تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,622 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,340,775 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,384,068 |
وصف هنری روایتگرایانه در داستان سمک عیّار | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیباییشناسی ادبی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دوره 11، شماره 44، تیر 1399، صفحه 175-200 اصل مقاله (641.73 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: علمی پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
محمد صادق ناظریان1؛ ماه نظری* 2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکترای ادبیات فارسی ، ،واحد کرج ،دانشگاه آزاد اسلامی،کرج ،ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشیارگروه زبان و ادبیات فارسی،واحد کرج،دانشگاه آزاد اسلامی،کرج ،ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده یکی از عوامل مهم و مؤثربرای به تصویر کشیدن ماهیّت و کیفیّت هستی و جوامع بشری، وصف است. نویسنده به مدد تجربیّات و ذوق خود برای مجسّمکردن و تصویرآفرینی میتواند از وصف سود ببرد. عنصر برجسته در داستان سمک، تصویرگرایی و کاربرد زبان مجازی است که کاتب ارّجانی وقایع و تجربیات حسّی وآموختههای خویش را با زبان و بیان توصیفی دستوری یا هنری ـ ادبی مناسب به کار برده و اشخاص یا اشیا و به طور کلّی عوامل درگیر در ماجرای داستان را با بیانی تصویری، به گونهای معرفی کرده است که میتوان آن را داستان ترسیمی ـ تصویری دانست. زیرا در نظام روایی، بیشتر دارای نشانههای دیداری است. در سیر بیان داستان که دارای جنبههای فرهنگی ـ اجتماعی است، علاوهبر توصیف طبقات گوناگون دربارۀ شیوۀ زندگی، دغدغهها، مسایل و اتفاقات، کنشها و رخدادهای غیر واقعی (رئالیسم جادویی) نیز روبهرو هستیم. در این مقاله نقش وصفها؛ در ادامۀ روایت و عینیَت بخشیدن به ماجرای داستان بررسیشده و عوامل مؤثر هنری در تصویرگرایی این داستان، باروش توصیفی ـ تحلیلی برجستهنمایی گردیده است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سایر فایل های مرتبط با مقاله
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
وصف هنری روایتگرایانه در داستان سمک عیّار
محمّدصادق ناظریان * دکتر ماه نظری ** چکیدهیکی از عوامل مهم و مؤثربرای به تصویر کشیدن ماهیّت و کیفیّت هستی و جوامع بشری، وصف است. نویسنده به مدد تجربیّات و ذوق خود برای مجسّمکردن و تصویرآفرینی میتواند از وصف سود ببرد. عنصر برجسته در داستان سمک، تصویرگرایی و کاربرد زبان مجازی است که کاتب ارّجانی وقایع و تجربیات حسّی وآموختههای خویش را با زبان و بیان توصیفی دستوری یا هنری ـ ادبی مناسب به کار برده و اشخاص یا اشیا و به طور کلّی عوامل درگیر در ماجرای داستان را با بیانی تصویری، به گونهای معرفی کرده است که میتوان آن را داستان ترسیمی ـ تصویری دانست. زیرا در نظام روایی، بیشتر دارای نشانههای دیداری است. در سیر بیان داستان که دارای جنبههای فرهنگی ـ اجتماعی است، علاوهبر توصیف طبقات گوناگون دربارۀ شیوۀ زندگی، دغدغهها، مسایل و اتفاقات، کنشها و رخدادهای غیر واقعی (رئالیسم جادویی) نیز روبهرو هستیم. در این مقاله نقش وصفها؛ در ادامۀ روایت و عینیَت بخشیدن به ماجرای داستان بررسیشده و عوامل مؤثر هنری در تصویرگرایی این داستان، باروش توصیفی ـ تحلیلی برجستهنمایی گردیده است. واژههای کلیدی روایت؛ وصف هنری؛ عوامل هنری، داستان سمک.
مقدّمهداستان سمک عیار، داستانی است با ابعاد گوناگون که کاتب الرّجانی با قلم هنری ـ توصیفی، چشم به کهن الگوهای ایران داشته است و بسیاری از عقاید و باورهای باستانی را تداعی کرده است و از مکانها و اشخاصی نام میبرد که نمادین و تیپکاند. او داستانی عاشقانه را، به گونهای به تصویر میکشد، که در کانون محوری آن، حماسه و عشق، با هم درآمیخته شدهاند. تصویرسازی در این متن دقیق و جز به جز صورت گرفته است. در ضمن روایت داستان به اعتقادات، آداب و رسوم، وسایل زینتی، آرایش لشکر، ابزار جنگی، رویارویی پهلوانان، تدابیر و چارهجویی دشمنان در برابر یکدیگر، مراسم شادمانی و سوگواری، عوامل ماورایی و غیره اشارات ظریفی دارد که اغلب در قالب صورخیال بیان شده است. رئالیسم جادویی، بر فضای این داستان حاکم است با شگرد و حیلهگریهای دایه جادوگر، آشنایی خورشید شاه با مهپری آغاز میشود که لحظه به لحظه گرهها و مشکلات درهم تنیده را عیار پیشهای به نام سمک با کمک نیروهای فرا زمینی میگشاید. «داستان سمک را باید نمونهای از رمان حوادث و داستانوارۀ قدیم ایرانی دانست که در آن تکیۀ اصلی برحوادثی است که در طیّ رمان اتّفاق میافتد و حدّ فاصل رمان بارمانس قرار میگیرد.» (ر.ک: شمیسا، 1386: 167) و «یکی از بهترین رمانهای زبان فارسی در قرن ششم است. این کتاب داستانی مفصّل در سه مجلّد است و جمع کننده این حکایات فرامرزبن خدادادبنعبدالله الکاتب الارّجانی است که گویا آن را از زبان یکی از قصّاصین زمان به نام «صدقة ابوالقاسم» فراهم آورده و تحریر نموده است.» (صفا، 1381: 988) او کسی است «که در مقدّمۀ جلد سوّم، نسَب او «شیرازی» آمده است. (ناتل خانلری،1362: 6) و همیشه با عبارات «گوید» (کاتب ارّجانی، 1389:873)، «چنین گوید» (288)، «چنین روایت کند» (781)، «چنین نقل میکنند» (140) ، «چنین تقریرکرد» (352) به نقل از او اشاره میکند که اغلب این عبارات بسامد زیادی دارند. «وجود نامهای خاص ترکی در متن کتاب، مثل: «سمارق،» «سنجر»، «قیماز»، «قزل ملک»، «ارغون»، «قیارق» و «گورخان» گمان میتوان برد که تاریخ تدوین قصّه پیش از اواخر سلجوقی نیست.» (کاتب ارّجانی، 1389: 6) سمک، فرزند خواندۀ عیّاری به نام شغال ِپیل زور است که به کمک خورشید شاه جوان میشتابد و در تمام ماجرای داستان فعّال و کنشگر اصلی است. او از طرف مرزبانشاه و پسرش خورشید شاه، پدر خطاب میشد (همان: 1048) و بیشتر او را با عنوان «عالم افروز» میخواندند. (همان:1540) وقتی داستان سمک خوانده شود خوانندگان ابتدا فکر میکنند که تنها، با داستانی سادۀ افسانهای که از تاریخ مردمان کهن گرفته شده است روبهرو هستند، ولی با پیشرفت در مطالعۀ آن متوجّه میشوند که نویسنده، بسیار هنرمند است و در روایت داستان قلمی قوی و قدرتمند دارد اگر چه در وصیتنامههای نویسندگان هست که «کسی که کمتر دروغ میگوید بهتردروغ میگوید.» (سلیمانی، 1369: 101) امّا نویسنده داستان، با افسانه و حوادث غیرطبیعی، آن چنان ذهن و درون خوانندگان را تسخیر میکند که هرگز نمیپرسند چرا؟ و چگونه؟ «حتّی در تاریخیترین نمایشها اشخاص خیالی نیز وجود دارند امّا از آن طرف، همۀ داستانهای خیالی دروغ است.» (همان:100) و این نویسندۀ قدرتمند قصّههاست که باعث میشود تا دروغ در ذهن خوانندگان راست جلوه کند. پس «تصویری که از بیان افراد در ذهن مجسّم میشود به تفاوت نیروی مشاهده و بیان و لطف تعبیرات گوینده، تاریک روشن است.» ( صورتگر، 1347: 2) و به قدرت خلاّقیّت نویسنده بستگی دارد، یعنی؛ میتواند از یک پدیده، تصویری ارایه دهد که هنر و خیالهای ظریف در آن غوطهور وزنده باشند و یا تصاویری مرده و بیحال و غبار گرفته از آن پدیده آشکار شود. نویسنده و گردآورندۀ این داستان به کمک وصفهای زیبا و قدرتمندانۀ خود در واقع داستانی را نمایش میدهد که پویا و پرتحرّک است و در عین حال با وجود ظرافتهای ادبی از شیوۀ سادگی بیان خارج نشده است. طرح مسأ له و فرضیهمسأ له چگونه، نویسندۀ داستان از وصف در بیان داستان بهره برده است؟ و توصیفات اغلب در چه موضوعاتی نمایش پبدا میکرد؟ یا این که کدام عوامل مهمّ هنری در توصیفات نقش عمدهای داشتند؟ فرضیّه نویسندۀ داستان سمک بیشتر به وصف مسایل اجتماعی و فرهنگی میپردازد. کاتب ارّجانی در وصفها از عناصر طبیعت بهره میبرَد و داستان سمک عیّار ترکیبی از وصفهای عاشقانه ـ حماسی دارد. پیشینۀ تحقیققبلاً دکترپرویز ناتل خانلری داستان سمک را در پنج جلد تصحیح و چاپ کردهاند و سپس تحقیقاتی دربارۀ این داستان شده است از جمله میتوان مقالات: «تأمّلی در آداب و رسوم در داستان سمک عیّار» نوشتۀ اسحاق طغیانی در سال 1396 و «شیوۀ داستانپردازی در داستان سمک عیّار» از مریم ایرانمنش در سال 1393 را نام برد ولی در مورد وصفهای موجود در این داستان تحقیقی انجام نشده است. روش تحقیقدر این تحقیق ضمن معرّفی وصفها و عوامل هنری مرتبط با آنها، به کمک منابع کتابخانهای با شیوه توصیفی ـ تحلیلی، نکاتی درخور و شایسته دربارۀ وصف هنری و ارزش آنها در روایتها بیان شد. به هرحال داستان سمک عرصۀ نمایش جوانمردیها و ایثار، شجاعت و جانفشانی، وفاداری و عشق وحیلهها و چارهگریهای عیّاران برای رسیدن به آمال و اهداف شاهان و اشرافزادگان است و این اعتقادات عیّاری، خوانش داستان را جذّاب و دوستداشتنی کرده است. داستان سمک عیّار و فضای حاکم برآن روزی که خورشید شاه، شاهزادۀ دربار مرزبانشاه، شاه حلب، به طلب شکار رفته بود در شگارگاه دختری زیبا میبیند امّا دایۀ جادوگری داشت که او را از چشم خواستگاران غیب میکرد. به این دلیل شاهزادگان زیادی به طلب او که دخترشاه فغفور چین بود به چین سفر کردند ولی توسّط دایه اسیر و سپس زندانی شدند. یکی از این شاهزادگان، خورشید شاه بود که به قصد خواستگاری به چین رفته بود ولی برادر ناتنی او، فرّخ روز، خواست به خاطر اسیر و زندانی نشدن شاهزاده، او به جایش به خواستگاری برود تا آسیبی به شاهزاده نرسد امّا او را هم به زندان انداختند. خورشید شاه برای نجات برادر دست به کار میشود و با آشنایی با سمک و چند عیّار دیگر با حیله و چارههای فراوان، او را از زندان نجات میدهند و سپس دایه را میکشند. ماجراهای داستان طوری پیش میرود که دختر شاه فغفور، مهپری، تمایل مییابد تا با خورشید شاه ازدواج کند ولی بازمانعی پیش رویشان قرارداشت و آن هم «مهران وزیر» وزیر شاه فغفور بود که «مهپری» را برای فرزندش، «قزل ملک»، میخواست و به همین منظور مشکلات زیادی برای خورشید شاه ایجاد میکرد ولی حیلهگریهای مهران وزیر با نوشتن نامه از سوی خورشید شاه به شاه فغفور نقش بر آب شد و رابطۀ خورشید شاه با شاه فغفور بهبود یافت. در تمامی داستان، سمک، گرهگشاست. او به تنهایی یا به کمک عوامل ماوراءالطبیعی چون خضر، الیاس، سیمرغ و پرندگان جادویی گره داستان را میگشاید و بارها موجبات موفقیّت خورشید شاه را فراهم میکند به طور مثال، وقتی که خورشید شاه با ضربۀ پهلوان رقیب به شدّت مجروح شده و در حال احتضار بود به کمک خضر پیغمبر او را نجات میدهد. سمک در کلیّت داستان فرّه ایزدی دارد و پیروز میشود. میتوان گفت که او قهرمان داستان و دارای شخصیّت محوری در این قصّه است. طرح داستان به گونهای پیش میرود که نویسنده، حوادث داستان را همراه و همدوش با توصیف سمک و پهلوانان بیان میکند، آن را در روند و سیر داستان گاه از زبان و اندیشۀ سمک (حدیث نفس) و گاه از زبان دیگران روایت میکند. رابطۀ وصف و روایت وصف، ارتباط نزدیکی در سیر روایت دارد و نویسنده از طریق وصف، داستان کهن را بازسازی کرده است. وقتی به جزییات اعمال هولناک قهرمان میاندیشیم، به ظاهر وقایع بیاساس مینماید اما وقتی قلم هنرمندانه کاتب ارّجانی به تصویرگرایی میپردازد و تراژدی میآفریند، خواننده به تذهیب، تنویر فکر، عمق مطلب، جنبههای عاطفی، هیجانی و سایر موارد میاندیشد که بیان ساده وی، ماهیت وجودی آدمی و دغدغههای او را بیان میکند. نویسنده با مهارتی تحسینآمیز، زبانی ساده وتوصیفی را برگزیده تا بسیاری از مسایل، اعتقادات، آداب و رسوم درباری، رویارویی با دشمن، تدابیر، ابزار و آلات جنگی، بار دادن، نثارکردن، عشق ورزیدن و... بیان کند. چنان که «سوسور» معتقد است: «زبان نظامی از نشانههاست که عقاید را بیان میکند.» (احمدی ،1371: 8) حدیث نفس: (چنان چه سمک میگوید): «من که سمکم بیآنکه هفتاد درّه دیدهام، یقینم که در دست من چون مهرۀ بوالعجب است و یقین دانم که هر چه بگویم بکنم، معلوم دارد که از ده طلسم اسفید دیو سختتر نیست که به مردی برگشادم و طلسمها بشکستم و به کوه جهان بین رفتم و زنان خورشید شاه و فرّخ روز (پسرش ) را که امروز شاه جهان است به زیر آوردم دانم که ... .» (الرّجانی، 1389: 1688) به روایتِ غور پهلوان: در این روایت، راوی در تجسّم شخصیّت سمک از ساختار و عناصر هنری چون تشبیه: (تو مرد «صفت» هستی)، کنایه: (راست آمدن کار) و مجاز: (مشرق و مغرب) حتّی، صفات ـ دستوری: (با عقل، هنرمند و عیّار پیشه) بهره برده است: «غور به پای خاست و او (سمک) را در کنار گرقت و پیش خود بنشاند و گفت: ای پهلوان معترفم که در مشرق و مغرب چون تو مرد نیست جوانمردِ با عقل و دانش و هنرمند و عیّارپیشه. (این کار) بیکفایت تو و راه نمودن تو راست نمیآید.» (همان: 424) یکی از ویژگیهای نوشتاری این اثر تجسّمسازی است که جنبۀ نوشتاری ـ دیداری در آن برجستهنمایی میشود گویی خواننده در آن صحنه حضور داشته است. (واردشدن سمک و برخاستن غور پهلوان و درآغوش کشیدن سمک و...) این داستان اغلب با زاویۀ دید سوّم شخص روایت شده است و راوی تا پایان داستان از شیوههای غافلگیری و تعلیق بهره برده است و در جاهایی که داستان به نقطۀ اوج و جذّاب میرسد ازخواننده میخواهد برای ادامۀ ماجرا، فاتحهای برایش بخواند تا به پاداش این طلب آمرزش ماجراهای بعدی را بفهمد. (همان: 1432، 11801، 1852) بنا بر این «وصف و دنیایی که روایت میشود و راوی آن رابطۀ تنگاتنگی با هم دارند. البتّه راویان، خود بخشی از داستان نیستند.» (ویلهم برتنز[1]، 1382 :103) راوی به کمک وصف، بحرانهای فراوانی در داستان ایجاد میکند و «بحرانها نیز داستان را یکی پس از دیگری از حیث شدّت احساس به مرتبهای برتر میرسانند و پس از این که داستان به اوج خود رسید، خواننده به یاری گرهگشایی و نتیجهگیری آرام میشود و به سطح افکار و احساس عادی خود میرسد.» (یونسی، 1384: 475) و روایت داستان از حالت تنش و اضطراب به حالت طبیعی و آرام برمیبرگردد. چنان چه در وصفهای داستان سمک این کش وقوسها وجود دارد که ناشی از بحرانها و حوادث پیدرپی است و لازمۀ چنین داستانهایی رئالیسم جادویی است. تأثیر وصف در آفرینش داستان توصیف و تصویرآفرینی، در داستان سمک بیانگر، کدها و نشانههای فرهنگی و ارتباطات اجتماعی عصر او است که اندیشه و اعتقادات عصر نویسنده را بیان میکند. به همین خاطر هر تصویری پیامی مستقل دارد «اما تصاویر در مجموع روایتی را کامل میکنند. تماشاگر و خواننده، بر اساس تصاویر پیشین، هر تصویر جدید را در دل داستان روایی جای میدهند.» (احمدی،1371: 87) بیشک کاتب ارّجانی داستان روایی ـ افسانهای سمک را در هیأتی از وصفهای جذّاب، متنوّع و دلنشین روایت کرده و اجزای داستان را به گونهای هنرمندانه پیوند زده است که وصفها جزیی از بافت و عناصر جداییناپذیر عناصر داستان شده است. جانمایه این آفرینش، عشق است و عشق نیز، ادراک و شناخت زیبایی را در وجود ما عمق میبخشد. چنانکه وصفهای داستان سمک نه تنها، برای ساخت بیرونی آن، بلکه برای نمایش خیالات و اندیشههای نویسنده مؤثر و مفید بوده است. «بنا بر این باید پذیرفت که وصف، عنصر لازم و ضروری داستان بوده و نویسنده با آن سیر روایی داستان را به خوبی ادامه داده است و با توصیف جسمانی شخصیّتها و عناصر موجود به شیوهای واقعگرایانه و بافتی افسانهای همواره منظور خود را به خواننده نشان میدهد.» (بیشاپ،[2] 1394: 279) و یقیناً در این داستان، وصفها، خواننده را در شکل و هنجارشناسی روایت، یاری میرساند و روایت را در نظر آنان قابل تأمّل و تحقیق کرده است و باید گفت که اگر این داستان، بلند است و اسکلت داستان را دارد ناشی از وصفهای متوالی و متعدّد آن و در نظرداشتن لذت متن برای خواننده است و از سویی این توصیفها، به معنای خاصی دلالت میکند که در بر دارنده واکنش طبیعی و غریزی است و «ساموئل تیلورکالریج به درستی دریافته بود که تأثیر هنر مبتنی بر توهّم میباشد و تعلیق ارادی ناباوری، پیش نیازی برای لذتبردن از هنر میباشد.» (گریس1369: 96) وصف دستوری و هنری وصف، یعنی؛ «صفتکردن و ستودن چیزی را، شرحدادن، تعریفکردن چیزی.» (معین، 1375: 5033) و «صفت کلمهای است غیر از اسم که همراه اسم یا گروه اسمی میآید و معنی آن را مقیّد میکند و توضیحی دربارۀ آن میدهد». (فرشیدورد، 1387: 107) مانند: شب سیاه (1112) «هم چنین کلمهای است که حالت و چگونگی اسم را توصیف میکند و وابستۀ اسم است.» (وفایی، 1391: 68) صفتها در دستور زبان فارسی از نظر جایگاهشان در ترکیب به دو دستۀ پیشین و پسین و از نظر ساختمانشان به اقسام: ساده: (روشن، 1099) مرکّب: (زربفت، 976) مشتق: (زریّن، 1437) مشتق ـ مرکّب: (باد رفتار، 437) دستهبندی شدهاند. «این صفتها حتّی میتوانند جانشین اسم شوند و وابسته بگیرند و تجزیه و ترکیب شوند و جمع بسته شوند.» (معینیان، 1372: 114 ) در داستان سمک، وصفهایی دیده میشوند که دستوری و حقیقی هستند و بیشتر از دنیای واقعی گرفته شده است: «باغی بود خوش و خرّم و درختهای فراوان از هر گونه، سرد سیری و گرم سیری از نارنج و... » (کاتب ارّجانی، 1389: 648) «در علم بلاغت، وصف، یعنی؛ برشمردن ویژگیهای موصوف به گونهای که در برابر دیدگان مخاطب تجسّم یابد و در وی همان احساس گوینده را بیدار کند. و زمانی موصوف را آن چنان که با کِیفیّات روحانی و عاطفی ویژهای دریافته میشود نه آن چنان که واقعاً وجود دارد وصف کنیم تا فهم کیفی خویش را از هستی با مخاطب در میان نهیم وصف هنری است.» (عقدایی، 1381: 92) و برای ارتباط با مخاطبان باید از صورتهای خیالی یا عوامل هنری بهره برد زیرا «آن چه در بیان هنر و توصیف نقش عمدهای ایفا میکند همین صورتهای خیالی هستند، در حقیقت، مجموعه امکانات بیان هنری را که در شعر مطرح است و زمینۀ اصلی آن را تشبیه و استعاره و دیگر آرایۀ تصاویر ذهنی میسازد ایماژ یا صورتهای خیالی مینامند.» (شفیعیکدکنی،1370: 10)، یعنی؛ این صورتها شکلدهندۀ صفات هنری و صفات هنری در واقع شکل تحول یافتۀ صفات دستوری هستند. یا به عبارت دیگر «ایماژ، عکسی است که از کلمات حاصل میشود.» (فتوحی، 1385: 41) نویسندۀ داستان، تولّد و نامگذاری خورشید شاه، فرزند مرزبانشاه را با ایجازی زیبا و به گزینیِ واژههایِ نور معنایی و ایماژهای زیبا (مثل ماه، آفتاب، خورشید) با ایجاد رابطه دال و مدلولی توصیف و اثبات میکند. انتخاب این نوع واژگان از ضمیر ناخودآگاه جمعی کاتب خبر میدهد که کهن الگوهارا از یاد نبرده است چنان که در ذکر اعقاب منوچهر پادشاه کیانی آمده است «منوش خورشید پت و ینیک» که به خورشید دیدار قابل توجیه است. «در حال دایه بیامد و او را در قماط پیچید و به خدمت شاه آورد و آن ساعت فرزندِ ماه روی در کنار شاه خوابانید، آفتاب به رخسار مرزبانشاه تابید. برنگرید؛ آفتاب را دید. فرزند خویش را خورشید شاه نام نهاد.» (کاتب ارّجانی، 1389: 8) تکنیکهای وصف هنری درداستان سمک عیّار «فرانچسکودسانکتیس» به تصرف روح انسانی در تصویر خیال اشاره میکند و میگوید: «تصویر خیالی، تصویری است که روح در آن دمیده شده، آن نیمة واقعیت و آن معناها و هالههایی که به ما احساس و موسیقی چیزها را القا میکند.» (شفیعی کدکنی،1380: 90) چون داستان سمک عیّار، بافتی کهنه و زیرساختی افسانهای دارد نویسنده بیشتر اندیشۀ خود را صرف بیان داستان به شیوۀ روایی و چفت و بست و نتیجهگیری کرده است و برخی از قسمتهای آن غیر هنری و معمولی روایت شده است. در هر حال بخشهای بسیاری از داستان با لباس هنر که برخاسته از تصاویر تشبیه و استعاره، مجاز و کنایه است آراسته و تزیین شده است که در این مقاله، تصویرهای هنری پرکاربرد، به اجمال بررسی میشود: 1ـ تشبیه«تشبیه در اصطلاح عبارت است از برقراری مشابهت بین دو یا چند چیز به قصد اشتراکشان در یک یا چند صفت.» (عقدایی، 1381: 22) و «علمای بلاغت میگویند: تشبیه باعث ممثلکردن چیزی است که خود غایب است و به صورت عادی نمودی ندارد و یا این که چیزی را از آنچه هست در وصفی خاص عظیمتر بنمایاند.» (شفیعیکدکنی، 1370: 72)، یعنی؛ ویژگیهای زیادی را به صورت مجاز در چیزی احساس کند و به اثبات برساند. این نوع بیان در توصیفات داستان سمک وجود دارد و نشانگر آن است که بخش عظیمی از داستان تکنیکی و فنّی است. انواع تشبیه از نظر ارکان یا پایههاکاتب الرّجانی، در اغلب تصویرها و توصیفات تشبیهی، به آرکی تایپها علاقهای وافر نشان داده است. و حماسه در قالب متنی عاشقانه، تجدید حیات مییابد. وقتی اسب را در سرعت و طیّ منازل صعبالعبور توصیف میکند، مشبّهُبهای چون اسب سهراب متن داستانش را میآراید. و از تشبیههای گسترده یا فشرده برای صحنهآرایی و ترسیم صورخیال بهره گرفته است: «اسبی گفتی از بادپایی گلگون سهراب است.» (کاتب ارّجانی، 1389: 1437) «... خرگوری دید برمثال نقره.» (همان: 498)[3] ساختمان طرفین تشبیه در داستان سمک عیّار بنای تشبیه در این داستان یا واژه بهواژه است: «اشجار چون موم آب میگشت» (983)، «عَلم وصال» (1312)، یا مشابهت واژهای به ترکیبی، مانند: شال سیاه شب (976)، «اسبی که بارخش رستم بپوییدی» (498)، یا براساس بنای ترکیب به ترکیب است: «جهان ترک چهره، زنگی دیدار، گشت.» (283) و «شاخهای درختان چون دل یاران باصفا ... .» (1052) و یا تشبیه عبارت به عبارت است: «مرغان در باغ نغمه سرداده گویی زلزله در باغ افتاده». (1052) گاهی برایی «مشبّه»، علاوه بر «مشبه به» صفات متعددی (تنسیق الصّفات) ذکر میکند تا «مشبّه» با برجستگی و مبالغهآمیزی، ذهن خواننده را نسبت به هنرمندی، بیباکی و دلاوری قهرمان داستان معطوف کند، مانند: «سمک درگرد قلعه برگشت، کوهی دید که خدای عزّوجلّ آفریده بود از کوهها جدا افتاده، بر مثال خایة مرغ مدوّر، سربه عیّوق برکشیده، و یک راه باریک چنان که یک سوار بیش بر آنجا نتوانستی گذشتن.» (همان: 181) یا در توصیف اسب ارمنشاه میگوید: «ارمنشاه سیاه اسب در میدان جهانید... اسبی شیرقوت، پلنگ همت، گورسرین، گوزن ساق، رنگپوز، پیلگام و...» (همان: 603) «از اشتران یکی برگزید، جمازهای کوه کوهان، آهو زانو، باد رفتار، پیلآسایی قوی هیکل ....» (همان: 611) 2ـ استعاره«استعاره، در لغت به معنی عاریت خواستن و عاریتگرفتن است و در اصطلاح آن است که لفظی در غیر معنی خود به کار رود. از این جهت نوعی مجاز محسوب میشود با علاقۀ مشابهتبین معنای مجازی و حقیقی، به همین جهت آن را مجاز استعاری نامیدهاند. استعاره در عین حال به علّت وجود علاقۀ مشابهت نوعی تشبیه نیز به حساب میآید. (میرصادقی، 1372: 11) در واقع «استعاره یک تشبیه با حذف یک پایه از دو طرف تشبیه پدید میآید و خیال انگیزتر و زیباتر از تشبیه است.» (عقدایی: 122) و «تصویر ممکن است به صورت توصیف یا به صورت استعاره محقّق شود.» (رنهولک،[4] 1373: 210) که صورت خیالی استعاره از صورتهای پرکاربرد داستان است. ترکیبهای استعاری که گاه با تتابع اضافات پردازش شده است مانند: «بساط ِزرنگارِ خوانِ شاهِ گردون»، «سلطانِ فلک» (استعاره از خورشید) بسامد فراوانی توصیفات در داستان سمک چشمگیر است و همدلی نویسنده را با طبیعت نشان میدهد، مانند: «پس چون بساط زرنگار خوان شاه گردون از روی عالم روی برپیچیدند و سلطان فلک دل از جهان برگرفت و از پادشاهی سیر شد.» (کاتب ارّجانی، 1389: 1112) انواع استعارهالف) مصرّحه: استعارهای که تنها، مشبّهٌ به ذکر شود و مشبّه، با قرینه یا قراینی دریافت میگردد. در عبارت زیر «دو کوه آهن» و «دو دریا» استعاره مصرّحه از دو پهلوان است: «فرّخ روز به میدان تاخت، الله اکبر! دو کوه آهن به هم خورد و یا دو دریا درهم آویخت.» (همان: 967) ب) استعاره مکنیّه: نوعی استعاره است که برای ایجاد آن تنها به وجود مشبّه نیاز است و با قرینه یا قراینی مشبّهٌ به را درمییابیم. «چنگال عشق» در عبارت زیر استعارۀ مکنیّه یا بالکنایه است: «...که شاهین مهر به چنگال عشق، دل او میخراشید.» (همان: 1312) امّا آرایۀ تشخیص که به نوعی استعارۀ بالکنایه (مکنیّه) است در داستان نمود فراوانی دارد. در حالت انسانانگاری و جانبخشی، نویسنده، صفات برجسته انسانی را در اشیا میدمد و حیات و رونقی تازه میآفریند. گاه نویسنده تا جایی پیش میرود که با اشیا به یگانگی میرسد و از جنبه دیداری میگذرد و به شنیداری سیر میکند. سمک در توصیف استعاری قلعه میگوید: «قلعهای میدید که با فلک راز میگفت و از دور با فلک مناظره میکرد.» (همان: 181) یا «روز» «روز روشن چهرۀ دلفروزش را از دریچۀ قدس عرضۀ کرد و... » (همان: 953) «شفیعیکدکنی به نقل از کروچه میگوید: «طبیعت در برابر هنر ابله است و اگر انسان آن را به سخن درنیاورد گنگ است. تصرّفی است که ذهن شاعر در اشیا و در عناصر بیجان طبیعت میکند و از رهگذر نیروی تخیّل بدانها حرکت و جنبش میبخشد.» (شفیعی کدکنی: 149) که نویسندگان متون داستانی به خصوص تخیّلی و افسانهای و شاعران طبیعتگرا از این عامل هنری بهره بسیار میبرند. 3ـ کنایه شفیعی کدکنی میگوید: «یکی از ادیبان فرنگی مثل «مالارمه» عقیده دارند که اگر چیزی را به همان نام که هست، یعنی؛ به نام اصلی خودش بنامیم سه چهارم لذّت و زیبایی را از میان بردهایم« (شفیعیکدکنی،1370: 139) و به نقل از مفتاحالعلوم میگوید: «کنایه ترک تصریح در بیان چیزی است و آوردن ملازم آن تا از آنچه در کلام آمده به آنچه نیامده انتقال حاصل شود.» (همان:141) امّا «کنایه در لغت، پوشیده سخن گفتن، چنانکه معنی آن صریح نباشد و در اصطلاح دانش بیان کنایه عبارت است از به کاربردن واژه یا جمله در معنای غیرقراردادی آن، به شرط آ ن که معنای قراردادی آن، نیز، ممکن باشد.» (عقدایی، 1381: 18) و یکی از راههای بیان مردمانی است که در گفتار روزمره و امثال و ضربالمثلها رایج است و در زبان آنها بسیار میتوان شنید. کنایهها در این داستان به صورت چشمگیر دیده میشوند: «سیرآمدن» در عبارت زیر کنایه از بیزار و بیاهمیّتشدن است: «گلنار میگفت: ای پسر از دیدار ما سیر آمدی و هنوز ترا بکام ندیدم» (کاتب ارّجانی، 1389: 29) تعدادی از جملات کنایی در داستان سمک: «دست از جان میشست» (همان: 983)، «جان از تنم بیرون رود» (همان: 1048) «دل در فراق بریانست» (همان: 29)، «دل از جهان برگرفت» (همان: 1112) «روز نقاب بگشاد» (همان: 457)، «از پادشاهی سیر گشت» (همان: 1112) بررسی وصف هنری موصوفها 1ـ وصف عناصر طبیعی: مهمترین و زیباترین و صفهای هنری در داستان سمک عیّار وصف عناصر طبیعت است زیرا «انسان جزیی از هستی گستردهای است که بخش اعظم آن را طبیعت تشکیل میدهد. او از دیرباز وقتی با تأمّل به اجزای طبیعت مینگریست از سوی کوچکی، خود را به مثابۀ فرد و از دیگرسوی عظمت خویش را جزیی از یک کلّ لایتناهی احساس میکرد.» (ابراهیمی، 1369: 349) و همین انسان برای ابراز عظمت طبیعت و بیان تعجّب و شگفتی از عزّت و ذلّت انسان، به کمک واژگان و عوامل هنر و عناصر زیبایی دیدگاههای خود را با توجّه به توانایی ذهن و قدرت تصویرآفرینی خود اظهار میکند و با وصفهای ارزشمند و دلنشینی از دیدههای اطراف خود قلمفرسایی میکند. بنا بر این با توجّه به انواع عناصر موجود در داستان، به صورت کیفی، وصفهای هنری بررسی میشود: وصف طلوع خورشید تصویرخیال در پدیدهها هیأتی نیمه انسانی و نیمه طبیعی، خلق نموده، که شیء، از حیطۀ محسوسات و مادیّات عدول کرده و جنبۀ انسانی یافته است و دیگر یک موجود بیروح نیست و بار عاطفی و شعور و خیال انسانی را بر دوش میکشد و ابدیّت مییابد. از شاهکارهای وصف هنری در داستان ـ سمک، وصف طلوع خورشید است. در عبارات زیر بیشتر ترسیم فضا و عناوین و جلال درباری را در ذهن خواننده تداعی میکند و به عمد، در ساختاری استعاری، از آشیانۀ لغات واژه «خسرو» را برای خورشید برمیگزیند. علاوهبر این در تشبیهها اغلب از طبیعت به صورت مستقیم الهام گرفته است. این وصف را نویسنده قبل از شروع حوادث و کارهای بزرگ به کار میگیرد: الف) «خسرو فلک سر از دریچۀ سما برآورد و دیدار که سار بنمود و تیرگی و بخار از روی عالم بزدود. روی زمین از هوا پیداگشت. آتش خورشید زبانه زد.» (کاتب الرّجانی، 1389: 192) ترکیبات استعاری: «خسروِ فلک» و «دیدارکهسار» و تشبیه «خورشید» به «آتش» و هم چنین جاندار پنداری از نکات برجستۀ این توصیف است. نمونههایی دیگر از این نوع وصف، به خاطر اختصارگویی و خروج از یکنواختی به صورت جدول ارایه میگردد: ب) «گردون گردان از حرکت سکون یافت و روز روشن نقاب بگشاد و عالم تاریک، ناپیدا شد. جهان منوّر شد.» (همان: 457) در «گردون گردان» از طریق تصویر اثباتی، که ادراک حسی را با زمینههایی با اندیشهای عقلانی پیوند میزند، یعنی؛ نویسنده صنعتگرایانه ریتم چند جانبهای (با نغمهآوایی، جناس) در ترکیب خلق نموده است، و در تقابل معنایی، دَوَران را از او بازمیگیرد، تا نقاب از چهره روز برافکند و روشنایی متولّد شود.
پ) «چون سلطان روز شال سیاه شب از روی زمین برداشت و به جای آن فرش زربفت بگسترد و هوا را جامۀ پرنیان پوشید. عالم نورانی شد.» (همان: 976)
ت) «تا آن ساعت که عمرشب تیره به آخر آمد عالمافروز از خزانۀ غیب روی بنمود. جهان تیره، جامۀ روشن پوشید.» (کاتب ارّجانی، 1389: 1099)
وصف غروب خورشید نویسنده از این وصف برای خاتمهدادن به کارهایی بزرگ و به بنبست رسیده، بهره میبرد به طوری که میتوان گفت احتمالاً نوعی وقفه و گرهگشودن باشد: الف) «پس چون عمر روز به آخر آمد و خورشید رخشان رخت بربست و کار پادشاهی به تاراج داد، شب ظلمانی، روز نورانی به دست فرو گرفت و به تخت شاهی برآمد و جهان ترک چهره، زنگی دیدار گشت. (همان: 283) در عبارت بالا «روز»، «شب» و «خورشید» استعاره مکنیّهاند. «عمر به آخر آمد» و «رخت بربست» کنایهاند و جهان به ترک و زنگی تشبیه شده است. ب) «پس چون بساط زرنگار خوان شاه گردون از روی عالم برپیچیدند و سلطان فلک دل از جهان برگرفت از پادشاهی سیرگشت ... گیتی به دست میمون زنگی باز داد. فرّاشان شب سیاه بیامدند و فرش کبود شاه بر پشت روی عالم بگستریدند. لشکرشب در جهان پراکنده شدند تا شاه شب از خلوت سیاه بیرون آمد و ... جهان از نور روی شب، سیاهی گرفت. عالم، سیاه تیره شد.» (همان: 1112)
پ) بیشتر تصویرها دارای کانون مرکزی حماسیاند و در ذهن خواننده به طور مکرر عناصر جنگی، کشتار، شکست و... جان میگیرد: «شب درآمد. شاه زنگی قصد گردش کرد. با سپاه، روی به سلطان روز آورد. او را با لشکر روز منهزم کرد و خود به شاهی نشست.» (کاتب ارّجانی، 1389: 1230)
وصف هنری باغ در این داستان منظور از باغ، باغهای دربار و مجاور دربار است چون تنها، درباریان برای گشت و گذار و شکار میرفتند و باغی مخصوص داشتند که نویسنده در تصویرسازی سعی دارد «باغ» را از عنصری جامد به شخصیّتی پویا ارتقا دهد و مشبّه را با ویژگیهای انسانی بیان کند تا زیبایی و تجمّل را مضاعف کند و از سویی اتّحاد و پیوند را که در جنگها بیشترین عامل پیروزی است در ذهن خواننده مجسّم کند (باز و در بازوی هم افکنده): «باغی دید سخت بزرگ در کنار سرای شاه نهاده، ... شاخهای درختان در هم رفته چون یاران با صفا، باز و در بازوی هم افکنده ... بر شاخسار درختانش هزاران مرغان نوایی و دیگر مرغان نغمه سرداده چنانکه گویی زلزله در آن باغ افتاده.» (همان: 1052)
وصف هنری بیابان راوی و نویسنده برای ایجاد هیجان بیشتر و نشاندادن دشواری و ارزش کار پهلوانان در مسیرحرکتشان مسیرهایی دشوار که در واقع میتواند گره داستان باشد به وجود آورده است: «بیابانی است، هوایش چنان پرعفونت و بادش چنان مسموم که اشجار از عفونت آن چون موم آب میگشت و هرکه آبِ آن میخورد دست از جان میشست . » (الرّجانی، 1389: 983 )
وصف هنری مرغزار این فضای طبیعی غالباً کنار باغ و شکارگاه به صورت خود به خود ایجاد میشد و قلم زنان دربار همراه آنها آن را وصف کردند: «مرغزازی دید خوش و خرّم ... برکنار مرغزار، درختی بزرگ و چشمۀ آبی از پیش آن درخت بیرون میآید و در آن مرغزار میرود ... اگر سوزنی در آن چاه افکندی تا به بُن رسیدی پیدا بودی.» (همان: 1409)
در بیشتر وصفها صفتهای دستوری و حقیقی در ساخت داستان و در کنار صفتهای هنری اهمیّت خود را آشکار میکنند. («خوش و خرّم و بزرگ» در عبارت بالا) توصیف قلعه در روزگاران گذشته محل امن و آسوده و محکم برای انسان قلعهها بودند و اغلب به عنوان زندان و انبار آذوقه و سلاح و غیره استفاده میشد همین اهمیّت، نویسنده و راوی را مجاب میکند تا این محل را هم توصیف کند. در تصویرسازی قلعه به جای عبارت «مرتفع و غیر قابل نفوذ» با شیوۀ هنری و استفاده از تشبیه و استعاره و کنایه، عبارت را با قدرت بیشتری در ذهن خواننده القا میکند «قلعهای است که با آسمان سخن میگوید و همدم و نزدیک اوست پس انسان معمولی درآن راه نمی یابد». «قلعهای دید که با فلک راز میگفت و از دور با فلک مناظره میکرد... سمک عیّار چون قلعه بدید گفت: مگر ستونی از آسمان است.» (همان: 141) 3ـ توصیف هنری اشخاصاین نوع وصف در داستان سمک اغلب مشمول درباریان، پهلوانان و جنگاوران است و از وصفهایی است که با بیشترین اغراق و افراط همراه بوده است: الف) وصف هنری درباریان: مهمترین اشخاص درباری، شاه و وزیر، همسران و رسولان و مشاوران دربار بودند که برگزیدۀ آن وصفها بیان میشود: «سام خدمت کرد نامه به وی داد. قمقام روشنایی بخواست، مشعله بیاوردند. نامه باز کرد. سراسر بخواند، خرّم. نشاطی به دل وی برآمد. چون کوری بود که عصا به دست وی دادند چون یوزی گرسنه بود که او را به شکاری آموزند.» (کاتب ارّجانی، 1389: 1492)
کاتب الرّجانی، گاه برای تأثیرگذاری و جذب و تعلیق از تشبیههای آمیخته با تجاهلالعارف مدد میگیرد، مانند: «چگل ماه و گیتی نما را پیش شاه آورد. هر دو خدمتکردن و بایستادن. شاه ... دو ماه آسمان دید که از فلک جمال پیش وی آرمیده بودند؛ نه، که دو خورشید تابان دید که از گردون کمال در پیش وی خرامیده بودند. دو سر و شاداب دید که آفتاب خوبی از بالای آن سروها میتابید. دو کاج و صنوبر دید با روی و موی و سخن و گفتار، خرامان و روان.» (همان: 1332)
ب) وصف هنری پهلوانان: نویسنده و راوی در بیان این نوع وصف تا حدّ حماسه پیش رفته و نثر خود را به شیوۀ حماسی روایت میکند و تصویری اغراقآمیز و خارقالعاده از پهلوانان ارایه میدهد: «از این جانب فرّخ روز نعره زد و به میدان تاخت، الله اکبر! دو کوه آهن به هم خورد و یا دو دریا درهم آویخت که موجش، تیغ عریان بود و آتش، خون روان بود. فرّخ روز چون شیری میجنگید. تیغ در دست و سوار بر اسب گلگون، تیغِ پیکِ اجل بود. و خبرِ مرگ به سینهها میرسانید چنانکه از حدّت آن خبر، جان از بدن بیرون رفت.» (کاتب الرّجانی، 1389: 967)
وصف هنری حیواناتداستان سمک مربوط به روزگارانی است که حیواناتی چون اسب و شتر ارزش بسیار بالایی داشتند و در جنگها و مسافرتها و... استفاده میشد بنا بر این در چشم نویسنده به عنوان پایهای از ارکان داستان به حساب میآمد و به آن حیوانات، صفات و ویژگیهای خاص و خارقالعاده بخشید که به اجمال به آنها اشاره میشود: اسب: در وصفها بیشتر از حیوانات دیگر، این حیوان در داستان سمک عیّار کاتب الرّجانی مکرّر توصیف شده است: به شکل ترکیب الف) تشبیه اسب به حیوانات دیگر اسبی «زرّافه گردن» و «ضرغام بالا» (430) «پیل گام»، «شیرقوّت»، «رنگ یوز»، «گوزن ساق»، «پلنگ همّت» و «گور سرین» (432) «کرگدن قوّت»، «گرگ نبرد»، «ناقه گردن»، «گوزن ساق»، «پیل گام»، «گور سرین» و «آهو تک» (499) «هیون ران» (531) و «زرّافه گردن»، «شیرسینه»، «آهو رفتار»، «هژبر زهره» و «پلنگ همّت» ( 915) «گرگ پوی»، «پلنگ منش»، «ببر دو»، «یوز چشم»، «هژبر زهره»، (1775) ... بود. ب) تشبیه اسب به عناصر طبیعی و خیالی اسبی «کوه پاره»، (124) «خورشید روی» (430)، «باد رفتار»، «ّبرق حذر»، «رعد قدر» (431)، «کوه پیکر»، «بادپای» (498) «باد رفتار»، «آب هنجار»، «آتشخوار»، (499) «کوه پیکر»، «پولاد سُم»، «برق جَه»، «رعد آواز» (531)، «ابر رفتار» (915) ... بود. به صورت جمله الف) تشبیه اسب به حیوانات دیگر اسبی که «با یوز چیرگی کردی»، «با پلنگ صحبتی»، «چون نخجیر کوه ببریدی»، «چون سمندر از آتش بگذشتی (430) «از بادپایی گفتی گلگون سهراب است»، «با کمیت اسفندیار مقابله کردی»، «از ابر شبهرام زیادتی جُستی»، «بارخش رستم بپوییدی» (498) «چنان چه گفتی مرغ است در هوا میپرد» (1061) «بر طراز عنکبوت بدویدی» (1775) ب) تشبیه اسب به عناصر طبیعت اسبی که «گفتی مگر آب و باد و آتش است» (498) «در صحرا چون باد رفتی»، «در نشیب چون آب»، «چون کوه پارهای بود» (499) «... چون برق، جهنده»، «باد است که بر صحرا میوزد» (1061) «از باد سبق بردی» (1775) نویسنده داستان سمک در توصیف اعضای بدن اسب هم هنرمند بود : اسبی که «هاون سُم»، «جوزا دُم»، «مَه نعل»، «کوکب میخ»، «گوهردیده» (1775) ... بود. خرگور: این حیوان که در داستان، جادوگری در هیأت گورخر است هم وصف شده است: «خرگوری بر مثال «نقره»، بلکه برمثال «تلی کافورسفید» (1437) که تشبیه گستردۀ سه رکنی آشکار است شتر: حیوان بیشتر برای سفرهای کوتاه و بلند به کارگرفته میشد ولی گاهی در جنگها هم بودند: «جمّازهای» «کوه کوهان»، «آهو زانو» (هر دو تشبیه گسترده با حذف ادات تشبیه)، «باد رفتار» (تشبیه گسترده با حذف ادات تشبیه )، «پیل آسا» (تشبیه گسترده با حذف وجه شبه) (437)... . 5ـ وصف هنری روابط احساسی و عاطفیدر این داستان اگر چه جنگ است و شکست و پیروزی امّا عشق، احساس و عاطفه هم در لابلای داستان به ویژه در بین درباریان و خانواده شان به خوبی توصیف شده است: وصف درد و غم فراق الف) مرزبانشاه هنگام فراق فرزندش، خورشید شاه که در جست و جوی «مهپری» بود و از او دور بود که با عبارات تشبیهی احساسات جانسوز خویش را بیان میکند: «لشکر و سپاه جمله بندگان تواند، توجانی و هزار بار از جان عزیزتری.» (الرّجانی: 28) ب) وقتی که مادر خورشیدشاه از دوری فرزند و فرخ روز هم از دوری برادرش خورشید شاه ناراحتند: (فرّخ روز میگفت): «ای مادر اگر ترا دل در فراق خورشید شاه بریانست دانی که من بیبرادر نتوانم زیست.» (کاتب الرّجانی، 1389: 29)که «بریان بودن دل» کنایه است. ج) از غم دوری خورشیدشاه، گلبوی میگفت : «... شاهین مهر (تشبیه) به چنگال عشق (استعاره مکنیه)، دل او میخراشید (کنایه) و شمع دوستی (تشبیه) در جان وی افروخته بود و عَلم وصال (تشبیه) برافراخته بود.» (همان: 1312) وصف عشق و علاقه به نزدیکان الف) ابراز احساس خورشید شاه نسبت به سمک (عالمافروز): «ای پدر پیروز و ای پهلوان زمان، و ای پیشرو شاهان، دانم که هزار بار جان خویش در سرِکار من کردهای (کنایه)، این بار نیز، درد مرا درمان کن که میترسم جان از تنم بیرون شود (کنایه).» (همان: 1048) ب) حسّ و حال خورشید شاه هنگام رفتن فرّخ روز به میدان جنگ: «... دلی پرتاب و چشمی کباب (کنایه)، که میدانست که خورشید شاه با روانی شوریده (کنایه) و جگری سوزان (کنایه) رها کرد تا اسب در میدان جهانید.» (همان:430)
نتیجه وصف در داستان سمک عیّار حجم وسیعی دارد و اشیا، حیوانات، درباریان، زنان، عیّاران، موجودات ماوراءالطبیعه و به طور کلّی قهرمان و غیر قهرمان و... توصیف میشود که شمردن تکتک آن امکانپذیر نیست. اگرچه وصفها غالباً تکرار میشود ولی موصوفها متنوّعاند چون از عناصر طبیعت گرفته تا حیواناتی چون اسب، شتر و همچنین پهلوانان و جنگجویان توصیف شدهاند و نویسنده و راوی به کمک عواملی چون ضربالمثلها و آرایههایی چون تشبیه و استعاره و کنایه به آنها جلوهای خاص داده و صور را ملموس کرده است. امّا باید پذیرفت که در این داستان وصفها اغلب رنگ غنایی دارند. حتّی به خاطر توصیف زنان و مسایل عاشقانه مثل فراق و یا وصف مرگ درباریان بسیار چشمگیر است. در بخش جنگ و نبرد پهلوانان، وصفها با چاشنی حماسی با بیانی اغراقآمیز، ترسیم شدهاند. کانون این تصویرسازیها بر دو محور زیباشناسی حماسی و عواطف انسانی استوار است. نویسنده، با شگرد تصویری ـ توصیفی، با آوردن تعدد صفات در تشبیه، فضای ذهن خواننده را از شنیداری به دیداری مبدل میکند و همیاری و همدلی او را میطلبد. در این داستان، توصیفات هنری بسیار متنوّع و خوش ترکیب؛ موجب غنای گنجینۀ زبان و ادب فارسی شدهاند.
منابع و مآخذ1ـ ابراهیمی، نادر. لوازم نویسندگی. چاپ اوّل، تهران: فرهنگان، 1369. 2ـ احمدی، بابک، از نشانههای تصویری تا متن (به سوی نشانهشناسی ارتباط دیداری) تهران: نشر مرکز، 1371. 3ـ بیشاب، لئونارد، درسهایی دربارۀ داستاننویسی، با ترجمۀ محسن سلیمانی، چاپ ششم، تهران: سورۀ مهر، 1394. 4ـ الرّجانی، فرامرزبنخداداد. سمک عیّار، به تصحیح پرویز ناتل خانلری.، چاپ پنجم، تهران: آگاه، 1362. 5ـ الرّجانی، فرامرزبنخداداد. داستانهای شگفتانگیز سمک عیّار. چاپ اوّل، تهران: بهزاد، 1389. 6ـ سلیمانی، محسن. فنّ داستاننویسی. چاپ نهم، تهران: امیر کبیر، 1391. 7ـ شفیعیکدکنی، محمّدرضا. صورخیال در شعر فارسی.، چاپ چهارم، تهران: آگاه، 1370. 8ـ ـــــــــــ ، ــــــــــ . ادوار شعر فارسی. تهران: انتشارات سخن، 1380. 9ـ شمیسا، سیروس. انواع ادبی. چاپ دوم، تهران: نشرمیترا، 1386. 10ـ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات ایران. جلد 2، چاپ پانزدهم، تهران: فردوس، 1381. 11ـ صورتگر، لطفعلی. ادبیات توصیفی ایران. چاپ اوّل، تهران: ابن سینا، 1374. 12ـ عقدایی، تورج. نقش خیال. چاپ اوّل، زنجان: نیکان کتاب، 1381. 13ـ فتوحی رود معجنی، محمود. بلاغت تصویر. تهران: انتشارات سخن، 1385. 14ـ فرشیدورد، خسرو. دستور مختصر تاریخ زبان فارسی، چاپ پنجم، تهران: زوّار، 1393. 15ـ گریس، ویلیام. جی. ادبیات و بازتاب آن، ترجمه بهروز عزب دفتری، تهران: شرکت طلوع، 1369. 16ـ معین، محمّد. فرهنگ فارسی. چاپ نهم، تهران: امیرکبیر، 1375. 17ـ معینیان، مهدی. دستور زبان فارسی. تهران: معینیان، 1391. 18ـ میرصادقی، میمنت. واژهنامۀ هنر شاعری. چاپ اوّل، تهران: کتاب مهناز، 1372 . 19ـ وفایی، عباسعلی. دستور زبان فارسی. چاپ سوّم، تهران: سمت، 1391 . 20ـ ولک، رنه. وارن، آوستین. نظریۀ ادبیات. با ترجمۀ ضیا موحّد و پرویز مهاجر، چاپ اوّل، تهران :علمی و فرهنگی، 1373 . 21ـ ویلهم برتنز، یوهانس. نظریۀ ادبی. مترجم فرزان سجودی، چاپ اوّل، تهران: آهنگ دیگر، 1382 . 22ـ یونسی، ابراهیم. هنر داستاننویسی. چاپ هشتم، تهران: نگاه، 1384. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع و مآخذ1ـ ابراهیمی، نادر. لوازم نویسندگی. چاپ اوّل، تهران: فرهنگان، 1369. 2ـ احمدی، بابک، از نشانههای تصویری تا متن (به سوی نشانهشناسی ارتباط دیداری) تهران: نشر مرکز، 1371. 3ـ بیشاب، لئونارد، درسهایی دربارۀ داستاننویسی، با ترجمۀ محسن سلیمانی، چاپ ششم، تهران: سورۀ مهر، 1394. 4ـ الرّجانی، فرامرزبنخداداد. سمک عیّار، به تصحیح پرویز ناتل خانلری.، چاپ پنجم، تهران: آگاه، 1362. 5ـ الرّجانی، فرامرزبنخداداد. داستانهای شگفتانگیز سمک عیّار. چاپ اوّل، تهران: بهزاد، 1389. 6ـ سلیمانی، محسن. فنّ داستاننویسی. چاپ نهم، تهران: امیر کبیر، 1391. 7ـ شفیعیکدکنی، محمّدرضا. صورخیال در شعر فارسی.، چاپ چهارم، تهران: آگاه، 1370. 8ـ ـــــــــــ ، ــــــــــ . ادوار شعر فارسی. تهران: انتشارات سخن، 1380. 9ـ شمیسا، سیروس. انواع ادبی. چاپ دوم، تهران: نشرمیترا، 1386. 10ـ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات ایران. جلد 2، چاپ پانزدهم، تهران: فردوس، 1381. 11ـ صورتگر، لطفعلی. ادبیات توصیفی ایران. چاپ اوّل، تهران: ابن سینا، 1374. 12ـ عقدایی، تورج. نقش خیال. چاپ اوّل، زنجان: نیکان کتاب، 1381. 13ـ فتوحی رود معجنی، محمود. بلاغت تصویر. تهران: انتشارات سخن، 1385. 14ـ فرشیدورد، خسرو. دستور مختصر تاریخ زبان فارسی، چاپ پنجم، تهران: زوّار، 1393. 15ـ گریس، ویلیام. جی. ادبیات و بازتاب آن، ترجمه بهروز عزب دفتری، تهران: شرکت طلوع، 1369. 16ـ معین، محمّد. فرهنگ فارسی. چاپ نهم، تهران: امیرکبیر، 1375. 17ـ معینیان، مهدی. دستور زبان فارسی. تهران: معینیان، 1391. 18ـ میرصادقی، میمنت. واژهنامۀ هنر شاعری. چاپ اوّل، تهران: کتاب مهناز، 1372 . 19ـ وفایی، عباسعلی. دستور زبان فارسی. چاپ سوّم، تهران: سمت، 1391 . 20ـ ولک، رنه. وارن، آوستین. نظریۀ ادبیات. با ترجمۀ ضیا موحّد و پرویز مهاجر، چاپ اوّل، تهران :علمی و فرهنگی، 1373 . 21ـ ویلهم برتنز، یوهانس. نظریۀ ادبی. مترجم فرزان سجودی، چاپ اوّل، تهران: آهنگ دیگر، 1382 . 22ـ یونسی، ابراهیم. هنر داستاننویسی. چاپ هشتم، تهران: نگاه، 1384. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 552 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 230 |