و از نظام معنایی مورد نظر به دست آید(کسرایی، 1388: 345). 4. عنصر، وقته و حوزۀ گفتمانی: دالهایی که معانی نسبتاً ثابتی در یکگفتمان پیدا میکنند و ارتباطشان با دال مرکزی روشن و تثبیت شده است را در این نظریه به عنوان وقته میشناسیم. به عبارتی دال شناوری که با تقلیل حالتهای متنوع معنایی در یک گفتمان به ثبات معنایی در ارتباط با دال مرکزی دست مییابد، وقته نامیده میشود. عناصر مفاهیم حوزۀ گفتمانی هستند که هنوز به هیچ دال مرکزی ارتباط معنادار پیدا نکردهاند. حوزۀ گفتمانی فضایی است که در آن تمامی صورتهای معنایی که مغایر با گفتمان مورد نظر هستند حضور دارند. 5. غیریتسازی و ضدیت: غیریتسازی به این معنی است که یک گفتمان همراه در پی دشمنسازی از آنهایی است که در پی معنای متفاوتی هستند. به این ترتیب با آنها ضدیت پیدا میکند. 6. هژمونی: گفتمان هژمونیک با استفاده از ابزارهای قدرتی که در سطوح مختلف آموزشی، تربیتی، پرورشی، کنترلی، رسانهای و غیره که در اختیار دارد، سعی میکند شناور بودن معنای عناصر حوزۀ گفتمانی را از میان ببرد و با تثبیت معنا آنها را به وقته تبدیل کند. این امر امکان حاکمیت ادامهدار یک گفتمان را فراهم میآورد.
تکنیکهای جمعآوری دادهها و جامعة آماری از آن جاییکه این تحقیق یک کار کتابخانهای است، روش گردآوری دادهها از طریق مراجعه به اسناد و مدارک مکتوب سپهری صورت گرفته از این رو از فیشبرداری در مراحل مختلف تحقیق استفاده شده است. جامعهآماری این تحقیق نیز کلیة آثار سپهری میباشد و نمونۀ آماری اشعاری از دورههای مختلف فکری و هشت کتاب وی انتخاب شده است.
تحلیل آثار سپهری و یافتههای تحقیق تحلیل آثار سپهری آثار سپهری را میتوان نوعی تحول بنیادی درشعر معاصر به شمار آورد. این تحول بیشتر در محتواست و سپهری اگر چه در اشعار اولیهاش به ویژه از کسانی چون نیما تأثیر به سزایی گرفته اما بعدها و در چهار دفتر دوم راه کاملاً مستقل خود را در نوع نگاه به انسان و جامعه پیدا میکند و به سبکی میرسد که میشود آن را عرفان مدرن نام نهاد. نگاهی فارغ از تحمیلهای سنت و مدرنیته و رها از تعینات ایدئولوژیک، و با نگاهی متفاوتتر و شخصیتر به تحلیل انسان و هستی اجتماعی او میپردازد. در این بخش به تحلیل نمونههایی از اشعار وی میپردازیم که به روشنی این نگاه متفاوت وی را توضیح میدهد:
فراتر می تازی همزاد عصیان/ به شکار ستارهها رهسپاری/ دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار/ اینجا که من هستم/ آسمان خوشه کهکشان کی آویزد/ کو چشمی/ آرزومند؟/ با ترس و شیفتگی در برکه فیروزهگون گلهای سپید میکنی/ و هر آن به مار سیاهی مینگری گلچین بیتاب/ و این جا افسانه نمیگویم/ نیش مار نوشابه گل ارمغان آورد/ بیداریات را جادو میزند/ سیب باغ ترا پنجه دیوی میرباید/ و قصه نمیپردازم(سپهری،1372: 162). سپهری ابتدا ویژگی طرف مقابلش را یادآور میشود که آمادۀ شکار و کشتن است و اگر از دستش بر آید حتی به شکار ستارهها هم میرود و برای رسیدن به آن چه خود حق میپندارد از هرگونه دریدگی غیر نمیپرهیزد. اما در نگاه او دنیا به گونهای دیگر است. باید آسمان و خوشههای زیبای ستارگان را دید و از حضور سرشار آنها لذت برد. سپهری حتی در مار که نشان و نماد ترس آدمی از او و زهر کشندهاش است، امکان دیدن زیبایی جستجو میکند. بدیهی است با این نگاه، با انسان رفتاری به مراتب مهربانانهتر میتوان داشت. در باغستان من/ شاخه بارورم خم میشود/ بینیازی دستها پاسخ میدهد/ در بیشه تو آهو سر میکشد به صدایی میرمد/ در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست/ در سایه آفتاب دیارت قصه خیر و شر میشنوی/ من شکفتنها را میشنوم/ و جویبار از آن سوی زمان میگذرد/ تو در راهی/ من رسیدهام/ اندوهی در چشمانت/ نشست رهرو نازک دل/ میان ما راه درازی نیست لرزش یک برگ(همان: 162). نکته مهم این شعر این است که سپهری به وضوح میگوید که وی عقاید خشک و غیرقابل تغییری ندارد و این نکته کلیدی ما را به پسا ساختارگرایانه بودن رویکرد وی بیشتر رهنمون میسازد. آن جا که میگوید در باغستان عقیدههایش شاخۀ باورش خم میشود. یعنی به این اندازه در باورش صُلب و ایدئولوژیک نیستکه نتواند نگاههای متفاوتی را تجربه کند و بر تابد و این تساهل عقیده و ایمان سپهری است که او را در مقابل دنیایی قرار میدهد که از نظر سپهری جهان را به دو قطبی خیر و شر تقسیم میکند. با توجه به همین تفاوتهای اساسی است که سپهری خود را از این روایت قطبی جدا شده میداند. شعرBodhi را نیز در امتداد همین نگرش میتوان تفسیر کرد.
Bodhi آنی بود، درها وا شده بود/ برگی نه، شاخی نه، باغ فنا شده بود/ مرغ مکان خاموش، آن خاموش، این خاموش خاموشی گویا شده بود./ آن پهنه چه بود:/ با میشی گرگی هم پا شده بود ./ نقش صدا کمرنگ، نقش ندا کمرنگ، پرده مگر تا شده بود/ من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود/ هر رودی دریا هر بودی بودا شده بود(همان: 239). سپهری با اپوخه کردن نگاههای موجود و بدیهیانگاریهای متافیزیکی تقسیم جهان به خیر و شر، صورت متفاوتی از زندگی را روایت میکند. وی با تصور امکان همزیستی مسالمتآمیز گرگ و میش که نمادی از دوردستترین دو سوی قطبین خیر و شر هستند، سعی در از میان برداشتن فاصلهها دارد. سایهبان آرامش ما، ماییم بیایید از شورهزار خوب و بد برویم/ چون جویبار آیینۀ روان باشیم/ هر لحظه رها باشیم/ برویم، برویم و بیکرانگی را زمزمه کنیم(همان: 174). مطابق این دیدگاه باید از شورهزار اندیشههای ساختارگرایانۀ فاشیستی که دنیا را به دو بخش خوب یا بد تقسیم میکند عبور کنیم و نوع جدیدی از معرفت به هستی و انسان را تجربه کنیم که پای در زمین سخت ایدئولوژی خاصی ندارد. یعنی صیرورتی مداوم داشته باشیم که شکلی از بیکرانگی است. سپهری هر گونه تحدید و تهدید پویایی اندیشه را به شورهزاری مانند میکند که به تباهی و مرگ انسان آفریننده منجر میشود که در دو سوی دیوار خود ساختۀ خوب و بد اسیر میماند. در حالی که صیرورت ویژگی اساسی خلقت انسان را که خلاقیت و قدرت آفرینندگی اوست حفظ میکند. آن چه برای ما در نگاه به دنیای سپهری اهمیت دارد کوشیدن مداوم اوست، هجرت او از یک منزل به منزلی دیگر، از یک وادی به یک وادی دیگر، رفتن و رفتن و رفتن، چرا؟ چون انسان یک مهاجر ابدی در خویش است و باید از حلقۀ تنگ ایستادن و ماندن بگریزد. آیا میتواند؟ البته، چون جهان زیر پای اوست، دنیا در نگاه اوست، و همه چیز در نگاه او میتواند به هیچ مبدل شود. ماندن و ایستادن گناهی نابخشودنی است. اگر ایستاد دیگر نیست(عابدی، 1393: 154-153). به این معنا ایستادن نوعی ایدئولوژیک کردن و تهدید و تبرید معنای زندگی است. دفتر پنجم که به اسم شناخته شدۀ صدای پای آب معروف است، تحول بیشتر شاعر و نگاه ویژۀ او به هستی و فلسفۀ حیات را نشان میدهد. عنوانی که شاعر برای آن انتخاب کرده است نیز بر همین مضمون دلالت دارد. آب از کلید واژههای اساسی در شعر سپهری است. روایتی است از رفتن و نرسیدن، از ناپایداری و سیالیت اندیشه و باور و در عین حال شفافیت و صداقت. نشانی است از شدن و صیرورت دائمی و باز نایستادن و حرکت و بازاندیشی. آب در نظر سپهری نماد تغییر است و نشانهای از سیر و سلوک و تغییر و بازآفرینی پیوسته در نگاه و تفسیر هستی. شکلی از فهم تعبیری است از نوع فوکویی آن، یعنی از بین رفتن انفعال و پذیرندگی صرف در مقابل ساختارهای موجود و وارد شدن به نوعی پسا ساختارگرایی که امکان دستیابی به حقیقیت را همواره به تأخیر میاندازد. با این توضیح شعر صدای پای آب تلنگر دردناکی است به جامعهای که بر اساس روایتهای سنت و مدرنیته در دام قرائتهای یکه، عینی و ثابت اسیر است و امکان دیدنها و دیدنیهای متنوع و کثیر را از دست داده است. این شعر را از لحاظ مفهومی میتوان به سه بخش تقسیم کرد. در بخش اول سپهری خود و هویت متعارف فردی و اجتماعیاش را میشناساند. از زادگاهش، خانوادهاش، اعتقادش و پیشهاش میگوید.
صدای پای آب اهل کاشانم/ روزگارم بد نیست./ تکهنانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی./ مادری دارم، بهتر از برگ درخت./ دوستانی، بهتر از آب روان./ و خدایی که در این نزدیکی است.../ اهل کاشانم/ پیشهام نقاشی است: گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما/ تا به آواز شقایق که در آن زندانی است/ دل تنهاییتان تازه شود./ چه خیالی، چه خیالی، ... میدانم/ پردهام بیجان است./ خوب میدانم، حوض نقاشی من بیماهی است(همان: 267). اما روایت وی در ادامه صورتی متفاوت مییابد و به نوعی پرسشگرانه و فلسفی میشود. به این معنی که او کیفیت و تفاوت نوع نگاه به زندگی فردی و اجتماعی انسان در کودکی را با مفاهیمی جدی به تصویر میکشد یعنی صرفاً بیانی خاطرهگونه ندارد. سپهری میخواهد نشان دهد کودکی دورهای است که هنوز تعینات و تلقیات ساختاری به حاکمیت بیچون و چرا بر ذهن و جسم انسان دست نیافتهاست. باغ ما در طرف سایه دانایی بود/ باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه/ باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود/ باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود/ زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار/ زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود/ یک بغل آزادی بود/ زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود. شعر صدای پای آب نوعی اتوبیوگرافی سپهری محسوب میشود که روند تطور و تحول فکری وی را به خوبی نشان میدهد. سپهری تا این قسمت از سعادت دورانکودکی میگوید قبل از این که به مهمانی دنیا برود و درگیر تحمیل و اجبار بایدها و نبایدهای آن باشد. یعنی تا این مرحله اذعان دارد مهرۀ سیستمی نیست و لذا زندگی در این دوره یک بغل آزادی بود. این عدم تقید و سادگی انسان لذت حیات دوران کودکی است که رفته رفته و با گذر عمر و وارد شدن به دوران بلوغ و کسب مسئولیتهای اجتماعی، با انواع عرفها و قوانین ایجابی و سلبی از بین میرود و لذا گذر از این دوره را غمگنانه یادآور میشود. طفل پاورچین پاورچین دور شد کمکم در کوچه سنجاقکها/ بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر/ من به مهمانی دنیا رفتم/ من به دشت اندوه/ من به باغ عرفان/ من به ایوان چراغانی دانش رفتم/ رفتم از پله مذهب بالا/ تا ته کوچه شک. سپهری دچار یک هجرت فلسفی میشود. یعنی عبور از دروۀ کودکی و از شهر خیالات سبک بیرون رفتن یک گذر سادۀ عمر نیست بلکه شک فلسفی داشتن به همۀ آن چیزهایی است که در این مهمانی از این به بعد با آن مواجه میشود. او به مهمانی دنیا میرود. از کوچههای با صفای کودکی و خیلات سبک آن خارج و پای در دنیای جدیدی میگذاردکه جور دیگر دیدن و زیستن را میطلبد. دنیای جدید در مقابل دنیای کودکی است. دنیای دانش، عرفان، دین، علم، سیاست، فقه و فلسفه و تنهایی انسان. وی برای درک این مفاهیم جدید به آفاق و انفس میپردازد. سفر به درون و مکاشفۀ خود و نیز به بیرون و اقصی نقاط دنیا و کشف نگاه دیگرِ مردمان به انسان و هستی. سپهری از تلفیق این دو سفر و تعمق و نشخوار در آن چه میبیند، به روایت ویژۀ خود از انسان و هستی دست مییابد. شاعر در بخش دوم، به بازگویی اشکال مختلف باورها و حیات فرهنگی و مادی مردمان میپردازد. وی در بخش سوم و پایانی این منظومه تحولات ناشی از این سیر و سلوک را بر خودش یادآور میشود و اگر در بخش اول کاشانی بودنش اسم خاص بود و به شهر ویژهای اشاره داشت اما این بار او کاشانی نیست. او از کاشان که نماد میهن، سنت، تعلقات ساختاری و اسارت معنایی است، بریده است و خانۀ جدیدی در نقطهای نامعلوم ساخته است. خانهای که نماد معرفت جدید سپهری به هستی است. جایی که یأس و جهل و تاریکی به آن راه ندارد. اهل کاشانم اما/ شهر من کاشان نیست/ شهر من گم شده است/ من با تاب من با تب/ خانهای در طرف دیگر شب ساختهام. نکته انقلابی این شعر جهانیشدن انسان سپهری است و تازه همین انسان جهانی شده و از جغرافیای فکری، فلسفی و سنتی خود بریده، انسانی است از لحاظ معنایی شناور و سیال یعنی از یک پهلو به پهلویی دیگر نغلتیده است، از یک ایدئولوژی به نوع دیگرش کوچ نکرده است و به همین دلیل دیگر شهر او کاشان نیست، نه این که شهر دیگری جایگزین آن شهر شده باشد. او دچار نوعی سرگردانی لذت بخش معرفتی است و از جغرافیای ثابت معناساز و معناده رهایی یافته است. من دراین خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم/ من صدای نفس باغچه را میشنوم/ و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد/ و صدای سرفه روشنی از پشت درخت/ عطسه آب از هر رخنه سنگ/ چک چک چلچله از سقف بهار/ و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره تنهایی. سپهری به همۀ آن چیزهایی اشاره میکند که زیر آواری از طبیعیانگاری و عادتوارگی فراموش شدهاند و انسانِ پای در سنت حتی در گذر پر شتابش به مدرنیته هم چنان اسیر و در بند ساختار رویش هندسی سیمان و آجر و آهن راه فراری ندارد. سهراب به این قطعیت فکری رسیده بود انسان عصر مدرن، گوهر وجود خود را که معرفت و عشق است به سبب تزاحم افکار و ایدههای زندگی صنعتی از یاد برده که این چنین خودبینانه و خودخواهانه رفتار میکند و جنبههای دیالکتیکی حیات را نادیده میگیرد. بر این مبناست که او بیشتر از دیگر شاعران معاصرش در پی کسب هویت و تجربۀ هستی خویش بوده است(باقری، 1376: 142). من نمیدانم که چرا میگویند: اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست/ و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست/ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد/ چشمها را باید شست جور دیگر باید دید/ واژهها را باید شست واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد/ فکر را خاطره را زیر باران باید برد/ با همه مردم شهر زیر باران باید رفت. سپهری نگاه یک جانبهنگرانه و کم سویی را که افق دید ما را به شدت محدود ساخته به باد انتقاد میگیرد و از این که در میان انتخاب های بیشمار جوری به ما آموزش دادهاندکه تنها قلیلی از آنها قابل قبولند و دیگرانِ بزرگ و وسیع فراموش شده و حتی دیده نمیشوند، مردود میداند. وی نمونههایی را برای مثال متذکر میشود اما نکته این است که هدف وی فقط موارد مذکور نیست بلکه هدف او حمله و نقد بنیادهای نوع نگاهی است که در سراسر جهان حاکم است و همواره در حال تحریف، تقلیل و تهدیدِ تکثیر معنا است. زندگی تر شدن پی در پی/ زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است/ رختها را بکنیم/ آب در یک قدمی است/ روشنی را بچشیم. سپهری از اسارت مردابگونۀ انسان مینالد و آن را هر بار تکرار میکند. به طراوت و شادابی اندیشه اشاره دارد و در حوضچۀ اکنون شنا کردن کنایه از تازه بودن، مرور کردن و به روز اندیشیدن است. وی اعتقاد دارد که بر انسان رخت دائمی و دگمی از باور پوشانده شده است و انتظار دارد تا انسان نواندیش و تحولخواه چنین رخت ایدئولوژیکی را از تن به در آورد تا زندگی را با همۀ جزئیات و زیباییهایش که کثیری از آنها در زیر رسوبات کهنگی و روزمرگی جا ماندهاند و فراموش شدهاند، به نکویی در یابد. پرده را برداریم/ بگذاریم که احساس هوایی بخورد/ بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند/ بگذاریم غریزه پی بازی برود/ کفشها را بکَند و به دنبال فصول از سر گلها بپرد/ بگذاریم که تنهایی آواز بخواند/ چیز بنویسد/ به خیابان برود(همان: 267). شعر مسافر از دیگر آثار جدی و اثرگذار سپهری به شمار میآید. وی در این شعر این باور را بیشتر توضیح میدهد که امکان وصل و دستیابی به حقیقت ممکن نیست. در واقع ما با روایتهایی مواجه هستیم که تنها میل رسیدن به حقیقت در آنها وجود دارد.
مسافر و میزبان پرسید:/ قشنگ یعنی چه؟/ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال/ و عشق، تنها عشق/ ترا به گرمی یک سیب/ میکند مانوس./ و عشق، تنها عشق/ مرا به وسعت اندوه زندگیها برد/ مرا رساند به امکان یک پرنده شدن(سپهری، 1372: 306). سهراب با طرح پرسشی بنیادیِ قشنگ یعنی چه؟ به امکان چند معنایی آن میپردازد و این که هر کس بر اساس نوع نگاه و تعبیرش میتواند برای آن پاسخی ویژه داشته باشد. این امر خود به میزان دچار بودن یعنی عاشق بودن فرد به آن چیز بستگی دارد و چون این میزان از دچارشدگی در بین افراد متفاوت است تعریف از آن پدیده هم میتواند متفاوت باشد. عشق از نظر سپهری به معنی دچار بودن است. یعنی درگیر و وابستۀ چیزی بودن و در اطراف آن خیمه زدن است. دچار یعنی/ عاشق./ و فکر کن که چه تنهاست/ اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باش چه فکر نازک غمناکی!(همان: 307). ماهی در متون عرفانی رمز سالک و دریا رمز هستی(شمیسا،1393: 151)، و غم نشانۀ نرسیدن. انسان چون رهرو عاشقی استکه به دنبال شناخت حقیقت هستی است، اما امکان وصل ممکن نیست و همیشه فاصلهای باقی میماند چرا که طی طریق او در این مسیر تنها یکی از مسیرهای پر امکان موجود است و البته همین فاصله و نرسیدن است که ذوق او را برای ادامۀ مسیر و امید به وصل بیشتر میکند. امیدی که همراه رنج و اندوهی عرفانی است که به توان ادامۀ راه و مبارزه برای رسیدن به مقصودی پر ابهام میافزاید. و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست./ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست./ نه، وصل ممکن نیست،/ همیشه فاصلهای هست(سپهری، 1372: 308). گیاه به حقیقت زندگی که نور است دست یافته است. بین آنها وصل و انطباق صورت گرفته است. به همین دلیل سپهری به حال آنها غبطه میخورد در حالی که چنین وصلی برای ما ممکن نیست و لذا از کلید واژۀ غم استفاده میکندکه نماد نرسیدن و فصل و جدایی است. نکتۀ اصلی این فراق امکان تکثیر معنی و پیدایش راههای بیشمار رسیدن است که به خلق و حضوری انسانی میانجامد و سفر مداومی که برای آدمی وجود دارد. هنوز در سفرم/ خیال میکنم/ در آبهای جهان قایقی است/ و من- مسافر قایق- هزارها سال است/ سرود زنده دریانوردهای کهن را/ به گوش روزنههای فصول میخوانم/ و پیش میرانم/ مرا سفر به کجا میبرد؟/ کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند/ و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت/ گشوده خواهد شد؟/ کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش/ و بیخیال نشستن(همان: 310). در اینجا سفر کلید واژۀ سپهری برای انسان در مسیر دستیابی به معنی است. انسانی که سالهاست در این سفر معرفتی به دنبال معشوق و حقیقت است. آبهای جهان نماد بیکرانگی و لذا هستی است و قایق نماد انسان سرگشته در این بیکرانگی است که از نظر سپهری معنا گم کرده هزاران سال است که به دنبال آن میگردد و همواره با این پرسش اساسی روبرو است که به کدام سو باید رفت؟ کجاست جای رسیدنِ به حقیقت و آسوده نشستن؟ در هرمنوتیک مدرن اشاره کردیم که نمیتوان به معنای یکهای برای متن و اساساً برای زندگی و فلسفۀ حیات دست یافت. ما در نوعی از بیکرانگی معنا زیست میکنیم و همین امر خوانش از هستی و متن زندگی را بیشمار میسازد. کسی امکان و ادعای در اختیار داشتن حقیقت را نمیتواند داشته باشد، فقط خوانشها و رویکردهاست که وجود دارند. چنین انسان جستجوگری استکه دال مرکزی گفتمان سپهری را شکل میدهد. انسانی که دچار است یعنی عاشق است بدون این که امکان وصل قاطعانهای برایش مهیا باشد. در روششناسی تحلیل گفتمان لاکلاو و موفه گفتیم که دال مرکزی نقطۀ اتکا و گرهگاه مرکزی معناست و سایر نشانهها و دالهای شناور که در گفتمان سپهری مفاهیمی چون امید، عشق، آب، روشنی، حیات، سفر و غیره است، معنایشان را در ارتباط با دال مرکزی که در این جا انسان است تنظیم میکنند. این امر با استفاده از عملیاتی که لاکلاو و موفه آن را مفصلبندی مینامند صورت میگیرد که در طی آن ارتباطی ویژه بین دالهای شناور مذکور و دال مرکزی برقرار میشود. این امر برساخت حوزة گفتمانی را در ادبیات سپهری موجب شده است که میتوان از آن گفتمانهای مختلفی را استخراج کرد. کجاست سمت حیات؟/ من از کدام طرف میرسم به یک هدهد؟/ درست فکر کن/ کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟(همان: 312). سؤال بنیادی سپهری که یک سؤال فلسفی و مدرن است، یک پرسش معرفتشناسانه و انتولوژیکی است. در دنیایی که رویکردهای تئولوژیک و ایدئولوژیکی اغلب توضیحات روشن و قطعی برای پاسخ به این پرسش و پرسشهای مشابه دارند، اهمیت چنین سؤالاتی دو چندان میشود. در واقع این پاسخها وی را قانع نمیکند و آنها را مناسب دریافت مفهوم مورد نظرش نمییابد. کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند/ و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت/ گشوده خواهد شد؟ پرسش از کجایی مقصد است و چگونگی امکان وصل و پایان سفر و اطراق و دمی آسودن. اما از نظر وی چنین رسیدنی ممکن نیست. سهراب علت را در کثرت معنا و سیالیت آن میداند، که مفهومی است پسا ساختارگرایانه. تکان قایق، ذهن ترا تکانی داد:/ غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست./ همیشه با نفس تازه راه باید رفت/ و فوت باید کرد/ که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ(همان: 314). سپهری در اینجا عادتوارههای زندگی را نقد و به نوعی رد میکند. آنها را به غباری مانند میسازد که به راحتی میشود پاک کرد. اما اسارت ما در معنی و ایدئولوژی باعث شده تا آنها را درست و حقیقت غایی بپنداریم. عادتهای ناروایی که از زندگی صورتی قطبی و سیاه و سفید ساخته و ساختی ایدئولوژیک و تنگنظرانه به هستی انسانی ما داده است. عبور باید کرد/ و هم نورد افقهای دور باید شد/ و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد./ عبور باید کرد./ صدای باد میآید، عبور باید کرد(همان: 237). همواره باید در حال عبور باید بود. در این معنی توقف هم نوعی حرکت است. اگر سپهری میگوید که در رگ یک حرف خیمه باید زد، مراد از توقف معرفتی برای پی بردن به ماهیت کلمه است که در آغاز کلمه بود و هیچ نبود، برای شناخت بیشتر است. این توقف سکون نیست حرکت است، ماندن است برای شناختن و عبور دوباره و پرواز و چه چیزی بهتر از باد که نماد پرواز دائمی است.
یافتههای تحقیق آن چه در بخش قبل در ارتباط با نقد آثار سپهری آوردیم، نشان میدهد که رویکرد سپهری با بخش عمدهای از ادبیات معاصر ایران که میشود از آن به عنوان ادبیات متعهد و ساختارگرایانه یاد کرد، متفاوت است. یافتههای این تحقیق بر اساس مستندات و تحلیلهای بخش قبل نشان میدهد که سپهری نوع متفاوتی از اندیشیدن را وارد جامعۀ روشنفکری ایران نمود. وی تعلقات و باور جزمی به ایدئولوژیهای چپ و راست و میانه را در آثار خود به حداقل رسانید. بیانش و رویکردش نسبت به هستی و انسان به گونهای استکه امکان خوانشهای متفاوت را به مخاطبینش میدهد. سپهری نمایندۀ نوعی از اندیشیدن غیر متعهد و غیر ایدئولوژیک و پسا ساختارگرایانه به انسان و جامعه در ادبیات و جامعۀ روشنفکری ایران است. آثار او روایتی است فلسفی از نرسید به ایقان و تعین و سرگردانی و نرسیدن به معنی و انتها. سپهری با اپوخه کردن نگاههای موجود و بدیهیانگاریهای متافیزیکی تقسیم جهان به خیر و شر، صورت متفاوتی از حیات اجتماعی و نگرش به هستی را روایت میکند. این مسئله زمانی اهمیت بیشتری مییابد که دریابیم وی در جامعهای با چهرهای غالباً سنتی میزیسته که اغلب برای هر پرسشی پاسخهایی آماده در آستین داشتهاست. یعنی جامعه همیشه با تحمیل معنی از بیرون بر خودش مواجه بوده است. تغییرات فقط در حد غلتیدن از این پهلو بر پهلویی دیگر بوده است و هیچ وقت به تغییر پارادامیک منجر نشده است. اما نگاه سپهری فازی و طیفی است و در این طیف گسترده و وسیع شکلهای نوظهور و نزیستهای از هستی و معنی امکانپذیر است. سپهری نگرش ساختارگرایانهای که دنیا را به دوگانهانگاریهای سلسلهمراتبی خیر و شر تقسیم میکند، نمیپذیرد و آن را به شورهزاری مانند میکند که شوری از زندگی و لذا حضور فعال انسان در آن دیده نمیشود. چون جویبار آیینه روان باشیم/ هر لحظه رها باشیم در روش تحلیل گفتمان لاکلا و موفه گفتیم که اگر گفتمانی به گونهای باشد که بتواند فضای گفتمانی تولید کند یعنی ارتباط دال و مدلول در آن یک به یک نباشد و بتوان از آن خوانشهای مختلفی ارائه داد، در این صورت ارتباط دال شناور با دال مرکزی با بستهای موقت معنایی همراه است و عناصر حوزه گفتمانی بر اساس نگرشهای مختلف میتوانند به وقتههایی با عمر کوتاه در نسبت به دال مرکزی تبدیل شوند، در این صورت با رستاخیز معانی و نگرشی پسا ساختارگرایانه مواجهیم. یافتههای این تحقیق با توجه به تحلیلی که از شعرهای سپهری در بخش قبل آوردیم و دالهای شناوری چون: آب، روشنی، رها، سفر، امید، نگاه و بسیاری دیگر نشان میدهد که امکان یافتن ارتباط یک به یکی بین این دالهای شناور با دال مرکزی انسان وجود ندارد و میتوان بر اساس بینش و بینا متنیتی که مخاطب دارد تحلیل- های متفاوتی از متن ارائه داد. در متن سپهری هر خوانش مستدل و معقولی میتواند به عنوان یکی از معانی پذیرفته تلقی شود حتی اگر آن معنی مورد نظر نویسنده نباشد. سپهری اگرچه همواره به دنبال نو شدن و بازخوانی افکار و عقاید و تر شدن پی در پی است، اما لزوماً جایگزین خاصی ارائه نمیدهد بلکه در پی یادآوری انسان از دست رفته و توان آفرینندگی اوست که در زیر بار صورتهای مختلف از خود بیگانگی در دوران سنت و مدرنیته از دست رفته است. همین صیرورت استکه امکان دستیابی به حقیقت یکه را، در ادبیات سپهری دست نیافتنی میکند. در گفتمان سپهری همیشه فاصلهای هست/ نه وصل ممکن نیست. به همین دلیل است که کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. وصل به حقیقت و معنای یکه ممکن نیست اما میشود خوانش ویژه و البته موقت خویش را داشت. کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم. سپهری انسان را در هستۀ مرکزی گفتمان خود قرار میدهد و درواقع گرهگاه تحلیل اوست و با دالهای شناور زیادی درصدد توضیح نسبی اوضاع اوست. چنین متنی به جای ضدیت و طرد سایر گفتمانها آمادۀ مکالمه و گفتگو است. در هرمنوتیک مدرن گفتیم که هر مخاطبی زیست جهان ویژۀ خود را دارد و براساس افق دانایی خود با متن روبرو میشود و میتواند خوانش ویژۀ خود را داشته باشد. این امر در سایۀ درگیری و تعامل افقهای معنایی صورت میگیرد. متنی مانند شعر سپهری از این دست استکه بستهای معنایی محکم نشدهای دارد و آماده است معنای خود را از افق دید خواننده و زیست جهان ویژۀ وی کسب کند. چنین متنی تأویل نهایی و قطعی معنا را که مورد اجماع باشد به دست نمیدهد و بنابراین همیشه میپرسد: کجاست جای رسیدن/ و پهن کردن یک فرش. از نظر سپهری انسان دچار است. دچار آبی بیکران یعنی در تفسیر هستی دچار سرگردانی است. به همین دلیل حتی غیریتسازی در گفتمان سپهری مبتنی بر تقابل کلامی و ایدئولوژیکی نیست در این جا غیریتسازی بدون تقابل و برخورد هجومی و حذفی با سایر گفتمانها اتفاق میافتد، به این معنی که صورتهای بیانی و شکل کلام به گونهای استکه تفاوت و غیر بودن با دیگری را میشود دریافت. گفتمان او از عریانی معنی رهاست و به همین دلیل میگوید: هم نورد افقهای دور باید شد/ و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد. در گفتمان غیریتساز و سلطهطلب نیازی نیست تا در رگ یک حرف خیمه زده شود. امکانی برای خوانشهای متفاوت و تکثیر معنی وجود ندارد. معنا عریان و مقصد مشخص است. خواننده صرفاً باید به معنای مورد نظر نویسنده و ساختار ایدئولوژیک متن دست یابد. این امر به جای تکثیر معنی به تحدید معنی و گسترش حاکمیت ایدئولوژی که نویسنده نمایندۀ آن است میانجامد یعنی برساخت جامعهای بیهویت، تودهای و پیرو. اما متن سپهری خیمه زدن میطلبد، معنا آماده و درنقابی از ایدئولوژی پنهان نشده است. معنا آزاد و رهاست و این نوع نگاه و کنشگری خواننده است که بستهای موقت معنایی را میسازد و غیریتسازی نه از طرد خشونتآمیز دیگری که از بیان ویژهایکه این گفتمان مطرح میکند اتفاق میافتد.
ویژگیهای ادبیات سپهری بر اساس تحلیل گفتمان لاکلا و موفه
شکل شماره (1): حوزۀ گفتمانی
شکل شماره (2): برساخت و تعامل گفتمانی در ادبیات سپهری براساس تحلیل گفتمان لاکلا و موفه
به این ترتیب میتوان گفت شعرغنایی سپهری به دنبال تحولی پارادایمیک و خروج از بحران شیفتهای ایدئولوژیکی است. چنین ادبیاتی در مقابل شیئوارگی، کالازدگی و انسانیتزدایی متن اقتدارگراست. شعر غنایی از جنس شعر سپهری، حامل اعتراضی بنیادی به کلیشههای فرهنگی و بدیهیانگاریهای معنایی است. در این ادبیات انسان جایگاه شناسا بودن خود را به دست میآورد. شعر غنایی که سپهری نمایندۀ قوی آن در ادبیات معاصر ایران تلقی میشود، فاقد ضرورتی جهانشمول و ساختارگرایانه است و چنین ادعایی ندارد بلکه بر عکس به دنبال رهایی انسان از روایتهای کلانی است که در پی نشان دادن خود به عنوان قانونهای کور و جامع، انتظار تبعیت شیئگون و برساخت هویتی مشابه برای انسانها را دارد. در زبان سپهری انسانها از همهویتی فاصله میگیرند و حضور کنشگرانه و شناساگر خود را معنا میبخشند.
شکل شماره (3): تحلیل نظری و معرفتشناسانۀ ادبیات سپهری
نتایج جامعهشناسی ادبیات افزایش سطح کیفی آموزش دانش جامعهشناسی وکاربردیتر کردن آن را موجب میشود. به این معنی محقق تا زمانی که به نظریهها و روشهای تحقیق مورد نظر آشنایی و تسلط کافی نداشته باشد، امکان ارائۀ تحلیل مناسب اثر ادبی را نخواهد داشت. چنین پژوهشهایی به عمومیتر کردن و کشف ظرفیتهای ادبیات در طرح مسائل اجتماعی میانجامد و باعث میشود این آثار از بند تحلیلهای فرمالیستی و یک سونگرانه رهایی یابند و به این ترتیب ارتقاء کمی و کیفی این آثار را به دنبال دارد. این امر به رفع مهجوریت آثار ادبی انجامیده و نشان میدهد که ادبیات چه ابزار زیباییشناسانۀ مناسبی در پرداختن به مسائل انسانی و اجتماعی است. چنین تحلیلهایی به مردمیتر شدن هنر کمک میکند. آن را نه فقط برای روشنفکران و طبقۀ ممتاز که برای عوام و تودۀ مردم بازتر و روشنتر میکند. این امر به عمومیتر شدن و خوانش بیشتر این آثار میانجامد. این تحقیق و کارهای مشابه محدودیت چنین پژوهشهایی را که یکی از مشکلات این تحقیق نیز بوده را کاهش داده، الگویی قابل استفاده برای سایرین در مطالعات بعدی خواهد بود.
منابع آقاگلزاده، فردوس. (1392). فرهنگ توصیفی تحلیل گفتمان و کاربرد شناسی. تهران: نشر علمی. آلن، گراهام. (1392). بینا متنیت. ترجمۀ: پیام، یزدانجو. تهران: نشر مرکز. احمدی، بابک. (1389). ساختار و تأویل متن. تهران: نشر مرکز. باقری، مرتضی. (1376). سپهری و بحران هویت، باغ تنهایی (یادنامة سهراب سـپهری). بـه کوشـش حمیـد، سیاهپوش، تهران: نگاه. پرستش، شهرام. (1388). افسانه و جستجوی ارزشهای متعالی، ماهنامۀ فرهنگی کلک. دورۀ جدید، شمارۀ 3. پرستش، شهرام. (1373). بررسی ساختاری زیر میدان تولید شعر در ایران، فصلنامۀ جامعهشناسی هنر و ادبیات. سال اول، شمارۀ اول. حقیقت، سیدصادق. (1385). روششناسی علوم سیاسی. قم: مفید. سپهری، سهراب. (1372). هشت کتاب. تهران: طهوری. شمیسا، سیروس. (1376). نگاهی به سهراب سپهری. تهران: نشر مروارید. عابدی، کامیار. (1393). از مصاحبت آفتاب. تهران: نشر ثالث. علمی، محمدکاظم. (1385). هرمنوتیک مدرن و دلایل فهم متن بهتر از ماتن، مجلۀ مطالعات اسلامی. شمارۀ 71. کریستوا، ژولیا. (1389). ما دو تا یا تاریخ/ داستان بینا متنیت. ترجمۀ: مهرداد، پارسا. تهران: نشر مرکز. کسرایی، محمدسالار. (1388). نظریۀ لاکلا و موفه ابزاری کارآمد در فهم و تبیین پدیدههای سیاسی، فصلنامۀ سیاست. دورۀ 39، شمارۀ 3. Harland., R. (1978) .Superstructuralism. The philosophy of structuralism and post Structuralism. London. Methuen. Laclau. E. & Muffe., C. (1985). Hegemony and socialist strategy:Towards a radical democratic politics. London and New York: Verso.
[1]. دانشجویدوره دکتری جامعهشناسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران، ایران. شماره موبایل: 09144063987 rashidhashemi@yahoo.comE- mail: [2]. استاد بازنشستة گروه جامعهشناسی، دانشگاه شهید چمران اهواز، ایران (نویسنده مسئول). E- mail: ershadaf@gmail.com [3]. دانشیار گروه جامعهشناسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران، ایران [4].استادیار گروه علوم اجتماعی، دانشگاه پیام نور- صندوق پستی 193953697، تهران- ایران. E-mail: rad_291@yahoo.com [5]. انتولوژیک به معنی هستیشناسی است و نوعی خاص از معرفت و شناخت نسبت به هستی. 2. رانه در این جا یک مفهومی است از ژولیا کریستوا و بیشتر به معنی انگیزه و عوامل اجتماعی محرک است. | ||||||
مراجع | ||||||
آقاگلزاده، فردوس. (1392). فرهنگ توصیفی تحلیل گفتمان و کاربرد شناسی. تهران: نشر علمی. آلن، گراهام. (1392). بینا متنیت. ترجمۀ: پیام، یزدانجو. تهران: نشر مرکز. احمدی، بابک. (1389). ساختار و تأویل متن. تهران: نشر مرکز. باقری، مرتضی. (1376). سپهری و بحران هویت، باغ تنهایی (یادنامة سهراب سـپهری). بـه کوشـش حمیـد، سیاهپوش، تهران: نگاه. پرستش، شهرام. (1388). افسانه و جستجوی ارزشهای متعالی، ماهنامۀ فرهنگی کلک. دورۀ جدید، شمارۀ 3. پرستش، شهرام. (1373). بررسی ساختاری زیر میدان تولید شعر در ایران، فصلنامۀ جامعهشناسی هنر و ادبیات. سال اول، شمارۀ اول. حقیقت، سیدصادق. (1385). روششناسی علوم سیاسی. قم: مفید. سپهری، سهراب. (1372). هشت کتاب. تهران: طهوری. شمیسا، سیروس. (1376). نگاهی به سهراب سپهری. تهران: نشر مروارید. عابدی، کامیار. (1393). از مصاحبت آفتاب. تهران: نشر ثالث. علمی، محمدکاظم. (1385). هرمنوتیک مدرن و دلایل فهم متن بهتر از ماتن، مجلۀ مطالعات اسلامی. شمارۀ 71. کریستوا، ژولیا. (1389). ما دو تا یا تاریخ/ داستان بینا متنیت. ترجمۀ: مهرداد، پارسا. تهران: نشر مرکز. کسرایی، محمدسالار. (1388). نظریۀ لاکلا و موفه ابزاری کارآمد در فهم و تبیین پدیدههای سیاسی، فصلنامۀ سیاست. دورۀ 39، شمارۀ 3. Harland., R. (1978) .Superstructuralism. The philosophy of structuralism and post Structuralism. London. Methuen.
Laclau. E. & Muffe., C. (1985). Hegemony and socialist strategy: Towards a radical democratic politics. London and New York: Verso. | ||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,467 |