تعداد نشریات | 418 |
تعداد شمارهها | 10,005 |
تعداد مقالات | 83,619 |
تعداد مشاهده مقاله | 78,316,966 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 55,368,083 |
بازاندیشی سیاست جنایی فقه جزای امامیه قبال جرائم سیاسی ( با رویکرد بر جرایم: بغی، محاربه و ارتداد ) | ||
آموزه های فقه و حقوق جزاء | ||
مقاله 7، دوره 1، شماره 1، خرداد 1401، صفحه 113-129 اصل مقاله (910.29 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.30495/jcld.2022.692453 | ||
نویسندگان | ||
سید محسن موسوی فر* 1؛ کاظم خسروی2 | ||
1دانشگاه علوم اسلامی رضوی، گروه حقوق. | ||
2دانشگاه علوم اسلامی رضوی | ||
چکیده | ||
نظام های کیفری مختلف، برابر جرم و انحراف، دارای واکنش های متفاوتی هستند؛ برخی از نظام های حقوقی با تمییز بین مفهوم جرم و انحراف و با تمسک به اصل حداقلی بودن حقوق جزا، از پاسخ های کیفری به انحرافات خودداری می کنند و واکنش برابر آن ها را بر عهده ی جامعه و نهادهای مدنی آن می نهند. متقابلاً، نظام های برخوردار از سیاست جنایی اقتدارگرای فراگیر، این تفکیک را نمی پذیرند و بر پایه ی مداخله و جرم انگاری حداکثری، به انحرافات نیز پاسخی کیفری و سرکوبگرایانه می دهند. اینکه سیاست جنایی فقه جزائی امامیه در خصوص جرم انگاری جرایم سیاسی که امکان شمول اطلاق آن بر عناوین مجرمانه ی حدی: بغی، محاربه و ارتداد می رود، در کدامیک از گرایش های مذکور، قرار دارد، هدفی است که مقاله ی حاضر، با بررسی این عناوین سه گانه، در منابع و متون فقه جزائی امامیه، بر پایه ی مبانی فقهی، مترصد نیل به آن است. بررسی انجام یافته، این نتیجه را گزارش می دهد که سیاست نظام کیفری اسلام، بر تضییق دامنه ی جرم انگاری عناوین مجرمانه ی حدی: بغی، محاربه و ارتداد، استوار است و تا زمانی که گفتار و رفتار افراد، از صِرف بیان و ابراز عقیده ی مخالف با حاکمیت اسلامی فراتر نرود، در شمول عناوین مجرمانه ی مذکور، قرار ندارد. | ||
کلیدواژهها | ||
سیاست جنایی؛ جرم انگاری؛ سیاست جنایی اسلام؛ سیاست جنایی فقه جزایی امامیه | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه پس از اینکه فُوْنْ فَوْئِر باخ آلمانی در سال 1803 در کتاب: « حقوق کیفری »، مفهوم مضیقی از سیاست جنایی ارائه داد، اندیشمندان دیگری نیز همچون: فون لِیسْت آلمانی و دوندیو دو وابر، به بحث دربارهی سیاست جنایی پرداختند. بعد از جنگ جهانی دوم و وقایع دهشتناک آن علیه بشریت، انسان گرایی سیاست جنایی، یعنی: دفاع از حقوق انسانی، حتی حقوق فردی مجرم، محور تفکرات و مطالعهی اندیشمندانی همچون: مارک آنسل و فیلیپو گراماتیکا، قرار گرفت. مارک آنسل، با پرداختن به مقولهی انحرافِ همسو با جرم و توجه به اقدامهای غیر کیفری، مانند: تدابیر و نظامهای اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی، مفهوم موسعی از سیاست جنایی تا زمان خود، بیان داشت. پس از او، میرِی دلماس مارتی نیز با تفکیک جرم از انحراف و بیان لزوم پاسخهایی غیر کیفری، از جنس حقوق مدنی، حقوق انضباطی انتظامی، حقوق مالیاتی، حقوق اجتماعی و منبعث از جامعه و نهادهای مدنی، به انحرافات، توانست مفهوم موسعتری از سیاست جنایی، ارائه دهد. وی با توجه به سه مقولهی: آزادی، برابری و قدرت، و نیز مداخلهی مستقل هر یک از دولت و جامعهی مدنی و یا مداخلهی مشترک دولت و جامعهی مدنی در پاسخ به جرم و انحراف، مدلهایی از سیاست جنایی، مانند: مدل دولتی محض، شامل: اقتدارگرا و اقتدارگرای فراگیر؛ مدل جامعوی، شامل: جامعهی خودگردان و جامعهی آنارشیست؛ مدل مختلط دولتیْ جامعوی، شامل مدل دولتْ جامعهی لیبرال برمیشمرد ( دلماس مارتی، 1381، 13ـ14 ). دلماس مارتی، مدل سیاست جنایی اسلام را یک مدل اقتدارگرای فراگیر یا توتالیتر میداند. خصیصهی بارز مدل اقتدارگرای فراگیر، این است که در این مدل، تفکیکی میان جرم و انحراف وجود ندارد و هر ناهنجاری، جرم است که با پاسخهای کیفریِ سرکوبگرایانهیِ قوه حاکمه مواجه است. وی در این خصوص میگوید: در هرحال، نقطه مشترکی که شاخص این مدل محسوب است، تسری پاسخهای کیفری مربوط به جرم، نسبت به انحراف است؛ بنابر این همسان سازی، هرگونه فاصلهگیری از هنجار، یک جرم کیفری است ( دلماس مارتی، 1381، 229). او برای توجیه ادعای خود، ویژگی منابع حقوق اسلام را عدم امکان تفکیک جرم از انحراف، استدلال مبتنی بر قیاس و وجود نظام تعزیرات استناد میجوید که شامل اعطای اختیار تعیین جرم و مجازات به قاضی و حاکم است ( دلماس مارتی، 1381، 243). از ویژگیهای دیگر مدل اقتدارگرای فراگیر می توان استفاده از قیاس در امور جزایی، ایجاد وصفهای مجرمانهی مبهم، توسعهی مفهوم معاونت، عطف به ما سبق کردن جرایم و مجازاتها، حذف اصل برائت، استفاده از شکنجه برای گرفتن اقرار، حذف انتخاب آزاد، کنارگذاشتن هرگونه رسیدگی ترافعی و علنی، برتری آشکار قوه مجریه، تمایز ضعیف میان دولت و جامعه مدنی نام برد. به نظر میرسد اعتقاد دلماس مارتی مبنی بر توتالیتر بودن سیاست جنایی اسلام، از عدم شناخت دقیق و کامل وی از احکام کیفری اسلام، به جهت عدم مراجعه به منابع اصیل حقوق اسلام و بسنده کردن به قوانین کیفری برخی از کشورهای مسلمان، نشأت میگیرد. نوشتار حاضر با بررسی سه جرم حدی بغی، محاربه و ارتداد، البته با لحاظ در مواردی که امکان شمول عنوان جرم سیاسی در حقوق عرفی، بر آنها میرود، این فرضیه را به اثبات میرساند که سیاست جنایی شارع مقدس اسلام، بر تضییق دامنهی جرم انگاری جرائم مذکور است و از این رو، در مواردی که امکان انطباق عنوان جرم سیاسی بر آنها وجود دارد، هیچگاه صِرف بیان عقیده و اظهار نظر مخالف با حاکمیت اسلامی را جرم انگاری نکرده است و پاسخهای کیفری را در واکنش به آن، قرار نداده است.
به عقیده بسیاری از محققان، بغی، یکی از مهمترین جرایمی است که میتوان آن را ذیل عنوان جرم سیاسی مذکور در حقوق عرفی قرار داد ( مرعشی شوشتری، 1371، 11؛ جعفری لنگرودی، 1377، 2/1539؛ عوده، 1402، 144؛ موسوی بجنوردی، 1388، 26ـ27، 118ـ119؛ عباسی فرد، 1391، 205ـ207). بغی، در لغت، به معنای ظلم، تعدی، تجاوز از حد، تسلط، برتری طلبی و طلب کردن چیزی آمده است ( سعدی، 1408، 39؛ فراهیدی، 1410، 4/453؛ صاحب بن عباد، 1410، 5/141ـ142؛ جوهری، 1410، 6/281 ). در اصطلاح، فقهاء، خروج از انقیاد و طاعت امام عادل و قیام علیه وی را بغی میگویند و از این رو، کسی که از اطاعت و انقیاد امام عادل خارج شود، علیه وی شورش کند و با احکام او مخالفت ورزد، باغی نامند ( شهید ثانی، 1413، 3/91؛ طبرسی، 1410، 2/37؛ ابن ادریس، 1410، 2/15؛ علامه حلی، 1414، 9/391؛ صدر، 1421، 9/233 ). بیشک، توجه به شروط تحقق بغی، دائرهی جرم انگاری آن و نحوهی برخورد شارع مقدس اسلام ( ارفاقی یا تشدیدی ) با مرتکبین شورش علیه حاکم اسلامی، سیاست جنائی اسلام را قبال این جرم نمایان میسازد. 1ـ1. شرط بودن حضور امام معصوم(ع) فقهاء امامیه، دربارهی شرط بودن حضور امام معصوم (ع) و یا نائب خاص او، برای تحقق بغی و یا عدم لزوم شرط مذکور و امکان تحقق بغی در زمان غیبت امام معصوم (ع)، دارای دو دیدگاه هستند: 1ـ1ـ1. تحقق بغی در عصر غیبت امام معصوم (ع) برخی از فقهاء، حضور امام معصوم(ع) یا نائب خاص او را شرط تحقق جرم بغی نمیدانند. اینان بر این عقیده هستند که با وجود نواب عام، یعنی: فقهاء عادل جامع شرایط افتاء، بر مسلمین واجب است که به قدر کفایت، با فرد یا افرادی مقابله و مقاتله کنند که علیه نواب عام، شورش کردهاند ( کاشف الغطاء، 1422، 4/368 ). این دسته از فقهاء، به هنگام تعریف بغی، بعد از ذکر کلمه « امام»، عباراتی نظیر: « من نصبه عموماً او خصوصاً » بیان میدارند و به هیچ وجه خصوصیتی برای حضور امام معصوم(ع) و یا نائب خاص او قائل نیستند ( مشکینی، بیتا، 102؛ صدر، 1421، 9/232 ). برخی از معاصرین، با بیان اینکه در زمان غیبت معصوم(ع)، فقیه جامع الشرایط که حکومت در اختیار او است، عیناً، دارای اختیارات امام معصوم(ع) است و در واقع، تمام اختیارات حکومتی، به وی تفویض شده است، قائل به نوعی « مشروعیتِ امامتِ نیابتی » است و از این رو، تحقق جرم بغی را به وجود حکومت عدل امام معصوم(ع) محصور و مشروط نمیداند ( عمید زنجانی، 1421، 3/330 ). همچنین برخی با توسعهی مفاهیم و ادلهی بغی، اعتقاد دارند: با توجه به اطلاق ادلهی بغی، نمیتوان وقوع جرم بغی را به خروج علیه امام معصوم(ع) اختصاص داد؛ بلکه بغی، خروج علیه نائب امام (ع) را در زمان غیبت نیز شامل میشود. افزون بر این، حتی اگر پذیرفته شود، اطلاقات ادلهی جرم انگاری بغی، به خروج علیه امام معصوم (ع) انحصار دارد، میتوان از باب عموم ملاک، احکام بغات را نسبت به کسانی نیز جاری دانست که بر نائب امام (ع) خروج میکنند؛ زیرا اگر فقیه جامع الشرایط و نائب عام امام (ع) در عصر غیبت، اجازهی مقابله با بغات را نداشته باشد تا آنان را طبق موازین اسلامی مجازات کند، این منع، اساس نظام عدل اسلامی را دچار تزلزل میسازند و باعث هرج و مرج در جامعهی اسلامی میشود و قطعاً، شارع مقدس اسلام به این گونه امور راضی نیست (مرعشی شوشتری، 1427، 1/66 ). 1ـ1ـ2. انحصار تحقق بغی به عصر حضور امام معصوم (ع) جمع کثیری از فقهاء امامیه، تحقق جرم بغی را به حضور امام معصوم و یا نائب خاص وی محدود و مشروط میدانند و بیان میدارند که غیر از امام معصوم(ع) و یا نائب خاص او، هیچ شخص دیگری اجازهی قتال با اهل بغی را ندارد ( ابن ادریس، 1410، 2/15ـ16؛ طبرسی، 1410، 2/337؛ علامه حلی، 1420، 2/230؛ شهید ثانی، 1413، 3/91؛ بهجت فومنی، 1426، 2/366ـ367 )؛ به گونهای که برخی اجماعی بودن این دیدگاه را ادعا میکند ( نجفی، 1404، 21/324 ). برخی از پیروان این دیدگاه، در تقویم آن، بیان میدارد که بین فقهاء چنین مرسوم بوده است که هرگاه بحث فقهی، به مبحث قتال با اهل بغی میرسید، آنان، به جهت لزوم حضور امام معصوم (ع) برای تحقق جرم بغی، به سخن دربارهی بحث امامت میپرداختند که از مباحث کلامی و نه فقهی است ( علامه حلی، 1414، 7/393ـ398 ). 1ـ1ـ3. نقد و بررسی به نظر میرسد، عقیدهی برخی از فقهائی که حضور امام معصوم(ع) را برای تحقق بغی شرط نمیدانند، از نگاه انحصارگرایانهی آنان به معنای لغوی بغی، ناشی است که مآلاً، به توسیع مفهوم لغوی بغی به معنای اصطلاحی آن انجامیده است؛ از این رو، این دسته از فقیهان، اصولاً، میان معنای لغوی و اصطلاحی بغی، فرقی قائل نیستند ( کاشف الغطاء، 1422، 4/367؛ صدر، 1420، 9/232 ). این توسیع مفهومی، تا آن مقدار گسترش یافته است که حتی برخی، طغیان حاکمان بر مردم را نیز بغی می دانند ( منتظری، 1409، 1/613 ). برخی از معاصرین، به استناد دیدگاه مشهور، ادعای تفویض تمامیِ اختیارات حکومتیِ امام معصوم (ع) به فقهاء و مشروعیت امامتِ نیابتی برای آنان را غیر قابل اعتناء میشمرند و اجرای حدود اسلامی را در زمان غیبت معصوم (ع)، از سوی حاکمان اسلامی، جایز نمیدانند ( محقق داماد، 1396، 127ـ173 ). تمسک به عمومات ملاک احکام بغات، برای متزلزل نشدن نظام عدل اسلامی بر اثر عدم مجازات بغات، در زمان غیبت معصوم (ع)، خالی از ایراد نیست؛ زیرا هیچ رابطهای بین مجازات کردن شورشیان و باغی دانستن آنان نمیتوان یافت؛ وانگهی، اقدامات شورشیان، حسب شرایط و اوضاع و احوال ارتکاب، میتواند در شمول عناوین کیفری دیگری همچون محاربه، قتل مستوجب قصاص، جرایم علیه امنیت داخلی قرار گیرد. نکتهی دیگر اینکه صرف حضور امام معصوم (ع)، برای تحقق بغی، کافی نیست؛ بلکه امام معصوم(ع) باید حاکم اسلامی نیز باشد که شورش افرادی علیه حکومت وی معنی پیدا کند؛ چه اینکه بغات، افرادی هستند که علیه حکومت اسلامی روی به شورش میآورند و بدیهی است در صورتی که امام معصوم (ع) حکومتی تشکیل ندهد، شورش علیه حکومت اسلامی او بی معنا است؛ بنابر این، افرادی که در زمان غیبت امام معصوم(ع) و یا در زمان حضور امامی معصوم که حاکم اسلامی نیست، علیه حکومت موجود شورش کنند، باغی شمرده نمیشوند و لاجرم، قوهی حاکمه باید اینان را تحت عناوین دیگری همچون محاربه و یا یکی از عناوین مجرمانهی جرایم علیه امنیت داخلی، تحت تعقیب و مجازات قرار دهد؛ البته، قانونگذار ایرانی با وضع مواد 287 و 288 قانون مجازات اسلامی که به جرم انگاری بغی پرداخته است، حضور امام معصوم (ع) را برای تحقق جرم بغی شرط نمیداند. 1ـ2. گروهی یا فردی بودن بغی برخی از فقهاء امامیه، به استناد اطلاق ادلهی بغی، در ارتکاب بغی، تفاوتی میان وقوع آن با یک نفر و یا یک گروه قائل نیستند و کمیت مرتکبین را در تحقق جرم بغی شرط نمیدانند ( شهید ثانی، 1413، 3/92؛ 1428، 2/31؛ مشکینی، بیتا، 102؛ منتظری، 1409، 3/283ـ284 ). در مقابل عدهای دیگر از فقهاء امامیه، بر این نظر هستند که اگر عدهی اندکی و نه صرفاً یک نفر، علیه امام معصوم(ع) شورش کنند، به طوری که برای متفرق ساختن آنان نیازی به رویارویی و جنگ نیست، نمیتوان این شورشیان را باغی دانست ( طوسی، 1387، 7/264؛ کاشف الغطاء، 1422، 4/368؛ بهجت فومنی، 1426، 2/438 ). 1ـ2ـ1. نقد و بررسی به نظر میرسد، بررسی دو دیدگاه مذکور، به بررسی شروط وجوب قتال با اهل بغی و تعلق احکام آن وابسته است. فقهاء امامیه، با توجه به آیهی 9 سوره مبارکهی حجرات[1] وجود سه شرط را برای تحقق بغی ضروری میدانند: 1) شورشیان، دارای چنان قدرت و استحکامی باشند که وجود آنان خطری برای حکومت به شمار آید و به جهت توان و قدرت بالای آنان، از بین بردن آنان، فقط از طریق مقابله و جنگ میسر باشد. از آنجا که نکته مهم در این شرط، عدم امکان دفع بغات، جز با جنگ است، لذا اگر تعداد شورشیان زیاد باشد، اما به علتهای مختلف از قدرت و توانایی نظامی اندکی برخوردار باشند، نمیتوان به باغی بودن آنان حکم داد و در نتیجه، قتال با آنان، روا نیست. 2) از سیطرهی جغرافیایی حکومت امام معصوم(ع) خارج شده باشند. 3) مقابله آنان با حکومت عدل امام معصوم(ع) به جهت شبهات اعتقادی آنان باشد. لذا اگر کسانی با وجود دو شرط قبلی، به مخالفت و شورش علیه حکومت اسلامی امام معصوم (ع) برخیزند، ولی علت منشأ شورش آنان، شبهات اعتقادی نباشد، آنان باغی خوانده نمیشوند، بلکه در صورت وجود شرایط عناوین مجرمانهای مانند: قطاع الطریق و یا محارب، در شمول آن عناوین مجرمانه قرار میگیرند ( طوسی، 1387، 7/265؛ کاشف الغطاء، 1422، 4/368؛ علامه حلی، 1420، 2/229؛ ابن ادریس، 1410، 2/15 ). این نکته، از آنجا فهمیده میشود که خداوند در آیه، امر به قتال میکند تا اینکه باغی به امر الهی باز گردد ( جرجانی، 1404، 2/79 ). ناگفته نماند وجوب قتال با بغات نیز از عبارت: « فقاتلوا التی تبغی» روشن میشود؛ منتها قتال و جنگ با آنان دارای غایت و هدف است و آن هدف، بازگشت به امر الهی است؛ به این دلیل که بعد از وجوب قتال در آیه آمده است: «حتی تفیء إلی امرالله »؛ حال فرقی ندارد که این بازگشت به وسیلهی ندامت و توبه باشد و یا غیر آن ( طوسی، 1387، 7/262؛ علامه حلی، 1412، 15/169ـ170؛ نجفی، 1404، 21/233ـ324؛ کاشف الغطاء، 1424، 4/368 ). بنابر این، زمانی میتوان به وجوب قتال با بغات، حکم داد که تنها راه دفع آنان، جنگ و قتال است و از سوی دیگر، این افراد باید افزون بر اظهار قصد و نیت درونی خود، وارد عملیات اجرایی، یعنی: عملا وارد جنگ و شورش و طغیان شده باشند. این مطلب، از عبارت « فإن بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا » کاملا روشن است؛ چه در غیر این صورت، خداوند متعال، در دو بخش مختلف در آیه، به صلح امر نمیکردند؛ یکی، قبل از طغیان و شورش و دوم، رجوع آنان به امر الهی، بعد از طغیان. با توجه به مطالب پیش گفته، چه آنجایی که یک فرد به تنهایی از آنچنان انسجام و قدرتی برای مقابله با حکومت اسلامی برخوردار نیست و چه آنجایی که گروهی، این قدرت و توانایی را ندارند که بتوانند علیه حکومت اسلامی امام معصوم (ع) قیام و شورش کنند، نمیتوان بر اقدامات و عملیات این افراد عناوینی مثل: «شورش» و « طغیان» نهاد و آنان را باغی دانست. شارع مقدس با مشروط ساختن تحقق بغی، بر حضور امام معصوم (ع) و تشکیل حکومت از سوی وی ( امامت همراه با حکومت ) و ورود شورشیان به مرحلهی اجرایی و شروع به جنگ و شورش و گروهی بودن و داشتن توانایی و قدرت برای مقابله با حکومت اسلامی و وجود شبهه اعتقادی و دینی و نه دنیوی از سوی شورشیان، سعی در تضییق دامنهی جرم انگاری بغی دارد و از این رو، زمانی که رفتار مخالفین حکومت اسلامی از صِرف بیان انتقاد فراتر نرود، هیچ برخورد کیفری برای مقابله با آنان جایز نمیداند؛ چنانکه به صراحت آیهی مذکور، رجوع بغات، به امر الهی، بعد از شورش و طغیان، موجبات صلح و سازش بین آنان و حکومت اسلامی را فراهم میکند. قانونگذار ایرانی در بند الف ماده 3 قانون جرم سیاسی مباشرت، مشارکت، معاونت و شروع به جرائم حدی را جرم سیاسی نمیداند. از آنجائی که جرم بغی موضوع ماده 287 قانون مجازات اسلامی، یکی از جرائم حدی به حساب میآید، در نظام حقوق کیفری ایران، بغی از عِداد جرایم سیاسی خارج است. افزون بر این، میتوان گفت: چون مادهی 1 قانون جرم سیاسی، شرط سیاسی بودن اعمال را عدم قصد ضربه زدن به اصل نظام، از سوی مرتکب آن میداند، بر مبنای حقوق داخلی، به هیچ رو، بغی، جرم سیاسی شمرده نمیشود؛ زیرا از یک سو، مطابق مادهی 287 قانون مجازات اسلامی، باغی، گروهی است که برابر اساس نظام، قیام مسلحانه میکند و از سوی دیگر، مطابق مادهی 1 قانون جرم سیاسی، مجرم سیاسی، کسی است که قصد ضربه زدن به اصل نظام را ندارد ( گلباغی ماسوله، 1396، 61 ). در صورت نادیده انگاشتن قید مذکور، باز، بغی، جرم سیاسی به شمار نمیآید؛ زیرا بند خ مادهی 3 قانون جرم سیاسی، جرایم منجر به کشتار و درگیری را جرم سیاسی نمیشمرد؛ این، در حالی است که مطابق مادهی 287 قانون مجازات اسلامی، قید قیام مسلحانه، برای تحقق جرم بغی ضروری است؛ حتی اگر اعضای گروه باغی، قبل از درگیری و استفاده از سلاح دستگیر شوند، باز هم نمی توان آنان را مجرم سیاسی دانست؛ زیرا مطابق مادهی 288 قانون مجازات اسلامی، اِعمال مجازات حبس تعزیری قبل از قیام مسلحانه، بدین معنا است که آنان از اعمال مقدماتی فراتر نرفتهاند و هنوز در مرحلهی شروع به جرم قرار دارند و مطابق صدر مادهی 3 قانون جرم سیاسی، شروع به جرایم و اعمالی مثل: کشتار و درگیری، از قلمرو جرایم سیاسی خارج است. افزون بر این، بند ج مادهی فوق، حمل و نگهداری غیر قانونی سلاح را نیز از شمول جرم سیاسی خارج میداند ( خسروی و اصغری، 1396، 202ـ203 ).
جرم محاربه، یکی دیگر از جرایمی است که در خصوص انطباق آن با عنوان جرم سیاسی، میان حقوقدانان عرفی و اسلامی اختلاف نظر وجود دارد؛ چنانکه برخی با جرم سیاسی قلمداد کردن محاربه و إعمال مجازاتهای سنگین و برخوردهای تشدیدی بر مرتکبین آن، هدف اصلی تفکیک جرایم سیاسی را از جرایم عادی ـ یعنی: لزوم برخوردهای ارفاقی با مرتکبین جرایم سیاسی به جهت وجود انگیزههای شرافتمندانه در مجرمان سیاسی ـ به فراموشی سپردهاند ( زینلی، 1378، 223ـ224، 252 ). 2ـ1. تعریف محاربه فقهاء امامیه، به استناد آیهی 33 سورهی مبارکهی مائده، محاربه را چنین تعریف میکنند: به کشیدن سلاح برای ترساندن مردم، محاربه میگویند؛ خواه این عمل، در روز باشد و یا در شب؛ در شهر باشد و یا بیرون شهر؛ مرتکب آن، مرد باشد و یا زن؛ فردی قوی باشد و یا ضعیف ( طوسی، 1407، 5/458؛ طبرسی، 1410، 2/418؛ ابن ادریس، 1410، 3/505؛ شهید ثانی، 1410، 9/290 ). 2-2. همگرایی محاربه با افساد فی الارض تقریباً، تمامی فقهاء امامیه، قید ترساندن مردم ( لإخافه الناس ) را در تعریف محاربه، ذکر کردهاند ( نجفی، 1404، 41/564؛ علامه حلی، 1420، 5/379؛ شهید ثانی، 1410، 9/290؛ ابن ادریس، 1410، 3/505 )؛ از این رو، تنها در صورتی میتوان شخص را محارب دانست، که قصد وی از تشهیر سلاح، ترساندن مردم و ایجاد ناامنی است. اکنون، با توجه به محوریت قید ترساندن مردم در تحقق محاربه، این سؤال مطرح است که آیا میتوان به جهت استفاده از نوع خاصی از وسیلهی ارتکاب جرم و یا اوضاع و احوال و شرایط خاص موجود، قصد ترساندن را در مرتکب، مفروض انگاشت؟ به عبارت دیگر آیا محاربه، با قصد تبعی و نسبی و بدون قصد مستقیمِ ترساندن مردم و ایجاد ناامنی، تحقق مییابد؟ برای مثال، اگر شخصی، به قصد سرقت از مغازهی طلا فروشی، سلاح بکشد و این عمل وی موجب ترساندن مردم و ایجاد ناامنی در آن محیط گردد، آیا میتوان چنین استدلال آورد که چون این نوع رفتار، سبب ترساندن و ایجاد ناامنی بین مردم شده است، مرتکب مذکور محارب است؟ برخی از فقهاء، در این باره سخنی دارد که به نظر میرسد قصد تبعی را برای تحقق محاربه کافی میداند. وی در تعریف محاربه میگوید: « و هی تجرید السلاح براً او بحراً، لیلاً او نهاراً، لإخافه الناس فی مصر و غیره، من ذکر او أنثی، قوی او ضعیف، من اهل الریبه ام لا، قَصَدَ الاخافه ام لا، علی اصح الاقوال؛ لعموم الآیه المتناول لجمیع من ذکر » ( شهید ثانی، 1410، 9/290 ). اگرچه صدر عبارت، محاربه را تجرید سلاح برای ترساندن مردم میداند، اما در انتهاء، میگوید: چه قصد ترساندن داشته باشد و چه نداشته باشد؛ از این رو، نویسندهی عبارت مذکور، بر این عقیده است که کشیدن سلاح به روی مردم، نوعاً، موجب ترساندن آنان میشود و آنچه برای صدق محاربه مهم است، ایجاد ترس، در نتیجه تشهیر سلاح است؛ لذا در این فرض، دیگر، به اثبات قصد وی دائر بر ترساندن مردم نیازی نیست. به نظر میرسد بررسی این مطلب، به تحلیل نوع رابطهی بین عبارت: « تجرید السلاح لاخافه الناسِ » فقهاء و « إفساد فی الارض » در آیهی 33 سورهی مبارکهی مائده[2] وابسته است. در خصوص رابطهی میان قید ترساندن مردم و افساد فی الارض، میتوان سه فرض زیر را طرح کرد: 1) هیچ رابطهای بین این دو وجود ندارد و افساد فی الارض مسطور در آیه، یک عنوان بسیط و مستقل است. 2) إفساد فی الارض در معنای مطلق خود به کار رفته است و یکی از معانی آن، کشیدن سلاح برای ترساندن مردم است. 3) إفساد فی الارض در موضوع محل سخن، در یکی از معانی خاص خود به کار رفته است که همان کشیدن سلاح برای ترساندن مردم است. پذیرفتن فرض اول و دوم، به این امر رهنمون است که برای تحقق محاربه، صِرف ترساندن مردم در خارج کفایت میکند و به اثبات این قصد از سوی مرتکب نیازی نیست؛ توضیح اینکه مطابق فرض اول، محاربه، یعنی اینکه شخصی، سلاح بکشد تا مردم بترسند. طبق فرض دوم نیز محاربه، بدین معنا است که کسی به قصد فساد، به روی مردم سلاح بکشد، به طوری که در اثر این عمل، مردم بترسند. فساد در این فرض، در معنای مطلق خود به کار رفته است که شامل سرقت اموال، قتل، غارت، هتک ناموس و... است؛ در این صورت، اگر شخصی به قصد سرقت اموال، به روی مردم سلاح بکشد و در نتیجهی این رفتار، مردم بترسند و محیط، ناامن گردد، مطابق دو فرض نخست، مرتکب سرقت مسلحانه، محارب به حساب میآید. تنها تفاوت دو فرض نخست، در این است که مطابق فرض اول، محاربه، یک عنوان مجرمانهای بسیط و از عنوان مجرمانهی إفساد فی الارض، مستقل است؛ اما طبق فرض دوم محاربه، یک عنوان مجرمانهی مرکب و غیر مستقل از إفساد فی الارض است؛ بدین معنا که محاربه، إفساد فی الارضی است که در نتیجهی کشیدن سلاح واقع میشود. اگرچه پذیرش فرض اول، به جهت مخالفت با سیاق آیه مذکور، هیچ قائلی بین فقهاء امامیه ندارد، ولی فرض دوم، نه صراحتاً، بلکه از فحوای عبارت برخی از فقهاء امامیه، به دست میآید ( شهید ثانی، 1410، 9/290ـ291 ). اما در فرض سوم، افزون بر اینکه محاربه، عنوان مجرمانهی مرکبی است، إفساد فی الارض نیز در موضوع بحث، عنوان مستقلی نیست؛ بدین معنا که فرض سوم، فساد را در معنای خاص خود یعنی: کشیدن سلاح به روی مردم به قصد ترساندن آنان، به کار میبرد. با این تفسیر، پر واضح است که نمیتوان عنوان محارب را بر کسی نهاد که به قصد سرقت اموال، به روی مردم سلاح میکشد و در نتیجه، مردم را ترسانده و محیط را ناامن کرده است. فرض سوم با گفتهای همخوانی دارد که برخی از قدمای مفسرین ذیل آیهی مذکور در معنای محاربه بیان داشته است؛ چه اینکه وی میگوید: محارب کسی است که سلاح بکشد و موجب ناامنی و ترس شود و عبارت: « و یسعون فی الارض فساداً » نیز در واقع، همان کشیدن سلاح و ایجاد ناامنی است ( راوندی، 1405، 1/365 ). همچنین، برخی دیگر از مفسرین نیز صراحتاً، با ارادهی معنای خاصی از فساد، بیان میدارند که عبارت: « و یسعون فی الارض فساداً »، در واقع، برای تحقق معنای محاربه و نوعی تأکید برای ثبوت حقیقت محاربه است. کلمهی « فساداً » علت برای تحقق محاربه و در واقع، مصدر « ویسعون » است که البته با یک لفظ دیگر به کار رفته است؛ زیرا سعی در زمین، برای محاربه، فساد است؛ گویی که عبارت آیه، در اصل، چنین بوده است: « و یفسدون فی الارض فساداً » ( اردبیلی، بیتا، 665؛ کاظمی، بیتا، 4/210 ). برخی از فقهاء چند سدهی اخیر، بیان میکند: آنچه باعث صدق عنوان محاربه میشود، وجود قصد ترساندن است که این ترساندن و ایجاد ناامنی موجب تحقق فساد است؛ از این رو، اگر کسی قصد ترساندن مردم را ندارد، اما در نتیجهی عمل وی، یعنی: کشیدن سلاح، مردم بترسند، او محارب نیست ( نجفی، 1404، 41/566 ). وانگهی، لازمهی صدق عنوان محاربه، فساد فی الارض است که آن نیز همان ترساندن مردم است که به قصد مستقیم مرتکب محتاج است؛ بر همین مبنا است که وی در ادامه، صراحتاً، بیان میدارد که محور اصلی در محاربه، این است که شخص به وسیلهی کشیدن سلاح، به سعی در افساد زمین، تجاهر کند؛ لذا میتوان این عمل را که موجب سلب آسایش افراد است، عیناً، محاربه با خداوند و رسولش دانست ( نجفی، 1404، 41/570 ). بنابر این، به نظرمیرسد، فرض سوم، به جهت همخوانی با سیاق آیه و همسویی با تفسیر مضیق نصوص جزایی، تفسیر به نفع متهم در مقام شک و اجرای قاعدهی درأ در موارد شبهه، پذیرفتنی است. اگرچه قانونگذار ایرانی با وضع ماده 279 قانون مجازات اسلامی و تعریف محاربه، به کشیدن سلاح به قصد جان، مال یا ناموس مردم یا ارعاب آنان، دامنه ی جرم انگاری محاربه را توسعه بخشیده است؛ اما اندک توجه به تفسیر مذکور، به وضوح آشکار میدارد که شارع مقدس، سعی در تضییق دامنهی جرم انگاری محاربه داشته است. از سوی دیگر افرادی که با کشیدن سلاح به روی مردم، در صدد ایجاد ترس و ناامنی در جامعه هستند، فارغ از انگیزهی شرافتمندانهای هستند که جوهرهی اصلی جرم سیاسی را تشکیل میدهد ( گلباغی ماسوله، 1399، 133 ). امروزه، در حقوق عرفی، تعرض به حقوق و آزادیهای افراد، حتی اگر با انگیزههای سیاسی و علیه حاکمیت باشد، به استناد اسناد بین المللی و عرف قضایی و رویه حاکم در بسیاری از کشورها، جرم سیاسی، به شمار نمیآید؛ چنانکه کنفرانس 1935 کپنهاک در این رابطه مقرر میدارد: « جرایمی که موجب خطرات کلی برای جامعه شوند و جرایمی که حالت ترس و وحشت، بین مردم ایجاد کنند، جرم سیاسی شمرده نمیشوند » ( لواسور، 1369، 152ـ153، 255؛ گلدوزیان، 1391، 603ـ604؛ علی آبادی، 1334، 1/104 )[3]. بدیهی است که اهمیت بالای امنیت جامعه، لزوم برخورد قاطع کارگزاران حکومتی را با جرم محاربه میطلبد؛ از این رو، اگرچه شارع، با توجه به حسابگر بودن مجرمین، با پیشبینی مجازاتهای سنگین، به پیشگیری اختصاصی از ارتکاب آن، روی آورده است، اما، از سوی دیگر، با ایجاد تأسیساتی همچون: قاعدهی درء و اعمال آن در موارد شبهه، در راستای سیاست عدم اجرای حداکثری مجازاتهای سنگین حدود، سیاست جرم انگاری حداقلی را به بهترین شکل در نظام جزایی اسلام تأمین کرده است. قانونگذار ایرانی نیز به استناد بند الف ماده 3 قانون جرم سیاسی، محاربه را به جهت حدی بودن آن، از شمول جرم سیاسی، خارج میداند.
جرم ارتداد، یکی دیگر از عناوین مجرمانهای است که میتواند ذیل عنوان جرم سیاسی، قرار گیرد. فقهاء امامیه، به کسی مرتد میگویند که امر حرامی را حلال میشمارد که حرمت آن، بین مسلمانان، اجماعی است و او نیز علم به این واقعیت دارد که حرمت آن امر حرام، از ضروریات دین است ( علامه حلی، 1420، 5/394 ). 3ـ1. احکام ارتداد فقهاء، مرتد را به دو گونهی فطری و ملی، تقسیم میکنند که هریک دارای احکامی متفاوت از دیگری است. مطابق نظر مشهور فقهاء، به محض ارتداد مرتد فطری، اموال مرتد فطری، بین ورثهی مسلمان او تقسیم میشود، علقهی زوجیت میان مرتد فطری و همسر وی از بین میرود و همسر او عدهی وفات نگه میدارد؛ گرچه هنوز مرتد فطری کشته نشده است. دلیل احکام مذکور، از این رو است که در هر صورت، قتل، مجازات مرتد فطری است و به هیچ رو، توبهی او، حتی بر فرض واقعی بودن، پذیرفتنی نیست؛ اما مرتد ملی، به محض ارتداد، به قتل نمیرسد، بلکه از او خواسته میشود که توبه کند که اگر توبه نکرد، به قتل میرسد؛ البته این احکام دربارهی مرد مرتد است و برای زن مرتد، احکام متفاوتی است. زن مرتد، هرچند مرتد فطری، به قتل نمیرسد، بلکه از او نیز خواسته میشود که توبه کند و چنانچه توبه نکند، حبس میگردد و بر او سختگیری میشود تا اینکه توبه کند و یا در حبس، در زندان بمیرد ( طوسی، 1407، 5/352ـ354؛ طرابلسی، 1406، 2/314؛ ابن ادریس، 1410، 3، 352؛ فاضل هندی، 1416، 9/358ـ359؛ خوانساری، 1405، 5/288؛ موسوی خوئی، 1424، 143ـ145 ). در برخی از کتب فقهاء امامیه، برای احکام مذکور، ادعای اجماع شده است ( طوسی، 1407، 5/352-354؛ فاضل هندی، 1416، 9/358ـ359؛ نجفی، 1404، 41/605 ). 3ـ2. مبانی جرم انگاری ارتداد هر چند، مشهور فقهای امامیه، به استناد دستهای از روایات، صرفِ تغییر عقیده را برای وقوع جرم ارتداد و تعلق احکام ارتداد بر فرد مرتد کافی میدانند ( حرعاملی، 1409، 28/328 )، اما دستهی دیگری از روایات وجود دارد که صِرف تغییر عقیده را کافی نمیداند. این روایات، برای تحقق ارتداد، از قیودی مانند: « جحد » و « انکار» سخن میراند ( کلینی، 1407، 2/399؛ حرعاملی، 1409، 28/323 ). بسی روشن است که جحد و عناد، زمانی تحقق مییابد که شخص، به حقانیت اسلام، علم داشته باشد و با وجود علم، بنا به دلایل مختلفی آن را انکار کند؛ از این رو، کسی که از اسلام برگشته است و دین خود را تغییر داده است و در باطن خود، دین جدید خود را کامل تر و برتر از دین قبلی میداند، قطعاً، جحد و عنادی ندارد و مرتد به شمار نمیآید ( مطهری، 1378، 289 ). بر همین مبنا، برخی از فقهای معاصر، با استناد به دستهی اخیر از روایات، جوهرهی ارتداد را نه صِرف تغییر دین و عقیده، بلکه جحد و عناد و لجاجت میداند؛ به گونهای که مرتد با آگاهی داشتن از حق و حقیقت دین اسلام، آن را انکار کند ( منتظری، 1429، 130؛ مجلسی، 1404، 2/281 ). در جمع بین این دو دسته از روایات، طبق آموختههای اصولی، روایات دستهی دوم که مقید به جحد و انکار هستند، اطلاق روایات دستهی اول را تقیید میزنند و بدین روش، موضوع احکام ارتداد، صرفاً، تغییر عقیده نیست، بلکه انکاری است که با علم بر حقانیت اسلام یا اتمام حجت نسبت به حقانیت آن، همراه است ( محقق داماد، موسوی فر، 1393، 8ـ9 ). سخن اخیر که خلاف نظر مشهور است، دیدگاهی است که برخی از فقهای متقدم امامیه، آن را برگزیده است و چنین از آن، سخن میراند: « الارتداد و هو أن یظهر الکفر بالله تعالی و برسوله والجحد بما یعم به فرضه و العلم به من دینه بعد اظهار التصدیق » ( مروارید، 1410، 9/171). باید به این نکته توجه داشت که ارتداد، افزون بر جحد و عناد که یک امر قلبی و درونی هست، از عمل و تحرکات خارجی نیز مجرد و عاری نیست؛ چنانکه آیهی شریفهی: « ان الذین ارتدوا علی أدبارهم من بعد ما تبیّن لهم الهُدی الشیطانُ سوّل لهم و أملی لهم » ( محمد، 25 ) که در مقام بیان ارتداد است، گویای این مطلب است؛ چه اینکه ارتداد علی أدبار، صِرف یک امر قلبی نیست و بیانگر این است که شخص برای مبارزه و عناد با حق، دست به یک سری تحرکاتی میزند که با مصالح جامعه دینی و حقوق افراد آن در تضاد است و اینجا است که حاکمیت دینی، نمیتواند بی تفاوت، ناظر آن تحرکات باشد. با توضیحات مذکور، این حقیقت، آشکار میشود که موضوع ارتداد در عصر پیامبر (ص) و ائمهی معصومین (ع)، فراتر از تغییر عقیده و یا ابراز آن از روی جحد و عناد بوده است ( منتظری، 1429، 130ـ132). بنابر این، پر واضح است که اساساً، در سیاست جنایی اسلام، صِرف بیان و اظهار عقیده، حتی از روی عناد و لجاجت و به منظور مخالفت با نظام و حکومت اسلامی، یک رفتار قابل مجازات نیست و همان گونه که برخی از فقهای معاصر، بیان میدارند، در دوران امام علی (ع) و قبل از آن، از زندانهای سیاسی از نوع رایج آن در روزگار کنونی خبری نبود و مردم آزاد بودند که عقاید و نظریات سیاسی و غیر سیاسی خود را اظهار کنند؛ البته اگر این اظهار نظرها به قیام مسلحانه ( بغی، طغیان، کشتار و غارت ) میگرایید، با آن مقابله میکردند ( منتظری، 1409، 4/138 ). در حقوق عرفی و بین المللی نیز ذیل عنوان جرم سیاسی، همین مقدار از رفتار شناخته شده است و با مرتکبین جرم سیاسی، به همین صورت، به طور ارفاق آمیز، برخورد میشود ( گلباغی ماسوله، 1398، 308 ). ناگفته نماند که به استناد بند الف مادهی 3 قانون جرم سیاسی، ارتداد نیز همانند دو عنوان مجرمانهی محاربه و بغی، در سیاست جنایی قانونگذار ایرانی و حقوق کیفری ایران، از شمول عنوان جرم سیاسی خارج است. نتیجهگیری بغی، محاربه و ارتداد، مهمترین جرائم حدی هستند که در نظام کیفری اسلام میتوانند ذیل عنوان جرم سیاسی قرار گیرند. از آنجا که حضور امام معصوم(ع) و تشکیل حکومت از سوی وی، شرط تحقق بغی است، لذا به هیچ وجه نمیتوان با نگاهی لغویگرایانه و با استناد به وجوهی همچون: اعطای تمامی اختیارات حکومتی معصوم به ولی فقیه و فرض متزلزل شدن ارکان حکومت اسلامی در اثر عدم برخورد کیفری با افرادی که علیه حکومت اسلامی دست به شورش و طغیان میزنند، آنان را باغی دانست. دائرهی جرم انگاری بغی در نظام کیفری اسلام به موردی محدود و مضیق است که حکومت اسلامی، به جهت توان و قدرت نظامی بالای کسانی که به مخالفت با حکومت اسلامی میپردازند، خطر خارج شدن آنان از سیطرهی جغرافیایی حکومت معصوم و اقدام به شورش و طغیان را احساس کند، در صورتی که طغیان و شورش آنان، صرفاً به جهت شبهات اعتقادی باشد؛ بنابر این، صِرف بیان عقیدهی مخالف با حکومت اسلامی آنچنانکه در نظامهای حقوقی دیگر کشورها، جرم سیاسی به شمار میآید و دارای مجازات است، در نظام اسلامی نه تنها، جرم نیست و دارای پاسخهای کیفری نیست، بلکه حتی در مواجهه با این افراد که هنوز دست به طغیان نزدهاند و یا بعد از طغیان، به امر الهی بازگشتهاند، امر به صلح و مدارا شده است. با توجه به وجود ارتباط خاص میان عبارت: « تجرید السلاح لإخافه الناس» در تعریف فقهاء از محاربه و عبارت: « إفساد فی الارض» مسطور در آیهی 33 سورهی مائده، مورد استناد فقهاء، به اینکه افساد فی الارض در معنای خاصِ خود، یعنی: کشیدن سلاح، به کار رفته است، دامنه ی جرم انگاری محاربه نیز بسیار محدود است. این تفسیر که مورد قبول شماری از قدمای مفسرین و فقیهان بزرگ امامیه است، با سیاق آیهی مورد بحث و تفسیر مضیق نصوص جزای نیز همخوانی دارد. از آنجا که در محاربه کشیدن سلاح به قصد ترساندن مردم، افساد فی الارض، شمرده میشود، بدیهی است که قطعاً، محارب، دارای انگیزهی شرافتمندانهای نیست که مجرمان سیاسی از آن برخوردار هستند تا شایستهی برخورد ارفاق آمیز قوهی حاکمه برابر مجرمان سیاسی باشد. نتیجهی جمع میان دو دسته از روایات موجود دربارهی ارتداد و تقیید روایات مطلق که صِرف تغییر عقیده را برای تحقق ارتداد کافی میداند، با روایاتی که وجود جحد و عناد را برای تحقق ارتداد ضروری میشمارد، چیزی جز این است که ارتداد قطعاً، نه تنها صِرف تغییر عقیده و بیان آن نیست، بلکه باید جحد و عناد در به نوعی با رفتار و عملیات و اقدامات خارجی مرتد، همراه باشد؛ لذا اساساً، در شرع مقدس اسلام، تغییر عقیده و مذهب و حتی بیان و ابراز آن، جرم تلقی نمیگردد؛ هر چند به مخالفت با نظام سیاسی حاکم بیانجامد؛ این، در حالی است که در نظامهای حقوقی بسیاری از کشورها، در خوش بینانهترین حالت ممکن، تمامی رفتارهای مذکور، ذیل عنوان جرم سیاسی قرار دارد و برای مرتکبان آنها واکنشهای کیفری مقرر است؛ لذا این ادعاء که سیاست جنایی اسلام، یک سیاست جنایی توتالیتر یا اقتدارگرای فراگیر است، سخنی بسیار دور از واقع و خلاف حقیقت است.
[1]. و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخری فقاتلو التی تبغی حتی تفیء الی امر الله، فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا، ان الله یحب المقسطین. [2] - « انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فساداً، او یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا فی الارض» [3]. همچنین، میتوان در این باره، به کنوانسیون مورخ 9 دسامبر 1948 درباره کشتار عام (ژنو ساید)، نشست انستیتوی حقوق بین الملل در سال 1892 در ژنو، طرح نمونه استرداد در سال 1931 جامعه بین المللی حقوق جزا و امور زندانها، کمیته قضایی دولتهای آمریکایی 1959 و مادهی 8 قانون راجع به استرداد مجرمین 1339 اشاره کرد. | ||
مراجع | ||
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 300 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 134 |