تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,620 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,321,165 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,371,031 |
خوانشی نو از روش پدیدارشناسی؛ بنیانهای فلسفی، رویکردها و چارچوب اجرای تحقیق پدیدارشناسی | ||
مطالعات جامعه شناسی | ||
مقاله 5، دوره 12، شماره 44، آذر 1398، صفحه 87-106 اصل مقاله (391.21 K) | ||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.30495/jss.2019.669587 | ||
نویسنده | ||
پیمان پروری | ||
دکترای مدیریت بازرگانی، دانشگاه علامه طباطبائی (نویسنده مسئول). | ||
چکیده | ||
اذهانی که به شکلهای متفاوت قوام یافتهاند، تفاسیر متفاوتی از جهان پدید خواهند آورد. اشیاء و پدیدههای جهان به شکلهای گوناگون خودشان را به انسانها مینمایانند و آگاهی هر فرد تحتتاثیر تجربه شخصی او از جهان پیرامونش است. پدیدارشناسی روشی است که به کمک آن میتوان آگاهی و تجربه افراد متعدد ازمفاهیم و پدیدهها را بدون واسطه دریافتکرد. از دیدگاه پدیدارشناختی، ادراک همواره ادراکِ یک پدیده است و ادراک بدون وجود پدیدهها بیمحتواست پس ما باید توجهمان را به سوی خودِ اشیاء معطوف کنیم. هدف اصلی پدیدارشناسی کشف تجارب مختلف افراد از پدیده مورد بررسی، جهت رسیدن به ماهیت و جوهره واقعی آن پدیده یا مفهوم است. پیشفرض پدیدارشناسی این استکه جهان و پدیدههای آن در بیرون انسان قرار گرفتهاند و انسان میتواند همچون آینهایآشکارساز، تصویری از آن دریافت کند. انجام پژوهش پدیدارشناسی نیازمند آشنایی کامل با فلسفه و اسلوب اجراییِ خاصّ خودش است. از این رو، مقاله حاضر به دنبال واکاوی مبانی فلسفی پدیدارشناسی، شناسایی و تشریح رویکردهای اصلی و ارائه یک چارچوب گام به گام برای اجرای مطالعات پدیدارشناسی است. | ||
کلیدواژهها | ||
: روش پدیدارشناسی؛ چارچوب انجام پدیدارشناسی؛ پدیدارشناسی توصیفی؛ پدیدارشناسی تفسیری | ||
اصل مقاله | ||
خوانشی نو از روش پدیدارشناسی؛ بنیانهای فلسفی، پیمان پروری[1] تاریخ دریافت مقاله:17/3/1398 تاریخ پذیرش نهایی مقاله:18/8/1398 چکیده اذهانی که به شکلهای متفاوت قوام یافتهاند، تفاسیر متفاوتی از جهان پدید خواهند آورد. اشیاء و پدیدههای جهان به شکلهای گوناگون خودشان را به انسانها مینمایانند و آگاهی هر فرد تحتتاثیر تجربه شخصی او از جهان پیرامونش است. پدیدارشناسی روشی است که به کمک آن میتوان آگاهی و تجربه افراد متعدد ازمفاهیم و پدیدهها را بدون واسطه دریافتکرد. از دیدگاه پدیدارشناختی، ادراک همواره ادراکِ یک پدیده است و ادراک بدون وجود پدیدهها بیمحتواست پس ما باید توجهمان را به سوی خودِ اشیاء معطوف کنیم. هدف اصلی پدیدارشناسی کشف تجارب مختلف افراد از پدیده مورد بررسی، جهت رسیدن به ماهیت و جوهره واقعی آن پدیده یا مفهوم است. پیشفرض پدیدارشناسی این استکه جهان و پدیدههای آن در بیرون انسان قرار گرفتهاند و انسان میتواند همچون آینهایآشکارساز، تصویری از آن دریافت کند. انجام پژوهش پدیدارشناسی نیازمند آشنایی کامل با فلسفه و اسلوب اجراییِ خاصّ خودش است. از این رو، مقاله حاضر به دنبال واکاوی مبانی فلسفی پدیدارشناسی، شناسایی و تشریح رویکردهای اصلی و ارائه یک چارچوب گام به گام برای اجرای مطالعات پدیدارشناسی است. واژگان کلیدی: روشپدیدارشناسی، چارچوب انجام پدیدارشناسی، پدیدارشناسیتوصیفی، پدیدارشناسیتفسیری.
مقدمه نخستین تلاش برای معرفی مفهوم پدیدارشناسی[2]به کارهای هوسرل[3] 1859-1938 باز میگردد. هوسرل اعتقاد داشت که بین عین و ذهن جدایی وجود ندارد و پدیدارها برای وی پوسته نازکی از واقعیت نیستند که در پسِ آنها ذات اشیاء وجود داشته باشند. هوسرل ماهیت یا ذات پدیدارها را در اشیای فینفسه پشت آنها قرار نمیداد، بلکه ماهیت پدیدارها را ذاتیِ آنها میدانست، ماهیاتی که به وضوح قابل درک هستند(دارتیک، 1373: 17). در حقیقت پدیدارشناسی تفکیک بین عین و ذهن را صحیح نمیداند؛ یعنی نه مانند عینیگرایان انسان را به کناری مینهد و او را منفعل میداند و نه تمام نقش را به او میدهد، بلکه پدیدارشناسی بر هر دوی اینها تمرکز میکند(واگ و واگ[4] 2006: 495). دکارت در فلسفه جدید بر این عقیده بود که جهانی ثابت وجود دارد که بیرون از ذهن انسانهاست و انسان به قوه تعقل قادر به شناخت کامل نسبت به آن است. به عبارت دیگر جهانِ بیرون و ذهن، از یکدیگر مستقل هستند. منظور او از قوه تعقل استفاده از حواس برای اندازهگیری دقیق چیزهاست(جانسون و دابرلی[5]، 2000). لذا استفاده از روشهای علوم طبیعی برای بررسی پدیدههای جهان را پیشنهاد میداد. واضح است که آن چه دکارت بر آن پافشاری میکرد دقیقاً نقطه مقابل پدیدارشناسی است. زیرا از منظر پدیدارشناسی پدیده مستقل یا خارج از ذهن انسانها وجود ندارد و هر آن چه در ذهن وجود دارد همان است که افراد آن را به شکلهای مختلفی در عین تجربه کردهاند. یعنی این ذهنیت انسانهاست که موجب پدیدار شدن عینیتها میشود. از اینرو، نمیتوان افتراقی بین عین و ذهن قائل شد. بنابراین دوگانگی بین عین و ذهن نتیجه حاکم شدن علوم طبیعی بر عرصههای مختلف زندگی بشر است و باید از میان برداشته شود. با توجه به آن چه گفته شد استفاده از روش تحقیق پدیدارشناسی[6] میتواند چارچوبی جدید برای دسترسی به واقعیت ناب پدیدهها باشد. این روش میتواند نگرش و شیوهای ذهنی و سیستماتیک، برای توصیف عمیق تجربیات زندگی و معنی دادن به آنها باشد(هالوی و ویلر[7]، 2002). به زعم مورس یکی از مزایای این روش این است که در آن هیچ متغیری دستکاری نمیشود و هیچ یک از متغیرهای زمینهای کنترل نمیشود(مورس[8]، 2005: 859). در این روش دادههای کیفی از نگاه عمیق به پدیدهها به دست میآید و پژوهشگر را قادر میسازد تعریف وسیعی از یک پدیده را که تقریباً تمام وقایع تجربه شده افراد را در بر میگیرد، مورد استفاده قرار دهد(بورگ و گال[9]، 2003). در واقع روش پدیدارشناسی، روشی است که به ما کمک کند تا معنا و ماهیت تجربههای زیسته (تجربه مستقیم و شخصی هر فرد) افراد از پدیدههای جهان را بهتر بدانیم. روش پدیدارشناسی میتواند در طیف وسیعی از تحقیقات علوم انسانی مورد استفاده قرار گیرد. بسیاری از پژوهشگران علوم اجتماعی به دنبال فهم جوهره پدیدههای بیشماری هستند که در پیرامون انسانها قرار دارند. این امر با روشهای معمول اثباتگرایی امکانپذیر نیست. همچنین در حوزههای تخصصیتر مانند سازمانها، تبلیغات و رفتار مصرفکننده، پدیدارشناسی میتواند به عنوان یک استراتژی پژوهشی قابل اتّکا، راهگشای پژوهشگران در دستیابی به واقعیت نابِ پدیدهها باشد. از این رو، در این جستار از آن جائیکه روش پدیدارشناسی با فلسفه عجین است و بدون درک مبناهای فلسفی آن، نمیتوان به عنوان یک روش استفاده درستی از آن کرد، ابتدا به ریشهها و رویکردهای فلسفی این روش میپردازیم. در نهایت یک چارچوب مرحلهای و گام به گام برای اجرای هر چه بهتر این روش ارائه میشود.
بنیانهای فلسفی و رویکردهای پدیدارشناسی پدیدارشناسی از دو کلمه یونانی فنومنن[10]به معنای پدیدار و لوگوس[11] به معنای دلیل یا شناخت، گرفته شده است(ساندرز[12]، 1982؛ هاموند[13] و همکاران، 1991). پدیدار به معنای اشیاء است آن طور که برای ما ظاهر میشوند(نیومن[14]، 1997: 65). پدیدارشناسی به مطالعه پدیدارها میپردازد. یعنی به مطالعه چگونگی پدیدار شدن شدن چیزها برای افراد یا چگونگی تجربه کردن پدیدهها توسط افراد. به بیان ساده، پدیدارشناسی توصیف یا تفسیر چیزهایی است که افرد آنها را تجربه میکنند. پدیدارشناسی به عنوان یکی از زیر مجموعههای پارادایم تفسیری، شاخهای از فلسفه محسوب میشود(ویسلون[15]، 2004). پدیدارشناسی را میتوان زادهبحران در علوم دانست. پدیدارشناسی تلاشی بود که هوسرل برای نجات فلسفه از علمزدگی[16] انجام داد(آیتالهی، 1382: 118-117). هوسرل بر این باور بود که علوم طبیعی و از جمله ریاضیات نمیتوانند به طور کامل ما را در فهم از جهان یاری کنند؛ چرا که این علوم جهان را چیزی از پیشدادهشده تلقی میکنند، درحالی که خود جزئی از همان جهان هستند (شوتز، 1371: 130). میتوان از دیدگاههای هوسرل و پس از وی هایدگر دو نوع رویکرد اصلی به پدیدارشناسی را دستهبندی کرد: 1. پدیدارشناسی توصیفی و 2. پدیدارشناسی تفسیری.
پدیدارشناسی توصیفی[17] پدیدارشناسی توصیفی منسوب به هوسرل میباشد. رویکرد هوسرل از آن جا توصیفی نامیده میشود که وی قائل به توصیف ذاتعمومی و فراگیر پدیدهها در پدیدارشناسی بود و پدیدارشناس را فردی مستقل و جدا میدانست که میتواند ذات یک پدیده را در آگاهی افراد شناسایی و توصیف کند. این اعتقاد بر این مبنا بود که آگاهی همه افراد ساختار مشترکی دارد و کار پدیدارشناس توصیف بدون تفسیر این ساختار آگاهی است که ذات پدیده را در خود جای داده است. هوسرل به توصیف پدیده معتقد است و تفسیر را به میان نمیآورد چرا که به ذهنیت متعالی یا استعلایی معتقد است. یعنی حالتی که در آن پژوهشگر قادر است واقعیت زیسته خود را کنار بگذارد و پدیده را بصورت محض درک و توصیف کند (وجنار و اسوانسون[18]، 2007: 173). در واقع هوسرل به دنبال دستیابی به واقعیتی از پدیدهها است که دیدگاههای انسانی آن را دچار تحریف نکرده باشند. در این مسیر، هوسرل پدیدارشناسی به مثابه روش را در سه مرحله اِپوخه[19]، ایدتیک[20] و اگویمحض[21] سازمان میدهد که از مجموعه این سهمرحله تحت عنوان تقلیل[22] یا جداسازی[23] یا داخل پرانتز نهادن و ازمدارخارجکردن یاد میشود(دارتیگ، 1373: 16). به زعم هوسرل، پدیدارشناس با طی کردن سه مرحلۀ جداسازی، تا حدود زیادی میتواند به ذات یا جوهره[24] واقعی پدیدهها دست پیدا کند. با تعلیق، همه چیز به پدیدار تنزل پیدا میکند. پدیداری که به ادراک بلاواسطه ما درآمده است. اولین مرحله «اپوخه» است. به زعم هوسرل، اپوخه یعنی خودداری از هرگونه داوری و حکم درباره وجود عالَمی خارج از آگاهی بشر(رشیدیان، 1384: 170؛ نقیبزاده و فاضلی، 1385: 42). از آن جا که پدیدارشناسی به بررسی تجارب محض و آگاهی بشر از ابژه میپردازد، باید از شهود بیواسطه آغاز کرد، بدون آن که پیشفرض داشت. این فرض که جهان خارج و مستقل از آگاهی من (آگاهی خودِافرد) هم چنان استکه آن جاست؛ همین حکمِ به وجود عالم خارج است که باید در معرض اپوخه قرار گیرد(آیتالهی، 1382: 121). زمانی که این گونه پیشفرضها، تعلیق شود آن چه باقی میماند تجربه و آگاهی من است؛ یعنی دیگر امرِ واقع مورد بحث نیست، بلکه تجربه و آگاهی من جایگاه خود را مییابد(همان، 1382: 121-122). اپوخه موجب میشود پدیدارشناس فقط بر آن چیزهایی که بر من ظهور میکند تمرکز داشته باشد و وقت خود را بیهوده صرف این که آیا در پشتچیزی که بر من ظهور کرده جوهری هست یا نه نمیکند(هوسرل، 1372: 68). در واقع، اپوخه همان روی برتافتن از عادات فکری متداول است. پدیدارشناس با آن چه به طور عرفی به عنوان واقعیت در بیرون است سر و کار ندارد، بلکه آن چه برای افراد پدیدار شده را ملاک قرار میدهد. یعنی رابطه بین ذهن خودِ افراد و آن پدیده عینی، برایش حائز اهمیت است. در مرحله دوم هوسرل «تقلیل ایدتیک» را برای بررسی محتوا و ماهیت آگاهی معرفی میکند. به این مرحله، ذات بخشی یا ماهیت بخشی نیز گفته میشود. اینک پدیدارشناس جنبههای فردی آگاهی افراد از یک پدیده را کنار میگذارد و به جنبه ماهوی آن میپردازد. یعنی آن قسمت از پدیده که میان افراد مختلف مشترک است و در ذهن تمامی افراد متجلی شدهاند و نمیتوان آنها را حذف کرد و اگر آنها را حذف کنیم پدیده مورد بررسی نیز دیگر مفهومی ندارد(رشیدیان، 1384: 182-181؛ ساندرز، 1982: 355). در این جا پدیدارشناس از مرحله پدیداری محض (اپوخه)، مجدداً به مرحله ذاتی پدیده (ایدتیک) بر میگردد و درصد آن بر میآید که با ذاتبخشی به پدیدارها و خلق مضامین کلی، زمینه را برای خلق علوم جدید فراهم نماید(کرسول[25]، 2007). هوسرل برای دستیابی به ماهیت پدیدهها روش تغییر خیالی[26] را ارائه میدهد. در این شیوه باید در میان تمام تغییراتی که پدیدارشناس به دلخوه میتواند در تخیلات خود برای پدیده تصور کند، آن عناصر و ویژگیهای نامتغیری که در پدیده مزبور قابل تصور است را مشخص کند. یعنی حداقل شروط لازم برای ممکن بودنِ تصور کردن آن پدیده کدامند و تغییر کدام ویژگی منجر به تغییرکل پدیده تخیل شده خواهد شد. آن گاه آن عناصر غیرقابل تغییر همان ماهیت شی محسوب میشوند(رشیدیان، 1384: 192-191). به عبارت دیگر، واقعیتهای مشترکِ درک شده از پدیده در کنار هم قرار داده میشود تا هم اکنون به عنوان ماهیت کلیِ آن پدیده معرفی شوند. مثلاً اگر پدیده «شرکتکردن در آزمون» را عدهای از افراد به شکلهای مختلفی تجربه کرده باشند. تجربیات آنها از این پدیده در برگیرنده زوایای مختلف این پدیده است و هر کسی تجربه خاصِ خودش را از «شرکت در آزمون» دارد. اما در صورتی که این تجربیات را بطور عمیقتر بررسی کنیم متوجه خواهیم شد تجربیات این افراد از برخی لحاظ شباهتهایی با یکدیگر دارد ولی از برخی لحاظ، بسیار پراکنده و متنوع است. لذا آن قسمت هایی از تجربیات که در ذهن تمامی افراد متجلی شده و مشترک هستند و اگر این قسمتها را حذف کنیم آن پدیده دیگر معنی نخواهد داشت را استخراج کرده و بخشهای بسیار پراکنده و متغیر آن را حذف میکنیم. آن چه باقی میماند همان جوهره یا ماهیت پدیده است. کلیتهاى محضی که در مرحله تقلیل ایدتیک به آنها دست یافتیم هنوز محض به معناى پدیدارشناسانه آن نیستند. زیرا این کلیتها از واقعیتهای موجودِ قبلی گسسته شدهاند ولى هنوز به یک امر تجربى، یعنى فاعل(یا همان شخص اِعمالکننده تغییرخیالی) وابستهاند در حالی که جوهره پدیده باید از هرگونه پیوندی با امر واقع حتی صورت انسانی آن بری باشد، پس باید این فاعل را نیز تقلیل کنیم؛ از این رو، هوسرل گام سوم در تعلیق، یعنی رسیدن به «اگوی محض» را بر میدارد(همان: 193-192). این گام، منِ انسانی را مبدّل به یک منِ محض میسازد که دیگر متعلق به جهان نیست(بل، 1386: 296). بدین لحاظ باید منانسانی را هم از حیث وجود طبیعی و هم از حیث وجود تاریخیاش در معرض تقلیل پدیدارشناختی قرار دهیم تا تبدیل به منِمحض شود(رشیدیان، 1384: 194). در تقلیل «وجودطبیعی» باید جنبههایی از وجودتجربی فاعل را که منجر به تاثیرگذاری در درک پدیدهها میشود بهکنار نهاد(همان: 195). در این جا منِانسانی یا پدیدارشناس که پدیده را درک میکند و مجموعهای از تجربیات و برداشتها بر او حاکم شده است، باید این تجربیات و برداشتها را کنار گذارد و ذهنش را پاک کند تا به ذات اصلی اشیاء دست یابد. لذا باید درونیات خودش و تاثیر بافتی که در آن قرار داشته است و دید او را نسبت به اشیا پیرامون تغییر میدهد از خود دور کند. در واقع این تقلیل در تلاش است فرد را از تجربیات و مفروضات قبلیاش جدا کند. تقلیل «وجود تاریخی» به این معناست که منِانسانی خود را از تقید به واقعیتهای تاریخی موجود رها سازد و به نمایش آگاهیاش از امر موردِ تجربه پایبند بماند. بعلاوه، این امر مستلزم کنار گذاشتن سرگذشت شخص پدیدارشناس نیز هست. زندگینامه شخصی او، همانند خصوصیات طبیعی و واقعیاش، باید کنار گذاشته شود و جزرومدها و پویش زندگی شخصی در طی زمان از دخالت در تأمل پدیده شناختی برکنار بماند(همان: 197). واقعیتهای اجتماعی به صورت تاریخی ساخته شدهاند و صرفاً ساخته کنشگران اجتماعیاند و پدیدارشناس باید خود را از تقید به واقعیتهای تاریخی رها سازد. در این تقلیل هدف اصلی جداسازی پدیدارشناس از واقعیاتی است که به صورت تاریخی در جامعه وجود دارد و همچنین واقعیاتی که در زمانهای گذشته در زندگی شخصی پدیدارشناس رخ دادهاند و برای او نهادینه و کاملاً پذیرفته هستند. با تقلیل جنبههای مختلف اگو، اگو به کلی از میان برداشته نمیشود بلکه آن چه به دست میآید اگوی محض است. اگوی محض از کلیه علائق طبیعی فارغ شده است و صرفاً خواهان دیدن و توصیف کردن است(همان: 196). اگوی محض به سان آینهای شفاف است که ذات اشیاء را به درستی در خودش نشان میدهد (نگاهمحضِ منِپالایش یافته که در مقابل یک پدیدۀ پالایش یافته قرار گرفته است). به عبارت دیگر انسانی که رها از هرگونه ایدئولوژی، پیشفرض و تعصب نسبت به پدیده مورد مطالعه است. اما پس از رسیدن به اگوی محض و درک درست جوهره پدیدارها، در نقطه پایانی جداسازی هوسرلی این مساله مطرح میشود که اکنون چگونه میتوان ذات و جوهره پدیده را که به آن دست پیدا کردهایم به صورت مبنایی برای علوم عینی در آوریم. به عبارت دیگر چگونه میتوانیم به آگاهی افراد از پدیدارها عینیت بخشیم؛ عینیت یافتن این آگاهی برای هوسرل تنها در چارچوب روابط بینالاذهانی[27] یا درون ذهنیت سوژههای آگاه (کنشگران صاحب تجربه نسبت به پدیده) و بر اساس روش همدلی[28] صورت میگیرد(هوسرل، 1384: 203). به زعم هوسرل هنگامی که سوژهها بتوانند در «نظرگاه» یکدیگر قرار بگیرند، و به عبارت دیگر جای خود را با یکدیگر عوض کنند، برای آنها امکان تبادل دیدگاههای مختلف فراهم میشود و در این صورت همدلی به وجود خواهد آمد(هوسرل، 1989: 88؛ رشیدیان، 1384: 424). جهان برای سوژههای متفاوت به انحاء مختلف ظاهر میشود، زیرا نمودهایی که هر سوژه از جهان دارد، وابسته به بدن و ادراکات حسی اوست. اما در تجربه بینالاذهانی، سوژهها در تفاهم متقابل با یکدیگر قرار میگیرند و به وحدتی دست مییابند که همان چیز عینی است(هوسرل، 1989: 87-86). بنابراین اشتراک بینالاذهانی یعنی افراد چگونه میتوانند از ذهنیتهای یکدیگر آگاهی پیدا کنند تا دانش یکدیگر را به دست آورند. هوسرل ملاک عینیت بخشیدن به معنای یک پدیده را اشتراک بینذهنی درباره آن پدیده میداند. به تعبیر او پدیده واقعی همان وحدت نمودهای متکثری است که مطابق با قوائدی به هم مرتبط شدهاند(همان، 1989: 91). به تعبیر هوسرل، زیستجهان افراد «شخصی» است. زیرا هر فرد در موضعی نسبت به یک پدیده قرار میگیرد و از زیستجهان یا افق[29] خود به آن توجه میکند. بنابراین پدیدارهایی از آن پدیده برای او ایجاد میشود که تنها برای خودش معنادار هستند. از طرف دیگر زیستجهان یا افقِ افراد میتواند اشتراک پیدا کرده و «بینالاذهانی» باشد. زیرا پدیدهای که درک میشود برای همگان واحد و یکسان است. از منظر هوسرل هنگامیکه فرد در حال تجربه یک پدیده است برخی از جنبههای آن پدیده بر او آشکار میشوند که آنها برای فرد وجوه حاضر پدیده هستند و آن بخشی از پدیده که بر او پوشیده است و در زاویه نگاه و ادراک او قرار نمیگیرد وجوه غایب پدیده برای فرد است. به عنوان مثال ساختمانی را تصور کنید که چند نفر از زوایای مختلف مشغول تماشای آن هستند. هر یک از افراد، افق و زاویه خاص خود نسبت به ساختمان را دارد، بنابراین هر یک از افراد پدیدار خاصی از ساختمان (وجوه حاضر) را تجربه میکند. اما از آن جائی که همه این افراد، پدیده یکسانی به نام ساختمان را تجربه میکنند؛ چنان چه هر یک از آنها گرداگرد ساختمان قدم بزند و در زاویه دیدِ افرد دیگر قرار گیرد، وجوهی از ساختمان (وجوه غایب) که سایرین از ساختمان تجربه میکنند، برای او نمایان خواهد شد(سوکولوفسکی[30]، 2000: 36-33). در مورد بیشتر پدیدههای طبیعی و ملموسِ جهان که عموماً تجربیات افراد درباره آنها دارای وحدت است مانند یکساختمانخاص که به راحتی در دسترس همگان قرار میگیرد، هر فرد شخصاً میتواند علاوه بر شناسایی وجوه حاضر، با اندکی تکاپو وجوه غایب پدیده را نیز شخصاً شناسایی کند؛ اما درباره بسیاری از پدیدههای اجتماعی چنین چیزی میسر نیست. در این موارد پدیدارشناس میتواند تجربه سایرین درباره یک پدیده اجتماعی مانند «رفتارمتکبرانه مصرفکننده» را با استفاده از شیوه همدلی به دست آورد. در این جا وظیفه پدیدارشناس این است که هر یک از وجوه پدیده را که در اذهان سوژههای مختلف نمایان شده برای همگان قابل تجربه کند. به گونهای که هر فرد با مطالعه تجربه سایرین، بتواند تا حدزیادی همان تجربه و درک آنها از پدیده را به دست آورد و هیچ وجهِ غایب و پوشیدهای از پدیده برای او باقی نماند که این همان بینالاذهانیت است.
پدیدارشناسی تفسیری[31] پدیدارشناسی تفسیری یا هرمنوتیک از کارهای اندیشمندانی چون هایدگر، مرلوپونتی[32]و سارتر[33] که به اصلاح و نقد رویکرد هوسرل پرداختند سرچشمه میگیرد(مایان[34]، 2001). این دانشمندان بر این عقیده بودند که پدیدارشناسی صرفاً یک توصیف نیست، بلکه فرایندی تفسیری است که پژوهشگر در آن به تفسیر معنای تجارب زیسته افراد میپردازد(ون منن[35]، 1990: 20). به عقیده مرلوپونتی مهمترین درسی که تقلیل به ما میآموزد عدم امکان تقلیل کامل است. زیرا انجام کامل این عمل در واقعیت غیرممکن است. از نظر هایدگر نیز تلاش هوسرل برای دستیابی به حقیقت تحریف نشده به وسیله دیدگاه های انسانی، صحیح نیست. هایدگر معتقد است که انسان، نوعی هستی در عالم است و نمیتوان این هستی و فهم پیشین پژوهشگر را از توصیف او جدا کرد(ویمپنی و گس[36]، 2000: 1490). بدینروی، توصیف همیشه عنصر تفسیر را در خود دارد و انسانها همگی مفسرانی هستند که فهم و درک آنها تحت تاثیر محیط و بافتی است که در آن قرار گرفتهاند(زالم و برگوم[37]، 2000: 121). همان طور که مشخص شد در رویکرد توصیفی نزد هوسرل بافت و زمینهای که افراد در آن بودهاند دارای اهمیت فرعی است اما برای هایدگر اهمیت اساسی دارد. به طوری که هایدگر معتقد است فهم افراد نمیتواند مجزا از بستر فرهنگی اجتماعی آنها یا دوره تاریخی که در آن زندگی میکنند درک شود. بنابراین افراد نمیتوانند خود را از بافتهای متنوعی که در آن قرار دارند مجزا سازند(وجنار و اسوانسون، 2007: 17). هایدگر جداسازی روشمند در رویکرد توصیفی برای دستیابی به موضع بیطرفانه و بدون پیشفرض را غیر ممکن میداند. بلکه از منظر او جداسازی در رویکرد تفسیری همان احتیاط و مراقبت پژوهشگر استکه در همه مطالعات کیفی باید رعایت شود. هایدگر فهم را معادل توصیف پدیده نمیداند بلکه فهم را فعالیتی دوسویه میان پژوهشگر و مشارکتکننده میداند(ویمپنی و گس، 2000: 1487). در رویکرد تفسیری، چرخه هرمنوتیکی وجود دارد. یعنی بین پژوهشگر و مشارکت کنندگان برای فهم بیشتر در مورد یک پدیده جریان رفت و برگشت وجود دارد. به عبارت دیگر رویکرد تفسیری نه به دنبال توصیف یک پدیده است و نه تفسیر کاملاً یک جانبه، بلکه به دنبال تعامل دوجانبه بین پژوهشگر و مشاهدهکننده برای درک بهتر پدیده و تفسیر مبتنی بر این درک است(وجنار و اسوانسون، 2007: 175).
ویژگیهای استراتژی تحقیق پدیدارشناسی پژوهش پدیدارشناسی ذاتاً کیفی است و در بر دارنده مجموعهای از روشهای تفسیری است که به دنبال توصیف، رمزگشایی وکشف تجربیات مختلف است. تحقیقات پدیدارشناسی استقرایی است و در آن، نظریهها از توصیف تجربیات افراد تحت مطالعه به دست میآید. هدف تحقیق نیز ارائه توصیفی عمیق برای فهم ماهیت و جوهره یک تجربه است و به جای تلاش برای اثبات یا رد یک نظریه، به توسعه نظریهای تفسیری میپردازد(مرادی و صادقی، 1393). به عقیده جیورجی هدف تحلیل پدیدارشناسی بیش از هر تحلیل دیگری، واضحسازی معنا و مفهوم پدیدههاست. پدیدارشناسی نه در پیِ شرح علل و نه کشف علل، بلکه در جستجوی واضحسازی مفهوم است(اندرسون[38]، 2010). واحد تحلیل عدهای از مردم هستند که صاحب تجربیاتی مشترک در خصوص موضوع یا پدیده مورد بررسی هستند. این تجربیات الزاماً نمیتوانند کاملاً مشترک باشند بلکه میتواند وجوه تفاوتی نیز از سایر افراد داشته باشد. تمرکز اصلی روی کل پدیده مورد مطالعه است و نه بخش مجزایی از پدیده. در پدیدارشناسی آن چه حائز اهمیت است فهم جوهره یک پدیده در نزد گروهی از افراد است و نه تببیین پدیده و اندازهگیری آن (موستاکاس[39]، 1994).
چارچوب و اسلوب اجرای مطالعه پدیدارشناسی در این بخش چارچوب گامبه گام و اسلوبی را برای اجرای مطالعات پدیدارشناسی ارائه میدهم؛ پنج مرحله اصلی در انجام یک مطالعه پدیدارشناسی وجود دارد که برخی از این مراحل در بر دارنده گامهایی نیز هستند که به تفصیل درباره هر یک از آنها بحث میشود. این فرایند برای انجام هر دو رویکرد توصیفی و تفسیری قابل پیادهسازی است و تنها در مرحله جداسازی و تحلیلدادهها است که اجرای رویکرد توصیفی تفاوتهایی را با رویکرد تفسیری دارد.
- موضوع، طرح مساله و سوالات انتخاب موضوع برای مطالعه پدیدارشناسی حائز اهمیت زیادی است. این روش برای هر موضوعی مناسب نیست و پژوهشگر باید پدیدهای را انتخاب کند که مایل است بداند افراد چگونه آن را تجربه کردهاند. یعنی تجربه زیسته[40] افراد نسبت به یک پدیده، موضوع این پژوهش است. پس از انتخاب موضوع، مسالهای که این موضوع بر آن استوار است را باید بیان کرد؛ مساله پژوهش پدیدارشناسی باید به گونهای باشد که لزوم و اهمیت درک تجارب مشترک افراد، از پدیدهای که موضوع پژوهش بر آن استوار است را نشان دهد. در تعیین سوال اصلی پدیدارشناسی باید به وجود ذاتی پدیده پرداخت؛ پس بهتر است از الگوی وجود ذاتی پدیده چیست؟ برای طراحی سوال بهره گرفت(عابدی، 1385: 79-63). سوالها در پژوهش پدیدارشناسی میتواند به چند صورت کلی از مشارکتکنندگان پرسیده شود (موستاکاس، 1994)؛ افراد این پدیده را چگونه تجربه کردهاند؟ یا افراد چه چیزی در مورد این پدیده تجربه کردهاند؟ معنا و مفهوم این پدیده از نظر افراد مورد مطالعه چیست؟ یا افراد پدیده مورد بررسی را چگونه توصیف میکنند و چه احساسی نسبت به آن دارند؟ چه بسترها و شرایطی بر تجربه آنها از پدیده مورد بررسی تاثیرگذار بوده است؟ یا افراد پدیده را در چه زمانها، مکانها و شرایطی تجربه کردهاند؟ همچنین در صورت نیاز پژوهشگر میتواند روی بخش خاصی از تجربیاتی که فرد بیان میکند متمرکز شود و سوالات جزئیتر جهت بررسی عمیقتر در زمینههای مختلف طرح کند(کرسول، 2007: 83). به عنوان مثال سوال کلیِ «استاد دانشگاه بودن به چه معناست؟» را در قالب چند سوال فرعی میشکنیم؛ استاد دانشگاه بودن در مقام تدریس به چه معناست؟ در مقام پژوهشگری به چه معناست؟ در مقام مشاور بودن به چه معناست و سوالاتی همانند اینها(کرسول، 2007).
- جداسازی[41] و ایجاد نگرش متعالی پدیدارشناسی[42] این مرحله با توجه به نوع رویکردی است که در پدیدارشناسی داریم متفاوت است؛ قبل از هر مرحله در فرایند اجرای پژوهش پدیدارشناسی توصیفی، باید جداسازی صورت گیرد. اولین گامی که پژوهشگر در این جا بر میدارد این است که نباید قبل از مصاحبه و تحلیل دادهها، مرور چندانی بر ادبیات و پیشینه موضوع داشته باشد تا به این ترتیب، دانشِ پیشین و واقعیتهای موجودِ بیرونی درباره پدیده مورد مطالعه در پژوهش او وارد نشده و بر نتایج تاثیر نگذارند(وجنار و اسوانسون، 2007: 173). از این رو، پژوهشگر باید برخی موارد را در معرض اپوخه قرار دهد؛ لذا باید احکامی که مربوط به موضوعیت نفسانی پدیده مورد مطالعه است را تعلیق و کنار گذارد. همچنین تمام معارف نظری که ماخوذ از منابع دیگر است و آن چه دیگران درباره پدیده نقل کردهاند نیز باید کنار گذاشته شود(ریختهگران، 1382: 39). در دومین گام پژوهشگر باید این حس را که هر لحظه امکان دارد در فرایند مصاحبه، تحلیل و گزارش نتایج، دادهها توسط پیشفرضها و تعصبات شخصی او آلوده شوند در خودش پرورش دهد (وجنار و اسوانسون، 2007: 175). در این گام پژوهشگر باید تلاش کند تا از طریق نگرش متعالی پدیدارشناسی به اگوی محض دست یابد. نگرش متعالی یا استعلایی با نگرش عادی یا شیوههای معمول درک دنیای پیرامون متفاوت است. در نگرش متعالی پدیدارشناسی، محقق دانش روزمره و پیشین خود را با هدف ارائه نگاهی نو به دادهها در پرانتز قرار میدهد .به عبارت دیگر، پژوهشگر پیشفرضهای نظری، فرهنگی، تجربی و سایر موارد را که در مورد پدیده دارد شناسایی کرده و کنار میگذارد (جیورجی، 2007؛ برومه[43]، 2011). در این جا استعلایی به معنای این است که همه چیز از نو درک میشود، گویی که نخستین بار است. هر چند دستیابی کامل به این وضعیت به ندرت امکانپذیر است (موستاکاس، 1994: 34). در این جا، پژوهشگر عینیت محسوس و موجود پدیده را کنار میگذارد و از پاسخگو میخواهد، خود بر اساس تجربیات فردیش از پدیده، آزادانه صحبت کند. یکی از روشهای شناسایی و طبقهبندی مفروضات پژوهشگر درباره پدیده مورد مطالعه، یادداشت شخصی پژوهشگر است. پژوهشگر باید تجربیات، عقاید و تفکرات خود نسبت به پدیده را از قبل روی برگهای یادداشت کرده و همواره مورد بازنگری و توجه قرار دهد و مدنظر داشته باشد تا آنها را وارد مصاحبه یا فرایند تحلیل دادهها نکند. در واقع محقق تجارب و نظرات خویش را مشخص کرده و سپس درون پرانتز (تعلیق پیشفرضها) قرار میدهد و در سرتاسر فرایند پژوهش همواره مراقب است که این مفروضات وارد پژوهش نشوند. این یادداشت میتواند دربر گیرنده تعریف پژوهشگر از خودش، اعتقاداتی که دارد، ایدئولوژی که وی به آن پایبند است و غیره باشد. در مقابل، در رویکرد تفسیری پژوهشگر باید قبل از مصاحبه و تحلیل دادهها، به قدر کفایت مبانی نظری و پیشینه پژوهش را مطالعه کند و نسبت به پدیده شناخت پیدا کند(وجنار و اسوانسون، 2007: 173). گادامر بیان میکند تلاش پژوهشگر برای حذف مفاهیم و پیش فرضهای ذهنی خود، نه تنها کاری است غیر ممکن بلکه کاملاً نامعقول است(آنلز[44]، 1996). در این رویکرد تاثیرات اجتماعی و تاریخی بر تجربیات افراد از پدیده نیز باید مدنظر قرار گیرد و وارد فرایند تفسیر شود(دمپسی و دمپسی[45]، 2000). بنابراین در پدیدارشناسی تفسیری نیازی نیست که پژوهشگر تئوریها یا واقعیتهای موجود و پیشفرضها یا آن چه قبلاً درباره پدیده میدانسته را به صورت روشمند کنار بگذارد. البته این به معنای آن نیست که در رویکرد تفسیری هیچ گونه جداسازی وجود ندارد. بلکه جداسازی به معنای احتیاط پژوهشگر و سلیقهای عمل نکردن، همواره در دستور کار پژوهشگر است.
- نمونهگیری و انجام مصاحبه دادهها از افرادی که پدیده مدنظر را تجربه کردهاند گردآوری میشوند. بنابراین مشارکتکنندگان باید به دقت انتخاب شوند تا دقیقاً همان افرادی باشند که پدیده مورد بررسی را تجربه کرده باشند. هراندازه تنوع در تجارب این افراد درباره پدیده مورد بررسی بیشتر باشد یافتن مضامین مشترک و ذات فراگیر یا عمومی تجربه همه افراد، برای پژوهشگر دشوارتر خواهد بود(کرسول، 2007). البته این نکته ضعف محسوب نمیشود. روشهای جمعآوری داده در پدیدارشناسی شامل تحریر میدانی، مشاهده و مصاحبه است. اما اصلیترین روش گردآوری داده در پدیدارشناسی مصاحبه است(ویمپنی و گس، 2000: 1487: عابدی و همکاران، 1387). زیرا تنها روشی است که مشارکتکننده خودش با زبان و حرکات خاص خود، اقدام به توصیف تجربیاتش از پدیده میکند. مصاحبه پدیدارشناسی عموماً عمیق و نیمه ساختاریافته است تا مشارکتکننده، بدون این که محدودیتی برای او ایجاد شود، توضیحات کامل و همهجانبهای را درباره پدیده ارائه دهد (حرفدلش را بزند). مصاحبههای ساختاریافته دستوپای مشارکتکننده را در ارائه اطلاعات بیشتر میبندد، بنابراین با ماهیت روش پدیدارشناسی سازگاری ندارد. پژوهشگر باید به ترتیب، هر یک از سوالات خود را از مصاحبه شونده بپرسد و هیچ گونه مخالفت و موافقتی با صحبتهای فرد نکند تا به صحبتهای او جهت ندهد. بهتر است مصاحبه مانند یک مکالمه و گپ باشد. به عقیده پرایس[46](2003)، مصاحبه گروهی با پدیدارشناسی سنخیتی ندارد و باید از هر فرد به صورت جداگانه مصاحبه انجام گیرد. نحوه انتخاب مصاحبه شوندگان میتواند هدفمند یا به شیوه گلوله برفی باشد. ونکام(1966)، معیارهایی را برای انتخاب هدفمند مشارکت کنندگان ارائه میدهد؛ به زعم وی، مشارکت کننده علاوه بر تجربه پدیده مورد بررسی، باید بتواند تجربیات خود درباره پدیده را به یاد بیاورد، توانایی بیان تجربیات و احساسات درونی خود را داشته باشد و نهایتاً از بیان تجربیات شخصی خود شرمسار نشود تا بتواند بدون کنترل آنها را به طور کامل و با جزئیات بیان کند. نمونهگیری میتواند همگون یا ناهمگون باشد. اگر پژوهشگر بخواهد تجارب گروهی خاص را بداند نمونه او همگون خواهد بود؛ مثلاً دانشجویانی که پدیده را تجربه کردهاند. اما اگر به دنبال فهم تجربیات اقشار گوناگون جامعه باشد نمونههای ناهمگون نظیر مدیران، پزشکان، کسبه و ... را که پدیده را تجربه کردهاند انتخاب میکند. تعداد مشخصی برای مصاحبه شوندگان وجود ندارد و تعداد مشارکتکنندگان در پژوهشهایی که از روش پدیدارشناسی بهره بردهاند عموماً بین 6 تا50 نفر متغیر بوده است. هرزمانی که دادههای گردآوری شده به اشباع نظری رسید و چیز جدیدی حاصل نشد، محقق میتواند فرایند مصاحبه از نفرات جدید را متوقف کند. نکتهای که در مصاحبه باید رعایت شود استفاده از ضبط صدا و همچنین یادداشت کردن حالات چهره و حرکات بدنی خاص و مرتبطِ مصاحبه شوندگان است.
- تجزیه و تحلیل دادههای گردآوریشده یکی از حساسترین و اصلیترین مراحل پژوهش پدیدارشناسی تحلیل دادهها است که ویژگیها و نکات ظریفخاصِ پدیدارشناسی را دارد. صاحبنظرانی چون وانکام[47] 1966، جیورجی[48]1970، کولایزی[49] 1978 و موستاکاس[50] 1994 روشهایی را برای تحلیل دادههای پدیدارشناسی ارائه دادهاند؛ در این بخش فرایند چهار مرحلهای تحلیل دادهها در پژوهش پدیدارشناسی را ارائه میدهم: مرحله اول: خواندن و درک کلیت متن دادهها. در این مرحله پژوهشگر باید متن دادههایی را که به طور کامل روی برگه رونوشت کرده است به دقت بخواند تا با مطالب مانوس شده و به حسی کلی از آنها دست یابد. در پدیدارشناسی باید کلیت متن دادهها که عموماً دادههای حاصل از مصاحبه میباشند مورد مطالعه قرار گیرد .زیرا پدیدارشناسی ذاتاً دارای دیدگاه کلنگر[51] است(جیورجی، 1975). مطالعه ابتدایی متن جهت آشنایی[52] و درک زبان مشارکتکننده توسط پژوهشگر، صورت میگیرد(میگل[53]، 2009). دیدگاه کلنگر بر این فرض استوار است که کلیه بخشهای یک مصاحبه با یکدیگر در ارتباط هستند. بنابراین کسی قادر به درک روابط بین اجزاء یک متن خواهد بود که حداقل یک بار سر تا سر متن را در قالب یک کل مورد بررسی قرار دهد(جیورجی، 1989). مرحله دوم: افقسازی[54]و تلخیص دادهها[55]. اصطلاح افقسازی از این جهت مورد استفاده قرار میگیرد که هر یک از افراد به واسطه ادراکات حسی و موضع متفاوتی که نسبت به پدیده دارد افقهای مختلفی از آن را درک میکند. بنابراین پژوهشگر باید از متن مصاحبهها، افقهای مختلف افراد نسبت به پدیده را شناسایی و استخراج کند. بدین منظور باید خط به خط دادهها تحلیل شده، واژهها و عبارتهای مهم یا بخشهایی از مصاحبه که با تجارب شرکتکنندگان درباره پدیده مورد مطالعه مرتبط است، مشخص شود. عبارتهای استخراج شده در کنار یکدیگر معنای کل تجربه را تشکیل میدهند(جیورجی، 1989؛ اندرسون، 2010). به عبارت دیگر در این مرحله مضامین اولیه در دادهها کدگذاری میشوند. سپس به تمامی این کدها اهمیت و ارزش یکسانی داده میشود و در نهایت فهرستی از کدهای غیرتکراری و بدون هم پوشانی تنظیم میشود(کرسول، 2007: 194: کانکلین[56]، 2007: 278). زیرا یکیکردنِ کدهایی که محتوای یکسانی دارند موجب کاهش تعداد کدها و کمک به ایجاد یک چارچوب مشترک از تجارب مشارکتکنندگان در مراحل بعدی فرایند تحلیل دادهها میشود. مرحله سوم: تشکیل واحدهای معنایی[57]. در این مرحله، پژوهشگر ابتدا افقها یا همان مضمونهای اولیه را به کدهایی با زبان علمی تبدیل میکند. یعنی با حفظ بستر و زمینهای که پدیده در آن تجربه شده است فرآیند تبدیل از واژههای عامِ شرکتکننده به واژههای تخصصی پژوهشگر صورت میگیرد (دیکاسترو[58]، 2011: کاوالی و بوندویک[59]، 2008). چنین فرایندی شامل تبدیل از گفتههای شرکتکننده (اولشخص مفرد) به زبان علمی (سومشخص مفرد) میباشد(دیکاسترو، 2011). پژوهشگر در فرایند تبدیل باید نسبت به اصلِ معانی بیان شده توسط مشارکتکنندگان متعهد باشد و محتوای معانی را تغییر ندهد(برومه، 2011). سپس پژوهشگر باید با استفاده از کدهای علمی، اقدام به تشکیل واحدهای معنایی (مضامیناصلی) یا طبقات کلیتر کند(کرسول، 2007: 194). به عبارت دیگر، کدهای علمی که محتوای مشابهی دارند با هم ترکیب میشوند تا ساختاری منطقی و کلیتر از پدیدهای که به صورت فردی تجربه شده، ایجاد شود(اندرسون، 2010). علاوه بر این، پژوهشگر باید بازاندیشی دقیقی در مضامین شناسایی شده انجام دهد و آنها را با یکدیگر مورد مقایسه قرار دهد، وجوه اشتراک و اخلاف در آنها را پیدا کند. امکان دارد نیاز باشد که برخی مضامین مشابه را نیز با یکدیگر ترکیب کرد تا به یک مضمون عامتر رسید (برومه، 2011). بنابراین میتوان گفت در این مرحله ابتدا کدهای اولیه و خام تبدیل به کدهای علمی شده و سپس کدهای علمی در قالب واحدهای معنایی کلی دستهبندی میشوند. واحدهای کلی نیز بر اساس محتوای موجود در آنها باید توسط پژوهشگر نامگذاری شوند. در این مرحله پژوهشگر میتواند مضامین کلی استخراج شده را مجدداً به مشارکتکنندگان پژوهش ارجاع دهد و نظرات آنها را درباره مضامین جویا شود. امکان دارد افراد در بازخوردهای خود پیشنهاداتی را ارائه دهند که مستلزم تغییراتی در مضامین باشد. پژوهشگر چه در هنگام مصاحبه، چه در استخراج افقها و چه در تشکیل مضامین کلی، تنها عمل نمیکند و با مشارکتکنندگان تعامل و گفتگوی مجددی برقرار میکند. این تعامل میتواند در قالب سوالاتی باشد که پژوهشگر از مشارکتکننده میپرسد و یا بالعکس. این عمل فرایندی چرخهای است که معنای جملات نامفهوم را واضح میکند و احتمال سوء تعبیر از دادهها توسط پژوهشگر را کاهش میدهد. مرحله چهارم: توصیف مضامین. در این مرحله پژوهشگر هرکدام از واحدهای معناییِ تشکیل شده در مرحله قبل را توصیف میکند. یعنی ابتدا هر یک از مضامین را مینویسد و سپس برای آنها متنی مینویسد که در بر گیرنده محتوای آن مضمون است. همچنین برای هر مضمون، پژوهشگر باید نمونههایی از متن اصلی مصاحبهها را که محتوای آنها در این مضمونها جای میگیرند در ذیل هر مضمون ارائه دهد. این توصیف شامل چند پاراگراف مختصر درباره هر مضمون خواهد بود که مضمون تجربه شده توسط مشارکتکنندگان را به صورت تحلیلی و قابل فهم برای مخاطبان پژوهش عرضه میکند. پژوهشگر باید تلاش کند تا حد زیادی خود را در دیدگاه مشارکتکنندگان قرار دهد و پدیده را همان گونه که آنها تجربه کردهاند توصیف کند، اما در صورتی که رویکرد تفسیری باشد، پژوهشگر آزادی عمل بیشتری در تفسیر و بسط نتایج خواهد داشت. اکنون پژوهشگر به «ذات یا جوهره» یک پدیده دست پیدا کرده است که به مثابه یک مفهوم[60] است. به عبارت دیگر، به هدفی که از ابتدای پژوهش به دنبال آن بود یعنی «کشف تجربه مشترکِ تغییرناپذیر همه مشارکتکنندگان از پدیده» دستیافته است. جوهره پدیده همان هسته اولیه و واحد اساسی معنای آن پدیده است. جوهره هر پدیده، همگانی است. یعنی دیگران نیز میتوانند آن را مطالعه و درک نمایند. بنابراین جوهرهای که کشف شده است، فهم مشترکی از پدیده مورد بررسی را برای همگان ایجاد مینماید.
ارائه نتایج و کاربردها گزارش یک پژوهش پدیدارشناسی باید به گونهای تنظیم شود که خواننده احساس کند با خواندن این گزارش، درک و فهم بهتری از آن چه افرادِ دیگر تجربهکردهاند، به دست میآورد(پلکینگهورن[61]، 1989). ارائه مضامین شناسایی شده، توصیف مضامین، کاربردهای نتایج پژوهش، توصیههایی برای مطالعات بعدی و همچنین محدودیتهای پژوهش، در این بخش میتواند ذکر شود(کرسول، 2007: 229).
شکل شماره (1): چارچوب اجرای تحقیق پدیدارشناسی معیارهای ارزیابی کیفیت در پژوهش پدیدارشناسی پلکینگهورن(1989)، و کرسول(2007)، ده پرسش را برای تعیین اعتبار پژوهش پدیدارشناسی مطرح میکنند: 1. آیا مصاحبهگر بر محتوای توصیفات مشارکتکنندگان به نحوی تاثیر گذاشته که توصیفات آنها، دیگر بازتاب واقعی تجربهشان نباشد؟ 2. آیا رونویسی از محتوای مصاحبهها دقیق و صحیح صورت گرفته و معنای سخنان افراد در مصاحبه را میرساند؟ 3. آیا در تحلیل رونوشتها، نتایجی غیر از آن چه پژوهشگر استخراج نموده، قابل استخراج است. 4. آیا این امکان وجود دارد که از توصیف ساختاریِ کلی، مجدداً به رونوشتها رسید و محتوای آنها را در مثالهای اصلیِ تجربه، مجدداً جایابی کرد؟ 5. آیا توصیف ساختاری مختص همین شرایط است، یا به طور کلی برای این تجربه در شرایطی دیگر هم میتواند مصداق پیدا کند(پلکینگهورن،1989). 6. آیا نویسنده فهمی از اصول فلسفی پدیدارشناسی داشته و آنها را بیان کرده است؟ 7. آیا نویسنده، پدیده روشنی را برای مطالعه انتخاب کرده که آن را به صورت واضح و دقیق بیان کرده باشد؟ 8. آیا نویسنده از رویه مشخص و مدوّنی در تحلیل دادههای پدیدارشناسی بهره برده است؟ 9. آیا نویسنده در پایانِ تحلیل، جوهره یا ذاتِ تجربه مشارکتکنندگان را بیان کرده است؟ آیا این جوهره شامل توصیف تجربه و بسترهایی که تجربه در آن رخ داده، هست؟ 10. آیا نویسنده به صورت بازاندیشانه در سرتاسر مطالعه حضور داشته است؟(کرسول، 2007: 217). علاوه بر عوامل گفته شده، بررسی این نکته ضروری است که آیا پژوهشگر به اندازه کافی جزئیاتی دراختیار ما گذاشته که بتوانیم گردآوری و تحلیل دادهها را ارزیابیکنیم؟(شانک[62]، 2006). زیرا اگر جزئیات در حد کافی در متن پژوهش موجود نباشد، احتمال بیکیفیتی و بیاعتباری پژوهش وجود دارد. آن چه در روایی پژوهش پدیدارشناسی اهمیت دوچندانی دارد روایی تفسیری[63] است. روایی تفسیری میزانی است که دیدگاهها، افکار، احساسات، مقاصد و تجارب افراد مورد مطالعه توسط پژوهشگر به درستی درک شده و در گزارش پژوهش منعکس شدهاند. بخش مهمی از پژوهش پدیدارشناسی درک دنیای درونی[64] یا پدیدهشناختی مشارکتکنندگان است که روایی تفسیری، به میزان دقت در ارائه آشکار آنها اشاره دارد. یکی از بهترین استراتژیها برای تحقق رواییتفسیری، بازخورد مشارکتکننده[65] است. در این مورد استفاده از توصیفهای دارای استنتاجکم نیز مفید است(جانسون[66]، 1997: 285). همچنین پیشنهاد لینکلنوگوبا درخصوص این که، مشارکتکنندگان متن کدگذاری شده مصاحبهها و گزارشِیافتههای پژوهش را دریافت کنند تا میزان موافقت یا مخالفت خود را با کدهای استخراج شده و یافتههای نهایی پژوهشگر ابراز کنند(لینکلن و گوبا[67]، 1985)، میتواند در ارزیابی کیفیت پژوهش پدیدارشناسی بسیار موثر باشد. استفاده از زاویهبندیبررسیکننده[68]بر استفاده بیش از یک مصاحبهگر، کدگذار و تحلیلگر در امر پژوهش، دلالت دارد(دنزین[69]، 1970). بررسی کننده بیرونی که برای کمک به بهبود کیفیت پژوهش واردِ فرایند پژوهش شده است باید با زمینه مطالعه آشنایی داشته باشد. در نهایت نتایج حاصل از تحلیلهای هر یک از بررسی کنندگان با یکدیگر مقایسه میشود و در صورت اختلاف اساسی باید پژوهشگرِ اصلی علل اختلاف را پیدا کرده و سعی در برطرف کردن آنها کند.
بحث و جمعبندی هدف از این مقاله واکاوی دقیق در مبانی فلسفی پدیدارشناسی و ارائه چارچوبی تازه و قابل فهم برای انجام پژوهش پدیدارشناسی بود. آن چه در وهله اول در تحقیق پدیدارشناسی حائز اهمیت است آشنایی محقق با بنیانهای فلسفی این روش میباشد. اشراف محقق بر ریشههای فلسفی روش موجب درک بیشتر از فرایند آن و تفاوت آن با دیگر روشهای کیفی خواهد شد. هم چنین فرایند اجرای پژوهش پدیدارشناسی و به خصوص تحلیل دادههای آن، تفاوتهای اساسی با سایر روشهای کیفی دارد و رعایت کردن الزامات آن موجب انجام یک پژوهش پدیدارشناختی اصیل خواهد شد. پدیدارشناسی به دنبال واضحسازی معنا و مفهوم پدیدهها است و نه تبیین علی پدیدهها. در این روش معانی که کنشگران اجتماعی به یک پدیده میدهند مورد توجه محقق است، کما این که این معناها با آن چه تاکنون درباره واقعیت پدیدهها میدانستیم متفاوت باشند. باید توجه داشت که تحقیق پدیدارشناسی برای هر نوع موضوعی مناسب نیست و زمانی که درباره یک پدیده تجربیاتی در جامعه وجود دارد و محقق به دنبال درک این تجارب و فشردهسازی وجوه اشتراک آنها است میتواند از این روش بهره ببرد. هدف اصلی از مطالعه چنین موضوعاتی درک ماهیت و چیستی یک پدیده نزد افراد گوناگون است. این روش میتواند برای شناخت زوایای پنهان بسیاری از پدیدهها در حوزه علوماجتماعی، رفتار مصرفکننده، بازاریابی و تبلیغات مورد استفاده پژوهشگران قرار گیرد.
منابع آیتالهی، حمیدرضا. (1382). مقایسه روش تحلیل فلسفی استاد مطهری در اخلاق و روش پدیدارشناسی. مقالات و بررسیها، دفتر 74، صص 131-117. بل،دیوید.(1386).اندیشههاى هوسرل. ترجمه:فریدون،فاطمى.تهران: نشرمرکز. دارتیک، آندره. (1373). پدیدارشناسی چیست؟ ترجمه: محمود، نوالی. تهران: نشر سمت. رشیدیان، عبدالکریم. (1384). هوسرل در متن آثارش. تهران: نشر نی. ریختهگران، محمدرضا. (1382). پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته. تهران: نشر ساقی. شوتز، آلفرد. (1371). چند مفهوم اصلی پدیدارشناسی، ترجمه: یوسف، اباذری. مجله فرهنگ. 11، صص 32-11. عابدی، حیدرعلی. (1385). تحقیقات کیفی، روششناسی علوم انسانی. 47، صص 79-62. مرادیپردنجانی، حجتالله؛ و صادقی، ستار. (1393). پدیدارشناسی؛رویکردیفلسفی،تفسیریوروششناختیبهمطالعاتکارآفرینی. دوفصلنامه مطالعات روششناسی دینی. 2،صص 72-62. نقیبزاده، احمد؛ و فاضلی، حبیبالله. (1385). درآمدی بر پدیدارشناسی به مثابه روش علمی. پژوهشنامه علوم سیاسی. 2، صص 53-30. هوسرل،ادموند.(1372). ایده پدیدارشناسی. ترجمه:عبدالکریم،رشیدیان. تهران:انتشارات علمی فرهنگی. هوسرل،ادموند.(1384). تاملات دکارتی. ترجمه:عبدالکریم، رشیدیان. تهران: نشر نی. Anderson, V. (2010). The experience of night shift registered nurses in an acute care setting: a phenomenological study Montana State University-Bozeman. College of Nursing. Annells, M. (1996). Hermeneutic phenomenology: philosophical perspectives and current use in nursing research. Journal of advanced nursing. 23, P.p: 705-713. Borg, W. & Gall, M. (2003). Educational Research, 6th edition, Longman. Broome, R, E. (2011). Descriptive phenomenological psychological method: An example of a methodology section from doctoral dissertation.San Francisco, California: Saybrook University. Conklin, T, A. (2007). Method or madness: Phenomenology as knowledge creator. Journal of management inquiry. 16 (3), P.p: 275-287. Creswell, J, W. (2007). Qualitative inquiry and research design: choosing among five approaches. Thousand oaks, ca; sage publications. DeCastro, A. (2011). Introduction to Giorgi's existential phenomenological research method. Psicología desde el Caribe. 11, P.p: 45-56. Dempsy, P., & Dempsy, A. (2000). Using nursing research. Philadelphia: Lippincott. Denzin, N. K. (1970). The Research Act In Sociology: A Theoretical Introduction To Sociological Methods. London: Butterworths. Giorgi, A. (1975). An application of phenomenological method in psychology. Duquesne Studies in Phenomenological Psychology. (2), P.p: 82-103. Giorgi, A. (1989). One type of analysis of descriptive data: Procedures involved in following a scientific phenomenological method. Methods. 1 (3), P.p: 39-61. Giorgi, A. (2007). Concerning the phenomenological methods of Husserl and Heidegger and their application in psychology. Collection du Cirp. 1, P.p: 63-78. Hammond, M. Howarth, J. & Keat, R. (1991). Understanding Phenomenology. Oxford: Basil Blackwell. Holloway, I. & Wheeler, S. (2002). Qualitative Research for Nurses. 2nd Edit. Oxford, BlackWell Science. Hueesrl, E. (1989). Ideas pertaining to a Pure Phenomenology and to a Phenomenological Philosophy, second book: studies in the phenomenology of constitution. Translated by Richard Rojcewicz and Andre Schuwer; Kluwer Academic Publishers. Johnson, P. & Duberley, J. (2000). Understanding Management Research: An introduction to epistemology. Thousand Oaks: SAGE Publication Ltd. Johnson, R. B. (1997). Examining the validity structure of qualitative research, education. 118 (2), P.p: 282-292. Kvåle, K. & Bondevik, M. (2008). What is important for patient centred care? A qualitative study about the perceptions of patients with cancer, Scandinavian Journal of Caring Sciences. 22 (4) P.p: 582-589. Lincoln, Y. S. & E. G. Guba. (1985). Naturalistic inquiry. Thousand Oaks, CA: Sage. Mayan M. J. (2001). An Introduction to Qualitative Methods: A Training Module for Students and Professionals. Int, Institute for Qualitative Methodology. Migel, K. (2009). The Lived Experiences of Prenatal Stress and Mind-Body Exercises: Reflections of Post-Partum Women. [dissertation] Texas. Morse, J, M. (2005). What Is Qualitative Research? Qualitative Health Research. Thousand Oaks: Sep. 15 (7), P.p: 859. Moustakas, C, E. (1994). Phenomenology research methods. Thousand Oaks, Ca; Sage Publications. Neuman, W, L. (1997). Phenomenology; exploring the roots of numeracy. Journal for research in mathematics education. Monograph, qualitative research methods in mathematics education. (9), P.p: 63-177. Polkinghornm, D. E, (1989). phenomenological research methods. In R. S. Valle & S. Halling (Eds), Existential-phenomenological perspectives in psychology. P.p: 41-60. New York: Plenum Press. Price, B. (2003). Phenomenological research and older people. Nursing older people. 15 (5), P.p: 24-29. Sanders, p. (1982). Phenomenology: a new way of viewing organizational research, Academy of Management Review. 7 (3), P.p: 353-360. Shank, G. (2006). Qualitative Research: A Personal Skills Approach. Pearson, Merril Prentice- Hall. Sokolowski, R. (2000). Introduction to phenomenology. Cambridge: university press. VanKaam, A. (1966). Existentional fundations of psychology. Pittssburgh, PA: Duquesne University Press. VanManen, M. (1990). Reaserching lived experience: human science for an action sensitive pedagogy. London, Ontario, Canada; the university of western Ontario. Waugh, W. L, & Waugh, W., W. (2006). Phenomenology and public administration. in lynch, t. d., Cruise, p. l. (eds), handbook of organizational theory and management: the philosophical approach. crc press, boca raton, fl, P.p: 478-509. Wilson, t. d, (2004). research methodology for information behavior research. University of Sheffield. Wimpenny, P, & Gass, J. (2000). Interviewing in Phenomenology and grounded theory: is there a difference? Journal of advanced nursing. 31 (6), P.p: 1458-1492. Wojnar, d., & Swanson, K, M. (2007). Phenomenology: an exploration. Journal of holistic nursing. 25 (3), P.p: 172-180. Zalem, J. E, & Bergum, V. (2000). Hermeneutic- Phenomenology: providing living knowledge for nursing practice. Journal of advanced nursing, 31 (1), P.p: 211-218.
[1]. دکترای مدیریت بازرگانی، دانشگاه علامه طباطبائی (نویسنده مسئول). E- mail: p.parvari@atu.ac.ir & peymanparvari@yahoo.com [2]. Phenomenology [3]. Hueesrl [4]. Waugh & Waugh [5]. Johnson & Duberley [6]. Phenomenology Research Method [7]. Holloway & Wheeler [8]. Morse [9]. Borg & Gall [10]. Phenomenon [11]. Logos [12]. Sanders [13]. Hammand [14]. Neuman [15]. Wilson [16]. Scientism [17]. Descriptive Phenomenology [18]. Wojnar & Swanson [19]. Epoche [20]. Eidetic reduction [21]. Pure ego [22]. Reduction [23]. Bracketing [24]. Essence [25]. Creswell [26]. Imaginative variation [27]. Intersubjectivity [28]. Empathy [29]. Horizon [30]. Sokolowski [31]. Interpretive Phenomenology [32]. Merleau-ponty [33]. Sarter [34]. Mayan [35]. Van Manen [36]. Wimpenny & Gass [37]. Zalm & Bergum [38]. Anderson [39]. Moustakas [40]. Lived experience [41]. Bracketing [42]. Transcendental phenomenological attitude [43]. Broome [44]. Annells [45]. Dempsy & Dempsy [46]. Price [47]. Van Cam [48]. Giorgi [49]. Colaizzi [50]. Mustakas [51]. Holistic [52]. Familiarization [53]. Migel [54].Horizonalization [55]. Summarize data [56]. Conklin [57]. Transformation to Meaning unites [58]. De Castro [59]. Kvåle & Bondevik [60]. Concept [61]. Polkinghornm [62]. Shank [63]. Interpretive validity [64]. Inner world [65]. Participant feedback [66]. Johnson [67]. Lincoln & Guba [68]. Investigator Triangulation [69]. Denzin | ||
مراجع | ||
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 11,800 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 3,407 |